۳/۱۵/۱۳۸۹

انجماد واژه‌ها!



همانطور که انتظار می‌رفت نماز «سالروز ارتحال» آیت‌الله خمینی، بنیانگذار حکومت اسلامی در سکوت نسبی و شرایطی کاملاً امنیتی برگزار شد. با این وجود، طی این مراسم فرمایشی که همچون دیگر مراسم از این دست بیشتر وسیله‌ای جهت گردهمائی گروه‌های اوباش و نانخورهای حکومت است تا تجمع قشرهای مختلف مردم، چند لایه از تحولات و تغییرات قابل تأمل است.

نخست اینکه برای اولین بار، علی خامنه‌ای «توپ توخالی» حکومت اسلامی را در این «نماز» پر باروت نمایانده، عملاً دست به تهدید دوستان گرمابه و گلستان‌اش زد! وی در حالیکه به سختی سر پا بند بود، با هارت‌وپورت‌های معمول فریاد زنان لولة توپ کذا را متوجه مخالف‌نمایان سبز در درون حاکمیت نمود. البته این تهدیدات جهت گوشزد به آندسته از لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی انجام گرفت که اخیراً تحت عنوان «رهبران» این جنبش، هم می‌خواهند هزینة همکاری‌های خونین‌شان را با این حکومت مجانی تمام کرده و زیرسبیلی «رد» کنند، و هم در خواب خوش خرگوشی در کنج اتاق‌های دربستة «نظام» و تحت حفاظت چاقوکش‌های وزارت اطلاعات تبدیل شوند به «قهرمانان ملی»! فریاد «مقام ولایت» تلویحاً به اینان می‌گوید، متأسف‌ام! متأسف‌ام ولی همکاری با شما دیگر برای اینجانب امکانپذیر نیست.

بله، آقای خامنه‌ای نیز از جمله همان «شخصیت‌ها» بودند که در خواب خرگوشی «رهبران سبز» شریک شده، با آنان در این رویا دست و پا می‌زدند. خلاصه مقام معظم هم در فکر و عمل با اینان همداستانی‌ها داشتند. ایشان بر این باور بودند که در فرصت مناسب با پیچشی «خرگوشانه» خواهند توانست سگ تازی «تاریخ بشریت» را که به سرعت از پی‌شان دوان است کله پا کرده،‌ جان سالم از مهلکه به در برند. ولی می‌دانیم که اگر سگ‌های تازی در پیگیری خط فرار خرگوش همیشه کله‌پا می‌شوند، حسابرسی تاریخ از این پیچش‌ها وحشتی به دل راه نخواهد داد. آن‌ها که روزی و روزگاری سوار بر موج توهمات و هیجانات توده‌های تحریک شده به «قدرت» رسیده‌اند،‌ معمولاً در اعماق همان باتلاقی که خود حفر می‌کنند مدفون خواهند شد، نه در بارگاه آزادگان سلحشور!

تهدیدهای علی خامنه‌ای اینبار مستقیماً به نمونه‌هائی از قماش صادق قطب‌زاده اشاره دارد که در دوران حیات خمینی دجال به جرم تلاش جهت کودتا تیرباران شد. خامنه‌ای می‌گوید:

«برخی با هواپیمای امام و با همراهی امام از پاریس به ایران آمدند، اما در زمان امام به خاطر خیانت اعدام شدند؛ بعضی از دورانی که امام در نجف بود با ایشان ارتباط داشتند و در ابتدای انقلاب هم مورد توجه امام قرار گرفتند، اما بعد رفتار و موضع‌گیری آنها موجب شد که امام آنان را طرد کرد.»


در این اظهارات نمونة مطرود شده‌ها را می‌باید بنی‌صدر و حسینعلی منتظری به شمار آوریم. حسینعلی منتظری فردی است که از او با نام «جانشین ولایت» سخن به میان ‌آوردند، و بعدها به دلائلی که مسلماً خمینی ناقص‌العقل در چند و چون آن نقشی نداشت، «مغضوب» دستگاه خلافت شد. ولی در این میان اظهارات احمدی‌نژاد، رئیس دولت «برگزیدة» حکومت اسلامی نیز جالب است. این فرد شمشیرش را جهت حفاظت از «آرمان‌های» امام از رو بسته و صریحاً اعلام می‌‌کند:

«امام و انقلاب متعلق به ملت [است] و احدی حق ندارد خود را میراث‌دار امام و خط امام بداند.»


این سخنان فقط یک شمشیر دولبه است. به عبارت دیگر، احمدی‌نژاد با ایراد این سخنان تلاش دارد سفرة رنگین «خط امامی‌ها» را که از روزگار اشغال سفارتخانة ایالات متحد در تهران بسیاری لات‌واوباش در بیت ولایت و فقاهت از آن به «آب و نان» رسیده‌اند، از پایه و اساس به زیر سئوال ‌برد. ولی موضع‌گیری وی این لایه را نیز علنی می‌کند که اعتبارات فرضی «خط امام»، چه در افکار عمومی و چه در قلب حکومت اسلامی بیش از آنچه در کیسة احمدی‌نژاد و علی خامنه‌ای واریز شود به حساب میرحسین موسوی گذاشته شده،‌ و اینکه ادامة این جریان در میراث‌خواری «خمینی» و «امام» برای حکومت فعلی «مشکلی» جدی فراهم می‌آورد. در شرایط کنونی و با موضع‌گیری‌های علی خامنه‌ای کاملاً مشخص شده که بازگشت احتمالی «خط امامی‌ها» به حکومت دیگر نمی‌تواند از طریق صندوق‌های رأی صورت گیرد. این چالشی خواهد بود که با در نظر گرفتن میراث‌خواری «جنبش سبز» از امام خمینی، دولت فعلی را در تضاد کامل با «امام»، «انقلاب» و دیگر واژگان معمول در ادبیات حکومت اسلامی قرار ‌می‌دهد و شکاف عمیق سیاسی و نظامی میان دو جناح پیامد آن خواهد بود.

با این وجود، علیرغم حضور محجوبانة «سردار سازندگی» در این نماز «سیاسی ـ عبادی»، احمدی‌نژاد از فرصت استفاده کرده،‌ تهدیدات معمول خود را بر علیه دستگاه خلافت «پنهان» هاشمی بهرمانی به صورت علنی دنبال می‌کند:

«اینکه عده‌ای با تکیه بر بیت‌المال زندگی اشرافی و اداری بسازند در مقابل امام و از نظر ملت محکوم هستند.»

خلاصة کلام از مجموعة اظهاراتی که در سالروز ارتحال «دجال خمین» شنیده شد چنین برمی‌آید که امروز دم‌کلفت‌های حکومت اسلامی خود را به طور کلی از مرحلة «خطرات سیاسی» به دور می‌بینند. این حکومت دیگر نیازی نمی‌بیند که به «ارتباطات» پیچ‌درپیچی لبیک گوید که پس از کودتای 22 بهمن 57 بر محور اوباش‌پروری‌های شهری در اطراف خود تنیده بود. می‌دانیم که از دیرباز محفلی که احمدی‌نژاد به آن وابسته بوده از گروگانگیری سفارت حمایت نمی‌کرد، هر چند محفل کذا از منافع سیاسی این گروگانگیری به اندازة دیگر محافل «بهرهمند» شد؛ حفظ «انقلاب اسلامی» بر اریکة قدرت در آنروزها بدون تکیه بر خیمه‌شب‌بازی «خط امام» امکانپذیر نبود. ولی مخالفت علنی احمدی‌نژاد با «خط امام» آنهم در مراسم سالروز وفات خمینی، در عمل نشاندهندة یکی دیگر از لایه‌های همین «آسودگی‌ خاطر» می‌باید تلقی شود. امروز حکومت به هیاهوسالاران خط امام نیازی ندارد، در نتیجه «گوربابای تاک و تاک‌نشان»! «ارتباطات» با اوباش شهری که در هیاهوی روزهای «انقلاب»، حافظ منافع نظام تلقی می‌شد امروز از منظر رهبر و رئیس دولت این حکومت زنجیره‌هائی است فرسوده که می‌باید هر چه زودتر از دست و پای «نظام» برکند و به دور انداخت!

ولی این موضع‌گیری‌ها که به احتمال زیاد تحت تأثیر شرایط جهانی صورت گرفته، به استنباط ما در قلب دستگاه حکومت اسلامی آنقدرها حائز اهمیت نیست، چرا که این حکومت همچون دیگر حکومت‌های جهان در میانة «تحولات» تشکیلاتی خود برخی مهره‌ها را از صحنه بیرون کرده، و دیگر مهره‌ها را مورد حمایت قرار داده. داستان‌سازی و حکایت‌سازی در قاموس «عاشورای حسینی»، از این تحولات درون‌ساختاری عملی است کاملاً نابخردانه و هوچی‌گرانه. اما تا آنجا که به مخالفان واقعی این حکومت مربوط می‌شود، این تغییرات حائز اهمیت فراوان است.

نخست این را بگوئیم که عکس‌العمل «رهبران» جنبش سبز کاملاً قابل‌ پیش‌بینی بود. از نخستین روزهای آشوب‌آفرینی نیز مشخص بود که نهایت امر اینان از آنجا که سر در آخور حکومت اسلامی دارند، سرسپردگی خود را به خامنه‌ای تجدید خواهند کرد. و اگر فقط پس از گذشت یک سال هاشمی رفسنجانی و نوة خمینی که هر کدام در هیاهوی «سبز» صاحبان اصلی دکان معرفی می‌شدند پشت سر خامنه‌ای نماز می‌خوانند، و همزمان از زبان اوباش و اراذل و شخص ریاست «جمهور» فحش تحویل می‌گیرند، مطمئن باشیم بقیة رهبران سبز نیز فاصلة زیادی با اینان ندارند. خلاصة کلام آقایان موسوی، خاتمی و کروبی بخوبی می‌دانند که منافع مالی، اجتماعی و تشکیلاتی‌شان حکم خواهد کرد که از این «آب‌ قنات» زیاد فاصله نگیرند! این «رهبران» دچار همان اشتباهی شده بودند که خامنه‌ای در آن دست و پا می‌زد: خلاصه بگوئیم، «آش را با جاش می‌خواستند!» هم مزایای تکیه بر سرنیزة پاسداران و چاقوی قمه‌کش‌های سپاه زیردندان‌شان مزه کرده بود، هم می‌خواستند «مردمی» شده، مورد احترام توده‌ها قرار گیرند!‌ خلاصه از آن داستان‌ها برای خودشان نوشته بودند که فقط حکایت همان «کور است با کوزة شیره‌اش»!

به همین دلیل از نخستین روزهای هیاهوسالاری «سبز» بارها عنوان کردیم که سرمایه‌گزاری سیاسی بر روی افرادی از قماش میرحسین موسوی، کروبی و خاتمی نه تنها یک اشتباه استراتژیک نکوهیده و قابل سرزنش که در عمل خیانت به ملت ایران در مصاف با یک استبداد تمامیت‌خواه و پوسیده خواهد بود. اگر در میان خوانندگان ما کسانی وجود دارند که خواهان تغییرات پایه‌ای در سیاست‌های کشور هستند می‌باید این لحظات را مغتنم شمارند، چرا که اینک نظام اسلامی در جایگاه خود عملاً منجمد شده. به طور مثال، شاهد بودیم که طی هفته‌های متمادی امامان جمعه مرتباً جیغ‌وفریاد بر علیه «بدحجابی» به آسمان بلند کرده بودند؛ با این وجود و علیرغم مواضع شداد و غلاظ برخی عمامه‌به‌سرهای اوباش، این نظام در سالروز ارتحال خمینی دجال حتی به خود اجازه نداد از زبان علی خامنه‌ای یک جمله در بارة «حجاب اسلامی» بیرون بکشد.

یادآور شویم، «انجماد» و پای گذاشتن یک رژیم سیاسی در بن‌بست، در چنین دقایقی است که علنی می‌شود؛ آنگاه که «ادبیات سیاسی» این رژیم‌ها ایستا شده، پای در بن‌بست می‌گذارد. البته حامیان احمدی‌نژاد عنوان خواهند کرد که «حجاب» را دیگر جناح‌ها علم کرده بودند، نه جناح فعلی! ولی این نوع «توجیه» امروز دیگر کارساز نیست، چرا که سازماندهی حکومت اسلامی خود را مدیون تحمیل «اخلاقیات ویژة» مسجد بر روزمرة جوانان و قشرهای گستردة شهری کرده و امروز جدا کردن «حجاب اجباری» از کل حاکمیت به همان اندازه مسخره است که جدا کردن «خط امامی‌ها» و اشغال سفارت از کل رژیم. و علیرغم احساس «امنیت» فعلی، تمایل دولت احمدی‌نژاد جهت بیرون ماندن از بحران‌سازی بر محور «حجاب» فقط این امر را نشان می‌دهد که کل رژیم در بحران افتاده؛ خلاصة کلام، دولت احمدی‌نژاد با تکیه بر این ژست‌ها نمی‌تواند به همکاری مخالفان واقعی حجاب و طرفداران فمینیسم در مفهوم معاصر امید داشته باشد. این دولت هم پشتیبانی هم‌پالکی‌های سنتی «خط امام» را از دست داده، و هم از تحصیل حمایت دیگر محافل عاجز خواهد ماند.

پر واضح است که رژیم‌ها در چنین مقاطعی دیگر قادر به حمایت از «گفتمان» معمول خود نباشند. و این همان تجربه‌ای بود که ملت ایران در دوران محمدرضا شاه از سر گذراند. اگر فراموش نکرده باشیم، در مصاف با بساط مهوع و قرون‌وسطائی‌ای که مشتی آخوند و آخوندپرست در اطراف مسائل اجتماعی، فرهنگی، هنری و ... به راه انداخته بودند، رژیم سلطنتی بجای تلاش جهت تحکیم «گفتمان» و «توجیه» مواضع اجتماعی، فرهنگی و هنری خود، مرتباً سعی می‌کرد واژگان و مواضع همین «مخالفان» را به عاریت گیرد!‌ خلاصة کلام دولت تلاش داشت موجی را که مخالفان می‌سازند به نفع رژیم به کار اندازد! ولی دقیقاً در چنین شرایطی است که رژیم مستقیماً پای در تزلزل خواهد گذاشت، چرا که هواداران «درون ـ تشکیلاتی» آن نیز به دلیل تعلل و دودلی «حاکمان»، در حمایت از حکومت دچار آشفتگی و تردید می‌شوند.

امروز رژیم اسلامی دقیقاً در همین مقطع ایستاده. این حکومت دو راه بیشتر در برابر ندارد، یا می‌باید در آینده‌ای نزدیک مسیری متمایز از آنچه طی سه دهة گذشته، تحت عناوین «خط امام» و «آرمان‌های حکومت اسلامی» معرفی کرده ارائه دهد و همزمان از ابزار مناسب جهت تحکیم مواضع مذکور در جامعه نیز برخوردار شود، و یا اینکه تلاش داشته باشد مخالفان رژیم اسلامی را جذب کند! در زمینة ارائة خط ‌سیرهای «نوین» به صراحت بگوئیم که این رژیم بیش از این‌ها از نفس افتاده. چنین عملی در جهان سیاست ایران معاصر غیرممکن است. جذب مخالفان نیز به همین صورت در شرایط فعلی فقط یک پروژة «غیرعملی» باقی خواهد ماند. مخالفان این حکومت با روندی که در حال حاضر بر مسائل کشور حاکم شده کنار نمی‌آیند. پس بن‌بست فعلی الزاماً به فروپاشی منجر می‌شود؛ سرنوشت دیگری برای این حکومت باقی نمانده.

جالب این است که سخنرانی‌هائی که در سالروز وفات خمینی از زبان مسئولان این رژیم شنیدیم، نه در مصاف با الهامات مخالفان، که در مسیر سرکوب «آرمان‌های» همکاران اصلی همین نظام تنظیم شده بود! در پس این «تلاش» سازمان یافته مسلماً امیدی واهی قرار گرفته که حاکمان خواهند توانست خط جدیدی جهت تداوم حکومت اسلامی بگشایند، و یا اینکه در روز مبادا جهت جلوگیری از سقوط کامل خواهند توانست گفتمان مخالفان را مورد «بهره‌برداری» قرار دهند! باید بگوئیم که این «مسیر» را پیش از این بسیاری رژیم‌ها پیموده‌اند، و حداقل در مورد رژیم‌های استبدادی این اصل همیشه صادق بوده که اگر گفتمان‌شان را از دست بدهند، به هیچ قیمتی قادر به جذب گفتمان بیرونی نخواهند شد. چرا که بر خلاف تبلیغات گسترده، در قلب این نوع رژیم‌ها اصل کلی «قدرت» است، نه الهامات و آرمان‌ها! و زمانیکه «قدرت» تلطیف ‌شود، در قلب ساختار «قدرت‌پرست» حاکم فلسفة وجودی نظام سریعاً از میان برداشته خواهد شد. روند مسائل داخلی فرصت و فرجه‌ای به چنین حکومت‌ها نخواهد داد.

ولی اینک ببینیم در زمینة «کارورزی» و سیاسی فروپاشی این حکومت چه تبعاتی خواهد داشت. در شرایط فعلی، یعنی در وضعیتی که در ایران نه احزاب سیاسی به معنای واقعی وجود دارد، نه اتحادیه‌های کارگری، نه سازمان‌های حرفه‌ای و تشکیلات شهروندی و نه دیگر ساختارهای قابل اتکاء سیاسی، مالی و صنعتی، فروپاشی «بساط» حاکم فقط به این معنا خواهد بود که محافل از نفس‌افتاده بتوانند در پس هیاهوسالاری و غوغاسازی‌ اوباش شهری بار دیگر فرصتی بیابند تا خود را به «رنگ و روغن» نوین زینت داده، عوامل‌شان را از نو در ظاهری «متفاوت» بر سرنوشت ملت ایران حاکم کنند. پر واضح است که چنین صورتبندی‌ای را میهن‌دوستان برنتابند. به عبارت دیگر تا زمانیکه سازمان‌های مسئول، احزاب ریشه‌دار، اتحادیه‌های کارگری‌ و تشکل‌های صنفی برخوردار از پایه‌های مستحکم ایدئولوژیک و روش‌های کاری قابل توجیه پای به عرصة سیاست واقعی و ملموس نگذاشته‌اند، فروپاشی حکومت یک صورتبندی مطلوب استعمار خواهد بود، و به معنای بازگشت به نقطة نخست یعنی توجیه دوبارة یک رژیم فاشیست می‌باید تلقی شود.

همانطور که بارها عنوان کرده‌ایم امروز تلاش ایرانیان در چارچوب سیاسی می‌باید معطوف به شکل‌گیری بنیادهائی شود که قادرند همزمان هم دولت دست‌نشاندة استعمار را گام به گام به نفع منافع واقعی و قابل دوام قشرهای متفاوت جامعه به عقب بنشانند، و هم از قدرت‌گیری دوبارة اوباش شهری،‌ و تشکل‌های هیاهوگر و غیرمسئول تحت عناوین متفاوت جلوگیری به عمل آورند. این صورتبندی مسلماً با تکیه بر ساختاری که امروز تحت عنوان «اپوزیسیون» در برابرمان قرار گرفته قابل تحصیل نیست؛ این ساختار می‌باید از صدر تا ذیل متحول شود. برداشت‌های «مک‌کارتیست»، خلقی‌نمائی‌های «نمایشی ـ درویشی»، آخونددوستی‌های افراطی، دین‌پناهی و ... می‌باید به سرعت جای خود را به «دیالوگ» واقعی و سازنده میان گروه‌ها و تشکیلات مختلف داده فضای انحصارطلبی، «رهبرتراشی» و «تقدس‌بافی» را به سرعت در صحنة سیاست کشور خرد کند.

ولی فروپاشی صرفاً ابعاد کارورزانه و سیاسی ندارد. همانطور که بالاتر عنوان کردیم از ابعاد گویشی نیز برخوردار می‌شود. ما طی چندین سال در این وبلاگ بارها از اهمیت «واژگان» و دیالوگ ویژة سیاسی سخن به میان آورده‌ایم. اینگونه مطالب را نمی‌توان در چند صفحه خلاصه کرد، ولی به صورت مجمل بگوئیم، یک تحرک و جنبش گستردة سیاسی تا زمانیکه ساختاری گفتاری در چارچوب آرمان‌های خود، و رده‌بندهائی گویشی بر محور مطالبات خود خلق نکرده، امکان ندارد بتواند روزگاری پای در عرصة تشکیل حاکمیت بگذارد. این یک اصل کلی است، و روند تحولات در تاریخ بشر بارها بر آن صحه گذاشته. به طور مثال، استفاده از گفتمان سیاسی دولت آخوندی که طی بحران‌سازی‌های «موج سبز» در قالب تکرار مفتضحانة «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در کوچه و خیابان به گوش می‌رسید، فقط و فقط نشان از فقر جنبش اجتماعی و سیاسی در کشور دارد. بر این فقر مزمن می‌باید به طرق متفاوت نقطة پایان گذاشت، و در چارچوب به‌به‌وچه‌چه‌های معمول از اهداف عالیة «انقلاب» اسلامی و حضرت امام دستیابی به چنین اهدافی امکانپذیر نیست. این مهم اینک بر عهدة قلم‌زنان، شعرا، هنرمندان و دیگر فرهیختگان است که جامعة ایران را از قید و بند «گفتمان» آخوند و آخوندپرستی آزاد کرده، زمینه‌ساز آزادسازی‌های آینده باشند. این اصل را به یاد داشته باشیم که در مبارزات سیاسی بر خلاف آنچه به غلط در میان ایرانیان رایج شده، تأثیر قلم، گویش، آثار هنری و ادبیات به مراتب از سلاح گرم و سرد عمیق‌تر، پایدارتر و گسترده‌تر است.





۳/۱۴/۱۳۸۹

آتاترک در غزه!



اهداف سیاسی و تبلیغاتی که در پس بحران «ناو آزادی» پنهان باقی ماند، هر چه بود و نبود، همانطور که در مطلب پیشین نیز به صراحت عنوان کردیم در نطفه خاموش شد. دلیل نیز روشن است؛ زمینة سیاسی مناسب جهت داغ کردن تنور «اسلام‌پرستی» و به راه انداختن فوج‌ها و هنگ‌های «کفن‌پوش» در کشورهای مسلمان‌نشین منطقه دیگر از دست رفته. امکان تجدید حیات برای این نوع «فولکلور»‌که نهایت امر می‌تواند کار را به جنگ، درگیری و کشت‌وکشتار میان ملت‌ها، و اقوام یک کشور بکشاند خوشبختانه دیگر وجود ندارد، و قدرت‌های بزرگ منطقه، در چارچوب منافع خود برای فوت کردن در آستین این نوع «مراسم» دلیلی نمی‌بینند. ولی «فولکلور» شیعی‌مسلکان و سنی‌جماعت هر چه هست و نیست بماند؛ مسئلة «حماس» یک بحران‌سازی عمدی توسط محافل سرکوبگر جهانی است، و پرده ‌برداشتن از این رخداد نامیمون، یعنی تولد پدیده‌ای به نام «حماس»، و علنی کردن دست‌های استعمار در پس پردة آنچه «خیزش اسلامی» در مناطق اشغالی فلسطین نام گرفته، مسلماً می‌تواند راهگشای تأمین آرامش نسبی در منطقة غزه و کل خاورمیانه شود.

هنگامی که در صبحدم 22 مارس 2004، هلیکوپتری که «اسرائیلی» معرفی شد، با شلیک یک موشک بر زندگی شیخ احمد اسماعیل حسن یاسین، که او را تحت عنوان شیخ یاسین می‌شناختیم نقطة پایان گذاشت، اهداف جنبش «حماس» هنوز برای همگان آشکار نبود. به طور مثال، استفاده از عبارت «پاک کردن اسرائیل از نقشة جهان» که بعدها در ورق‌پاره‌های بنیادگرایان اسلامی بسیار باب دندان شد، در واقع یکی از ابداعات سخنورانة همین شیخ یاسین به شمار می‌رود. نیروهای امنیتی اسرائیل شیخ یاسین را در سال 1989 دستگیر کرده به زندان ابد محکوم می‌کنند! با این وجود در سال 1997، به صورتی کاملاً غیرمترقبه، و پس از ترور ناموفق «خالد مشعل»، که بعدها شاخه‌ای مجزا از «حماس» را تحت نظارت سوریه تشکیل داد، «شیخ» یاسین از طریق توافقاتی بین حکومت اردن و تل‌آویو از زندان آزاد می‌شود! «روابط پیچیده‌ای» که به آزادی «شیخ» از زندان امنیتی اسرائیل انجامید، از همان زمان ورد زبان‌ها شد و در میانة «چیستان‌های» خاورمیانه، ارتباط شیخ یاسین با دولت‌های اسرائیل و اردن خود چیستانی بود.

شیخ یاسین که از سوی برخی محافل در غرب تحت حمایت قرار داشت، نه آن بود که در ظاهر در بوق و کرنا کرده بودند. چرا که در ظاهر امر شیخ کذا کاری جز دعوت مسلمین به «جهاد» و بمب‌گزاری‌های «شهادت‌طلبانه» نداشت. با این وجود سیر تحولات سیاسی به صراحت نشان داد که پایه‌ریزی جریان «حماس»، مفری برای سیاست‌های جهانی ایالات متحد و راه گریزی بود برای دولت‌های پی‌درپی در اسرائیل. هر چند حماس برای فلسطینیان یک فاجعة درونمرزی و ابزاری بود جهت انزوای هر چه بیشتر ملت فلسطین در میان ملل جهان.

دیری نگذشت که مشخص شد سازمان دهندگان «حماس» هدفی جز فراهم آوردن تخطئة تمامی جنبش‌های انسانی در منطقة فلسطین دنبال نمی‌کنند. یادآور شویم پس از عملیات «قهرمانانة» ارتش اسرائیل که منجر به اشغال نظامی مناطق گسترده‌ای در منطقة خاورمیانه شده بود، جنبش‌های فلسطینی از سال‌های 1960 تا 1980 توانسته بودند از محبوبیت و همگامی و همراهی بسیاری احزاب، گروه‌ها و تشکیلات مختلف در اروپا، آسیا و حتی آمریکا برخوردار شوند.

آرمان‌های فلسطین که در قلب تشکیلات مترقی از قبیل الفتح و جنبش‌های چپ‌گرای این منطقه تبلور یافته بود، علیرغم ضرباتی که به دلیل برخی تندروی‌ها و ترورهای «کور» تحمل کرد، تحرکی «مترقی»، انسانی و آینده‌نگر تحلیل شده، و فلسطینی‌ها با تکیه بر این جنبش‌های فکری، سیاسی و فرهنگی در مجامع بین‌المللی ارج و قرب ویژه‌ای یافته بودند. ارتباط اندام‌وار آرمان‌های جهانی، خصوصاً در میان چپ‌گرایان با جنبش فلسطین و تقرب محافل انقلابی فلسطین با مجامع و تشکل‌های پیشرو در اروپای غربی و حتی آمریکا برای دولت‌های اسرائیل و محافل خارجی حامی آنان دردسر بزرگی درست کرده بود.

پروژة استعماری «حماس» که با حمایت کامل محفل آریل شارون پس از استقرار شیخ یاسین در منطقة غزه پیاده شد، هدفی جز تخریب جنبش‌های انسان‌محور فلسطینی و حمایت از اهداف نامشروع دولت‌های اسرائیل دنبال نمی‌کرد. بر خلاف شعارها و تبلیغات الفتح، جرج حبش و ... در تبلیغات «حماس» دیگر جائی برای همگرائی ملت‌ها و اهداف عالیة جهانی و انسانی دیده نمی‌شد. سخن فقط از اسلام بود؛ اسلامی بنیادگرا، زن‌ستیز، متحجر و مهاجم. اسلامی که فقط می‌توانست فلسفة وجودی خود را در تداوم بحران و تخالف میان اقوام و ملت‌ها و خصوصاً در «جنگ ادیان» جستجو کند. البته در اینکه این الگوی انسان‌ستیز از کدام سوراخ سر بیرون آورد نمی‌باید زیاد دچار سردرگمی شد؛ حماس امتدادی بود منطقی بر پروژة استعماری حکومت اسلامی در ایران که همچون بدیل فلسطینی‌اش موجودیت سیاسی و تشکیلاتی خود را در «جنگ مذاهب» جستجو می‌کند و خارج از بحران‌سازی بر محورهای «دینی» و گاه «بومی» قادر به حفظ اهرم‌های سیاسی کشور نیست.

با این وجود، پروژة «حماس» چندین طرح استعماری را همزمان دنبال می‌کند. در سیاست‌های فرامرزی هدف اصلی «حماس» همانطور که دیدیم تحمیل یک انزوای ایدئولوژیک بر جنبش‌های سیاسی فلسطین در ارتباطات‌شان با اروپا و آمریکا است. پر واضح است که خصوصاً رهبران جریانات سیاسی مستقر در اروپا، منطقه‌ای که سواحل آن را با چند ساعت دریا نوردی می‌توان به سرزمین فلسطین متصل کرد، دیگر نمی‌توانستند از طرفداران خود بخواهند که با یک «تشکل» بنیادگرا و خصوصاً اسلامی همدلی و هم‌گرائی داشته باشند. «حماس» با تکیه بر «احکام» متحجر دین اسلام تهدیدی بود برای دیگر مذاهب. و در چنین ساختاری حتی همکاری تشکیلات «لائیک» با حماس نیز غیرممکن می‌شد. نتیجة عمل «حماس» امروز در برابرمان قرار گرفته، تحمیل نوعی «آپارتاید» جهانی بر ساکنان غزه.

ولی خیمة این «آپارتاید» صرفاً بر روابط جهانی ملت فلسطین سنگینی نمی‌کند، این بنای استعماری همچون آوار بر ارتباطات فلسطینی‌ها با دولت‌های منطقه‌ نیز فرو ریخته. خارج از حکومت اسلامی جمکران، حکومتی که خود نیز وابسته به همین پروژة استعماری می‌باید تلقی شود، کمتر دولتی را می‌توان در منطقه یافت که حاضر باشد در ارتباط با ساختاری تا به این حد خشونت طلب و بنیادگرا از تحکیم روابط علنی و استراتژیک سخن به میان آورد. تلاش‌های سوریه، جهت خروج از بن‌بست سیاسی‌ای که پروژة حماس در منطقه ایجاد کرده بود نیز نهایت امر به برقراری جناح «معتدل‌تری» از حماس منجر شد، جناحی که «خالد مشعل» در رأس آن قرار گرفت. ولی به طور کلی این تلاش‌ها نتوانست پروژه و اهداف اصلی «حماس» را از مسیری که در آن قرار گرفته بود منحرف کند. در پناه این پروژه، ارتباط‌ مردمان ساکن نوار غزه به طور کلی با جهان خارج قطع شد؛ اینان تبدیل به تهدیدی بر علیه فلسطینی‌ها و غیرفلسطینی‌ها شدند؛ و این انزوا همان بود که معماران حماس از روز نخست می‌جستند و نهایت امر آن را به دست آوردند.

امروز ساکنان نوار غزه تحت نظارت یک حاکمیت شبه‌کودتائی و یک حکومت «اسلامی ـ اجباری» زندگی می‌کنند. حجاب، قوانین شرع، جلسات اجباری روضه و زوزه و ضجه، نمازهای نمایشی «سیاسی ـ عبادی»، تظاهرات فرمایشی و ... تحت حاکمیت گروه‌های مسلح که تنها هنرشان «دین‌فروشی» است، تبدیل به روزمرة مردمان ساکن این سرزمین شده. جالب اینجاست که «رهبران» این بساط ضدبشری تمایلات گسترش طلبانة خود را جهت فراگیر کردن همین «روابط» بر دیگر مناطق فلسطینی‌نشین پنهان نمی‌دارند. با این وجود، طی چند ماه اخیر مسئلة دیگری نیز در تبلیغات این «جنبش» پای به صحنه گذاشته: تمایل به تجزیة فلسطین و کسب «استقلال» غزه! «استقلالی» که نتیجة آن همان برقراری یک «جمهوری اسلامی» به سبک و سیاق آخوندهای جمکران در این «منطقه» خواهد بود!

می‌بینیم برنامة حماس که نخست تحمیل انزوای بین‌المللی بر فلسطینی‌ها را پیگیری می‌کرد، چگونه لبة تیز تبلیغاتی خود را به تدریج متوجه درون مرز کرده، و تبدیل به تهدیدی علنی بر علیه فلسطینی‌ها ‌شده. این جریان امروز در منطقه مبلغ روابطی است که منفعت نهائی و غائی آن فقط به جیب دولت‌ها و محافل جنگ طلب اسرائیلی و غربی سرازیر خواهد شد.

ولی در این میان روابط پیچ در پیچ منطقه‌ای را نیز نمی‌باید فراموش کرد. اینکه عملیات اسلامی «حماس» فقط نوعی لبیک به نیازهای استراتژیک محافل جنگ‌طلب در درون اسرائیل است، امروز دیگر از واضحات به شمار می‌رود. با این وجود، مسائل به این سادگی قابل بررسی نخواهد بود. به طور مثال، از زمانیکه به بهانة «مبارزه با بنیادگرائی» و پیشگیری از عملیات «بمب‌گزاران انتحاری»، دولت‌ اسرائیل نوار غزه را تحت محاصرة دریائی، زمینی و هوائی قرار داد، این «محاصره» فقط و فقط باعث تقویت مواضع حماس در داخل نوار غزه شد. چرا که تمامی مایحتاج عمومی، حتی دارو، بطری‌های آب آشامیدنی و ... فقط از کانال‌های حماس در دسترس مردم قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، از طرقی که «نامشخص» عنوان می‌شود، «حماس» تمامی این مایحتاج را دریافت داشته، از طریق کانال‌های مالی و اقتصادی‌ای که در داخل نوار غزه ایجاد کرده، روابط اقتصادی را تبدیل به اسب شاهوار گسترش نفوذ سیاسی خود نموده، و با تحمیل یک «مونوپول» مالی، اقتصادی، غذائی و داروئی، کنترل کامل و بی‌کم‌وکاست تفنگچی‌های حماس را بر نوار غزه «تثبیت» کرده. این است نتیجة واقعی «محاصرة نوار غزه»!

در عمل اگر ایدة نخستین در شکل‌دادن به جنبش «حماس»، نسخه‌برداری از حکومت اسلامی در ایران جهت کنترل الهامات توده‌ها و نهایت امر سرکوب تحولات نامطلوب به شمار می‌رفت، «محاصرة نوار غزه» نیز در مقام خود نوعی نسخه‌برداری از همان روابطی شد که دولت‌های غربی از طریق همکاری با حکومت اسلامی بر امور اقتصادی ملت ایران حاکم کرده‌اند. به عبارت ساده‌تر، زمانیکه تمامی اقتصاد یک منطقه، یک کشور، و یک ملت در ید اختیار مشتی تفنگچی قرار ‌گیرد، اعمال سیاست بر این مناطق و کشورها و ملت‌ها کار بسیار سهل و ساده‌ای خواهد شد. و این است دلیل واقعی گسترش بی‌رویة نفوذ «درآمدهای نفتی» در اقتصاد ایران و افزایش رشد و نفوذ تشکیلات «حماس» در نوار غزه!

با این وجود همانطور که در ایران شاهدیم مقاومت در برابر حکومت اسلامی شدت گرفته، و در نوار غزه نیز مقاومت‌ها در برابر رشد نفوذ «سازماندهی شدة» تشکیلات بنیادگرای حماس افزایش یافته، هر چند جهت تغییر مسیر این تشکیلات استعماری، چه در ایران و چه در نوار غزه نخست می‌باید منابع الهام و تغذیة فرامرزی‌شان را هدف قرار داد. همان «منابعی» که به بهانة مبارزه با بنیادگرائی مرتباً نعل‌وارونه می‌زنند، و با حمایت از تحمیل صورتبندی‌های «تحریم اقتصادی» در عمل آب به آسیاب تشکیلات بنیادگرائی می‌ریزند که خود بر مردم این کشورها و مناطق حاکم کرده‌اند. تمایلاتی که امروز نیز در محفل کلنیتن‌ها و برخی دولت‌های اروپای غربی در مورد ایران به صراحت به چشم می‌خورد. در همین چارچوب ریشة روابط دوستانة علی خامنه‌ای با اسمعیل هنیه، رهبر بنیادگرای حماس را نمی‌توان صرفاً در همگرائی «اسلامی» این دو جستجو کرد، اینان نانخورهای یک محفل استعماری واحد‌اند و به همین دلیل شرایطی فراهم می‌آورند تا تحت عنوان دفاع از «استقلال»، زمینه‌ساز تداوم محاصرة اقتصادی غرب بر علیه ملت‌های‌شان شوند؛ یکی با فعالیت‌های به اصطلاح «هسته‌ای»، و دیگری با بمب‌گزاری‌های انتحاری!

ولی بحران «ناو آزادی» مچ بسیاری از همین محافل را عملاً باز کرد! نخست این سئوال مطرح می‌شود که محموله‌های ارسالی به این مناطق، به مقصد کدام تشکیلات و کدامین محافل داخلی در غزه ارسال می‌شد؟ از ظواهر امر چنین بر می‌آید که برخی تشکیلات «او. ان. جی» که در کشور ترکیه مستقر شده‌اند، ملهم از تعالیم «بنیادگرایان» اسلامی هستند، و ظاهراً ارتباط اینان با نوار غزه به محمولة اخیر محدود نبوده. ولی آنچه طبیعی است این خواهد بود که محموله‌ها در صورت ارتباط و همگرائی بین «حماس» و «او. ان. جی‌های» ترک به طرف‌های وابسته به اسماعیل هنیه تحویل داده شود. به عبارت دیگر، از طریق ارسال این محموله‌ها کسانیکه در پس پرده نشسته‌اند همان صورتبندی مطلوب را از دیرباز دنبال می‌کرده‌اند: قراردادن مایحتاج عمومی در ید اختیار رهبران «حماس»! ولی هیاهو پیرامون «ناو آزادی» زمینه را برای دخالت دیگر اهرم‌های سیاسی منطقه‌ای نیز باز کرده، و در نتیجه قاهره رسماً اعلام داشت که جهت «حمایت از مردم غزه» گذرگاه رفح را گشوده، و به احتمال زیاد محاصرة شبکة تونل‌های زیرزمینی در مرزهای مصر را نیز می‌باید پایان یافته تلقی کنیم. «بی‌بی‌سی»، مورخ اول ژوئن 2010 می‌نویسد:

«از سه سال قبل که جنبش حماس ادارة نوار غزه را به عهده گرفت، مصر تحت فشار فزاینده قرار گرفت که این گذرگاه را باز نکند.»


نیازی به توضیح نیست، ولی با آنچه که در بالا آوردیم و با در نظر گرفتن وابستگی مستقیم رژیم مصر به انگلستان، «فشار فزاینده» که بی‌بی‌سی به آن اشاره دارد فقط می‌تواند نمادی باشد از سیاست‌های لندن در قبال پیروی از محافل جنگ‌طلب در منطقة خاورمیانه. ولی علیرغم تمایل لندن، مسئله به هیچ عنوان به بازگشائی صرف گذرگاه رفح منتهی نخواهد شد، تلاش جهت ارسال محموله‌های دیگر به نوار غزه آغاز شده، محموله‌هائی که در صورت کثرت و تعدد می‌توانند در ید اختیار محافلی جز تشکیلات «حماس» قرار گیرند. و به این ترتیب است که کنترل مطلوب اسرائیل که از طریق حمایت از تشکیلات حماس بر ساکنان نوار غزه اعمال می‌شد، به چالش کشیده شده.

از طرف دیگر، بان‌کی مون، دبیرکل سازمان ملل در بیاناتی پیرامون بحران «ناو آزادی» تمایل سازمان ملل را جهت پایان دادن به محاصرة غزه صریحاً عنوان کرده. می‌دانیم که دبیرکل سازمان ملل در عمل سخنگوی «توافقات» به عمل آمده میان اعضای دائم شورای امنیت است؛ ایشان از طرف خودشان صحبت نمی‌کنند. در نتیجه باید بدانیم که پایان دادن بر محاصرة نوار غزه، حداقل در صوری که تا به حال حاکم بوده، در دستورکار قدرت‌های بزرگ جهانی قرار گرفته. و دقیقاً به همین دلیل است که فریادهای «جانگداز» از آنکارا، تهران و تل‌آویو گوش فلک را کر می‌کند.

رجب اردوغان، نخست وزیر ترکیه، که با تحلیلی تبلیغاتی از روابط حسنة «آنکارا ـ تل‌آویو» این روابط را پیوسته اهرمی در مسیر ارتباطات «دمکراتیک» در منطقه جا زده بود، به دلیل علنی شدن ارتباطات «او. ان. جی‌های» اسلامگرای ترکیه با سیاست‌های محاصرة اقتصادی غزه، در موضع سیاسی خود به شدت متزلزل شده. از اینرو، طی سخنرانی‌هائی تند و هشداردهنده، به عملیات «جنایتکارانة» تل‌آویو در کنترل محمولة صادراتی به غزه حمله کرده، و در راستای همین حملات حتی ادامة همکاری‌های امنیتی و نظامی با اسرائیل را نیز به زیر سئوال برده! ولی همانطور که در مطالب پیشین نیز عنوان کرده‌ایم این «هارت‌وپورت‌ها» توخالی‌تر از آن است که زمینه‌ای جهت اجرا داشته باشد. حاکمیت ترکیه جهت تأمین نیازهای امنیتی و نظامی خود تا گریبان وامدار سرنیزة ارتش ناتو است، نتیجتاً این موضع‌گیری‌ها فقط می‌تواند نمایشی تلقی شود. از طرف دیگر ترکیه پیشتر می‌دانست که محموله‌های ارسالی به بنادر غزه از طرف نیروی دریائی اسرائیل مورد «بازبینی» قرار خواهد گرفت، پس دلیل این عکس‌العمل تند و دعوت از سازمان ناتو جهت تشکیل «جلسة اضطراری» چیست؟

گذشته از این، تل‌آویو نیز در بوق‌های تبلیغاتی به نوبة خود و بنا بر عادت معمول، محدودیت‌های اعمال شده از جانب ارتش اسرائیل بر بنادر و مرزهای غزه را «تلاشی» کاملاً «خداپسندانه» جهت مبارزه با بنیادگرائی عنوان کرده! و شاهدیم که بنیامین نتانیاهو ضمن توجیه مداخلات نظامی در مورد ارسال محموله‌ها، بار دیگر با کوبیدن کارت باطل شدة حکومت اسلامی روی میز می‌گوید:

«[...] اجازه نمی‌دهیم غزه بندر ایران در مدیترانه شود!»

بی‌بی‌سی، 3 ژوئن 2010

پرواضح است که سخنان آقای نتانیاهو هم در مسیر تبلیغات «مرضیه» و معمول در جریان افتاده، ولی برای ایشان بسیار متأسف‌ایم چرا که این «مسیر» به صراحت زمینة اجرائی و تبلیغاتی خود را از دست می‌دهد. امروز برای افکار عمومی در جهان مسلم شده که تحمیل محاصره بر غزه هدفی جز قرار دادن اسماعیل هنیه و هنگ‌های چاقوکش و مسلح او بر تخت «حاکمیت» دنبال نکرده و نمی‌کند. در نتیجه، بازی کردن با کارت سوختة «مبارزه با حکومت اسلامی» دیگر نمی‌تواند برای نتانیاهو شرایطی جهت تحکیم مواضع سیاسی دولت فعلی اسرائیل تأمین نماید.

به دلیل وحشت از آنچه در شرف وقوع است، دولت اردوغان نیز دست به دامان سازمان ناتو شده و طی جلسة اضطراری‌ای که به درخواست ترکیه برگزار شد، از این سازمان تقاضای همگرائی در مسیر سیاست‌هائی را دارد که طی اینمدت توسط آنکارا در منطقه مورد حمایت قرار گرفته. بدیهی است که علنی شدن این سیاست‌ها و نقشی که پایتخت‌های غرب در این میان بازی می‌کرده‌اند می‌تواند دولت اسلام‌گرایان ترکیه را در مواضع سیاسی‌اش به شدت متزلزل کرده، حتی زمینة سقوط‌اش را فراهم آورد.

ولی علیرغم این پیچیدگی‌های سیاسی، موضع حکومت اسلامی روشن‌تر از آن است که نیازی به تحلیل داشته باشد. این حکومت می‌داند که باز شدن بنادر و مرزهای نوار غزه فقط به معنای از میان رفتن «مونوپول» سیاسی و مالی «باند» اسماعیل هنیه و «حماس» بر این بخش از فلسطین خواهد بود، و اگر چنین طرحی به مرحلة اجرا درآید معنا و مفهوم نهائی آن چیزی جز فروپاشی «اقتدار» منطقه‌ای حکومت اسلامی نیست. به همین دلیل علی خامنه‌ای دست در دست دیگر سردمدارانی که از «محاصرة اقتصادی» غزه و کشور ایران تا به حال بسیار «منتفع» شده‌اند، سعی دارد تا با رقص و قرکمر به آهنگ «آنکارا»، همدستی‌های حکومت اسلامی با سیاست‌های غرب را در منطقه پنهان داشته، این سیاست‌ها را به دولت اسلام‌گرای ترکیه نسبت دهد،‌ باشد که به حساب خود جان سالم از مهلکه به در برد!

ولی همین محافل از طرفداران و چماق‌کش‌های‌شان انتظار دارند تا بر این واقعیت چشم ببندند که دولت وابسته به ناتو در ترکیه کمک‌های «انساندوستانة» اسلامگرایان را به خیمة اسماعیل هنیه ارسال می‌کرده، نه برای کمک به مردم غزه. و عملکرد دولت ترکیه در این راستا فقط پیروی این کشور از سیاست ایالات متحد و اروپای غربی در مورد «محاصرة» غزه می‌تواند به شمار آید. با اینهمه دعوت به تظاهرات و لات‌بازی‌های معمول در برابر سفارت ترکیه در تهران جهت «قدردانی» از مواضع قدرتمدارانه و «اسلامی» آنکارا، یکی از همان ریسمان‌های پوسیده‌ای است که محافل حکومت اسلامی معمولاً با خیابانی کردن بحران‌ها به آن متوسل می‌شوند.

با این وجود مسئلة غزه دیگر رو به اتمام دارد و صحنه‌سازی پیرامون آن برای احدی «نان و آب» نخواهد داشت. امروز اسرائیل از حضور هیئت‌های بین‌المللی جهت بررسی رخداد «ناو آزادی» حمایت به عمل آورد. و این موضع‌گیری در عمل دست سیاست‌های جهانی را جهت «تبیین» آنچه دلائل «واقعی» این درگیری معرفی خواهند کرد «باز» می‌گذارد. اینجاست که سرنوشت دولت آنکارا، نتانیاهو و علی خامنه‌ای در دست همین هیئت می‌افتد. باید دید مسیر آیندة سیاست‌های بزرگ جهانی در مورد مسئلة غزه، خاورمیانه، تحریم‌های «هدفمند» اقتصادی و تجاری و غیرانسانی ایالات متحد و دیگر معضلات منطقه‌ای، تا کجا از حضور سیاسی بازیگران فعلی در تهران، آنکارا و تل‌آویو حمایت صورت خواهد داد. چرا که در صورت عدم حمایت، این بازیگران می‌باید جای خود را به مهره‌های جدیدی بسپارند.






۳/۱۱/۱۳۸۹

ناو و آزادی!



پس از صدور بیانیة تهران که با همکاری «ترکیه و برزیل» بر بحران هسته‌ای دست‌ساز ایالات متحد در کشورمان نقطة پایان گذاشت، شاهد موضع‌گیری‌های تند و «قانون‌مند نما» از طرف محفل کلینتن‌ها و حامیان اروپائی‌شان بودیم. طی هفتة گذشته به صراحت دیدیم که این محافل چگونه با پناه گرفتن در پس «مقاوله‌‌نامه‌های» بین‌المللی در واقع قوانین جهانی را به زیر پای می‌گذارند و اگر کرملین قادر نمی‌بود که از غیرهسته‌ای شدن کشورمان در عرصة جهانی حمایت صورت دهد، این محافل ظاهراً «قانون‌مدار»، تا پای تحمیل جنگ بر ایرانیان ایستاده بودند. البته این موج «بحران‌ساز» که بازتابی است از مجموعه نیازهای استراتژیک غرب در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی مسلماً به این سادگی‌ها از پای نخواهد افتاد. شاهدیم که هنوز هم همین محافل به صور مختلف در پی داغ نگاه‌داشتن تنور بحران هسته‌ای هستند و از طرق مختلف در امور داخلی ایران آشکارا دخالت می‌کنند.

از سوی دیگر، طی روزهای اخیر، موضع‌گیری عجولانة «امنیتی ـ استراتژیک» دولت احمدی‌نژاد را در ارتباط با کرملین شاهد بودیم. همانطور که در مطلب «مسکو و سوته‌دلان» توضیح دادیم برداشت دولت تهران از رخدادهای اخیر به صراحت مغالطه‌آمیز است، و نمی‌توان در آن نکتة قابل اتکائی از منظر استراتژیک پیدا کرد. دولت فعلی ایران برای آنکه بتواند در کنار قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای قرار گرفته، اهرم‌های سیاست غرب را توسط حکومت اسلامی جابجا کند، نخست نیازمند فاصله گرفتن از الزامات استراتژیک غرب است! نیازی که مستلزم بازنگری اساسی و پایه‌ای در بسیاری از سرفصل‌های سیاست داخلی و خارجی خواهد بود، و این‌ عمل به این سادگی‌ها امکانپذیر نیست.

در گام اول می‌باید این اصل را در نظر گرفت که دولت فعلی در مسکو از جابجائی‌ها و تحولات تند و خونین و فراگیر در مرزهای‌اش نمی‌تواند حمایت کند. صورتبندی ساده‌تر از آن است که می‌نماید؛ دولت روسیه اگر از آرامش در مرزهای خود برخوردار نباشد، قادر به تحمیل تنش به طرف مقابل نیست. روسیه در صورت پذیرش بحران در مرزهای‌اش از مهم‌ترین اهرم تحمیل سیاست، که همان ایجاد تنش در مرزهای طرف مقابل باشد محروم خواهد ماند! در عمل یکی از مهم‌ترین پیروزی‌های استراتژیک انگلستان و سپس ایالات متحد وامدار همین سیاست بوده. اینان به دلیل انزوای جغرافیائی و طبیعی، به نحوی از انحاء بر علیه بحران و تنش در مرزهای‌شان واکسینه شده بودند! اگر تنش‌زائی در مرزها را یکی از مهم‌ترین داده‌ها در روند تحمیل استراتژی به «رقبا» به شمار آوریم، هم دلیل نشت غیرقابل ترمیم نفت‌خام در خلیج‌ مکزیک را بهتر درک می‌کنیم، و هم به صراحت می‌بینیم که چرا روسیه سعی دارد از ایجاد تنش در مرزهایش پیشگیری کند.

زمانیکه دیوارة آهنین پیرامون بلشویسم که به ادعای محافل غرب می‌بایست وسیله‌ای جهت حمایت از «سوسیالیسم علمی» تلقی می‌شد، از هم فروپاشید «دیوارة امنیتی مرزهای» کشور روسیه به طور کلی پای در دگرگونی گذاشت. در همین راستاست که دیگر کرملین نمی‌تواند همچون گذشته در مورد آنچه در ایران اتفاق می‌افتد به ساخت‌وپاخت با محافل غربی بسنده کرده، چشم بر تحولات ببندد. پیشتر توضیح داده بودیم که تحولات برق‌آسا در مرزهای یک ابرقدرت جهانی همچون اتحاد شوروی سابق نمی‌توانست بدون صلاحدید و «چراغ سبز» مسکو توسط ایالات متحد راهبری شود. خارج از کودتای میرپنج که به دلیل ضعف فزایندة روسیه توسط عمال انگلستان در ایران عملی شد، پس از پایان جنگ دوم طی بحران‌های سیاسی و اجتماعی، خصوصاً بحران‌سازی مصدق، کودتای 28 مرداد، انقلاب سفید و کودتاهائی که از 22 بهمن به صور مختلف در کشور صورت گرفت، نظر مساعد مسکو پیش از هر اقدامی از جانب واشنگتن تحصیل می‌شد. البته امروز هضم این مسئله برای «همیاران» اتحاد شوروی سابق، همان‌ها که چشم امیدشان به «پولیت‌بورو» دوخته شده بود بسیار ثقیل خواهد بود، هر چند به استنباط ما تاریخ این تحولات را نیز آنطور که باید و شاید به ثبت خواهد رساند.

در همین راستاست که پس از فروپاشی اتحاد شوروی شاهد «بی‌اعتنائی» ظاهری مسکو به بحران‌سازی‌های «انتخابات» جمکران می‌شویم. آقای موسوی به صراحت می‌دانستند که پای در چه میدانی گذاشته‌اند؛ خود ایشان طی دوران هشت‌سالة نخست‌وزیری این دستگاه سرکوبگر را در قلب وزارت‌کشور جایگیر کرده بودند و در دوران صدارت دوبار حضرت خامنه‌ای را با بیش از 90 درصد آراء از صندوق‌های همین «نظام» بیرون کشیده بودند. در نتیجه، منطقی بود که هیاهوی میرحسین موسوی از منظر مسکو فقط یک صحنه‌آرائی باشد و تلاشی تلقی شود از طرف محافل استعماری جهت رنگ‌وروغن زدن به مهره‌های پوسیده و فرسوده در صحنة سیاست کشور ایران. اهداف غرب کاملاً روشن بود؛ حال که فروپاشانی و کودتا و غوغاسالاری به صورت گذشته امکانپذیر نیست، چه بهتر که فعالیت سیاسی در جامعه را نیز به غوغاسالاری‌هائی از نوع دیگر آلوده کنیم و اجازه ندهیم که سیر تحولات سیاسی تغییری در اعمال سیاست‌های استعماری ایجاد کند. آنچه موسوی و کروبی انجام دادند، به عبارت ساده‌تر می‌باید «تاجگزاری» عوامل استعمار در مسیر سیاست آیندة کشور عنوان شود. ولی اینکه این «تاجگزاری» میمون تا کجا برای استعمار و محافل‌ وابسته به آن «نان و آب» به همراه آورد، مطلبی است که فقط سیر تحولات آینده می‌تواند آنرا مشخص کند.

پس از هیاهوسالاری‌های «انتخاباتی» که در واقع ارتباطی هم با «انتخابات» نداشت و هنوز هم ندارد، شاهدیم که دولت احمدی‌نژاد حتی وسیع‌تر از دورة نخست، «بالاجبار» پای در سیاست‌های تنش‌زائی ‌گذاشته. مسکو نیز دست در دست برخی محافل آمریکائی سعی در به انزوا کشاندن آندسته از محافل در غرب دارد که بهره‌برداری از تنش‌های ظاهراً «هسته‌ای» در ایران، و حمایت‌های نمایشی از دولت اسرائیل در منطقه را هدف‌هائی استراتژیک تلقی می‌کنند. ماه‌ها پیش، در همین وبلاگ گفتیم که اگر «اصلاحاتی» در این حکومت بتواند در واقع عملی شود فقط به دست باند احمدی‌نژاد خواهد بود.

دلیل نیز روشن است. حاکمیت سیاسی در جمکران در دست همین گروه به اصطلاح «افراطیون» وابسته به نظامی‌ها و سپاه پاسداران قرار دارد، دیگر محافل حتی اگر رنگ و روغن «امام‌دوستی» نیز به خود زده باشند، در همان ادبیات آخوندی در حکم زن ‌صیغه‌ای‌اند! کسی برای حرف اینان تره خرد نخواهد کرد. محافل نظامی، امنیتی و باند چماق‌کش‌های دولتی، یعنی همان میراث‌داران محافل «جاویدشاه» و جاویدان‌های اعلیحضرت‌ هستند که در این رژیم نیز می‌باید «اصلاحات» کذا را به پیش رانند! زوزة شوم «اصلاحات» که از حلقوم امثال خاتمی، موسوی و کروبی به گوش می‌رسد، فقط به معنای استغاثه از گروه‌های سرکوب است. اینان تقاضا دارند گروه‌های سرکوب پای پیش گذاشته، به رژیم اسلامی امکان دهند تا به بهانة‌ حفظ «تقدس‌ها» از هر گونه اصلاحات و تغییرات در کشور پیشگیری کند. برنامة آقای موسوی و کروبی نیز جز این نبوده. اصولاً چگونه طرفداران موج سبز وانمود می‌کنند که امثال خاتمی، پس از تجربة 8 سالة دولت «اصلاحات» می‌توانند هوادار تغییرات دمکراتیک در سطح جامعه باشند،‌ و یا از چنین پتانسیلی برخوردار شوند؟

در راستای همین به اصطلاح «اصلاحات» در جامعة ایران است که می‌باید تغییرات در منطقه را نیز دنبال کرد. محافلی در غرب به هیچ عنوان از آنچه امروز در ایران می‌گذرد راضی نیستند؛ جالب اینکه تا پیش از تغییرات پایه‌ای در استراتژی‌های منطقه‌ای، یعنی پیش از آنکه سیاست مسکو به صورتی قدرتمندانه به معادلات منطقه‌ای بازگردد، این محافل از جمله بهرهمندان اصلی از کودتای 22 بهمن و فروپاشی رژیم سلطنتی در ایران بوده‌اند. در همین چارچوب به تحولاتی که طی هفتة گذشته پیش آمده نگاهی می‌اندازیم. مسلماً در رأس این تحولات می‌باید از سفر اردوغان به برزیل نام برد.

قرار گرفتن رجب اردوغان، در مقام رئیس دولت ترکیه و یکی از مهم‌ترین مهره‌های سازمان آتلانتیک شمالی در خاورمیانه و اروپای شرقی در کنار «بیانیة تهران» به صراحت نشان داد که حداقل شاخه‌ای از حامیان این بیانیه را می‌باید در واشنگتن جستجو کرد، هر چند منافع اصلی آن مسلماً نصیب مسکو خواهد شد. ولی به صراحت دیدیم که چگونه هیلاری کلینتن از زبان محفل جنگ‌طلب در حزب دمکرات با این بیانیه از سر ناسازگاری در آمد و به دلیل حمایت از بیانیة تهران اردوغان و رئیس دولت برزیل را که هر دو دست‌نشاندة پنتاگون‌اند رسماً سرزنش کرد. با این وجود، هیچکدام از ایندو در برابر حملات کلینتن عقب ‌ننشستند و از مواضع اتخاذ شده حمایت نیز به عمل آوردند! واکنش غرب به این شرایط نامطلوب تهاجم نظامی به «ناوآزادی» بود.

بحرانی که بر محور ارسال یک کشتی حامل کمک‌های «انساندوستانه» به بنادر غزه توسط برخی «او. ان. جی‌ها» بر پا شد، پاسخ همین محافل بازنده به «بیانیة تهران» و سخنان اخیر باراک اوباماست که در آن «امنیت اسرائیل» توسط کاخ سفید تضمین شده بود! عکس‌العمل بازندگان کاملاً قابل درک است. اگر ایالات متحد امنیت اسرائیل را تضمین کند، زمینة بحران‌سازی بر محور سلاح‌های هسته‌ای «فرضی» اسرائیل از میان خواهد رفت. می‌دانیم که اسرائیل سلاح هسته‌ای ندارد؛ این محافل بین‌المللی‌اند که تحت عنوان مسلح بودن اسرائیل به سلاح هسته‌ای تهدیدی علیه کشورهای منطقه و سیاست‌های «رقیب» اعمال می‌کنند. به زبان ساده‌تر، اینان هر گاه در معادلات منطقه‌ای به بن‌بست برخورد کنند، جهت باج‌گیری، آناً علم تهدید هسته‌ای اسرائیل را به هوا می‌برند.

با «تضمین امنیتی» اوباما به اسرائیل، استفادة تبلیغاتی از «قدرت هسته‌ای» این کشور دیگر از میان رفته. به همین دلیل است که کشتی «انساندوستانة» کذا توسط محافل مختلف در ترکیه «بارگیری» می‌شود، و سایت «رادیوفردا»، مورخ 10 خردادماه 1389 چنین می‌نویسد:

« ترکیه که جمعیت خیریه اسلامی آن [...] سهم مهمی را در تدارک کاروان دریائی کمک‌رسانی به غزه داشت، خشمگینانه‌ترین واکنش را به این موضوع نشان داده است.»


بله، کاملاً روشن است که دست چه محافلی در کار آمده! اینک رجب اردوغان می‌باید هزینة حمایت از سیاست «مدودف ـ اوباما» در به انزوا کشاندن محافل جنگ‌طلب در منطقه را در کوچه و خیابان‌های آنکارا بپردازد. البته روابط دولت ترکیه با اسرائیل روابطی استراتژیک تلقی می‌شود؛ ارتش و نیروهای انتظامی و نظامی هر دو کشور از وابستگان به پیمان آتلانتیک شمالی هستند و تحت نظارت پنتاگون فعالیت می‌کنند. در نتیجه «درگیری» ترکیه با سیاست اسرائیل نمی‌تواند به صورتی «نابجا» تحلیل شود. ترکیه از یک سو مجبور است که «هوای» لات‌الله و حزب‌الله شهری را داشته باشد، و از سوی دیگر می‌باید روابط خود را با مسکو و واشنگتن به نحوی سروسامان دهد که ادارة امور کشور از دستش خارج نشود. رادیو فردا می‌نویسد:

«از نخستین ساعات بامداد دوشنبه تظاهرات گستردة مردمی با شعارهای مرگ بر اسرائیل در استانبول در جریان است. تظاهرات مردمی به آنکارا نیز کشیده شده و در برابر سفارت اسرائیل در آنکارا ادامه دارد.»

گروه‌هائی که کشتی کذا را در ترکیه به راه انداختند، و جناح‌هائی که در بنادر اسرائیل ترتیبی دادند تا به این کشتی «حمله» شود، همان‌ها هستند که تظاهرات به قول «رادیوفردا» مردمی را در آنکارا، استانبول، بیروت و دیگر شهرهای منطقه به راه انداخته‌اند. در این میانه برای محافل مذکور دو هدف اصلی مطرح است. نخست ایجاد تزلزل در محور «مسکو ـ ترکیه ـ واشنگتن» خواهد بود. در صورتیکه اینان به اهداف‌شان برسند، پیامد این «تزلزل» روشن است: عقب نشینی ترکیه و برزیل و ادامة «بحران هسته‌ای» در ایران! در گام بعدی این محافل سعی خواهند داشت سیاست خاورمیانه‌ای کاخ سفید را نیز بی‌اعتبار کنند، و نشان دهند که اسرائیل در شرایط جغرافیائی خطرناکی قرار گرفته و به شدت «منزوی» است، در نتیجه می‌باید سیاست «تسلیح تبلیغاتی تل‌آویو» به سلاح هسته‌ای همچنان ادامه یابد.

به طور مثال می‌دانیم که در تبلیغات مخالف‌نمایان حکومت اسلامی، سایت «فارس نیوز» یکی از طرفداران دولت احمدی‌نژاد معرفی می‌شود! این در حالی است که ما بارها عنوان کرده‌ایم، «طرفداران» دولت احمدی‌نژاد را نمی‌باید در ساختارهای شناخته شدة حکومت اسلامی و یا مجموعه‌های متشکل دنبال کرد. این دولت فاقد «طرفدار» به معنای معمول کلمه است، و در عمل کارگزاری مستقیم سیاست خارجی را بر عهده دارد. در حال حاضر توضیح بیشتری در اینمورد نمی‌دهیم چرا که سخن به درازا خواهد کشید، ولی پس از هیاهوئی که شبکة مخالف «بیانیة تهران» در سطح منطقه‌ای به راه انداخت، نخستین خبرگزاری‌ای که ریختن روغن بر روی آتش را آغاز کرد، همین سایت «فارس‌نیوز» بود! جالب این است که تندترین بیانیه در محکومیت حمله به این کاروان «انساندوستانه» از جانب مجلس فرمایشی جمکران صادر شده. نمایندگان این به اصطلاح مجلس که از نمایندگی فقط شکم‌چرانی و چرت زدن روی صندلی‌های گرم و نرم را شناخته‌اند، به یک‌باره تب «انقلاب‌اسلامی‌شان» شعله‌ور شده فریاد برآورده‌اند:

«جنايت جديد رژيم صهيونيستي اعلان جنگ با [به] همه جهان است!»

فارس‌نیوز، 10 خردادماه 1389

البته با در نظر گرفتن مطالبی که بالاتر توضیح دادیم، پرواضح است که در پس این «انقلابی‌نمائی‌ها» چه اهدافی نشسته. ‌ نمایندگان این به اصطلاح «مجلس»، به همراه رئیس‌شان، علی لاریجانی همان‌ها هستند که طی سه دهه در بدنة شبکة جاسوسی اجنبی و سرکوب ملت ایران جا خوش کرده‌ و جز قاچاقچی‌پروری، آدمکشی و سرکوب ملت هیچ عملی صورت نداده‌اند. حال باید دید این شبکه که در جریان «مبارزات اسلامی» خود دست در دست لات‌الله و حزب‌الله همه روزه ده‌ها ایرانی را به قتل ‌‌رساند و خم به ابرو نیاورد، چه شده که تا این حد از کشته شدن «فرضی» و تبلیغاتی چند تن اتباع خارجی در سواحل غزه اینچنین خون‌‌اش به جوش آمده؟ از قدیم گفته‌اند:‌ چراغی که به منزل رواست، به مسجد حرام است.

با این وجود، به استنباط ما بحران‌سازی‌های اخیر از موضع ضعف صورت گرفته، و نمی‌باید برای‌شان ارزش کاربردی در سطوح دیپلماتیک و سیاسی قائل شد. این صحنه یک هیاهوی تبلیغاتی است که به سرعت توسط محافل اصلی هضم شده صحنة سیاست منطقه‌ای را ترک خواهد گفت. این صحنه‌آرائی‌ها در عمل نوعی «سنجش» زمینة بحران‌سازی است که از طرف حزب تازه به قدرت رسیدة «محافظه‌کار» انگلستان صورت پذیرفته. ولی در این میان نقش‌آفرینی برخی محافل داخلی و خارجی به صراحت نشان داد که طرفداران ایجاد «تزلزل» در مواضع «بیانیة تهران» در تمامی کشورها خود را جهت مخالفت با این «مسیر منطقه‌ای»‌ آماده کرده‌اند. و این مطلبی است که در آینده مورد بررسی قرار می‌دهیم.