زندان اوین که بیش از 60 سال است نماد استبداد
سیاسی شیخوشاه به شمار میرود، در
شبانگاه 23 مهرماه 1401 به آتش کشیده شد. در این فاجعه، لهیب آتش زندانیانی را بلعید. هر چند آنچه بر اوین
گذشت و خیزش امروز ملت ایران نمیتواند با سرنوشت زندان باستیل و انقلاب کبیر
فرانسه به قیاس کشیده شود، سمبلایسم در
این میانه گویا و رساست. زندانهای سوخته
و نیمسوخته نماد استبداد، فساد سازمان
سیاسی، سرکوب و خودکامگیاند، و انقلاب کبیر و خیزش ایرانیان هر دو تلاشی است
جهت خروج از بنبستی تاریخی. ولی فراموش
نکنیم که باستیل را دو سدۀ پیش انقلابیون پس از آزاد کردن زندانیان به دست خود به خاکستر
نشاندند، حال آنکه اوین را حکومت دیوانهای که دیگر قادر
به ادارۀ امور کشور نیست، با زندانیاناش
به آتش کشیده! اینهمه به این امید واهی که با این جنایت خواهد
توانست از هیولای استبداد در ایران پاسداری کند.
بشر در تاریخ چند هزارسالهاش حکومت
خودکامه کم ندیده. این حاکمان مخالف خود
را مگس، علفهرز، خائن،
وطنفروش، دشمن و جانی و کافر خواندهاند، و برای پایمال کردن حقوقاش «اوینها» را ساختهاند.
این
بناها برپا شد تا در سلولهایاش انسان را به برده تبدیل کنند. با
الهام از همین ایدهها بود که اوین را آریامهریها در کوهپایههای البرز از دل خاک
بیرون کشیدند، باشد تا در زمره «محرابهای مقدس استبداد» قرار
گیرد. و طی تاریخ معاصر، هر چند اوین از این دست به آن دست شد، ایدۀ «اوینسازی»
باقی ماند، چرا که ایدۀ «تقدس استبداد» هنوز
پابرجاست.
بله،
شبانگاه 23 مهرماه دیوارهائی از محراب و گندابۀ استبداد در آتش سوخت، و انسانهائی
خاکستر شدند ولی اوباشی که دیوارهای اوین را به آسمان برده بودند، و آنها که سلولهایاش را از انسانها پُر
کرده بودند، در شعلهها نسوختهاند؛ زندهاند!
حی و حاضر، مسلح به ابزار سرکوب در
انتظارند، تا در سلولهائی که هنوز خاکستر
نشده، زن و مرد،
پیر و جوان را به اسارت گیرند. عقدههای
واپسزدۀ زیست حیوانیشان را سیراب کنند؛ «پهلوان
ننه» باشند و در مخیلۀ حقیرشان به خود و به قدرتشان ببالند. اینهمه به این امید که ارباب در محراب
استبداد، وحشیگریهایشان را پاس دارد و پاداش
دهد!
فراموش نکنیم که استبداد درب، دیوار،
ستون و پنجره ندارد، «فاجعهای»
است که انسان برای انسان ساخته، آنزمان که
انسانیتاش را از او گرفته، و او را به
آلت فعل استبداد تبدیل کرده. ولی مستبد
همیشه خود نخستین قربانی استبداد میشود،
چرا که موجودی است متوهم! خود را
در «مبارزهای فرضی» و بیپایان میبیند، در مبارزه با همان «مگسها!» هر چند نمیداند که در رهگذر این «مبارزات»
تخیلی، خود نهایت امر تبدیل به حشرهای موذی
شده است. این حکایت تکراری است؛ حکایت نازیهائی است که برای مبارزه با آنچه
«فساد یهود» میخواندند خود منبع فساد جهان شدند؛ بلشویکهائی که برای «احقاق» حقوق کارگران، وحشیترین کارفرمای تاریخ بشر شدند، و ملایانی که اینک در برابرمان ایستادهاند! همانها که در راه تحقق آرمانشهر توحیدی و
الهی و نبویشان هر آنچه از دیرباز کفر و الحاد،
گناه و معصیت خواندند، چراغ راه
زندگی و موجودیتشان کردهاند! شاید اینچنین
است که استبداد مستبد را مضحکه میکند، و نهایت
امر از او انتقام میگیرد!
در باغوحشی که فولکلور شیعۀ اثنیعشری
از دورۀ صفوی در سرزمینمان «افتتاح» کرده، همه چیز روی به قدرتپرستی و انسانستیزی گذارده.
در شاهراه این قدرتطلبیهاست که حاکمیت شیعیمسلک حتی حمله، یا «نمایش حمله» به نمازگزاران در «شاهچراغ» را
به مصلحت خویش دانسته. چرا که امروز خیزش ملی دستهای این حاکمیت را از
کف خیابان کوتاه کرده؛ ایرانیان از هر
گروه و هر قوم، در هر گوشۀ کشور بر علیه باغوحش
شیعیگری به پا خواستهاند. و این حاکمیت
که طی نزدیک به نیمقرن نشان داده به هیچ روی قادر به ادارۀ امور کشور نیست، در برابر انبوه نیازهای اجتماعی، اقتصادی، انسانی و ... چه پاسخی دارد؟ نمایش آتش گشودن بر انسانهای از همهجا بیخبر
در یک مکان عبادت! اینهمه با هدف القاء
این دروغ بزرگ که به دلیل ابراز نارضایتیهای عمومی از حکومت، تروریسم کور و
ضدانسانیای که خود خالق آن بوده، به جان ملت اوفتاده است!
پیام ملایان به ملت ایران، با این نمایشات هولناک ـ آتش زدن زندانیان و کشتار
نمازگزاران در شاهچراغ ـ روشن است. ملت سرش را پائین بیاندازد؛ هر آنچه ملا و آخوند حکم میکند بپذیرد؛ صدای اعتراضاش خاموش شود؛ و زنستیزی،
فساد سازمانیافتۀ اداری، سرکوب
پلیسی، گرسنگی و فقر را پذیرا باشد، وگرنه «داعش» یا او را به گلوله خواهد بست، و یا خویشان، دوستان و فرزنداناش را در زندانها به آتش میکشد!
ملتهائی که تجربۀ تلخ فاشیسم و یا
استبداد سیاسی و ایدئولوژیک را از سر گذراندهاند، با این
نوع «پیامها» سالهای متمادی زندگی کردهاند. نازیسم
نیز از ملت آلمان میخواست تا خود را فدای «رایش سوم» کند، وگرنه یهودیان
خون بچههایشان را در شیشه خواهند کرد! بلشویسم هم به ملت روسیه حالی کرده بود که اگر
در برابر قدرت تمامیتخواه حزب مقاومت نماید،
نه فقط آیندۀ رویائی و روشنی که استالینیسم وعده میدهد نخواهد دید، که سرمایهداری هم او را به «اسارت» میگیرد!
ولی منصفانه بگوئیم، نمیتوان
خیزش ملتها را با این لولوسازیها به تعطیل کشاند. حتی «مارکسیسم
ـ لنینیسم» هم نتوانست حرکت انسانها را در قلب یک جامعه، بر اساس
مشتی پیشداوریها «تبیین» کند. شیعۀ مسخرۀ اثنیعشری که جای خود دارد! اگر
انسان عمق غارهای عصرحجر را ترک کرده و سفینههائی به کرات دیگر میفرستد، فقط به
این دلیل بوده که روح انسان، خلاقیت
انسان، تلون احساسات و عواطف انسان و ...
«اسیر» هیچ پدیدهای، حتی خدا نمیشود. دین،
مذهب، ایدئولوژی، فلسفه، حتی علوم نیز در برابر عظمت روح انسان هیچ نیست.
اگر میگوئیم انسانمحوریم به همین دلیل است، و این «انسان» را در مرکز جهان مینشانیم.
امروز در ایران، همین انسانها حکومت را نمیخواهند؛ سرکوب،
تهدید، مماشات، تمهید، و ... هیچکدام کارساز نخواهد شد. نخست بگوئیم،
بنیاد این دستگاه ملائی، انسان، چه مرد و چه زن را اصولاً قبول ندارد؛ وحی را
در مرکزیت خود نشانده. در نتیجه
انسان، «بندۀ خداوند» است نه موجودی مستقلالرأی.
از سوی دیگر، همین حکومت، ملای شیعه را به نوعی «کاتالیزور» تبدیل
کرده، چرا که «وحی» کذا را گویا اینان میباید
به دیگران منتقل، و آن را به ملت «تفهیم»
نمایند! سادهتر بگوئیم، یک دستگاه زپرتی که از طریق کودتای چند افسر جیرهخوار
از قماش قرهباغی و فردوست، و همکاری یک ارتش استعماری به قدرت رسیده، ملا و
آخوند را روی سرش گذاشته و «سخنگوی خداوند» معرفی میکند! به صراحت
بگوئیم، این سناریو که نیم قرن بر جامعۀ
ما حاکم شده، انسان را به یاد کمدیهای برتولت
برشت میاندازد! تا کی میباید اجازه داد
قدرتهای اجنبی با تکیه بر اوباش و اراذل اینچنین ایرانی را تحقیر کنند؟
هوشیار باشیم و ارزش این روزها را درک
کنیم، چرا که امروز خیزش ایرانیان با
شناخت ویژهای از گذشتههای این سرزمین فصل جدیدی در تاریخ کشور گشوده. در این فصل پیشفرضهای منسوخی که انسان را از
دیهیم ابدیاش، حاکمیت بر کرۀ ارض میراندند
و برای حفظ منافع گروههائی او را به پستی و دریوزگی، دستبوسی و تکریم فرامیخواندند جائی
ندارد. ایرانی در قلب خیزش امروز مقتدرانه
و مسئولانه با جهان خود برخورد میکند.
ارزش آزادی در لوای قانون انسانمحور را میشناسد؛ از زورمداران و زورگویان پیروی نمیکند؛ بر استبدادیون هر چه سختتر میتازد و بیاعتبارشان
میکند.
تزویر و دوروئی ملایان حاکم را بارها
به چشم دیدهایم. از کودتائی به کودتای
دیگر، و از سرکوبی به سرکوب دیگر. این رژیم دفترش نبشته شده، و امروز در وانفسائی که با آتش و خون پیرامون
خود آفریده، به صراحت میبینیم که چگونه
به هر تختهپارهای متوسل میشود. سرکوب
زن و مرد در خیابان، قتل کودکان در
دبستان، شلیک به پزشکان و وکلای دعاوی، کشاندن دانشگاهها به آتش و خون، و حتی دزدیدن اجساد قربانیان! بله،
آنزمان که این نوع رژیمها سنگینی گرز گران ملت را بر گردهشان احساس میکنند
دیگر از هیچ جنایتی رویگردان نیستند. در قاموس
اینان آتش زدن سلولهای اوین، و حتی نمایش
هولناک قتلعام گروهی انسان از همهجا بیخبر در مکان عبادت مجاز میشود؛ عملی خواهد بود «نبوی و توحیدی!»