۱/۲۲/۱۳۹۵

تبر و تاریخ!




بازی دوپهلوی حکومت اسلامی جمکران در مناقشات جهانی و منطقه‌ا‌ی موضوع جدیدی نیست.   از نخستین روزهائی که کودتاچیان 22 بهمنی،  تحت عنوان «انقلاب اسلامی» قدرت تشکیلاتی را از دست‌های پر مُهر ارتش شاهنشاهی دریافت کردند،   تا به هم‌امروز سیاست «دوپهلوی» این حکومت در ایران و خاورمیانه و آسیای مرکزی دنبال شده و می‌شود.   ملایان خدمت به ولی‌نعمت‌های آنگلوساکسون‌شان را با قتل‌عام مخالفان داخلی،  بحران‌سازی در کردستان،  خوزستان و ... آغاز کردند،   و نهایت امر رسیدند به «نعمت‌الهی» روح‌الله خمینی،   همان جنگ‌ خانمان‌سوز با حزب بعث عراق!   آنچه در این میانه اهمیت دارد،   تحرکات ضدانسانی این حکومت دست‌نشانده است که با زدن چراغ به «چپ»،  همواره به «راست» پیچیده.  خلاصه بگوئیم،   حکومت فاشیست،  مرتجع و فاسد اسلامی که در تاریخ بشر نمونه سبعیت و ضدیت‌اش با انسانیت را به یاد نداریم،   با شعارهای عاریتی از چپ،  کشور را به دامان فاشیسم دینی کشاند.   و علیرغم وابستگی بی‌قید و شرط به نگرش‌های راست‌افراطی،   ایادی و اوباش این حکومت یک لحظه عربدة «خدمت به مردم» و «حمایت از پابرهنه‌ها» را در تبلیغات‌شان فراموش نکرده‌اند.

نخست باید دید،   اوباش و اراذل و لات‌های این حکومت،   توجیهات ایدئولوژیک و «شترگاوپلنگ» تشکیلات راست‌افراطی را از کدامین کانال‌ها دریافت کردند،   و به چه ترتیب توانستند آن را در گفتمان «انقلابی» خود جاسازی کنند؟  دیگر اینکه چگونه توانستند در اواخر قرن بیستم میلادی از نگرش قرون‌وسطائی «دین اسلام»،   خصوصاً در ویراست مُثله‌ شده و فکاهی‌تر آن،   یعنی شیعی‌گری،  یک به اصطلاح «نگرش سیاسی» جهت پاسخگوئی به نیازهای جامعة ایران سر هم کنند؟  چرا که این «معماری» اعجاب‌برانگیز نمی‌تواند کار مشتی لات و ملا باشد.  این بساط ریشه‌های کهن دارد،  و مسلماً آن‌ها که پشت این صحنة انسان‌ستیزی،   در بانک‌های نیویورک و لندن دلارهای پشت‌سبز را «دسته،  دسته» روی هم می‌گذارند،‌   برای علم کردن گندابه‌ای به نام «اسلام سیاسی» از تجربیات «ارزشمندشان» در منجلاب‌های فاشیسم بین‌الملل،  از موسولینی‌ایسم و هیتلریسم گرفته تا سرهنگ‌ایسم یونانی و ژنرال‌ایسم شیلیائی،  به بهترین وجه ممکن بهره‌برداری کرده‌اند.   حال می‌توانیم سئوال خود را مشخص‌تر مطرح کنیم و بپرسیم،   چگونه می‌توان یک ملت را به سوی گنداب رهمنون شد،   و میلیون‌ها نفر را در راه تخم فلان و بهمان ملای زیردم‌دریده،   یا در آستان حسن‌کچل‌ها و حسین‌مشنگ‌‌هائی قربانی کرد که اصلاً معلوم نیست وجود خارجی داشته‌اند یا خیر؟   بله،  این همان سئوال جادوئی است که از دیرباز بانکداران جهان را سخت به خود مشغول داشته.   بالاخره برای منافع کلان می‌باید سرمایه‌گزاری کلان هم کرد؛   پس چه بهتر که این سرمایه را از جان و مال همان نگون‌بخت‌‌هائی هزینه کنند که می‌خواهند مایملک‌شان را بالا بکشند: مستضعفان،  پابرهنه‌ها،  و ... و خصوصاً کارگران!  

بارها در این وبلاگ در مورد ریشه‌های چپ‌گرائی در شکل‌دادن به نگرش فاشیسم اسلامی سخن گفته‌ایم؛    برخی از خوانندگان نیز این برخورد را کم‌لطفی به سوسیالیسم دانسته،   نویسنده را چوب‌کاری فرموده‌اند.   ولی چه باک!   از منظر تاریخی،  هماهنگی عملیات راست افراطی با بهره‌گیری از شعارهای چپ یک واقعیت است.   و خارج از تجربیات خون‌بار فاشیسم اروپائی،   حتی در حکومت آریامهری نیز «چپ‌نمائی» امثال هویدا در قالب ساده‌زیستی و مطالعه و ...  از کارت‌های برندة «اعلیحضرت» معرفی می‌شد!   چه رسد به خمینی لات‌ولوت که از ته نجف و کربلا با الطاف امثال صدام حسین و ساواک و سازمان سیا پای به میدان فعالیت ‌گذاشت.  

در راستای ریشه‌یابی ادبیاتی که دستمایة فاشیسم دینی در ایران شده،   چه بهتر که نیم‌نگاهی به یکی از «آثار» استاد طبری،   نظریه‌پرداز حزب همیشه منحلة توده بیاندازیم.  خصوصاً آنجا که «استاد» پیرامون «پیروزی» برق‌آسای چادرنشینان عرب بر حکومت ساسانی،   به استقبال «مردم» از نظام دمکراتیک قبیله‌ای تازیان نیز اشاره می‌فرمایند:

«نخست آنکه نظام دموکراتیک قبیله‌ای،   مساوات در لباس،  رفتار،   ظواهر زندگی بین بزرگان عرب و سپاهیان ساده که ناشی از مختصات زندگی بدوی بود،  در قیاس با نظام اشرافی پوسیده ساسانی،   گر چه از جهت محتوای تاریخی عقب ولی از لحاظ جاذبة اجتماعی جلوتر بود.»
منبع:  راه توده،  جنبش‌های اجتماعی ایران،  احسان طبری قسمت سوم

البته فروپاشی سلسلة ساسانی دلائل بسیار متعدد و متفاوتی دارد،   در این مقال نه جای گشودن این موضوعات است،   و نه به صراحت می‌توان این «دقایق» را از منظر تاریخی مشخص کرد.   از یک سو،   در تاریخ پرفراز و نشیب ایران نظام‌های حاکم پیوسته از نوعی پوسیدگی و فروهشتگی درونی در عذاب بوده‌اند،   و این مسئله به هیچ عنوان مختص جهان باستان و قرون‌وسطی نیست.   و از سوی دیگر،  بدیهی است که،‌  ضعف ساختاری امپراتوری‌ها و نه فقط امپراتوری‌های ایرانی،   هیچگاه نتوانسته این ساختارها را از حملة وحشیان،   بیابان‌گردان و حاشیه‌نشینان همان امپراتوری‌ها در امان نگاه دارد.   نمونه‌ها فراوان است:   امپراتوری روم غربی و واندال‌ها و فرانک‌ها؛   امپراتوری روم شرقی و بردگان ترک؛   سامانیان و غلامان مغول و قرقیز؛   عباسیان و مغولان؛   و ... فقط نمونه‌هائی محدود از این واقعیت تاریخی به شمار می‌رود.   ولی در این مقطع نوع «برخورد» طبری با تحولات تاریخی ایران مخاطب را به کجا می‌کشاند؟  آیا استدلال وی امکان گسترش منطقی نیز دارد؟   به طور مثال می‌توان از جاذبه‌های اجتماعی فالانژهای اسکندر،   یا گلة مغولانی که نیشابور را غارت می‌کردند نیز «سخن» به میان آورد؟  مسلماً خیر!    

احسان طبری در تحلیل تاریخی خود،‌  دست به تحریف تاریخ زده.   آنچه وی تحت عنوان «مساوات» در جامعة عرب صدراسلام عنوان می‌کند،   جز پوچیات نیست.  جامعة صحرانشین عرب صدراسلام ،   علیرغم عقب‌ماندگی‌های ریشه‌ای،  به هیچ عنوان جامعه‌ای مساوات‌طلب نبوده.  تفاوت‌های طبقاتی،  برده‌داری،  تعدد زوجات و ...  در معنای واقعی کلمه در این جامعه وجود داشته و شخص محمد به عنوان یک بازرگان «موفق»،  خود یکی از بهره‌وران اصلی همین روابط نابرابر به شمار می‌رفت.   از سوی دیگر،  در بوق انداختن «جاذبة» روابط دمکراتیک قبیله‌ای و برتری آن بر روابط اشرافیت «پوسیدة» ساسانی از سوی طبری،   به چه استنتاجی نزد مخاطب دامن خواهد زد؟   اینکه ساده‌زیستی و زندگی بدوی عرب بیابانگرد در جامعة ساسانی می‌باید «جاذبة اجتماعی»‌ داشته باشد،   مسلماً از اختراعات شخص طبری است!   بر اساس کدام اسناد و شواهد تاریخی،   احسان طبری ادعا می‌کند که،   لباس متحدالشکل،   بینوائی،  زیست ابتدائی در خیمه‌ها،   و ... می‌توانست 1400 سال پیش،  برای آنان که در بزرگ‌ترین امپراتوری دوران خود،  یعنی ایران دورة‌ ساسانی زندگی می‌کرده‌اند «جاذبة اجتماعی» داشته باشد؟   اگر ایرانیان بر اساس ادعای طبری آن زمان شیفتة‌ مساوات و ساده‌زیستی و برابری و ... بودند،   چرا از تعالیم مزدک و ماني استقبال نکردند؟!   مگر مزدک و مانی مخالف برابری بودند؟!       

این‌ سئوالات را امثال طبری هیچگاه پاسخ نداده‌اند،   چرا که این حضرات مجذوب جاذبه‌های فرضی‌ای هستند که «سازمان سیا» در حوادث تاریخی «اختراع» ‌کرده!   اختراع ویراست‌های رسمی،   برای حقنه کردن این دروغ شاخدار که ایرانیان از «اشغالگر» و دین وی استقبال کرده‌اند،  ‌چرا؟  چون در تبلیغات ابله‌پسند سازمان سیا،   «اسلام،  دین ضداستبداد» معرفی می‌شود.   به عبارت دیگر،   برده‌داری و تعدد زوجات و ... و زن ستیزی ضداستبداد است و منادی «برابری!»   مورخ حزب توده نیز برای حقنه کردن همین تبلیغات ایران‌ستیز دست به قلم برده بود!
    
دقیقاً در راستای همین برخورد استعماری است،  که جناب «مورخ»،   در توجیه فروپاشی برق‌آسای تمدن ساسانی،  در گام نخست جاذبة جامعة عرب بیانگرد را علم کرده،  و در پی آن به شیوة آخوند «عیش و فساد» حاکم بر دربار ساسانی را علم می‌کند و آن را نیز ملاک قرار می‌دهد تا به نحوی از انحاء از پیروزی وحشی‌های بیابانگرد بر یک ملت متمدن ابراز خرسندی نماید.  استدلال آخوندی ایشان این است که «مردم» از اشراف «زرینه‌کفش» نفرت داشتند و به همین دلیل با آغوش باز از عرب سوسمارخور استقبال به عمل آوردند: 

«درباریان و اشراف "زرینه کفش"  که بر ایران حکم می‌راندند،   سخت در عیش و فساد فرورفته بودند.   فاصلة آن‌ها و موبدان حامی آن‌ها با مردم بسیار بود.   مردم از آنان بیزار و به ستوه بودند و سقوط آنان را چشم رضا می‌نگریستند.»
همان منبع

ولی همینجا بگوئیم،   آنچه در این «مختصر» به صراحت دیده می‌شود،   بیشتر از آنچه نشاندهندة بیزاری «ساکنان امپراتوری ساسانی» از اشرافیت «زرینه کفش» باشد،   بازتاب  نفرت شخص احسان طبری از این «اشرافیت» است.    به طور خلاصه و سر بسته،   عقل سلیم حکم می‌کند که هنگام بررسی دلائل فروپاشی ساختارهای سیاسی دوران باستان،   مورخ تضادهای طبقاتی را،   که پروسه‌ای برخاسته از روابط دوران انقلاب صنعتی در اروپای غربی است به میدان «تحلیل تاریخی» وارد نکند.   روابط اجتماعی در جامعة باستانی ساسانیان را طبری با کدام سریشم می‌تواند به پدیده‌ای به نام «مردم» در مفهوم معاصر آن وصله نماید؟   سئوال این است،   آنان که طبری «مردم» می‌خواند اصولاً چه گروه‌هائی بوده‌اند،  و در آن روزها چه می‌خواستند و چه می‌گفتند؟ 

مسلم است که طبری از این واقعیات هیچ نمی‌داند،  همانطور که هیچکس دیگر نیز به صراحت آن را نمی‌داند.  در ثانی،   از کی تا به حال «عیش و نوش» یک طبقه اجتماعی می‌تواند در نگرش یک مارکسیست دلیل فروپاشی ارائه شود؟  خلاصه بگوئیم،   این «گفتمان» ارتباطی به مارکسیسم ندارد،  زبان ابتذال آخوند است که به عشرت‌طلبان وعدة جهنم و مجازات الهی می‌دهد.   به هر تقدیر،   گویا قرار بوده،   استاد طبری با نگرش شترگاوپلنگ‌شان این «اطمینان خاطر» را به مخاطب بدهند که حداقل حزب توده،   هم از چند و چون مطالبات «مردم» در دوران ساسانی کاملاً مطلع است،  و هم عیش‌ونوش درباریان «فاسد» را دلیل سقوط «شاهان ظالم» ساسانی می‌داند!  

ولی در کمال تأسف این نوع «زایش‌های زودرس» و خرکی،  یعنی شکستن مرز زمان و مکان در تحلیل تاریخی را صرفاً مدیون «استاد» طبری نیستیم.   در دوران ما کم نیستند چپ‌نمایانی که «آگاهی‌های» طبقاتی برخاسته از انقلابات صنعتی اروپا،  تحولات اخلاقی جامعة معاصر،  و حتی لیبرالیسم سکسوئل و روابط جنسی را به میدان بررسی‌های باستانی و قرون‌وسطی می‌کشانند!   و دقیقاً به سیاق همان نوقلمانی که در ایران،   به طور مثال سعدی را ضدیهود،  فردوسی را فئودال،  و مولوی را زن‌ستیز یافته‌اند،   اینان نیز آشفته‌بازار نظریات‌شان را «تحلیل تاریخی و ادبی» می‌‌نامند.   ولی باید خدمت اینحضرات بگوئیم،   نگرش‌ها و آگاهی‌های اجتماعی،  طبقاتی،  جنسی،  فلسفی و ... پدیده‌هائی «تاریخ‌دار» به شمار می‌آید،  جهان‌شمول نیست و به هیچ عنوان نمی‌تواند زمان‌شمول تلقی شود.   روابط انسان‌ها در هر جامعه‌،   فقط از درون اخلاقیات همان جامعه،  در زمان مشخص می‌تواند «تحلیل» شود.  این تحلیل به معنای قضاوت ارزشی نیست.   و اگر با دو هزار سال فاصلة تاریخی،  دست به قضاوت ارزشی در مورد روابط اجتماعی بزنیم،  خصوصاً اگر مدعی برخورد علمی باشیم،  کارمان همچون آثار چپ‌نمایان ایران فاقد ارزش خواهد بود،  و بهترین ابزار جهت تبلیغات استعماری می‌شود.   

اینک که تا حدودی با «نوباوگی» نظریه‌پردازی چپ در ایران و ارتباط مستقیم آن با تبلیغات سازمان سیا،  آشنا شدیم،   به سادگی می‌توان دریافت که چگونه فاشیسم بین‌الملل این «نوباوگان» را به نفع گسترش سیطرة خود مصادره کرده.   مصادره‌ای که به هیچ عنوان به دوران لات‌بازی‌های خمینی هم محدود نمی‌ماند.  از دوره‌ای که استعمار انگلستان با کودتای میرپنج حضور مستقیم خود را در ایران علنی نمود،   این هماهنگی «چپ‌نما ـ فاشیست» پیوسته به منصة‌ظهور رسیده.   خلاصه بگوئیم،   با تغییر چند واژه در تحلیل‌های امثال «استاد» طبری می‌توان مستقیماً به جفنگیات روح‌الله خمینی رسید.   و در این میانه،   اظهاراتی از قبیل اینکه جامعة «صدر اسلام» چقدر خوب و ایده‌آل و مامانی بوده،‌   و آنحضرت با لشکریان‌شان ندار بودند و همگی چون دراویش گل‌مولا در گلیمی می‌خُسبیدند و ... مسلماً برای خوانندگان ما آنقدرها تازگی نخواهد داشت.   این همان مزخرفاتی است که روحانیت شیعی‌مسلک 300 سال است،‌   در هر مناسبت به عنوان شیوة زندگی امامان و پیامبر به خورد عوام‌الناس داده.  

با این وجود،   زمانیکه «استاد» طبری پای در تحلیل «اجتماعی ـ سیاسی» تحولات دوران ساسانی می‌گذارند،  سخنان‌شان بیشتر باب طبع کودتاچیان 22 بهمنی می‌شود.   باب‌طبع هم‌آن‌ها که در هذیانات روح‌الله خمینی،   شاه و دربار غرقه در «فساد و عیش» را سدی در برابر پیشرفت «مردم مسلمان» می‌دیدند،   و می‌خواستند این «دستگاه فاسد» را از بین برده،  جامعة ایده‌آل «اسلامی» بنیانگزاری کنند!

بله،   این مولود «میمون» که از جفت‌گیری چپ‌نمای نوقلم با ملای خودفروخته پای به جهان گذارده معجزات فراوان داشت.  چرا که هم نگرش فلسفی و اجتماعی مارکس را مخدوش نمود و چپ را به سخنگوی «ارزش‌های ملائی» تبدیل کرد،   و هم از ملای زیردم‌دریده که مشروطه‌طلبان با سنگ در کوچه شکارش می‌کردند حضرت آیت‌الله العظمی ساخت!   از درون همین چپ‌نمائی‌های نمایشی امثال گلسرخی سر بیرون می‌آورد که،  «از علی به سوسیالیسم می‌رسد!»   و یا مجاهدین خلق را می‌بینیم که با ایجاد شکاف در این چپ‌نمائی،   زمینه‌ساز ظهور فاشیست‌هائی از قماش شریعتی از دکان ساواک می‌شوند؛   و بعد هم ملایان می‌آیند و همه را به یک چوب می‌رانند.   

با این وجود،  کم نبودند و هنوز هم کم نیستند چپ‌نمایانی که به حساب خودشان از نفوذ کلام ملایان جهت پیشبرد «اهداف چپ» بهره‌برداری‌ها کرده‌اند!‌   ولی معضلی که این نوع برخورد ایجاد ‌می‌کند این است که ماکیاولیسم را با مارکسیسم در ترادف قرار می‌دهد،   و شعار «هدف وسیله را توجیه می‌کند» تبدیل می‌شود به ارزش چپ.   خلاصه بگوئیم،  در نتیجة عملکرد این نوع چپ‌گرائی،   روابط سیاسی و تشکیلاتی به دوران پیش‌مدرنیته باز می‌گردد.  و مدعیان حمایت از مارکسیسم در منجلاب روابط «شهادت‌طلبانة» جمکرانیان غرقه خواهند شد.   می‌بینیم که جفت‌گیری آخوند و چپ‌نما تا کجا جامعة ‌ایران را در حماقت فرو برده.   و از قضای روزگار،   در جریان همین جفت‌گیری‌ها است که با پدیدة چراغ زدن ملا به «چپ»،   و پیچیدن‌اش به «راست» در سیاست‌های داخلی و خارجی برخورد می‌کنیم.

جفت‌گیری کذا بیش از همه دوای درد یانکی‌هاست.  و به همین دلیل نیز نظام رسانه‌ای آتلانتیسم در ماه‌های اولیة غائلة 22 بهمن 57 که رسماً توسط عوامل ساواک و سازمان سیا به راه اوفتاد،   دمی از چپ نمایاندن «انقلاب اسلامی» غافل نماند.  «نمایشات» ضدآمریکائی در این غائله کارش بجائی کشید که،   گروهی از اوباش وابسته به سازمان سیا که امروز یا در داخل بر طبل روابط دوستانه با آمریکا می‌کوبند،   و یا در خارج جارچی آتلانتیسم هستند،   سفارت آمریکا را در تهران «تسخیر» فرمودند تا به صورت رسانه‌ای ثابت کنند که ملاها ضدآمریکائی‌اند،   و ... و نهایت امر میرحسین موسوی،  جلاد محبوب امام خمینی و ابراهیم یزدی،  جاسوس سازمان سیا نیز به دیدار فیدل کاسترو می‌شتابند!   

در ادامة این صحنه‌آرائی‌ها که لحظه‌ای متوقف نشد،   ملایان هر کجا لات‌ولوتی پیدا کردند،   با وعده و وعید پول و امکانات و زن و ...  به عنوان پاسدار و بسیجی به استخدام دستگاه ملائی درآوردند.   و صدالبته پروسة تسلیح اوباش شهری در هیئت «انقلابیون» نیز نوعی الگوبرداری ملا از نگرش‌ «چپ‌نماها» بود.   اگر لنین به دلیل تعلق خاطر شدید به «لمپن‌ایسم انقلابی» لشکر پرولتاریا را با لمپن‌ها پرشمار کرد،  ملایان هم که اصولاً نزد بینوایان شهری جایگاهی نداشتند،  همین لشکرکشی را با وعده و وعید لفت‌ولیس و پول و امکانات و مال مردم‌خوری به راه انداختند.

اینچنین بود که لشکریان «انقلاب اسلامی» در جامعة استبدادزده‌ای که از آریامهریسم به ارث رسیده بود به راه اوفتاد!   و هر گروه اجتماعی به دلائلی به این قافلة نکبت‌وادبار پیوست.   خیل عظیمی از سیاست‌زدگان از وحشت عقب ماندن از تحولات در کنار خمینی نشستند؛   چپ‌ها که به خیال خود «برندگان» نهائی بودند،   نعلین «امام» را محکم چسبیدند؛   ساواکی‌ها،  نظامیان،  و دیگر عمال حکومت پهلوی فهرست خدماتی را که می‌توانستند به استبدادیون جدید ارائه کنند ‌نوشته و تحویل مقامات می‌دادند؛    طراران و جیب‌برها نیز برای پر کردن کیسه‌های‌شان از اموال دولتی ریش‌های پرپشت می‌گذاشتند؛   و ... ولی احدی نمی‌پرسید که هدف این غائله چیست؟  واقعیت را بخواهیم هر کس «هدف» خودش را در این قافله دنبال می‌کرد،   کاری هم با اهدافی که در پشت صحنه برای «انقلاب اسلامی» نوشته بودند نداشت.   جالب اینکه،  سیالة این خوش‌خیالی و فرصت‌طلبی و حماقت‌جمعی هنوز نیز در جامعه هر از گاه به حرکت در می‌آید،   و در میعادهای «انتخابات ملایان» هر لحظه خود را به صورتی به معرض نمایش می‌گذارد.      
       
نتیجة این گربه‌رقصانی این شد که واشنگتن توانست یک حکومت دست‌نشانده و فاشیست را به عنوان یک ساختار انقلابی بر کشور ایران و منطقة خاورمیانه حاکم کند،   و از این مفر کلیة سیاست‌های خود را از دهة 1980 تا به امروز عملی سازد.  ولی اشتباه نکنیم،  ریشه‌های استعماری در ساختار حاکمیت ملایان آنچنان محکم و تاریخی است که،  حتی تحولات اخیر در ترکیه به صراحت نشان ‌داده،   حکومت اسلامی از آتاترکی‌های آنکارا که مستقیماً از ارتش ناتو دستور می‌گیرند به مراتب به غرب وابسته‌تر است!

ولی علیرغم تمامی موفقیت‌های یانکی‌ها،   پس از بازسازی قدرت سیاسی در مسکو،   چرخش تند سیاست‌های کرملین این روند را به ایستائی کشاند.   به همین دلیل نیز غرب تلاش نمود به هر ترتیب از بن‌بست بیرون آید.   به عبارت دیگر،   خواستار «تولدی نوین» برای حکومت اسلامی شد.  و در ابتدای کار با عملة خود بساط «خاتمی!  تو خاتم‌ای!» را به راه انداخت؛  مایه‌اش نگرفت!   سپس با احمدی‌نژاد پروژة جنگ روی میز گذارد؛  آنهم نشد!   بعد نوبت به «جنبش سبز» رسید ولی از قضای روزگار جنبش کذا «توزرد» از آب درآمد!    در این مرحله بود که بالاجبار در ایران پای میز مذاکره رفت.   و همزمان در منطقه،   زرادخانة اسلامگرائی‌اش،   متشکل از اوباش بیغوله‌های مغرب زمین،  تشکل‌های اخوان‌المسلمین و ... را فعال نمود.  

با سرنوشت «بهار عرب» و «مذاکرات‌هسته‌ای» خوانندگان ما آشنائی‌ دارند،   و در این مقال صرفاً نگاهی شتابزده به آن‌ها خواهیم داشت.   در مورد بهارعرب همانطور که شاهدیم،   حضور نظامی روسیه بر جنایاتی که می‌باید «جنایت علیه بشریت» تلقی شود،  نقطة پایان می‌گذارد.   و به راه انداختن سیل پناهندگان و آوارگان از سوریه و عراق به اروپا و ترکیه شاید آخرین لایه از تلاش‌های غرب جهت حفظ سیطرة خود بر منطقه باشد.  از سوی دیگر،   آزادی «پالمیرا» که در غرب به سکوت رسانه‌ای «برگزار» شد،  و پیشروی سریع ارتش سوریه و فتح نقاط استراتژیک،   حتی در مرزهای اسرائیل که ماه‌ها در اشغال نیروهای «انقلاب اسلامی» قرار داشت،  به صراحت نشان می‌دهد که داعش و دارودستة ملاپرستان آخرین روزهای عمر‌شان را می‌گذرانند.   ولی در این میانه،  «مذاکرات هسته‌ای» در ایران در تعلیق قرار گرفته.    

این «تعلیق» همانطور که بالاتر نیز گفتیم در درجة نخست نشانة وابستگی عمیق‌ حکومت اسلامی به سیاست‌های غرب است.   و در درجة بعدی نشاندهندة اهمیت استراتژیک ایران از منظر جغرافیائی!   در بُعد داخلی،‌   حکومت اسلامی «موقعیت» خود را به عنوان «سکوی پرش» سیاست‌های غرب در منطقه و خصوصاً مناطق جنوبی روسیه سرنوشت‌ساز تلقی می‌کند!    نظریه‌پردازان حکومت ملایان بر این استنباط‌اند که ایستادن بر فراز این «سکو»،  در چانه‌زنی‌های استراتژیک می‌تواند برای‌شان امتیاز تلقی شود!   ولی واقعیت جز این است؛   سکوی کذا را دست‌های آمریکا سرپا نگاه داشته،   ‌روزی که واشنگتن به دلیل فشار روسیه دست از حمایت این سکو بردارد،   زیر پای حکومت اسلامی و عوامل و ایادی‌اش خالی خواهد شد.   در نتیجه،  برخلاف توهمات ملایان این «سکو» نمی‌تواند برای حکومت اسلامی حتی در میانمدت نیز تکیه‌گاه باشد.   

از سوی دیگر،  کرملین با آگاهی از روابط ناشی از این «سکونشینی»،  می‌کوشد ملایان را برفراز همین سکو نگاه دارد.   چرا که،  به این ترتیب اینان در برابر افکار عمومی قرار می‌گیرند،  و از لات‌بازی‌شان در منطقه تا حدودی کاسته خواهد شد.  جالب اینکه حکومت اسلامی در کمال حماقت حضور پیوسته در صحنة منطقه‌ای را نشانة اهمیت روزافزون خود پنداشته به صور متفاوت به آن دامن می‌زند.   مرتباً ملایان را می‌بینیم که اینور و آنور افاضات «استراتژیک» می‌فرمایند؛   به یمن نیروی نظامی و تسلیحات ارسال می‌کنند؛   در سوریه عروتیز می‌کنند؛   برای مسائل افغانستان و ترکیه و اخیراً درگیری‌های «آذربایجان ـ ارمنستان» نسخه می‌نویسند؛   و ...  و اینهمه به این دلیل که روسیه عمداً این حضرات را به «بازی» وارد می‌کند،  تا نتوانند به شیوة گذشته نقش عامل بی‌سروصدا و زیرجلکی واشنگتن در منطقه را ایفا کنند.  ولی منصفانه بگوئیم،   «خروجی» این بحران برای ملایان چه می‌تواند باشد؟  روسیه تا کجا و تا کی به این موجودات ماقبل‌تاریخ و چادرسیاهای‌شان نیاز خواهد داشت؟ 

نگاهی به شرایط منطقه بیاندازیم!   ایالات‌متحد از سوریه عقب‌نشینی کرده،   واشنگتن حتی بازدید خبرنگاران آمریکائی در «پالمیرای آزاد شده» را تحمل نکرد،   و به صراحت نشان داد که با لب‌ولوچة آویزان منطقه را ترک می‌کند.   از سوی دیگر،   در بحران جدید «آذربایجان ـ ارمنستان» این آنکاراست که مواضع خود را از دست می‌دهد؛   روسیه در کار فروپاشاندن اهرم‌های سیاستگزاری آنکارا در باکوست،   و به همین دلیل نیز اردوغان روسیه را به عنوان حامی آذربایجان «محکوم» می‌کند!   این همان ترکیه‌ای است که در سناریوی سازمان ناتو می‌بایست تمامی جمهوری‌های ترک‌زبان پساشوروی را به زیر نگین کاخ‌سفید بکشاند،   و اینک می‌رود تا اهرم‌های نفوذی‌اش را در وابسته‌ترین هیئت حاکمة این جمهوری‌ها،   یعنی در قلب خاندان «علی‌اُف» نیز از دست بدهد. 

افلاس ترکیه بزودی افلاس جمکرانی‌‌ها را نیز برملا خواهد کرد.  فشار روسیه،   به تدریج حکومت اسلامی ملایان را که موجودیت‌اش را با چپ‌زنی و کارگزاری برای واشنگتن در منطقه آغاز کرده،  به پادوئی برای مسکو خواهد ‌کشاند.   البته ملایان در گیرودار این توفان استراتژیک هنوز می‌پندارند که می‌توان در هر فرصت به شعارهای «نبرد با آمریکا» بازگشته،   اوباش تسلیح شده را برای سرکوب مطالبات ملت به خیابان‌ها بکشانند.   ولی واقعیت جز این است،   دوران این رزمایش‌ها دیگر سپری شده.   و حامیان استبداد ملائی در کشورهای ترکیه،   قطر،  عربستان و حتی پاکستان زیر‌پای‌شان شل‌تر از آن است که بتوانند برای قم و کاشان زمینه‌سازی کنند.   و در شرایطی که روسیه هر روز از گذشتة استالینیست خود فاصلة بیشتری می‌گیرد،  و پای به روابط نوین منطقه‌ای و جهانی می‌گذارد،   پاسخ ملایان در برابر تغییروتحولات گسترده‌ای از این دست چه می‌تواند باشد؟   برخلاف آنچه برخی می‌پندارند،   پاسخ به این پرسش آنقدرها مشکل نیست.    اگر روسیه از فروپاشی در ایران حمایت نمی‌کند،  به این دلیل نیست که عاشق چشمان شهلای امامان شیعه شده؛    برای کرملین مسئلة اصلی در ایران خلاصی از شر محفل انگلیسی «شیخ‌وشاه» است.   و از سوی دیگر،   تمامی تلاش‌های آمریکا و انگلستان نیز از قضای روزگار بر حفظ ایادی همین محفل در فضای سیاست داخلی و خارجی متمرکز شده. 

به همین دلیل است که خبرگزاری ایلنا در ایران،   با تولة عبدالکریم سروش در کانادا مصاحبه ترتیب می‌دهد،   و جفنگیات «پرمغز» ایشان پیرامون دست‌بوسی از امام خمینی و بوسیدن «آنجای» امثال شریعتی و آل‌احمد را به عنوان «تحلیل فلسفی ـ  تاریخی» به خورد خلق‌الله می‌دهد.  جالب‌تر اینکه سایت گویا،   این مطالب پرمغز را همزمان با فحش‌نامه‌ای بر علیه نیات «شیطانی» روسیه ـ  به قلم نویسنده‌ای بی‌نام و نشان ـ  منتشر می‌کند.   البته برای آن‌ها که با مزخرف‌بافی‌های شریعتی آشنائی دارند،   بلبل‌زبانی تولة سروش،  که تحت عنوان «متخصص» فلسفه،   زبان به ستایش جفنگیات شریعتی گشوده و در بوق «انقلاب» می‌دمد،  به فکاهیات شباهت دارد.    با این وجود،   یادمان نرود که خواب پشم حیوانات را طبیعت‌شان تعیین کرده،   نه تفکر و قدرت استدلال‌شان‌.   این نوع جانوران به عادت همیشگی در آغلی می‌خُسبند که ارباب‌شان دستور می‌دهد،   و آنچه امروز از «کوزه» برون زده،  همان است که سازمان سیا در دیگ می‌جوشاند.   ولی نزدیک شدن شاخک‌های مختلف درونمرزی و برونمرزی «اسلام سیاسی» را به یکدیگر،  نشانة بسیار مثبتی تلقی می‌کنیم.   چرا که،   در دوران وانفسی است که اوباش گرد یکدیگر جمع می‌شوند،  و سعی می‌کنند «بار مشترک» را به هر ترتیب ممکن به سرمنزل مقصود برسانند.   هر چند باید اذعان داشت که،   اینبار سرمنزل مقصود اینان عمق فاضلاب و زباله‌دان تاریخ معاصر ایران خواهد بود.