۱۲/۲۸/۱۴۰۲

تحقیق، تحریف، مرداب!

 

 

در تاریخ 23 اسفندماه سالجاری،   رضا پهلوی با گروهی که خود را جمهوریخواهان طرفدار سلطنت معرفی می‌کنند،  در یک نشست مجازی شرکت کرد.  در این  نشست پیرامون مطالبی گفتگو شد که به دلیل تکراری بودن،  بازگوی‌شان نمی‌کنیم.   ولی در این فرصت سعی خواهیم داشت تا به چند مسئلۀ اساسی بپردازیم.  مسائلی که به هیچ عنوان در این نوع نشست‌ها مورد بررسی قرار نگرفته و نمی‌گیرد.   این مسائل به پیچیدگی‌های ژئوپولیتیک،   سازمان‌های سیاسی،   تشکل‌های اداری،  نظامی و امنیتی موجود در ایران و ...  و نهایت امر به نقش احتمالی هر یک  از این‌ها در آیندۀ ملت ایران مربوط می‌شود.  پس نخست برویم به سراغ زیر و بم‌های ژئوپولیتیک!

 

این یک اصل ژئوپولیتیک است که،   نه تنها همسایه را نمی‌توان انتخاب کرد،  که هر کشوری جهت پاسداری از تمامیت ارضی،  و تحکیم سیاست‌های اجتماعی و خصوصاً ارتباطات مالی و اقتصادی‌اش نیازمند ارتباط سازنده با همسایگان‌اش خواهد بود.   کشورمان  چند همسایۀ تعیین‌کننده دارد؛   روسیه،  ترکیه،  پاکستان و شیخ‌نشین‌های جنوب خلیج‌فارس!   اگر از عراق و افغانستان در اینجا سخن نگفتیم فقط به این دلیل است که مواضع سیاسی و ژئوپولیتیک این‌کشورها به دلیل دخالت‌ نظامی آمریکا همچنان در نوسان باقی مانده و وضعیت مشخصی ندارد.

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل در هیچیک از نشست‌های سیاسی،  خصوصاً در نشست‌هائی که سلطنت‌طلبان برگزار می‌کنند،  بررسی شرایط ژئوپولیتیک کشور ایران و روابط با همسایگان غایب اصلی باقی می‌ماند؟   البته در همینجا بگوئیم که تکرار جملاتی از قبیل،  «ما با همۀ جهانیان خواهان روابط دوستانه هستیم،  و ...» کلیشه‌هائی برای نسل‌های گذشته بوده.  نسل امروز به دلیل گذار از نشیب‌وفرازهای چند دهۀ اخیر،   نیازمند برخوردهائی مشخص‌تر،  معین‌تر و مسئولانه‌تر در این زمینه‌هاست. 

 

از اینرو،  در غیاب موضع‌گیری‌های مشخص در زمینۀ ژئوپولیتیک،   به ناچار می‌باید دست به حدس و گمان برداشت!   و به دلیل اقامت اکثر شرکت‌کنندگان این نشست‌ها در کشورهای آمریکا و انگلستان این پیش‌فرض قابل ارائه است که از منظر اینان رابطۀ تنگاتنگ با رژیم‌های انگلیس و آمریکا در رأس روابط ژئوپولیتیک قرار خواهد گرفت.  از سوی دیگر،  اکثر شرکت‌کنندگان در این نشست‌ها،   هم تبعۀ اینکشورها هستند،  و هم فرزندان‌شان در این سرزمین‌ها تشکیل خانواده داده و زندگی می‌کنند؛   اکثرا نیز به زبان فارسی تکلم نمی‌کنند!  خلاصه به صراحت بگوئیم،  مشکل بتوان این گروه را ایرانی خطاب کرد؛  با جماعتی روبرو هستیم که از «ایرانیت» خاطره‌ای مخدوش در ذهن،  و شمه‌ای از زبان فارسی در گویش‌شان دارند!

 

نتیجتاً برای نویسندۀ این مطلب به عنوان یک ایرانی،  جماعت کذا فقط عوامل یک ساختار اجنبی در میدان سیاست ایران می‌توانند باشند،  نه ایرانیانی که به قصد فراهم آوردن شرایط زیست بهتر در کشورشان پای به میدان مبارزۀ سیاسی گذارده‌اند!  و این شرایط،   در کمال تأسف بیش از هر فرد دیگری در مورد شخص رضا پهلوی صادق است.  ایشان در سن هفده سالگی،  زمانیکه می‌توانست به عنوان جانشین پدر به ایران بازگردد،   کشور را رها کرده،   و پس از نزدیک به نیم قرن،  می‌خواهد در مورد آیندۀ کشوری سخن بگوید که از آن در عمل هیچ نمی‌داند.   

 

رضا پهلوی آنچه را که بادمجان‌ دور قاب‌چینان و پاچه‌خوارها برای‌اش علم می‌کنند،   به عنوان «حمایت مردمی» هضم کرده؛   باورش شده که این حمایت وجود خارجی دارد.   ولی به صراحت بگوئیم،  جماعت درون مرزها نیز نمی‌دانند که رضا پهلوی کیست و چه می‌گوید!  این سیاست خارجی است که با زمینه‌سازی‌های متفاوت،   «بازگشت سلطنت» را به عنوان تنها راه نجات کشور مطرح می‌کند،   و به همان شیوه‌ای که پیش‌تر آخوندیسم را به جان ملت ایران انداخته بود،   سلطنت را توجیه می‌نماید.  

 

 اینک که مقولۀ ارتباطات این گروه با ژئوپولیتیک تا حدودی شکافته شد،  به میدان «ملتی» پای بگذاریم که می‌باید در ژئوپولیتیک مطلوب این گروه‌ زندگانی کند؛   مقصود همان ملت ایران است.   از سال‌ها پیش شاهدیم که زمینه‌سازی در افکار عمومی ایرانیان جهت توجیه حکومت پهلوی و بازگشت سلطنت به ایران توسط عوامل حکومت ملایان آغاز شده بود.   و در این میانه،  در کنار بده‌بستان‌های محفلی و زیرجلکی و اعزام «دوستانۀ» صادراتی‌ها از خیمۀ ولی‌فقیه به بارگاه سلطنت،  شایسته است به کتاب‌سازی افرادی از قبیل «زیباکلام» نیز نیم‌نگاهی بیاندازیم.  می‌دانیم که زیباکلام،  از طریق نسبی با هاشمی رفسنجانی،  یکی از فاسدترین و سرکوبگرترین عوامل حکومت اسلامی مرتبط است.  و ظهور کتاب «رضاشاه»،  که جهت بازارگرمی بیشتر برای آن،‌   مطالعه‌اش در ایران «ممنوع» اعلام شده،‌  فقط قسمت نمایان کوه‌یخ از ژئوپولیتیکی است که برای تکرار دورباطل و بازگشت به گذشته در جریان اوفتاده است.   باری در پیشگفتار کتاب مذکور،   زیباکلام برای‌مان توضیح می‌دهد که پس از 7 سال مطالعۀ جدی در دانشگاه صلح شناسی برادفورد،  «تحقیقاتی علمی» در مورد پهلوی اول به رشته تحریر درآورده است:     

 

«نگاه من به رضاشاه [...] روایت رسمی حکومتی بود:  رضاشاه را انگلیسی‌ها به قدرت رساندند و او عامل آن‌ها بود [ولی] در سال‌های 1363 تا 70 در دانشکدۀ صلح‌شناسی دانشگاه برادفورد لندن [...] به مطالعۀ جدی پیرامون این مقطع از تاریخ ایران [پرداختم]»

منبع: رضاشاه،  به قلم صادق زیباکلام، صفحۀ 8

 

نیازی نیست‌که بگوئیم با چنین مقدمه‌ای،   نتیجه‌گیری استاد زیباکلام از دوران رضاشاه در ایران به طور خلاصه،  همان است که در قالب «رضاشاه،  روحت شاد» بر زبان عوام و ‌ لش‌ولوش‌ها در خیابان جاری شده و می‌شود!   بله،  جناب دکتر پس از مطالعات «عمیق» در انگلستان،‌  به این نتیجه رسیده‌اند که در بزنگاه به قدرت رسیدن کلنل رضاخان که از قضای روزگار با انقلاب بلشویک‌ها در روسیۀ تزاری تقارن دارد،   نه کودتائی در کار بوده؛  نه نقشۀ راهی از سوی انگلستان برای ایران ترسیم شده؛  و نه کسی منظور بدی داشته و ... و خلاصۀ کلام،  خوانندۀ این اثر گران‌سنگ می‌باید این امر محال را بپذیرد که یک درجه‌دار فوج قزاق،   طرح‌های ایجاد بانک‌مرکزی،  بانک‌ملی،  ژاندارمری و احداث خط ‌آهن استراتژیک شمال به جنوب،  و بعدها کشف حجاب و بزرگداشت فردوسی و ایجاد سازمان تبلیغات اسلامی و افتتاح حوزۀ علمیۀ قم،  و ... را یک‌شبه از آستین بیرون کشیده،   و  به مورد اجراء گذارده.   و اینهمه به این دلیل واضح و مبرهن که جناب «استاد» با تکیه بر اسنادی که خود انگلیسی‌ها در اختیارشان گذاشته‌اند به این نتیجه ‌رسیده‌اند که انگلستان این کارها را نکرده!

 

بله،  فراموش نکنیم که طی سال‌های اخیر،  سنت استعماری جدیدی در ایران باب شده؛  کتاب‌سازی با تکیه بر «منابع!»   این منابع معتبر و بسیار معتبر عموماً در دانشگاه‌ها و مراکز مطالعاتی دهان‌پُرکن غرب و یا از طریق انتشار اسناد محرمانۀ سفارتخانه‌های غرب در اختیار محققان جهان سوم قرار می‌گیرد،   تا آن‌ها را رونویسی کنند.  به طور مثال،   اگر در یکی از این به اصطلاح «منابع»،  صدها سال پیش فردی ادعا کرده باشد که «فلانی» بجای دو چشم،  سه چشم داشته،   راوی این «منبع» در تمامی آثار گران‌سنگ خود به این فرد «سه چشم» اشاره خواهد داشت،   و طبیعی است که پس از ده‌ها بار تکرار این مطلب در رونویسی‌های متفاوت،‌   عوام‌الناس که عموماً «کم‌سواد» و عاجز از تفکر‌اند و «منابع» مراکز «علمی» استعمار را هرگز به زیر سئوال نخواهند برد،   این امر را مسلم می‌شمارند که فلانی «سه چشم» داشته!   به این ترتیب،   سه چشمی بودن فرد کذا تبدیل می‌شود به امری «تثبیت» شده و تاریخی،  مبتنی بر منابع معتبر!            

 

اشتباه نکنیم!  این روش بسیار مخرب،   پروسۀ جابجائی منطق انسانی است با روایت و «نقل‌قول»،  و تأثیر هولناک آن در جامعه به هیچ عنوان قابل اغماض نیست.   قسمت اعظم آنچه «علوم دینی» می‌خوانند در همین مرداب متعفن ریشه دارد؛    زنده کردن مرده توسط مسیح،   معجزات عصای موسی و گفتگوهای موسی با یهوه،   گفتگوی جبرئیل با محمد در غار حری  و ... جملگی از همین دسته «نقل‌قول‌های» مردابی است که به تدریج در ذهنیت عوام تبدیل شده به امر تثبیت شده و «تاریخی!»   و از آنجا که در ایران،   شیعی‌گری دست بالا را دارد،   شیعیان در این زمینه،  خصوصاً در صحنه‌پردازی از ماجرای فرضی کربلا «گردوخاک» فراوانی کرده‌اند!   فراموش نکرده‌ایم که یکی از برادران حاج‌سید جوادی،  که در نگارش قانون اساسی ملایان نیز نقش داشت،  رسماً در روزنامه‌های وقت اعلام کرد،  در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی فقط بر «حدیث مسلم» استناد کرده‌ایم!   تو گوئی قسمتی از این جفنگیات «صحت» و تاریخی‌ات دارد و گروهی نیز غیرمسلم است!      

 

بله،  سنت مراجعه به منابع در نگارش آکادمیک،  که جهت اجتناب از تکرار مطالب رایج است،  در جامعۀ ایران به تدریج تبدیل شد به پروسه‌ای جهت تحمیق خواننده،   و توجیه مواضع مبهم و متناقض نویسنده!   به این ترتیب،   فردی که خود را مورخ می‌خواند با تکیه بر گزارشات مشتی جاسوس که هر از گاه دول غربی آن‌ها را در چارچوب مطالبات‌شان «افشاء» می‌کنند دست به تاریخ‌نگاری می‌زند.  به این ترتیب گزارشات یک خبرچین رده‌پائین ـ   وی عموماً حقوق‌بگیر و خبرچین سفارتخانه‌ها است ـ   به ما خواهد گفت که در کشورمان،   در بهمان مقطع تاریخی،  «در حقیقت چه‌ها گذشته!»   ولی «فلانی» با تکیه بر منابع کذا هر چه می‌خواهد می‌تواند بگوید.  ما مثل مسیح مرده را زنده نمی‌کنیم،   و یا همچون محمد با اسب و قاطر به فضا نمی‌رویم،  ولی قدرت تفکر و تعقل و استدلال منطقی داریم.   در نتیجه حاضر نیستیم صرفاً جهت مخالفت با یک حکومت قرون‌وسطائی،   بپذیریم که فرماندۀ مشتی قزاق چپاولگر برای فردوسی طوسی مقبره ساخته،   و در کشورمان بانک مرکزی افتتاح کرده‌. 

 

فراموش نکرده‌ایم روزگاری را که در همین کشور،  آنزمان که هنوز سایۀ روح‌الله خمینی بر سرمان سنگین نشده بود،   یکی از قماش همین «قلم‌زنان»،‌   کتابی منتشر کرد تحت عنوان «فاطمه،  فاطمه است!»   ایشان در کتاب کذا از دختربچۀ 9 ساله‌ای که با یک نره‌خر سی‌وچند ساله هم‌بستر شده بود،   تصویر فیلسوف و خردمند و مبارز ارائه ‌داد،  و بجای تکفیر سنت‌ کودک‌همسری در شبه‌جزیرۀ عربستان و نکوهش این سنت بدوی،  آن را حماسه‌ای جهانی جهت توجیه وحشی‌گری نوینی به نام تشیع دوازده‌ امامی نمود.   خلق‌الله هم سر در آخور پول نفت آریامهر،  و چشم و گوش در گرو قروقنبیل «رنگارنگ» در تلویزیون قطبی‌ها،  این اثر «گران‌سنگ» را خواند و حسابی «مفتخر» شد؛  سپس دست به «حماسه‌پردازی» زد!‌   نتیجه‌اش را به چشم دیدیم؛   زنی که نه مادربزرگ‌اش حجاب داشت و نه مادرش،  و تا چند صباح پیش با مینی‌ژوپ در خیابان‌ها پرسه می‌زد،  تبدیل شد به «پیرو فاطمه!»   خلاصه بگوئیم در این چارچوب،   آن‌ها که هر نوع برخورد تاریخی و منطقی را با تکیه بر «تئوری توطئه» تقبیح می‌کنند،  خودشان قسمتی از همین توطئه‌اند.  چرا که توطئۀ قدرت‌های بزرگ جهت چپاول ملت‌های ضعیف‌تر افسانه نیست،   واقعیتی است فرهنگی،  اقتصادی و ژئوپولیتیک!  و در حال حاضر با توسل به همین توطئه است که می‌خواهند سلطنت را به ملت ایران حقنه کنند.    

 

اینک که به صورتی شتابزده «ملت» مورد نظر این گروه را معرفی کردیم،   نگاهی هم به «همکاران داخلی» اینان بیاندازیم.  چرا که سلطنت‌طلبان و جمهوریخواهان طرفدار سلطنت از همکاری با تشکل‌های داخلی کم دم نمی‌زنند.  پر واضح است که «تشکیلات» مورد نظر اینان شامل نیروهای مسلح و انتظامی،  شبکه‌های جاسوسی و اطلاعاتی و خصوصاً ساختار اداری و قضائی است.   فقط یک سئوال مطرح می‌شود،  چگونه گروهی که به ادعای خودشان با تکیه بر «مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر» قصد تشکیل حاکمیت دارند،  خواهند توانست با تشکل‌ها و گروهائی همکاری کنند که طی بیش از یک سده،  عملکردهای فراقانونی،  ضرب‌وشتم و حتی شکنجه و سوءاستفاده از قدرت اداری و تشکیلاتی و ...  برای‌شان «حق مسلم» به شمار می‌رفته است؟   چگونه می‌توان یک‌شبه چنین ساختار سرکوبگری را از این روی به آن روی کرد؟  مگر اینکه اینان بخواهند مسائل کشور را در خم‌رنگرزی حل کنند! 

 

البته در اینجا لازم است به یک مطلب اساسی نیز اشاره کنیم و آن اینکه،   «همکاران داخلی» اینان از حکومت دستور نمی‌گیرند،   چه سلطنتی باشد و چه جمهوری؛   دستورها از همانجائی می‌آید که نیم‌قرن پیش در عرض چند هفته،  وزارتخانه‌های آریامهری را تبدیل به زباله‌دان «انقلاب اسلامی» کرده بود.  خلاصۀ کلام،  آن‌ها که امروز باد در غبغب‌شان می‌اندازند و برای آیندۀ کشور سخنرانی می‌کنند و طرح ارائه می‌دهند بهتر است فراموش نکنند که نیم قرن پیش با چه افتضاحی حاکمیت پهلوی طی شش ماه از کشور اخراج شد!   اسلامگرایان ادعا دارند که این معجزۀ اسلام بوده؛   مسلماً در صورت پیروزی پروژۀ «بازگشت سلطنت» نیز این معجزه را به حمایت آحاد مردم از رضاشاه «کبیر» مربوط خواهند کرد.   بله،   هر از گاه در کشور ایران،  استعمار جای سگ و کله‌پز را با یکدیگر عوض می‌کند و محققان و پژوهشگران و مورخان و قلم به مزد‌های استعمار نیز بر طبل «معجزه» خواهند کوبید!      

 

در پایان چه بهتر که نیم‌نگاهی بیاندازیم به سازمان‌های سیاسی موجود کشور؛  تشکل‌هائی که مشکل بتوان بر آن‌ها نام حزب گذارد.   مجاهدین خلق،  فدائیان خلق،  جبهه‌های رنگارنگ ملی و اسلامی و بهائی و سوسیالیست و لیبرال و ... را می‌گوئیم.  چه شده که برنامۀ ظاهراً «فراگیر» سلطنت‌طلبی،  که خواستار به دست گرفتن «سرنوشت» کشور است،  از سوی هیچیک از تشکل‌های سیاسی شناخته شده،  رسماً مورد حمایت قرار نمی‌گیرد؟  به عبارت دیگر اجماعی که در دوران روح‌الله خمینی توسط سازمان سیا و با همکاری‌های مزورانۀ ساواک عملی شده بود،   چرا اینبار از صحنه غایب باقی مانده؟   پاسخ روشن است،  گسترش ارتباطات بین‌المللی،  تغییرات اساسی در تفکر اجتماعی و سیاسی،   دنیادیدگی گروه‌های وسیعی از مردم کشور،   و ... در برابر شکل‌گیری این نوع اجماع‌ خلق‌الساعه و استعماری قد علم کرده.   ایران در این دوره کشوری نیست که برای سرنگونی حکومت بتوان در آن با چند برنامۀ تلویزیونی و چند جلد کتاب اجماع سیاسی به راه انداخت؛   و باید پرسید چرا؟   چه تغییراتی پیش آمده که انتظارات توده‌های مردم بجای بروز در قوالب حقیر و کودکانۀ خطی ـ  جابجائی افراد ـ   ابعاد جدیدی به خود گرفته؟   ابعادی که از چشمان تیزبین سلطنت‌چی‌ها به دور مانده،   و اینان هر چه بیشتر بر «خط سرنگونی صرف» متمرکز می‌شوند،   از این ابعاد نوین بیشتر فاصله می‌گیرند.   و این یکی از مهم‌ترین دلائل ناکامی حضرات در ایجاد تحرک سیاسی است.

 

بله،  در این مرحله است که نقش «رهبری» سیاسی در کشور مطرح خواهد شد.  ایران نیازمند نظریه‌پردازان لایق،  کارشناس و فهیم در زمینه‌های سیاسی،  اقتصادی،  مالی و خصوصاً نظامی است.   با تجمع چند نفر پیرامون یک میز و میکروفون گردانی ‌و سخنرانی‌های توخالی،  فاقد ارزش کارورزانه و متمایل به افق‌های گذشته،   نمی‌توان تغییرات ضروری را در کشور مطرح کرده،  و جهت پیشبرد‌شان یک‌شبه سیاستمدارانی را «خلق» کرد.   در کشورهای اروپای غربی و ایالات‌متحد،  محافل تصمیم‌گیری سرمایه‌داری نقشۀ راه را مشخص می‌کنند،   و رهبران سیاسی مجریان این سیاست‌اند.   در ایران چنین محافلی وجود خارجی ندارد؛   سرمایه‌داری ایران انگلی است بر صادرات نفت؛   قارچی است بر پیکر حکومت وابسته به استعمار.   در نتیجه،  رهبری سیاسی اگر در غرب «ظاهری» و نمایشی است،  در ایران تبدیل به یک نیاز غیرقابل تردید می‌شود. 

 

رهبری سیاسی در ایران،   هم می‌باید نبض جریانات فکری توده‌ها،  با نگرش‌ها،  گویش‌ها و تمایلات متفاوت را در دست گیرد،   هم از قدرت اجرائی کافی جهت برقراری نظمی فراگیر در ارتباطات اجتماعی،  اقتصادی و سیاسی برخوردار باشد.   اینهمه اگر نخواهیم در این مقطع از عامل دخالت قدرت‌های خارجی ـ  چه اروپائی و آمریکائی و چه آسیائی ـ  سخن به میان آوریم.

 

حکومت ملایان دستگاهی است که تماماً در چارچوب مطالبات غرب ره می‌پیماید،  و اگر برخی اوقات در تحرکات‌اش نوعی «چرخش به شرق» را به نمایش ‌گذارده،   نمی‌باید آن را جدی تلقی کرد.   اینان به رجب اردوغان‌هائی می‌مانند که هم با تکیه بر ارتش آمریکا به قدرت رسیده‌اند،   و هم به ناچار می‌باید به روسیه تعظیم کنند.   امروز تمامی «رهبران» گروه‌ها و جریانات سیاسی خود را در لباس همین ملایان می‌بینند؛  در انتظارند تا فرمان حکومت را از پایتخت‌های غربی دریافت دارند.   ولی در همینجا بگوئیم که دوران چنین تحولاتی در ایران به سر رسیده؛   روابط ژئوپولیتیک نوین در منطقۀ خاورمیانه الزاماتی از آن خود یافته.   یا جریانی قادر است با برخورداری از نظریه‌پردازان و کاربران سیاسی،   بردارهای نوین تشکیلاتی و سازمانی ارائه دهد،‌  یا حکومت فعلی،  هر آنچه هست،   در قدرت باقی خواهد ماند.  و این انتخابی است که امروز در برابر تمامی جریانات سیاسی کشور قرار گرفته.  جریاناتی که ساده‌لوحانه،  هر کدام فقط در آینۀ تحولات 22 بهمن 57 موجودیت‌اش را می‌یابد و تلاش در تکرار همان صورتبندی پوسیده و نخ‌نما دارد.

 

نوروز بر تمامی ملت‌ها و اقوام خطۀ نوروز خجسته باد.