۲/۳۰/۱۳۹۶

ارعاب و انتخابات!




سرانجام انتخابات مهندسی شدة حکومت اسلامی برگزار شد،   و حسن روحانی همانطور که انتظار می‌رفت،   برای چهار سال دیگر به ریاست قوة مجریه دست یافت.   در تحلیل و تفسیر روند «بساط» انتخابات که هر از گاه توسط حکومت ملایان به راه می‌افتد،   عقاید و نظرات متفاوت می‌توان یافت.   گروهی که در درون هیئت‌ حاکمه از جمله خرده‌پاهای «نظام» به شمار می‌روند،  این «بساط» را نشانة قدرت رژیم ولی‌فقیه،  حقانیت حاکمیت اسلام انقلابی و مقبولیت قانون اساسی آن تلقی کرده،   از آنچه «حضور مردم» پای صندوق‌های رأی می‌خوانند برداشتی قدرت‌مدارانه و گله‌پرورانه دارند.   گروهی دیگر که رژیم را از پایه مردود می‌دانند،   آمار ارائه شدة انتخابات را دروغ ‌خوانده،   ادعا می‌کنند که حمایتی از «انتخابات» صورت نگرفته.  همچنین گروه‌هائی دست به نظریه‌پردازی «چپ‌گرایانه» زده انتخابات سرمایه‌سالارانه را محکوم می‌کنند و خواستار سقوط سرمایه‌داری جمکران می‌شوند؛   و گروهی نیز دست به فحاشی برداشته ملت را احمق و بی‌شعور می‌خوانند،   و ... ولی آنچه کم‌تر مورد اعتنا قرار می‌گیرد،  این واقعیت است که نه انتخابات می‌تواند فی‌نفسه نمایه‌ای از دمکراسی تلقی شود،   و نه حضور و یا عدم‌حضور در «نمایشات انتخاباتی» می‌تواند اهمیتی پایه‌ای و اساسی داشته باشد. 

در مطلب امروز نخست نیم‌نگاهی به پروسة «انتخاب» می‌اندازیم؛   نه صرفاً در مفاهیم سیاسی آن.   در گام بعد،‌   انتخاب سیاسی در بطن یک رژیم حاکم را مورد بررسی قرار می‌دهیم،  سپس می‌رسیم به این موضوع که از منظر تبلیغاتی و رسانه‌ای،‌   نظام جهانی با پروسة «انتخاب» چه ترفندهائی را،  خصوصاً در کشور ایران به میدان آورده.   و نهایت امر دو سئوال مطرح می‌کنیم؛   نخست اینکه آیا دمکراسی با انتخابات ارتباط دارد؟   و دیگر آنکه،  شرکت ایرانیان در انتخابات نشان رضایت از رژیم است یا خیر؟   پس نخست برویم به سراغ پروسه «انتخاب!» 

برای به دست دادن یک «دریافت» منسجم از پروسة «انتخاب» چه بهتر که نیم‌نگاهی به نظریة «مجموعة اعداد» بیاندازیم.   انسان‌ها در زندگی روزمره‌شان در هر مورد با یک «مجموعه اعداد» ویژه زندگی می‌کنند.  کسی را نمی‌شناسم که بخواهد یک و یکدهم درصد خودرو بخرد؛   ولی همین فرد می‌تواند یک‌کیلو و نیم شکر خریداری کند.  در نتیجه مجموعه اعدادی که با آن به خرید خودرو و شکر می‌رویم با یکدیگر تفاوت دارد.   این‌ها مجموعه اعدادی است که انسان‌ها برای تأمین یک مسیر مقبول و منطقی دامنة «انتخاب» خود را به آن‌ها محدود کرده‌اند.   ولی همین انسان‌ها زمانیکه پای به «انتخاب» در یک رژیم سیاسی می‌گذارند،   دیگر با مجموعه اعدادی که بر خرید خودرو و یا شکر حاکم است روبرو نیستند؛    انتخاب‌کنندگان در این زمینه وارد یک مجموعة «اتمیک اعداد» می‌شوند.   دقیقاً مثل اینکه به آن‌ها بگویند،   فقط می‌توانید بین دو خودرو،  یا دو صندلی یکی را انتخاب کنید.  

به طور مثال،  در انتخابات مختلف در کشورهای دمکراتیک،   همچون فرانسه و انگلستان و ... ملت‌ها حق دارند بین دو یا سه نامزد «انتخاب» کنند.  پر واضح است،  کسانیکه در این «انتخاب» شرکت می‌کنند،   «رژیم» حاکم بر کشور را تعیین نخواهند کرد.   چرا که،   رژیم مشخص است و همین رژیم نامزدها را به افکار عمومی «ارائه» داده.   رأی‌دهندگان فقط حق ‌دارند بین دو یا سه نامزد معرفی شده،   ‌یکی را بر دیگران ترجیح دهند.   به بیان دیگر،   هیچ رژیمی به شهروند اجازه نمی‌دهد در انتخاباتی که برگزار می‌کند،   تغییر نظام را به عنوان یک آلترناتیو مورد تأئید قرار دهد.   نتیجتاً،  می‌باید قبول کرد که در پروسة «انتخابات»،  رژیم‌های سیاسی در تمامی جهان در جستجوی تأئیدی دوباره بر موجودیت خودشان هستند. 
    
حال ببینیم به چه صورت رژیم‌های سیاسی،  انسان‌ها را به پیروی از پروسة «انتخاب» وادار می‌کنند؟  مسلماً این مسئله تا حد زیادی به خلق‌وخوی،   آداب و رسوم،  پیشینة سیاسی ملت‌ها،   و به طور کلی طبیعت رژیم‌ حاکم باز می‌گردد.   ولی در تمامی پروسه‌های «انتخاب سیاسی» یک اصل غیرقابل تردید است؛   به حاشیه راندن موقت فردیت‌ها،   و شکل دادن به یک مخرج‌مشترک اجتماعی از مجموعة تمایلات «مجاز» در قلب یک سیستم سیاسی. 

در مورد ایرانیان تجربة تاریخی نشان داده که کشاندن ملت به پروسة «انتخاب سیاسی» از سوی رژیم‌ها عموماً بر اصل «فرار از فاجعه» تکیه می‌کند.  به عبارت دیگر،   ملت ایران که به دلیل تجربیات تاریخی هولناک و خصوصاً ناموفق خود،  از «فاجعه» وحشت زیادی در دل دارد،  می‌تواند به آسانی به گزینه‌ای متمایل شود که به ادعای بلندگوهای تبلیغاتی او را از یک «فاجعه» که عموماً ریشه‌‌اش روانی و موهوم است به دور نگاه دارد.    بله،   زمانیکه کوچک‌ترین تحرک از منظر سیاسی،  اجتماعی و نظامی هول‌وهراس عجیبی در دل عوام می‌اندازد،   و به پیشینة تاریخی ـ  تخریب ایران توسط یونانیان،   غارت و قتل‌عام توسط تازیان مسلمان،  کشتار و تاراج از سوی مغولان،  و ... ـ   در ضمیر ناخودآگاه جمعی دامن می‌زند،‌  عوام به سوی «پناهگاه‌های» امن می‌شتابند.   کافی است رژیم سیاسی در ایران با چند مانور تبلیغاتی و رسانه‌ای،   همزمان،  هم به این هول‌وهراس «تاریخی» میدان دهد،   و هم از نامزد و یا مسیر مورد نظر خود تصویر پناهگاهی امن بسازد؛    عوام به سرعت به سوی گزینة مورد نظر رژیم سرازیر خواهند شد.   

به طور مثال،  طی غائلة استعماری‌ای که به کودتای 22 بهمن و برقراری حکومت اسلامی در ایران منجر شد،  هر چند مسئلة انتخابات مطرح نبود،‌    در پروسة «انتخاب سیاسی» دقیقاً همین روند،  گام به گام به مرحلة اجرا درآمد.   آن روزها عوام را از کمونیست‌ها،   همجنس‌گرایان غربی و طرفداران «فسق‌وفجور» به شدت ترسانده بودند.   وحشتی که سالیان دراز توسط دستگاه پهلوی آب‌یاری شده بود.  در پایان کار پهلوی،   به عوام چنین القاء کردند که شاه،  دیگر نه قادر است در برابر «توطئة» کمونیست‌ها مقاومت کند،   و نه می‌خواهد جلوی همجنس‌گرایان و «فاسقان» را بگیرد؛  پس چه بهتر که به «رهبران دینی» متوسل شویم که هم مخالف این‌ها هستند و هم دشمن آن‌ها!    اینچنین بودکه توده‌ها از مینی‌ژوپ و ماکسی‌ژوپ،   روژلب و پارتی و آبجو دست کشیده،   به آغوش «آیات عظام» پریدند.   پرشی که برخلاف ادعاهای رسانه‌ای به هیچ عنوان معنای «عشق به اسلام» نداشت؛  ترجمان سیاسی‌ای از فوبیای عوام بود.

ولی هنگام بررسی این مسائل نمی‌باید صرفاً به کشور ایران نگاه کرد.   هر چند نظام سیاسی حاکم بر ایالات‌متحد با حکومت ملایان قابل قیاس نیست،   با نیم‌نگاهی به ایالات‌متحد و پروسة «انتخاب سیاسی» در اینکشور نیز می‌توان دقیقاً همین روند را تشخیص داد.  به طور مثال،  دونالد ترامپ با تکیه بر اوهام و پیشداوری‌های رایج در مخیلة عوام پای به کاخ‌سفید گذارده.   وی ادعا می‌کرد که «دوباره» آمریکا را به عظمت گذشته بازخواهد گرداند!   آنان که با تخیلات و توهمات عوام در آمریکا آشنائی دارند،  کاربرد واژة «دوباره» را از منظر سیاسی به درستی می‌شناسند.  چرا که عوام در آمریکا همیشه گذشته‌ای را می‌ستاید که به هیچ عنوان واقعیت ندارد،   و از آینده‌ای می‌هراسد که به طور کلی در ابهام فروافتاده.   و این دولبة بُرّا برای سیاست‌بازان قیچی خوبی ساخته،  تا به صراحت رفتار سیاسی آمریکائی‌ها را «اداره» ‌کنند.   در عمل،  این قیچی جادوئی برای سیاست‌بازهای آمریکا کفایت می‌‌کند.            

حال در بررسی خود به این مرحله می‌رسیم که اگر از بازی مسخرة «انتخاب سیاسی» گریزی نیست،  و هر رژیمی گاه‌ و بی‌گاه عوام را در حوزه‌های رأی‌گیری به صف خواهد کرد،  رابطة دمکراسی با این نمایشات چیست؟   به صراحت بگوئیم،  دمکراسی هیچ ارتباطی با انتخابات ندارد.   منطقاً اینکه عوام بین دو نامزد مورد نظر رژیم به «انتخاب» دست بزند،   فقط نشان می‌دهد که کدام یک از این‌دو کم‌تر از دیگری مورد تنفر است.   ولی زندگی شهروند در این میانه ارتباطی با «انتخاب» او برقرار نمی‌کند.   به طور مثال،   کدامین وعدة انتخاباتی روحانی و یا حتی اسلاف وی «عملی» شده؟   به صراحت بگوئیم،   هیچکدام!  پس اگر به روحانی رأی داده‌اند تا دوباره رئیس‌جمهور شود،  فقط نشان می‌دهد که از دیگران نفرت بیشتری دارند.   همانطور که نفرت از عملکرد حزب دمکرات در ایالات‌متحد،   طی دوران اوباما،   آمریکائی‌ها را به دامن دونالد ترامپ انداخت.   ولی دمکراسی اگر رابطه‌ای با انتخابات و صندوق رأی ندارد،  فی‌نفسه یک رابطة اجتماعی بسیار پراهمیت است.

دمکراسی ترجمان رابطة دو سویة شهروند و حاکمیت با یکدیگر است.   در دمکراسی،  اصل بر «مادیت انسان» قرار می‌گیرد،   مادیتی که خارج از هرگونه تعلقات و تعصبات و پیشداوری‌هاست.   شهروند در دمکراسی از حقوق انسانی برخوردار است.  و این حقوق در اکثر زمینه‌ها از سوی ضابطین قوة قضائیه،  دولت،   قانون‌گزاران و دیگر بنیادهای «دمکراتیک» الزاماً مورد تأئید و حمایت قرار می‌گیرد.  در هیچ دمکراسی‌ای مادیت انسان‌ها و نیازهای روزمرة آنان نفی نشده،   و مردود شناخته نخواهد شد.   در هیچ دمکراسی‌ای فردی به نام «رهبر» وجود ندارد که بگوید:  هر آنچه من می‌گویم و می‌پسندم «الهی» و درست است،  و بقیه می‌باید به سخن و سلیقة من گردن نهند!   در یک دمکراسی،  هر چند رژیم با توسل به شامورتی‌بازی و سیاسی‌بازی تلاش داشته باشد تا حقوق شهروندی را مخدوش ‌کند؛  کلاه سر جماعت بگذارد و ...  احدی به خود حق نمی‌دهد که صدای مخالفان‌اش را خاموش کند.   اگر فرد و یا افرادی دست به چنین اعمالی بزنند،   به هیچ عنوان قادر نخواهند بود عملکرد خود را در چارچوب قوانین جاری توجیه نمایند.   چرا که نظم دمکراتیک،   «انسان‌محور» و حقوقی است!  خلاصه بگوئیم،   در دمکراسی بساط حکومت شاهنشاهی و ولایت فقیه وجود ندارد.   و حاکمیت در برابر قوانین مسئول است،   و در صورت تخلف از قوانین به شدت صدمه‌پذیر می‌شود.

پر واضح است که چنین رابطه‌ای را نمی‌توان در یک حکومت دینی،  که با تکیه بر وحی و روحانیت و سنت و آداب رسوم عصر حجر و کشک‌ومشک صحرای کربلا و سر بریده حسین و ... به راه افتاده جستجو نمود.  دمکراسی یک موجودیت فیزیکی،   امروزین و حقوقی دارد،  در صورتیکه حکومت دینی موهوم،   دیرینه و تعبدی،  یا ضدحقوقی است. 

ایرانیان روز جمعه،  29 اردیبهشت‌ماه سالجاری به پای صندوق‌های رأی رفتند؛   اگر پرشمار بودند یا نبودند،  از منظر شهروندی هیچ «اهمیت» ندارد.   چرا که،   آنچه صورت گرفت یک بازی سیاسی بود،   بازی‌ای که فقط ایادی رژیم و حامیان خارجی و داخلی‌اش قصد بهره‌برداری از آن را دارند.   آنچه روز 29 اردیبهشت‌ماه صورت گرفت نه نمایش دمکراسی بود،   و نه تأئیدی بر حقانیت و محبوبیت حکومت اسلامی.   این رخداد صرفاً نشان داد که یک رژیم منحط و ضدانسانی تا کجا و تا چه حد می‌تواند با وقاحت و دریدگی،   هم از طریق تکیه بر حامیان اجنبی،  و هم با بهره‌گیری از پیشداوری‌ها و ناپختگی‌های عوام موجودیت سرکوبگرانة خود را بر سرنوشت میلیون‌ها انسان تحمیل کند.   آنچه پیش آمد نشان داد،   رژیمی که عملاً از ادارة امور کشور عاجز است،  و صف طویل جوانان که برای فرار از بهشت اسلامی در برابر سفارتخانه‌ها تشکیل شده،   نمایه‌ای محدود از همین عجز و ناتوانی است،  چگونه در پناه یک نمایش مسخره قصد دارد تداوم تاریخی‌اش را به خیال خود «تضمین» کند.
      



   

  

۲/۲۶/۱۳۹۶

پیکان و کربلا!




در حکومت ملایان با نزدیک‌شدن میعاد «انتخابات»،  ‌سفرة گسترده‌ای جهت تناول بازیگران و عوامل داخلی و خارجی پهن شده.   خلاصه بگوئیم،  از هیاهو چیزی کم نمی‌آوریم؛    مناظرة تلویزیونی،  تعداد چشمگیر نامزدها،   ادعاهای دهان‌پرکن و برنامه‌های من‌درآوردی اینان،   جنجال روزی‌نامه‌های سوبسیدخور داخلی و موضع‌گیری‌ رسانه‌ها و سایت‌های باج‌گیر آتلانتیست،   از همه و همه رایحة جیب‌بری و وحشی‌گری به مشام می‌رسد.   ولی یک سئوال در این بساط «انتخابات» هنوز بی‌جواب مانده؛   آیا کسی به فکر ملت هم هست؟  در مطلب امروز سعی می‌کنیم تا حد امکان برای این سئوال که از سوی حامیان و هوچی‌های «انتخابات» بی‌جواب ‌مانده پاسخی بیابیم.   به همین دلیل اول می‌رویم به سراغ بوق وکرنای تبلیغاتی برای «بُردها» و پیروزی‌های چشمگیر حسن فریدون و نوچة آمریکائی‌اش،  مم‌جواد ظریف. 

همانطور که می‌دانیم در تبلیغات لات‌ولوت‌های جمکران و ولی‌نعمت‌های آمریکائی‌شان،   ظریف و حسن فوتبال آستین‌ها را بالا زده،   یک‌شبه مسئله و مشکل هسته‌ای را حل کرده‌اند!   البته خامنه‌ای،   رئیس دزدها و چند رأس پاسدار زرده به ک...ن نکشیده هم که از پس نفس می‌کشند،  سعی کردند با پیش کشیدن «قدرت نظامی» جمکران و یا «حضور مردم» صحنة خالی را پرکنند و ثابت نمایند که «مسئلة هسته‌ای» به دلیل قدرت و استقلال حکومت جمکران حل شده.   ولی خوب،  دمب خروس بیش از این‌ها نمایان است که ادعاهائی اینچنین پوچ محلی از اعراب داشته باشد.   به عنوان نمونه،   نمی‌دانیم ظریف و روحانی،  ایندو «قهرمان ملی و مذهبی»  که شب‌وروز در خفا و عیان از ک...ن ملاممد خاتمی قلپ‌قلپ تناول می‌کنند،   چگونه «دستاورد» باند خاتمی و آژانس‌های آمریکا در چین مائوئیست،‌   یا همین بحران هسته‌ای را که می‌بایست ایران را به پاکستان دوم و گوشت‌دم‌توپ آتلانتیسم در جنوب آسیا تبدیل کند،  «حل‌» کرده‌اند.

در واقع پایان یافتن بساط «تهدیدات» نظامی به دلیل توسری از سوی مسکو بود که،   هم جمکرانی‌ها را سر عقل آورد و هم به یانکی‌ها حالی کرد که یک من دوغ چقدر کره دارد.   و خلاصه حضرات یانکی و ملا فهمیدند که اگر در دوران جنگ‌سرد با چپیدن در ماتحت یکدیگر می‌توانستند هارت‌وپورت‌هائی بکنند،   آن ممه را لولو برده و دیگر چنین امکانی وجود ندارد.    در راستای همین توسری شیرین و جانانه بود که به یک‌باره،  شعار «نبرد با آمریکا» از زبان دولت‌های «منتخب» ولی‌فقیه اوفتاد،   و همچون امروز تبدیل شد به «پل زدن‌» بین ایران انقلابی و دیگر ملت‌ها.     

این اصل را نمی‌توان انکار کرد که حتی اگر چنگیزخان مغول هم در ایران رئیس‌جمهور شود،  تا زمانیکه آرایش استراتژیک جنوب آسیا تغییر نکرده،   احدی نمی‌تواند به دوران خاتمی بازگردد و از نو بساط تهدید اتمی و تحریم‌هائی را به راه اندازد که به جنگ و درگیری نظامی در مرزهای جنوبی روسیه منجر شود.   و کوتاه سخن،   اگر بحران هسته‌ای در دورة روحانی حل شده،   هیچ ارتباطی با شخص روحانی و سیاست‌های خارجی و داخلی وی ندارد.    تلاش روحانی برای ساختن کارت برندة «انتخاباتی»از یک رخداد «کلان ـ ‌ استراتژیک» بین‌المللی که حکومت ایران در آن هیچ نقشی نداشته،   مصداق «من آنم که رستم بود،  پهلوان» شده!  با این وجود،  منطقاً روحانی باید همین سیاست را ادامه دهد،  و در این راستاست که جهت جلب توجه عموم دست به بندبازی‌های سیاسی می‌زند.      

حال ببینیم نامزدهای «مخالف» روحانی چه می‌گویند؟   اینان که طی 4 دهة گذشته در رأس امور کشور،  همچون اعضای دولت روحانی،  در حال «چریدن» و زدوبند و حیف‌ومیل اموال ملی بوده‌اند،  از سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی و به اصطلاح فرهنگی دولت ایراد می‌گیرند،   در شرایطی که خودشان مسئولان ردة نخست در اعمال همین سیاست‌ها به شمار می‌روند.  به طور مثال،   مگر شهردار تهران از آسمان آمده؟   ایشان نبودند که دست در دست اوباش،   ساختمان سفارت عربستان را به آتش کشیدند و بلافاصله نام «جدید» خیابان را هم روی پلاک رسمی شهرداری حک کرده،  در محل آویزان کردند؟    مگر تولیت آستان قدس که یکی از مهم‌ترین مراکز پول‌شوئی،  حق‌حساب‌بگیری و کلاشی «فقهی» در کشور به شمار می‌رود می‌تواند بیلان مالی و اقتصادی خود را از وضعیت نابسامان کل کشور جدا کرده،  انگشت اتهام به سوی «دیگران» بگیرد؟   و جالب‌تر از همه اینکه یکی از همین نامزدهای به اصطلاح «مخالف» کسی نیست جز جهانگیری،‌   معاون شخص روحانی.  اگر نادرستی‌های‌ جهانگیری را نادیده بگیریم،   ادعاهای  «عالمانه و دانشمندانه»،  و فخرفروشی‌هایش به «یک ورق‌پارة‌ دانشگاهی» در قلب مناظرات «انتخاباتی» خیلی تماشائی است.

در واقع اگر نیک بنگریم،   این «انتخابات» از دیگر نمایشات انتخاباتی حکومت ملائی مسخره‌تر شده.   سابقاً،  ‌ در دوران جنگ‌سرد،‌  حکومت اسلامی دو دلال داشت که مدرک دکتری هم به دم‌شان وصل بود ـ   دکتر شیبانی و دکتر کاشانی.   این دلال‌های مزین به دکترا را می‌گذاشتند در برابر علی خامنه‌ای!   پر واضح است که علی خامنه‌ای،  با آن عمامة خوش‌تیپ ‌و ریش و پشم دانشمندانه،   عین حسنی‌مبارک مصری با بیش از 90 درصد آراء «رئیس‌جمهور» می‌شد.   بعد همین نامزدهای مخالف می‌آمدند در رادیو و تلویزیون اعلام می‌داشتند که خودشان هم به «آقای خامنه‌ای» رأی داده بودند!   و اینچنین بود که خامنه‌ای غرق پیروزی و نشاط،   آناً دولا می‌شد و «آنجای» امام خمینی را می‌لیسید،   بعد هم با کمک میرحسین موسوی برای ملت هارت‌وپورت می‌کرد و شاخ‌وشانه می‌کشید. 

ولی در دوران جدید که پشم‌وپیلی یانکی‌ها حسابی ریخته و پوست‌کو...ن‌شان را روس‌ها در سوریه کنده‌اند،  حضرات مجبور شده‌اند «انتخابات» را کمی «جدی‌تر» برگزار کنند،   و همینجاست که به قولی،   بوزینه‌ها به نجاری مشغول شده‌اند.  

روحانی در شرایطی که پرونده‌های بزرگی از فساد مالی،  فقر گستردة توده‌ها،  بی‌توجهی به امنیت شهروندان ـ  نمونة ساختمان پلاسکو و معدن یورت و ... ـ   سرکوب سازمان یافتة‌ فرهنگی تحت عنوان «فرهنگ ایران اسلامی» و ... در برابرمان قرار گرفته،   از خدمات دولت‌اش «فهرست» ارائه می‌دهد.  و در این عرصة وقاحت از مشایخی،  هنرپیشة «خوش‌نام» فیلم‌فارسی گرفته،  تا لات‌ولوت‌های لندن و لس‌آنجلس نشین هم برای‌ این خدمات «کلیپ» می‌سازند.   در حالیکه خارج از حل بحران هسته‌ای ـ   بحرانی که دستاورد دوران ملاممد خاتمی بود ـ  و رفع تحریم‌های حقوقی که هر دو عملاً بدون دخالت دولت روحانی عملی شده،  این دولت حتی یک قدم هم برای ملت ایران برنداشته.   مخالف‌نمایان در برابر ادعای خدمات‌ عظیم دولت که گوش فلک را کر کرده،   چه می‌گویند؟  عملاً هیچ!  

اینان بساط ابهام گستری پهن می‌کنند و آنچنان پشت‌ قضیه را محکم می‌گیرند که بیا و ببین! ‌ یکی می‌گوید،  «حاج‌آقا!  اونجا، می‌دونین که کجا رو می‌گم،  عملکرد دولت اسلامی نبود!»  ولی خوب  نمی‌گوید کجای کارشان خراب بوده،   چرا که قرار نیست مطالب منطقی مطرح شود.  به طور مثال،  از اسکله‌ها می‌گویند،  ولی مسئولان اسکله‌ که جیب‌دولت را پر می‌کنند معرفی نمی‌شوند.  از فساد اداری می‌گویند،  ولی شبکة فساد اداری که از دوران رضامیرپنج در کشور دست‌نخورده باقی مانده همچنان فعال است.  خلاصه،  ‌ هدف حضرات چرندگوئی و مبهم‌بافی است،  آنهم جهت فراهم آوردن زمینة‌ مناسب برای فخرفروشی‌ روحانی و مم‌جواد!   

روحانی هم کم نمی‌آورد.   بساط لاف وگزاف و ادعاهای پوچ وی حتی به «آزادی اینترنت،  حضور زنان در ورزشگاه‌ها،  حذف تفکیک جنسیتی» در ایران هم رسیده!   یا للعجب! در شرایطی که هر روز لات‌ولوت‌های سپاه پاسداران به کنسرت‌ها،  میهمانی‌های مختلط و جشن‌ها یورش می‌برند و ایرانیان را «دستگیر» می کنند،   روحانی زبان به تکفیر مخالفان‌اش گشوده که می‌خواهند «دوباره اینترنت را بند» بیاورند!   معلوم نیست چرا این رئیس‌جمهور «کارآمد»  بجای ردیف کردن اراجیف‌ و فخرفروشی،  در مورد تهاجم نیروهای «انتظامی» به ایرانیان سکوت کرده؟   از این گذشته،  نمی‌دانستیم اینترنت را روحانی «باز» کرده!

ولی در این محشرخر که محفل‌شیخ‌وشاه به راه انداخته،   جالب‌تر از همه موضع‌‌گیری نانخورهای حکومت اسلامی در خارج از مرزهاست.   جماعتی که به ادعای خودشان سال‌های سال است «مجبور» شده‌اند به خارج بیایند،   در این معرکه تبدیل شده‌اند به مداحان دولت روحانی و ستایندگان «شخصیت» والای ملاممد گوبلز اردکانی!   پس مخالفت‌ این جماعت با حکومت اسلامی بر سر چیست؟!   چگونه می‌توانند،   هم از انتخابات و دولت حاکم در یک رژیم فاشیست حمایت کنند،  و هم ادعا داشته باشند که به دلائل «سیاسی» مجبور به ترک وطن شده‌اند؟   خلاصه بگوئیم،  در واقع این حضرات اعضای علی‌البدل همان فاضلابی هستند که از اعماق‌اش امثال بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده و خمینی را برای ملت ایران بیرون کشیده‌اند.  به این مخالف‌نمایان بگوئیم اگر نمی‌توانید در مملکت‌تان زندگی کنید،   چرا برای ریاست «جمهوری» حسن روحانی سینه چاک می‌دهید؟  مگر روحانی کاری می‌کند که شما بتوانید به کشورتان بازگردید؟  مسلم است که روحانی چنین کاری نخواهد کرد.   ولی روحانی کاری می‌کند که سفارت طویله مشروعه،   به این بادمجان دورقاب‌چینان چند دلار پول توجیبی بدهد.   و برای دریافت همین دلارهاست که این اوباش برای ملت لالائی مرگ می‌خوانند.        

ولی پیش از پایان مطلب،   جان کلام را هم  بگوئیم،  که مشکل می‌توان از آن گذشت.    بله،   درست حدس زدید،   «جان کلام»  بیانیة اخیر رضا سیروس پهلوی،  فرزند ارشد محمدرضا شاه است.   ایشان هم در این خرتوخر،  چارپائی زین کرده و  با فریدون و ضحاک و «ارادة‌ ملی» و «نوک پیکان» پریده‌اند توی میدان و به «جوانان» التماس دعا دارند:

«[...]‌ پادزهر انحطاطی که می‌رود تا نابودی ایران را رقم بزند،  نیازمند اراده‌ای است ملی [...] و جوانان نوک پیکان چنین اراده‌ای هستند[...]»
منبع: رادیوفردا،  مورخ 10 مه 2017

حسن بیانیة رضاپهلوی این است که مخاطب بی‌غرض و بی‌مرض به صراحت می‌تواند ببیند،  چگونه زبان ابهام شیخ در بیانیة شاه انعکاس پیدا می‌کند.   شیخ می‌گوید حسین و معاویه،   ‌ اعلیحضرت هم،  البته بدون نفی این «تقابل» دینی و مذهبی،   می‌فرمایند فریدون و ضحاک!   و اگر شیخ مشکلات ملت ایران را  با «حسین و معاویه» حل کرد،  مسلماً شاه واشنگتن‌نشین هم خواهد توانست با «فریدون و ضحاک» همین مشکلات را حل کند.   این را گفتیم،   چرا که نه بی‌بی‌گوزک‌های شیعی‌مسلکان مشکلات کشور را حل می‌کند،    و نه افزودن اسطوره‌های کهن ایران به این بی‌بی‌گوزک‌ها.    ولی خوب دم اعلیحضرت گرم!  عبارت «نوک پیکان» بسیار مفرح بود؛‌   یاد کارگران ایران‌ناسیونال افتادیم که به مصداق «دکتر شدن چه آسان،  ‌آدم شدن چه مشکل»،‌   به «انقلابیون» نپیوستند و ثابت کردند که،   هم شناخت و شعورشان به مراتب از «گلة‌ دانشگاهیان و دانشجویان و نخبگان سیاسی جبهة ملی و حزب توده و...» بیشتر است، ‌ هم در خدمت آمریکا نیستند!  در هر حال،   اینک که حکومت اسلامی ملت را سرکار گذاشته و حاضر نیست یک قدم از مواضع قرون‌وسطائی‌اش عقب بنشیند،   و اوپوزیسیون «کودتائی ـ سلطنتی» هم نوک پیکان را چسبیده و بجای ارائة یک نگرش منسجم و منطقی،   به فریدون و ضحاک دخیل بسته،  چه باید کرد؟!   راه دیگری جز حذف بنیاد استعماری «شیخ‌وشاه» در برابرمان وجود دارد؟