۵/۰۳/۱۳۸۷

هندی و هسته‌ای!



خبرگزاری‌های جهان اعلام کرده‌اند که نهایت امر پارلمان هند به دولت ائتلافی از حزب کنگره رأی اعتماد داده. این خبر در رابطه با آنچه استراتژی آیندة منطقة آسیا و خصوصاً آسیای مرکزی می‌تواند به شمار آید، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، و نمی‌توان از کنار آن بی‌تفاوت گذشت. همانطور که می‌دانیم دولت فعلی هندوستان به دلیل امضاء قرارداد همکاری‌های هسته‌ای با ایالات متحد قسمتی از حامیان «چپ‌گرا‌تر» خود را در بطن پارلمان از دست داد، و به همین دلیل مجبور به پایه‌ریزی ائتلافی نوین شد. ولی تردیدی نیست که ائتلاف جدید، که دیروز طی رأی‌گیری‌های پرهیاهو دولت را به «پیروزی» رساند، نمی‌تواند یک پیروزی درازمدت برای این دولت به ارمغان آورد؛ حاکمیت هند در مجموع از بحرانی که توسط آمریکا در این کشور به راه افتاد ضربه خورد و اقتدار سیاسی هند از این مسیر تا حد زیادی مخدوش شد.

اکثریت «ائتلاف» نوین، در عمل وجود خارجی ندارد؛ از 543 نماینده فقط 275 تن به این ائتلاف رأی اعتماد داده‌اند، یعنی اکثریتی حدود 50 درصد! و اگر شمار آنان که در این رأی‌گیری شرکت نکردند، و یا آراء‌شان به دلائل مختلف ـ خرابی‌ «رأی‌گیر‌های» اتوماتیک یکی از این «دلائل» اعلام شده ـ به حساب نیامده را در نظر آوریم می‌باید گفت که هندوستان در روزهای آینده در عمل کشوری بدون دولت خواهد بود. خصوصاً که شماری از نمایندگان جهت اعلام حمایت خود از طرح همکاری‌های هسته‌ای با آمریکا متهم به دریافت «رشوه» نیز شده‌اند! همانطور که شاهدیم پس از فروپاشی سیاسی در ترکیه و پاکستان، اینک یک قدرت جهانی و هسته‌ای پای در همین مسیر می‌گذارد؛ این مسیر که می‌رود تا فروپاشی در ابعاد مختلف را در هندوستان به همراه آورد، امنیت نظامی و استراتژیک در قارة آسیا را به شدت می‌تواند مختل کند، و شاید یکی از مهم‌ترین رخدادهای دهة جاری باشد!

برای ارائة یک تحلیل در این مورد نخست می‌باید نگاهی به مسائل استراتژیک هندوستان بیاندازیم. هندوستان پس از پایان جنگ دوم جهانی استقلال سیاسی و نظامی خود را از انگلستان کسب کرد؛ به عبارت دیگر «استقلال‌طلبان» در ازاء همکاری با متفقین در جبهه‌های جنگ دوم، بر اساس توافقنامه‌ای با انگلستان، «استقلال» هند را تحصیل کردند. کسب این استقلال که انقلاب مائوئیست‌های چین را در پی داشت، برای غرب رخدادی بسیار ناخوشایند بود. عکس‌العمل غرب در مورد هندوستان همان بود که پیشتر صاحب‌نظران و سیاستمداران هند حدس می‌زدند: حمایت از جدائی‌طلبان مسلمان و تجزیة هندوستان توسط بریتانیا!

دو کشور پاکستان شرقی و غربی، به این ترتیب از درون شبه‌قارة هند بیرون کشیده شد! و در رأس این دو کشور مجموعه‌ای از محافل دست‌نشاندة غرب بر مردم حاکم شدند، محافلی که از هنگام کسب «استقلال» تا به امروز فقط سرکوب، گرسنگی و آوارگی نصیب ساکنان‌ به اصطلاح «مسلمان» این دو کشور کرده‌اند! نوآم چامسکی در یکی از کتاب‌های اخیر خود، «برتری طلبی یا حفظ بقاء»، به بحرانی اشاره دارد که به دست اوباش وابسته به محافل غرب در کشورهای پاکستان غربی و شرقی برای کشتار غیرمسلمانان به راه افتاده بود. وی معتقد است، اگر دخالت‌های انساندوستانة دولت هند نمی‌بود این کشتارها ابعاد خیره‌کننده‌ای به خود می‌گرفت، و چامسکی در همین راستا رسانه‌های غربی را به سخره گرفته، می‌گوید، نخستین «دخالت‌های انساندوستانه» در تاریخ جهان از طرف دولت هند صورت گرفت، ولی زمانیکه هند «دخالت‌ انساندوستانه» می‌کند، به حساب نمی‌آید، چرا که هند از «ما»‌ نیست! این برخورد به صراحت نشان می‌دهد، فجایعی که توسط محافل وابسته به غرب، تحت حمایت از «دین‌مبین» در دو کشور «پاک» صورت گرفت از چه ابعادی برخوردار بوده. آوارگی ده‌ها میلیون‌ انسان، کشتار صدها هزار غیرنظامی به دست گروه‌های افراطی، غارت مردم خصوصاً دهقانان، نابودی کشتزارها و احشام، و ... همه و همه دستاورد گروه‌هائی بود که در رأس هرم تشکیلاتی آن‌ها خودفروختگانی از قماش «چودری» و «محمدعلی جناح» قرار گرفته بودند!‌

امروز بنگلادش (پاکستان شرقی) در عمل فقیرترین کشور جهان، و پاکستان یکی از عمده‌ترین مراکز تولید و تجارت مواد مخدر، برده، و سلاح‌های قاچاق به شمار می‌روند! و مسلم بدانیم که این «افتخارات» برای اعقاب «جناح» و «چودری» کفایت خواهد کرد. ولی تا آنجا که به هند مربوط می‌شد، خط سیاسی کاملاً روشن بود؛ غرب راه دیگری جز چرخش به شرق در برابر هند قرار نداد، ولی با این وجود، چرخشی که تحت زعامت جواهر لعل‌نهرو در سیاست خارجی اینکشور دیدیم، کار را نه به وابستگی هندوستان به اردوگاه شرق، که به بنیانگذاری نهضت «غیرمتعهدها» کشاند. بررسی چند و چون این «نهضت» و دلائل برقراری آن را به فرصت دیگری واگذار می‌کنیم، ولی همانطور که پیشتر در مورد سیاست‌های محدود و نگرش صرفاً اروپائی در بطن استالینیسم عنوان کرده‌ایم، روسیه نتوانست از حضور رهبران فره‌وش و ترقی‌خواه در نهضت هندوستان جهت عقب نگاه‌داشتن آمریکائی‌ها بهره‌برداری کند؛ شوروی‌ها به غلط «جنگ با امپریالیسم» را در ویراست تعیین‌کنندة آن فقط در اروپای شرقی می‌جستند! کرملین سال‌های سال خود را برای رودرروئی با امپریالیسم در اروپای شرقی آماده می‌کرد، و زمانیکه ضربة نهائی از آسیا بر پیکرش فرود آمد راه فرار از سرنوشت محتوم وجود خارجی نداشت. این بحث را شاید در مراحل دیگری از سر بگیریم، چرا که ما را نهایت امر به بررسی بنیادهای فلسفی مارکسیسم و نسخه‌برداری‌های صرفاً اروپائی در ویراست لنینیستی آن خواهد کشاند.

اما به دلائلی که در بالا به صورت بسیار فشرده ارائه دادیم، تا آنجا که به سرنوشت هند مربوط می‌شود، چرخش شرق‌گرا در نهضت استقلال‌طلبان هندوستان از توجه قابل ملاحظه‌ای در اردوگاه کمونیسم برخوردار نشد. تنها دستاورد هند از روابط خود با شرق، پای نهادن در یک سیاست انسداد منطقه‌ای بود که در برابر ورود اهرم‌های تعیین‌کنندة غرب به این‌کشور راه‌بند ایجاد می‌کرد! همانطور که می‌دانیم در برابر ملتی کهنسال چون ملت هند، چنین سیاستی نمی‌تواند دوام و بقاء داشته باشد. این امر بسیار تعجب‌آور است که شوروی در مورد هند، چین، و دیگر کشورهای بزرگ آسیا همان اشتباهی را با یک دهه فاصله تکرار می‌کرد که پیشتر در مورد ایران و ترکیه مرتکب شده بود. و نتیجة چنین سیاستی نهایت امر بیرون ماندن شوروی از صحنة سیاستگذاری در قارة آسیا شد. حتی طی جنگ‌های کره و ویتنام نیز شوروی نظر مثبتی نسبت به نتایج این جنگ‌ها نشان نمی‌داد، و اگر حمایت‌های مستقیم مائوئیست‌های چین نمی‌بود آمریکا هیچگاه در این دو کشور پوزه‌اش به خاک مالیده نمی‌شد.

همانطور که دیدیم، عدم توجه شوروی به آسیا و غرقه بودن بلشویسم روس در رویاهای اروپائی خود، اگر کرملین را در آسیا منزوی کرد، دیگر قدرت‌ها پای پیش گذاشتند و خلاء قدرت را در این منطقه به نفع خود پر کردند؛ چین پس از آنکه قدرت تعیین‌کنندة خود را در مورد ویتنام به آمریکا «ثابت» کرد، پای به «باشگاه اتمی» گذاشت، و پس از فرار آمریکائی‌ها کرسی دائم شورای امنیت را از آن خود کرد! در کمال تعجب با وجود رخدادهای کره، باز هم برخورد شوروی با هند که در آنزمان به اندازة کافی از نظر سیاسی به شرق نزدیک بود، در همان مرحلة سابق، یعنی تحمیل «انسداد» سیاسی متوقف ماند!

اینجاست که شاهد برخوردی نوین از جانب غرب با منطقه هستیم. هر چند برخی مورخان بلندپروازی‌های هسته‌ای هند را در سخنرانی‌های جواهر لعل نهرو از نخستین سال‌های کسب استقلال «دنبال» می‌کنند، مسئله‌ای که امروز در برابر ما قرار دارد این اصل کلی است که در اواسط دهة 1950 میلادی آمریکا و کانادا از طریق همکاری با مرکز تحقیقات «بهبا»، تجهیزات آب‌سنگین به هندوستان می‌فروشند! این عمل که نتیجة مستقیم حضور فراگیر شرکت‌های استراتژیک آمریکائی در هند است، به صراحت نشان داد که سیاست «انسداد» از جانب کرملین هیچ تأثیری نخواهد گذاشت. با این وجود سیاست انسداد همچنان در رأس دیپلماسی شوروی جا خوش کرده بود. شاید شوروی‌ها به این دلخوش بودند که نهایت امر چین به عنوان عامل بازدارندة «مارکسیست» نظام کاست‌ها را آنچنان تحت فشار قرار خواهد داد که ورود هند به خیمة شرق بدون هر گونه پیش‌شرطی عملی شود! ولی با در نظر گرفتن بحران میان پکن و مسکو این خواب خوش نیز در سال 1963، زمانیکه چین نخستین آزمایش هسته‌ای نظامی خود را صورت داد به کابوسی بی‌پایان تبدیل شد.

هند هم خود را در مرزهای شرقی از جانب چین در خطر می‌دید، هم بحران‌های فزایندة قومی را که به دست ایادی غرب به صور مختلف در سراسر هند به راه افتاده بود تهدیدی برای موجودیت خود می‌دانست، هم به طور کلی از چرخش به سوی مسکو دلسرد شده بود، و هم مجبور بود که در راه حفظ موجودیت خود با «جلادان» هند که همان غربی‌ها بودند همکاری کند!‌ این شرایط کار را به بن‌بست‌های سیاسی کلان کشاند که نتیجة آن عقب‌ماندن هند از تحولات منطقه شد.

نهایت امر در سال 1998 سال‌ها پس از فروپاشی بلشویسم، هندوستان به صورت رسمی اعلام داشت که به بمب‌اتم دسترسی دارد! با این گام، هند مرحلة نوینی را در روابط استراتژیک آسیا گشوده بود؛ سنگینی سایة تهدیدآمیز پکن تخفیف می‌یافت؛ روسیه که در اوج درگیری‌های داخلی خود دست و پا می‌زد دیگر قادر به اعمال سیاست «انسداد» بر هند نبود؛ و نهایت امر آمریکائی‌ها، که هم از چین وحشت داشتند و هم از روسیة سرمایه‌داری، در بطن روابط خود با هند یک «دوست» جدید یافته بودند!‌ این همان روابط «دوستانه‌ای» است که امروز تبدیل به «قرارداد گسترش روابط هسته‌ای» میان هندوستان و آمریکا شده. اینک که به صورتی بسیار فشرده نگاهی به استراتژی هسته‌ای در هندوستان داشتیم می‌باید به موضوع اصلی یعنی همین «قرارداد» اخیر اشاره داشته باشیم.

بر اساس شواهد، انعقاد این قرارداد با آمریکا بیشتر نوعی «بازی» سیاسی می‌نماید؛ بازی‌ای که از جانب واشنگتن در آسیا آغاز شده، و هدف آن به بن‌بست کشاندن برخی روابط در منطقه است. نخست اینکه تعداد رآکتورهای برق هسته‌ای در هند آنقدر محدود، و تولیدشان تا حدی ناچیز است، که با در نظر گرفتن نیازهای استراتژیک برق در اینکشور، قرارداد مذکور نمی‌تواند در عمل نقشی از نظر تولیدات اقتصادی ایفا کند. در درجة بعد می‌باید به بن‌بست‌های دولت فعلی در اعمال جزئیات این «قرارداد» در زمینة عملی نیز اشاره کنیم. همانطور که پیشتر گفتیم، دولت از مرحلة «تأئید» این قرارداد به صورتی کاملاً تضعیف شده پای بیرون گذاشته، حال این دولت تضعیف شده چگونه خواهد توانست در امتداد همین مسیر گام برداشته امکانات لازم جهت اقدامات آتی را نیز فراهم آورد؟ از طرف دیگر همکاری‌های نزدیک هسته‌ای میان آمریکا و هند می‌تواند حساسیت‌های استراتژیک را در منطقه به دنبال آورد؛ پاکستان، چین و خصوصاً روسیه می‌توانند در هر گام در برابر این قرارداد راه‌بندهائی ایجاد کنند. در نتیجه می‌باید اذعان داشت که «انعقاد» این قرارداد یک مسئله است، به هدف رساندن مفاد آن در عمل مطلب دیگری خواهد بود!

به دلائل فوق و با در نظر گرفتن بن‌بست‌های استراتژیک آمریکا در منطقة آسیا و آسیای مرکزی می‌توان در مورد اهداف واقعی چنین قراردادی بحثی گسترده آغاز کرد؛ ولی از آنجا که پرگوئی در وبلاگ برای مخاطب کسالت آور است، ما هم سعی می‌کنیم این بحث را تا حد امکان محدود کنیم. در سرفصل‌های این بحث می‌باید به مواضع «تدافعی» فعلی روسیه در برابر آمریکا اشاره کرد. همانطور که می‌دانیم تا چند ماه دیگر انتخابات کاخ‌سفید به راه می‌افتد و هیئت حاکمة روسیه تمایل خود به ریاست جمهوری مک‌کین را به هیچ عنوان «پنهان» نکرده! در عمل، کشور روسیه که میراث‌خوار بلشویسم روس شده با تکیه بر عادت همیشگی از تغییرات و تحولات استقبال نخواهد کرد؛ ریاست مک‌کین بر کاخ‌سفید برای روسیه نمایه‌ای خواهد بود از 8 سال دیگر «آرامش» سیاسی! گویا جهت فراهم آوردن زمینة این «آرامش» هیئت حاکمة روس حاضر به هر گونه «فداکاری» شده.

اما جمهوری‌خواهان جهت تسخیر دوبارة کاخ‌سفید، نیازمند پاک کردن برخی صورت‌مسئله‌ها از روابط جهانی شده‌اند. پائین آمدن قیمت نفت طی چند روز گذشته، یکی از همین «صورت‌مسئله‌ها» است!‌ از طرف دیگر، امروز می‌بینیم که شکست‌های علنی در عراق و افغانستان بحران را به صراحت به درون پاکستان کشانده؛ و این بحران آنچنان گسترده شده که سخن از «اشغال‌نظامی» پاکستان توسط نیروهای مسلح کشورهای دیگر به میان آمده! اگر پاکستان دچار آشفتگی شود، حضور ارتش هند در این کشور، و نهایت امر در افغانستان غیرقابل اجتناب خواهد بود. آمریکا منافع پایه‌ای خود را در این می‌بیند که در کنار چنین هندوستانی حضوری «دوستانه» داشته باشد. و این «دوستی» چه بهتر که بر پایة همکاری‌های «هسته‌ای» صورت گیرد، همکاری‌هائی که می‌تواند افکار عمومی را در مسیر توجیه مواضع واشنگتن «ترغیب» کند. از طرف دیگر می‌بینیم که روسیه نیز قرارداد منهدم کردن برخی جنگ‌افزارهای کشتار جمعی را در ویراستی که در سال 1992 مورد تأئید کرملین و کاخ‌سفید قرار گرفته بود، چند روز پیش به مدت چندین سال تمدید می‌کند! اینکه در بطن روابط متشنج امروز، شاهد تمدید قراردادی باشیم که در دورة وانفسای فروپاشی اتحادشوروی به صورتی سرهم‌بندی شده مورد توافق قرار گرفته، نشان می‌دهد که روسیه قصد دارد همکاری‌های خود را با آمریکا از نظر تبلیغاتی در سطح بین‌الملل در رأس امور قرار دهد. عقب‌نشینی‌های نمایشی کرة شمالی در نشست اخیر «آسه‌آن» نیز قسمتی از همین سناریو است.

با این وجود می‌باید قبول کرد که بازگشت جمهوری‌خواهان به کاخ‌سفید نیز، اگر صورت پذیرد، برای آمریکا در منطقه معجزی نخواهد داشت. روسیه به سرعت در مواضع خود تجدیدنظر می‌کند، و هندوستان در شرایطی که خطر پاکستان ـ این خطر بیشتر چماقی است در دست کاخ‌سفید برای ترساندن دهلی‌نو ـ روز به روز تبدیل به یک بحران فزایندة مرزی می‌شود، راهی جز همکاری نزدیک با مسکو جهت سرکوب محافل طالبان‌ نخواهد داشت؛ عکس‌العملی که آمریکا را بسیار ناخرسند خواهد کرد، و اهرم‌های اعمال سیاست در منطقه را از دست کاخ‌سفید بیرون می‌آورد!

خلاصه بگوئیم، آمریکا با نزدیک شدن به هند در عمل سعی دارد جایگزینی برای سیاست پاکستانی و افغانستانی خود بجوید. و در این مسیر تا حدودی می‌تواند بر همکاری‌های نزدیک، هر چند مقطعی، با روسیه دل‌خوش باشد. ولی همانطور که در سال‌های بحرانی 1960 و در ارتباط با «نیازهای» اتحادشوروی در منطقه شاهد بودیم، هند پیوسته برای سیاست‌های بزرگ جهانی‌ لقمه‌ای بسیار ثقیل بوده.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

۵/۰۱/۱۳۸۷

اجماع پوشالی!



در کمال تأسف، طی چند روز گذشته این وبلاگ «به‌ روز» نشد. در همین فرصت از کلیة خوانندگانی که در اینمدت یاد ما بودند سپاسگزاری می‌کنیم، و امیدواریم که این آخرین «غیبت» سعید سامان بر روی شبکة مجازی باشد؛ می‌دانیم که «بعضی‌ها» از این نوع غیبت‌ها خیلی خوشحال می‌شوند، و مسلماً هدف ما به هیچ عنوان فراهم آوردن زمینة خوشحالی و شادی این حضرات نیست!

بگذریم! می‌باید در همینجا عنوان کرد که پروژة اعمال کنترل بر فضای مجازی از مدت‌ها پیش در دستورکار حاکمیت‌های قدرتمند جهانی است؛ این تصور که فضای مجازی را به حال خود رها کرده‌اند، بیش از آنچه می‌نماید بچگانه و خوش‌باورانه است. می‌دانیم که از طریق همین جوسازی‌ها و تبلیغات فراگیر، همه ساله میلیاردها دلار پول و سرمایه دست به دست می‌شود، پس نمی‌باید فرصت حضور فراگیر در اینترنت را، اینک که هنوز فضا را کاملاً به انحصار خود در نیاورده‌اند، به هیچ قیمتی از دست داد. و همانطور که می‌بینیم این جانب نیز با چند روز تأخیر به سر «کار» بازگشته‌ام!

امروز بجای بررسی رخدادها و مسائل جاری سعی می‌کنیم که نگاهی به فلسفة کلی در نگارش وبلاگ سعید سامان داشته باشیم. از روز نخست، هدف اصلی از نگارش این وبلاگ فراهم آوردن یک زاویة جدید در نگرش به فضای سیاسی کشور بوده. به طور مثال به صراحت می‌بینیم که سخنگویان جناح‌های مختلف سیاسی ایران، چه در داخل و چه در خارج، همگی بر نوعی «اجماع چند گونه» تکیه دارند؛ اجماعی برخوردار از چندین لایه «استدلال درونی»! در رأس این اجماع نخست به این اصل برخورد می‌کنیم که حکومت فعلی کشور نتیجة یک «قیام» مردمی بوده! هر چند که برخی گروه‌ها این «قیام» را بعدها از مسیر «دلخواه» مردمی خود «منحرف» می‌بینند!‌ دوم اینکه، میان این حاکمیت و دولت‌های مختلف در ایالات متحد «تضاد» و درگیری وجود دارد! در درجة سوم این موضع کاملاً مورد تأئید تمامی گروه‌های سیاسی قرار می‌گیرد که روحانیت شیعه، چه در مجموع و چه به صورتی مقطعی، حامی اصلی این «انقلاب» بوده؛ چهارم آنکه این حکومت زبان مردم را به درستی «درک» می‌کند، و می‌تواند توده‌ها را در چارچوب منافع خود به حرکت در آورد. و نهایت امر اگر نگرشی عمیق‌تر در بحث‌های «سیاسی ـ استراتژیک» را دنبال کنیم، خواهیم دید که در برخی لایه‌های «تحصیلکرده‌تر» در اوپوزیسیون این اصل «فرضی» حاکم شده که، این حاکمیت نتیجة تحکیم پایه‌های سرمایه‌داری ملی در تضاد با کمپرادوریسم بوده! البته رئوس مسائلی که در بالا آوردیم بسیار ناقص‌تر از آن است که بتوان آنرا «فراگیر» تلقی کرد، ابعاد واقعی این «اجماع» ناگفته و همه‌گیر، به مراتب گسترده‌تر از این‌هاست.

در همین فرصت عنوان کنیم که هدف اصلی از نگارش مطالب این وبلاگ ایجاد نوعی «تردید» در اعتقادات سیاسی ایرانیان، و در نتیجه نوعی فروپاشی در این «اجماع» غیرطبیعی و مخرب است. چرا که به عقیدة نویسندة این وبلاگ «اطمینان» خاطر از مسائل، تا آنجا که به امور اجتماعی، سیاسی، مذهبی، اعتقادی، و ... مربوط می‌شود در بطن یک جامعه فقط نشانی است از نبود بلوغ فکری. همانطور که نیچه، فیلسوف مدرنیته عنوان کرده، «حقیقتی وجود ندارد». یک رخداد آنزمان که از طریق استدلال فردی، گویش، و یا حتی محصولی «هنری»، تبدیل به پدیده‌ای درونی می‌شود، و در چارچوبی مشخص محدود می‌ماند، دیگر «حقیقت» نیست! «تحلیلی» است از چندین و چند تحلیل امکانپذیر از «واقعیت»! و این گستره به صراحت به تمامی امور زندگی بشر قابل سرایت است؛ امور دینی، تعلقات بومی، اعتقادات ناسیونالیستی، ارزش‌های فلسفی، آرمان‌های انسانی، و ... از این فهرست جدا نخواهد بود.

ولی از آنجا که این وبلاگ بیشتر به امور سیاسی می‌پردازد، می‌باید نگاهی به همان «اجماع» کلی داشته باشیم که در بالا عنوان کردیم. به صراحت بگوئیم، رسیدن به چنین «اجماعی»، آنهم در میان گروه‌‌هائی که از چریک فدائی و بلشویک کت‌وشلواری در به اصطلاح چپ‌افراطی شروع می‌شود، و تا بازماندگان گاردجاویدان، یعنی افرادی که هر روز زیر عکس «اعلیحضرت» صورت‌شان را «دو تیغه» می‌کنند، ادامه پیدا می‌کند، جای تعجب بسیار دارد. این «اجماع» خود به معنای نبود یک بلوغ فکری در تفکر سیاسی جامعة ایران است. چرا که کمتر کسی در میان ایرانیان از خود می‌پرسد، اینهمه «اجماع» غیرطبیعی از کجا آمده؟ این چه نوع اجماعی می‌تواند باشد که بر اساس آن مخالفان و موافقان یک نظام سیاسی واحد در کشور ایران، همه و همه روز 22 بهمن را سالگرد «انقلاب» بخوانند؟

ولی به عقیدة ما این «اجماع» کاملاً ساختگی است، نه صرفاً در بعدی که در بالا آوردیم که در تمامی ابعاد آن! به طور مثال، در پاسخ به این «اجماع» چندگونه می‌توان چند سئوال را نخست مطرح کرد. چه کسی گفته که این «قیام» مردمی بوده؟ جز این است که طی سه دهة گذشته «مردمی» بودن این «قیام» از طریق گزارشات خبرنگاران غربی و شرقی، به صورت پیوسته به جهانیان «تفهیم» شده؟ آیا خبرنگارانی که «مردمی» بودن این «قیام» را مرتباً تفهیم می‌کنند، استدلالی جز تعدادی تصاویر در هم ریخته و مونتاژ شده ارائه داده‌اند؟ آیا می‌توان صرفاً با نمایش چند فیلم که‌ از این محفل و آن گروه به عاریت گرفته شده، دلیلی متقن بر اثبات چنین مدعائی، آنهم در پهنة تاریخ یک ملت و یک منطقه ارائه داد؟

در ثانی در تخالف با چنین ادعاهائی مسلماً می‌توان فیلم‌های زیادی تهیه کرد، چه شده که این به اصطلاح سرمایه‌داری جهانی، که تا به این حد دشمن و مخالف حکومت اسلامی معرفی می‌شود، در رد ادعای «مردمی‌» بودن تحرکات 22 بهمن حتی یک فیلم و گزارش خبری هم درست نکرده؟ پس می‌باید نتیجه گرفت که امپریالیسم جهانی خود در بطن همین «اجماع» جا خوش کرده! خلاصه بگوئیم، شبکة تبلیغاتی امپریالیسم جهانی، که بلشویسم را با آنهمه عظمت فلسفی، صنعتی و نظامی به زانو در آورد، از چه رو عملاً طی سه دهة گذشته، بجای ارائة «آنتی‌تزهای» حکومت اسلامی، مرتباً در بوق «تزهای» تبلیغاتی همین حکومت می‌دمد؟ این سئوال را از آن‌ها که «مبارزة» حکومت اسلامی با آمریکا را مرتباً بلغور می‌کنند بپرسیم. آمریکا به چه دلیل طی سه دهة گذشته پیوسته از تزهای حکومت اسلامی در این راستا و به طور ضمنی حمایت کرده؟

پاسخ به این سئوال کاملاً روشن است؛ فقط یک «حمار» از آشوب دینی، آنهم در مرزهای یک حکومت بلشویک حمایت صورت نمی‌دهد؛ و در کمال تأسف اگر سیاسیون ایران همة مرزهای ممکن در بی‌استدلالی و طفولیت سیاسی را پشت سر گذاشته‌اند، آمریکا آنقدرها «حمار» نیست!

سئوال دیگری هم می‌توان مطرح کرد، چه کسی ادعا دارد که روحانیت شیعه حامی این حکومت است؟ مگر غیر از این است که مهم‌ترین و معتبرترین مراجع دینی شیعیان از همکاری و هم‌صدائی با آخوندهای حکومتی روی برگرداندند؟ در ثانی، چه کسی می‌گوید این حکومت نمایندة سرمایه‌داری «ملی» است؟ طی سه دهه و در هر گام، محافل وابسته به واردات محصولات خارجی، تولیدکنندگان داخلی را در هر موضعی «قربانی» محافل تجاری بین‌المللی کرده‌اند! و نهایت امر، چه کسی می‌گوید که میان حکومت اسلامی و واشنگتن «ضدیت» وجود دارد؟ سایة سیاست انسداد بر منطقة خاورمیانه، از نخستین روزهای حکومت کارتر بر سر ما ملت ایران سنگینی می‌کند؛ شمار مورخان و تحلیل‌گرانی که آشوب‌طلبی‌ها و فراهم‌آوردن شرایط تنش در منطقه را در چارچوب منافع از پیش‌تعیین‌شدة واشنگتن تحلیل کرده‌اند، حتی در آکادمی‌های آمریکائی‌ امروز از ده‌ها نمونه فراتر می‌رود. با این وجود شاهدیم که اجماع بر این مجموعة «مضحک» عملاً فضای سیاسی کشورمان را مسموم کرده. در نتیجه می‌باید گفتمانی جدید برای مبارزه با جوسازی و فضاسازی سیاسی، از نو پایه‌ریزی کرد. چرا که دمیدن در بوق این اجماع‌های «مضحک»، طی سه دهه، اوپوزیسیون خارج از کشور را عملاً تبدیل به ملیجک حکومت اسلامی کرده.

در اینکه مردم ایران امروز از نظر سیاسی و اجتماعی در نوعی بن‌بست تاریخی دست و پا می‌زنند جای تردید نیست. جامعة «دینی»، به صورتی که اصحاب مساجد و حوزه‌ها دهه‌ها تبلیغ می‌کرده‌اند، نتیجه‌ای به بار نیاورده که بتوان به موجودیت آن اطمینان و دلبستگی داشت. این جامعة «آرمانی» نه تنها مشکلات امروز را حل نکرده، که حتی قادر نیست مشکلات و مسائلی را که رژیم‌های گذشتة کشور قادر به حل و فصل آن بودند، سروسامانی دهد. همانطور که گفتیم در بطن یک مجموعه از «اجماع‌های» ساختگی، «هیجانات انقلابی» خود را بر فضای کشور تحمیل کرده، ولی برای این «فضاسازی» می‌باید پاسخی پیدا کرد. کشور ایران برای خروج از بن‌بست تاریخی و اجتماعی‌ای که بحران 22 بهمن ملت را در آن اسیر کرده نیازمند «راه ‌خروج» است. و با در نظر گرفتن تغییرات وسیع در جغرافیای سیاسی جهانی: فروپاشی اتحادشوروی، حوادث 11 سپتامبر، اوج‌گیری قدرت‌های چین و هند در روابط بین‌الملل، تهدیدهای نظامی غرب به دلیل وحشت از فروپاشی، و ... خروج ایرانیان از بن‌بست امروز فقط یک نیاز داخلی نیز نمی‌باید تلقی شود.

شاهدیم که کانال‌های مختلف در سیاستگذاری‌های بین‌المللی، جهت فراهم آوردن این «راه‌خروج» خود دست به کار شده‌اند. بلوای «اصلاح‌طلبی» شاید یکی از مهم‌ترین راه‌کارهائی بود که غرب با توسل به آن قصد ارائه یک «راه خروج» داشت. ولی محدودیت‌های کلی در این مسیر به صراحت دیده می‌شد، محدودیت‌هائی که به دلائل فراوان، در روابط فرامرزی و درونمرزی بر ملت ایران تحمیل شده. گروه‌های دیگری نیز در رده‌های مختلف سیاسی دست‌اندرکار ساخت و پرداخت همین «راه ‌خروج» شده‌اند، کلنجار رفتن با قرآن و شرعیات، به شیوة عبدالکریم سروش، بنی‌صدر، سحابی، مجاهدین خلق، و ... به همان اندازه اوج‌ گرفته که بازنویسی و «رویزیونیسم» در آنچه «انقلاب 22 بهمن» عنوان می‌شود از جانب حزب توده!‌ ولی هیچیک از این جریانات سیاسی به این اصل کلی عنایت نشان نمی‌دهد، که خروج ایران از بن‌بست سیاسی و اجتماعی فعلی دیگر نمی‌تواند در چارچوب یک نگرش یک‌سویه، فاشیستی، محدودکننده و تهدیدکننده صورت گیرد.

ما معتقدیم که ایران نیازمند دست‌یابی به نگرشی ورای یک تفکر قرون‌وسطائی است؛ ایرانی نمی‌تواند هنگام برون‌رفت از حکومت اسلامی، مبلغ «حقیقتی» والا، یکتا و بی‌همتا باشد. «راه خروج» از این بن‌بست، دیگر کودتائی راستگرا و چپ‌نما نمی‌تواند باشد. نویسندة این وبلاگ «راه‌خروج» از این بن‌بست را گام نهادن در مسیری ارزیابی می‌کند که آغازگر نهضت مدرنیته در تفکر ملت ایران خواهد بود. گامی که علیرغم تمامی مشکلات نهایتاً برداشته خواهد شد. و مطالب این وبلاگ سعی بر آن دارد که دستمایه‌ای نظری، هر چند ناچیز در راه تحقق همین مسیر باشد.




...