۱۱/۰۸/۱۳۸۴

اعتصاب رانندگان شرکت واحد
از امروز صبح گویا در تهران رانندگان شرکت واحد در اعتصاب هستند. یکی از اعتصاب‌های معدودی که در این مملکت طی بیش از دو دهه صورت می‌گیرد. و سخنگویان دولت گویا گفته‌اند : اعتصاب دروغ است. این نوع برخورد واقعا انسان را به یاد دورغ‌های شاخ‌داری می‌اندازد که سیاست‌بازهای چپ و راست برخی اوقات در رسانه‌های جهانی که اربابان خودشان خرج‌شان را می‌دهند، به خورد مردم می‌دهند. یکی نیست به این سخنگویان فهمیده بگوید، اعتصاب دروغ است دیگر چه صیغه‌ای است؟ اعتصاب و حق اعتصاب در قانون اساسی‌ای که با این همه جیغ و ویغ و ننه من غریبم به تأئید ملت مسلمان ـ گویا در ایران همه هم مسلمان‌اند و هم معتقد به اسلام ـ رساندید، شناخته شده. چرا نمی‌گوئید اعتصاب برای چیست؟ ولی خوب وقتی 27 سال مفتی و باحمایت خارجی حکومت کردی می‌شوی استاد سروش، وقتی دستت را باز می‌گذارند و در واقع ول‌می‌کنندت بروی به دنبال کارت، شروع می‌کنی به شر و ور گوئی. حالا اگر این متخصصین ارتباطات همانطور که در سال‌های پیشین و بسیار پیشین بلغور می‌کردند و می‌گفتند: مشتی عناصر مخرب از آن سوی مرزها ـ حتما انگشت سبابه را هم می‌گرفتند طرف شوروی سابق‌ـ آمده‌اند و در کار مملکت اخلال می‌کنند، ارتباطات اسلام و ملت مسلمان بر هم می‌خورد! بله، این را می‌گویند به قول خودشان هزینة، هزینه‌ای که خوردن نان استعمار به همراه دارد، وقتی از کاسة استعمار مدتی نوش جان کردی، دیگر غذا خوردن یادت می‌رود. حالا هم لقمه را گذاشته‌اند توی گوششان و هی فشار می‌دهند. فکر می‌کنم در جائی در همین قانون اساسی که به زور و گریه و به قول هدایت مرحوم با چُس‌ناله به مردم حقنه کردند نوشته باشند: اگر انگلیسی نباشد تن من مباد. می بینیم که زیاد هم بی‌دلیل نگفته‌اند والله. س سامان

۱۱/۰۷/۱۳۸۴


گاو قربانی
سال‌ها پیش در حال رانندگی در خیابان‌های تهران بودم. گرما و شلوغی کلافه‌ام کرده بود. جائی هم کار داشتم و دیر شده بود. با خود گفتم حال که قرار است در این راه‌بندان، که گوئی ابدی می‌نمود، بایستم کمی رادیو گوش کنم. اوائل انقلاب بود و تازه طبل و دهل جنگ را بعضی‌ها با عشق و شور و علاقه می‌زند و رادیو هم از این قاعده مستثنی نبود. اتفاقاً برنامة جالبی بود. صحبت از این بود که گاوی را گویا می‌خواستند در راه امام حسین و یا جان‌برکفان مبارزه با صدام حسین قربانی کنند (فقط قسمت حسین خوب یادم مانده). و خبرنگار رفته بود میان مردم و هر که چیزی می‌گفت. از قرار معلوم گاو با آن قدرت بدنی و هیکل عظیم اصلاً این حرف‌ها حالیش نمی‌شد و مردم هر چه کرده بودند نتوانسته بودند جناب گاو را در شرایط مناسب قرار داده و قصاب‌باشی را بیاندازند به جانش، تا اینکه گوئی مردی از اهالی اسلام آمده بود و چیزی در گوش گاو گفته بود، و اینک خبرنگار به محل اعزام شده بود تا از چند و چون این ماجرا اطلاع حاصل کند. بله، خبرنگار می‌گفت که : از قرار معلوم این گاو که همه را با جفتک و تنه زدن و هزار تقلا به این ور و آن ور پرتاب می‌کرد، وقتی صدای حاج (اسمش یادم نیست!!) را شنید، آمد و دراز به دراز در راه کاروان اسلام خوابید که سرش را ببرند. و مردم هم هر کدام حرفی می‌زدند. یکی می گفت: نه! حاج‌آقا اول دست به سرش کشید، گاو بعدا گوشش را آورد نزدیک. یکی دیگر می‌گفت: بابا اصلاً وقتی گاو حاج‌آقا را دید خوابیده بود. یکی دیگر می‌گفت: اصلا چنین نبود، برادرها که توی کامیون به جبهه می‌رفتند گفتند الله و اکبر، حاج آقا هم آمد و گاو خوابید. خلاصة کلام چندین ویراست از این حادثه در دست مطالعه بود، مثل نسخه‌های حافظ و سعدی خودمان بر سر جزئیات دعوا بود، ولی کلیات را همگی قبول کرده بودند. ولی نمی‌فهمیدم که در این گزارش چرا اینقدر مردم بوق می‌زدند، نگو بوق در گزارش نیست، من از تعجب سر جا خشک شده بودم و بوق را عقب سری ها می‌زدند که : خدا پدرت را بیامرزد راه بیافت. با خودم گفتم اگه این گزارش را شنیده بودید! شما هم هیچ وقت راه نمی‌افتادید. س سامان

۱۱/۰۶/۱۳۸۴

اقتدار
داشتم سخنان آقای وزیر امور خارجه خومان را می‌خواندم، بد جور بوی اقتدار از آن می‌آمد. تعجب نکنید این سیاست‌بازان جهان سوم وقتی خیلی تند و بااقتدر سخن می‌گویند، گرفتارشده‌اند. البته امروز گرفتاری این دولت زیاد روشن نیست. یا لااقل هنوز برای همة ما روشن نشده که گرفتاری چیست. از روزی که جنگ ـ همان نعمت الهی را می‌گویم ـ جنگی که قرار بود آمریکا حتی در آن از بمب‌های اتمی ـ کوچولو!!ـ هم استفاده کند، دیگر تق‌اش در آمد، خیلی‌ها ناراحت‌اند.
ژنرال‌های ارتش، در همة ارتش‌های جهان، وقتی مدال می‌گیرند فکر می‌کنند به همان راحتی هم می‌جنگند. در عمل چنین نمی‌شود، در جنگ‌ها می‌بازند، سربازانشان قتل عام می‌شوند، گاهی هم از پشت خنجری نوش جان می‌کنند. آقای متکی که با وزارت محترم‌شان بر «سلطنت» خاندان ولایتی بر سیاست خارجی کشور نقطة پایان گذاشتند، و آخرین نمایندة مستقیم آقای ولایتی، خرازی را ـ که بعضی‌ها حتما از روی بد جنسی «خرراضی» می‌نوشتند ـ به امور فرهنگی پرتاب کردند، حکایت همان ژنرال خودمان را دارند. محکم می‌توپ‌اند و به سیاست انگلستان در مورد کشور ایران اعتراض شدید می‌کنند. البته در عرف دیپلماتیک وقتی چنین نارضایتی‌ای میان دو کشور وجود دارد، معمولاً سفیر جدید مبادله نمی‌کنند. و اگر تعویض سفیر امری اجتناب ناپذیر باشد سعی می‌کنند که با خروج سفیر قدیمی، درجة روابط دیپلماتیک را در حد پائین‌تری نگاه دارند، ولی با ورود سفیر جدید انگلیس به تهران، که یک جوانکی از کارمندان وزارت امور خارجه است، بدون هیچ گونه سابقة سفارت کبری، این سئوال مطرح می‌شود که آقای متکی چه کسی را دارند با این عصبانیت «دعوا» می‌کنند؟ این را همین جور «خصوصی» خدمت‌تان گفتم، بین خودمان بماند. س. سامان

۱۱/۰۵/۱۳۸۴

امروز هم هوا سرد است
می‌گویند سرما از سیبری می‌آید، از همانجائیکه سده‌ها پیش مغول و تاتار آمدند. نمی‌دانم چرا در فرهنگ ما همیشه از شرق بدی‌ها می‌رسد و برخی تصور می‌کنند که غرب عالم خوبی است. هیچ وقت شنیده‌اید که سرما، مرض، برف و بوران از آمریکا آمده باشد؟ نه! این ها متعلق به چین، سیبری، روسیه، فیلیپین و امثال آن‌ها هستند.
سرمای امروز هم مال سیبری است. می‌گویند مردم در اروپای شرقی می‌میرند! از سرما در کشورهائی که 50 سال «کمونیسم» حکومت می‌کرده است! وقتی که حاکمیت‌های کمونیستی در شرق فرو می‌ریختند چشمانم را بستم. چون می دانستم که آمریکائی‌ها به چه می‌اندیشند. ولی امروز چشمان را دیگر نمی‌توانم ببندم، آمریکائی به هر چه می‌خواهند فکر کنند. سرمایه‌داری «پیروز» شد، در سنگر افغانستان، عراق، کوسوو، و امروز هم قرار است حکم اعدام در گوانتانامو را آمریکا در مورد انسان‌هائی به اجرا در آورد که هنوز جرم‌شان معلوم نشده. این هم از عجایب است. و این هم حتماً نشانة دیگری است از پیروزی سرمایه‌داری!
ولی امروز هنوز هوا سرد است. چشمانمان را می‌بندیم. سرمای هوا به ما چه مربوط است! آن‌ها که مانده‌اند در کارتون‌ها، آن‌ها که می‌میرند در زیر پل‌ها، آن‌ها که نمی‌شناسیم‌شان برای ما چه اهمیتی دارند؟ یک روز هم ما خواهیم مرد؟ ولی نه! به ما در غرب یاد داده‌اند که «همیشه زنده می‌مانیم!» تعجب نکنید، این یکی از داده‌های جامعة غربی است، مرگ قدغن است. می‌توانید بمیرید ولی نه به این زودی‌ها. آن‌ها که می‌میرند، از ما نیستند. زیر پل‌های پاریس، توی کارتون‌های ایران، همان کارتون‌هائی که سونی و میتسوبیشی برایمان در آن‌ها تلویزیون آوردند که برنامه‌های «افتخاری و فرهنگیِ برادران لاریجانی » را ببینیم، در همان‌هاست که در تهران امروز مردم می‌میرند. آن‌ها که این تلویزیون‌ها را هرگز ندیدند، ولی کارتون‌ این تلویزیون‌ها شد اطاق خوابشان. بله در لهستان هم می‌میرند، از سرما و از گرسنگی.
سال‌ها پیش شاید مردم کم‌تر می‌مردند. نمی‌دانم چرا امروز این همه مردم می‌میرند و ما مانده‌ایم که نگاهشان کنیم. چشم خود را هنوز بسته‌ام. چون اگر چشم را باز کنم دیگر نمی‌توان با خونسردی «زندگی» کرد. دیگر نمی‌توان با خونسردی «برای 50 سال آینده برنامه ریزی کرد»، دیگر نمی‌توان ...و
عارفی می‌گفت «دستانت را که به طرفین باز کنی مرگ همانجا ایستاده»! ولی انسان از اینهمه می‌گریزد. بعضی‌ها هم می‌گویند با فکر نیستی نمی‌توان به هستی پرداخت. این هم درست است. ولی زمانی که هستی مردم را دیگران «نیست» می کنند، می‌توان به هستی نگاه کرد؟ آری نگاه می‌کنیم. انسان‌ها همیشه مرا به یاد گلة گوسفندی می‌اندازند که در صف کشتارگاه مشغول جفت‌گیری هستند. یا گلة بوفالوهائی که به آرامی علوفه می‌خورند و منتظر می‌مانند تا گلولة بعدی در مغزشان بنشیند. شاید این هم همان باشد که فروید غریزة مرگ نامیده.
با «غریزة مرگ» زندگی می‌کنیم. نتیجه‌اش هم همین است که می‌بینیم.
شروع این وبلاگ
مثل هر کار نو، وبلاگ هم دنیا و حال و هوای خود را می‌طلبد. ولی در جهانی که ارتباطات هر روز گسترش می‌یابد، سخن گفتن با دیگری، کلام و ارزشی از آن خود یافته. دیگر سخن گفتن در میان دوستان و آشنایان، کسانی که هر روزه آن‌ها را می‌بینیم، از محضرشان لذت می‌بریم، از زندگی‌امان برایشان می‌گوئیم و سخنان‌شان را می‌شنویم گوئی کفایت نمی‌کند. وبلاگ تنهائی انسان سیبرنوتیک را در «جمع جهانی امروز» به زیبائی به نمایش می‌آورد، انسانی که نه خود را تنها می‌بیند و نه دیگران او را در تنهائی رها کرده‌اند، ولی در فضای نوینی مغروق است که حتی خود نیز از موضع خود بی‌خبر مانده. این وبلاگ نه برای درددل ها، گله‌ها و شکایت‌ها که برای ایجاد ارتباطی شروع به کار کرده که شاید نویسندة این کلمات خود نیز از چند و چون آن هنوز آگاهی ندارد. شاید در روزها و ماه‌هائی که به دنبال می‌آیند، این ارتباط از پختگی بیشتری برخوردار شود. باید گفت به امید آن روز! به وبلاگ سعید سامان خوش آمدید.