۴/۰۹/۱۳۸۶

خدایگان و خلایگان!


اجزاء مختلف بحرانی که، رسانه‌ها در سطوح مختلف، بر آن نام «سهمیه‌بندی» بنزین گذاشته‌اند، در حال علنی شدن است. دیروز از قضای روزگار دو خودروی انفجاری در مرکز شهر لندن «کشف» شد، و در نیمه‌های شب دیشب نیز، یک مقام امنیتی ـ انواع مختلف اینان را همیشه در کنار گویندگان اخبار تحت عنوان «مفسر» می‌بینیم ـ در تلویزیون دولتی فرانسه اعلام داشت که، «کشور فرانسه یکی از اهداف تروریسم» است! در توجیه این نقطه‌نظر، دلیل ارائه شده نیز از حد «ممنوعیت» حجاب در مدارس فراتر نرفت! اینکه چرا یک باره مقامی امنیتی در کشور فرانسه، علیرغم عدم حضور اینکشور در ماجراجوئی‌های عراق، کشور را «هدف» تروریسم بین‌المللی اعلام می‌کند، در صورتیکه چند هفته پیش و طی دوران ژاک شیراک اصولاً چنین گفتمانی وجود خارجی نداشته، مسئله‌ای است که بررسی آنرا در ابعاد داخلی، به «مفسران» کشور فرانسه واگذار می‌کنیم؛ ولی در این میان، تا آنجا که به ما ایرانیان مربوط می‌شود، مسئلة کلی، همان تغییر سیاست اروپا در هماهنگی با آمریکاست که می‌تواند بر سرنوشت کشور ایران تأثیری پایدار بگذارد.

بلر با «افتضاحی» که شایستگی‌اش را نیز داشت، صحنة سیاست کشور انگلستان را رها کرد، ولی جانشین وی، همانطور که در وبلاگ دیروز مطرح کردیم، آنقدرها از حق انتخاب برخوردار نخواهد بود. شاید لازم به تکرار نباشد، ولی مسئلة حضور ارتش انگلستان در عراق و افغانستان هنوز «لاینحل» باقی مانده! پیروزی‌های چشمگیری که کاخ‌سفید در آغاز درگیری‌ها در صحنة رسانه‌ها به «نمایش» گذاشته بود، امروز دیگر کم‌تر کسی را می‌تواند بفریبد؛ جنگ عراق و در کنار آن، بحران اشغال افغانستان نه تنها یک شکست نظامی، که یک شکست تمام و کمال سیاسی باقی مانده، و مسلماً نخست‌وزیر جدید انگلستان می‌باید برای این معضلات راه‌ چاره‌ای ارائه دهد! ولی سئوال اینجاست که، در چنین شرایطی، چه نوع راه چاره‌ای می‌توان یافت؟ ادامة حضور در عراق فقط بریتانیا را ضربه پذیرتر خواهد کرد؛ خروج از عراق، در این شرایط، روابط امنیتی و نظامی میان آمریکا و اروپا را به بحران خواهد کشاند؛ و شاید در پی همین بن‌بست‌های سیاسی است که آقای براون و مشاوران‌اش دست‌اندر کار کشاندن بحران به درون خاک کشور ایران شده‌اند، و در راستای این بحران‌سازی‌ها چه کسی بهتر از «رهبر معظم» حکومت اسلامی!

علی خامنه‌ای، در میان معمم‌هائی که پس از کودتای 22 بهمن، به ناگاه از آسمان به درون پدیده‌ای به نام «شورای انقلاب» افتادند، شاید یکی از ناشناس‌ترین و بی‌نام و نشان‌ترین‌های‌شان باشد؛ اگر ساواک برای توجیه مقامات «بالای» افرادی چون رفسنجانی و بهشتی خود را موظف به چاپ یک عکس «امنیتی» و شمارة تقلبی و ساختگی زندان از‌ اینان می‌دید ـ هر چند که اینگونه عکس‌ها دلیلی بر چیزی نیست ـ برای علی‌خامنه‌ای اصولاً هیچگونه توجیهی ضروری تلقی نشد! ایشان بدون هیچگونه سابقه‌ای، بدون هیچگونه نوشتار معتبری در نظریه‌پردازی سیاسی، و یا در زمینة تحقیقات سیاسی، و بدون هیچگونه پرونده‌ای از نظر نظامی، امنیتی و عملیاتی ... معلوم نیست به چه دلیل، یکی از اعضای ثابت «شورای انقلاب اسلامی» شدند؛ شورائی که حتی پیش از 22 بهمن، به دست ارتش آمریکا در ایران تشکیل شده بود. البته بعضی‌ها، مبارزات «نامرئی» ایشان در ارتش‌های اسلامی لبنان را مطرح می‌کنند، مطلبی که خود جای بحث و گفتگو دارد! چرا که هر تفنگچی‌ای را نمی‌توان کارشناس مسائل نظامی «معرفی» کرد.

وضعیت حوزوی و معلومات فقهی خامنه‌ای نیز عملاً در همان هاله از ابهام مطلق دست و پای می‌زند، بر خلاف ادعاهای «زندگی‌نامه‌» نویسان و احوالات نویسان ایشان، علی خامنه‌ای از هر گونه موضع حوزوی، حداقل در حدی که بتوان آنرا تعیین کننده به شمار آورد بی‌نصیب است. اصولاً از حد و حدود «معلومات» فرضی حوزوی ایشان، جز تکرار جملة بی‌سروته، «کسب فیض در محضر» این آیت‌الله و آن آیت‌الله، سخنی به میان نمی‌آید. ولی از آنجا که اشغال مقامات بالا، آنهم به صورت مادام‌العمر، در یک نظام استعماری و دست‌نشانده آنقدرها هم نیازمند علم و دانش نیست؛ این «پدیده» که معلوم نیست حتی معمم هم باشد، از روز نخست به دست «قدرتمند» حاج‌روح‌الله که خود نیز دست کمی از این یک نداشت، به مقامات بالای «نظامی» و «امنیتی» کشور منصوب می‌شود! در همین راستا است که چند ماه پس از کودتای 22 بهمن، نام علی‌خامنه‌ای را در فهرست مقامات نظامی و امنیتی می‌بینیم: معاونت وزارت دفاع، سرپرستی سپاه پاسداران، نمایندة خمینی در شورای عالی دفاع، و ... و اینهمه در شرایط جنگ با عراق!

اینکه یک ملانما ـ گفتیم که در ملا بودنش هم شک و تردید وجود دارد ـ بدون آنکه در عمر خود یک فشنگ را لمس کرده باشد، در شرایط یک جنگ، در جبهه‌ای به طول یک‌هزار کیلومتر، معاونت وزارت دفاع و سرپرستی گروه‌های میلیشای سپاه پاسداران را بر عهده می‌گیرد، از آن مسائلی است که می‌باید صاحب‌نظر را حسابی حالی به حالی کند! اگر جنگ عراق بر علیة ایران و ادامه دادن این جنگ از طرف برخی گروه‌ها، توطئه‌ای بر علیه ملت ایران در مسیر تأمین منافع اجنبی تلقی شود، «رهبر معظم» به احتمال بسیار زیاد یک ساواکی و پادوی استعمار بیش نیستند! چرا که دلیل دیگری، بر حضور پیگیر این فرد، نه در شورای انقلاب می‌توان یافت، و نه در مقامات بالای امنیتی و نظامی!

اگر این سخنان را پیش از بحران «سهمیه‌بندی» مطرح می‌کردیم، برخی اشکالات وارد می‌شد، عنوان می‌کردند که جهت‌گیری‌های مستقیم خامنه‌ای در مسیر سیاست‌گذاری‌های اجنبی، آنقدرها که ادعا می‌شود، «واضح» نیست؛ ولی امروز، این مشکل همانطور که ملاجماعت خواهد گفت، با تکیه بر «فیض الهی»، بر طرف شده! و طی بیانات «آتشین» ایشان در حمایت از برنامه‌های دولت «مهرورزی»، در جمعی از «مسئولان اجرائی حکومت»، می‌توان به صراحت سیاست‌های جدید دولت انگلستان را از زبان ایشان باز شنید! علی‌خامنه‌ای در این گردهمائی، عبارات بی‌معنائی چون «بازگشت به ارزش‌های انقلاب»، «اتخاذ سیاست‌های تهاجمی»، «شجاعت دولت» و ... را پشت سر هم تکرار می‌کند، یادمان نرفته که این ترهات، همان پرت‌وپلاهائی است که 28 سال پیش، همه روزه از زبان روح‌الله خمینی می‌شنیدیم. ترهاتی که ترجمان آن در عمل، سرکوب، غارت و تحقیر ملت ایران در عرصة جهانی شده! اگر 28 سال این «مضحکه» ادامه دارد و نتیجه‌اش این است که امروز مشاهده می‌کنیم، به قول صاحب‌نظران، جلوی ضرر را هر چه زودتر بگیریم منفعت است!

دولتی که در زبان الکن مشتی ساواکی و وطن‌فروش تا دیروز در قله‌های دست‌یابی به «نیروی هسته‌ای» قرار گرفته بود، امروز کاشف به عمل آمده که، عملاً نه تنها از «تولید»، که حتی از «خرید» و «توزیع» سوخت خودرو نیز عاجز مانده؛ آیا این‌هاست آنچه، بر اساس بیانات «رهبرمعظم» می‌باید «شجاعت دولت» و «بازگشت به ارزش‌های انقلاب» تلقی شود؟ کی قرار بر این گذاشته شده، که ملت ایران جهت «اثبات» این امر جانفشانی کند که، «اسلام» رهبرمعظم، اسلام خوب و درستی است؟ باید پرسید، این اسلام شما که گویا «خوب» است، برای شما و دوستان‌تان خوب بوده، چرا که شما را از ته چاهک مسجد به مواضع و موقعیت‌هائی رساند که اصلاً نمی‌دانید با آن‌ها چه می‌توان کرد! اگر این اسلام «خوب» است، چرا برای ملت ایران فقط ذلت و خفت به بار می‌آورد؟ مگر شما از این «مردم» نیستید؟ چه کسی گفته که نمی‌باید به ساحت مقدس «رهبر معظم» اهانت کرد؟ قرآن گفته، یا شریعت؟ باید از این فرد پرسید، تو کیستی که فکر می‌کنی از مسائل مردم این مملکت جدائی؟ این «اسلام»، خوب یا بد، ‌ تو و همپالکی‌هایت را همانجائی نشانده که محمدرضا پهلوی را نشانده بودند، بر سر چارپایة مستخدمی برای اجنبی! اگر یادت نرفته باشد، «اهانت» به مقام سلطنت هم «جرم» شده بود!

ولی می‌دانیم که این حرف‌ها اصلاً به این «موجود» ارتباطی ندارد، ایشان فقط از یک ورشکستة سیاسی به نام «مهرورزی» حمایت می‌کنند، از کسی حمایت می‌کنند که عملاً مملکت را به ورشکستگی کشانده! ولی شاید بهتر باشد یک مطلب را گوشزد کنیم، ملت ایران می‌خواهد زندگی کند، مردان ایران «ملا» نیستند، زنان این کشور هم «منزل» نام ندارند! این یک را مثل اینکه این «رقم» ملا نمی‌تواند درست درک کند!

آنچه تحت عنوان بحران «سهمیه‌بندی» بنزین پیش آمد یکی از رویدادهای کلاسیک در کشورهای جهان سوم است، در کشورهائی که دولت‌هائی فاسد، بی‌لیاقت و دزد، با حمایت محافل اجنبی، بر احوالات یک ملت حاکم می‌شوند. این ساختارهای اجنبی‌پرست تصمیماتی خلق‌الساعه را همه روزه، بدون هیچگونه رایزنی در برابر افکار عمومی، به یک‌باره از «مرداب» حاکمیت‌های فروریخته‌شان بیرون می‌کشند، تا آبی به آسیاب اربابان فرامرزی بریزند. تصمیمات این نوع «دولت‌ها»، به صورتی اتخاذ می‌شود که، تو گوئی به طور مثال، در این ممالک هیچ مشکل دیگری، جز مصرف بی‌رویة بنزین وجود ندارد! ولی در پس پردة چنین صحنه‌گردانی‌هائی اگر درست بنگریم، زوایای دیگری خواهیم دید. به طور مثال خواهیم دید که چگونه دولت انگلستان برای خروج از بحران عراق و افغانستان دست به دامان «رهبرمعظم» و دولت «مهرورزی» شده!‌ خواهیم دید که پس از فروپاشی توطئة جنگ بر سر سلاح هسته‌ای «فرضی»، و کودتای ناموفق محافل «بشردوست» کالیفرنیائی، امروز نوبت به آتش افروزی‌های «رهبرمعظم» کشیده، تا آخرین برگ برندة آمریکا و انگلستان را در منطقه «علم» بفرمایند!

ولی احتیاجی به تکرار مکررات نیست، برگ «مقام‌معظم» رهبری، برگی است که سال‌هاست «سوخته»! این برگ از همان روزی سوخت که در دوران محمدخاتمی نمایندة رهبر معظم را با هو و جنجال و فحش از دانشگاه اسلام و مسلمین بیرون انداختند! بله، تکیه دادن به نیروهای انتظامی و امنیتی هم حد و اندازه‌ای دارد، تا ابد نمی‌توان همچون «رهبرمعظم» بر«سرنیزه» جلوس کرد! ولی در این مقام نمی‌توان از کنار موضع‌گیری‌های اخیر برخی آتش‌بیاران معرکة سیاست‌بازی ایران بدون هیچ ‌بررسی گذشت. آتش‌بیارانی که بوی کباب به مشام‌شان خورده، ولی نمی‌دانند که در همسایگی «خر داغ» می‌کنند. در این میان می‌باید از کسانی یاد کرد که دیروز یک جابجائی کوچک در مدیریت کشور را در مقالاتی مفصل «فاجعه» معرفی می‌کردند، و امروز در روزی‌نامه‌های حاکمیت اسلام، در توجیه «تصمیمات» سازندة همین دولت مهرورزی قلمفرسائی می‌کنند. بله، این تصمیمات امروز «سازنده» شده‌، چرا که دو جناح فعال است: سلطنت و حکومت اسلامی! و از‌ آنجا که بعضی‌ها جائی برای واکس زدن کفش سلاطین برای خودشان نمی‌بینند، به این صرافت افتاده‌اند که با ابراز وفاداری به حکومت اسلامی، ممکن است باز هم میدان‌داری در تهران را حداقل در خواب و رویا بتوانند ببینند!‌

ولی هم این جناح، و هم آن جناح، یک واقعیت را فراموش کرده‌اند، واقعیتی که همیشه طی تاریخ ننگین 80 سالة استعماری ایران به دست فراموشی سپرده شده: خواسته‌ها و نیازهای ملت ایران! می‌باید به اطلاع این حضرات رساند که، اینبار تصمیم‌هائی که گرفته می‌شود، چه بخواهند و چه نخواهند، می‌باید از صافی افکار عمومی ملت ایران عبور کند. می‌باید به این حضرات اطمینان داد که، دوران «خوش» آقا بالاسرها گذشته، و به خاطر داشته باشند که، «خدایگان» و «خلایگان» هم دورانی داشت و دیگر سپری شده!




۴/۰۸/۱۳۸۶

کودتای «بنزین»!


طی تاریخ معاصر کشور، ایرانیان هیچگاه در بحرانی اینچنین ریشه‌دار گرفتار نیامده بودند. شاهدیم که از یک سو، حاکمیت دست‌نشاندة غرب در کشور جهت برآوردن نیازهای روزمرة مردم ناتوان و ناکارآمد می‌نماید، و از سوی دیگر، فشارهای دیپلماتیک در سطح جهان جهت کشاندن مردم ایران به شورشی «همگانی» همساز شده‌اند. این بحران می‌تواند نهایت امر چهرة سیاسی و اقتصادی کشور را طی چند قرن آینده رقم زند، ولی یک سئوال در میان است: آیا ایرانیان می‌دانند به کدام سوی گام بر می‌دارند؟ با در نظر گرفتن خفقان سیاسی‌ای که غرب طی 80 سال گذشته بر جامعة ایران حاکم کرده، پدیده‌ای به نام «روشنفکر» سیاسی، روشنفکری که بتواند یک گام جلوتر از حوادث قرار گرفته، جامعه را از مسائلی که در آینده ممکن است با آن روبرو شود، با خبر کند، یا لااقل مجموعه سئوالاتی در برابر افکار عمومی قرار دهد، در کشور ایران نایاب است.

سازمان‌ها و تشکیلاتی که، چه در رأس حکومت قرار گرفته‌اند، و چه تحت عنوان «اوپوزیسیون» در خارج و داخل مرزها به اصطلاح «فعال» هستند، طی دوران موجودیت‌شان همگی تبدیل به زیرمجموعه‌هائی از همین سیاست‌های جهانی شده‌‌اند؛ این سازمان‌ها همانطور که نمونه‌های واضح و «مفتضحانة» اعمال آنان را طی بحران‌های متعدد، از شهریور 20 تا به امروز شاهد بوده‌ایم، اصولاً فاقد تفکر سیاسی‌اند. اینان نه تنها عواقب ناگوار سیاسی شورش‌ها را به هیچ عنوان «محاسبه» نمی‌کنند، که این بحران‌ها را فی‌نفسه بهترین وسیله جهت به ارزش گذاشتن «موجودیت» خود، نزد اربابان می‌دانند! این سازمان‌ها تحت عناوین مختلف ـ احقاق حقوق مردم، ملی‌گرائی، کارگر، دانشجو، زنان و ... ـ در این «بحران‌سازی‌ها» شرکت فعال دارند، ولی سیر حوادث نهایت امر اینان را دوش به دوش عوامل همین حکومت قرار خواهد داد. چرا که، در یک حکومت دیکتاتوری، تنها عواملی می‌توانند از امکانات کافی جهت آغاز یک بحران نیرومند بهره‌مند شوند، که در زمرة عملة همین حکومت باشند! اینان در شرایط بحرانی، به ناگاه صورتک‌های خود را عوض کرده، بر اساس نیازهای روز، «انقلابی»، «سوسیالیست»، «سلطنت‌طلب»، «اسلامی» و ... می‌شوند، و سعی و تلاش نهائی‌شان، همگامی با نیروهای انتظامی است، نیروهائی که این عوامل را بخوبی می‌شناسند و از آنان حمایت به عمل می‌آورند. با جلب نظر نیروهای انتظامی، این عوامل آنچنان به بحران‌ها دامن می‌‌زنند، که نه تنها موجودیت خود، دوستان و هم‌پالکی‌هایشان از هر گونه «حساب‌رسی» احتمالی مصون بماند، که حاکمیتی متشکل از قشرهای وابسته به غرب بتواند طی کوتاه‌ترین مدت زمان ممکن بر روزنامه‌های کثیرالانتشار، رادیو و تلویزیون، شاهرگ‌های اقتصادی از قبیل توزیع نیروی برق، شبکة آبرسانی، مواد غذائی، مواد سوختی، ترابری و ... حاکم شده، امکان هر گونه حضور احتمالی بنیادهائی وابسته به مردم و بازتاب‌دهندة نیازهای واقعی مردم را مسدود کنند. این همان خیمه‌شب‌بازی‌ای است که در 22 بهمن به دست ساواک به راه افتاد، و پیشتر نیز طی بحران شهریور 20، و 28 مرداد شاهد آن بودیم.

حکومت اسلامی، پس از به حاکمیت رساندن یک پاسدار، تحت عنوان «جناب‌آقای ریاست جمهور»، عملاً پای در مسیر فروپاشی گذاشته! این فرد، حتی در بطن همین حاکمیت نیز، نه می‌تواند آنچه اینان جمهوریت تعریف کرده‌اند به «ارزش» گذارد، و نه در سطح جهانی قادر است سخنگوی ملتی با 3 هزار سال تاریخ مدون باشد. جنگ زرگری‌ای که آمریکائی‌ها جهت تقویت حکومت اسلامی پیش‌بینی کرده بودند، در دالان‌های دیپلماتیک جهانی به آب گوزید! و امروز حضرت رئیس جمهور اسلامی ایران، بدون آنکه نقش اصلی خود، «فرماندهی جنگ نمایشی» را بتواند ایفا کند، مجبور است که نقشی «دیپلماتیک» نیز بر عهده گیرد! نقشی که اصولاً «دولتمردان» این حاکمیت از ایفای آن عاجزند. زمانی که یانکی‌ها دریافتند، برنامة «جنگ‌نمایشی» عملی نیست، و نمی‌توان از طریق ایجاد فشار نظامی بر حکومت اسلامی، زمینه‌ساز قدرتنمائی‌های اینان در داخل شده، منافع آمریکا را از طریق سرکوب ملت ایران در منطقه تقویت کرد، پروژة کودتای شبکة رفسنجانی را پیش کشیدند. کودتائی که امروز عوامل آن همگی شناخته شده‌اند، به قولی در «زندان‌اند»، ولی در هر حال از حیز انتفاع ساقط‌! بازوی قدرتمند این کودتا، اوباشی که برگ‌های «زرینی» چون 28 مرداد و 22 بهمن را به تاریخ ایران افزودند نیز، تحت عنوان «اوباش‌گیری» لو رفتند، و به احتمال زیاد عوامل کلیدی آن‌ها تا به حال اعدام شده‌اند!

همانطور که پیشتر گفتیم، روسیه در مرزهای مستقیم خود حضور دولت نظامی و وابسته به آمریکا را «تحمل» نخواهد کرد، از اینرو سازمان سیا، جهت حفظ منافع عموسام در منطقه،‌ بجای گربه رقصانی بهتر است فکر دیگری بکند. ولی دقیقاً به دلیل همین «الزام» مستقیم و غیرقابل تغییر از جانب کرملین است که حکومت اسلامی اینچنین در بن‌بست‌ قرار گرفته. این حکومت می‌بایست، دو هفته پس از دستیابی تونی بلر به ریاست دولت انگلستان، از طریق گربه‌رقصانی‌های فردی به نام محمدخاتمی، یکی از اعضای شناخته شدة ساواک ایران، از طریق یک طرح کودتا جایگزین شده، دولت «نوین»، دوره‌ای نوین و بسیار خونین از سرکوب را به شیوة 22 بهمن، و 28 مرداد برای ملت ایران «سوغات» بیاورد. ولی امروز شاهدیم که، 10 سال است اینان در انتظار همین «کودتا» نشسته‌اند! و طی اینمدت تنها کاری که صورت گرفته، عمیق‌تر شدن گودال گور متعفن فاشیسمی است که طی این روند می‌باید نهایت امر در خانة ابدی خود، «آرام» گیرد!

در شرایط فعلی، هر چه این حکومت بیشتر بر این «قدرت» استیجاری تکیه کند، فروپاشی‌های بنیادهای وابسته به غرب در ایران سرعت بیشتری خواهد گرفت. شاهدیم که حتی همین حاکمیت، با در بوق و کرنا گذاشتن ملائی که گویا با «ولایت فقیه» هم مخالف است، به صراحت و به زبان بی‌زبانی به غرب و طرف‌های مربوطه «تفهیم» می‌کند که جهت حفظ موجودیت بنیادهای وابسته به آمریکا حتی حاضر است «گل‌سرسبد» استعمار غرب، نظریة «ولایت‌فقیه» را هم «فدا» کند! زهی خیال باطل! چرا که پس از 8 دهه، بنیاد فاشیسم در ایران، امروز در تمامیت خود به زیر سئوال برده شده، و با این ترفندها، نمی‌توان سرنوشت محتوم آنرا تغییر داد. همزمان شاهدیم که تمامی تشکیلات وابسته به آمریکا در داخل و خارج، دست در دست یکدیگر گذاشته‌اند؛ حضور ولیعهد ایران در کنار مشتی پاسداران سابق و فراری، همکاری‌های جناح رفسنجانی با حزب دمکرات‌آمریکا و برخی شاخه‌های سازمان سیا، و ... همگی نشان می‌دهد که آب به لانة مورچه افتاده، و نوکران غرب جهت حفظ موجودیت پلیدشان همگی به دست و پا افتاده‌اند. ولی دولت به اصطلاح «مقتدر» احمدی‌نژاد سعی تمام دارد که در این میان «فاصله‌ای» را با تحولات سیاسی حفظ کند؛ این همان «فاصله‌ای» است که آمریکا، به امید واهی بازگشت قدرتمندانه به صحنة سیاست منطقه، بر این دولت همه روزه تحمیل کرده است!

دولت احمدی‌نژاد و علی‌خامنه‌ای در واقع آخرین سنگرهای مشخص سرمایه‌داری استعماری غرب در ایران‌اند. این سنگرها که هنوز به «بازی» 22 بهمن خود: «مبارزه با آمریکا» مشغول مانده‌اند، این امید واهی را در دل زنده نگاه‌ داشته‌اند که ولینعمت‌شان بالاخره راهی برای خروج اینان از بحران پیدا خواهد کرد. اما «ولینعمت» فعلاً خیلی گرفتار است. ‌ وضعیت سیاسی در کاخ‌سفید روز به روز از پیچیدگی بیشتری برخوردار می‌شود، نه تنها امیدی به پیروزی در جنگ عراق نیست، که «دولت‌مردان» این حاکمیت نیز یکی پس از دیگری از درهای خروجی پای از صحنة سیاست بیرون می‌گذارند، یک روز رئیس ستادبزرگ‌ارتشتاران خارج می‌شود، روز دیگر قرار است آقای چنی خانه‌نشین شوند، و ... و این دور هر لحظه شدت می‌گیرد. برنامة حزب دمکرات برای آیندة منطقه و خصوصاً حفظ نوکران ایرانی‌نمای آمریکا در قدرت، عملاً «نامرئی» شده؛ بهتر بگوئیم اصولاً برنامه‌ای مدون در کار نیست! چرا که در شرایط فعلی چگونه می‌توان هم نزدیک به 200 هزار تفنگچی آمریکائی را در عراق نگاه داشت، و هم یک میلیون آخوند را در ایران؟

با کناره‌گیری بلر از قدرت، و روی کار آمدن «سرکوزی» و «گوردون براون»، سیاست جدیدی در اروپا به قدرت رسید. و در همین راستا، گویا نور امیدی نیز بر دل بعضی‌ محافل غربی، در راه حفظ روند چپاول‌های‌شان در ایران دمیده شده! کاخ‌سفید که تا دیروز، در برابر مسائل جهانی، چون سگ بی‌صاحب،‌ دم لای پا گذارده بود، به یک باره سخن از عدم سازش با نقطه‌نظرهای کرملین در مورد اروپای شرقی به میان می‌آورد! و با حمایت گروه‌های سیاسی، یک آدمکش حرفه‌ای را نیز تحت عنوان «مبارز راه آزادی چچنی» به پارلمان اروپا می‌فرستد. رسانه‌های غربی نیز همچون «اکونومیست» ـ این مجله به عنوان یکی از «معتبرترین» مجلات سیاسی غرب جائی برای خود در اذهان خلق‌الله باز کرده ـ مقالاتی مفصل به شرایط داخلی و خارجی ایران «اختصاص» می‌دهند، و به زبان بی‌زبانی بحرانی را که دولت احمدی‌نژاد عمداً تحت عنوان «سهمیه‌بندی» بنزین در کشور به راه انداخته، تا بتواند با تکیه بر هیاهو و حملات نیروهای ساواک به مغازه‌داران و جایگاه‌داران، زمینه‌ساز سرکوب ملت ایران شود، «نشانه‌ای» از پیش‌بینی‌های سیاسی در حکومت ایران، جهت مقابله با حملات آمریکا معرفی می‌کنند!! این گونه رسانه‌ها عملاً در دو میدان می‌جنگند: میدان نخست توجیه سیاست‌های به اصطلاح «ضد اسلامی» آمریکا، و به این ترتیب پنهان کردن چهرة کثیف کاخ‌سفید به عنوان همکار حکومت اسلامی است، و جبهة دیگر، فوت کردن در آستین یک دولت پوشالی است که گویا به نظر اکونومیست‌ می‌خواهد تمام «روشنفکران» ایران را «بکشد»! اگر اکونومیست و هم‌پالکی‌هایش در ارائة چنین خطوط سیاسی‌ای از حداقل حسن‌نیت برخوردار بودند، لااقل در مورد سیاست سهمیه‌بندی بنزین می‌بایست عنوان می‌کردند که چگونه محاصرة اقتصادی ادعائی اینان علیه دولت احمدی‌نژاد، روزی که غربی‌ها قرار بود به ایران «لشکرکشی» کنند، شامل جلوگیری از صادرات بنزین به کشور نمی‌شد، ولی امروز که گزینة جنگ عملاً بایگانی شده، این سخنان، حتی از دهان برخی اعضای کنگرة ایالات متحد در روزی‌نامه‌ها منعکس می‌شود؟ آنهم تحت برنامه‌هائی که اگر عملی گردد، 6 ماه دیگر صورت خواهد پذیرفت! به این معنا که حاکمیت آمریکا، فرجه‌ای 6 ماهه به حکومت اسلامی، جهت سرکوب ملت ایران، به بهانة واهی «مبارزه با آمریکا» پیشنهاد می‌کند! مسلماً اکونومیست به این سئوالات پاسخی نخواهد داد، چرا که در انعکاس «بحران‌ها»، چه «برخوردهای» به اصطلاح امنیتی که تماماً زیر نظر «سازمان سیا» و «ام‌آی‌6» صورت می‌گیرد، و چه در مورد سهمیه‌بندی بنزین، بحرانی که در همین رسانه به درگیری و آتش‌سوزی‌های آن اشاره شده، هیچگونه حسن‌نیتی در کار نیست. همانطور که در بالا گفتیم، بهتر است سازمان سیا و رسانه‌های وابسته به اینگونه محافل برای جایگزینی دولت احمدی‌نژاد راه‌های دیگری جز براندازی از نوع 22 بهمن و 28 مرداد پیدا کنند؛ این نسخه‌ها را دیگر هیچ داروخانه‌ای‌ نخواهد پیچید! حتی عطاری گوردون براون در شمارة 10 داونینگ استریت!

در این میان گوردون براون که شاید فکر می‌کرد در آغاز کار بتواند بر «افتضاح» دوران بلر نقطة پایان گذارد، هر دو دستش در زیر سنگ سیاست‌های جهانی گیر افتاده. از یک طرف شاهدیم که سربازان و نیروهای امنیتی انگلستان، به صورتی کاملاً «اتفاقی» طی چند روز گذشته هدف مبارزان عراقی قرار گرفته، شربت شهادت میل می‌فرمایند، و همزمان در یکی از محلات پر رفت و آمد شهر لندن، پلیس به ناگاه «موفق» به کشف یک خودروی انفجاری هم می‌شود! همزمانی این وقایع، در عمل یک پیام کاملاً روشن بیش ندارد. اگر دولت انگلستان در مورد عراق از خود پایداری نشان دهد، و اگر از دنباله‌روی سیاست‌های آمریکا در مورد اروپای شرقی دست بر ندارد، نه تنها سربازان‌اش یک به یک هدف گلوله قرار خواهند گرفت، سازمان «القاعده» که از قبل سیاست‌بازی‌های محافل جهانی دیگر معلوم نیست در کدام محلة دیپلماتیک «دکان‌» باز کرده، می‌تواند برای دولت و ملت انگلستان در مرکز لندن «بمب» هم بگذارد؛ در این میان، انتخاب مسلماً با جناب آقای گوردون براون و هیئت جدیدة دولت بریتانیا خواهد بود. نمی‌باید فراموش کرد که، «سوغات» حزب‌کارگر از پیک‌نیک خونین عراق، که منجر به قتل‌عام بیش از یک میلیون انسان شده، برای ملت انگلستان یک «واقعیت» تاریخی مشخص بیش نیست: دوران آتش‌بیاری و قتل‌عام مردم بیگناه، و همزمان، بازی کردن نقش آتش‌نشان و طبیب از جان گذشته، حداقل برای این کشور دیگر سپری شده.



۴/۰۶/۱۳۸۶

مملی و «اخوی»!



مذاکرات آیندة ولادیمیر پوتین در آمریکا مسلماً مسائل ایران را نیز در بر خواهد گرفت. و همانطور که در صحنة سیاست داخلی به صراحت می‌بینیم، گروه‌هائی در ظاهر خود را، از هم امروز، برای «انتخابات» مجلس هشتم «آماده» می‌کنند! این سئوال مطرح می‌شود که در چه شرایطی این انتخابات صورت خواهد پذیرفت؟ آیا این «آمادگی» در افکار عمومی وجود دارد که یک سال و چند ماه پس از انتخاباتی که منجر به حضور مهرورزی در رأس قوة مجریه شد، برخوردی منسجم از طرف مردم با مسئله حاکمیت صورت گیرد یا خیر؟ اگر کشوری برخوردار از ساختاری‌های سیاسی متشکل، احزاب و گروه‌هائی «مسئول» باشد، یک جریان سیاسی شکست خورده به خود اجازه نمی‌دهد، به چنین صراحتی و بدون ارایة هیچگونه راهکاری، دوباره پای به میدان سیاست گذارد! در عمل، یک سال و چند ماه، پس از شروع کار دولت فعلی و مجلس هفتم، چگونه می‌توان از انتخابات آینده و «پیروزی» کسانی سخن گفت که با بی‌عملی‌های‌شان، مسبب واقعی ایجاد وضعیت فعلی شده‌اند؟ شاید بهتر باشد، افرادی که خود را تحت عنوان «مخالفان خودی»، پشت سر نیروهای سرکوب و سازمان‌های امنیتی «پنهان» کرده‌اند، بیش از این ملت ایران را به دنبال نخود سیاه نفرستند. هیاهو و جنجال‌هائی که به راه افتاده، هیچگونه ارتباطی با «انتخابات» ندارد؛ دلایل را می‌باید در مقاطعی دیگر جستجو کرد. با این وجود، از فرصت پیش آمده استفاده می‌کنیم و آنچه شایسته است، در قالب سئوالاتی از محمدرضا خاتمی جویا می‌شویم!

پایگاه «خبرپراکنی» نوروز، وابسته به گروه‌هائی که خود را به اصطلاح «اصلاح‌طلب» معرفی می‌کنند، طی دو روز پیاپی، جلساتی جهت «گفت و شنود» محمدرضا خاتمی و «مردم» ترتیب داده! البته، می‌باید قبول کرد که چنین «برنامه‌هائی»، در ساختار سیاسی فعلی ایران دیگر «نخ ‌نما» شده. حاکمیتی که مجاری خبررسانی روزنامه‌ها، مجلات، کتب، و خطوط اینترنت را عملاً بر روی اتباع کشور مسدود کرده، و سانسوری تمام و کمال بر گزارشات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور حاکم می‌کند، شاید بهتر باشد از این «شکرخوری‌ها» نکند! «بحث آزاد» در چنین حاکمیتی اصولاً هیچ معنائی ندارد. ولی این امر را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که، محمدرضا خاتمی خود را از «این» دولت نمی‌داند!! در نتیجه می‌باید نخست بپرسیم که، ایشان به عنوان یک فرد حقوقی و حقیقی، قدرت و مشروعیت سیاسی خود و برادر محترم‌شان را، از طریق تکیه بر کدام «پدیده»، در حاکمیت ایران فعلی «تحلیل» می‌فرمایند؟ اگر بر اساس این «تحلیل»، ایشان و برادر «دمکرات‌منش‌شان» بتوانند موجودیت‌ خود را خارج از تکیه بر نیروهای سرکوب سازمان‌های امنیتی قرار دهند، حق خواهند داشت، از مشروعیت این نظام هم سخن بگویند! در غیر اینصورت همان «حق» ایجاب می‌کند که، دهان‌ مبارک‌شان را بیش از این باز نکنند! محمد رضا خاتمی گویا «ملت» ایران را با گروه‌های بادمجان دورقاب‌چینی که همه روزه، برای شرکت در لفت‌ولیس‌ها از بیت‌المال، پروانه‌وار به دور شمع وجودشان حلقه می‌زنند، عوضی گرفته‌اند! ملت ایران، هیچ ارتباطی با این جماعت، که همسفره‌ای‌های خلافت ولایت فقیه‌اند، ندارد.

مسئلة «مشروعیت» یک نظام سیاسی، بر خلاف آنچه آقای خاتمی طی این «مباحثات» سعی در تفهیم آن دارند، هیچگونه ارتباطی با «انتخابات» نمی‌تواند داشته باشد. مگر «میرپنج» و صدام‌حسین «انتخابات» برگزار نمی‌کردند؟ مگر در کشورهائی با حاکمیت‌های فاشیست ـ به طور مثال، پاکستان ژنرال مشارف و برمة ژنرال‌ها ـ مجلس و انتخابات وجود ندارد؟ این چه تخم لقی است که مشتی «تبلیغات‌چی‌» اجنبی در دهان ملت ایران شکسته‌اند؟ مشروعیت یک نظام را انتخابات مشخص نمی‌کند! انتخابات یک شرط اساسی جهت اعمال مشروعیت سیاسی است، ولی فی‌نفسه به هیچ عنوان کفایت نمی‌کند. حاکمیتی مشروع است که حق موجودیت فیزیکی، سیاسی، عقیدتی برای مخالف خود را، نه تنها به رسمیت بشناسد که از این «حق» با بهره‌گیری از نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی حمایتی پیوسته به عمل آورد! در شرایطی که مخالفان حکومت «محبوب» آقای خاتمی همه روزه، در زندان‌های این کشور تحت شکنجه و آزار قرار دارند، با چه مجوز «اخلاقی» ایشان پای به «بحث‌آزاد» می‌گذارند؟ «اطمینان خاطری» که این فرد از «مشروعیت» این حکومت دارد، در برابر کسانی که با بحث‌های اساسی در علوم سیاسی آشنای‌اند، تبدیل به یک «مضحکه» می‌شود! شرکت در گفتگوی سیاسی در چنین شرایطی به مثابه این است که، گویا وابستگی بنیادهای تشکیل دهندة این حکومت به اجنبی و جنایاتی که این رژیم، از آغاز بلوای 22 بهمن تا به امروز در کشور مرتکب شده، از نظر ایشان تماماً قصة شاه‌پریان است!

اینکه بسیاری از کودکان این سرزمین، پس از 28 سال حاکمیت این تشکیلات، که «حکومت عدل‌الهی» لقب گرفته، می‌باید شب‌ها گرسنه سر بر بالین گذارند، اصلاً جای «بحث‌آزاد» باقی نمی‌گذارد! چرا که گرسنگی، فقر، اجحاف و سرکوب اگر در این مملکت، 28 سال پیش نیز وجود داشته و کم هم نبوده، از امروز به مراتب کم‌تر بود؛ قسمت عمده‌ای از این فجایع، سوغات حکومت اسلامی خاتمی‌ها و شرکاء است! جواب این سئوالات را ایشان در کدام «پالتاک‌» خواهند داد؟ مسلم است که چنین سئوالاتی جای جوابگوئی نخواهد داشت؛ کارنامة حکومت 8 سالة اخوی آقای خاتمی، تا آنجا که شامل جوابگوئی به نیازهای ملت ایران می‌شد، در برابرمان قرار دارد! کور هم نیستیم! و حال دوستان و مشفقان، دست برادر ایشان را گرفته‌، به میانة میدان کشانده‌اند! یک «پزشک»، که سراسیمه از مطب بیرون دویده، تا در مباحث سیاسی شرکت کند! البته به صورتی «غیابی»! چرا که این فرد، نه سیاست کشور و مسائل راهبردی ایران را می‌شناسد، نه در زمینة بحث‌های حقوقی و سیاسی از تخصصی برخوردار است، و نه اصولاً شخصیت فره‌وش یک سیاستمدار را دارد؛ ایشان یک ژنرال احمدی‌نژاد «ثانی» هستند! یک دلقک، که کاندیدائی است «ایده‌آل»! ایده‌آل، جهت به بیراهه کشاندن مطالبات ملت ایران!

ولی در این میان، استعمار جهت به تحلیل بردن توان دماغی، سیاسی و اقتصادی ایران، دست به هر نوع خیمه‌شب‌بازی خواهد زد. در چارچوب منافع استعمار، آنچه اهمیت کلی دارد این است که ساختار قدرت در ایران بر پایة سابق ـ پایه‌ای که از دوران کودتای «میرپنج» شکل گرفته ـ استوار باقی بماند. یادمان نرفته که، این میرپنج بود که، به دستور سفارت انگلیس، و با استفاده از پول‌های به غارت شده، حوزة علمیة قم را پایه گذاری کرد! چرا که حوزة مشهد، از نظر جغرافیائی به خاک روسیه نزدیک بود و انگلستان از اینکه مراکز تصمیم‌گیری مذهب شیعة اثنی‌عشری از نظارتش خارج شود، بیمناک. از قضای روزگار، «آوازة» انقلابی بودن حوزة علمیة قم، و «سلطنتی» و درباری بودن حوزة مشهد نیز یکی از شاهکارهای عوامل انگلیس در ایران بود. امروز نیز، تمامی داد و فریادها، و نمایشنامه‌نویسی‌های مردم‌سالاری و غیره، از همین سوراخ دعای استعمار بیرون کشیده شده. و جای تعجب نیست که در این بازارچه، گروه کثیری از «فعالان» چپگرا نیز با این روند خود را هماهنگ کنند. همانطور که سال‌ها پیش به یکی از همین فعالان ابراز داشتم، هیچ دلیلی وجود ندارد که آمریکائی‌ها جهت حفظ مواضع استراتژیک خود، به سازماندهی گروه‌های چپگرای وابسته به واشنگتن در ایران نپردازند! مگر سازمان سیا چلاق‌ است؟ در دوران جنگ سرد، آنچه برای واشنگتن بحران ایجاد می‌کرد، وابسته بودن یک گروه سیاسی به اتحاد شوروی بود، نه کمونیست بودن و یا نبودن آن! و دیدیم که «سیا» چگونه مارشال تیتو را در یوگسلاوی، و انورخوجه را در آلبانی، تحت عنوان نیروهای سوسیالیست «مستقل»، بر علیه منافع شوروی، تحت حمایت ارتش ناتو، بر سواحل دریای مدیترانه حاکم کرد!

امروز در چارچوب همین «چپ‌زنی‌های»‌ نمایشی، شاهدیم که گروه‌هائی از «چپ‌های» آمریکائی جدیداً از لوس‌آنجلس به تهران وارد شده‌اند، و اگر وبلاگ امثال بنده به شدت سانسور می‌شود، سایت‌های متعدد اینان، سوار بر خطوط دولتی «بلاگفا»، همه روزه مورد بازدید «علاقمندان» قرار می‌گیرد! امروز استعمار غرب، از دو زاویة کاملاً متفاوت بر ایرانیان می‌تازد: زاویة بی‌وجهه کردن دمکراسی سیاسی در کشور، و زاویة بی‌محتوا کردن گفتمان چپ! وظیفة بی‌وجهه کردن «دمکراسی سیاسی» را خاندان «پرآوازة» خاتمی بر عهده گرفته‌. اینان در چارچوب لبیک به نیازهای استراتژیک، نفتی، و مالی غرب، تا آنجا که بتوانند، به تناوب، ایران و ملت ایران را میان ندانم‌کاری‌های «اتفاقی» یک حاکمیت به اصطلاح اصلاح‌طلب و «مردم‌سالار»، و «تندروی‌های» سرداران «پاسخگو» و «انقلابی» دست به دست می‌کنند. یک روز خاتمی، یک روز احمدی‌نژاد! یک روز برادر خاتمی، و روز دیگر احمدی‌نژادی دیگر! و در این چارچوب منافع غرب تأمین خواهد ‌شد، آب هم از آب در ایران تکان نخواهد خورد، و این در، تا آنجا که بر این پاشنه بچرخد، این خیمه‌شب‌بازی مهوع، و این وطن‌فروشی مزورانه ادامه خواهد داشت!

ولی نمی‌باید فریب ظواهر را خورد! استعمار غرب ابزار دیگری نیز در آستین آماده نگاه داشته: چپگرایان لوس‌آنجلسی و کمونیست‌های لندنی! اینان نیز عقب‌داران قافلة غرب‌اند، تا اگر اختیار مسائل از دست قافله‌سالاران «سردار» یا «پاسدار» خارج شد، غرب متضرر نشود! آنچه تحت عنوان «قرائت نوین سوسیالیستی در ایران» ارائه می‌شود، یکی از همان «خیمه‌شب‌بازی‌های»‌ همیشگی استعمار است؛ همانطور که بوق‌های تبلیغات غرب، سال‌های سال، «انتخابات» را به معنای «حکومت مردم بر مردم» به ایرانیان حقنه می‌کردند، امروز نیز علنی شدن وابستگی تشکیلات بسیاری از چپ‌گرایان ایران به سرمایه‌داری غرب را، تحت عنوان تقبل چپ از «سوسیال دمکراسی» عنوان می‌کنند! بسیار خوب، آیا در چنین سوسیال دمکراسی‌ای، منافع ملی به جیب ملت ایران می‌رود و خرج رفاه ملت ایران می‌شود، یا قرار است به کالیفرنیا فرستاده شود؟ بله، اینجاست که قرائت‌ها ناسازگار خواهند ‌شد! در این میان، تنها مطلبی که عنوان نمی‌شود و مسلماً هیچگاه محلی از اعراب نخواهد داشت، این اصل کلی است که «سوسیالیسم»، «کمونیسم» و هر «ایسم» دیگری، می‌باید در چارچوب منافع ملی مورد بررسی قرار گیرد، در چنین ساختارهائی این سئوال مطرح است که، منافع نصیب کدام ملت‌ها خواهد شد. چرا که می‌دانیم دعوای دیپلماتیک جهانی نه بر سر «سوسیالیسم» و «کمونیسم»، که بر سر منافع اقتصادی است!

تا زمانی که روشنفکران واقعی این مملکت نتوانسته‌اند تعریف روشن و واضحی از بنیادهای سیاسی، و نقش واقعی آنان در کشور ارائه دهند، ملت ایران به دست سیاست‌های غرب چپاول خواهد شد! دلسوزی‌های اخیر آدمکشی چون میرحسین موسوی، برای بچه‌هائی که شب‌ها گرسنه می‌خوابند، به نظر بسیاری از ساده‌اندیشان شاید عملی بسیار انسانی به نظر آید، ولی می‌باید متذکر شویم که، انسان واقعی کسی است که این «واقعیات» اجتماعی را تغییر می‌دهد، نه کسی که سعی می‌کند با سوار شدن بر موج احساسات ایجاد شده در جامعه، برای خود و دوستانش از طریق به میدان کشاندن این واقعیات هولناک و تکاندهنده، آب و نان فراهم آورد! از طرف دیگر شاهدیم که در میانة همین میدان، یک آیت‌الله علم «مخالفت» با حکومت اسلامی بلند کرده، و بر اساس اخباری ضد و نقیض گویا با «ولایت‌فقیه» هم مخالف است، و قرار است محاکمه شود! این صحنه‌سازی‌های مضحک نمی‌باید واقعیات اساسی کشور را تحت تأثیر قرار دهد؛ آخوندها از دیرباز در میان خود بر سر مسائل فقهی درگیری‌های خونینی داشته‌اند، ولی آیا امروز، پس از 28 سال تحمل یکی از دوزخی‌ترین حاکمیت‌های فاشیستی و مذهبی، ملت ایران به این صرافت افتاده که منافع این «قشر» هیچگونه ارتباطی با منافع واقعی او نمی‌تواند داشته باشد؟ بازگوئی این مطالب نقش روشنفکر واقعی این کشور است! در واقع، این «دعواها» بر سر لحاف ملانصرالدین است، و در کمال تأسف، این ملت ایران است که نقش ملانصرالدین را در این میانه بازی می‌کند!

ولی با این وجود، همانطور که در آغاز سخن گفتیم، بحران‌های سیاسی در درون مرزهای کشور با مسافرت پوتین به واشنگتن در روزهای اخیر سرعت خواهد گرفت. امروز برخورد صریح کرملین با کاخ‌سفید بر سر اروپای شرقی آغاز شده، هیچ دلیلی نیست که این برخورد بازتاب‌هائی در ایران نداشته باشد، و سلاح تبلیغاتی و بساط «مردمفریبی» دولت احمدی‌نژاد، «استقلال هسته‌ای»، شاید در این میانه، جزو اولین قربانی‌ها باشد.

۴/۰۵/۱۳۸۶

انگشت و ابهام!




من امروز کشف بزرگی کردم! هیچ شوخی هم ندارم، قضیه خیلی جدی است. مدت‌ها بود که خون دل به سراچة آب دیده می‌شستم، و آه می‌کشیدم! آقا، سئوالی داشتم؛ استفتاء و این حرف‌ها در میان بود! ولی در بلاد کفر «استفتاء» کسی نمی‌داند! این‌ها «استفتاء» ندارند، «اعتراف» می‌کنند! من که کار بدی نکرده بودم «اعتراف» کنم! اصلاً مسلمان جماعت هیچ وقت کار بد نمی‌کند، دیده‌اید یک مسلمان کار بد کرده باشد؟ ما که ندیدیم! بعد، اصلاً آدمیزاد چطور برود توی گنجه، سرش را بکند توی یک سوراخ، و به آدمی که اصلاً نمی‌شناسد «اعتراف» کند. حالا شما او را نمی‌شناسید، اگر او شما را شناخت چی؟

می‌ترسیدم صحبت از «استفتاء» بکنم، این‌ها فکر کنند می‌خواهم «استفراغ» کنم، و به هوای «مسمومیت» مرا ببرند بیمارستان! آنجا هم مثل مجلس شورای خودمان «خر تو خر است!» تا به خودتان بیائید، آپاندیس و لوزتین و پروستات، همه را می‌کشند بیرون! اصلاً ‌اطباء جدیداً معتقداند، این سه عضو به درد هیچکاری نمی‌خورد. هر چه زودتر باید بکشندشان بیرون! صورت حساب را هم روز بعد می‌فرستند توی صندوق پستی! ما خودمان یک همکلاسی داشتیم، رحم‌اش را کشیده بودند بیرون! هر چه می‌گفت «آقا» من رحم نداشتم، رئیس بیمارستان می‌گفت، «مسخره می‌کنید آقا؟ توی دفتر نوشته یک عدد رحم!» پولش را هم آخر گرفتند. حالا پول سرشان را بخورد، ما که پول نداریم، هر چند تا رحم که می‌خواهند بردارند.

اصلاً از موضوع خارج شدیم. برگردیم بر سر «استفتاء»! مدت‌هاست که این مسئله برای من یک معما شده. همانطور که می‌دانیم در «دین ‌مبین» در مورد استنجاء ادبیات غنی و گسترده‌ای داریم: سنگ، چوب، آهن‌آلات، در این امر خیر، همه نوع جنس «استفاده» می‌شود، ولی مثلاً اگر یک انسان را از درون یک هواپیما به بیرون پرتاب کنند، و در راه سقوط از ترس شلوارش را خراب کند، چه می‌شود؟ اگر بخواهد اسلام بیاورد، دیگر نمی‌تواند، آدم «نجس» که نمی‌تواند مسلمان بشود! این آدم غرق در کفر خواهد مرد! حتی اگر طی دقایقی طولانی بخواهد مسلمان بمیرد! «اختیار» در میان نیست! «جبر» حاکم شده! حال باید ببینیم، «اختیاریون»‌ و «جبریون» در این مورد چه نظری دارند؟

بنده مدتی است که، در اینمورد، می‌خواستم خدمت رهبر معظم یک نامه بنویسم! منصرف شدم! چون گفتند نامه‌ها را این ابطحی می‌ریزد توی سطل‌زباله، و به رهبر معظم می‌گوید، «برایتان نامة سفید می‌فرستند!» البته ایشان هم با عصبانیت چند بار پرسیده‌اند، «مگر مردم دیوانه‌اند!» بله گویا ایشان هم فهمیده‌ باشند! ولی ابطحی حرامزاده‌ای است! چرا که می‌داند، یک دست رهبر در بیعت «بمب» است! ایشان هم یک دستی نمی‌توانند نامه باز کنند؟ در نتیجه باید با دندان بگیرند، اینور و آنور بکشند، بعد بجوند، تف هم بکنند، و حساب کنید که روزی صدها هزار نامة مشتاقان را رهبرمعظم اینچنین باز کنند! ایشان از صبح خروس‌خوانان تا بوق سگ باید کاغذ بجوند! سلامت رهبری در خطر می‌افتد! اصلاً در رژة 22 بهمن، خودم دیدم که به دلیل سرمای هوا، بجای عبا یک پتوی مخمل کاشان انداخته بودند روی «رهبر»! با پتو اینور و آنور می‌رفتند، حالا فکرش را بکنید با این پتوئی که روی سر ایشان است، اینهمه کاغذ هم در روز بجوند، ایشان که بلانسبت بز نیستند! در نتیجه فکر کردم، بهتر است برایشان
«ایمیل» بزنم.

ولی درست در همین موقع بود که، یک «استفتاء» دیگر به نظرم آمد؛ ای دل غافل! این یکی از اولی هم مهم‌تر بود! رهبرمعظم، با این «وضعیت» که دارند، چگونه طهارت می‌گیرند؟ معمولاً برای طهارت نیازمند دو دست فعال هستیم. یکی آفتابه را می‌گیرد، نشانه رفته، محل مورد نظر را مرتب «آبیاری» می‌کند، دیگری محل مورد نظر را نشانه می‌گیرد ولی هی «می‌مالد»! در این «آرایش» دینی و ایمانی، فرد مورد نظر، آنقدر «آبیاری» می‌کند و «می‌مالد» که محل مورد نظر تمیز و طاهر شود!

حال با این وضعیت مقام رهبری، اصلاً چه کسی آفتابه را می‌گیرد؟ من فکر می‌کنم ابطحی باید بگیرد! عمامه‌اش هم از همین جهت خیلی کوچک کرده‌اند، که یکهو توی چشم رهبرمعظم نرود! حالا اگر ابطحی «آبیاری» می‌کند، و رهبری «می‌مالد»، پتوی مخمل کاشان را چه کار می‌کنند؟ حتماً مثل مراسم «قندسابی» در عروسی‌ها، چند نفر هم باید پتو را روی سر رهبر نگاه دارند. در چنین شرایطی، «ژ3» رهبری به دست کیست؟ مگر رهبر شیعیان جهان بدون «ژ3» هم می‌شود؟ اینهمه مبارزه کردیم، که «ژ3» در چنین دقایق سرنوشت‌سازی از دست برود؟ این همان «ژ3» معروفی است، که در نمازهای جماعت، همیشه رهبر در دست دارند تا دشمنان اسلام را مثل نقل و نبات شکار کنند! پس باید یک پاسدار هم آنجا باشد، که «ژ3‌» رهبر را نگاه دارد! اصلاً وقتی درست فکر می‌کنید، جمعیتی باید در محل جمع ‌بشود! چرا که فراموش نکنیم، رهبر در همان حال مشغول جویدن نامه‌ها هم هستند، و با دندان، نامه باز می‌کنند. من معتقدم که، حتماً یک عده طلاب از همین جزئیات «نت» بر می‌‌دارند، و «استفتاء» آماده می‌کنند!

معروف است که در میان سازهای زهی، کوک کردن ویولون‌سل از همه استادی بیشتری می‌خواهد! و کسانی که در نواختن این ساز خیلی استاداند، زمانی که مشغول کوک کردن سازشان هستند، صدها نفر از شاگردان جمع می‌شوند تا فقط کوک کردن ویولون‌سل استاد را نگاه کنند! حالا در مورد رهبرمعظم هم، اصلاً می‌توان کلاس‌های دانشگاه آزاد اسلامی را در محل تشکیل داد، کافی است با دکتر جاسبی تماس بگیریم، ایشان آناً یک کلاس در مبال رهبری تشکیل می‌دهند، و از داوطلبان «شهریه» می‌گیرند! دیپلم هم آناً چاپ می‌کنند! ولی اینهمه، هنوز جواب «استفتاء» ما نشد! آنکس که انگشت می‌زند کیست؟ رهبری است؛ ابطحی است؛ جاسبی است، یا پاسداره؟ به عقیدة شما، عاقبت کار که همه چیز «طاهر» شد، دو بند انگشت معروف را چه کسی فرو می‌کند؟