بحران اوکراین، علیرغم ابهاماتی که هنوز پیرامون چند و چون و
مسیر تحولات احتمالی آن وجود دارد، در
زمینة سیاستهای کلاناستراتژیک چند مسئله را روشن کرد. مسائلی
که، به استنباط ما عمدهترینشان را میباید در
ارتباط اتحادیة اروپا با سیاستهای جهانی روسیه جستجو نمود. در این میانه مسلماً نقشآفرینیهائی نیز میتوان
برای ایالات متحد و دیگر کشورها پیشبینی کرد. هر چند با
در نظر گرفتن روند مسائل میباید اذعان داشت که این نقشآفرینیها بیشتر میباید
نتیجه و بازتابی از روابط مسکو با اتحادیة اروپا تحلیل شود. از اینرو ابتدا به نقش اتحادیة اروپا طی دو دهة
اخیر میپردازیم، سپس نگاهی خواهیم داشت به پیامدهای بحران
اوکراین، و رابطهای که قدرتهای بزرگ با این رخداد
برقرار خواهند کرد. پس مطلب را با تحلیل
نقش نوین اتحادیة اروپا ادامه میدهیم.
یادآور شویم در این مقطع، هدف ما شکافتن زمینههای تاریخی اتحادیة اروپا
نیست؛ در مورد تاریخچة این اتحادیه
هزاران تحقیق معتبر صورت گرفته و علاقمندان میتوانند به ادبیاتی گسترده در
اینمورد دسترسی داشته باشند. آنچه در
اینجا پیرامون اتحادیة اروپا عنوان خواهیم کرد،
خارج از «نُرمهای» اطلاعرسانی
رایج قرار میگیرد، چرا که تصویر دلپذیر
اتحادیه اروپا را مخدوش میکند.
در ویراست رسمی، اتحادیة اروپا یک
مجموعه از «کشورهای صلحطلب» است که با تکیه بر آراءعمومی، ملتهای
رنگارنگ «اروپائی» را به درون خود فرامیخواند،
و از دمکراسی پارلمانی، مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر، آزادیبیان و آزادی احزاب در این «بلاد» دفاع
به عمل میآورد. ولی در واقع اتحادیة مذکور در پروسة گسترش
مرزهای خود نهایت امر به ماشین «توسعهطلبی»،
تجاوز و مداخلهجوئی تبدیل شده، و
مرزهای سیاستگزاریهای لندن، یعنی ارباب
اصلی اتحادیه را به مناطق مختلف جهان گسترش میدهد و نهایت امر در برابر مناطق
نفوذ و حتی منافع حیاتی قدرتهای بزرگ راهبند ایجاد مینماید. خلاصه
بگوئیم، در هزاران کتاب و مقالة سیاسی و اقتصادی که
تاکنون به رشتة تحریر در آمده، چهرة دوستداشتنی
و رسانهای اتحادیة اروپا مورد بررسی قرار گرفته، حال
آنکه به چهرة پلید، گسترشطلب و سوداگر این اتحادیه کمتر پرداخته
شده.
همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم، آنچه
پیرامون تاریخچة اتحادیة اروپا نگاشته شده، بیشتر
بر تحلیل و بررسی تاریخچة رشد «صلحدوستانة» این اتحادیه تکیه میکند، نه بر آنچه ما آن را گسترش سینهخیز منافع
لندن به درون مناطقی میخوانیم که منافع حیاتی قدرتهای دیگر را به چالش خواهد
کشاند. از منظر تاریخی، پایهریزی
این اتحادیه تلاشی بوده جهت ممانعت از فروپاشی جوامع «هیتلری اروپا» پس از شکست در
برابر متفقین. ولی پس از پایان کار اتحاد
شوروی، اتحادیة کذا به ارابهای تبدیل شد جهت گسترش
نفوذ آتلانتیسم به درون کشورهای اروپای شرقی.
عضویت شتابزدة برخی کشورها در
«باشگاه» اتحادیة اروپا ـ سوئد، فنلاند،
اتریش، و ... ـ درست پس از فروپاشی اتحاد شوروی، و صف گرفتن بسیاری دیگر از «متقاضیان» پیوستن
به این اتحادیه، شرایط ویژهای در قلب
اروپا به وجود آورد، که نمیتوان تبعات
استراتژیک آن را نادیده گرفت.
هر چند اتحادیة کذا در ظاهر امر پذیرش عضویت فلان و یا بهمان دولت را به «شرایط»
مشخص و «دقیق» سیاسی، اقتصادی، مالی و حتی ساختاری منوط کرده، ولی در عمل ثابت شده که این عضویتها، چه در مرحلة ورود به باشگاه و چه در مرحلة
فروافتادن در واحد پولی یورو آنقدرها هم بر پایة «مقررات ویژه» صورت نگرفته و نمیگیرد. به طور
مثال، امروز مشخص شده که هنگام تحمیل واحد پولی «یورو»
بر بسیاری کشورها از جمله یونان، بروکسل کشورهای کوچکی را که آمادگی مالی کافی
برای تغییر واحد پولی نداشتهاند، با
سندسازی و جعلآمار به درون یورو پرتاب کرده.
اینجاست که شاهد شتاب دیوانهوار لندن
و میانبر زدن و ایجاد «شرایط ویژه»، جهت
تحمیل واحد پولی در برخی مناطق مشخص میشویم.
حال این سئوال مطرح میشود که اگر هدف لندن،
ایجاد یک خاکریز مالی در برابر نفوذ روبل نبوده، به چه دلیل اتحادیة اروپا اینچنین هولهولکی و با
تقلب و سندسازی کشوری «متزلزل» همچون یونان را به منطقة یورو میکشاند، و به کشورهائی از قبیل فنلاند و اتریش که به
دلیل شرایط جغرافیائی ویژهشان آمادگی بیشتری جهت فروافتادن در حیطة نفوذ روبل
روسیه را داشتند، هیچ امکانی جهت
«انتخاب» زمینة اقتصادی مناسب حالشان نداده، آنها را با شتاب به درون این «باشگاه» هُل میدهد؟
در عمل، استقرار واحد پولی یورو، ابزاری نوین جهت آغاز جنگ اقتصادی با روسیه در
اختیار لندن قرار داد، هر چند خود انگلستان
حاضر نشده، و شاید هرگز حاضر نشود که
رأساً در این «نبرد پولی» شرکت کند! حال این سئوال مطرح میشود که اگر بریتانیا به
عنوان تنها برندة «جنگ دوم جهانی» در اروپای غربی، منتفع اصلی از «اتحادیة اروپا» است، چرا در این ساختار به اصطلاح دمکراتیک، شاهد
شکلگیری روابط «ارباب ـ رعیتی» هستیم؟ به عبارت دیگر،
چرا آلمان، فرانسه،
هلند و ایتالیا ـ وابستگان به نگرش فاشیسم هیتلری ـ در عمل با تهدید و ارعاب، و در برخی موارد حتی بدون مراجعه به آراءعمومی
به درون توافقنامههای پیچدرپیچ ارزی فرو میافتند، ولی
انگلستان خود را از این بساط خارج نگاه داشته؟ یورو چه فوایدی دارد که مخصوص رعایا شده، و
ارباب آن را نمیخواهد؟
بدون آنکه بخواهیم پای در تحلیلهای پیچیدة اقتصادی بگذاریم به صورت خلاصه میتوان
گفت، یورو یک «خاکریز» است؛ نه یک واحد پولی. و به
همین دلیل نیز انگلستان دولتهای زیردست خود را به درون آن فروانداخته و خود در
کنار گودال به تماشا نشسته.
در عمل، آنچه بحران اوکراین به نمایش
گذارده همین دو لایه از رشد مزمنی است که نگرش توسعهطلبانة اتحادیه اروپا به وجود
آورده. لایة نخست،
همان توسعة ارضی و گسترشطلبی و انضمام کشورها، مناطق و
ملتها به مرکزیت اداری و سازمانیای است که تحت نظارت عالیة انگلستان اداره میشود.
و
لایة دوم نیز قرار دادن همین ساختارهای «جذب شده»، تحت قیمومت ارزی، مالی و
اقتصادی تحت نظارت لندن است. هر چند انگلستان حاضر نیست خطرات مالی و اقتصادی
این قیمومت را تقبل نماید! خلاصه بگوئیم،
در این تصویر و دورنما، اتحادیة اروپا
برای لندن یک ابزار گسترش استعمار است و برای دیگر اعضاء ساختاری است صرفاً
تحمیلی. ساختاری که آنقدرها هم که ادعا میکند، کاری با رفاهعمومی شهروندان ندارد. این
اتحادیه، یک ماشین پولسازی است در خدمت
سرمایهداری انگلستان، و نهایت امر در
فضاهای استراتژیک گستردهتر خادم ایالات متحد نیز خواهد شد.
همچنانکه شاهد بودیم، توطئههای
آتلانتیسم از ماهها پیش تحت عنوان «تلاش» جهت جذب اوکراین به اتحادیة اروپا آغاز
شده بود. تو گوئی جذب اوکراین به اتحادیة
کذا گسترشطلبی ارضی به شمار نمیآید؛ نوعی
همکاری دوستانه است! و این نوع «همکاری و دوستی» با نشان دادن «در
باغ سبز»، که معمولاً از طریق وعده و
وعید کمکهای مالی و حمایت از دمکراسی و انساندوستی و ... آغاز میشود، نهایت
امر سعی دارد «عوامالناس» را به پیوستن به «اتحادیه» کذا تشویق کند. در این
میانه روسیه همچون میعادهای دیگر ـ مورد
قفقاز، گرجستان، چچنی و... ـ دست به
قمار خطرناکی زد. کرملین بجای برخورد سریع با زمینهسازی اتحادیه
جهت گسترشطلبی ارضی، تلاش نمود تا به
نوبة خود «در باغ سبز» دیگری به روی افکارعمومی بگشاید؛ دری که به همکاری نزدیک مالی، اقتصادی و تجاری میان «روسیه و اوکراین با
اتحادیة اروپا» باز میشد!
ولی این «در» مشکل اتحادیة اروپا را حل نمیکرد. بر خلاف ادعاهای «خررنگکن» و تبلیغات این
اتحادیه، تلاشها جهت نزدیک کردن اوکراین به بروکسل، هیچ ارتباطی با رفاهعمومی، گسترش تجارت و دادوستد، دمکراسی و این «دروغهای» تبلیغاتی نداشته و
ندارد. مسئله به این محدود میشود که
چگونه میتوان در برابر نفوذ اقتصادی،
مالی و سیاسی کرملین سنگاندازی کرد. مدیریت «اتحادیه»
به هیچ عنوان حاضر نبود همزمان با نزدیک شدن به اوکراین، امکانات اقتصادی، مالی و تجاری روسیه را در اینکشور دست نخورده
نگاه دارد. قصد اتحادیه نابودی تمامی
زیرساختهای صنعتی، مالی، و خدماتی اوکراین و جایگزینیشان با انواع
وابسته به غرب بود. همان شیوهای که در
آلمان شرقی به اجرا در آمد. و به همین
دلیل بود که کار به درگیری و تغییر رژیم و مسائلی کشید که در این مرحله از بررسی
جزئیاتشان خودداری میکنیم.
ولی درگیری صریح اتحادیة اروپا با روسیه،
آنهم در قلب منطقة نفوذ کرملین،
به روشنی نشان داد که روسیه با توسل به سیاست «شترسواری دولا دولا» به هیچ
عنوان نمیتواند در برابر گسترشطلبی اتحادیة اروپا زمینة مساعدی جهت «همکاری» به
وجود آورد. اگر پیش از بحران اوکراین
مقاصد و اهداف اتحادیه از گسترشطلبیهای ارضی بر بسیاری افراد پوشیده مانده
بود، اینک این طرحها از روی میز
استراتژها به تدریج به صفحة روزنامهها منتقل میشود، و این خود مسئلهای خواهد شد برای انگلستان که
میباید جهت توجیه مجموعه سیاستهای گسترشطلبانة خود، برای پاسخگوئی به افکارعمومی نیز آماده شود. خصوصاً
اگر بریتانیا در یک و یا چند سیاست دیگر از این قماش نیز شکست بخورد، پاسخگوئی به هنگامهای تبدیل خواهد شد که مسلماً
برای مهار آن دولتی به مراتب پایدارتر از دولت ائتلافی دیوید کامرون لازم خواهد
آمد.
ولی در میانة بحران اوکراین، نقش
یانکیها نیز تقریباً وارونه شد! کاخسفید طی سالیان دراز سعی داشت تا اتحادیة
اروپا را دوست و متحد «طبیعی» واشنگتن بنمایاند. و باید
قبول کرد که این اتحادیه نیز، البته نه
به رسم دوستی که بر اساس روابط «ارباب ـ رعیتی»،
پیوسته به فرامین ارباب یانکی خود
گردن نهاده بود! دولتهای خاطی عضو «باشگاه» نیز سریعاً توسط
لندن به شیوة ناصرالدین میرزای قاجار به «چوبفلک» بسته شدند. ولی در
هنگامة دعوای طرفین در اوکراین، که طرف
اصلی دعوا میباید انگلستان به حساب آید،
روابط به اصطلاح سازندة «واشنگتن ـ
مسکو» که سالهای سال برای پایهریزیشان تلاش شده بود دچار فروپاشی شد، بدون آنکه واشنگتن بتواند به صراحت از روابط
نوینی که در شرف تکوین است منافع مشخصی برای خود منظور دارد. و دلیل
مخالفتهای گستردة محافل مختلف در آمریکا با مسائلی که در اوکراین به وقوع پیوسته
ـ در این مورد میتوان به مقالة مهم
کیسینجر در واشنگتنپست اشاره کرد ـ همین وارونه شدن روند جریانات است!
مقالة کیسینجر به صراحت نشان میدهد که در این میانه، آمریکا
بیشتر تلاش دارد تا در برابر فروپاشی روابطاش با روسیه مقاومت کند، هر چند
وابستگیهای «لندن ـ واشنگتن» بیش از آن
است که چنین تلاشی صددرصد کارآئی داشته باشد. به طور
مثال، شاهد نوعی همزمانی تحولات اوکراین با
فروپاشیهائی «عجولانه» در روند صلح خاورمیانه نیز هستیم! و این هماهنگیها به صراحت نشان میدهد که
لندن تلاش دارد با «پیروزی» در اوکراین، تمامی برنامههای 8 سالة اوباما را در خاورمیانه
ابتر کند! میباید به انگلستان برای این
موفقیت عظیم «تبریک» گفت؛ هر چند هنوز
روشن نیست که لندن بتواند چنین «موفقیت» سیاسیای کسب کند، و در صورت کسب آن بتواند از «موفقیت» کذا به
صورت بهینه بهرهبرداری صورت دهد.
هیاهو پیرامون کریمه را نیز میباید یکی از همین «موفقیتهای» فرضی و بیپایه
و اساس لندن به شمار آورد. مسائل مبتلا به
کریمه روشن است و جای هیچگونه تردید در تحلیلها باقی نمیگذارد. همه میدانند که کریمه در عمل و از منظر
استراتژیهای نظامی و امنیتی قسمتی از خاک روسیه به شمار میرود؛ و هر چند در نقشهها این شبهجزیره قسمتی از خاک
اوکراین نمایش داده شود، کرملین جهت حفظ
سیطرة خود بر آن لحظهای در استفاده از سلاحهای هستهای تردید نخواهد کرد. کریمه برای روسیه به همان اندازه حیاتی است که
پرلهاربر برای ایالاتمتحد. پس هیاهو پیرامون «انضمام» کریمه به روسیه فقط
در چارچوبی که بالاتر عنوان کردیم، یعنی مشکلآفرینیهای آتی لندن برای استراتژیهای
منطقهای روسیه میباید تحلیل شود.
خلاصة کلام، تلاش محافلی که از نزدیک
شدن نگرشهای کلان استراتژیک «مسکو ـ واشنگتن» به یکدیگر نگراناند، اینبار بر «انضمام» کریمه به روسیه متمرکز
شده، ولی چه بگوئیم، که ایالات متحد به هیچ عنوان، نه قادر است در برابر سیاستهای کرملین در
مناطق سابقاً شورائی از خود عکسالعملی نشان دهد، و نه منافع حیاتی لندن، برلین و پاریس اجازه خواهد داد که واشنگتن
آنطور که برخی رسانهها در بوق انداختهاند روسیه را تحریم اقتصادی کند. تحریم اقتصادی و مالی مسکو، صرفاً فروپاشی گستردة مالی و اقتصادی در غرب به
وجود خواهد آورد. به صراحت بگوئیم، در شرایط فعلی آنها که سخن از چنین «استراتژیای»
بر زبان میرانند فقط و فقط خوراک تبلیغاتی برای رسانههای آتلانتیست فراهم آوردهاند.
امروز آراءعمومی در کریمه، در قالب یک
رفراندوم پیوستن به روسیه را به تأئید اکثریت غیرقابل انکاری از اهالی این منطقه
رسانده، و فرمانهای تند و تیز غربیها بر
علیه این «رفراندوم» به برگی خزانزده میماند که بیخبر از توفانهای آتی بر شاخه
میلرزد. چرا که به استنباط ما توفانهای منطقهای
هنوز آغاز نشده و این تازه آغاز کار است.
همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،
بحران کریمه چند مسئله را به صراحت نشان داده و سرفصلی خواهد شد برای آنچه در آینده به چشم
خواهیم دید. نخست اینکه در این مقطع دیگر
گسترشطلبیهای ارضی اتحادیة اروپا امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر، این گسترشطلبیها بیش از آنچه امکانات
استراتژیک بروکسل و یا حتی حمایتهای واشنگتن امکان حمایت از آنها را داشته باشد
پیشروی کرده، و امروز دیگر زمان عقبنشینی
است. اتحادیة اروپا به احتمال زیاد طی ماههای
آینده بالاجبار ناچار به تجدیدنظر کلی در سیاستهای «فتح اروپای شرقی» خود خواهد
شد. از سوی دیگر آمریکا به صراحت دریافت
که بازی کردن با کارت «اتحادیه اروپا» خصوصاً آنزمان که رودرروئی مستقیم با مسکو
به وجود میآورد دیگر برایاش منفعتی نخواهد داشت. در نتیجه،
واشنگتن نیز پس از آنچه در کریمه به وقوع پیوسته، در سیاستهای خود در ارتباط با «اتحادیة
اروپای دوستداشتنی» تجدید نظر کلی صورت خواهد داد. و شاید ایجاد همین شکاف در جبهة آتلانتیستها و
گسترش آن باشد که در آینده سرنوشت منطقه را رقم زند.