
در علوم سیاسی، زمانیکه در برابر رخدادها، عمل تحلیل بیشتر به حدس و گمانهزنی نزدیک میشود تا یک بررسی عِلّی، معمولاً کارشناسان سعی میکنند که مسائل را در ابعاد وسیعتری بشکافند، تا به این ترتیب عوامل جدیدی را در بررسیها وارد کرده، بتوانند تصویری را که از تحلیل مسائل ارائه میدهند تا حد امکان از حدس و گمانهزنی دور کرده، به برخی «یقینها» نزدیک کنند. امروز، پس از پایان «بحران» ملوانگیری که نه آغازی روشن داشت، و نه عاقبتی مشخص، زمینة حدس و گمانهزنی بر مطبوعات و رسانههای فارسی زبان حاکم شده؛ برخی روند «ملوانگیری» را موفقیتی بزرگ «تحلیل» میکنند، برخی دیگر این عمل و موضعگیریهای دولت احمدینژاد را نشانهای از بیمسئولیتی «مقامات» به شمار میآورند، و هستند کسانی که در این میان، همین تئاتر مضحک را «نمادی» از استقلال سیاسی ایران تحلیل کنند! به هر تقدیر آنچه در برابرمان قرار گرفته، مجموعهای است متناقض که به دلیل فروافتادن در دالانهای پیچدرپیچ محفلبازیهای جهانی، فعلاً و تا اطلاع ثانوی، از چند و چون و زوایای واقعی آن عملاً هیچ اطلاعی در دست نخواهد بود!
ولی حضور ریاست جمهور ایران در مراسم «بدرقة» جاشوهای انگلیسی، انسان منصف را به این صرافت میاندازد که، این حاکمیت تا چه اندازه میباید به محافل سرمایهداری آنگلوساکسونها وابسته باشد، که برای «تخلیة» مشتی جاشوی انگلیسی، حضور رئیس قوة مجریة کشور الزامی شود؟ تو گوئی این جاشوها، که مهمترین وظیفهاشان شستشوی عرشة ناوچهها و تخلیة مخزن توالتها در خلیجفارس است، به دعوت رسمی ریاست محترم قوة مجریه، جهت بازدید از همان «سانتریفیوژهائی» آمده بودند، که چند هفتة پیش در کلام و بیانات همین رئیس «جمهور»، راهاندازیشان نمادی از «استقلال» جهان اسلام معرفی میشد! حال که به چشم عقل همین «استقلال» را دیدیم، شاید بهتر باشد به روزینامة کیهان که این «نقلوانتقالات» جاشو را یک پیروزی بزرگ معرفی میکند، گوشزد کنیم که جهت توجیه حاکمیت، «دولت لباسشخصیها» منبعد میباید «توجیه و بهانة» جدیتری بیابد؛ استقلال کابینة «لباسشخصیها»، و حامیان واقعیشان در سطح جهانی را، فقط کورهای مادرزاد اینروزها ندیدند، و مجیزگوئی از چنین دفتر و دستکی فقط یک نتیجه به بار خواهد آورد: رسوائی هر چه بیشتر مجیزگو! جهت نشان دادن خاستگاه واقعی اینان، بهتر است به سخنان شعبان جعفری در لوسآنجلس ـ شهر فرشتگان ـ در آنسوی ینگه دنیا مراجعه کنیم، که چند روزی پیش از مرگش گفته بود: «من خودم اولین لباس شخصی بودم!»
ولی همانطور که در بالا آمد، بهتر است از این بحران ساختگی کمی فاصله بگیریم، و در این راستا از تحولات واقعی منطقه نمادهائی «منطقیتر» ـ هر چند ساختاریتر و قراردادیتر ـ را مورد بررسی قرار دهیم. به صراحت میتوان تشخیص داد که بحرانی سیاسی و خزنده در افغانستان در حال شکلگیری است. چنین بحرانی، از نخستین روزهائی که دولت کرزائی سخن از «هماهنگی» با برخی عوامل طالبان به میان آورد، و معلوم شد که ارتشهای غربی نیز حاضر به مذکراتی با «طالبان» هستند، امکانپذیر بود. چرا که طالبان مهرههای سوختة ایالات متحداند، و اگر پس از اشغال افغانستان و سرکوب نظامی این گروه «دینی ـ سیاسی»، بار دیگر سخن از «طالبان» به میان آید، میتوان حدس زد که این «نوع» طالبان با آنچه در گذشته میشناختیم تفاوت بسیار خواهد داشت! در واقع، پدیدة «طالبان» در افغانستان، همان «بمباران و حملة نظامی به ایران» است: سیاستی که چند و چون آن تماماً در هالهای از ابهام فرو افتاده! ولی، حضور تشکلی به نام «جبهة ملی» در بحران افغانستان، که از قضای روزگار تحت زعامت برهانالدین ربانی، همزمان با شکلگیری این بحران سیاسی، شروع به فعالیت کرده، به صراحت نشان میدهد که اهرمهائی که در آغاز کار، حامیان حاکمیت کرزائی بودند، در حال فروپاشیاند. برهانالدین ربانی، زمانی که حاکمیت طالبان سقوط کرد، رئیس دولت پیشین افغانستان بود، ولی به سرعت و به دلیل نزدیک بودن مواضع وی به تهران و مسکو، از صحنة قدرت کنار گذاشته شد. البته، برای آنکه برخی خوانندگان، مطالب این سایت را «ضد و نقیض» نبینند، میباید اضافه کرد که، سیاست تهران در مرزهای شرقی و زیر نظر مسکو نمیتواند از همان ابعاد «آنگلوساکسون» دوستیای برخوردار شود که در حاشیة خلیجفارس و در پناه ناوهای هواپیمابر آمریکا شاهد آن هستیم. در واقع، ربانی به دلیل حمایت روسیه، میتوانست برای پیشبرد سیاستهای آمریکا معضلی بسیار بزرگ فراهم آورد. و به همین دلیل از قدرت بر کنار شد!
ولی همزمان شاهد حضور خجولانة افغانستان به عنوان عضوی فعال در «اتحادیة همکاریهای منطقهای» یا «سارک» نیز هستیم. برای آنان که با «سارک» آشنائی زیادی ندارند، میباید توضیح داد که این «اتحادیه» از 8 ماه دسامبر 1985، به پیشنهاد رئیس دولت بنگلادش تشکیل شد، و شامل دول بنگلادش، بوتان، هند، مالدیو، نپال، پاکستان و سریلانکاست! در سایت رسمی این اتحادیه اهداف سارک اینچنین تشریح شده:
«سارک "پلاتفورمی" است که به ملتهای جنوب آسیا امکان میدهد در تفاهم و در بطن روابطی دوستانه، از طریق اطمینان و درک متقابل، با یکدیگر همکاری داشته باشند. تلاش این سازمان متوجة رشد در روند توسعة اجتماعی و اقتصادی اعضاء آن خواهد بود.»
ولی علیرغم اظهارات بنیانگذاران «سارک»، شاهدیم که این سازمان به هیچ عنوان ملتهای عضو را در مسیر چنین خط مشیای قرار نداده. در واقع، پس از گذشت سالهای دراز از بنیانگذاری آن، ثمرة وجودی این سازمان از نظر اقتصادی، تجاری و اجتماعی هنوز «روشن» نیست! کشورهای عضو این سازمان، علیرغم شمار بالای نفوسشان عملاً از مراودات اقتصادی و مالی که شایستة چنین کشورهای پرجمعیتی باشد، بیبهرهاند! بیپرده بگوئیم، «سارک» در اوج شکست ارتش سرخ در افغانستان، و حضور اقتصادی آمریکائیان در کشور چین پایهگذاری شد، و حضور کشور هند در این اتحادیه، صرفاً میباید تحت عنوان یک شکست دیپلماتیک در اردوگاه شرق تلقی شود. جواب این سئوال، حتی در آغاز فعالیتهای «سارک» نیز مشکلی ایجاد میکرد: «چگونه میتوان در مرزهای دو قدرت بزرگ جهانی ـ روسیه، چین ـ یکی از پرجمعیتترین کشورهای جهان ـ هند ـ را از طریق پایهریزی یک «اتحادیه» به گروهی حکومتهای وابسته، فقیر و دستنشانده متصل کرد، بدون آنکه صاحب اختیاران اصلی این حکومتهای وابسته چنین اتحادیهای را در مسیر منافع اقتصادی خود توجیه کنند؟ از طرف دیگر، آنچه کاملاً قابل پیشبینی بود، صورت پذیرفت: حضور آتی ایالات متحد، اتحادیة اروپا، ژاپن و کرهجنوبی در همین اتحادیه، تحت عنوان اعضای «ناظر»! حضوری که امروز حتی به دولت «لباسشخصیهای» تهران نیز سرایت کرده.
در واقع «سارک» وظیفة اصلی خود را به بهترین صورت ممکن، طی سالهای دراز به انجام رساند: جلوگیری از ایجاد هر گونه «اتحاد»، میان کشورهای منطقه، در شرایطی که اتحاد شوروی در حال فروپاشی بود، و اقتصاد چین با سرمایهگذاری آمریکا در اوج قرار میگرفت. این اتحادیة «امپریالیستی» که مهمترین هدف آن سرکوب ملتهای منطقه بود، امروز در واقع تنها پناهگاه دولت کرزائی شده، که ارتش اشغالگر آمریکا در افغانستان، از قبل همکاری با محافل طالبانی این کشور بر اریکة قدرت نشانده است. اینجاست که واژة «شکست» دیپلماتیک ایالات متحد، معنا و مفهومی بسیار وسیع مییابد!
پس از فروکش کردن «بحرانساختگی» هستهای، و بحران نظامیای که قرار بود در 6 آوریل سالجاری گویا به جنگ در ایران نیز منتهی شود! بحرانهائی که صرفاً خوراک مناسب تبلیغاتی جهت دولت «لباسشخصیها» در تهران، و جرج بوش فراهم میآورد؛ ایالات متحد اینک سعی تمام دارد که در راه ارتباطاتی که خارج از نظارت مستقیم واشنگتن میتواند در منطقه چشم به جهان گشاید، هر گونه راهبند ممکن را ایجاد کند. ارتباط مستقیم «هند ـ ایران»، که زیر نظر روسیه صورت خواهد پذیرفت، تیری است که مستقیماً به قلب ایالات متحد خواهد نشست؛ خط لولة گاز «ایران ـ هند» فقط یک زاویة محدود از این ارتباطات است. اینجاست که پروندة پوسیدة یک «اتحادیة» امپریالیستی، که در آخرین روزهای روابط جنگ سرد، صرفاً جهت به زنجیر کشیدن هند و اقتصاد منطقه از «آستین» آمریکائیها بیرون آمده بود، از بایگانیهای خاک خورده خارج شده است.
به صراحت بگوئیم، «سارک» مشکلات آقای کرزائی را حل نخواهد کرد. و بحران سیاسی ایران، که نتیجة عقبنشینیهای گام به گام امپریالیسم آمریکا از مواضع سنتی خود در خلیجفارس است، با توسل به طناب پوسیدة «سارک» نمیتواند راه حلی بیابد. قافلة «جبهةملی» در افغانستان، با تمامی زمینههای «حوزوی ـ بازاری» آن، که مسلماً یادآور جنبشی همنام در سیاست معاصر کشور ایران نیز هست، نه در ایران کارساز خواهد شد، و نه در افغانستان! اینک کاملاً روشن است که، آمریکا از موضع حامی حکومتهای «اسلامی ـ آخوندی»، در منطقة خلیجفارس و آسیای مرکزی، گامی به عقب برداشته؛ یک عقبنشینی که کاملاً اضطراری است، تاکتیکی نبوده و از روی هیچگونه حسن نیتی صورت نگرفته، ولی مسلماً «ابدی» خواهد بود! «بدرقة» رسوای احمدینژاد از جاشوهای انگلیسی مسلماً بهترین نشانه از نبود همین حمایت ساختاری است!
این عقبنشینی راه بر نیروهای جدیدی خواهد گشود، که خواستار پایهریزی روابطی نوین در منطقهاند، نیروهائی دمکراتیک که «دمکراسی» را نه در آئینة بذلهگوئیهای کاخسفید، که در روابط دمکراتیک اجتماعی، آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و تشویق تحولات پایهای اجتماعی میبینند. طرفداران رنگارنگ «حوزه ـ بازار»، چپهای نفتی تودهای، نظامیان «فدائی» این و یا آن عالیجناب، به همراه ارباب محترمشان ایالات متحد، مسلماً در این میانه هیچکارهاند!