۹/۰۳/۱۳۸۶

حاشیة ناامن!

«بحران» در خاورمیانه و آسیای مرکزی، اگر در چشم برخی قدرت‌های بزرگ منطقه پدیده‌ای گذرا تلقی ‌شود ـ هر چند این اصل دور از انتظار می‌نماید ـ نمی‌باید از اهداف درازمدت ایالات متحد و اروپای غربی در این مناطق چشم‌پوشی کرد؛ از منظر کاخ‌سفید، اصل «بحران»، در عمل، عنصر اساسی در سیاستگذاری‌های این دو منطقة استراتژیک طی سال‌های آینده خواهد بود. «بحران» در این دو منطقه می‌تواند، مرزهای ابرقدرت روسیه را به تزلزل بکشاند، می‌تواند هند را به تشنج بکشد، می‌تواند سواحل جنوبی مدیترانه را ـ شرایط فعلی لبنان، سوریه و اسرائیل معیار درستی از این ابعاد در حال حاضر ارائه می‌دهد ـ به دامان جنگ و خونریزی فرو اندازد، و در پس تمامی این هیجانات و هیاهوی سیاسی پوچ، «بحران»، توجیه‌گر حضور، دخالت، موضع‌گیری‌های افراطی، و احیاناً حملات نظامی آمریکا بر علیة ملت‌های منطقه باشد. نمی‌باید فراموش کرد که در چارچوب تبلیغات کانال‌های وابسته به آمریکا بر محور جنگ «فرضی» بر علیه ملت ایران، همه روزه صدها میلیارد دلار منابع مالی منطقه به تاراج بانک‌ها و مؤسسات مالی آمریکائی می‌رود. غارت بودجه‌های مالی، بانکی، و افزایش سرسام‌آور هزینة بیمه‌های کشتی‌های نفت‌کش، تجاری، مسافری و ... همه و همه فقط گوشة کوچکی از این هیاهوی پوچ در راه چپاول ملت‌های منطقه است. شاید بهتر باشد از این «بحران‌سازی»، در چارچوب ایدئولوژی سرمایه‌سالاری نیز تحلیلی ارائه دهیم، در چارچوب آنچه برخی متفکران، «آنارشیسم» پایه‌ای در اقتصاد بازار و لیبرالیسم معرفی می‌کنند!

شاید برای برخی از خوانندگان این مطلب کمی «ثقیل» آید! چرا که از نظر تاریخی نخستین بارقه‌های نظریة «آنارشیسم» در ارتباطی تنگاتنگ با نوعی برخورد سوسیالیستی و در چارچوب گسترش رفاه عمومی مورد توجه نظریه‌پردازان قرار گرفت! کمتر نظریه‌پردازی این جسارت را به خود راه داده که «آنارشیسم» را در ارتباط با سرمایه‌داری لیبرال مورد تحلیل قرار دهد. ولی واقعیت جز این است؛ «آنارشیسم» در ابعادی که به معنای تخالف با ساختارهای سنتی و معمولاً فئودال، در جوامع اروپای قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم قرار می‌گیرد، در عمل نوعی «آنارشیسم» تعبیر خواهد ‌شد. نوعی برخورد که در نخستین سال‌های موجودیت اجتماعی خود، فاقد ساختاری شکل‌گرفته بود، و در عین حال ساختارهای کهن و معمول ـ فئودالیتة حاکم، ساختارهای مالی و اقتصادی وابسته به کلیساها، و نهایت امر قراردادهای «اقتصادی» حاکم بر روابط نظامی ـ را به شدت به زیر سئوال می‌برد. در چنین برداشتی، لیبرالیسم قصد ارائة نوعی «منطق‌فراگیر» و توجیه‌گر داشت که بر اساس آن بتواند روابط انسان‌ها را با یکدیگر، و بنیاد سرمایه‌داری را با انسان‌ها «منطقی» کند! از نوع همان «منطقی» که امروز، در اوج قدرتنمائی نظریة لیبرالیسم اقتصادی در ایالات متحد و اروپا شاهد «شکوفائی» آن هستیم!

در این میان، آنچه به آنارشیسم، نیروی اصلی در تحرکات اجتماعی را عطا کرد، همان «تخالف» جوامع نوین اروپای قرن نوزده با بنیاد حاکمیت «فئودال» بود. بعدها، فروپاشی حاکمیت «فئودالی ـ مذهبی»، افق‌های نوینی در برابر جوامع آنروز گشود که در این میان، مباحث کارگری و آنچه «آنارشیسم» سوسیالیستی نام گرفت، شاید یکی از مهم‌ترین گزینه‌های «سیاسی ـ اجتماعی» به شمار آید. کم نبودند متفکرانی که «آنارشیسم» را در واقع تحت عنوان «الفبای» جنبش‌های سوسیالیستی و کمونیستی در اروپای قرن نوزدهم و بیستم معرفی می‌کردند.

ولی قصد کلی در نگارش این وبلاگ مسلماً ارائة تاریخچه‌ای از آنارشیسم نخواهد بود؛ اینگونه منابع، در حد وفور، و به زبان‌های مختلف در اختیار کاربران قرار دارد. غرض از گشودن پرانتزی در تحلیل «آنارشیسم» لیبرالی، در واقع تلاشی در به دست دادن تصویری از برخوردهای استراتژیک سرمایه‌داری جهانی، با مسائل منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی بود. شاید با توسل به یک نمونة ساده، نمونه‌ای که اغلب مردم در دوران طفولیت با آن کم یا بیش برخورد داشته‌اند، بتوان مطلب را بهتر تفهیم کرد. غالباً در دوران کودکی، و طی بازی‌ با همسالان، به افرادی برخورد می‌کردیم که در بازی «جر» می‌زدند! اگر برای اکثریت کودکان، بازی مفهوم شرکت در فعالیتی گروهی دارد، برای کودکانی که «جر» می‌زنند، بازی از نمایة دیگری برخوردار می‌شود؛ روانکاوی از اینان تحت عنوان روانپریشانی نام می‌برد که از عامل «بازی»، نه به عنوان یک فعالیت جهت «اجتماعی»‌ شدن، که صرفاً جهت قرار گرفتن در لایة «فراگروهی» استفاده می‌کنند. این نوع کودکان خود را نه با جمع، که با برد و باخت فردی خود شناسائی می‌کنند، و اغلب در دوران بلوغ، از تکامل شخصیتی مناسب نیز برخوردار نمی‌شوند.

در عمل، رابطة آزادی سرمایه‌داری، و آزادی از نوع «آنارشیستی» نیز در همین بن‌بست رشدنایافتگی مغروق شده! آنجا که سرمایه‌داری از «آزادی» انسان‌ها سخن به میان می‌آورد، این «آزادی» را تا به آن حد پیش می‌راند که، نهایت امر بردگی و اسارت هزاران انسان دیگر را نیز به دنبال ‌کشد، و در چنین شرایطی است که سخن از تقابل میان «آزادی» و «سوسیالیسم»، یا آنچه در لیبرالیسم، «فردیت» تعریف شده با «جمع»‌ و منافع عمومی به میان می‌آید. بحث در مورد «فردیت» و «اجتماعیت» نیز ریشه در همین بن‌بست‌های نظری دارد. هر چند این اشتباه پیش می‌آید، ولی می‌باید متذکر شویم که لیبرالیسم در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی تجلیات نظامی‌گری آن، ریشه در مجموعه روابطی جهانی شده دارد؛ این روابط امکان می‌دهد که میان «فردیت» یک آمریکائی که خود را متعلق به جهان «لیبرال» تصور می‌کند، و «اسارت» یک آفریقائی که شاید اصولاً خود را عضوی از این جهان بشری نبیند، ارتباطی کاملاً «اندام‌وار» به وجود آید. «ارزش اضافی» تولید شده توسط آفریقائی وسیله‌ای جهت «تضمین» موضع زندگی «لیبرال» یک آمریکائی می‌شود؛ مسئله در همین حد ساده، و به همین سهولت قابل ترسیم است. جهان‌سوم پیوسته فقیرتر می‌شود، و گروه‌های صاحب‌نفوذ در بطن مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری جهانی، پیوسته ثروتمندتر و قدرتمندتر!

حال اگر چند «عاملی» را که در بالا تعریف کردیم، در کنار یکدیگر قرار دهیم، می‌توان به تعریفی قابل اعتنا از «استراتژی» غرب در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی دست یافت. این سئوال همیشه پیش می‌آید که، چرا برخی افراد موجودیت و امتداد منافع سرمایه‌داری را با ایجاد «بحران» هم‌ساز می‌کنند؟ جهت دریافت ابعاد این مطلب، می‌باید کودکی روانپریش، به نام «سرمایه‌دار» را تصور کرد که، بازی‌هایش نه بر محور حضوری اجتماعی با دیگر کودکان، که بر اساس به ارزش گذاردن «منافع فردی» او شکل می‌گیرد! اگر در یک بازی خود را بازنده ببیند، قوانین بازی را آناً به زیر سئوال برده، با ایجاد «بحران» سعی می‌کند، منافع خود را علیرغم روابط اجتماعی و انسانی، به «ارزش» گذارد. و در این میان، اگر در مراکزی که ثروت‌ها و تنعمات‌ فردی این «روانپریش» انبار شده ـ حاشیه‌های امن سرمایه‌داری ـ می‌باید «آرامش» و «امنیت» حاکم باشد، پر واضح است که، در دیگر قسمت‌ها، با در نظر گرفتن نیازهای «متغیر»، این کودک هر دم «سازی» خواهد زد! این «تناوب» حرکت میان «ساختار باوری» و «آنارشیسم دوستی»، در عمل یکی از ویژگی‌های سرمایه‌داری لیبرال است؛ هر یک از این دو، دوران و زمان مخصوصی از آن خود دارند، که طی آن کودک «روانپریش» ما می‌تواند با دست یازدیدن به این و یا آن ریسمان، به اصل کلی مورد نظر خود، «انباشت» هر چه بیشتر ثروت نائل آید.

اگر می‌گوئیم امروز ایجاد «بحران» در خاورمیانه و آسیای مرکزی اصل کلی در سیاستگذاری سرمایه‌داری غربی شده، فقط در همین راستاست! چرا که، جابجائی‌های ساختاری در اقتصاد و امور مالی منطقه دیگر نمی‌تواند این اجازه را بدهد که، منافع «سنتی» ایالات متحد، همچون گذشته در رأس دلنگرانی حاکمیت‌های منطقه جای گیرد! از اینرو، در موقعیت‌های «مناسب»، کاخ‌سفید قصد آن دارد به طرف‌های مربوطه «تفهیم» کند، جهت حفظ منافع عالیة خود قادر است همانند همان طفل «روانپریش»‌، قواعد بازی در صحنة بین‌المللی را به هر ترتیب که صلاح بداند، به زیر سئوال ‌برد! و «بحران» از همین رو، در سطح روابط منطقه‌ای «لانه» کرده! چرا که در کمال تأسف تقریباً تمامی ساختارهای سیاسی و تشکیلاتی منطقه ـ دولت‌های دست‌نشانده ـ بر پایه‌هائی صرفاً آمریکائی تکیه کرده‌اند، و این حاکمیت‌ها همچون حکومت اسلامی، طالبان، پاکستان، عربستان و ... به دلیل وابستگی‌ها، به غلط، در هر موقعیتی، ایجاد این نوع «بحران» را در راستای منافع خود و حفظ موجودیت‌شان «متصور» می‌شوند!

در مورد کشور ایران، در کمال تأسف، مسئله از این هم فراتر می‌رود، چرا که «اوپوزیسیون» این حکومت نیز خود دست‌نشاندة غرب است. در نتیجه، هر آنچه دولت اسلامی، صرفاً به دلیل مراودات مستقیم و الزاماتی که «حضور» رسمی در رأس هرم قدرت به همراه می‌آورد، بالاجبار در راه «آرامش» سرمایه‌گذاری کند، آناً از طرف آنچه «اوپوزیسیون» لقب گرفته ـ این به اصطلاح «اوپوزیسیون» امروز عملاً از عوامل نشاندار سپاه پاسداران، سازمان اطلاعات و ساواکی‌های شناخته شده تشکیل شده ـ تبدیل به عامل «بحران‌زا» می‌شود! اینان فکر می‌کنند که با ریختن آب به آسیاب بحران‌سازی‌های غرب، این امکان را خواهند یافت که غرب را در تهران، و در مقام قدرتی بلامنازع نگاه دارند، توهمی پوچ که شکست آن در ماه‌های آتی کاملاً بر ملا خواهد شد.

شاید لشکر شکست خوردگان غرب در تهران، که در قالب‌های مختلف و گاه متخالف و در بطن حکومت اسلامی، به بازی‌های رایج سیاسی خود مشغول‌اند، می‌باید یک اصل کلی را قبول کنند، و آن اینکه، اگر دیروز کشور ایران در شرایطی قرار داشت که، «بحران‌آفرینی‌های» غربی به برخورد «آنارشیستی» سرمایه‌داری امکان می‌داد، قواعد بازی را همه روزه در چارچوب منافع خود زیر و رو کند ـ کودتای ننگین 22 بهمن، و حاکمیت استعماری 28 مردادی بهترین نمونه‌های این فروپاشی‌هایند ـ امروز همین کشور ـ ایران ـ در منطقه‌ای قرار گرفته،‌ که از نظر استراتژیک پای در میدان «حاشیة امن» یک سرمایه‌داری قدرتمند دیگر گذاشته؛ این اصلی است که برای بسیاری از نانخورهای غرب در ساختارهای سیاسی، محفلی و مالی کشور ایران، عملاً ندای مرگ خواهد بود، ندائی که «پیام» نهائی آن، پایان مأموریت‌های‌شان است!






۹/۰۲/۱۳۸۶

پری میسن جمکرانی!


جنگ زرگری میان «اصلاح‌طلبان» و «اصولگرایان»، با نزدیک شدن موعد جمع کردن خلق‌الله پای صندوق‌های مارگیری انتخابات «حکومت» اسلامی، به مرحلة جدیدی پای گذاشت، و دیروز با اظهارات حسن روحانی، دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی، به اوج خود ‌رسید! آقای روحانی که حتماً از «افشاگری‌های» حسین شریعتمداری در کیهان بسیار دلخور بودند، با استفاده از «ترهات» وزیر اطلاعات دولت مهرورزی، در مورد محکومیت یا عدم محکومیت یکی از شخصیت‌های «سرنوشت‌ساز» حکومت اسلامی، تمامی استفاده‌های تبلیغاتی ممکن را صورت داده، به شیوه‌ای بسیار «سینماتوگرافیک»، به سئوالات خبرنگاران «پاسخ» می‌دهند؛ خودشان را حتماً در برابر یکی از همان دادگاه‌های «مکش‌مرگ‌مای» هولیوودی «تصور» فرموده‌اند!‌ مجموعة «سخنان» ایشان نیز در «بی‌بی‌سی»، رسانة «عدالت‌پرور» حاکمیت انگلستان، به نحوی بازتاب یافته که ما ملت بدانیم و فراموش نکنیم، «قبل از اثبات جرم، مجرم خواندن افراد غیرقانونی است!» همانطور که می‌بینیم، حاکمیت انگلستان که از دورة «میرپنج» تا به امروز، اوباش، چاقوکشان و اراذل خیابانی را همه روزه به اسمی و به رسمی، بر احوالات ما ملت حاکم کرده، حال پس از 80 سال آدمکشی و جنایت در ایران، از طریق «قلم‌به‌مزدهائی» که دیپلمات‌های سفارتخانه‌اش در زباله‌دانی‌های «محفل‌خانه‌ها» در تهران استخدام کرده، به لندن «ارسال» می‌کنند، به ما ملت غارت شده، درس «حقوق» و «حقوقدانی» هم می‌دهد!‌ آن‌ها که می‌گویند «انگلیسی جماعت پر رو نیست»، دست‌شان را بالا کنند!

در دوران شباب ما، آمریکائی‌ها یک سریال تلویزیونی مسخره به اسم «پری میسن» درست می‌کردند. هر هفته هم یک «تکه» از آن را با «دوبله» به زبان فارسی و یا بدون «دوبله» ـ از طریق تلویزیون انگلیسی زبان سفارت آمریکا در تهران ـ مرتب به خوردمان می‌دادند. طی این سریال «اخلاقی ـ حقوقی»، بینندگان درمی‌یافتند که مسائل در ایالات متحد خیلی «حساب» دارد! در می‌یافتند که، همه چیز در مملکت عموسام، نه تنها بر اساس «حق و حقیقت» الهی در جریان است، که کوچک‌ترین «انحرافی» از اصول اخلاقی و انسانی به شدت سرکوب می‌شود. اصولاً اینطور «هو و چو» انداخته بودند که، پس از 28 مرداد، ژنرال آیزنهاور، شخصاً پخش سریال «پری میسن» را در تهران، به زاهدی توصیه کرده بودند!‌ البته این «شایعات» را ما جدی نمی‌گرفتیم، ولی از «حق» نگذریم، این سریال اصلاً جان می‌داد برای جناب تیمسار!

قهرمان این سریال، همچون حاجیه «شیرین عبادی»، وکیلی بود «زبردست»! ولی از بس چلوکباب و مرغ‌پلو چپانده بود، شکم و ماتحت‌اش به رفسنجانی می‌ماند! چشمانی بسیار نافذ داشت، و معمولاً طی داستان هفتگی، مرتب «زل» می‌زد توی چشم همه، تا نهایت امر، با همین نگاه تیزبین «مجرمین» واقعی را شناسائی و در برابر دادگاه عدل «گاوچرانی»، به اشد مجازات محکوم‌شان ‌کند. خلاصة مطلب «پری‌میسن» نه تنها صدایش مثل آیت‌الله بهشتی بلند، رسا و کلفت، که اقدامات‌‌اش هم همانقدر «کلفت» بود! به قول حاج‌روح‌الله، «خودش به تنهائی یک ملت بود»! و چه بسا اتفاق می‌افتاد که حضرت «پری‌میسن» مچ رئیس دادگاه را هم در محل می‌گرفت! خلاصه بگوئیم، در راه احقاق حقوق «مستضعفین» کسی از چنگال وی خلاصی نداشت؛ رئیس پلیس، سناتور ایالت، و حتی «فرماندار» را هم می‌گرفت! و وقتی می‌گرفت آقا، دیگر «ول» نمی‌کرد!‌ بلا‌نسبت عین سگ اصلاً «قفل» می‌کرد! و تا مجرم را به دست عدالت نمی‌سپرد، تو گوئی از این دنیا کام نگرفته بود! در این سریال، شخص «پری‌میسن»، همانطور که «بلندگو» قورت داده بود، مرتب هارت و پورت می‌کرد، و «پتة همه را می‌ریخت روی آب»، آنهم در مقام وکیل مدافع، و در برابر دادگاه عدل «گاوچرانی»!

این هنرپیشه، که اسمش از یادم رفته، تا وقتی زنده بود، نقش «پری میسن» بازی کرد! جوان، پیر، علیل، ذلیل، پریشان، دم مرگ، سرطانی، خلاصه همه جورش را بازی کرد! و تا روزی که ریق‌ رحمت، یا همان «جام زهر» را خداوند منان به زور به خوردش نداد، دست از سر ما ملت بر نداشت! از شکم مادر، در نقش «پری میسن» پای بیرون گذاشت، و تا پای تابوت در راه مبارزات «حقوقی»، «حق» و «حقیقت» را نصب‌العین خود کرد! یادش گرامی، و راهش مؤید باد! ولی اگر ما می‌دانستیم که از این «پری‌میسن‌ها» در وطن داریم، زودتر دست به کار می‌شدیم و جهت احقاق حقوق ملت غارت شدة ایران به دادگاه عدل «اسلامی» شکوائیه‌ای ارسال می‌کردیم! ما اگر می‌دانستیم که، در این حکومت «شتر، گاو، پلنگ»، قبل از اثبات جرم افراد بی‌گناه‌اند، حتماً در مورد آن تابستان کذائی و دستخط «امام‌جماران» یک توضیحاتی از حضرت «غایط‌‌الله» بی‌بی‌سی درخواست می‌کردیم! می‌بینید که در اینجا هم «تقصیر» و کوتاهی از ماست! «غایط‌الله‌ها» اصولاً تقصیر ندارند؛ لندنی، قمی ‌و کاشی، همه بی‌تقصیرند، که از قدیم گفته‌اند، «از ماست که بر ماست!»

حال که صحبت به «غایط» رسید، چند کلمه هم از «بول» یعنی، نیویورک‌تایمز بگوئیم! «نیویورک تایمز» را می‌شناسیم! روزنامة روشنفکران «مانهاتان‌نشین» است، همانجا که یک آپارتمان 100 متری را بعضی‌ها20 هزار دلار در ماه «کرایه» می‌کنند! بله، این روشنفکران همانطور که بر روی مبل‌های «کلاب» نشسته‌اند، و ویسکی 25 سالة سفارشی اسکاتلندی «مزمزه» می‌کنند، مقالات «نیویورک‌تایمز» را هم زیرچشمی می‌خوانند، و بعضی وقت‌ها میان دو پیک «نجسی» با یخ، از ظلم و ستمی که بر ملت‌های جهان می‌رود ابراز نگرانی فراوان می‌کنند! امروز سرمقالة همین روزنامه را که می‌خواندم، تازه دستگیرم شد، «سر گنده زیر لحاف است!»

حضرت «ریچارد آپل جونیور» در نیویورک‌تایمز، مقاله‌ای تحت عنوان «جنگاوران خارجی در عراق با متحدان آمریکا در ارتباط‌اند»، قلمی فرموده‌اند. با اندک بحث و گفتگو در بارة این «مقاله»، می‌توان به این نتیجة کاملاً منطقی دست یافت که، در عمل، آقای «آپل» به زبان بی‌زبانی می‌گویند، «واشنگتن، نه تنها جنگ عراق را باخته، که اینک رابطه با متحدان‌اش را نیز از دست خواهد داد!‌» البته، این قرائت را از طریق تحقیق در راهبردهای منطقه‌ای می‌باید دید. اگر در این مقاله، ‌آقای «آپل»، با ردیف کردن مهملات و ترهات قصد القاء این شبهة بچگانه را دارند که گویا، حکومت‌هائی از قبیل عربستان سعودی، لیبی، و حتی جناح‌هائی در حاکمیت ترکیه، با ارسال جنگجو به عراق در برابر گسترش سیطرة ارتش آمریکا در عراق موضع‌گیری کرده‌اند، واقعیت مسلماً در مقاطع دیگری نهفته! در اینکه، چنین موضع‌گیری‌هائی اصولاً از طرف این دولت‌ها و محافل وابسته به اینان قابل تصور باشد، مسلماً جای بحث و گفتگو باقی نیست!‌ این دولت‌ها و بسیاری دیگر از دول منطقه، از دیر باز نانخورهای قدیمی واشنگتن‌اند، و چنین موضع‌گیری‌هائی در برابر کاخ‌سفید و خصوصاً نیروهای مسلح ایالات متحد که در عمل و طی چند سال گذشته، تبدیل به سیاستگذاران واقعی این کشور شده‌اند، بیشتر به «لطیفه‌ای» خنک و بی‌مزه می‌ماند، تا بررسی شرایط استراتژیک و راهبردهای یک ابر قدرت در منطقة خاورمیانه!

بر اساس مطالب عنوان شده در این «مقاله»‌، پس از حملات ماه سپتامبر جاری، فرماندهان ارتش آمریکا توانسته‌اند به «مدارکی» دست یابند، که نشان می‌دهد، کشورهای بسیاری ـ از قضای روزگار، تمامی این کشورها سنی مذهب گزارش می‌شوند ـ در اعزام جنگجو به عراق با تکیه بر دلارهای عربستان و لیبی شرکت فعال دارند! البته در اینکه این «گزارش» حیاتی چرا تا به امروز در اختیار روزنامه‌ها قرار نگرفته، سخنی به میان نمی‌آید، ولی شاید لازم به تذکر باشد که ماه‌ها و ماه‌ها پیش، بسیاری منابع سخن از اقدامات خشونت‌بار ارتش آمریکا در عراق جهت توجیه حضور ارتش‌های اشغالگر به میان آورده بودند. مسئله‌ای که صریحاً از طرف ایالات متحد مورد تکذیب قرار گرفته بود! ولی ما می‌دانیم که بهترین توجیه جهت حفظ حضور ارتش‌های اشغالگر، ناامن نشان دادن منطقه از سوی آمریکائی‌هاست! حال این سئوال مطرح می‌شود که، اگر ارتش آمریکا در شرایطی اینچنین نگران کننده درگیر شده، انداختن تقصیر بمب‌گذاری‌ها به گردن نوکران منطقه‌ای واشنگتن تا کجا می‌تواند مشکلات این ارتش را حل کند؟

مسلماً با تکیه بر این «شیوه»، مشکلی حل نخواهد شد! همانطور که شاهد بودیم، طعمة بمب‌گذاران، چه انتحاری و چه غیر، مردم کوچه و بازار، غیرنظامیان، زنان و کودکان بودند، این «بازی» نفرت‌انگیز را واشنگتن از دیرباز بر علیة مردم عراق شروع کرده بود، و با این عمل وحشیانه در واقع چند هدف را یکجا نشانه می‌رفت: نشان دادن اینکه مخالفان حضور ارتش آمریکا در عراق فقط مشتی آدمکش‌اند؛ نشان دادن اینکه اقدامات خشونت‌بار، اقوام و مذاهب مختلف را در عراق به جان یکدیگر خواهد انداخت؛ نشان دادن اینکه حضور ارتش آمریکا برای صلح در عراق حیاتی است؛ نشان دادن اینکه در عمل جنگی میان «مردم» در جریان است. و آخرالامر اینکه، با تکیه بر تمامی این «نتایج»، یانکی‌ها می‌توانستند با استفاده از شکاف‌های سیاسی موجود میان شاخه‌های مختلف، نظرات خود را تحمیل کرده، و در صورت نیاز، در زمان مناسب و از طریق همکاری با همین «بمب‌گذاران» ناشناس، به حذف برخی شاخه‌ها، «ترور افراد» و ایجاد وحشت در میان گروه‌های مذهبی و قومی، دست یازند. این اعمال، که از روز نخست بر علیه ملت عراق صورت گرفته، در تعریف کامل خود «جنایت علیه بشریت» است، از نظر حقوقی، نام دیگری بر اعمال ارتش آمریکا در کشور عراق نمی‌توان گذاشت.

از طرف دیگر، امروز همزمان با چاپ این «ترهات» در روزی‌نامة نیویورک تایمز، خبرگزاری نووستی نیز سخن از جوابیة کتبی ایالات متحد در مورد استفاده از رادارهای عظیم روسی در آذربایجان به میان می‌آورد. می‌دانیم که این مطلب در واقع یکی از مهم‌ترین رئوس مذاکرات «مسکو ـ واشنگتن» به شمار می‌رفته، و با وجود آنکه «نووستی» محتوای جوابیة کتبی را به چاپ نرسانده، به صراحت می‌توان گفت که در این موضع‌گیری نوعی عقب‌نشینی واشنگتن کاملاً محسوس است. چرا که پیشتر واشنگتن اظهار نظر در مورد رادارهای آذربایجان را نیز بیمورد تلقی کرده بود! به دنبال تمامی این مسائل، امروز در سایت «بی‌بی‌سی» نیز،‌ شاهد چاپ فریادهای «هیلاری کلینتن» بر علیه عربستان سعودی هستیم، البته تحت عنوان حمایت از یک دختر ستم دیدة عربستانی! مسلماً «سناتور» کلینتن پیشتر نیز در تاریخچة پرافتخار حکومت سعودی سرکوب زنان را شاهد بوده‌اند، ولی این همزمانی‌ها دلایل دیگری در دامان خود پنهان داشته!

از نظر استراتژیک، آمریکا در برابر روسیه و ملت‌های منطقه در حال عقب‌نشینی است، و تنها حامیان منطقه‌ای آمریکا، اینک به دست همین دولت به گوشت دم توپ تبدیل می‌شوند! پر واضح است که خلاء ایجاد شده به دلیل خروج امپریالیسم خونخوار آنگلوساکسون‌ها از منطقه، به دست ملت‌های منطقه و قدرت‌های منطقه‌ای پر خواهد شد، این همان صورتبندی‌ای است که از ماه‌ها پیش در مطالب این وبلاگ توضیح داده‌ایم، و اینبار نیز تأکید می‌کنیم، «جنگ عراق فاقد پشت جبهه است!» به عبارت دیگر، ‌ آمریکا نمی‌تواند همچون نمونة ویتنام و کره، از عراق خارج شده، در کشورهای همسایه خیمه بزند!‌ این اصل امروز در عمل به صراحت قابل رؤیت شده! اگر دوستان گرمابه و گلستان آمریکا، کشورهای عربستان سعودی و لیبی، که هر دو دست‌ساز شرکت‌های نفتی آمریکائی‌اند، دست در دست دیگر دولت‌ها، امروز قرار است نقش «مقصران اصلی» در شکست نظامی و اخلاقی واشنگتن را بر عهده گیرند، چه امری منطقی‌‌تر از چرخش این دولت‌ها به جانب قدرت‌های دیگر منطقه‌ای و جهانی؟

ولی در بازگشتی به اولین مطلب عنوان شده در این وبلاگ، در همینجا بگوئیم، شکست استراتژیک واشنگتن در منطقه، اگر باعث شود برخی دولت‌های دست‌نشاندة غرب در دامان دیگر قدرت‌های منطقه‌ای و توده‌های مردم «پناه» گیرند، این امر مسلماً شامل حال تمامی این «دولت‌نماها» نخواهد شد!‌ بهترین نمونه، حکومت اسلامی است که، علیرغم تمامی تلاش خود جهت نزدیک شدن به قدرت‌های منطقه‌ای، نمی‌تواند از درجة وابستگی‌هایش به واشنگتن سرسوزنی بکاهد! به صراحت بگوئیم، صورتبندی عنوان شده در بالا، فقط شامل آندسته از دول خواهد بود که بتوانند از فضای کافی اجتماعی و سیاسی جهت ترمیم ندانم‌کاری‌های گذشته استفاده کنند! در همین راستا، شاهد خواهیم بود که، انتخابات آیندة حکومت اسلامی که تا چندی دیگر در کشور برگزار می‌شود، «نتایجی» از پیش تعیین شده، و در جهت توجیه سیاست‌های جاری به همراه می‌آورد؛ هر چند این «نتایج» نیز «قوزی» است بر «بالای قوز» موجود، و نمی‌تواند در سرنوشت محتوم این حاکمیت تغییری ایجاد کند! اینجاست که نقش گروه‌های مختلف مردم، گروه‌هائی که در ساختارهائی واقعی، و در ارتباط با مسائل روزمرة کشور در حال شکل‌گیری‌اند، در مسائل آینده سرنوشت‌ساز خواهد شد. قدرت‌های منطقه‌ای، در چارچوب روابط نوینی که بر پایة شکل‌گیری اقتصاد و امور مالی جدید در جریان است، از چنین گروه‌بندی‌هائی حمایت خواهند کرد، و جای تعجب ندارد که در شرایط فعلی، حمایت‌های مالی و تشکیلاتی آمریکا و اروپای غربی به گروه‌بندی‌هائی محدود ‌شود که تماماً «سیاسی‌نما» و دست‌سازند، گروه‌هائی با ساختارهائی پوسیده و فروپاشیده، متعلق به دوران «جنگ‌سرد»!‌




۸/۳۰/۱۳۸۶

لات و نستعلیق!


امروز خبردار شدیم که چه نشسته‌اید، «شورای عالی اطلاع رسانی» حکومت اسلامی، جهت استفادة «هم‌میهنان» از آخرین شیوه‌های مراودات نوشتاری بر خطوط اینترنت یک «قلم» نستعلیق با بهره‌گیری از «نرم‌های» یونی‌کد تولید کرده، و بر روی خطوط اینترنت در اختیار «کاربران» ایرانی قرار داده، تا منبعد مطالب‌شان را نه در قالب «قلم‌های» روزنامه‌ای و چاپی، که در هیبت اشعار خطاطی شدة حافظ و مولانا بر روی امواج بگذارند! با خود گفتیم، ای دل غافل! دیدی؟ دیدی، اینهمه ناسزا نثار «لباس‌شخصی‌ها» کردیم، و آخر و عاقبت هم اینان «نستعلیق‌مان» را روی خط گذاشتند؟ آن «سید» قبلی که، بجای خندیدن به روی آب، 8 سال فقط به روی ما ملت می‌خندید هم نتوانست «نستعلیق» روی خط بگذارد! ولی اینک بگذریم از آنچه وی کرد و نکرد، که معمولاً «چسی» در غربت بود، و «چس‌ناله» نزد ملت!

البته حکایت «نستعلیق» نویسی بر روی اکران رایانه، از دیر باز بعضی‌ها را مشغول به خود داشته! نخستین تلاش‌ها را، آنطور که نویسنده به خاطر دارد، می‌باید نزد نرم‌افزارهائی همچون «کلک»، «چلیپا» و «نامه‌نگار» بیابیم. «کلک»‌ از نظر «صنعت» نگارش، در این میان، از دیگر نرم‌افزارها قدرتمندتر است و گزینه‌های وسیع‌تری داشت؛ «چلیپا» نرم‌افزاری خشک و متمرد بود، ظرافت چندانی نداشت و استفاده از آن سرانجام مصرف‌کننده را از خرید پشیمان می‌کرد؛ در عوض «نامه‌نگار»، پس از ویراست سوم این نرم‌افزار، متن‌ها را راحت‌تر به تحریر می‌آورد، هر چند به کارگیری گزینه‌هایش بسیار وقت‌گیر و خسته کننده بود! ولی یک مشکل اصلی هنوز باقی مانده بود؛ تمامی متن‌هائی که این نرم‌افزارهای «نستعلیق‌نگاری» به اصطلاح تولید می‌کردند، در ارتباط با دیگر نرم‌افزارهای رایانه‌ای، فقط به صورت «تصویر» قابلیت انتقال داشت! آن‌ها که با مشکلات انتقال تصویر در اینترنت و یا متون آشنا هستند، می‌دانند که تصویر، علاوه بر حجم سنگین، فاقد قابلیت هماهنگی با متن است. خلاصه بگوئیم به صورت عضوی «علل بدل» و غیرقابل تغییر در ساختار صفحات «وب» و مراسلات رایانه‌ای باقی می‌ماند. «تصویرنگاری» بر صفحات «وب»، نزد ملل صاحب‌منصب جهان، یعنی همان‌ها که نفت‌های‌مان را به قیمت «مناسب» حیف و میل می‌کنند، داستان دهة 1990 است، نه هزارة سوم!

با این وجود، از آنجا که ملت ایران همیشه «سر در لاک خود» دارد، با مسئلة انتقال «نستعلیق» نویسی به دیگر نرم‌افزارهای رایانه‌ای، خود را خسته و دل‌مشغول نکرد! نشست تا اینکه شرکت «مایکرومدیا»، به صورتی تقریباً ناشناس، نرم‌افزار کوچکی تحت عنوان «نستعلیق‌نگار» تولید کند، و با نصب آن بر رایانه‌ها، به ایرانیان «صاحب‌نظر»، این امکان را بدهد که در نرم‌افزارهائی از قبیل «ورد» به طور مستقیم نستعلیق بنویسند! این «انقلاب»، که همچون نوع 22 بهمنی «به دست یک شرکت آمریکائی» در دامان امام و امت فرو افتاده بود، جمیع ملایان را خوش آمد! و خیلی‌ها حتی خوش‌خوشان‌شان هم شد! ولی «مایکرومدیا» شاید دلیلی بر گسترش «نستعلیق» نگاری ندید، و دولت هم که محلی جهت «لفت و لیس» و دزدی و پدرسوختگی‌های معمول و متداول، در این نوع «فعالیت‌ها» نمی‌دید، جهت گسترش این نرم‌افزار، سعی نکرد با «مایکرومدیا» در اینمورد، زمینه‌ای جهت فعالیت صنعتی و تحقیقی فراهم آورد! این نرم‌افزار، ویراست‌های جدید پیدا نکرد، در ساختاری کاملاً ابتدائی باقی ماند، و به دلیل مشکلاتی که در تخته‌کلیدها ایجاد می‌کرد، و خصوصاً عدم سازگاری با چاپ صفحات «پی‌دی‌اف»،‌ و با دیگر محصولات «آدوبی»، به تدریج منزوی شد و از یادها برفت!

مدت‌ها بعد، در این زمینه،‌ تلاش دیگری از جانب نرم افزار «میرعماد» صورت گرفت! میرعماد در واقع نسخه‌برداری کامل، و یا بهتر بگوئیم «تقلیدی» کامل و بی‌عیب و نقص از «نستعلیق‌نگار» مایکرومدیا بود، با این تفاوت که مشکلات تخته کلید را ایجاد نمی‌کرد، و حتی می‌توانست آرایش و گزینه‌های متفاوتی نیز در نرم‌افزار «ورد»، جهت نگارش «نستعلیق» فراهم آورد، عملی که «نستعلیق‌نگار» از انجام آن عاجز بود، ولی اشکال اصلی همچنان پا برجا باقی مانده بود؛ صفحات تایپ شده با «میرعماد» هر چند زیبا، قابلیت انتقال به فضای مجازی را نداشتند، قابل چاپ در صفحات «پی‌دی‌اف» نبودند، و با دیگر محصولات مایکروسافت و «آدوبی» نیز سازگاری نشان نمی‌دادند! «میرعماد» علیرغم دستیابی به نوعی «بلوغ» صنعتی و فناورانه، مجبور به ترک صحنة «مبارزات» نستعلیق‌نگاری شد!

در چنین فضائی است که امروز شاهد بازگشت «مبارزات» نستعلیق‌نگاری هستیم، آنهم در قلب یک تشکیلات دولتی به نام «شورای عالی اطلاع رسانی»!‌ البته کسانی که علاقمند به نصب این قلم بر روی رایانه‌های‌شان هستند می‌توانند به سایت این به اصطلاح «شورای عالی» رفته آنرا بارگیری کنند و در قلم‌‌های ویندوز نصب کرده، در هنگام نگارش آنرا مورد استفاده قرار دهند! فعلاً این قلم «مجانی» است، تا ببینیم صورت حسابش برای ملت ایران چقدر بوده! ولی تا آنجا که به عملکرد این قلم بر روی صفحات «ورد» و یا «وب» مربوط می‌شود مطالبی را می‌باید توضیح داد.

نخست اینکه طراحان «زیرک» این قلم «انقلابی» به طور کلی فراموش کرده‌اند که، نگارش «نستعلیق» در قوالب سنتی آن، نمی‌تواند امروز جهت تولید انبوه صفحات یک وبلاگ و یا یک روزنامه، مورد استفاده قرار گیرد. جهت مطالعة متراکم و گسترده، می‌باید در ساختمان نگارش «نستعلیق»، تجدید نظری کاملاً اساسی صورت گیرد، تا بتوان در هنگام مطالعه بر روی اکران رایانه این قلم را «تحمل» کرد، و مطالعة آن چشم‌آزار و خسته کننده نباشد!‌ قلم نستعلیقی که «شورای عالی اطلاع رسانی» پیشنهاد می‌کند، در ساختار ارائه شده، صرفاً می‌تواند در مقام تیترگذاری و آرایش صفحه مورد استفاده قرار گیرد. خواندن یک متن چند صفحه‌ای بر روی رایانه، با این «قلم‌» عملاً فقط یک دیوانگی می‌تواند باشد، از اینرو تولید این «قلم» به صورتی که عرضه شده، بی‌معنا، و صرف بیهودة انرژی، وقت و سرمایة یک ملت است!

اگر می‌گوئیم این «شورا» ملت را مسخره کرده، به دو دلیل کاملاً اساسی است؛ در هنگام به کار گیری قلم‌های ریز، «شاهکار» یونی‌کد نستعلیق «شورا»، بر روی صفحات «وب» عملاً غیرقابل قرائت می‌شود! و در هنگام به کار بردن قلم‌های درشت، محل اتصال حروف به یکدیگر گویا «محاسبه» نشده، این اتصالات را حتماً‌ دست‌ بریدة «حضرت عباس» می‌باید تأمین کند! به صراحت بگوئیم، این شورا توانسته «قلمی» خلق کند، که نه در حروف ریز، و نه به صورت درشت، به هیچ عنوان قابلیت قرائت نداشته باشد! برای انجام چنین مهمی حتماً یک «شورا» می‌بایست تشکیل می‌دادیم! و برای هدر دادن سرمایة یک ملت، چه بهتر از چنین شورائی!

از طرف دیگر، با نیم‌نگاهی به محدودیت‌های این به اصطلاح «قلم یونی‌کد»، به صراحت در می‌یابیم که ایدة اصلی آن از درون بستة نرم‌افزار «نستعلیق‌نگار» مایکرومدیا بیرون کشیده‌ شده! البته اینکار را «متخصصین» مهندسی «وارونه»، که در ایران تنها فناوران دولتی علم رایانه به شمار می‌روند، با سادگی تمام صورت می‌‌دهند!‌ این بسته «قلم»، حتی در «ورد» از نظر زیبائی و توازن ساختارها، از محدودیت‌هائی برخوردار است که حتی نوع «میرعماد» نیز سال‌ها پیش آن‌ را پشت سر گذاشته بود! از طرف دیگر، اعداد در این قلم، در ویراست «وب» و یونی‌کد، هنوز به صورت لاتین به چاپ می‌رسد! «حمزه» هنوز به صورت «دونقطة» عربی گذاشته می‌شود، و «اعراب»، «نقطه‌ها»، و ... در تداخل کامل با حروف قرار گرفته، متن را کاملاً غیرقابل مطالعه می‌کند! ‌ بررسی این «قلم» انقلابی را در همینجا به پایان می‌بریم، چرا که تحلیل دیگر «محدودیت‌هایش» فقط اتلاف وقت است؛ اینرا فقط می‌گوئیم که عکسی کوچک از «عملکرد» یونی‌کد «اسلامی» را در همین وبلاگ در مرورگر اکسپلورر ضمیمه کرده‌ایم، جالب اینجاست که این «قلم»، در فایرفاکس که معمولاً رفرانس برنامه‌نویس‌هاست، به هیچ عنوان کار نمی‌کند! و از قضای روزگار بهترین نمایش «قلم» را می‌توان در مرورگر «اپرا» دید! از آنجا که استفاده از «اپرا» بسیار نادر است ـ فقط نیم درصد کاربران از «اپرا» استفاده می‌کنند ـ می‌توان نتیجه گرفت که، عملکرد تقریباً قابل قبول این «قلم» در نرم‌افزار «اپرا»، صرفاً نتیجة یک اتفاق ساده است، نه یک برنامه‌ریزی هدف‌مند! ولی از حق نمی‌باید گذشت، اینهمه «تقلب»، اینهمه «ندانم‌کاری»، و «واپس‌رفتن»، در یک پروژة «حقیر»، تحت عنوان «قلم‌ یونی‌کد»، از آن نمونه‌هاست که فقط در حکومت اسلامی می‌توان یافت.

البته ما از حکومتی که نرم‌افزار خبرگزاری رسمی «ایرنا» را هم از عربستان سعودی دزدیده و کپی‌ کرده، انتظاری بیش از این‌ها نداریم. همانطور که قبلاً‌ هم در این وبلاگ به دفعات گفته‌ایم، تنها رسالتی که این حاکمیت در برابر اینترنت برای خود قائل است، از میان برداشتن مقام و موضع «ارتباطات» در هزارة سوم تاریخ بشر است، اینان در هنگام برخورد با پدیدة اینترنت، مطبوعات «صدرمشروطه» و 22 بهمن را می‌بینند، مطبوعاتی که مشتی چماقدار با فریاد و هیاهو قرار است روزی به تعطیل بکشانند! این بدبخت‌ها، هنوز نفهمیده‌اند که از اینترنت نمی‌توان فرار کرد، و می‌باید با آن زندگی کرد. بررسی ژست‌های «فرهنگ‌دوستانة» ملاجماعت را در همین نقطه رها می‌کنیم، و فقط به این مهم اشاره خواهیم داشت که، در جهان امروز دولت‌های قدرتمند همه ساله میلیاردها دلار صرف طرح‌های فناورانه جهت تصاحب هر چه بیشتر فضای مجازی، سرمایه‌گذاری می‌کنند! این «فضا» اگر امروز مجازی‌اش می‌خوانیم، به هیچ عنوان «فرودست» و «بی‌ارزش» نیست، فردا و فرداها این فضا در سرنوشت ملت‌ها نقش بسیار تعیین کننده‌ای ایفا خواهد کرد، ولی زمانیکه مشتی «احمق» بر مقدرات یک ملت حاکم‌اند، آیا راهی جز نکبت و سرشکستی در آینده باقی می‌ماند؟









۸/۲۸/۱۳۸۶

صورتبندی نوین!


سال‌ها از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی می‌گذرد، آندسته از ایرانیان که از نسل‌ نویسندة این وبلاگ‌اند، و همانطور که در گذشته‌ها مدروز بوده، در «حلبی‌‌آباد» تبلیغات غربی‌ها، و در عمق هیاهوی «ضدکمونیستی» 28 مرداد و 22 بهمن، مغلوب جهت‌گیری‌های «کلان‌سیاسی» آنروزها شدند، اصلی کلی را ملکة ذهن خود کردند: اگر خواستار ایرانی آباد و آزادیم، اتحاد با غرب «طبیعی» و همگامی با شرق امری کاملاً «غیرطبیعی» است!‌ در این نوع «استدلال»، که برخاسته از برخی «مستندات» و مشاهدات مالی، اقتصادی و حتی سیاسی نیز می‌شد، یک امر هیچگاه حلاجی نشد و در معرض بررسی قرار نگرفت: این چه نوع «اتحاد» طبیعی است، که سال‌های دراز صورت اجباری مزمن به خود می‌گیرد، اجباری که پلیس سیاسی پهلوی‌ها و آخوندی می‌باید بر آن نظارت کامل کند، و این چه نوع امر «غیرطبیعی» است، اگر همسایه بخواهد به صورتی پایدار در ارتباط با همسایه قرار گیرد؟ ولی گذشت روزگار بر ارتباطات «ساختگی» و مجموعه باورهای مرتبط با جعلیات، بالاخره نقطة پایان گذاشت، هر چند هنوز کم نیستند آنان که چشم‌نگران‌، و در جستجوی راهکارهای کهن، اگر نگوئیم پوسیده، به سیر حوادث جهان همچنان خیره مانده‌اند.

ولی طی زمانی طولانی، تو گوئی ایرانیان، پیش از فروپاشی اتحادشوروی، در مزرعة سرسبز «سرمایه‌سالاری» غرب، نقش جوندگانی کوچک اندام بر عهده داشتند. حیواناتی «دست‌آموز» که قرار بود تا ابد «مسحور» چشم افعی استعمار باقی بمانند. این «سحر» و جادوی ابدی، حتی پس از غائلة 22 بهمن، که طی آن «حلبی‌آباد» تبلیغاتی غرب در جامعة ایران رنگ و رخ باخت و صورتی نوین به خود گرفت، همچنان محفوظ ماند! غرب که در این غائله، خود را از «در» به بیرون انداخته بود، از «پنجره‌ای» بس فراخ‌تر، سوار بر مرکبی بسیار راهوارتر، از نو بازگشت، تا بر همان «سحر» جادوئی خود پای فشارد. بازگردد، تا اینبار به صورتی وقیحانه‌تر بر ما ایرانیان منافع «عالیة» خود را تحمیل کند. در چنین بزنگاهی بود که «ظواهر» فرهنگ استعماری دچار دگردیسی شد، پیشرفت «اجباری» جامعة ایران که در روزهای قدیم، و در بارگاه استعمار غرب، از دیر باز با «کشف‌ حجاب»، بستن «گره کراوات»، پوشیدن «کت‌وشلوار»، تراشیدن روزانة ریش و سبیل، و حذر جستن از گفت و شنود «سیاسی» همگام شده بود، در طرفت‌العینی تغییر مسیر داد؛ از این پس «ژولیدگی»، دین‌خوئی، مقدس‌انگاری، زن‌ستیزی، و گسترش گفتمانی «سیاسی‌نما» و چندپهلو، هر چند «پوچ»، «نخ‌نما» و مبرا از هر نوع ساختار همگن و همساز، «مدروز» شد!

اینچنین بود که نیازهای نوین، «سنت‌های» حیاتی ما ملت را نیز در دفتر استعمار تغییر داد! جداول جدیدی برای‌مان کشیدند، سلطنتی که غربیان دهه‌ها «هزاره‌اش» می‌خواندند، و وجود آنرا بی‌وقفه مایة «استقلال» فرضی ملت ایران می‌نمایاندند، به ناگاه نمایه‌ای کامل از «کفر» و «الحاد» شد!‌ جای خود را به «امامتی» به همان اندازه سنتی و پوسیده داد. چرا که، اینبار غرب به این صرافت افتاده بود: میان «سنت» در جوامع عقب‌مانده، و «رشد» همگن در ساختاری همگام با منافع استعماری، الزاماً دلیلی وجود ندارد که، همسازی‌ها در ظاهری همسو با جریانات غربی صورت پذیرد! «مستفرنگ‌گرائی» استعماری، اسلحة غرب در اوج مبارزات مشروطیت و پویائی تفکر «مدرنیتة» ایران بر علیة ایرانیان بود، ولی در دهه 1970، همین ایرانیان می‌توانستند در صورتبندی نوین و «جادوئی» دیگری «تحول» استعماری را کامل کنند. می‌توانستند در عهد خلفای بنی‌عباسی گرفتار ‌آیند، و با این وجود، عملکرد سیاسی و استراتژیک حاکمیتی که غرب بر این ملت تحمیل می‌کرد، همزمان منافع «آی‌بی‌ام»، «مایکروسافت» و ... را در جهان غرب، و در هزارة سوم میلادی به بهترین وجه ممکن تأمین کند.

از این مقطع به بعد بود که، «طالبانیسم» در تفکر سیاسی استعماری، جایگزین «آریامهریسم» در ایران شد! این روند به معنای بازگشت به ریشه‌ها، در ویراستی صرفاً استعماری، و در مقام حبل‌المتین مستضعفین معرفی می‌شد، و از اینرو حذف آنچه «غرب‌زده» می‌نامیدند، در دستورکار قرار گرفت!‌ البته اینبار نیز حذف این «غرب‌زدگی» بیشتر به نابود کردن پدیده‌هائی مربوط ‌شد که می‌توانست فی‌نفسه در برابر رشد «فاشیسم» و «پوپولیسم» کور آخوند جماعت سنگر مقاومتی مردمی باشد؛ «غرب‌زدگی‌های» مقبول، علیرغم نعره‌های کرکنندة «امام‌امت»، کم نبود؛ انواعی که حتی به دست هم اینان، و از نخستین روزهای غائلة استعماری 22 بهمن، مورد حمایت و تشویق «امت‌» قرار می‌گرفت.

ولی «طالبانیسم»، هر چند نورچشم غربیان است، در هیاهوی فروپاشی اردوگاه شرق، مشکلاتی امنیتی جهت همین غربی‌ها فراهم آورده بود! افسار «طالبان» دیگر می‌توانست دست به دست شود، و اگر اینان، همزادان «دریده‌خوئی» و «هرزه‌درائی»، به غلط نام «دین» بر خود می‌گذاشتند، ریشه‌های واقعی‌شان را معماران اصلی، در مغرب زمین، بخوبی می‌شناختند؛ کماندوهای «پیراهن‌مشکی‌» نازی، گشتاپوهای هیتلری، طرفداران سقراط و افلاطون در کودتای سرهنگ‌های یونانی، و چرا راه دور برویم، تاجبخش‌ها و ملکه اعتضادی‌ها، همگی سربازان «گمنام» همان «امت»‌ واحداند که گاه مسیحی و پروتستان می‌شود، روزگاری ناسیونالیست دو‌آتشه، و دیگر زمانی مسلمان و «دین‌پناه»! اگر پیراهن مشکی‌ها را همین غربی‌ها در جنگ «مقدس» دیگری، بر علیة اسپارتاکیست‌ها و سوسیالیست‌های آلمان مسلح کردند، تا به جان مردم بیاندازند و سرکوب را سکة رایج جوامع آنروز در قلب اروپا کنند، امثال محسن‌رضائی، الله‌کرم، سروش، خاتمی، دانشجویان خط امام، و ... انواع ایرانی‌نمای هم اینان‌‌‌اند! به قول یکی از مورخین معاصر، نمی‌دانیم چرا این جنبش‌های «خودجوش» توده‌ای، هیچگاه از آرمان‌های چپ حمایت نمی‌کنند! بله، این «خودجوش‌ها» معلوم نیست از چه رو همیشه «راست جوش» می‌شوند، و معلوم نیست چرا فقط در راه «سرفرازی» سرمایه‌داری «جانفشانی» می‌کنند، حتماً حکمتی در کار است.

ولی محافلی، میلیاردها دلار جهت حفظ «طالبانیسم» سرمایه‌گذاری کرده بودند، و در هنگام اوج‌گیری معضلاتی در ارتباط با موجودیت سیاسی و تشکیلاتی اینان، ملاحظات امنیتی از یک سو، ملاحظات مالی از سوئی دیگر، کار را به بحرانی سیاسی در بطن حاکمیت‌های سرمایه‌سالاری غربی کشاند! در این مقطع، گروهی طالبانیسم را حامی غرب، و گروهی دیگر سنگ‌ریزه‌ای در راه منافع عالیة سرمایه‌داری تبیین می‌کردند، و دیدیم که چگونه، مهم‌ترین نقطة تلاقی میان این دو «جریان» در تفکر سرمایه‌سالاری، به جنایتی جان داد، که بر آن نام سوءقصدهای 11 سپتامبر گذاشتند!‌ غرب، بر علیة غرب شمشیر کشیده بود! و این «تلاشی» کار را به سازش‌های جدید، تهاجمات غیرمترقبه و غیرمنتظره، و نهایت امر جنگ‌هائی نوین کشاند. دوران «جنگ‌سرد» به سر آمد، تا در آستانة آغاز هزارة سوم میلادی، بشر پای به جهانی از «جنگ‌گرم» بگذارد!

ولی در این جهان «جدید»، که بر اساس تصور خوش‌باورانة سنتی در «عصر روشنگری» بشر، می‌بایست «انسانی‌تر» از نوع دیرینه باشد، وحشی‌گری‌ها به تدریج به اوج خود می‌رسد! تهدید به حملات نظامی علیه ملت‌ها، تهدید به محاصرة اقتصادی کشورها، گزینش گفتمانی «پرخاش‌گر» و «انسان‌ستیز» بر علیة اقوام و گروه‌ها، همگی در سایة ترهاتی بی‌ارزش، پوچ و پوک، که صرفاً بر اساس بازدهی سرمایه‌سالاری توجیه پذیر می‌شود! این وحشی‌گری‌ها، این روزها سکه‌های رایج این زمانه‌اند‌! و در رأس این ساختار انسان‌ستیز، دولت‌هائی نشسته‌اند که ادعای انسان‌دوستی‌های‌شان دیگر عرق شرم بر رخسار شهروندان خودشان می‌نشاند.

در همسایگی ما، و در سرزمینی که پس از استقلال شبه‌قارة هند، محافل استعماری انگلستان از این کشور بزرگ جدای‌اش کردند، تا به فرض، «پاک‌ها» در آن سکنی گزینند، امروز شاهد یکی از مهوع‌ترین نمایشات ممکن از این دست هستیم. کشوری که به دست ارتشی وابسته به غربی‌ها اداره می‌شود، و «نظامی» که در رأس آن، سازمان «اطلاعات ارتش پاکستان» در واقع، تصمیم‌گیرندة نهائی است، امروز در ظاهر، در برابر «گزینة» دمکراسی قرار گرفته! نوکران نشاندار محافل مختلف، امروز با حمایت «کاخ‌سفید» بر علیه ارتشی گریبان می‌درند، که به نام نامی «سرمایه‌داری» غرب در این کشور پیوسته جامعه را از کودتائی به کودتای دیگر کشانده، و آنان که امروز خود را «نیروهای» دمکراتیک مردمی لقب داده‌اند، با تکیه بر همین «دمکراسی» فرضی، که معلوم نیست در کدام پیشینة سیاسی این «شبه‌کشور» موجودیت تاریخی داشته، مردم را گروه گروه به خیابان‌ها می‌برند، و در برخی نقاط ده‌ها انسان را نیز به کشتن می‌دهند! و از سوی دیگر، تحلیل‌گرانی که نانخورهای اصلی سازمان‌سیا هستند، از توانائی‌ها و یا عدم‌توانائی‌های «ژنرال‌های» این ارتش در سرکوب «طالبان»، ‌ آنچنان با طمطراق سخن می‌گویند که گوئی «طالبان» هم امروز از آسمان بر زمین افتاده!‌ طالبانی که همین ارتش بنیانگزار تشکیلات نظامی و امنیتی آن بوده!

آنچه امروز در پاکستان می‌گذرد، در کمال تأسف، نمایة کاملی است از «چندگونگی» آینده‌ای که برای دیگر ملت‌های منطقه رقم زده‌اند: آشوب، هیاهو برای هیچ، چپاول، سرکوب از همه نوع ـ متمرکز یا غیرمتمرکز ـ اشغال فضاهای اجتماعی به دست گروه‌های «غیرمسئول»، ترور، بمب‌گزاری و ... تصویری است که قند در دل سرمایه‌سالاری غربی آب می‌کند. منافع امروز غرب، اگر هنوز می‌تواند در پس پردة فاشیسم‌هائی از نوع قرن بیستمی: «آریامهریسم»، «آخوندیسم» و یا «طالبانیسم» همچنان محفوظ بماند، پر واضح است که اوج‌گیری‌شان را غربی‌ها در ساختارهای دیگری امکانپذیر دیده‌اند؛ غرب بیشتر می‌طلبد! و در این راستا، منافع این ساختار ضدبشری دیگر به چپاول منابع ملی، ثروت‌ها، نیروی کار ماهر و ... بسنده نمی‌کند، خواب خوش ملت‌ها بر همان بستری از حصیر فرسوده و گلیم‌ پوسیده نیز اینک چشم طمع اینان را به خود جلب کرده. امروز سرمایه‌سالاری جهانی به صرافتی هولناک افتاده، به این صرافت که جان انسان و موجودیت انسان، نه در معنائی ساختاری، اقتصادی، مالی و نظامی که در معنا و مفهومی کاملاً قراردادی، می‌باید قربانی این نظام شود! این «بارگاه» دیگر حضور بشر و بشریت را به هیچ صورت و شکلی برنمی‌تابد! چرا که نیک می‌داند تا آن هنگام که «بشر» موجودیت‌اش بر این کرة ارض باقی است، موجودیت این نظام ضدبشری همه روزه مورد تهدید خواهد بود. تهدیدی که یکی از همین روزها، مسلماً جامة عمل خواهد پوشید.