با آغاز مسابقات جام جهانی فوتبال در
شیخنشین قطر، جامعۀ ایران که هفتههاست
در بطن یک تحول «اجتماعی ـ تاریخی» ویژه سیر میکند، پای به یک پارادوکس عجیب نیز گذارد. این پارادوکس ابعاد متفاوتی داشت. هم شامل
دوستداران فوتبال و اینگونه نمایشات میشد، هم شامل کسانی که اصولاً کاری با فوتبال ندارند!
نهایت
امر پارادوکس کذا گریبان دولت ملایان را هم گرفت. در مطلب امروز نیمنگاهی میاندازیم به همین
پارادوکس، و در ادامه ابعاد متفاوت انقلاب
«زن، زندگی، آزادی» را میشکافیم.
نیازی نیست یادآور شویم که حکومت ملائی
با الهام از سنت پیامبر و اماماناش، و خصوصاً شیوۀ زندگی مراجع تقلید و گلۀ ملایان
پایهریزی شده، در نتیجه اصولاً تمایلی به
تربیتبدنی و فعالیتهای ورزشی ندارد. ورزش برای این حکومت از مرحلۀ غسل و جماع، رکوع و
سجود و خصوصاً چسباندن تریاک بر حقۀ وافور فراتر نمیرود. در دوران آریامهر نیز احدی به یاد ندارد که
ملاجماعت جهت فعالیت ورزشی جائی «آفتابی» شده باشد، و یا اینکه حتی از تیمی در مصاف با تیم دیگر
«حمایتی» به عمل آورده باشد. برای اینجماعت
ورزش مانند دیگر فعالیتهای غیرآخوندی نوعی اتلاف وقت به شمار میرود؛ نمازشان را «قضا» میکند! ولی امروز که دست سرنوشت اینان را در جایگاه
حاکم نشانده، حداقل در مرحلۀ خودنمائی و
مردمفریبی هم که شده ملا میباید خود را «مبلغ» ورزش و حامی ورزشکاران جلوه دهد! از اینرو با پیروی از «مدروز»، آخوندجماعت
آستینها را جهت بهرهبرداری سیاسی از جامجهانی بالا زد و خلاصه حکایت بوزینه و
نجاری شد. ملائی که به عمرش یک وزنه از
زمین برنداشته، حکومتاش امروز دوستدار
فوتبال شده، به مسابقات جهانی هم تیم میفرستد!
این تیم که منطقاً نمایندۀ حکومت به
شمار میرود، حضورش در جام جهانی مشکلات
فراوانی برای همه ایجاد کرد. نخست اینکه،
همزمان با حضور این تیم در جام جهانی مسئلۀ مخالفان این حکومت، چه در داخل و چه در خارج به میانۀ میدان اوفتاد.
چرا که در میان مخالفان این حکومت که
برخی حتی کفخیابان را نیز از دست ملا خارج کردهاند، کم نیستند جوانانی که با
تمام وجود طرفدار فوتبال و جام جهانیاند! و هر
چند شب و روزشان را در کوچه و خیابان به لعن و نفرین و فحاشی به حکومت ملائی میگذرانند، قلباً
دوستدار تیمی هستند که به نمایشات شیخنشین قطر اعزام شده! بله، پارادوکس عجیبی است؛ بسیاری از مخالفان حکومت اگر به هیچ عنوان نمیتوانند
مواضع ملایان پیرامون ورزش فوتبال را تأئید کنند، یا با تبلیغات
سیاسیای که در پی اعزام این تیم به قطر همزمان شد همراهی نمایند، و یا هیاهوئی که دولت در صورت موفقیت جهت توجیه
مواضع ورزشیاش به راه میانداخت خود را شناسائی نمایند، طرفدار این تیم هستند! در
نتیجه این جماعت انگشت به دهان ماند، و نمیدانست
چه برخوردی میبایست اتخاذ نماید.
از سوی دیگر، بسیاری افراد را میتوان یافت ـ چه موافق و مخالف حکومت ـ که در زمینۀ اجتماعی و
سیاسی فعالاند، هر چند علاقهای به
اینگونه نمایشات ورزشی ندارند. این برنامهها
را هیچگاه دنبال نکردهاند، بازیگران این
صحنهها را نیز نمیشناسند. ولی در شرایط
فعلی و فضای انقلابی، حضور تیم فوتبال
حکومت ملایان در برابر دوربین خبرنگاران جهان برای اینان مسائلی ملی، میهنی،
قومی، فلسفی و ... به همراه آورد! چرا که
در قلب درگیری عظیم اجتماعی جامعۀ ایران سرنوشت این تیم، چه بخواهند و چه نخواهند بازتابی سیاسی خواهد داشت
و از سرنوشت تحرکات اجتماعی در کشور مجزا نمیشود. خلاصه پارادوکس کذا طوری عمل کرد که همۀ اینان
نیز ناخواسته بر محور این فوتبال و نتایج مسابقات متمرکز شوند!
از سوی دیگر نمیباید پارادوکسی که نزد
فوتبالیستهای شرکت کننده در جام به وجود آمد را نیز نادیده گرفت. اینان که عموماً از اقشار «مردمی» به شمار میروند،
معمولاً پای به جهان سیاست و مسائل فلسفی
نمیگذارند؛ فوتبال را به عنوان حرفه
پذیرفتهاند. با این وجود،
به دلیل شرایط ویژه، اینبار میبایست از منظر سیاسی و حتی فلسفی در
برابر جمع «پاسخگو» باشند. چرا که اگر پیروز
میشدند و زمینهساز تبلیغات سیاسی رژیم، لعن و نفرین بسیاری از اعضای قشر متبوعشان را
به جان میخریدند! و اگر بازنده شده، میدان را از دست ملایان میگرفتند، رژیم حاکم باختشان را یک موضعگیری «عمدی» بر علیه
نظام تفسیر میکرد! و اینبار میبایست به نحوی از انحاء در برابر
رژیم «پاسخگو» شوند!
ولی پارادوکسی که جامجهانی به همراه
آورد، خوشبختانه تا چند صباح دیگر از
میانۀ این انقلاب رخت برخواهد بست. و
آنچه باقی میماند اهداف واقعی این انقلاب است،
که نمیباید آنها را به برد یا باخت در یک بازی فوتبال مرتبط نمود.
بله، انقلابی از قبیل آنچه در شرف وقوع است مشکلاتی
به همراه میآورد، چرا که تحولات گستردۀ
اجتماعی ایجاد میکند؛ جایگاه
خودی، غیرخودی، حامی و مخالف در این برهه از تاریخ متزلزل میشود،
و چه بسا که پیرامون این تحولات در داخل و
خارج مرزها درگیری و حتی جنگ به راه اوفتد. به عبارت سادهتر، به آنها که در تحولات اخیر جامعۀ ایران تکرار و
یا ادامهای بر تحرکات 22 بهمن 57 میجویند در همینجا بگوئیم، اشتباه گرفتهاید! «قضیه»
اینبار کاملاً متفاوت است. عملکرد سیاسیبازها در جریان این انقلاب عموماً
بر محفلدوستی و برنامهریزیهای متداول در ساختوپاخت جریانات سیاسی متکی شده، ولی تحولات امروز به هیچ عنوان کاری با این «حرفها»
ندارد، یک انقلاب ایرانی و منطقهای است؛ تحولی است در قلب «جهان اسلام!» و برخلاف 22 بهمن 57، نصیب ملت ایران از این انقلاب جز «پیروزی»
نخواهد بود، هر چند پیروزی کذا قرار نیست
الزاماً به رفتن دیو و آمدن فرشته منجر شود.
شاید بهتر باشد مواضعی که بالاتر عنوان
کردیم تا حدی بشکافیم. بله، همانطور
که بسیاری تحلیلگران اذعان داشتهاند،
این انقلاب فاقد رهبری است. به
عبارت سادهتر، رهبران این انقلاب انسانهائیاند
که در کوچه و خیابان میخواهند به رهبری خودشان «متحول» شوند، و تحول را در پیروی از منویات و تمایلات و
مطالبات دیگران ـ حزب، رهبر، سندیکا، محفل و ... ـ نمیجویند.
اگر روز 22 بهمن جماعتی چشم به دهان روحالله خمینی دوخت تا «حقیقت» را در
کلام وی بیابد، امروز ملت در جستجوی «حقیقت»
نیست. به صور مختلف، در فردیت و آزادیهای فردی و اجتماعیاش در
جستجوی انسانیتی است که در سدۀ اخیر از دست شده.
و دقیقاً به همین دلیل است که «زن»
نماد اصلی این انقلاب به شمار میآید.
زن در جوامع عقبمانده، خصوصاً در کشورهای مسلماننشین از سوی
جامعه، خانواده، و حتی همسر و حکومت و دولت به صورت خودبهخود
مورد «تعرض» قرار میگیرد. در کمال تأسف سنتهای قرونوسطائی در جامعۀ
ایران چنان کرده که بسیاری از زنان کاملاً «منطقی» و طبیعی تلقی میکنند که صرفاً
به دلیل جنسیتشان مورد «تحقیر» و تهاجم قرار گیرند! گاه حتی آن را به صور متفاوت «توجیه» هم کردهاند! نتیجۀ
این سرکوب روشن است، زن برای خود، امیالاش، مطالباتاش و حتی پیکرش «حق موجودیت» قائل
نیست، موجودیتاش را منوط به تأئید مرد و
جامعۀ مردسالار میکند. یا دختر فلانی است، یا
خواهر بیصاری؛ یا همسر فلانکس است و یا
مادر یک بابائی است. و این نگرش زنستیز آنچنان در جامعۀ ایران ریشه
دوانده، که نهایت امر تبدیل شده به یکی از ارکان
حکومت! پر واضح است که در نظامهای
فاشیستیای که طی یکصدسال گذشته بر کشورمان حاکم بودهاند، هر نوع حرکتی از سوی فرد و یا گروه جهت به حاشیه
راندن نگرش زنستیز و قرونوسطائی، تلاشی تبیین شود جهت فروپاشانی حاکمیت! تا جائی که قاجارها قرهالعین و ایرجمیرزا را
به دلیل تمسخر زنستیزی مورد حمله قرار دهند،
و پهلویها به فروغ فرخزاد و صادق هدایت بتازند.
خلاصه بگوئیم، جامعهشناسان بخوبی از ارتباط زنستیزی و حقیقتستائی
که ویژگی جوامع مردسالار و مستبدپرور است مطلعاند. چرا که کوفتن بر طبل «حقیقت» ویژۀ نگرش کلاسیک و
ضداومانیسم و مدرنیته است. روانشناسان نیز متفقالقولاند که «خداوند» در
ضمائر انسان همیشه سایهای است از «مرد»؛ و هیچگاه زن به مرتبه «خدائی» نرسیده. در نتیجه،
شعار امروز ملت ایران، یعنی «زن، زندگی، آزادی» به معنای خروج جامعه از روانپریشی
مردسالار و سنتپرستی است که حاکمیت استعماری با سوءاستفاده از پیشینههای تاریخی به
مخیلۀ جوانان تزریق کرده است. و دقیقاً در تخالف با همین روند استعماری است که
اینبار «رهبری» از این انقلاب حذف شده. مشکل
بتوان برای چنین تحرکی «رهبر» علم کرد،
چرا که رهبر، حتی اگر زن باشد، سایۀ پدر،
خدا و سلطه است! سلطهای که این
جنبش به مصافاش آمده. ولی ویژگیهائی که بالاتر عنوان شد، هر چند «مزیتهای» فراوان دارد؛ مضراتی
نیز به همراه خواهد آورد؛ نخست از مزیتها بگوئیم.
مهمترین مزیت انقلاب «زن، زندگی،
آزادی» به حاشیه راندن کلیۀ تشکلهای سیاسیای است که طی یکصدوپنجاه سال
اخیر در پستوی سفارتخانهها، با پول و
امکانات خارجی و در راستای اهداف ایرانستیزانه شکل گرفتهاند. این
تشکلها که ناپختگی، خودفروختگی و بیلیاقتیشان
طی بحران 1357 منجر به شکلگیری فاشیسم ملایان در ایران شد، امروز در هیهات این انقلاب جملگی همچون کودکان
وحشترده در جستجوی «رهبر» به اینسوی و آنسوی میدوند. کار بجائی رسیده که برخی
همچون «تقیزاده» در مصاحبهشان رسماً خواستار بازگشت پهلوی برای «حفظ نظام موجود»
میشوند:
«[...]كسى كه مىتواند نقش رهبرى تعيين كننده در اين شرايط حساس
ايفا كند شاهزاده رضا پهلوى است. كسى كه مى تواند باعث حفظ نظام موجود شود و تمام
گروه هاى سياسى را نمايندگى كند و ايشان با فاصله نسبت به رهبران آلترناتيو ديگر
از ارجحيت برخوردارند.»
منبع: ایندیپندنت فارسی، مورخ
18 نوامبر 2022
گروهی دیگر مانند امیر طاهری، در همین ایندیپندنت،
قسم و آیه به راه میاندازند که، «والا،
بالله! ما که با آخوند و اسلام و
ارتش و ساواک و پاسدار و ... مشکلی
نداریم!» در وبلاگ «رنسانس تحجر» به این
مورد اشاره شده، و نیازی به تکرار مکررات
نیست. خلاصه موضع «رهبر گم کردگان» کاملاً
مشخص است. مشکل این گروه جامعۀ امروز
ایران است، چرا که اینان با ملت ایران، آزادی زن در جامعه و برخورداری ایرانیان از
زندگی انسانی مشکل دارند. خواست اینان «حفظ وضع موجود» است؛ چه بهتر که «پاسدار» هم حضور داشته باشد! کیان اسلام و آخوند زیردمدریده حامیشان خواهد شد.
ولی انقلاب «زن، زندگی، آزادی» برای حفظ «نظام موجود» شکل
نگرفته؛ این انقلاب متعلق به ملایان و
ملاپرستان نیست که همیشه خواستهاند وضع موجود را حفظ کنند. موجوداتی
مزوری که با هزار دوزوکلک، روز 22 بهمن فاشیسم
آریامهری را از زیر ضربه بیرون آوردند.
زنستیزی قرونوسطائیای که ملایان از روز 22 بهمن 57 در سطح جامعه حاکم
کردهاند، سبقۀ تاریخی دارد؛ همان است که پهلویها زیر پوست «مدرنیسم
اعلیحضرت» در خانهها، خانوادهها، مدارس و دانشگاهها حاکم کرده بودند، و تلاش داشتند در تبلیغاتشان خلاف آن را به
اثبات برسانند. گستاخی و حمله به حقوق
انسانها در رژیم آریامهری تا به آنجا رسیده بود که زنستیزی را به عنوان ابزار
تحکیم فرهنگ و تاریخ ایران معرفی میکردند! در تبلیغات اینان تحولات اجتماعی غرب «نکوهیده»
بود، و زنستیزی مورد حمایتشان ابزاری
بود جهت حفظ «سلامت» جامعه! به قول نایبالسلطنه
فراری «از غرب خوباش را گرفتیم و بدش را نگرفتیم!» ولی قضیه به هیچ عنوان چنین نیست؛ چشمها را باز کنیم، چرا که امروز
نیز در قفای زنستیزی سازمان آتلانتیک شمالی و صدها میلیارد دلار چپاول سالانۀ
منابع طبیعی منطقه نشسته.
حال شمهای از مضار این نوع انقلاب نیز
بگوئیم. همانطور که بالاتر اشاره کردیم
این تحول مانند گذشته، از نقطۀ «الف» به نقطۀ «ب» نخواهد رفت! 22 بهمن نیست که شاهی برود، آخوندی بیاید و در ذهنیت هالوها، خودفروختهها،
آدمنماها و گوسالهها «مملکت آباد شود!» انقلاب «زن، زندگی، آزادی» نبردی است پیوسته و
فراگیر جهت به مقصد رساندن مجموعه ارزشهائی که جامعۀ پدرپرست و دینپناه و
استعمارزدۀ ایران سدههاست به دست فراموشی سپرده. هیچ گروه سیاسیای نیز حاضر نیست خطر رهبری
چنین جنبشی را بپذیرد، و در مسیر اهداف
والایاش سرمایهگزاری کند؛ «رهبر» نخواهد
آمد! هالوها هم نمیتوانند در سایهاش کشور را «آباد»
کنند. در نتیجه، این نبرد پایانی ندارد، آرامشی نیز در چشمانداز سیاسی آینده در کار
نخواهد بود، چرا که جامعۀ بشری مجموعهای
است زنده، پویا و به قول اگزیستانسیالیستها
«در حال شدن!» آنها که به دنبال رهبر میگردند، با این انقلاب و اهداف اجتماعی، تمدنی و فلسفیاش بیگانهاند. در نتیجه، در کمال تأسف احتمال سوءاستفاده فرصتطلبان از
تحرکات سیاسی و اجتماعیای که این «انقلاب» به همراه میآورد نیز بسیار زیاد خواهد
بود. کم نیستند آنهائی که از هم امروز
با جفنگبافیهایشان در صدد به بنبست کشاندن انقلاباند. مارکسیست لنینیستها، سلطنتچیها،
مجاهدها، تجزیهطلبان، ملیمذهبیها،
ملیون و ... همه از پایه و اساس با این انقلاب مخالفاند؛ هر گونه رهبری سازماندهی شده آن را نیز محکوم خواهند
کرد. سادهتر بگوئیم، همه به دنبال الگویهای از پیشساختۀ 22 بهمنی
میدوند. الگوئی که «کفخیابان» در اختیارشان قرار نخواهد
داد.
از اینرو بهوش باشیم، چرا که اینان به قول فرانسویها یکشبه «تفنگ
را از این شانه به آن شانه خواهند انداخت!»
زمانیکه از دستیابی به الگوی مورد نیازشان ناامید شوند، یا سر در دامان رژیم فاشیست ملائی میگذارند، یا همچون قوم یهود که ناامید از بازگشت موسی، دست به دامان هارون شد و او هم گوسالۀ
زرینی برایاش ساخت تا ستایشش کند، به شارلاتانهائی متوسل خواهند شد که هدف اصلیشان
فقط نابود کردن جنبش ایرانی «زن، زندگی،
آزادی» خواهد بود.