۴/۰۶/۱۳۸۸

ما پیروز خواهیم شد!



امروز، هم مایکل جکسون از این دنیا رفت و هم «جون بائز» زبان فارسی یاد گرفت! وقتی در طغیان «وودستاک» پلیس آمریکا از شرکت باب دیلن جلوگیری کرد، و جون بائز با هزار دردسر و از بی‌راهه‌ها خود را به محل تجمع جوانان ضدجنگ رساند و آهنگ معروف «جو هیل» ـ کارگری که توسط پلیس آمریکا در سال 1910 تیرباران شده بود ـ را برای جماعت چندصدهزار نفری وود استاک خواند، ما جوان بودیم. و زندگی در کام‌مان مزة تند «توت‌فرنگی‌های وحشی» برگمان را می‌داد. می‌گویند «توت‌فرنگی‌های وحشی» تنها اثر مثبت و سازنده و انسانی اوست که روی به آینده دارد؛ خلاصه بگوئیم، تنها اثری است که جوانی و زندگی را می‌توان در آن یافت، حتی در نگرش یک پیرمرد به گذشته‌هایش!

آن روزها می‌انگاشتیم که امپریالیسم آمریکا در هم شکسته. نه برای آنکه جون بائز «جو هیل» می‌خواند، و نه از آن جهت که توفان ضدجنگ آمریکا را فرا می‌گرفت؛ ما جوان بودیم و دوست داشتیم اینچنین باشد. هر چند نبود؛ و آنقدرها هم مهم نبود. هیچ وقت فکر نمی‌کردیم نهضت ضدجنگ آمریکا تا این حد سطحی و روبنائی از کار در آید. هر چند جامعه‌شناسان گوشزد می‌کردند، گوش ما بدهکار نبود که در جامعه‌ای که فرهنگ و زبان و آداب و رسوم، پیوسته در توفان یورش‌ مهاجران تازه نفس هر روز تغییر رنگ و لعاب می‌دهد، حافظة تاریخی وجود نخواهد داشت.

ولی ما قبول نمی‌کردیم! بی‌جهت نیست که آمریکا را بهشت سرمایه‌داران ‌خوانده‌اند. در این سرزمین حافظة تاریخی، یا همان «پدیدة» اجتماعی‌ای که بر اساس و پایه‌اش انسان‌ها تصمیمات فرضاً «بزرگ» می‌گیرند، از بین رفته. این جامعه از جون بائز به مایکل جکسون می‌رسد. از «جنبش» به سکون و پرستش حاکمیت فرو می‌افتد، از لوترکینگ به ریگان‌ و از آیزون‌هاور به بوش‌ها می‌رسد، از آزادیخواه به آزادی‌کش، و از جنگ‌آور به متقلب و ترسو و فراری از جبهه! خلاصه این جامعه پدیده‌ای بشری به نوعی که ما انسان‌ها تجربه کرده‌ایم نیست. در این مجموعه انسان‌ها با هم در نمی‌آمیزند، و فرهنگ هر روز کهنه‌تر و پیچیده‌تر نمی‌‌شود، همه چیز، خصوصاً روابط در سطح باقی‌ می‌ماند، چرا که سرمایه، یا همان دلاری که آنرا «جاودانه» می‌خواهند، انسان‌ها را نیز می‌باید به یکدیگر پیوند دهد.

با این وجود باز هم فکر نمی‌کردیم که سال‌ها بعد جنگی که هزاران جوان در آمریکا اینچنین محکومش کرده بودند، برای ملت ایران با فرهنگی چندهزارساله تبدیل به «نعمت الهی» شود. ولی اینهم شد، حافظة تاریخی به دادمان نرسید. حافظه‌مان را شستند، با همان دلارهائی که در ینگه‌دنیا حافظه‌شوئی می‌کنند. تفنگ و توپ به دست‌مان دادند و گلوله تا به قلب همسایه بزنیم. و همسایه دشمن ما شد تا دلار باز هم به حافظه‌شوئی خود ادامه دهد.

گویا امروز، جز مرگ مایکل جکسون خبرهای دیگری هم بوده؛ اوباش جمهوری اسلامی در سوئد سفارتخانة خامنه‌ای را «تسخیر» کرده‌اند! نام اینان «گروهی از ایرانیان»‌ است! می‌دانیم که سفارت گرفتن از دیرباز یکی از هنرهای ما ایرانیان بوده، و هر چند سفارت‌بگیرهای اصلی امروز در صف «آزادیخواهان» نشسته‌اند، نفس سفارت‌بگیری را قدما در نقش شکارگاه و در قالی‌های زربفت ایرانی مشاهده می‌کرده‌اند!‌ و همزمان با آوای جون بائز که می‌خواند: «ما یه روز پیروز می‌شیم!» اوباش سفارت می‌گیرند و می‌خوانند: «شما ترشی نخورید!»

می‌بینیم که چگونه در راه مقابله با جنبش مقاومت منفی ایرانیان بیگانه سنگ‌اندازی می‌کند. و این جنبش را تحت حمایت پلیس‌های محلی به بی‌راهه می‌کشاند. جون‌بائز 50 سال است که می‌خواند: «ما پیروز خواهیم شد!» این شاید نشانه‌ای از همان خوش‌بینی بر آمده از «حقانیت» فرضی سوسیالیسم باشد؛ شاید در همان فرهنگ «خردرچمن» ینگه‌دنیائی این «خوش‌بینی» تنها پیامی است که تداوم دارد و تمامی مهاجران جدید آنرا دریافت می‌کنند. می‌آیند، چرا که اگر نیایند یا از گرسنگی می‌میرند، و یا احساس غبن و از دست دادن «نعمات زندگی» جوانمرگ‌شان می‌کند. پس با هم بخوانیم: هر روز در این زندگی ما پیروز خواهیم شد! بر مرگ، بر خشونت و بر آن‌ها که با دلار مرگ را بجای پیروزی می‌نشانند. و این پیروزی، اگر هیچگاه از گرد راه نرسد، بازهم متعلق به ماست.




۴/۰۵/۱۳۸۸

محشر خر!




خیمه‌شب‌بازی هولناکی که تحت عنوان «انتخابات» در حکومت اسلامی به راه افتاد، گام به گام و صحنه‌ به صحنه از اهدافی که چنین انتخاباتی می‌توانست اصولاً دنبال کند به دور ‌افتاده. به طور مثال، دیگر سخن از «برنامة» منتخب مردم اصلاً در کار نیست؛ قضیة یقه‌گیری این جناح است از آن دیگری!‌ با این وجود، از روز نخست مشخص بود که بر محور این به اصطلاح «انتخابات» بحرانی در حال شکل‌گیری است. از شواهد نیز چنین بر می‌آمد که نصیب ملت ایران از این آتش‌افروزی، فقط دود و خاکستر خواهد بود. دودی که به چشم ملت می‌رود، جهت مخفی نگاه‌داشتن بده‌بستان‌های داخلی و خارجی. دودی که نقش حجاب را در سطح روابط داخلی و خارجی ایفا می‌کند؛ کسی هم با مردم ایران و آلام یک ملت که اینگونه تبدیل به ابزار چانه ‌زنی شده کاری نخواهد داشت؛ و دقیقاً همین شد.

خلاصة کلام ملت ایران که با وعده و وعیدهای خررنگ‌کن مشتی خودفروخته جهت خلاصی از شر یک حکومت مذهبی، فاسد و سرکوبگر، به میانة میدان بازی‌های سیاسی یک رژیم دست‌نشانده پرتاب شده بود، و تحت تأثیر تبلیغات قلم‌به‌مزدها مثلاً قرار بود با «آراء عمومی» به اهداف خود دست یابد، نه تنها از «حقوق» خود بی‌نصیب ماند که اینک روابط پنهان و آشکار این رژیم با قدرت‌های استعماری است که می‌باید بقیة قضایا را به نام ملت ایران «حل» کند! آن‌ها که مبلغ شرکت گستردة مردم در این نمایشات مهوع شدند، این خیانت آشکار را «شرکت مردم در انتخابات»، «استفادة ملت از حق رأی»، و ... و ترهات دیگر نامیدند. با این وجود با گذشت چند روز از بحران‌سازی‌های رژیم قضیة این به اصطلاح «انتخابات» حتی از گذشته نیز روشن‌تر و واضح‌‌تر شده. مسئلة اصلی همانطور که می‌بینیم به هیچ عنوان تعیین ریاست جمهور در حکومت اسلامی نیست، مسئله تثبیت یک جناح در تقابل با جناح‌های دیگر در مسند «ولایت فقیه» است.

البته در این مانورهای سیاسی، «قانون اساسی» حکومت اسلامی نیز می‌باید مدنظر قرار گیرد. ولی مسئلة «قانون اساسی» این حکومت، و تضادهای بنیادین که از نظر حقوقی آن را در تقابل با حاکمیت مردم، دمکراسی و حقوق‌بشر قرار می‌دهد، پیشتر توسط بسیاری از هم‌وطنان‌مان به تحلیل کشیده شده. خلاصه بگوئیم، این «قانون اساسی» همچون حکومت اسلامی فرزند خلف استعمار است. این ملغمه نه «قانون» است، و نه می‌تواند یک «قانون» تلقی شود. مجموعه‌ای است از گزافه‌گوئی‌های فقهی و شیعی، که از نظر حقوقی پشیزی ارزش ندارد، و نهایت امر با طرد حاکمیت مردم، از نظر تشکیلاتی تنها اهرمی که در بطن این «قانون اساسی» قادر به اعمال حاکمیت خواهد بود، همان ولایت‌فقیه است. مسندی که استعمار مختص روح‌الله خمینی، جهت حمایت از جنگ‌های «مقدس» ارتش آمریکا و عربستان در افغانستان بر علیه اتحادشوروی بر پا کرده بود. این قانون همانطور که می‌بینیم برای شخص خمینی نوشته شد، و توسط مشتی کارچاق‌کن‌های استعمار در بوق و کرنا افتاد، و اینک که هم خمینی از دنیا رفته و هم جنگ سرد به پایان رسیده، این «قانون» احمقانه دیگر مبانی اجرائی خود را در داخل و خارج به طور کلی از دست داده. به همین دلیل قانون اساسی حکومت اسلامی تبدیل به جسد متعفنی شده که هر جناح قصد دارد به نحوی از انحاء خود را از شر آن خلاص کند.

این است قضیة «انتخابات» در حکومت اسلامی! در این هیاهو، جناح علی خامنه‌ای و حزب پادگانی او تمامی تلاش خود را به خرج می‌دهند تا این به اصطلاح «قانون اساسی» را در چارچوب یک دیکتاتوری از قماش حکومت‌ خانوادة اسد در سوریه به ارزش بگذارند. بر اساس این «الهامات»، کشور ایران می‌باید در چارچوب یک نظام دیکتاتوری «توجیهی» و بسیار «منطقی»، تا ابد در چنگال مقام معظم و توله‌های‌شان قرار گیرد. نوعی حکومت چائوشسکو، همراه با زیارت‌نامه و زوزه و ضجة «حلال»!‌

در برابر خاندان اسد وطنی، جناح موسوم به «اصلاح‌طلب» قرار گرفته که خیلی هم «مردمی» و دمکرات تشریف دارد. اینان خواهان حفظ همان ملغمه‌ای هستند که تا به امروز ملت ایران «افتخار» سرکوب شدن در بطن آن را داشته: حکومت اسلامی «هدیة» امام خمینی! در این نوع حکومت آخوندها دسته دسته می‌آیند و می‌روند، و هر روز از این «باغ» که در آن «محشرخر» به راه افتاده، چند رأس آخوند و بچه‌آخوند فرهیخته بیرون کشیده شده، در «ثنای» حکومت اسلامی وق‌وقیه‌های درخشان و جهان‌شمول تحویل جهانیان می‌دهند و باعث «رونق» کار جهان اسلام می‌شوند! بعد هم به دلیل اینکه «اسلام» خطوط قرمز دارد، همگی برمی‌گردند سرجای‌شان تا نفس تازه کرده، برای «راند» بعد ملت ایران را دوباره «ذوق‌زده» کنند! و این است قضیة «مبارزات» محفلی در بطن حکومت اسلامی!

البته همانطور که می‌توان حدس زد، استعمار غرب در پس پرده از معرکه‌گیری‌های اسلام راستین در ایران حمایت به عمل می‌آورد. غربی‌ها در راستای منافع خود، و در تضاد با سیاست‌های کلان روسیه و هند و چین در منطقه، یک روز «اصول‌گرا» می‌شوند، روز دیگر «اصلاح‌طلب»!‌ یک ساواکی آمریکائی را به نام پروفسور مولانا به مشاورت عالی احمدی‌نژاد منصوب کرده‌اند، و در تبلیغات‌شان از میرحسین موسوی حمایت می‌کنند!‌ خلاصة مطلب کاری می‌کنند که نه سیخ بسوزد و نه کباب! و جدیداً بر اساس گزارشات «واشنگتن نیوز»، کاشف به عمل آمده که پیش از «انتخابات»، جناب باراک اوباما به «مقام‌معظم» حکومت اسلامی هم نامه نوشته بودند! در صورتیکه حمایت‌های باراک اوباما از «دمکراسی» و حق تعیین سرنوشت ملت‌ها آنقدر دهان‌پرکن بود، که حتی احتمال ارتباط شفاهی ایشان با یک دیکتاتور شناخته شده به نام علی خامنه‌ای به ذهن خلق‌الله خطور نمی‌کرد!

همانطور که می‌توان حدس زد، اگر مسئلة اصلی در پس بحران‌سازی‌های فعلی، تعیین تکلیف «ولایت فقیه» در این حکومت ضد بشری باشد، منافع ایالات متحد در این میدان از دیگر حاکمیت‌های استعماری به مراتب بیشتر خواهد بود، چرا که بنیانگزار این حکومت شترگاوپلنگ واشنگتن بوده. به همین دلیل آمریکا و شریک استراتژیک‌اش، انگلستان در خط حملة تبلیغاتی حکومت اسلامی قرار گرفته‌اند تا به این طریق هم تحولات ایجاد شده «مترقی» و «ضدحکومت اسلامی» قلمداد شود، و هم در این هیاهو برای ایندو شریک دلسوخته نانی به تنور چسبانده اینان را طرفداران آزادی ملت ایران معرفی نمایند. در صورتیکه پیروزی و یا شکست هر کدام از این جناح‌ها فقط یک مسئلة درون‌ساختاری در حکومت اسلامی خواهد بود؛ مشکل می‌توان «آزادی» ملت ایران را در میانة هیاهوئی جستجو کرد که توسط جناح‌های مختلف این حکومت به راه افتاده.

از طرف دیگر، امروز میرحسین موسوی دقیقاً همان عملی را انجام می‌دهد که طی 8 سال دولت «اصلاح‌طلب» محمد خاتمی صورت می‌داد. یعنی حمایت از سرکوب مردم توسط جریانات «اصولگرا» برای جلوگیری از گسترش مطالبات و تحولات واقعی در کشور ایران. تحولاتی که نهایت امر از خط «اصلاح‌طلبی» عبور خواهد کرد، و در اینصورت فروپاشی کامل حکومت اسلامی را به همراه می‌آورد. با در نظر گرفتن مطالبی که در بالا تحت عنوان ارتباط اندام‌وار میان قدرت‌های استعماری و حکومت اسلامی عنوان کردیم، بسیار طبیعی است که علیرغم اظهارات «دمکراتیک» مقامات طراز اول کشورهای غربی، اینان در کنار سرکوب‌کنندگان قرار گرفته باشند. اصولاً به اعتقاد ما مشکل می‌توان یک حاکمیت سرکوبگر را بدون حمایت ساختاری در سطح بین‌المللی بر مردم یک کشور تحمیل کرد، و اینبار غرب با استفاده از چندین بخیه و نعل‌وارونه اینکار را به صورتی که مشاهده می‌کنیم عملی کرده.

امروز از یک طرف دولت آمریکا با علی خامنه‌ای، فردی که عملاً توسط دادگاه‌های بین‌المللی متهم به جنایت علیه بشریت شده، بساط نامه‌نگاری به راه می‌اندازد. از سوی دیگر میرحسین موسوی، یکی از سئوال‌برانگیزترین شخصیت‌های سیاسی حکومت اسلامی که هنگام قتل‌عام چند هزار مخالف سیاسی مسئولیت قوة مجریه را در دست داشته، از طرف همین دولت ایالات متحد یک «دمکرات» و «مردم‌سالار» معرفی می‌‌شود! نهایت امر شاهدیم که در این «محشرخر» که به راه انداخته‌اند، سایت‌ها و خبرگزاری‌های غربی هر چه آخوند و بچه‌آخوند دم دست دارند، به نحوی از انحاء از سوراخ و سنبه‌ها بیرون کشیده‌اند، و اینان را در بطن «مصاحبه‌ها»، «مقالات» و در واقع خزعبلات به خورد مردم ایران می‌دهند. چهره و «نظرات مشعشعانة» این جنایتکاران، که هر یک در به قدرت رسیدن و در تداوم این حکومت نقشی داشته‌، در این رسانه‌ها تحت عنوان «مخالفان استبداد» همه روزه در برابر دیدگان حیرت‌زدة ملت ایران «بزک» می‌شود.

خلاصه بگوئیم، بر اساس خبرسازی‌ این سایت‌ها و خبرگزاری‌ها، در کشور ایران همه یا اصلاح‌طلب‌اند، یا اصولگرا! به هر تقدیر همه «مسلمان دوآتشه‌اند» و خواستار حفظ بیضة اسلام و حاکمیت «آقا» امام‌زمان!‌ ولی ما ایرانیان می‌دانیم که این‌ها حرف مفت است؛ و فقط می‌ماند یک اصل کلی: با تکیه بر کدام نیروی انسانی و سیاسی حق ملت ایران را از این دستگاه‌های ضدبشری که تحت عنوان «دمکراسی» و «مردم‌سالاری» ملت ایران را سه دهه است به سیاه‌چال یک حکومت قرون وسطائی فروانداخته‌اند می‌باید بازستاند؟

در این «محشرخر»، از آیت‌الله منتظری گرفته تا حجت‌الاسلام موسوی تبریزی، و از بنی‌صدر گرفته تا پاسداران سلطنت‌طلب از قماش سازگارا، همگی حضوری «پررنگ» پیدا کرده‌اند! همه آب به آسیاب عموسام می‌ریزند و دست در دست مقام‌معظم برای ملت ایران «نسخة اسلام» می‌پیچند. کسی سخن از مطالبات دمکراتیک به میان نمی‌آورد. حقوق زنان، حقوق کارگران، حقوق جوانان و ... همه و همه در چارچوب «اسلام» بررسی می‌شود. و یادمان نرود که همین جنایتکاران با اشغال نظامی عراق موافقت داشتند، و عملاً دیدیم که یک حکومت لائیک در اینکشور سرنگون شد تا یک حکومت دینی و آشوب و بلوا بجای آن مستقر شود؛ نام این جنایت را نیز «طرفداری از دمکراسی» گذاشتند. این همان پروژه‌ای است که به نحوی دیگر در کشور ایران به راه افتاده. بازیگران اصلی این پروژة استعماری علی خامنه‌ای و میرحسین موسوی‌اند؛ آتش‌گردانان و صحنه‌سازان نیز مخالف‌نماهائی‌اند که سال‌هاست در خارج از مرزها نان سفارتخانه‌های حکومت اسلامی را می‌جوند و ملت ایران را به دنبال نخودسیاه می‌فرستند.

امروز ما ملت در برابر یک تصمیم و گزینة مشخص قرار گرفته‌ایم: یا می‌باید از خطوط قرمز این حکومت استعماری پای بیرون گذاشت و حمایت کنندگان از صحنه‌گردانی‌ها و شمایل‌چرخانی‌های حکومت اسلامی را محکوم کرده به این خیمه‌شب‌بازی پایان داد، یا نهایت امر بار دیگر به صورتی نوین ملت ایران در چرخة حکومت استعماری و اسلامی گرفتار خواهد آمد. این سئوال امروز به صورتی کاملاً روشن در برابر ملت ایران قرار گرفته؛ آنان که بجای حقوق ملت ایران با هیاهو و از جان گذشتگی از حقوق میرحسین موسوی و کروبی دفاع می‌کنند، و حق ایندو جنایتکار شناخته شده را در «انتخابات» حکومت اسلامی با حق ملت ایران «مخلوط» کرده‌اند، بهتر است مواضع خود را با صراحت بیشتری مشخص نمایند. چنین افرادی از علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد به مراتب منفورترند، چرا که هم نان و گوشت پروژة حکومت اسلامی را از دست استعمار می‌خورند، و هم سعی دارند به غلط خود را «آزادیخواه» و طرفدار مردم بنمایانند.

ملت ایران پس از سه دهه تحمل یک تئوکراسی خونریز بر موجودیت امثال علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی و خاتمی در زندگی سیاسی کشور نقطة پایان خواهد گذاشت. آن‌ها که هنوز از این «آب‌قنات» مفتضح دل نکنده‌اند ممکن است برای دلدادگی‌شان به این حضرات بهائی بسیار گرانتر از آنچه تصور می‌کنند بپردازند.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۴/۰۲/۱۳۸۸

تکرار تاریخ؟




پس از افتضاحی که سخنرانی بی‌جای علی خامنه‌ای در نماز جمعة گذشته به همراه آورد، شاهد بودیم که عکس‌العمل مردم، همان‌ مردم که در این بساط جز «گوشت دم توپ» گویا هیچ نمی‌باید باشند، غیر از آن بود که بسیاری «صاحب‌نظران» انتظار داشتند. این «مردم» تهدیدات علی خامنه‌ای را به هیچ گرفتند، و این مسئله در یک حکومت «نظامی ـ مذهبی» که از عامل سرکوب گسترده و سازمان یافتة توده‌های مردم پیوسته به عنوان ابزار سیاستگذاری استفاده می‌کند عملاً به معنای پایان کار حاکمیت خواهد بود. زمانیکه وحشت و ترس از چنین حکومتی فروریزد، آنان که با تکیه بر پراکندگی توده‌ها عامل سرکوب را «جاودانه» می‌انگارند خود از نخستین کسانی‌اند که از وحشت فروافتادن به دست معترضین پای به فرار خواهند گذاشت. این یک اصل کلی است که در دستگاه سرکوب و کودتا، کمتر می‌توان انسان‌های صادق، درستکار و با صفا یافت، در این دستگاه‌ها حضور پررنگ بیشتر متعلق به جبون‌ها و خودفروختگان است؛ همان‌ها که در این تشکیلات دست به مراتب بالا دارند، از جمله بزدلان‌اند و در صورت اعتراض گسترده، از جملة نخستین فراریان خواهند بود!

در کمال تأسف فضای بیمارگونة «قدرت‌پرستی» که در بطن تمامی نیروهای انتظامی و نظامی در حکومت‌های استبدادی حاکم می‌شود، طی سالیان دراز تا حد زیادی به جریانات و گروه‌های سیاسی نیز که یا در بطن این حکومت قرار دارند و یا به صورتی پیگیر با آن در تضاد عملیاتی قرار می‌گیرند «سرایت» می‌کند. این یک بحث کلاسیک در مورد ویژگی‌های فاشیسم است، و نیازی به توضیح نیست که اگر تحلیل‌گران عملکرد فاشیسم را فقط محدود به سرکوب مسائل جاری نمی‌کنند و معتقدند که فاشیسم روندی است جهت پوچ نمودن «فرداها»، اشاره‌ای است تلویحی به همین مسئله.

امروز که درگیری مردم ایران با حکومت اسلامی پای به مراحلی بسیار حساس می‌گذارد تمامی دست‌اندرکاران این تحول عظیم می‌باید چند نکته را مدنظر قرار دهند. نخست اینکه در عمل آیا واقعاً چند درصد از مردم ایران حاضر شده‌اند به فردی به نام میرحسین موسوی رأی بدهند؟ این سئوالی است که امروز می‌باید به آن صادقانه پاسخ گفت؛ سرنوشت تحرکات اجتماعی فعلی و آیندة کشور فقط در گرو همین پاسخ صادقانه است. میرحسین موسوی علیرغم تمامی بن‌بست‌های سیاسی موجود پای در میدانی گذاشت که به گفتة «اشپیگل»، او را تبدیل به رهبر انقلابی کرده که اصولاً ‌خواستار آن نبوده. در بهترین صورت ممکن میرحسین موسوی می‌توانست خواهان به دست گرفتن قدرت و تحکیم مواضع محفل «خط‌امامی‌ها»‌ در ارتباط با مسائلی باشد که بیشتر ترمیم ساختار فروپاشیدة حکومت اسلامی، مشکل جانشینی علی خامنه‌ای و برخی بن‌بست‌های سیاست بین‌الملل را مد نظر قرار ‌دهد. منطقاً موسوی نمی‌تواند به عنوان یک رهبر در رأس جنبشی قرار گیرد که عملاً حکومت اسلامی را هدف اصلی خود عنوان می‌کند.

در نتیجه، در این مقطع می‌باید اهداف و اولویت‌های سیاسی را به صراحت مشخص کرد. می‌دانیم که یکی از طرق به بیراهه کشاندن مطالبات واقعی مردم فراهم آوردن زمینة فروپاشی «برق‌آسا» است. در چنین فروپاشی‌هائی تغییرات و اهداف جنبش به شدت «تقلیل» پیدا می‌کند، و توده‌های مردم، عاجز از شناخت شرایط طوفانی و ملتهب قادر به درک جهت‌گیری‌های واقعی سیاسی نمی‌شوند. خلاصه بگوئیم، «تقلیل» اهداف جنبش، هم بهترین راه جهت فراهم آوردن فروپاشی «برق‌آسا» است، و هم بهترین راه جهت تحمیق توده‌ها. به همین دلیل، بر خلاف اکثر مبلغان «تقلیل» اهداف سیاسی جنبش، ما معتقدیم که در شرایط فعلی و به دلیل قرار گرفتن جامعة ایران در بطن یک فاشیسم دیرپای و 80 ساله، می‌باید در مسیر عکس حرکت کرده، از «کثرت» اهداف سیاسی استقبال به عمل آورد. چرا که صرف فروپاشی این حکومت به هیچ عنوان نمی‌تواند پاسخگوی مطالبات و الهامات میلیون‌ها ایرانی باشد. ‌آنان که از امروز سازهای خود را جهت «تقلیل» اهداف کوک کرده‌اند، در تاریخچة مبارزات ملی ایرانیان پای جای پای کسانی می‌گذارند که توده‌های مردم امروز در برابرشان در مصافی خون‌آلود شرکت کرده‌اند.

گزافه نگفته‌ایم اگر اذعان داریم که بسیاری از کسانیکه امروز در خیابان‌ها فریاد مرگ بر دیکتاتور سر می‌دهند، تجربة هولناک اهداف «حداقلی» را در بحران‌سازی‌های غائلة 22 بهمن 57 شاهد بوده‌اند. نتیجة این «تقلیل» همانطور که امروز می‌بینیم آنقدرها هم «درخشان» و پرتلؤلؤ نبوده. با این وجود صرف گسترش اهداف جنبش نیز کفایت نخواهد کرد، چرا که این گسترش نیازمند زیربناهائی است که در ساختار اجتماعی می‌باید در ارتباط با نیازهای جامعه، نوعی «جوابگوئی» مسئولانه را نیز تقویت کند. در نتیجه در کنار گسترش اهداف جنبش و تشویق هر چه بیشتر «کثرت» این اهداف، اهدافی که می‌تواند تمامی جنبه‌های زندگی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مالی و هنری کشور را شامل شود، نمی‌باید از شکل‌گیری تشکل‌های صنفی، حزبی، اتحادیه‌های کارگری و ... غافل ماند. یک زندگی اجتماعی سازنده و پرتحرک بدون تکیه بر موجودیت واقعی و مسئولیت‌پذیری مشاغل، حرفه‌ها و فنون امکانپذیر نیست.

به عقیدة ما آنان که نکات چندجانبة اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی را در برنامه‌ریزی یک جنبش سیاسی از نظر دور می‌دارند، عالماً یا از روی جهل جامعه را در بحران «شبه‌بلشویسم‌»‌ انقلابی گیر می‌اندازند. البته «شبه‌بلشویسم‌» الزاماً ارتباطی با بلشویسم در ابعاد سیاسی و فلسفی نخواهد داشت. این یک روند ابداعی است که معمولاً فاشیست‌ها در جهان سوم از بلشویسم به عاریت می‌گیرند. طی این روند دست‌یابی به هر گونه هدف «عالی» و «نهائی» در هر جنبش اجتماعی و سیاسی فقط منوط به قدرت‌گیری یک هیئت حاکمة «ویژه» می‌شود!‌ پرواضح است که اگر بلشویسم حزب کمونیست را پیام آور دستیابی این اهداف مشخص می‌کند، به طبع‌اولی فاشیست‌ها نیز «رهبران» خردمند و فرزانة خودشان را در این صورت‌بندی وارد خواهند کرد. ما با این طرز برخورد با مسائل اجتماعی و سیاسی به شدت مخالف‌ایم و معتقدیم که این نوع برخورد شایستة یک جامعة آگاه و یک ملت با فرهنگ نیست.

در عمل، برای آنان که خواستار پویائی واقعی اجتماعی و شکل‌گرفتن نطفه‌های تشکل‌های مختلف در سطح جامعه‌اند، خلاصة کلام برای آنان که خواهان حضور واقعی مردم در صحنة اجتماعی و فرهنگی و هنری و اقتصادی‌اند، نوع رژیم سیاسی هر چند می‌تواند مهم تلقی شود، اهمیتی ثانویه پیدا می‌کند. چرا که در برخورد با معضلات جامعه هدف طرفداران یک جامعة مدنی به پیش راندن تشکل‌های صنفی و اجتماعی، تضمین موجودیت «انتخابی» و آزاد اتحادیه‌ها، تشویق شکل‌گیری انجمن‌های حرفه‌ای، معلمان، حقوقدانان، و ... خواهد بود، نه صرفاً یک فروپاشی کور و شتابزدة سیاسی. و هر رژیمی که صورت‌بندی‌های مورد نظر را مورد تأئید و حمایت قرار دهد، تا آنجا که این حمایت را عملاً نشان دهد، از جانب چنین جنبش‌هائی قدم‌اش مبارک خواهد بود. خلاصة کلام برای یک جنبش مدنی رژیم سیاسی هدف نیست، وسیله‌ است.

اینجاست که به صراحت بین دو نگرش سیاسی شکاف و شقاق ایجاد خواهد شد. یک نگرش صرفاً خواهان فروپاشی حاکمیت و به قدرت رساندن یک «محفل» دیگر است؛ نگرش دیگر خواستار تغییر دیرپای روابط «فاشیستی» در بطن جامعه. مسلماً صورت‌بندی دوم طولانی‌تر، و توأم با مشکلات و معضلات بیشتری خواهد بود، ولی به قولی «هر که را طاووس باید جور هندستان کشد!»

به همین دلیل آنچه امروز در برخی اظهارنظرها، مقالات و «مطالب» طرفداران اصلاح‌طلبان و حتی برخی جناح‌های صرفاً مخالف با حکومت اسلامی می‌خوانیم و می‌بینیم بسیار نگران کننده است. بسیاری از این نویسندگان اصل کلی در مبارزات ملت ایران را فراموش می‌کنند، و این اصل را صرفاً سقوط حکومت اسلامی معرفی می‌نمایند. در صورتیکه صرف سقوط این حکومت نتیجه‌ای عاید ملت ایران نخواهد کرد. از طرف دیگر همانطور که می‌توان حدس زد، در بطن حکومت اسلامی نیز عاملان سیاست‌های «کلان‌منطقه‌ای» سعی دارند که با به بن‌بست‌ رساندن تمامی تلاش‌های درون این تشکیلات، به نوبة خود زمینه‌سازی و آتش‌بیاری برای نظریة سقوط «برق‌آسا» را بر عهده گیرند.

حملات وحشیانة نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی به مردم در کوچه و خیابان، و قطع ارتباطات تلفنی در مناطق آشوب زدة شهری، جلوگیری از حضور خبرنگاران، محدودیت‌های ارتباطات اینترنتی، و ... بر خلاف آنچه عمال کودتا عنوان می‌کنند، ابزاری است جهت دامن زدن به آشوب و پیش انداختن و توجیه تمام و کمال «نظریة سقوط برق‌آسا»! طبیعی است که قرار دادن مردم کشور در چنین شرایطی به نوعی احساس وحشت عمومی دامن زند، و چنین احساسی بهترین توجیه جهت همکاری با نطفه‌هائی خواهد بود که به سرعت قصد جابجائی حکومت با «محفل» جدید را دارند. محفلی که گویا این «معضلات» را یک شبه حل خواهد کرد!‌ بی‌پرده بگوئیم، برخلاف تمامی ژست‌های غلط‌انداز در میان حاکمان «نظامی» و «شبه‌نظامی» حکومت اسلامی که به قول خود «سرکوب آشوبگران» را هدف اصلی معرفی می‌کنند، به استنباط ما جناح‌های طرفدار سرکوب معترضین، در ائتلافی کامل با محافلی قرار گرفته‌اند که همچون نمونة کودتای 22 بهمن 57 نهایت امر زمینة سرکوب و انحراف مطالبات مردم را سازماندهی خواهند کرد.

البته آندسته از قلم‌به‌مزدها و سخنگویان که خود نیز در همین «ائتلاف» فرخنده شریک‌اند و دست و پا می‌زنند، مسلماً‌ تلاش خواهند داشت که به هر ترتیب ممکن به این «بلوا» دامن زده، ایجاد اغتشاش را به تدریج تبدیل به هدف غائی و نهائی جنبش آزادیخواهی ملت ایران کنند. دیدیم که هم اینان با چه تردستی طی شش ماه تمامی سدهای امنیتی و انتظامی را در نظام شاهنشاهی کشور یک به یک ساقط کردند، و تصدیق کنیم که این عمل به هیچ عنوان برای به ارزش گذاشتن حقوق ملت ایران صورت نگرفت. این «توطئه‌ای» بود که بر اساس آن، لازم بود هنگام به قدرت رسیدن روح‌الله خمینی مردم ایران عملاً فاقد هر گونه سازماندهی انتظامی، نظامی و حمایت‌کننده باشند، و طبیعتاً خود را مجبور به قبول حاکمیت اوباش بازار و حوزه‌ها ببینند.

در همینجا بگوئیم که این سئوالات برای ملت ایران دیگر کهنه شده، و به عقیدة ما مشکل می‌توان یک زهر مهلک را دوبار، آنهم در فاصلة سی سال به خورد یک ملت داد. با این وجود گویا برخی «مأموران» و معذوران دست بردار نیستند، و امروز بجای مطرح کردن مطالبات مردم و صورتبندی شیوه‌های دست‌یابی به این مطالبات که 150 سال است در تاریخ ملت ایران سرکوب شده، به هر ترتیب ممکن فقط قصد ریختن روغن بر آتش اعتراضات عمومی را دارند!

همانطور که می‌بینیم بحران‌سازی مشخصاً از دو «سر» مجزا برخوردار شده. و پیشتر گفتیم که یک «سر» این غائله‌سازی در خیمة «مخالفان» قرار دارد، هر چند «سر» دیگر را می‌باید در جبهة «نظامی‌های» حکومت اسلامی جستجو کرد. در نتیجه امروز روی سخن ما با تمامی آن‌هائی است که تلاش دارند جامعه را از پای گذاشتن در نظریة فاشیستی «جایگزینی برق‌آسا» به دور دارند. می‌باید به سرعت و بدون فوت وقت نظریة جایگزینی برق‌آسا را در افکار عمومی منزوی کرد، و با حمایت از نظریة گشایش فضای سیاسی و اجتماعی زمینة مسئولیت‌پذیری را در میان گروه‌های مخالف نسبت به شرایط اجتماعی مورد حمایت قرار داد، و دو گروه سرکوبگر، یا همان جناح‌های فاشیست برون و درون حاکمیت را به این ترتیب به انزوا کشاند. تعیین رژیم مورد تأئید ملت و قانون اساسی و دیگر جزئیات فقط در فردای به انزوا کشاندن نیروهای سرکوبگر می‌تواند از معنا و مفهوم برخوردار باشد، چرا که در صورت فعال باقی ماندن گروه‌های سرکوبگر، حکومت آیندة کشور همان فاشیسم خواهد بود. فاشیسمی که از 80 سال گذشته تا به امروز تجربه کرده‌ایم.

با در نظر گرفتن شرایط فعلی خارج از این صورتبندی جامعة ایران به سوی تکرار غائله‌ای از نوع 22 بهمن 57 سوق داده خواهد شد، و گروه‌ عظیمی از همان‌ها که امروز در صف مخالفان «دیکتاتوری» در خیابان‌ها شعار می‌دهند خود از جمله قربانیان همین تغییر «برق‌آسا» خواهند شد.







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۴/۰۱/۱۳۸۸

با ما نیستند!



حکومت اسلامی با تمام قوا سعی دارد تا اهرم‌های کنترل نظامی بر جامعة ایران و ابزار سرکوب توده‌ها را در کف محفل ولی‌فقیه حفظ کند. ولی این اهرم‌ها هر لحظه ضعیف‌تر و ناکارآمدتر می‌شود. موج اعتراضات به حکومت اسلامی، و نه صرفاً اعتراض به نتایج این به اصطلاح «انتخابات»، با چنان سرعتی در سطح جامعه در حال حرکت است که همچون دیگر نمونه‌ها و در دیگر «بزنگاه‌های» تاریخی، بازیگران دولتی و حکومتی را غافلگیر کرده. امروز اینان نه تنها قادر به اعمال نظر بر روند تحولات جامعه نیستند، که حتی قدرت دنباله‌روی از این تحولات را نیز دیگر ندارند. چرا که طی سالیان دراز تنها تلاش‌شان سواری کشیدن از موجی رو به افول بوده که امروز دیگر سی‌‌ساله است. ولی امواج توفندة مطالبات ملت ایران، خصوصاً جوانان کشور نه پیر و فرتوت شده و نه از خیزش و التهاب فروافتاده. جامعة جوان ایران خواستار تحقق مطالباتش است؛ این حق تاریخی نسلی است که امروز به صراحت می‌داند نسل پدران‌اش در بزنگاه تاریخی به وظیفة خود آنچنان که می‌بایست عمل نکرده. ما همچون بسیاری از ایرانیان وظیفة خود می‌دانیم که از جنبش جوانان ایران و خواست‌های انسانی، دمکراتیک و آزادیخواهانة آن حمایت کنیم، و در این راه از هیچ کوششی دریغ نخواهیم کرد.

با این وجود نگاهی عینی‌تر به تحولات سیاسی کشور، هر چند سرد و دور از احساس بنماید، در این مقطع ضروری است. نخست می‌باید نگاهی به روند بحران‌سازی در فردای «انتخابات» جمکران داشته باشیم. همانطور که می‌دانیم محفل «خط‌امامی‌ها» که از نخستین روزهای غائلة 22 بهمن 57، از طریق چندین و چند کودتای خونین و تصفیه‌های درون‌سازمانی، افسار برخی قشرهای روحانی و «خلقی‌نما» را محکم در کف گرفته بود، پس از شکست مفتضحانه از محفل حزب «پادگانی» دبه درآورد! اگر می‌گوئیم «دبه» در آورد دلیل دارد. اینان می‌دانستند که در این به اصطلاح «انتخابات» کسی برگه‌های رأی را نخواهد شمرد. اینان می‌دانستند که نتیجة این خیمه‌شب‌بازی همچون دیگر نمونه‌ها با تلفن‌های سری و «میان‌محفلی» جابجا می‌شود، نه با رأی توده‌ها! با این وجود، سیاست‌های بین‌المللی که طی سه دهة اخیر افسار «خط‌امامی‌ها» را در دست داشتند، آنان را به میانة میدان هوچی‌گری فراخواندند تا نقشی بر عهده گیرند که نهایت امر امروز، با نگاهی به تحولات در حال رشد، کار را به آخر خط ولایت فقیه خواهد کشاند.

استنباط ما از ماوقع این است که «خط‌امامی‌ها» پس از شکست محفلی خود در «انتخابات»، در برابر دو شق مشخص قرار گرفتند. قبول حذف فیزیکی و خانه‌نشینی تحت فشار محفل حزب «پادگانی» نخستین گزینه بود. اینان در این رابطه تبدیل به نوع جدیدی از «نهضت‌آزادی» می‌شدند که هم حاکمیت تحمل‌شان می‌کند و هم برای‌شان هیچ حقی از قدرت قائل نیست. ولی شق دوم همان است که امروز شاهدیم. یعنی دامن زدن به اعتراضات عمومی و تلاش جهت حفظ موجودیت با تکیه بر نارضایتی گستردة توده‌ها از کل و مجموع حکومت اسلامی. البته در این راستا نخستین تلاش‌ها بر پایة به انحراف کشاندن جنبش آزادیخواهی از جانب «خط‌امامی‌ها» بود. اینان می‌دانستند که جنبش مردمی به نفی حکومت اسلامی نزدیک‌تر است تا اهداف محفل «خط‌امام»! و همانطور که دیدیم، طی چند روز گذشته جنبشی گسترده مردم را در عمل در برابر حکومت اسلامی قرار داد. این جنبش همان است که ما برایش «اصالت» آزادیخواهانه و رهائی‌بخش قائل‌ایم.

ولی «جنبش» ایجاد شده در سطح جامعه، اگر توسط «خط‌امامی‌ها» آغاز شد، کارش به مراحل اعمال کنترل نیز نکشید، و به سرعت کنترل آن از کف محفل «فرماندهی» خارج شد. این تحرکات یا به دست ناراضی‌های «خودی» افتاد، و یا مستقیماً تحت تأثیر مردم کوچه و خیابان اداره ‌شد. تا این لحظه علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی سعی می‌کرد که خود را «رهبر» همة اوباش بنمایاند؛ از دخالت در لشکرکشی‌های خیابانی اجتناب می‌کرد و گوش خوابانده بود تا خود نیز بر موج سوار شود. نوعی مشروعیت دوباره؛ نوعی شناسائی جهانی دوباره؛ و نوعی قدرت‌نمائی دوباره، آب به دهان پیرکفتاری انداخته بود که جفت ‌نعلین‌هایش لب گور است. ولی از آنجا که جنبش ایجاد شده ورای انتظارات محدود و محفلی «خط‌امامی‌ها» گسترش همه جانبه می‌یافت، حضور علی خامنه‌ای و حمایت وی از حزب پادگانی، که در عمل به معنای «چک‌سفیدامضاء» جهت سرکوب ملت بود، لازم آمد. به استنباط ما زمانیکه میرحسین موسوی و کروبی به صراحت دریافتند جماعت معترض خیابان را به هیچ عنوان نمی‌توانند به نمازجمعة «مقام‌معظم‌شان» ببرند، مسئله دستگیرشان شد. همانطور که پیشتر گفته بودیم، اکثریت قریب‌ به ‌اتفاق جماعت معترض به نتیجة آراء از قشر مرفه و نیمه‌مرفه ‌شهری و خصوصاً جوانان‌ هستند، و پس از تبلیغات خردکننده‌ای که سه دهه فضای کشور را با نمایشات مضحک نمازجمعه مسموم کرده، این قشر را مشکل می‌توان به نمایشات مهوع نمازجمعه کشاند.

برنامة مشروعیت‌سازی دوباره که یکی از اهداف اصلی بوق‌های استعماری از برگزاری «پرشور» انتخابات جمکران بود در همینجا با مشکل بزرگی روبرو شده؛ کسی به نمازجمعه نرفت، و احمدی‌نژاد مجبور شد باز هم اتوبوس‌های دوایر دولتی را برای «تورمجانی» نمازجمعه، با حلب‌های روغن نباتی و آرد و شکر وارداتی راهی خانة روستائیان گرسنة اطراف تهران کند. این صحنة تأسف‌بار و ضدبشری بار دیگر به صراحت ثابت کرد که گرسنگی، فقر و نداری خلق در این حکومت شترگاوپلنگ، هر چند برخاسته از چپاول سیاست‌های جهانی و استعمارگران باشد، به خودی خود بازتابی است از یک نیاز تشکیلاتی جهت حفظ ارکان حاکمیت اسلامی.

ولی علیرغم عربده‌های «فرزانة» علی خامنه‌ای و عقب‌نشینی علنی میرحسین موسوی و کروبی و تنها گذاشتن جوانان در خیابان‌ها، در فردای نمازجمعة کذا اعتراضات مردم صورت تهاجمی‌تر و جدی‌تری به خود گرفت. چندین نفر از معترضین توسط نیروهای انتظامی حکومت اسلامی به قتل ‌رسیدند، ولی در فردای همین «قصابی اسلامی» جمعیت هنوز در خیابان است!‌ در همین مقطع است که بار دیگر شاهد به اصطلاح اعلام «حمایت» محافل غرب از «ملت» ایران می‌شویم! همان محافلی که سه دهه است حکومت نفرت‌انگیز اسلامی را تا بن‌دندان مسلح کرده به جان ما ملت انداخته‌اند. امروز خانم آنجلا مرکل، صدراعظم آلمان غربی و کوشنر، وزیر امور خارجة فرانسه بار دیگر خود را در کنار ملت ایران می‌بینند:

«آنجلا مرکل، صدراعظم آلمان، اعلام كرد كه كشورش در كنار مردم ايران است و برنارد کوشنر، وزير امور خارجة فرانسه نیز سركوب بيرحمانة معترضان به انتخابات در ايران را محكوم كرد»

رادیوفردا، 21 ژوئن 2009

همانطور که پیشتر عنوان کرده‌ایم، این نوع «حمایت‌ها» را می‌باید بیشتر به معنای اجازة سرکوب از جانب محافل بین‌الملل به نوکران‌شان در جمکران تلقی کرد، تا حمایت از الهامات و مطالبات جوانان و توده‌های ایران. تئاتر احمقانه‌ای که چند ساعت پیش از سخنان «حکیمانة» خانم مرکل، در تهران به رهبری منوچهر متکی، وزیر امورخارجة جمکران به راه افتاده بود، عملاً کار دولت اسلامی را به فحاشی به سفرای کشورهای غربی در ایران کشاند. منوچهر متکی که از حمایت کشورهای غربی صراحتاً ناامید شده، با فحاشی به سفرای اینان در بارگاه حکومت «عدل‌علی» در واقع تقاضای تغییر سیاست می‌کند، «تغییری» که ندای آن از زبان خانم مرکل و تحت عنوان «حمایت» آلمان از مردم ایران چند ساعت بعد به گوش رسید! در این مقطع مبارزان راه آزادی ملت ایران باید بدانند که دل‌خوشی به «حمایت» این حضرات که در عمل جهان را به کام جنگ و برادرکشی انداخته‌اند تا «رفاه اقتصادی» در مرزهای‌شان برای شهروندان «خوشبخت» فراهم آورند یک بیراهة سیاسی است.

ولی به دلائلی که در دنبال می‌آوریم، به عقیدة ما «حمایت» اینان از مردم ایران، یا به عبارت دیگر، حمایت آلمان و فرانسه و دیگر متحدان‌شان از سرکوب ملت ایران توسط باند علی خامنه‌ای، فقط یک ژست توخالی و بی‌آینده است. روند مسائل به صراحت نشان می‌دهد که سرکوب دیگر کارساز نیست. شکاف سیاسی، نظامی و امنیتی حکومت اسلامی را از هم فروپاشانده، و برخلاف تمامی ظاهرسازی‌ها این اصل را علنی کرده که این حکومت از نظر ایدئولوژیک آنقدرها که می‌نمایاند «تسخیرناپذیر» و همگن هم نیست. چرخش غرب در مسیر تمایلات علی خامنه‌ای و «حمایت از مردم ایران» از زبان رهبران غرب که در عمل دست سرکوبگران را تحت عنوان مبارزه با نفوذ خارجی در سرکوب ملت ایران بازتر می‌کند، نه تنها نتیجه‌ای ندارد که به عقیدة ما صرفاً مانوری است کودکانه از جانب محافل غرب جهت دور نگاه داشتن نفوذ روسیه در بطن حکومت اسلامی. غربی‌ها می‌دانند که اگر نفوذ روسیه در حاکمیت ایران صورتی جدی و تعیین‌کننده بیابد تمامی کاخ پوشالی‌ای که طی سه دهه بر محور اسلام و زوزه و روضه و غیره در منطقه‌ ساخته‌اند بر سرشان فرو خواهد ریخت؛ روسیه از نظر استراتژیک به هیچ عنوان نمی‌تواند با اسلام‌بازی در مرزهایش کنار بیاید. این مطلبی است که در شرایط استراتژیک منطقه می‌باید به صورت یک اصل کلی همیشه مد نظر قرار داد.

گفتیم که امروز این به اصطلاح حمایت بیشتر «نمادین» شده و فقط می‌تواند به عنوان گفتمان میان قدرت‌های بزرگ تلقی شود! نخست اینکه احمدی‌نژاد دیگر هیچ مشروعیتی ندارد، و با تکیة صرف بر نیروهای سرکوبگر مشکل می‌توان نقش اجتماعی «بسیجی‌خدمتگزار» را بار دیگر به ارزش گذاشت! کسیکه طی چهارسال گذشته خیلی هم «خاکی» شده بود! از طرف دیگر شاهد عقب‌نشینی دو محفل در بطن حکومت اسلامی هستیم. «خط‌امامی‌ها» یا همان «اصلاح‌طلبان» با تکیه بر آنچه اینان محبوبیت خاتمی تلقی می‌کنند، سعی دارند که پروژة «نه سیخ بسوزد و نه کباب» را در سطح جامعه حاکم کرده، از فروپاشی جلوگیری کنند. پیام دیروز خاتمی و فراخوان جهت ایجاد یک گروه معتمد که مسئلة «انتخابات» را حل و فصل کند، فقط تلاشی است مذبوحانه جهت بازگرداندن ملت به خانه‌های‌شان!‌ این فراخوان و اطلاعیه در عمل از تمامی طرف‌های درگیر می‌خواهد تا خود را به دست یک «گروه معتمد» بسپارند و کار را تمام کنند. اینکه چنین گروهی اصولاً از کجا می‌باید پیدا شود، و تصمیمات این گروه را چه کسانی می‌باید مورد تأئید قرار دهند،‌ خود جای بحث دارد و مسلماً معضلی است که فقط در چارچوب قبول اصل «ولایت مطلقة فقیه» قابل حل خواهد بود.

از طرف دیگر سخنان «ریش‌سپیدانة» علی لاریجانی، در یک مصاحبة غیرمنتظره در سیمای جمکران، به نوبة خود نشانة دیگری است از فروپاشی کاخ «اصولگرائی». مواضع لاریجانی در مورد مسائل مختلف با آنچه ویراست رسمی از اصولگرائی دولتی عنوان می‌شود فاصلة زیادی نشان می‌دهد.

جهت اجتناب از اطالة کلام نگاهی سریع به دستگیری و بازداشت روزنامه‌نگاران، خبرسازان و دیگر فعالان رسانه‌ای خواهیم داشت. استنباط ما این است که این بازداشت‌ها تحت نظارت هر دو جناح صورت می‌گیرد، و دلیل نیز بسیار روشن است. همانطور که در بالا گفتیم، جناح «خط‌امامی‌ها» از گسترش دامنة اعتراضات و گذار آن‌ها از «خط قرمز رژیم» بی‌نهایت وحشت دارد. از طرف دیگر، محافل درونی اصلاح‌طلب خود در بطن چندین «پاره» شده‌اند، و دولت احمدی‌نژاد دست در دست میرحسین موسوی در عمل با بازداشت خبرنگاران، «شخصیت‌های اصلاح‌طلب» و مسدود نمودن مسیرهای خبررسانی تلاش دارد مسئلة حفظ موجودیت این رژیم را در دعوائی خانگی و میان دو طرف درگیر به صورتی حل و فصل کند که به قولی «آب از آب تکان نخورد!» اینان در واقع با این «شعبدة» مهوع قصد دست‌یابی به توافقی محفلی پیرامون جانشینی علی خامنه‌ای و نقش جانشین وی در چارچوب منافع محفلی خود را دارند.

با این وجود در آخر می‌باید اذعان کنیم که به میدان آمدن «خط‌امامی‌ها» و تلاش‌شان برای عقب راندن پادگانی‌ها، آنهم به بهانة رقابت در یک انتخابات فرمایشی و نمایشی شاید آخرین کارتی به شمار می‌آمد که برای مقابله با مطالبات و الهامات ملت ایران در دست حکومت اسلامی باقی مانده بود. همانطور که دیدیم این «کارت لعنتی» را بازی کردند و ملتی را هم درگیر یک نمایش مضحک و تأسف‌بار نمودند. با این وجود به قدرت رسیدن اصلاح‌طلبان در این ساختار بسیار دور از انتظار می‌نماید. و اگر دولت احمدی‌نژاد نتواند ابتکار عمل سیاسی را به دست گیرد، تمامی حکومت رفتنی است. ولی در همینجا می‌باید عنوان کنیم که حتی اگر با کمک و همراهی محافل غرب این دولت و علی خامنه‌ای بتوانند چند صباحی بر مسند خلافت هزارة سوم دوام بیاورند، کار حکومت اسلامی به طور کلی تمام شده. هر چند کار ملت ایران هنوز آغاز هم نشده، و از هم امروز می‌باید به فکر پروژه‌های آینده باشیم.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۳/۳۱/۱۳۸۸

خزان دیکتاتور!




ما اطمینان داریم که جنبش آزادیخواهی ملت ایران در مسیر دستیابی به اهداف دیرینة خود پیش خواهد تاخت. آرمان آزادی را جوانان امروز، همان‌ها که در کوچه و خیابان‌ می‌دوند و فریاد «مرگ بر دیکتاتور» سر می‌دهند از پدران و مادران خود دارند. آن‌ها که سه دهة پیش «آزادی» را فریاد کردند، هر چند نتیجة تلاش‌ها و از خودگذشتگی‌های‌‌شان عفریتی شد که نام «حکومت اسلامی» بر خود گذاشته. ولی بر خلاف اعتقاد «تاریخ‌سازان»، تاریخ جوامع بشری را فقط یک بار می‌نویسند، نه دوبار و نه چندبار! و در همین یک‌بار تاریخی که در برابرمان قرار گرفته می‌باید بگوئیم جنبش آزادیخواهی ملت ایران هم بر مرده‌ریگ یک استبداد کور 80 ساله متحول می‌شود، و هم در شرایطی بس خطرناک قرار گرفته. نهال آزادی و دمکراسی در کشور ایران امروز در معرض تندبادهائی قرار دارد که فقط با تکیه بر آگاهی و شناخت می‌توان تأثیرشان را بر روند سازندة تحرکات اجتماعی خنثی کرد. این سئوال امروز مطرح می‌شود که سخنگویان، رهبران، یا به عبارتی «ریش‌سپیدان» جنبش آزادیخواهی ملت ایران تا کجا قادرند جوانان و توده‌های طغیان‌گر را به آرامش بخوانند، و ملت ایران را با اهداف واقعی آزادی و دمکراسی و حاکمیت قانونی و انسانی آشنا کرده، جنبش را در خدمت انسان و جامعه‌ای انسانی قرار دهند؟

علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی در سخنان دیروز خود عملاً روغن بر آتش ریخت. این شیخ احمق بجای دلجوئی از ملت ایران، بجای انگشت نهادن بر مشکلات و اعلام حمایت فکری و سیاسی و اجتماعی از نکات مورد توجه ملت و حتی نامزدهائی که خود و دستگاه احمق‌پرور حکومت اسلامی به عنوان «دولت‌مرد» مورد تأئید قرار داده‌اند، به عربده‌کشی و هل‌من‌مبارزطلبی پرداخت. زهی خیال باطل! شیخ مفلوک! با این هارت‌وپورت‌ها به کجا می‌روی؟ به جنگ سایه‌ها رفته‌ای؟ آیا همین تو و رهبر احمق‌ات نبودید که از حرکت پرشور جوانان در «انقلاب» اسلامی بارها و بارها حمایت و تقدیر کردید؟ احمق! این جوانان همان‌ها هستند، با یک تفاوت. این‌ها دیگر تو و دوستان عمامه‌ای و کلاهی ترا نمی‌خواهند، این ملت آن ملت سه دهة پیش نیست؛ و مسلم بدان فریب سه دهة پیش را نیز نخواهد خورد.

اینچنین است که سخنگویان استبداد، ملت ایران را اوباش و آشوبگر می‌خوانند! جای تعجب دارد. 150 سال است که استبداد ما ملت را آشوبگر می‌داند، ولی آشوبگر و ضدبشر ملت ایران نیست، حاکمان خودفروخته‌اند که موجودیت نظام‌هائی ضدانسانی را منوط به امر «مقدس» سرکوب می‌کنند. می‌باید از این «آشوبگران سرکوبگر» پرسید، هدف شما از حکومت بر ملت‌ها چیست؟ اعمال نظرات شخصی و گروهی‌تان بر توده‌های مردم؟ به این عمل نمی‌گویند حکومت، این استبداد و سرکوب ملت است. اینکه مشتی خودفروخته آتش‌افروزی در سطح شهر را یک روز «انقلاب مقدس» بخوانند و روز دیگر «آشوب»، ارتجاع است و نادیده گرفتن حق و حقوق ملت. اینگونه برخورد با جنبش‌های اجتماعی به این مفهوم است که حرکت در چارچوب منافع گروه‌های مورد نظر آخوندک‌های حاکم «انقلاب» به شمار می‌آید و «تقدس» هم پیدا می‌کند، ولی اگر ملت حرف دیگری برای گفتن داشته باشد، اوباش است و مستحق سرکوب!

جوان ایرانی برای تجمع در سطح شهر، برای گردهم‌آئی و حضور اجتماعی از کدام مراجع می‌باید کسب اجازه کند؟ همان‌ها که اینک سه دهه است تمامی تحرکات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حتی مالی و اقتصادی را در جامعه تحت نظارت محافل «آخوندی» قرار داده‌اند؟ همان‌ها که یک کتاب داستان و حکایت را هزار بار بر اساس فقه شیعه ممیزی می‌کنند؟ همان‌ها که سه دهه است به ملت ایران تفهیم کرده‌اند، یا در برابر قدرت سرکوبگر یک حکومت دست‌نشانده و استعماری سکوت می‌کنی یا راهی زندان می‌شوی؟ همان‌ها که نفت‌خام می‌فروشند تا بنزین آمریکائی برای خودروهای ضدگلوله‌شان وارد کنند، و با فریاد «مرگ بر آمریکا» جوانان این مملکت را به گلوله ببندند؟ از این حضرات می‌باید «کسب اجازه» هم کرد؟ به اوباشی که در هیاهوی کودتای ننگین 22 بهمن از گرد راه رسیدند و یک‌شبه فیلسوف، سیاستمدار، مقام امنیتی و غیره شدند، بهتر است یادآوری کنیم که این مملکت متعلق به ایرانیان است، نه ملک پدری شما، هر چند که اکثر شما حتی نام پدرتان را هم نمی‌دانید.

بله، این ملت روزگاری بر خلاف آنچه امروز می‌گوید، فریاد «روح منی خمینی، بت‌شکنی خمینی» هم سر داد. امروز هم از دست شما و خمینی بت‌شکن‌تان دیگر خسته شده‌. خجالت نمی‌کشید همچون زالو بر پیکر این ملت چسبیده‌اید و با هزار ترفند در صدد حفظ حکومت جانیان و آدمکشانی هستید که هر کدام‌ هزار پروندة جنائی دارد؟ این ملت طی تاریخ معاصر خیلی شعارها داده، حال می‌خواهید برای تمامی این شعارها در چارچوب منافع محفلی‌تان یک «پروندة» جداگانه هم باز کنید؟

علی خامنه‌ای در سخنانش در برابر مردم ایران از اقدام در مسیر قانون سخن می‌گوید! خنده‌دار است! کسانیکه با تکیه بر نیروی سرکوبگر اوباش خیابانی، موتورسواران و چماقداران هر گونه حق ابراز عقیده را از مردم کشور طی سه دهه دریغ داشته‌اند، امروز مردم را به پیروی از قوانین فرا می‌خوانند! کدام قوانین؟ قانون استبداد ولایت‌فقیه، و بی‌قانونی اوباش چماق‌کش در خیابان‌ها؟ این که دیگر «قانون» نیست. شما طی سی سال با این حکومت کاری کردید که قانون را عملاً خود به تعطیل کشانده‌اید، شما که حتی وکیل مدافع مجرمان را به زندان می‌اندازید، از کدام «قانون» حرف می‌زنید؟ قانون جنگل؟ بسیار خوب، به مقصدی که نهایت‌تان بود رسیده‌اید، امروز نیز می‌باید با تکیه بر همان قانون جنگل یا مردم را سرکوب کنید و موجودیت‌تان را حفظ نمائید، یا زیر لگد مخالفان تا آخرین نفس جان بکنید! این است نتیجة استبداد، انتظار دیگری هم نداشته باشید. در تاریخ کشور ایران از شما و دوران وحشت سی‌ساله‌تان جز نفرت و نفرین هیچ باقی نخواهد ماند.

ولی ما ملت نقش‌مان با انتخابات «دوباره»، عقب‌نشینی احمدی‌نژاد، برکناری خامنه‌ای و حتی سرنگونی حکومت اسلامی تمام نخواهد شد. در همینجا از همة هم‌وطنانی که خواستار تعطیل «آب‌قنات» لعنتی فاشیسم هستند، همان «آب‌قناتی» که از اسفندماه 1299 توسط کلنل آیرون ساید در کشور ایران «افتتاح» شده، دعوت می‌کنیم برای رهائی از چنگال فاشیسم 80 سالة دولتی که هزاران ایرانی تاکنون قربانی آن بوده‌اند، هم آرامش جامعه و تجمعات خود را حفظ کنند و هم در دام اوباش موتورسوار و اطلاعاتی‌های حکومت امام‌زمان نیافتند. فراموش نکنیم که تنها راه رهائی از دست حاکمیت‌های استبدادی و بی‌مسئولیت حمایت از نهال آزادی است. فراموش نکنیم که اهداف دمکراتیک، انسان‌محور و آزادیخواهانه را به هیچ عنوان و تحت هیچ توجیه و شرایطی نمی‌باید قربانی نظریه‌پردازی‌های سیاسی و عقیدتی کرد.

جوانان ایران!‌ شما که امروز در کوچه و خیابان فریاد «آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» سر می‌دهید بدانید که پدران‌تان «نهال آزادی» را در این جامعه فدای «استبداد اسلامی» کردند!‌ و در همین «قربانگاه»، جامعه را به بن‌بستی رساندند که امروز می‌بینید؛ تکرار اشتباهات گذشته، نه فقط یک اشتباه، که یک فاجعه خواهد بود. امروز در بسیاری از «فوروم‌ها»، خصوصاً انواع تخصصی آن و به زبان‌های مختلف، سخن از دخالت غرب در امور ایران به میان می‌‌آید. از این سخنان تعجب نکنیم! ساختارهای سیاست جهانی را ما ملت با یک درصد جمعیت جهان، نمی‌توانیم تغییر دهیم. ولی امروز جوانان ایران می‌توانند با استفاده از ساختارهای نوینی که فراهم آمده زندگی جدیدی برای خود و آیندگان‌شان بسازند. فراموش نکنید که غرب، شرق و آسمان و کهکشان هیچ یک نمی‌تواند به یک ملت آزادیخواه، دیکتاتوری و استبداد را تحمیل کند. دیکتاتوری یک بیماری اجتماعی، درونی و بطنی است؛ جامعه‌ای که گرفتار این بیماری کشنده می‌شود، نه تنها حال که آیندة خود را نیز از دست خواهد داد. امروز همه باید ریشه‌های تعصب و کوردلی و خشک‌فکری را در درون خود، در ذهن خود، در رفتار و کردار خود بخشکانیم. در غیراینصورت سایة «آب‌قنات» کلنل آیرون‌ساید و مرده‌ریگ فاشیسم بازهم بر سرنوشت ما ملت سنگینی خواهد کرد.





نسخة پی دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی دی‌اف ـ فایل‌باکس


...