۷/۱۸/۱۳۸۸

ملامحمد کلینتن!




خانم هیلاری کلینتن، وزیر امور خارجة ایالات متحد هفتة آینده عازم روسیه خواهد شد. در رأس تبلیغات رسانه‌ای که در اطراف این سفر دیپلماتیک به راه افتاده، از عزم ایشان جهت متقاعد کردن روسیه برای تحریم‌های اقتصادی علیه ایران سخن به میان می‌آید! باید قبول کرد که دیگر این نوع «تبلیغات» رسانه‌ای تا حدود زیادی افسانه‌ای، اگر نگوئیم مضحک شده. در شرایطی که هیئت حاکمة ایالات متحد عملاً به سه شاخة متفاوت تقسیم شده، و یکی از این شاخک‌ها یعنی شاخه‌ای که شخص اوباما در رأس آن قرار دارد سخن از اعزام بیش از 40 هزار نظامی تازه ‌نفس به مرزهای مناطق تحت نفوذ مسکو، و خصوصاً افغانستان بحران‌زده به میان می‌آورد، بوق‌های تبلیغاتی غرب از قماش رادیو فردا، بی‌بی‌سی و دیگر بنگاه‌های سخن‌پراکنی جهت انحراف افکار عمومی جهان از بحرانی که هم در قلب هیئت حاکمة آمریکا در جریان است، و هم در ارتباطات گستردة استراتژیک بین مسکو و واشنگتن عملاً ‌صلح جهانی را به مخاطره افکنده، بار دیگر دست چلاق نوکران عموسام، یعنی اوباش حکومت اسلامی را گرفته اینان را «مسئلة» اصلی منطقه و دلیل سفر دیپلماتیک خانم کلینتن معرفی می‌کنند!

نخست بهتر است از بحران در بطن هیئت حاکمة ایالات متحد سخن به میان آوریم. شاهدیم که برای نخستین بار در تاریخ بنیادهای سیاسی و نظامی در ایالات متحد ریاست سازمان پنتاگون که در عمل مهم‌ترین ارگان تصمیم‌گیری در سیاست خارجی و حتی اقتصاد ایالات متحد به شمار می‌رود، نه از طرف رئیس جمهور که به صورتی «پنهان» به فردی به نام رابرت گیتس تفویض شده! حضور آقای گیتس،‌ فردی که نه متعلق به خانوادة سیاسی دمکرات‌هاست و نه هیچگونه تمایلی به شخص ریاست جمهور و سیاست‌های وی از خود نشان داده، در رأس مهم‌ترین بنیاد تصمیم‌گیری اقتصادی، ‌ نظامی و سیاسی در آمریکا یعنی تشکیلات پنتاگون ماه‌هاست که نه تنها از طرف تحلیل‌گران «شایستة» بررسی معرفی نشده که به هر بهانه و تمهیدی سعی در زیر سبیلی درکردن آن داشته‌اند! اینجا می‌باید اذعان داشت که آقای حسین باراک اوباما علیرغم دریافت «نوبل صلح» عملاً پست ریاست جمهوری ایالات متحد را در اختیار نگرفته‌اند؛ تصمیمات را اگر در گذشته در بطن محافل می‌گرفتند و جهت اعلام رسمی و عمومی به ریاست جمهوری ایالات متحد «ابلاغ» می‌کردند، امروز حتی به ریاست جمهور ابلاغ هم نخواهد شد! بنیادها خود تصمیم می‌گیرند و در چارچوب منافع خود این تصمیمات را به مرحلة اجرا می‌گذارند. این است آنچه در حال حاضر از نظر سیاست بین‌المللی و خصوصاً اقتصاد پایه‌ای در کشور ایالات متحد در جریان است. این شرح مختصری بود از شاخک اول دیپلماسی ایالات متحد که مسلماً جهت رتق‌وفتق امور با طرف‌های روسی منتظر سفر خانم کلینتن هم نمانده؛ این مسائل پیش از سفر ایشان مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.

رهبری شاخک دوم را خانم کلینتن به همراه «گروهی» که از دورة ریاست جمهوری بیل کلینتن به جای مانده بر عهده گرفته‌اند! این گروه همانطور که طی مسابقات انتخاباتی شاهد بودیم هیچگونه تمایلی به سیاست‌های باراک اوباما نشان نمی‌دهد. اینان در عمل همان جناح راست‌گرایان سنتی در قلب حزب‌ دمکرات‌اند که در اغلب ایالات جنوبی و مرکزی، سخنگوی قشرهای روستائی و شهرک‌نشینان‌ سپیدپوست به شمار می‌روند. قشرهائی که نه رنگین‌پوست‌ها را تحمل می‌کنند، نه از اخلاقیات «جهان‌وطنی» نزد ساکنان شهرهای بزرگ سواحل شرقی و غربی آمریکا دل‌خوشی دارند، و نهایت امر رفتار و کردار میلیاردرهای حزب جمهوریخواه نیز به مذاق‌شان خوش نمی‌آید. اینان به امثال کلینتن‌ها رأی می‌دهند؛ به هم ولایتی‌‌های به اصطلاح «فرهیخته»، که پیرو «مدرنیسم» من‌درآوردی «ولایات» نیز هستند! اینان پیشتر نیز به جیمی‌کارتر و روزولت رأی داده بودند.

ولی حسین باراک اوباما با اینان متفاوت است. در مرحلة نخست وی نمایندة گروه‌های فرضاً «آوانگارد» به شمار می‌رود، از قماش خانوادة کندی‌ها که در بطن حزب دمکرات دهه‌هاست لانه کرده‌اند. در مرحلة بعدی قشر دیگری نیز از وی حمایت می‌کند، قشری که پس از مهاجرت گروه‌های وسیع صاحبان فن از کشورهای آفریقای سیاه و یا آسیا طی دهة 1980 و با تکیه بر «ریگانیسم» حاکم، به سرعت در شهرهای بزرگ ساحل شرقی و غربی متمرکز شده‌اند. اینان نه دهقان‌اند نه کارگر کم‌جیره و مواجب و نه شهرک‌نشین یک لاقبا؛ ارزش‌های مقدس مشترکی هم ندارند. در نتیجه جهان‌وطن به شمار می‌روند و به دلیل برخورداری از فناوری‌هائی که نیازهای مالی و اقتصادی و صنعتی قشرهای ثروتمند و سرمایه‌گذاران را می‌تواند بخوبی ارضاء ‌کند به سرعت تبدیل به مهره‌هائی غیرقابل حذف و غیرقابل سرکوب در بطن جامعة آمریکا شده‌اند. با اینان نمی‌توان همان معامله‌ای را صورت داد که دهه‌‌ها پیش با بردگان، و پس از آن با مهاجران مکزیکی و پورتوریکوئی صورت ‌پذیرفت؛ به عبارت دیگر اینان را نمی‌توان مورد بهره‌کشی قرار داده، سپس به حاشیه راند. این قشر که در عمل «جدیدترین» پدیدة برخاسته از روند مهاجرت در جامعة آمریکاست، دست در دست گروهی از آمریکائی‌های سپیدپوست و به اصطلاح «آوانگارد»، امروز قصد آن دارد که حکومت را به دست گیرد. و حضور باراک اوباما در کاخ سفید نشان داد که این قشر از قدرت عمل مناسبی نیز برخوردار است.

با این وجود ساختار حاکمیت، خصوصاً زمانیکه از یک ابرقدرت سخن به میان می‌آوریم، به مراتب از آنچه در بالا عنوان شد پیچیده‌تر است. در نتیجه حضور اوباما و چنددستگی فعلی در هیئت حاکمة ایالات متحد را نمی‌باید صرفاً در چرخش‌های جمعیتی و تغییرات در ارزش‌ها و مقدسات اجتماعی جستجو کرد. به استنباط ما این چنددستگی نتیجة مستقیم فروپاشی‌ای است که سیاست‌های جنگ‌سرد به طور کلی متحمل شده‌. مطلبی که توضیح بیشتر در مورد آن کار را به درازا خواهد کشاند، ولی همینجا به صورتی سر بسته می‌باید گفت که شرایط فعلی ـ چنددستگی در هیئت حاکمه ـ به طور خلاصه راه حلی است که حاکمیت آمریکا در مجموع جهت جلوگیری از فروپاشی کشور اتخاذ کرده. در شرایط فعلی تمامی محافل و گروه‌های اجتماعی کم‌یابیش خود را به نحوی از انحاء در آئینة حاکمیت می‌بینند؛ هم سرمایه‌داران و گردنکشان در بطن پنتاگون از حضور «همفکرانی» قابل اعتماد برخوردارند، هم آمریکای سپیدپوست و سنتی فرهیختگان «ولایات» را در رأس امور به چشم می‌بیند، و هم «آوانگاردها» و طرفداران جامعة چندنژادی در شهرهای پرجمعیت در شکل و شمایل اوباما پایان «نژادپرستی» را جشن گرفته‌اند. ‌ هر چند که در این میان گروه اصلی و تصمیم‌گیرنده فقط همان گروه نخست و حلقة «همفکران» پنتاگون باشد.

همانطور که بالاتر نیز گفتیم، خانم کلینتن به عنوان نمایندة قشرهای سنتی و فرهیختة «ولایات»، طی مسافرت دیپلماتیک آتی خود به مسکو، مطالبی به مراتب مهم‌تر از سانتریفوژهای جمکران در کیف دیپلماتیک به همراه خواهد داشت. سعی می‌کنیم رئوس این مطالب را در همینجا به صورتی بسیار فشرده و فهرست‌وار ارائه دهیم. در اولین مرحله مسلماً می‌باید افزایش نیروهای نظامی آمریکا و متحدان‌اش را در مرزهائی که محدودة مستقیم و سنتی نفوذ کرملین به شمار می‌رود ـ مرزهای اتحاد جماهیر شوروی سابق ـ مورد نظر قرار داد. به استنباط ما جناح خانم کلینتن از طرح افزایش نیروهای نظامی «استقبال» به عمل نیاورده. برای اثبات این مطلب نیز عملکرد «گروه» کلینتن‌ها طی دوران ریاست جمهوری بیل‌کلینتن کفایت خواهد کرد. می‌دانیم که پروژة «رهاسازی» افغانستان به چنگ «طالبان» یکی از پروژه‌های طلائی دوران بیل کلینتن بود. اگر آنروز «رهاسازی» افغانستان در دست طالبان و گروه‌های مسلح اسلامگرا پاسخگوی منافع جناح کلینتن‌ها ‌بوده، دلیلی در دست نیست که امروز جز این باشد. در نتیجه «شایعة» خروج نیروهای نظامی غرب از افغانستان که چندی پیش از طریق همین جناح در بوق و کرنا گذاشته شده بود بخوبی نشان داد که تضاد منافع «دمکرات‌های سنتی» با مسکو همان است که سابقاً بوده و نتیجة آن نیز همان خواهد بود که شاهد بودیم: حمایت از اسلامگرائی از طرف اینان، فشار سیاسی و امنیتی از طرف روسیه!

البته موضع‌گیری خانم کلینتن در شرایط ویژه‌ای صورت خواهد گرفت. چرا که می‌دانیم رابرت گیتس در رأس پنتاگون مذاکراتی «جداگانه» با روسیه بر محور مسائل استراتژیک دو جانبه آغاز کرده، مسائلی که نهایت امر گوشة قبایش به افغانستان نیز مربوط خواهد شد. از طرف دیگر اوباما نیز با حمایت علنی از افزایش نیروهای نظامی، خواهان برخوردی قاطعانه‌تر با مسئلة «طالبانیسم» در افغانستان است!‌ لازم به تذکر است که این برخورد چندجانبه از طرف هیئت حاکمة آمریکا «آش در هم جوشی» در سطوح دیپلماتیک ایجاد کرده، و آنچه در بالا آوردیم فقط چند لایة ابتدائی از این بحران را نشان می‌دهد.

البته در مسیر مجاب کردن مسکو جهت «تقبل» سیاست‌های واشنگتن در افغانستان، خانم کلینتن از اهرم‌هائی منطقه‌ای نیز برخوردارند. خارج از محافل سنتی طالبان‌پروری و مدارس دینی در پاکستان و وزیرستان و افغانستان و ... می‌توان از لشکریان «طیبه» و جدائی‌خواهان کشمیر و غیره نیز سخن به میان آورد. و در همین مقطع است که نقش هیئت حاکمة دست‌نشاندة آمریکا در جمکران در معادلات سیاسی منطقه‌ای کلیدی می‌شود. و عربدة بلندگوی بنگاه‌های سخن‌پراکنی در همین راستا به آسمان رفته.

آنچه سابقاً «بحران هسته‌ای» نام داشت و امروز تبدیل به «حمایت» از محاصرة اقتصادی علیه ایران شده، در عمل نشاندهندة خط سیر جناح سنتی حزب‌دمکرات در دیپلماسی ایالات متحد با روسیه است. و دقیقاً در رابطه با همین دلائل سرفصل‌های خبری رادیو فردا را دنبال می‌کنیم. نخست همچنانکه انتظار نیز داشتیم «تهدیدات» هیلاری کلینتن علیه ملت ایران منعکس می‌شود! در گام بعد، سخنان آقای متکی وزیر امور خارجة دولت دست‌نشانده را می‌خوانیم که می‌فرمایند:

«دربارة روابط ايران و آمريکا هنوز به مرحلة تصميم گيری نرسيده‌ايم!»

این اظهارات را می‌باید «در باغ سبز» جمکران به خانم کلینتن تلقی کرد. متکی با چنین بیاناتی به عنوان یکی از طرف‌های حامی سیاست کلینتن در تهران به ایشان «اطمینان» می‌دهد که هر آنچه واشنگتن هنگام خروج از جلسة مشترک با مدودف و لاورف اعلام کند مورد تأئیدشان قرار خواهد گرفت! به عبارت دیگر متکی با پنهان شدن پشت سر کلینتن به مدودف و روسیه پارس می‌کند، و حداقل تا آنجا که به موضع تهران مربوط می‌شود دست خانم کلینتن را در مذاکرات با مقام‌های روسیه باز می‌گذارد. همزمان با انعکاس شیرین‌کاری‌های متکی، شاهد پخش «خبر» دیگری نیز در همین رادیوفردا هستیم:

«سایت خبری سی‌بی‌اس می‌نويسد که همزمان با افزايش تنش در روابط ايران و آمريکا، دولت ايران با کمک مالی و تسليحاتی به طالبان جنگ در افغانستان را تشديد می‌کند!»


این «خبر» در چارچوب مواضعی که بالاتر تشریح کردیم دیگر نیازمند توضیح و تفسیر نیست. کلینتن خواهان «رهاسازی» افغانستان به دست گروه‌های طالبان و آغاز جنگ امنیتی با روسیه است و در این مسیر سیاست‌های «هم‌خوان» در آمریکا در «سی‌بی‌اس» تأکید می‌کنند که جمکران نیز در این امر «مقدس» با آمریکا هم‌داستان خواهد شد. این خلاصه‌ای است از روشی که ایالات متحد طی سه دهه در چارچوب یک جنگ زرگری با حکومت اسلامی اعمال کرده. طی این سه دهه آمریکا توانسته پیروزی فرضی جمکران در این جنگ زرگری را تبدیل به هدفی «ملی» و مذهبی و دینی برای خلق‌الله در ایران کند؛ منافع این «جنگ» نیز تا شاهی آخر به جیب واشنگتن سرازیر شده.

با این وجود می‌دانیم که جنگ و درگیری در افغانستان بحرانی است که از دیرباز «جایگیر» شده، و طی سالیان دراز ابعادی بسیار متفاوت پیدا کرده. علیرغم سکوت نظام رسانه‌ای در مورد «طبیعت» اصلی و پایه‌ای این بحران، کاملاً واضح است که ریشة آن را می‌باید در ارتباط تنگاتنگ قدرت‌های مهم منطقه و واشنگتن و اروپای غربی در این کشور جستجو کرد. به طور مثال شاهدیم که هنوز هفته‌ها پس از برگزاری یک «انتخابات» نمایشی، طرف‌های درگیر تصمیم خود را در مورد ریاست جمهور افغانستان «نهائی» نکرده‌اند! این بلا‌تکلیفی فقط می‌تواند بازتاب بحرانی باشد که بر اینان حاکم شده. در چنین فضائی، و با در نظر گرفتن شکافی که پیشتر در سطح سیاست خارجی آمریکا مورد اشاره قرار گرفت، مشکل می‌توان برای سفر آتی خانم کلینتن «معجزه‌ای» متصور شد.

در ارتباط با مسئلة افغانستان که تبدیل به نوعی تقابل مستقیم غرب با روسیه شده، جناح جمهوریخواه معتقد به ایجاد بحران نظامی است، در صورتیکه دمکرات‌های سنتی از قبیل خانم کلینتن طرفدار بحران‌سازی‌های امنیتی هستند. ریاست جمهوری فعلی آمریکا یعنی آقای اوباما نیز در میانة این میدان گرفتار آمده. از یک سو نمی‌تواند دست از اهرم‌های اسلام‌گرای واشنگتن در منطقه بردارد؛ امروز این‌ اهرم‌ها پس از سالیان دراز ندانم‌کاری تنها تکیه‌گاه‌های واشنگتن در آسیای مرکزی و خاورمیانه‌ هستند!‌ و از سوی دیگر جهت پایان گذاشتن بر بحران افغانستان، اوباما جز توسل به نیروهای نظامی راه دیگری در برابر خود نمی‌بیند، گزینه‌ای که نهایت امر جناح رابرت گیتس را به مرحلة تصمیم‌گیری می‌رساند. و می‌دانیم که ویراست جمهوریخواهان از «صلح» در افغانستان با ویراست جناح اوباما بسیار متفاوت است.

به استنباط ما سفر آتی خانم کلینتن در عمل نوعی تهدید توخالی علیه مسکو در ارتباط با بحران افغانستان خواهد بود. ایشان از یک سو قصد دارند با استفاده از اهرم‌های سنتی حزب دمکرات که همان گروه‌های طالبان و طالبان‌پروران‌ هستند مسکو را تحت فشار بگذارند و از سوی دیگر در پس این فشارها تا حد ممکن عقب‌نشینی از مواضع طالبان‌پروری را برای واشنگتن ساده‌تر و کم‌هزینه‌تر کنند. در مورد این عقب‌نشینی که دیگر غیرقابل اجتناب می‌نماید شاید در آینده توضیحاتی بیاوریم.

اینکه حکومت اسلامی در این میان چه نقشی می‌تواند بر عهده گیرد آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست. شاهدیم که «شخصیت‌های» حکومت اسلامی، همانطور که نمونة اظهارات متکی در بالا نشان داد، بیشتر ترجیح می‌دهند مواضع خود را در مورد افغانستان در پوشش «نبردهای» رنگارنگی که گویا بر علیه واشنگتن در دستورکار گذاشته‌اند «عنوان» کنند. حال باید ببینیم دولتی که مواضع خود را در قبال کشور همسایه نمی‌تواند رسماً اعلام ‌دارد، چگونه می‌تواند در سطح جهانی در تضاد با سیاست‌های آمریکا قرار گیرد؟ خلاصة مطلب، چنین دولتی چگونه به خود اجازه می‌دهد که ادعای «نبرد با آمریکا» را اینچنین در بوق و کرنا بگذارد؟








نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...

۷/۱۶/۱۳۸۸

طلا و طالبان!



پس از آنکه نظام رسانه‌ای بین‌المللی پدیده‌ای به نام «مذاکرات هسته‌ای ایران» را در بوق و کرنا گذاشت، در مطلبی عنوان کردیم که این «مذاکرات» را می‌باید یک عقب‌نشینی تحلیل کرد؛ و اینکه عقب‌نشینی امپریالیسم آمریکا از منطقه «پرده‌ای» تماشائی از نمایش روحوضی رسانه‌ای، و در عمل پدیده‌ای بسیار تاریخی خواهد بود. اینک شاید بهتر باشد توضیحی در این موارد ارائه کنیم. نخست باید عنوان کرد که ابعاد مختلف عقب‌نشینی سرمایه‌داری غرب را صرفاً در راهبردهای منطقه‌ای و نظامی نمی‌باید جستجو کرد. این فروپاشی تاریخی که مسلماً سرآغازی بر فروپاشی‌های دیگر در مناطق مختلف خواهد شد، در نخستین‌ گام‌ها همانطور که دیدیم تأثیر خود را بر مسئلة قیمت طلا و موضع برتر دلار در مراودات مالی صریحاً تحمیل کرد. در گام‌های بعد شاهد تغییرات در شرایط استراتژیک افغانستان و پاکستان نیز هستیم.

روز گذشته بهای طلا به بالاترین حد خود در تاریخ معاملات فلزات گرانبها رسید. در ساختار سنتی اقتصادی که پس از جنگ دوم در جهان سرمایه‌داری شکل گرفته بود نوسان قیمت طلا معمولاً در ارتباط مستقیم با برنامه‌های جنگاورانة پنتاگون قرار داشت. هر گاه پنتاگون برنامة جنگی فراهم می‌آورد چند روز پیش از آغاز حملات «نورچشمی‌ها» طلا می‌خریدند، بعد هم طلای ابتیاع شده را با منفعت فراوان به ریش دیگران می‌بستند! بله، در اقتصادی که بالاتر عنوان کردیم، روسیه در قلب اتحاد جماهیر شوروی سابق به عنوان بزرگ‌ترین تولید کنندة طلا در جهان از بازار حذف شده بود! در نتیجه کنترل قیمت طلا، ‌ از طریق کنترل تزریق این فلز در بازارها در دست واشنگتن قرار داشت. پر واضح است که در شرایط فعلی، به طور کلی کنترل قیمت طلا به شیوة گذشته دیگر امکانپذیر نیست، و از دست غرب خارج شده.

از طرف دیگر مسئلة ارزش دلار در برابر دیگر ارزها نیز مطرح می‌شود. می‌دانیم که دیروز طی هیاهوئی که در سطح رسانه‌ای به وقوع پیوست روزنامة جنجالی «ایندیپندنت» از وجود طرحی جهت منزوی کردن دلار در معاملات نفتی «پرده» برداشت!‌ و دلار پس از این هیاهو با «بحران» شدید روبرو شد. البته «شایعة» وجود چنین طرحی سریعاً از طرف دولت‌هائی که در خبر مذکور دست‌اندرکاران این «توطئه» معرفی شده بودند تکذیب شد، ولی از آنجا که روزنامة کذا مدعی بود دولت‌های چین و روسیه در این «برنامه» دست دارند، «تکذیب» این «خبر» آنقدرها کاربردی نخواهد داشت.

منطقاً و خارج از تمامی برداشت‌های استراتژیک، روسیه به عنوان بزرگ‌ترین صادرکنندة نفت‌خام و گازطبیعی این تمایل را مشروع می‌داند که بازار این مواد خام و ارزی که در برابر این مواد پرداخت می‌شود تحت کنترل مسکو باشد. البته ایالات متحد در زمینة تولید نفت خام از موضع بسیار محکمی برخوردار است، ولی به دلیل وابستگی شدید به واردات نفت و گازطبیعی نهایت امر دست‌هایش زیر سنگ دیگران می‌افتد. این «دیگران»، امروز عربستان سعودی، کویت و دولت‌ جمکران نیستند؛ روسیه است. ارز حاصل از فروش نفت در اقتصاد روسیه تزریق می‌شود و در ساختار اقتصادی برای روسیه اعتبار بانکی تأمین می‌کند، و اگر مسکو در این معادلات خود را «بازنده» تلقی کند، عکس‌العمل‌اش همان نیست که عکس‌العمل کویت و عربستان سعودی می‌تواند باشد. روز گذشته افزایش بهای طلا برای آمریکا یک زنگ خطر بود.

از دست رفتن موضع برتر ایالات متحد در استراتژی‌ها نفتی به غلط در نخستین گام‌ها در ترادف با بازبینی وسیع در سیاست‌های داخلی، خصوصاً کنترل مصارف خانگی نفت‌خام تلقی شد. و به همین دلیل نیز شاهد بودیم که دولت اوباما با هیاهو و سروصدای فراوان، تحت عنوان پرطمطراق «بحران اقتصادی» حمایت زیرجلکی و چندین سالة دولت فدرال آمریکا از صنایع ورشکستة خودروسازی داخلی را علنی کرد. بر اساس این «تبلیغات»، فرضاً «حمایت‌های» دولت‌فدرال از هم اینک آغاز شده‌، و قرار است فقط در راستای ساخت خودروهای «اکولوژیک» هزینه شود! سیل این دروغ‌های شاخدار فقط برای پوشاندن یک حقیقت مسلم و غیرقابل تردید در نظام رسانه‌ای به جریان افتاد: صنایع خودروسازی ایالات متحد پس از بحران نفت در 1973 میلادی دیگر نتوانسته بودند از دامان حمایت‌های دولت فدرال در صور مختلف دست بشویند. با این وجود موضع‌گیری «اقتصادی» ایالات متحد در برابر بحران نفت منطقاً نمی‌تواند فقط به کنترل صنایع ورشکستة خودروسازی محدود بماند؛ خارج از آنچه مصارف فرآورده‌های نفتی عنوان می‌شود، نفت در قلب یک نظام پیچ‌درپیچ و بسیار گستردة اقتصادی قرار گرفته که شاخک‌های مالی و اقتصادی و صنعتی آن از شمار بیرون است. یکی از این شاخک‌ها مسئلة حرکت «نقدینگی» بود که باز هم محافل غرب تحت عنوان «بحران اقتصادی» سعی در پوشاندن ابعاد واقعی آن کردند، و امروز فروپاشی احتمالی دلار در افق همین تغییرات قابل تشخیص است. این بحران نقدینگی را پیشتر مطرح کرده‌ایم، در نتیجه توضیح بیشتری ارائه نمی‌کنیم، ولی مسلم است که در امتداد انباشت دلارهای نفتی در اردوگاه روسیه بحران نقدینگی به صور مختلف باز هم در مجاری و مسیرهای دیگر خود را به نمایش خواهد گذاشت.

با وجود اهمیتی که مسائل مطرح شده در بالا و تبعات آن‌ها می‌تواند در سطح جهان داشته باشد، از آنجا که در این وبلاگ مسائل ایران بیشتر مورد نظر ما است به مسئلة «بحران هسته‌ای» باز می‌گردیم. می‌بینیم که عقب‌نشینی ایالات متحد در خاورمیانه مستقیماً بر سیاست‌های صنایع هسته‌ای غرب تأثیر گذاشت. فرانسه که با ایجاد تشکیلاتی به نام «آره وا» برای خود موضعی مستحکم در صنایع هسته‌ای جهان تأمین کرده،‌ پیشتر تمایل داشت که در پس همکاری‌های زیرجلکی با حکومت‌های اسلامی در پاکستان و ایران نقش علی‌البدل آمریکا را در منطقه بر عهده گیرد. این نقشی بود که سازمان‌های تحقیقاتی نظامی و امنیتی فرانسه طی سالیان دراز به صورتی کاملاً مخفیانه در پاکستان برعهده گرفته بودند. از طرف دیگر نقش فرانسه در سازماندهی مجاهدین افغان که نهایت امر به طالبانیسم کشیده شد معمولاً از طرف بلندگوهای «دوست» زیرسبیلی درمی‌رود. ولی «دیگران» این نقش‌ را نه تنها می‌شناسند که از نقاط ضعف‌آن نیز به خوبی مطلع‌اند.

طرح فروش «رافال»، جنگدة فوق‌ پیشرفتة فرانسه به برزیل که درست در گیرودار «بحران‌سازی‌های»‌ هسته‌ای، از طرف نظام رسانه‌ای در بوق و کرنا گذاشته شد در عمل می‌باید نقطة اوج درگیری‌های غرب با روسیه تلقی شود. در برخورد با این خبرها سئوال اصلی این است که جنگنده‌های «فوق مدرن» در کشور برزیل به چه درد خواهد خورد؟ کشور برزیل از طرف کدام کشور می‌تواند مورد تعرض و تهدید نظامی قرار گیرد؟ و اینکه نقش این جنگنده‌ها که پس از فروش به همراه خود یک لشکر کارشناس و متخصص یا بهتر بگوئیم مستشار و جاسوس خارجی را برای سالیان دراز در محل مستقر خواهد کرد در امر «دفاع» از کشور برزیل چه خواهد بود؟ سئوال جالبی است؛ می‌باید جوابی مناسب برای آن یافت.

نخست باید گفت که مسئلة نفوذ واشنگتن در قارة آمریکای جنوبی افسانه نیست؛ با این وجود این نفوذ تا آنجا که به کشورهای بزرگ از قبیل برزیل و آرژانتین مربوط می‌شود بیش از آنچه مالی و اقتصادی به شمار آید، یک نفوذ سیاسی است. بهره‌مندان واقعی از اقتصادهای استعماری که در گسترة آمریکای جنوبی سیطرة خود را حاکم کرده‌ بیشتر کشورهای اروپای غربی‌اند تا ایالات متحد. این صورتبندی که بر پایة آمار و ارقام رسمی اقتصادی یک اصل غیرقابل تردید است، معمولاً در تحلیل‌ها و تفسیرها غایب اصلی باقی مانده. و به همین دلیل سقوط نابهنگام دو فروند «رافال» فرانسه‌ آنهم در خاک این کشور و درست پیش از انعقاد قرارداد فروش با برزیل تحلیل و بررسی زیادی به همراه نیاورد. با این وجود دولت برزیل خود را «ناچار» دید که در عقد قرارداد تجدید نظر کرده، از فرانسه جویای توضیحاتی در مورد کیفیت این جنگده‌ها شود! ولی زمانیکه چند روز بعد نووستی، خبرگزاری رسمی روسیه اعلام می‌دارد که سوخوی‌های روسی می‌تواند جایگزین جنگنده‌های فرانسه در برزیل باشد تصویر کاملاً روشن می‌شود. در چارچوب این «تصویر»، فرانسه پس از عقب‌نشینی آمریکا از خاورمیانه مجبور خواهد شد که هم نقش کلیدی خود را در افغانستان و پاکستان رها کند و هم در ساختار جدید اجازه نخواهد یافت که در نقش کمکی سیاست‌های راهبردی ایالات متحد در آمریکای جنوبی، در تضاد با روسیه، به عنوان «دولت سایه» از منافع سرمایه‌داری غرب در این منطقه از جهان حمایت صورت دهد.

با این وجود روز گذشته حضور سرکوزی، رئیس جمهور فرانسه در قزاقستان به همراه نمایندگان توتال و «آره‌وا» و خصوصاً آغاز مذاکراتی در مورد پروژه‌های تولید سوخت هسته‌ای در این کشور حاکی از این است که اگر لقمة افغانی و پاکستانی و حتی برزیلی از دهان کاخ الیزه بیرون کشیده شده، حق فرانسه برای توسعة صنایع غنی‌سازی هسته‌ای غیرنظامی در منطقة آسیای مرکزی، تحت نظارت روسیه، می‌تواند همچنان به قوت خود باقی بماند. اینجاست که فرانسه نقش سنتی خود را به عنوان چرخ پنجم عرابة سیاست غرب دوباره، و اینبار تحت نظارت مسکو از نو ایفا خواهد کرد. می‌دانیم که منطقة قزاقستان یکی از مهم‌ترین مناطق استراتژیک آسیای مرکزی است. این منطقه که از نظر استراتژیک غیرقابل نفوذ تلقی می‌شود، حتی در دوران موجودیت اتحاد شوروی منطقه‌ای بود که اغلب مراکز مهم هسته‌ای، موشکی و تأسیسات فضانوردی را در خود جای داده بود.

اینجاست که پس‌لرزه‌های سیاسی ناشی از نزدیک شدن «اجباری» فرانسه به مسکو، در مورد آیندة دولت پاکستان از زبان هیلاری کلینتن،‌ وزیر امورخارجة اوباما شنیده می‌شود! امروز خانم کلینتن در یک مصاحبة مطبوعاتی هر گونه عقب‌نشینی از مواضع فعلی آمریکا در پاکستان و افغانستان را مورد تکذیب قرار داده، عنوان کرد که واشنگتن به تعهدات خود در مورد پاکستان پابرجاست! ولی ما دلیلی نمی‌دیدیم که واشنگتن در این مقطع مشخص چنین توضیحاتی، آنهم در سطوح بالا ارائه دهد. زمانیکه این نوع «تکذیب‌ها» به صورت رسمی عنوان می‌شود به این معناست که واقعاً تجدیدنظر به مراحل غیرقابل اجتناب نزدیک شده. اگر آمریکا دست در دست ارتش‌هائی که «نیروهای بین‌المللی» لقب گرفته‌اند قصد دارد تعداد نظامیان اعزامی به افغانستان را به صورتی بسیار چشم‌گیر افزایش دهد می‌باید دید دلیل این افزایش چیست؟ پیشتر گفته بودیم که «جنگ» در افغانستان فاقد چهرة مشخصی است؛ در این جنگ نه جبهه‌ای وجود دارد و نه دوست و دشمن مشخص است. در نتیجه، به استنباط ما دلیل این «افزایش» را می‌باید در همان عقب‌نشینی کذا جستجو کرد. به عبارت دیگر ایالات متحد سعی دارد آنچه را در میانة میدان سیاسی،‌ مالی و اقتصادی از دست داده، با تکیه بر حضور نظامی جبران کند. این سیاستی است که از دیرباز توسط ایالات متحد اعمال شده و امروز نیز دلیلی برای عدم دنباله‌روی از این سیاست وجود ندارد. هر چند که امروز برخلاف دوره‌های گذشته، امیدی به پیروزی آن نمی‌توان داشت.

در همین راستاست که امروز احمدی‌نژاد، ‌ رئیس جمهور جمکران به صورت رسمی اعلام می‌دارد که حاضر است حتی از ایالات متحد «اورانیوم غنی ‌شده» خریداری کند! با در نظر گرفتن مسائلی که در بالا آوردیم ژست مضحک «مهرورزی» دیگر نیازمند توضیح نیست. این تعارف کوچکی است که مهرورزی به ارباب زده؛ می‌دانیم که آمریکا حتی برای رآکتورهای اتمی خود نیز سوخت مورد نیاز را از روسیه وارد می‌کند، ‌ حال چگونه می‌تواند برای مهرورزی «سوخت» ارسال کند؟ ولی در عین حال این واکنش بازتاب وحشت حکومت اسلامی نیز هست، وحشتی که از حضور «آره وا» در قزاقستان به جمکران دست داده. به دلیل همین وحشت است که جمکران دست نیاز به سوی ارباب دراز کرده. حکومت اسلامی بیم دارد که در مسیر راهبردهای استراتژیک فعلی، جز فروافتادن در چنبرة سیطرة مسکو راه دیگری در برابرش وجود نداشته باشد.

«مطالب» گسترده است،‌ با این وجود سعی خواهیم کرد مسائل را خلاصه کنیم. امتداد سیاست‌های دینی و بساط دین‌خوئی و دین‌فروشی و دکان آیات عظام و غیره در ایران جز از طریق توسل به سیاست‌های غرب امکانپذیر نخواهد بود، و به همین دلیل است که هم هیلاری کلینتن در بوق «حمایت» از پاکستان و افغانستان می‌دمد و هم مهرورزی به خیال خود قصد دارد دست ارباب را گرفته پای شرکت‌های هسته‌ای آمریکا را به مرزهای جنوب روسیه باز کند! ولی با در نظر گرفتن شرایط فعلی به استنباط ما هر دو برنامه نقش بر آب است.

نخست اینکه حمایت زیرجلکی واشنگتن از طالبان و طالبانیسم دیگر علنی شده و همچون نمونة شرکت‌های خودروسازی ورشکسته دیگر نمی‌توان تحت عناوین مختلف نیات پنهان دولت آمریکا را از چشم جهانیان مخفی نگاه داشت. اینبار واشنگتن تحت عنوان حمایت از «دولت‌های» پاکستان و افغانستان قصد دارد تا آنجا که منافع‌اش حکم می‌کند گروه‌های ضدبشری‌ طالبان را به جان مردم و ساکنان این مناطق بیاندازد. می‌باید اذعان داشت که دورة این نوع سیاستگزاری مزورانه و استعماری واقعاً به پایان رسیده. ارتش آمریکا، نه در پاکستان و افغانستان که در هیچ منطقه‌ای از جهان با طالبان و بن‌لادن درگیری و مخالفتی نداشته و ندارد؛ و حضور ارتش آمریکا در افغانستان و پاکستان در واقع جهت حفظ موجودیت این گروه‌ها است.

در شرایط فعلی آمریکا برای تداوم وضعیت موجود در منطقة آسیای مرکزی ـ وضعیت موجود به معنای حفظ حکومت‌های اسلامی پاکستان، افغانستان و ایران است ـ نیازمند حضور هر چه چشم‌گیرتر نیروهای نظامی در افغانستان شده. خلاصة کلام در عمل می‌بینیم که آمریکا طرح سیاسی جهت پایان دادن به بحران و یا خروج از منطقه را ندارد. این کشور فقط تلاش می‌کند با تکیه بر سرنیزه سیاست خود را مورد حمایت قرار دهد! چنین «طرحی» تا کجا می‌تواند موجودیت خود را توجیه کند؟ خصوصاً که اگر بحران اقتصادی در اطراف صنایع و بانک‌ها بیشتر ساختگی و تبلیغاتی بود تا واقعی، بحران در خاک آمریکا و در ارتباط با شهروندان آمریکا بسیار هم واقعی است. علیرغم انتشار آمارهای احمق‌فریب دال بر حمایت اکثریت مردم آمریکا از حضور نظامی در افغانستان، این بحران اقتصادی خانگی می‌تواند حمایت توده‌ها از سیاست‌های نظامی‌گری را به شدت به چالش بکشاند.

خارج از آنچه سرنوشت ایران در بطن تحولات جدید می‌نامیم ـ مطلبی که نیازمند توضیحات بیشتری است ـ در صورت عقب‌نشینی نظامی از افغانستان، تازه مشاهده خواهیم کرد که نبود طرح سیاسی جهت خروج از بحران‌های نظامی و استراتژیک تا کجا می‌تواند شرایط کاخ‌سفید را بحرانی کند. عقب‌نشینی از افغانستان اگر صورت پذیرد ـ به استنباط ما مصاحبة کلینتن و تقاضای کمک راسموسن از روسیه برای دخالت در افغانستان نشان می‌دهد که این گزینه حداقل در سطوح بالا مورد بررسی است ـ حفظ نیروهای آمریکا در عراق نیز آنقدرها که برخی تصور می‌کنند ساده و سهل نخواهد بود. خلاصة کلام «سرپوشی» که جرج بوش سعی کرد از طریق حملة وحشیانه به عراق بر بحران‌ «اسلام‌سازی» واشنگتن در آسیای مرکزی بگذارد آنزمان که آسیای مرکزی از چنگال ارتش ناتو خارج شود تازه گریبانگیر ایالات متحد خواهد شد؛‌ اینبار در خلیج‌فارس، بین‌النهرین و جنوب ترکیه!










نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


۷/۱۴/۱۳۸۸

سیاست و «سمساری»!



می‌گویند «جهان سیاست دنیائی است بس عجیب!» از قضای روزگار کاملا ً‌حق دارند. پس از مذاکرات هسته‌ای که گروه 5+1 با حکومت اسلامی صورت داد، مذاکراتی که آمریکا و متحدان‌اش تمامی تلاش خود را جهت به تعویق انداختن آن انجام دادند، فضای سیاسی در مورد ایران ابعاد جالب توجهی به خود گرفته. اظهاراتی در مورد ایران از زبان «مسئولان» غربی می‌شنویم که پیشتر قابل تصور نمی‌بود؛ برخوردهائی با مسائل ایران صورت می‌گیرد که باز هم پیش از این «مذاکرات» در چشم‌انداز سیاسی کشور غیرقابل پیش‌بینی بود. می‌باید قبول کنیم که این «فضای جدید» به سوی اهدافی کاملاً نوین هدایت می‌شود، و در رأس این اهداف ـ از آنجا که غرب به این صرافت افتاده که اجرای سیاست‌های کودتائی و براندازی‌های یک‌شبة «خانگی» دیگر امکانپذیر نیست، مسلماً اصل کلی «قابل معاشرت» نمایاندن حکومت جمکران قرار دارد! شرطی که در «بازی نوین سیاست» کشور، حداقل در میدانی که واشنگتن برای ایران گشوده، در رأس امور قرار گرفته.

البته چرخش صریح سیاست واشنگتن در مورد تهران، چرخشی که بارها در این وبلاگ آنرا نتیجة فشار فضاهای نوین سیاسی خصوصاً در آسیای مرکزی و جنوبی عنوان کرده‌ایم، چند بازندة اصلی نیز بر روی صفحة شطرنج ایران باقی گذاشت. مهم‌ترین مهره‌های بازنده همان‌ها هستند که امروز به بهانة «دلسوزی» برای ملت ایران، به عناوین مختلف چنین القاء می‌کنند که ایالات متحد با قبول مذاکرات با ایران پای در تلة حکومت اسلامی گذاشته! جالب‌تر اینکه، این اظهارات «کودکانه» از زبان کسانی شنیده می‌شود که معمولاً با حمایت محافل به نحوی از انحاء جائی در میان «ناظران» و مفسران سیاست منطقه و متخصصان امور سیاسی برای خود دست‌وپا کرده‌اند! می‌باید از این «صاحب‌نظران» پرسید، حاکمیت جنایتکار ایالات متحد که بیش از 60 درصد اقتصاد جهانی را در مرزهای‌اش متمرکز کرده و بیش از 50 درصد از کرة ارض را به بهانه‌های مختلف از قطب جنوب گرفته تا آفریقای سیاه و از اروپای غربی تا ژاپن و کره به اشغال نظامی خود در آورده، به زعم شما اینک در مورد «تحلیل شرایط» حکومت دست‌نشاندة اسلامی دچار «اشتباه» شده؟ خیر! حاکمیت آمریکا دچار اشتباه نشده، آنان که در صف خادمان این دستگاه سال‌ها «بست» نشستند و می‌پنداشتند که با حذف آخوندیسم در ساختار یک کودتای «نوین»، نهایت امر نوبت حکومت به آن‌ها خواهد رسید، اشتباه بزرگی کرده بودند و امروز نیز حذف‌شان از صحنة سیاست کشور تاوان همین اشتباه خواهد بود.

آمریکا مجبور به مذاکره با ایران شد. چرا که در ساختار استراتژیک منطقه چارة دیگری در برابر خود نمی‌دید! این را «اشتباه» نمی‌خوانند، به این می‌گویند «عقب‌نشینی» یک استراتژی استعماری. طی روندی 80 ساله، در سایة این استراتژی، تهدید مستقیم نظام‌های سیاسی کشور با بهره‌گیری از کودتا، شورش‌های خیابانی و سرکوب‌های گسترده تبدیل به اهرم‌های سیاستگزاری در دست جمبول و عموسام شده بود. کودتاهائی که به صورت مسلسل چه آشکار و چه نهان، ساختارهای نظامی را تبدیل به «تشکیلات نوکرپروری» کرده بود. و شورش‌هائی که منطق‌ستیزی را در پس پردة آشوب‌های خیابانی به «ایدئولوژی سیاسی» عوام‌الناس تبدیل می‌کرد، و نهایت امر سرکوب‌های گستردة پلیسی که از میان برداشتن روابط «شهروندی» را در سطح کشور مدنظر قرار می‌داد. این عوامل به دلیل ضعف شدید امپریالیسم آمریکا، طی چند سال آینده از فضای سیاسی کشور ایران می‌باید به تدریج زدوده شود، و این را «اشتباه» آمریکا نمی‌گویند!

ولی آمریکا سعی دارد این شکست استراتژیک را که نتیجة یک «عقب‌نشینی» بسیار تاریخ‌ساز از مواضع جهانی امپریالیسم غرب در منطقة خاورمیانه است، به صورتی «بزک» کند. در این میان همانطور که بالاتر گفتیم نخستین تلاش بر این محور متمرکز خواهد شد که حکومت جمکران را «قابل ‌معاشرت» بنمایانند. تلاشی که اینک شاهد شکل‌گیری آن در نظام رسانه‌ای جهان هستیم. ولی یک اصل کلی را نمی‌باید فراموش کرد: حکومت‌های استعمارگر جهان در مناطق تحت نفوذ خود پیوسته نسخة اصل و بدل را همزمان و با هم «تولید» می‌کنند. به عبارت دیگر، از یک‌سو حکومت جمکران را در ویراست «احمدی‌نژادی» آن پنهانی مورد حمایت کامل قرار می‌دهند، و از سوی دیگر دکان جدیدی برای هیاهو و غوغا افتتاح می‌کنند. ولی در شرایطی که بساط «دکان‌سازی» به دلیل فروپاشی فضای «جنگ‌سرد» به شدت کساد شده، شاهدیم که دکان جدید آمریکا در چند قدمی بیت مقام معظم به شخصی تعلق دارد که نه تنها هیچ تضادی با حاکمیت جمکران و لات‌واوباش این حکومت نداشته و نخواهد داشت که از مهم‌ترین خادمان و جان‌فدایان و اوباشان همین حکومت اسلامی است؛ فردی به نام میرحسین موسوی!

همانطور که پیشتر گفتیم‌ آنان که به ادعائی باطل، عمداً و یا سهواً آمریکا را «فریب‌خوردة» میدان سیاست‌‌بازی‌های جمکران معرفی می‌کنند، در واقع بازی‌خورده‌ها یا بهتر بگوئیم پدرسوخته‌های اصلی در این میانه‌اند. با این وجود از آنجا که یک «بدبختی» معمولاً تک و تنها به سراغ آدمیزاد نمی‌آید، اینان نیز بساط «فریب‌خوردگی‌شان» را از دکان کودتاپرستی و هیاهوسالاری‌های «مستقل» جمع کرده، دیگ‌ودیگ‌برشان را درست کنار عطاری «میرحسین» پهن کرده‌اند! به عبارت ساده‌تر، حال که ارباب به صورت مستقل نمی‌تواند برای‌شان دولت و مکنت و جلال «استعماری» و «دست‌نشاندگی» تأمین کند، اینان به خیال خود زرنگی کرده، حداقل در جلال و جبروت موهوم میرحسین شریک می‌شوند!‌

زمانیکه این «موضع‌گیری» که در نظر بنیانگزاران‌اش مسلماً بسیار هم «زیرکانه» می‌نمود علنی شد، در همین وبلاگ‌ها گفتیم که سرمایه‌گزاری روی میرحسین موسوی و به طور کلی «جنبش سبز» فقط به معنای سرمایه‌گزاری بر روی حکومت اسلامی است. اگر عقل سلیم حکم می‌کند که در شرایط استراتژیک امروز روی یک حکومت پوسیده و فاشیست به نام «ولایت فقیه» سرمایه‌گزاری صورت گیرد، این جریانات نیز در گزینة خود می‌توانند توجیه‌گر مواضع‌شان باشند؛ می‌دانیم که چنین نیست. می‌باید اضافه می‌کنیم که سرمایه‌گزاران در میانة این میدان در عمل متعلق به دو شاخة سیاسی کاملاً شناخته شده‌اند. شاخة راست‌گرایان افراطی که بر مرده‌ریگ «مک‌کارتیسم» پوسید‌ة دوران جنگ‌سرد تکیه دارند، و در خواب و خیال‌های خود در جنگ بر علیه کمونیست‌ها همه روزه چندتای‌شان را کباب کرده و میل می‌فرمایند. و چپ‌گرایان افراطی که نوچه‌های دیروز استالینیسم مسکویت و دست‌نشاندگان امروز «لی‌بر پارتی» لندن هستند.

برای این «نوباوگان» که پشت درهای سبز و پر زرق‌وبرق سیاست‌های محفلی دوران شباب را به جوی مولیان عموسام ریخته‌اند می‌گوئیم که اگر فضای سیاست کشور امروز پای در این مرحله گذاشته فقط و فقط به این معناست که این دو شاخة سنتی می‌باید از نظر سیاسی کاملاً حذف شوند؛ در آیندة سیاسی کشور هیچ شانسی برای این دو جریان وجود نخواهد داشت. البته تلاش برخی از همین محافل جهت آویزان شدن به تنبان پارة میرحسین موسوی در عمل می‌تواند پاسخی تلقی شود به آنچه ما «روند حذف کامل» این دو جریان معرفی کردیم. ولی باید این اصل را قبول کرد که حذف حکومت اسلامی،‌ حداقل در ساختاری که در شرایط امروز شاهدش هستیم مسلماً مهم‌ترین پیش‌فرض آیندة سیاسی کشور می‌باید تلقی شود. خارج از هر گونه برخورد ایدئولوژیک، ادامة موجودیت «امروزین» حکومت اسلامی غیرقابل تصور است.

آمریکائی‌ها و به طور کلی غربی‌ها به خیال خود دست بالا را دارند. اینان هم بساط سرکوب و لات‌بازی احمدی‌نژاد و سرداران را از راه دور «کنترل» می‌کنند،‌ و هم در تنور میرحسین موسوی می‌دمند. به بیان دیگر، به ما ایرانیان القاء می‌کنند که اگر احمدی‌نژاد را نمی‌خواهید بروید به سوی میرحسین!‌ ولی راستش را بگوئیم، این صورتبندی «برد، برد» که جمبول و عموسام برای خودشان دست‌وپا کرده‌اند خوش‌بینانه‌تر و آبدارتر از آن می‌نماید که بتواند واقعی تلقی شود. در این «صورتبندی» شاعرانه،‌ نه تنها ملت ایران و الهامات آزادیخواهانه‌اش غایب است، که عموسام و جمبول جائی هم برای روسیه، چین و هند قائل نشده‌اند. و در شرایطی که روسیه یک‌هزار کیلومتر مرز مشترک با ایران دارد، و در وضعیت فعلی که پاکستان در معادلات منطقه‌ای در عمل از هم فروپاشیده و سیاست هند همسایة واقعی ایران شده، لندن و واشنگتن قصد بازگشت به دوران «پرافتخار» جنگ‌سرد را کرده‌اند!‌ باید گفت که چنین سیاستی مشکل می‌تواند شب را به روز برساند.

ولی از آنجا که چشم نوکران معمولاً‌ فقط «عظمت» ارباب را می‌بیند شاهدیم که استالینیست و مک‌کارتیست، دست در دست همکاران جمکرانی و مخالف‌نمایان وابسته به حکومت اسلامی به شدت بر طبل میرحسین می‌کوبند! به طور مثال در دنبالة همین «محفل‌بازی‌ها»، تشکیلاتی که سابقاً چپ‌های افراطی را سازماندهی می‌کرد و نام «حزب‌توده» را یدک می‌کشد، مدتی است در مورد «برنامة مترقی» میرحسین موسوی داد سخن می‌دهد! در کنار این «تحلیل‌ها»، سرفصل‌هائی نیز به بررسی «خط‌سیاسی امام» جهت خروج از بحران اختصاص داده شده! اینکه در سایة این تبلیغات هم میرحسین موسوی «برنامة مترقی» داشته باشد، و هم ملت ایران جهت خروج از بحران بتواند بر «خط سیاسی امام» تکیه کند مسلماً از ابزار و ادواتی است که فقط در سمساری حزب توده یافت می‌شود. خصوصاً این تبلیغات مضحک درست زمانی صورت می‌گیرد که فریاد « نفی» حکومت اسلامی و نفی تجربة هولناک «خمینی‌‌ایسم» اگر هنوز در کوچه و بازار بر زبان‌ها جاری نشده، مسلماً ذهن تک تک ایرانیان را به خود مشغول کرده.

البته بهانة حزب توده کاملاً قابل درک است، اینان همچون جناح‌های «مک‌کارتیست» وطنی هنوز هر دوپای‌شان در میدان «جنگ‌سرد» گیر کرده و خود را مجبور به حمایت از راست‌افراطی می‌بینند، به این امید که با سوار شدن بر موج این «راست» ـ موجی که آمریکا و انگلستان به راه می‌اندازند ـ به ساحل «چپ» برسند! این همان سیاست «کودتا سازی» و «دولت‌سازی» است که در کمال تأسف به دلیل سیاست‌های توسعه‌طلبانة پولیت‌بورو، و نوکرصفتی کمونیست‌های ایران نهایت امر تبدیل به شاه‌کلید مبارزات سوسیالیست‌های ایران شد! مبارزاتی که هر گونه تولید فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را به زیر پای گذاشت و امروز نتیجة آن را در کشور شاهدیم؛ پس از عربستان سعودی و کویت، جنبش سوسیالیسم ایران به دلیل سیاست‌های غلط و کودتائی همین حزب توده در عمل یکی از فقیرترین جنبش‌های سوسیالیست در جهان است.

حال نگاهی به مک‌کارتیست‌ها بیاندازیم، به‌ آن‌ها که در کالیفرنیا، واشنگتن و برخی نقاط کانادا لنگر انداخته‌اند و به قول خودشان خیلی «لیبرال» شده‌اند! ولی هم اینان فراموش کرده‌اند که مهم‌ترین اصل در نظریة لیبرالیسم فلسفی و اجتماعی احترام به «فردیت‌» است؛‌ نه تعظیم و تکریم در برابر دلار و مسجد و کلیسا! و فقط به دلیل همین «فراموشکاری» مزورانه است که اینان امروز دست به تبلیغات برای میرحسین موسوی می‌زنند! برای کسی طبل می‌زنند که خارج از تمامی جنایاتی که در دورة نخست‌وزیری‌اش بر ملت ایران تحمیل کرده، یکی از مهم‌ترین مهره‌های حکومت اسلامی در راه سرکوب همین «فردیت‌ها» بوده. در چارچوب همین «انحرافات» فکری، که به احتمال زیاد بازتابی است از ندانم‌کاری،‌ جهل و خودفروختگی، اگر نگوئیم بی‌خبری و بی‌اعتنائی به مشقات یک ملت، این جناح دست یک خانم ایرانی را که تحت عنوان «مبارزه با اعدام کودکان» در فضای مجازی سایت به راه انداخته،‌ در دست دالائی‌لاما می‌گذارد تا با کارت‌های «سبز» با ایشان عکس یادگاری بگیرند، و همزمان خواستار حمایت از حقوق‌ بشر در ایران ‌شوند!‌ شاید بهتر است به حامیان این طرح «مزورانه» یادآور شویم که این «خانم» به عنوان «مخالف» اعدام کودکان نمی‌تواند از فردی حمایت به عمل آورد که نه تنها صدها کودک ایرانی را در زندان‌هایش تیرباران کرده، که مصائب و مشقاتی را بر آنان تحمیل کرده که این قلم از بازگوئی آن شرم دارد. ولی جای تعجب نیست! عکس آن «خانم» با دالائی‌لاما و کارت‌های سبزشان زینت‌بخش سایت اکبر بهرمانی در تبعید هم می‌شود! همان بهرمانی‌ای که رهبری باندهای قاچاق زنان و کودکان خردسال ایرانی به روسپی‌خانه‌های امارات را سال‌هاست برعهده دارد!

همانطور که می‌بینیم در این جناح‌های افراطی آنچه بکلی از «قلم» می‌افتد، همان اصالت فکری و فلسفی است. خلاصه می‌کنیم، در بطن جریانی که فقط دستیابی به قدرت، سرکوب مردم و چپاول و بهره‌برداری از «نعمات» قدرت را هدف قرار داده، همچون نمونة حکومت اسلامی قربانی اصلی همان اصالت‌ها و فلسفة بنیادین خواهد بود. در این جمع افراطیون، همانطور که دیدیم گروهی همچون توده‌ای‌ها خودشان را عملاً به کوری زده‌اند؛‌ اینان 8 دهه است که کوراند! در جمع مک‌کارتیست‌ها نیز از قماش همین «‌خانم» کم نداریم! خداوند منان چنان کرده که اینان اصولاً از بدو تولد فاقد چشم‌بینا باشند.

ولی ما اطمینان داریم که پس از فروپاشی فضای جنگ‌سرد،‌ در بطن سیاست ایران نهایت امر بر حضور این دو گروه خودفروخته و بی‌سروپا و جلنبر نیز، که عملاً بادمجان‌دورقاب‌چینان استعمار در کشورند نقطة پایان گذاشته خواهد شد. این یک جبر تاریخی است، از این جبر گریزی نیست. بارها عنوان کرده‌ایم که مبارزه با این دو گروه افراطی و کج‌فهمی‌هائی که به «عمد» در فضای سیاست کشور تزریق می‌کنند شاید مهم‌ترین افشاگری‌ای باشد که گروه‌های مترقی،‌ انسان‌دوست و انسان‌محور می‌باید در رأس فعالیت‌های رسانه‌ای خود قرار دهند.






نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۷/۱۲/۱۳۸۸

بازنده و بازنده!


با پوزش از خوانندگان گرامی، تاریخ تصویب اعلامیة جهانی حقوق بشر در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نسخة «پی‌دی‌اف» وبلاگ «دمب‌گاو» به اشتباه 1958 قید شده، در صورتیکه این اعلامیه روز 10 دسامبر 1948 میلادی به تصویب رسیده.

امروز با کشته شدن 5 سرباز آمریکائی در افغانستان بار دیگر این سئوال را می‌باید مطرح کرد که ایالات متحد، دست در دست آنچه «ناتو» خوانده می‌شود در افغانستان به دنبال چیست؟ شاهدیم که 8 سال حضور بیش از 60 هزار سرباز آمریکائی، در کنار شمار نامعلومی از دیگر نیروهای «متحد» آمریکا در این کشور، هیچگونه آرامشی به ارمغان نیاورده. در نتیجه این مطلب قابل بحث خواهد بود که در واقع و خارج از تمامی هیاهوئی که در پی عملیات 11 سپتامبر تحت عنوان مبارزه با تروریسم به راه افتاد،‌ یا «اهداف» ایالات متحد در افغانستان آنچه عنوان می‌شود نیست، و یا «دشمنان»، آنانکه در نظام رسانه‌ای معرفی شده‌اند نیستند!‌ به هر تقدیر مردم افغانستان نزدیک به سه دهه است در میانة جنگی فراگیر و بلاانقطاع درگیر شده‌اند،‌ و اینان مسلماً بازندگان اصلی این صحنه‌سازی خواهند بود.

از روزی که در چارچوب تبلیغات کاخ‌سفید، در دوران حکومت جرج بوش مسئله‌ای به نام افغانستان مطرح شد پرواضح بود که حکایت «ملاعمر» و «بن‌لادن» فقط بهانة تبلیغاتی است. به گزارش خبرگزاری‌ها، روز گذشته بیش از 20 خودرو حامل تجهیزات سازمان ناتو در افغانستان به آتش کشیده شد. در این مورد «بی‌بی‌سی»، مورخ 2 اکتبر 2009، چنین گزارش می‌دهد:

«حمله به کاروان‌های تدارکاتی یکی از تاکتیک‌های [...] شورشیان در افغانستان [...] علیه نیروهای بین‌المللی [است].»


این جملات «کلیشه‌ای» که نمونة بالا فقط جهت نشان دادن ابعاد پوچ و بی‌معنای آن‌ها‌ ارائه شده در تحلیل مسائل جنگ به صورتی مسلسل‌وار تحویل افکار عمومی داده می‌شود. در جملات فوق که به عناوین مختلف بارها و بارها روی خطوط خبرگزاری‌ها به چشم دیده‌ایم، چند کلیدواژة گنگ و نامفهوم وجود دارد که در اثر حملات تبلیغاتی «معنا و مفهوم» به خود گرفته! به طور مثال، در پس پردة این تبلیغاتی که به راه افتاده، مخاطب هنگام برخورد با عبارات مذکور چند سئوال منطقی را از خود نخواهد پرسید!‌ نخست اینکه مقصود «بی‌بی‌سی» از «کاروان‌های تدارکاتی» چیست؟ در مرحلة بعدی این سئوال را نیز نمی‌باید پرسید که این «شورشیان» چه کسانی‌ هستند؟ و نهایت امر اینکه مقصود از «نیروهای بین‌المللی» دیگر چه صیغه‌ای است؟

اینکه «نیروهای تدارکاتی» در یک جبهة جنگ مورد تعرض نیروهای دشمن قرار گیرد یک تاکتیک کاملاً‌ شناخته شده است. ولی در شرایطی که جبهة جنگ مشخص نشده، و هیچ خبرنگاری از این جنگ «خبر و گزارش» ارائه نمی‌کند، خواننده از کجا بداند که اصولاً این «نیروهای تدارکاتی» چه اهدافی دارند و حمل و نقل چه نوع «تدارکاتی» را برای چه گروه‌هائی بر عهده گرفته‌اند؟ در مطلبی که چند سال پیش و در آغاز حملة وحشیانة یانکی‌ها به افغانستان نوشتیم به صراحت جنگ افغانستان را جنگی «بی‌چهره» خواندیم. این جنگ، دقیقاً همچون جنگ عراق، جبهه‌ای به وسعت خاک یک کشور دارد. ولی در این جبهه «متحد» و «دشمن» مشخص نیست. جنگ افغانستان یکی از نمونه جنگ‌های استعماری در قرن معاصر است که در کمال تأسف شبکة خبری و اوباشی که خود را تحت عنوان خبرنگار بر فضای مطبوعاتی و رسانه‌ای حاکم کرده‌اند در هماهنگی کامل با نیروهای سرکوبگر سازمان ناتو قتل‌عام و سرکوب هزاران انسان را در سکوت «دنبال» می‌کنند.

اگر «دوست» و «دشمن» در این جنگ ناشناس باقی مانده‌اند، «اهداف» جنگ افغانستان نیز در سایة تبلیغات رسانه‌ای «پنتاگون» در همین حد گنگ و نامفهوم شده. هیچ عقل سلیمی قبول نخواهد کرد که سازمان ناتو جهت دستگیری چند سر «لات و لوت» در کوهپایه‌های افغانستان هزاران سرباز را طی سالیان دراز با صرف هزینه‌های سرسام‌آور در خاک یک کشور بیگانه آواره کند! این قصه‌ها و حکایات مهوع که بوق‌های زنگ‌زدة غرب گوش شهروندان را در «دمکراسی‌ها» با آن کر کرده، دیگر نه تنها کسی را نمی‌فریبد که به تدریج خنده‌دار و مضحک هم شده.

جنگ افغانستان که به بهانة مبارزه با تروریسم به راه افتاد، و دنبالة آن نهایت امر ارتش‌های غرب را به سر چاه‌های نفت عراق و کویت کشاند، یکی از «شاه‌جنگ‌های» استعمار پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است. در این جنگ مسائل بسیار پیچیده‌ای گام به گام دنبال می‌شود که مسلماً در اخبار رسانه‌های رسمی نمی‌توان به دنبال سرنخ‌شان گشت. این جنگ از نوع جنگ‌های استراتژیک است که جهت اعمال کنترل و نظارت بر آسیای مرکزی و جنوبی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار شده. در این جنگ اگر هند، روسیه، چین و بسیاری کشورهای دیگر به صورت زیرجلکی حضور فعال دارند، حداقل حضور سازمان ناتو رسمی است! «طالبان» و هنگ‌های عرب وابسته به «بن‌لادن» نیز از بازیگران همین صحنه‌اند، ولی اینکه این تشکیلات امروز چند شاخه ‌است و هر یک در خیمة کدام طرف رکاب می‌زند اصلاً مشخص نیست! کشورهای بزرگ منطقة آسیای مرکزی و ناتو سعی دارند که با قرار دادن مهره‌های خود در مواضع مورد نظر تا حد ممکن بر «آیندة استراتژیک» آسیای مرکزی تأثیرات «مطلوب» بر جای گذارند. این «تأثیرات» در آیندة اقتصادی و ژئوپولیتیک جهان بسیار سرنوشت‌ساز خواهد شد. ولی اینکه کدام یک از این کشورها در پیشبرد اهداف‌اش موفق‌تر عمل خواهد کرد فقط در سال‌های آینده مشخص می‌شود.

ملت افغانستان شاید به خواب هم نمی‌دید که روزی کشور منزوی، کوچک و آرام‌شان تبدیل به یکی از مهم‌ترین شاهرگ‌های استراتژیک جهان شود. آنزمان که شرایط جنگی به پایان برسد، قدرت‌هائی که نهایت امر بر افغانستان نظارت نظامی و امنیتی اعمال کنند، هم مرزهای جنوبی منطقة نفوذ شوروی سابق را به زیر نگین انگشتری خواهند داشت و هم از این مسیر بر رشد سرمایه‌داری نوپای روسیه در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی نظارت عالیه اعمال می‌کنند. اینان نهایت امر می‌توانند درجة وابستگی دولت افغانستان را نیز به قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای از قبیل هند، چین و حتی ایران مشخص نمایند. ولی آنچه در بالا آوردیم فقط یک چشم‌انداز «محدود»، اگر نگوئیم ابتدائی است که شرایط منطقه را «بی‌نهایت» ساده کرده!‌ خلاصه می‌گوئیم قضیه از این‌ها به مراتب پیچیده‌تر است.

افغانستان امروز منطقه‌ای است که به مرکز تقابل همه جانبة منافع قدرت‌های بزرگ جهانی تبدیل شده. اگر خرس‌ها محدودة خود را از طریق چنگ زدن بر تنة درختان «مشخص» می‌کنند، یانکی‌ها طبق معمول برای تعیین این «محدوده» بمب‌افکن‌ها را فرستاده غیرنظامیان را بمباران کردند! بعد لشوش‌‌شان را با تفنگ و طپانچه به جان مردم کوچه و خیابان انداختند. نام این «عملیات افتخارآفرین» را هم گذاشتند جنگ برای «دمکراسی در افغانستان!» ولی دیگران نیز ـ روسیه، هند، چین، و ... ـ در افغانستان حضوری بسیار پررنگ و پرمعنا دارند، هر چند تمامی این عملیات در سکوت کامل رسانه‌ای دنبال می‌شود!

مسلماً روزی خواهد رسید که دیوار سکوت در مورد فجایع جنگ افغانستان فرو ریزد. این دیوار لعنتی در مورد جنایات ارتش آمریکا در جنگ کره، ویتنام و دیگر مناطق نهایت امر فرو ریخت؛ افغانستان نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. ولی به دلیل منافع پیچ‌درپیچی که تمامی قدرت‌های منطقه در این کشور جستجو می‌کنند،‌ دیوار سکوت در افغانستان هر دم قطورتر، رفیع‌تر و غیرقابل نفوذتر می‌نماید. با این وجود تحمیل شرایط جنگی بر یک ملت، تحت عناوین پرطمطراقی همچون دمکراسی و آزادی و امنیت اگر امروز یکی از مهم‌ترین دیواره‌ها جهت پوشش عملیات استعماری شده، دست تاریخ در سال‌های آینده این پوشش را نیز به کناری خواهد زد و جزئیات جنگ افغانستان را در برابر جهانیان برملا خواهد کرد؛ می‌ماند بی‌آبروئی! بی‌آبروئی برای دولت‌ها، شخصیت‌ها و ملت‌هائی که در این قصابی دست‌های‌شان تا آرنج به خون مردم افغانستان آلوده شده.

ولی سعی می‌کنیم وبلاگ امروز را با مطالب «شادتری» به پایان بریم. می‌دانیم که اوباش جمکران بالاخره مجبور شدند در ملاء‌عام در برابر اربابان‌ آمریکائی‌شان زانو بزنند! هم آمریکا خود را در این «جنگ» پیروز معرفی می‌کند و هم جمکران! ولی واقعیت این است که هر دو بازندگان اصلی‌اند. این مطلبی است که به دفعات در این وبلاگ به آن اشاره شده، در نتیجه، جمکران دیگر نمی‌تواند با صحنه‌سازی‌ها، تئاتر «نبرد با آمریکا» را به روی صحنه ببرد؛ آمریکائی‌ها نیز دیگر نمی‌توانند سیاست‌های مورد نظر خود را در منطقه‌ تحت عنوان «خواست مردم» از آستین نوکران‌ و اوباشان‌شان در جمکران بیرون بکشند. در همینجا بگوئیم، این یکی از مهم‌ترین دستاوردها برای ملت‌های منطقه طی نیم‌قرن گذشته می‌تواند تلقی شود، و نتایج این فروپاشی که در تاریخ منطقه فقط با فروپاشی امپراتوری عثمانی قابل قیاس است نهایت امر طی سال‌های آینده آشکارتر خواهد شد.

این «فروپاشی»، نهایت امر آمریکا را مجبور به بازبینی در ساختار استراتژیک منطقه‌ای‌اش خواهد کرد و یکی از مهم‌ترین استراتژی‌های استعماری در خاورمیانه پس از جنگ دوم جهانی به این ترتیب از پایه و اساس مورد تجدیدنظر قرار خواهد گرفت. شاید هنوز از نظر بسیاری ناظران این مسائل مورد «التفات» قرار نگرفته باشد، ولی مسلم بدانیم دیری نخواهد گذشت که تبعات بسیار مهم‌ و سرنوشت‌ساز این فروپاشی را در ایران، در کل منطقه و حتی در سطوح مختلف جهانی به چشم خواهیم دید.

از طرف دیگر این خبر بسیار مسرت‌آور است، و برای آن دلائلی داخلی نیز داریم. می‌دانیم که عقد نوکرها و اربابان در آسمان‌ها، همانجا که جبرئیل و دیگران «نشسته‌اند» بسته شده. آمریکائی‌ها و دوستان «ایرانی‌نمای‌شان» خیلی تلاش داشتند نوکران سی‌ساله‌ را رنگ زده، آیات عظام و اوباش پیرو «خط‌امام» را بجای قناری به مردم ایران قالب کنند؛ خوشبختانه شکست خوردند! یعنی وقتی منتظری و خامنه‌ای، البته هر کدام در جبهة خودشان شروع به چهچه زدن کردند، معلوم شد قناری نیستند، کدوتنبل‌اند، آنهم کدوی گندیده! و در این میان دست خیلی‌ها رو شد. خیلی‌ها که «مبارزه» می‌کردند و برای ملت ایران قهرمان‌سازی و شهیدسازی می‌فرمودند؛ خیلی‌ها که علیرغم خاستگاه‌های آخوندی‌شان لائیک شده بودند و امروز سر از «خط‌امام» به در آورده‌اند؛ خصوصاً خیلی‌ها که بر طبل «استقلال» می‌کوبیدند، و معلوم شد «استقلال» مورد نظرشان تبدیل کشور ایران به یک منطقة دست‌نشاندة ارتش ناتو در تقابل با سیاست‌های روسیه است!

خلاصه بر این «مژده» گر جان فشانیم رواست. ملت ایران نه نیازمند «شهید» است، نه آیات‌ عظام را می‌پرستد، «سکولار» تقلبی هم نمی‌خواهد. آنان که کت‌وشلوارشان را با کراوت «زینت» می‌دهند بدانند که کراوات زدن با سکولاریسم آنقدرها ارتباط تنگاتنگ ندارد. اگر هم خانم‌هائی میل دارند موهای مبارک‌شان را رنگ ‌کنند و هزار قلم آرایش بفرمایند مسئله به خودشان مربوط است، ما آخوند نیستیم از آخوند جماعت و مصلحان اخلاق آخوندی هم هیچ خوش‌مان نمی‌آید! ولی یک زن به صرف عقب کشیدن روسری «سکولار» نمی‌شود. سکولاریسم یک برخورد فراگیر فلسفی با مسائل اجتماعی، مالی، اقتصادی و حتی اخلاقی است. آنانکه طی 80 سال گذشته در کشور استعمارزدة ایران سکولاریسم را از یک سو با پوشیدن کت‌وشلوار و تراشیدن صورت «وصله» کردند و از سوی دیگر، با کشف حجاب و پوشیدن مینی‌ژوپ، همان بلندگوها و نوکران استعمارند؛ همان آخوندها و اوباش‌اند که امروز پس از 8 دهه نوکری در بارگاه امپریالیسم انگلستان و آمریکا دست‌شان همانطور که دیدیم در برابر جهانیان رو شده.

امروز در سایت یکی از «احزاب» شناخته شده، مطلبی در «عزای» عقب‌نشینی جمکران در برابر آمریکا منتشر شده بود! می‌دانیم که این نوع «احزاب» حکایت کاسة داغ‌تر از آش‌اند. ارواح شکم‌شان خیلی هم وطن‌پرست تشریف دارند. خلاصه حزب کذا خیلی آه و ناله کرده بود که، دیدید!‌ اگر کودتا نمی‌کردید و میرحسین آمده بود حتی اگر بمب هم منفجر می‌کردید مجبور به عقب‌نشینی نمی‌شدید! به این می‌گویند استدلال، به این می‌گویند قلم‌زن و خصوصاً به این می‌گویند «وطن‌پرست!» این رأس وطن‌پرست که گویا برای داغ زدن به دل طرفداران داخلی «نبرد با آمریکا»، اینچنین بر جگرشان ذغال گداخته می‌گذارد آنقدر به کارش سرگرم شده که اصولاً فراموش کرده ملت ایران برای دست‌یابی به یک زندگی انسانی نه ذغال گداختة این تشکیلات اجنبی‌پرست را لازم دارد، نه بمب می‌خواهد و نه میرحسین موسوی آدمکش و شیاد را. ملت ایران نان می‌خواهد و امنیت و آرامش و امید به آینده!








نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...