آنچه طی حکومت اسلامی بر زنان ایران میگذرد، شاید در کمتر کتاب و مقالهای مورد تحلیل قرار
گرفته باشد. چرا که، اکثر برخوردها با معضل حکومت دینی و مشکلی که
این نوع حکومت برای زن ایرانی به ارمغان آورده، از سه
زاویة محدود، اگر نگوئیم روبنائی صورت گرفته.
نگرش نخست پای در نظریة «آزادی زنان» به شیوة
دوران پهلوی میگذارد و ادعا دارد که رژیم کودتائی پهلویها ضامن آزادی زنان بوده.
نگرش دوم،
امتدادی است بر اسلامگرائی در راستای توجیه نوع جدیدی از «زنستیزی!» نگرشی
که با الهام از بنبستهای عوامزدگی فعلی روحانیت شیعه سعی دارد «زن در جامعة
اسلامی» را یکبار دیگر، در راستای
نیازهای نوین بنیاد شیعهاثنی عشری «تعریف» کند.
و اما نگرش سوم، حقوق زن را صرفاً
در راستای کلاسیکهای «مارکسیست ـ
لنینیست» به بحث گذارده.
در همینجا بگوئیم، به استنباط ما هر
سه نگرش بالا تصنعی، بیپایه و به طور کلی
خارج از موضوعیت «زن معاصر» قرار گرفته. چرا که،
برخورد پهلویها با «آزادی زن» همان برخورد قزاقباشیها بود با نشمهها. این «نشمهها»
میتوانستند از طریق ارتباط با جنس مذکر به مرتبة به اصطلاح والای «همسر، مادر،
خواهر، دختر همسایه، دخترخاله،
و ....» ترفیع یابند، و در همین
پروسه توسط همان جنسمذکر در هالهای از «تقدس دینی» پیچیده شوند! در
عمل، نگرش بدوی رژیم پهلوی به زن، بهترین ابزار
اوجگیری توهم «مقام والای زن در اسلام» شد. تهاجم وحشیانه به لباس سنتی زن شهرنشین دوران
قاجار، بهترین فرصت را فراهم آورد تا این
پوشش سنتی به عنوان نماد مبارزه با استبداد به ابزار سیاسی تبدیل شود. افتضاحی که امروز در ایران با آن روبرو هستیم، صرفاً نتیجة گسترش و فراگیر شدن نگرش بدوی
قزاقجماعت به مقولة زن است.
ولی نگرش نوع دوم، یعنی همان بازتعریف
زن در جامعة اسلامی که امروز در ظاهر با حکومت اسلامی در تضاد هم قرار گرفته، ادعا دارد که پیرامون وضعیت زن در ایران مواضعی
«غیردولتی» اتخاذ میکند! پیروان این نظریه، به
عنوان «پاسخ» به بنبستهای دین اسلام در مورد نقش زن در جامعه، هیاهوئی ویژة خود در میانة میدان مباحث اجتماعی
به راه انداختهاند. در این «هیاهو» که با حمایت محافل غرب به راه
افتاده، و از سوی محافل دینخو در داخل
به آن دامن زده میشود، جهت «اصلاح» معضل زنستیزی در ایران اسلامزده
مجموعهای موضعگیریهای منبعث از دین به عنوان راهحل «ارائه» میشود. ولی در واقع،
نگرش مذکور علیرغم رنگوروغنهای
«فلسفینما» و مباحث «حقوقیای» که همراهاش کردهاند، جز توجیه زنستیزی سنتی روحانیت چیزی نیست.
خلاصه کلام، طرفداران این نوع نگرش چنین
مطرح میکنند که با تغییر یک یا چند مصوبه،
و یا بالاوپائین بردن حق طلاق و گرفتن حق و حقوقی در مورد مسافرت و ... و
حتی در برخی مواقع با جلوکشیدن یک چادر و یا عقببردن یک روسری، و یا رنگی کردن فلان حجاب و بهمان مانتو و
برگزاری نمازجماعت مختلط مسائل «حل» خواهد شد!
به عبارت دیگر، کسانیکه ادعای ساختوپرداخت نظریة اجتماعی بر
پایة اسلام دارند، چنین وانمود میکنند که
این دین برای مسائل اجتماعی کنونی زنان «پاسخهائی» کارساز در اختیار دارد! پاسخهائی که معلوم نیست به چه دلیل، رژیم ملائی تاکنون آنها را به میدان نیاورده!
باید بگوئیم که این نگرش «شربالیهود» همان نگرش کودتائی پهلویها را تداعی
میکند. همان نگرش قزاقی پهلوی اول که
علیرغم کشف حجاب، با حرمسراداری هیچ
مخالفتی نداشت و پس از عبور از فیلتر «انگلیسی» آخوندیسم جبهة ملی ـ ممنوعیت
مدارس مختلط ـ و کودتای 28 مرداد، سرانجام ملت ایران را به لجنزار کودتای 22 بهمن 57 انداخت، و «حجاب» را نیز تبدیل کرد به «ارزش!» یادمان نرفته که در جامعة کودتازدة 28 مردادی، دستپروردگان دربار و ساواک و سازمان سیا از
قماش شریعتیها ادعا میکردند برای جملگی معضلات،
و حتی مسئلة زن در جامعه «راهحلهائی» به دور از سلطنت و دربار و استعمار
در اختیار دارند! و دیدیم که این راهحلها در واقع به فروافتادن
در چنبرة توهمات «الهی» اینان محدود میشد،
و در عمل راه بندی بود در برابر حرکتهای
مترقی و پویای جامعه.
به استنباط ما، مسئلة زن را چه در رژیم
پهلوی و چه در حکومت اسلامی میتوان با سادگی بیشتری مورد بررسی قرار داد. حکومت
پهلوی از طریق کشیدن پردة تقدس بر سر زن در بطن خانواده، و با
استفاده از آنچه «قانون حمایت از خانواده» مینامید، زن را
در چارچوب روابط پدرسالارانة خانوادگی به
«تقدس» کشاند. در این رژیم،
«زن» ایرانی خارج از چارچوب خانواده در واقع حقوقی نداشت. حکومت اسلامی نیز با تعمیم پردة تقدس پهلویها بر
کل جامعه، همان روابط پدرسالارانة خانوادگی
و «تقدسپرور» را بر تمامی سطوح اجتماعی تحمیل کرد. و نیازی نیست که بگوئیم «پردة تقدس» بر هر جامعهای
تحمیل شود، در نخستین گام انسانیات را از
آن حذف خواهد کرد. فرد، جامعه، و حتی نگرش «تقدس یافته»، ابعاد انسانی
خود را از دست میدهد؛ خواستها، امیال، نگرانیها، کنشها و واکنشها و چه بسا نقطهضعفها دیگر
از آن او نیست؛ در اختیار ساختاری قرار خواهد گرفت که تقدس
اجباری بر او حاکم کرده، و از این «تقدس»
تغذیه میکند.
البته این مفاهیم از منظر فلسفی شناخته شده است. هر چند
شبکة استعماری «فلسفینمائی» که از طریق رادیو،
تلویزیون، و حتی اینترنت، ملت
ایران را هدف بمباران تبلیغاتی قرار داده،
سعی داشته باشد، «تقدس» و «انسانیت» را در ترادف با یکدیگر
بنشاند. تقدس و انسانیت در دو مسیر کاملاً متخالف گام
برمیدارند. حال بپردازیم به نگرش نوع سوم.
در نگرش «مارکسیست ـ لنینیست»، زن عضوی است از یک تئوری «سیاسی ـ تشکیلاتی.» چرا که به صراحت بگوئیم، در این نوع تشکیلات، «آزادی» و حقوق انسانی تعاریفی جدا از مفاهیم
متعارف پیدا میکند. پیروان نگرش سوم، هر چند همچون دیگر مکاتب از «آزادی» و «حقوق
انسانها» کم سخن به میان نمیآورند، این مقولهها را در قوالبی میگنجانند که ارتباط
زیادی با آنچه به صورت متعارف از آنها درک میکنیم به دست نخواهد داد. این
مبحث درگیر دو زاویة آزاردهنده است؛ کمسوادی مزمن «مارکسیست ـ لنینیستهای» ایران، و سیاستزدگی فضای چپگرائی. و به
همین دلیل مبحث مذکور نیازمند توضیح و تفصیلی به مراتب گستردهتر از یک وبلاگ
خواهد بود. در اینجا بدون آنکه قصد پای گذاردن به این مبحث
را داشته باشیم فقط عنوان کنیم، نگرشی
که فرد را در خدمت یک ساختار نظری و ایدئولوژیک میخواهد، آنقدرها نمیتواند با آزادی و انسان کاری داشته
باشد. ادعای لنینیستها مبنی بر اینکه به
هر حال انسانها در خدمت یک ایدئولوژی هستند،
و چه بهتر که این ایدئولوژی از آن «ما» باشد، علیرغم
سیلاب خروشان رمانتیسم درویشمسلکی و گاه «دلسوزانهای» که به سوی خدمت به خلق و
قشرهای صدمهپذیر و خصوصاً آزادی زن به راه میاندازد، مشکل میتواند
نمونههای منفی تاریخی این سیاستزدگی را از دید تحلیلگر دور نگاه دارد. در نمونههائی از این نگرش ایدئولوژیک در تاریخ
معاصر، شاهد بودهایم که همان خلقها، قشرهای صدمهپذیر و خصوصاً زناناند که قربانی
اصلی این نگرش شدهاند.
خلاصه بگوئیم، تا آنجا که به بحث ما
مربوط میشود، برای پیروان لنینیسم، مقولة
«انسان»، و در نتیجه مبحث «زن»، اگر از
ساختار «سیاسی ـ عقیدتی» مورد تأئید
اینان خارج شود، زائدهای است ساختهوپرداختة بورژوازی! در نتیجه،
حذف آن از روابط اجتماعی عملی خواهد بود
بسیار «مناسب» جهت خلاصی از «ویروس سرمایهداری!»
جای بحث و مجادله نیست، این موضع به صراحت «حق انتخاب آزاد» انسانها
را نفی میکند و انسان را تحت قیمومت ایدئولوژی قرار میدهد.
حال اگر مواضع تمامی جریانات سیاسی معاصر ایران را پیرامون مقولة زن مردود میدانیم
شاید بهتر باشد نگاهی بیاندازیم به آنچه مورد تأئید ماست. و برای این مهم چه بهتر که نگاهی به ریشههای
پدرشاهی داشته باشیم. چرا که، مورخین
عدیدهای به ما یادآوری میکنند،
پدرشاهی، یا پدرسالاری از منظر
تاریخی «مقصر» اصلی در به وجود آوردن زنستیزی و زنناباوری در جوامع انسانی بوده.
با این وجود،
در بررسی این مقوله نیز نمیباید
پای در موضعگیریهای «عوامزدة» غربیها گذارد. چرا که،
نگرش رایج و «رسمی» در «معابد» انسانشناسی غرب
به نوبة خود تلاش دارد تا مقولة زنستیزی را از عملکردهای ساختار مذهبی، دینی،
سنتی، دولتی، و ... جدا کرده، آن را به خشونت «مرد» تقلیل دهد. به این ترتیب حاکمیتهای غرب چنین القاء میکنند
که «زن ستیزی» یعنی تقابل «مرد» با
احساسات «ظریف زنانه»، و با این ترفند از مجرم اصلی و بنیانگزار سازماندهی
اجتماعی «زنستیز»، یعنی حاکمیت سلب مسئولیت میکنند. ساختارهای اساسی جوامع غرب ـ دولت، شیوة
تولید، خلقیات و روشهای اجتماعی تبلیغی، و ... ـ
به این ترتیب در حاشیة امن قرار میگیرند.
حال به ریشة معضل زنستیزی در نظریة پدرشاهی بازگردیم. در حال
حاضر، برای ما ایرانیان که نگرش اقوام سامی ـ اسلام صحرای حجاز ـ در پروسة قانونگزاری کشورمان نقش تعیینکننده
به دست آورده، چه بهتر که از بررسی مقولة پدرشاهی نزد آریائیهای
کهن، مغولان، مقدونیها، و ... که از ابعادی به مراتب هولناکتر از پدرسالاری
سامی برخوردار بوده، دست برداشته، به
موضوع زنستیزی در ادیان ابراهیمی بسنده کنیم.
ادیان ابراهیمی ـ یهودیت،
مسیحیت و اسلام ـ آنقدرها با زن
کنار نمیآیند. در قصههای این ادیان «آسمانی»
کم نیست حکایاتی که بر نقش «مخرب» زن و زنانگی تکیه کرده. در ابتدای کار شاهدیم که، شیطان ننه حوا را فریب داد، و او هم بابا آدم را وسوسه کرد؛ همسر لوط
نافرمانی کرد و به سنگ تبدیل شد؛ زیبائی همسر ابراهیم او را به قوادی در دربار
فرعون واداشت؛ همین همسر ابراهیم بود که فرشتگان را به سخره
گرفت، زمانیکه سر پیری به وی مژده دادند
«صاحب فرزند خواهی شد»؛ و ... و نهایت امر «مریم مجدلیه» توسط مسیح از
سنگسار نجات پیدا کرد. این مجموعهها جملگی
نشاندهندة این است که این ادیان از پایه و اساس نگرش به زن را توأم با نوعی «پیشداوری»
و ناباوری کردهاند. از اینرو، زن هیچگاه
در ادیان سامی پیامبر نبوده، و هیچ زنی «تقدس» نیافته، مگر آنزمان
که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در ارتباط
با «خدا»، یا همان مرد قرار گیرد. در قصهها
مریم و خدیجه، زنانیاند که فینفسه هیچ
اهمیت و ارزشی ندارند، فقط زمانیکه در
خدمت مرد قرار میگیرند ـ اولی مادر
پیامبر میشود، و دومی همسر پیامبر ـ «تقدس»
مییابند.
البته این مسئله در مورد اسلام شیعی در ظاهر تفاوتهائی پیدا کرده؛ هر چند در اصل آنقدرها هم متفاوت نیست. در
ویراست اساسی و پایهای از اسلام، یا همان
اسلام سنی، آنقدرها سخن از نقش «زن» به
میان نمیآید. زن در اسلام سنی نقشی بیارزش
و در بهترین نوع آن «همراهی کننده» با مرد نصیب خود کرده، در صورتیکه شیعیمسلکان با خلق پرسوناژهای عجایب
و «تئاترال» از قماش فاطمه، زینب، و ... در ظاهر به زن نقش «فعال» در صحنة سیاست و نظریهپردازی
اعطاء کردهاند! ولی در شناخت ریشههای این «نقش» ظاهراً فعالانه، نمیباید دچار سردرگمی شد. چرا که،
این توزیع «نقش» بازتولید ناشیانه و ابتدائی نقش زن در اسطورهها و حماسههای آریائیهاست که در
شاهنامة فردوسی منعکس شده. با این تفاوت که در الگوی آریائی، پرسوناژهای زن ـ تهمینه،
منیژه و گردآفرید ـ ابعاد انسانی دارند. ابعادی که در پرسوناژهای زنانة شیعیمسلکان، که با الهام از همین اسطورهها از نو «خلق» شدهاند
دیده نمیشود. دقیقاً به همین دلیل است که این پرسوناژها جهت
برخورداری از هالة «تقدس»، در زمینههای
اجتماعی، سیاسی، نظریهپردازانه و خصوصاً انسانی، پرسوناژهائی تحت قیمومت مرد و شیفتة
«مردسالاری» میشوند. بیدلیل نیست که شیخهای
شیعه تمامی توان و قدرت خود را به کار میگیرند تا این «پرسوناژهای زنانه» را هر
چه بیشتر در افکار عمومی شیعهها «عظیم»،
سرنوشتساز و تاریخساز جلوه دهند.
چرا که، نتیجة
عملی این سخنسازیها چیزی نخواهد بود جز آنچه بالاتر در لنینیسم عنوان کردیم، استفادة
ابزاری از موجودیت زن جهت تحکیم پایههای یک ساختار ایدئولوژیک.
خلاصه بگوئیم، قرار دادن زن در خدمت ایدئولوژی، چه برای ایدئولوژی کذا پایههای دینی قائل شویم
و چه صرفاً سیاسی، در عمل چیزی نخواهد بود
جز همان «استفادة ابزاری از زن!» به عبارت
دیگر، با اینعمل زن را از ابعاد انسانیاش
تهی میکنیم و از او یک «ظرف تهی» یا یک قالب پیشساخته ارائه میدهیم، قالبی که پذیرای هر نوع ایدئولوژی خواهد بود. در مورد مقولة زن در اسلام چارچوب قالب پیشساخته
مشخص است، «تقدس» یا «تفولعنت!» خلاصه در این پروسه، قالب پیشساخته در جامعة پدرسالاری است که به
ارزش گذارده میشود، و ریشههای اجتماعی این قالب از یک «دیکوتومی»
یا «دوئیت» بدوی فراتر نخواهد رفت. همین «دوئیت»
وجه مشترک نگرش آخوند با «لنینیستها» است. برای آخوند این همسر، مادر،
دختر و ... است که در تضاد با خودفروش،
روسپی، و ولگرد قرار میگیرد؛ و لنینیست
هم قالب پوچ پدرسالارانه را به صور حزبی و تشکیلاتی در آورده، با سرکوب «حقوق و آزادیهای فردی»، زن را در
ساختار «درست و صحیح» میپسندد!
در این مقطع بهتر است تکلیف خود را با آندسته از افراد که «تهاجم» سازمان
یافته به زنان ایران را بازتاب مسائل،
مشکلات و معضلات «فرهنگی» میدانند، همینجا روشن کنیم. از نظر ما این ادعا پوچ و بیاساس است. اینگروه مدعیان در دو مرحله دچار سوءتحلیل شدهاند. نخست اینکه «آداب و رسوم» را با «فرهنگ» اشتباه
گرفتهاند، دیگر آنکه تحولات اجتماعی در مورد پروسة زنستیزی
را در دیگر مناطق جهان به طور کلی نادیده انگاشتهاند.
در اینجا مجالی جهت گشودن مبحث فرهنگ نداریم،
پس به طور خلاصه بگوئیم، «آداب و
رسوم» ریشه در «تکرار» مراسم و مناسبتها دارد، مولد
نیست؛ ساکن است و استخوانی. ولی فرهنگ کاملاً برعکس، پروسهای
است برخوردار از کنونیت، مولد و پیشرو. از اینرو ایندو پدیده همتراز و مترادف
نیستند، و هر چند در دنبالة تکرار مراسم
و مناسبتها، برخی اوقات افرادی به «خلق»
فرهنگ نیز موفق شده باشند، این دنبالهرویها فینفسه نمیتواند «فرهنگ»
تلقی شود. به سیاق مثال، در امر نگارش،
«فرهنگ» خلق یک رمان میتواند باشد،
در حالیکه آداب و روسوم جز رونویسی همان رمان نخواهد شد. ادعای اینکه افرادی به دلیل پشتکار در
«رونویسی» نهایت امر توانستهاند دست به خلاقیتهائی در زمینة رمان بزنند، فینفسه ترادف فرهنگ و آدابورسوم را نشان
نخواهد داد، چرا که نمونههای مخالف با آن به مراتب گستردهتر
و وسیعتر است.
از سوی دیگر، تحولات اجتماعی در
تاریخ کشورها و مناطق دیگر نشان داده که تعرض به زن از سوی جامعة مردسالار در صور
تاریخیاش آنقدرها هم محدود نبوده و نیست. مبارزه
کلیسا با «جادوگران» در اروپای قرونوسطی،
که در تمامی مراحل نهایت امر به آتش زدن زنان در معابر عمومی منجر شده، بهترین نمونة زنستیزی در اروپای این دوران
است. همانطور که گفتیم، دین یک
«دوئیت» مشخص برای زن تعیین کرده، تقدس و
یا تکفیر! به عبارت دیگر، این پدرشاهی
است که مشخص میکند کدام زن «شایستة» کدامین برخورد خواهد بود. از سوی
دیگر، مهمترین «مجازات» جامعة پدرشاهی تجاوز جنسی به
افراد است. این رسمی است که ریشه در دوران
حجر دارد، و نه تنها در گلة حیوانات وحشی
رایج است، که در جنگ یوگسلاوی و سوریه نیز
نمونههای گستردهای از آن را شاهد بودیم. سدهها میبایست از دوران آتش زدن جادوگران
بگذرد، تا زیگموند فروید سمبولیسم «آتش» را در ضمیر
ناخودآگاه انسان بدوی بیابد، و در روند
امروزی به آن معنا دهد. بر اساس نظریه فروید
به صراحت میتوان گفت که، آتش زدن زن به صورت نمادین تجاوز جنسی به اوست! و با
آتش زدن زنی که از هنجارهای پدرسالارانه خارج شده، به این ترتیب در ملاءعام وی را مورد تجاوز جمعی
قرار میدهند. به عنوان نمونه، نبرد پرسوناژ افسانهای «ژاندارک» با اشغالگران
بریتانیائی نیز، کار را به سوزاندن وی در
ملاءعام کشاند، و اینک کلیسای کاتولیک به
این «قربانی» تقدس بخشیده!
میبینیم که ساختار جامعة پدرسالار در اروپای قرونوسطی زنانی را که خارج از هنجارهای
اجتماعی، فرهنگی، دینی و ... زندگی میکردند، مستوجب «تجاوز جمعی» میدانست. و همین تجاوز جمعی، تحت حکومت اسلامی و به عنوان مبارزه با
«بدحجابی» در سطح جامعه به مرحلة اجرا گذارده شده. بله، تهاجم به زن در حکومت اسلامی تحت لوای مبارزه
با «بدحجابی» چیزی نیست جز تثبیت موضع جامعة پدرسالار و صدور «مجوز» تجاوز گروهی
به زن «خاطی!» ترادف میان دو جامعة ایران
معاصر و اروپای قرونوسطی، به صراحت نشان
میدهد که آنچه بر زن ایرانی روا میدارند، برخلاف ادعای
رایج به هیچ عنوان نتیجه «فرهنگ» نیست. این وحشیگری یکی از شیوههای اعمال قدرت
ساختارهای پدرسالار است که به سنن کلیسای قرون وسطی در جامعة ایران کنونیت بخشیده.
در این مقطع، میباید مقولة زن در
جامعه را نیز تشریح کنیم و نخست از تنظیم روابط جنسی بگوئیم. از دیرباز «تنظیم روابط جنسی» یک هدف اساسی را
دنبال کرده، و آن به ارزش گذاردن ساختار پدرسالار به شیوهای
بوده که در آن بهرهمندی از آنچه «لذات جنسی» عنوان میشود، وسیلهای باشد جهت دوام و قوام و قدرت ساختار
پدرسالار.
همانطور که میدانیم در جوامع «مادرسالار» انتخاب جنسی از سوی زن صورت میگرفت، نه از جانب مرد. این همان اسطورة تهمینه است که به خوابگاه
رستم میرود، چرا که از وی فرزندی میخواهد. و میدانیم که رفتار تهمینه از منظر دینی، پدرشاهی و زنستیزی کاملاً «محکوم» است. ادیان چنین برخوردی با تمایلات انسانها را نمیپسندند؛ دلیل نیز روشن است. این نوع رفتار باعث قوام و دوام ساختار
پدرسالار نمیشود.
در نتیجه، نگرش رایج در جامعة دینخو، آخوند و «سازمانی» ـ در
معنای لنینیستی و یا پادگانی ـ به زن،
با نگرش ما در تقابل قرار میگیرد،
چرا که ما اصل را بر «حق انتخاب آزاد» میگذاریم. از منظر
ما، خمیرمایة تمامی مناسبتها و مراسمی که طی سدهها
پیرامون تولید مثل، ازدواج، تشکیل خانواده، و ... به وجود آمده، جز به ارزش گذاردن ساختار پدرسالار هدفی نداشته
و ندارد. در نتیجه، این مجموعه را در تقابل با «حق انتخاب آزاد» میشناسیم. تقابل
میان حق انتخاب آزاد و مراسم و مناسبتهای سنتی،
در صورت سازماندهی شدن به صراحت خواهد توانست ساختار
روبنائی پدرسالاری را متزلزل کند.
در همین راستاست که حمایت از «آزادی بیان» به هیچ عنوان نمیباید صرفاً حمایت
از روزنامهنگاری و یا نگارشهای فردی و عمومی تلقی شود. خلاصه بگوئیم،
بر خلاف ادعاهای پوچ اصلاحطلبان و طرفداران جنبش سبز و ... «آزادی بیان» ابعادی به مراتب گستردهتر از
«اصلاحات سیاسی در یک نظام آخوندی» دارد. البته،
ما «آزادی بیان» را صرفاً در یک بعد که به تقابل آن با ساختارهای قوامدهندة
پدرسالاری میشود عنوان کردهایم، و به
دلیل نبود فرصت کافی تشریح دیگر ابعاد آن را به آینده میسپاریم.
در پایان، این مطلب را نیز عنوان کنیم که وبلاگ امروز به
دلیل انتشار مطلبی در سایت پیکنت نوشته شد. در سایت پیکنت معمولاً مباحث و سوژههای
«عوام زده» از اهمیت فراوان برخوردار میشود، و به
همین دلیل نیز سایت کذا چند روز پیش با لینک به کلیپ یک مصاحبة خیابانی ـ این مصاحبه در آغاز دهة شصت باچند تهرانی صورت
گرفته ـ به نتیجة جالبی رسیده و آن اینکه، در
نخستین روزهای کودتای 22 بهمن1357، موضوع
حجاب اجباری مطرح نشده بود و نتیجتاً مخاطب میباید بپذیرد که، تظاهرات 8 مارس 1979 در واقع توطئة استعمار بر
علیه نظام برحق و انقلابی حاج روحالله بوده:
«این فیلم[...] گزارشی است درباره نظرات مردم، در آغاز جنگ ایران و عراق[...] دو نکته در آن
برجسته است. نخست احساس ملی مردم ایران[...] اما
نکته دیگری که حتما به آن توجه کنید، نوع
پوشش خانم ها در ابتدای دهه 60 است. نه
حجاب امروز در آن دوران اجباری بوده و نه خانمها پوشش عجیبی داشتهاند. این فیلم یکبار دیگر نشان میدهد که آن فیلم
تظاهرات سال 1357 علیه حجاب حرکتی بود سیاسی با اهدافی غیر از حجاب که تحت پوشش
مبارزه با حجاب در تهران انجام شد.»
منبع: پیکنت، مورخ 19 فروردینماه 1393
در آغاز این وبلاگ به فقر فرهنگی لنینیستهای ایران اشاره کردیم، ولی زمانیکه به استالینیستها میرسیم ـ پیکنت، راه توده و ... ـ این فقر با ابتذال و تزویر آخوند در هم میآمیزد
و با صراحت بیشتری خود را نشان میدهد. میبینیم
که هنگام برخورد با مسائل اجتماعی «فقر» این جماعت تا چه حد کمرشکن میشود. نخست به
پیکنت بگوئیم، مسئلة زن در ایران به حجاب
محدود نمیشود، ولی حجاب اجباری نمادی
است «تمامعیار» از معضلات زن در یک جامعة مردسالار. در نتیجه،
هر گونه مخالفت با این «نماد» فینفسه یک برخورد مترقی است؛ چه همراه
و همسو با مواضع حزب توده باشد، و چه در مسیر مخالف آن.
خلاصه بگوئیم، «مواضع مترقی» در یک
جامعه، بر خلاف تبلیغات تودهایها همگام
با «مواضع حزب» اتخاذ نمیشود. این حزب چپگراست که میباید نشان دهد از مواضع
مترقی در جامعه دفاع میکند، جامعه وظیفه
ندارد از مواضع حزب دفاع کند! و در آن میعاد و آن روزها، به
دلیل موضعگیریهای وحشیانة خمینی و دامادش،
آخوند اشراقی، دفاع از
آزادی انتخاب پوشش زنان مسئلهای بسیار مهم بود. چرا که،
میتوانست فروپاشانی یک فاشیسم مذهبی را
رقم بزند. خلاصه بگوئیم،
با توسل به یک کلیپ و اظهارنظر چند
نفر نمیتوان یک بحث اصولی را تعطیل کرد، و مواضع مترقی مندرآوردی «خلق» نمود.
ولی در اینکه، «آن تظاهرات بر علیه
حجاب» اهدافی سیاسی دنبال میکرد، ما به
هیچ عنوان دچار تردید نیستیم، این مسئله
صحت دارد. تظاهرات 8 مارس 1979، تأکیدی بود بر حق انتخاب آزاد زن ایرانی و
مخالفتاش با قیمومت آخوند. ولی در همینجا از به اصطلاح «متفکران» صاحبنظر حزب
توده که شیخ مهدی بازرگان را «لیبرال» رویت کردهاند، میپرسیم
مگر تحمیل حجاب اجباری، که در «بهار
آزادی» از ادارات دولتی شروع شده بود، جز
اهداف سیاسی چیز دیگری دنبال میکرد؟
چطور است که در «تفکر» حزب توده ملا و آخوند میتواند حجاب را به ابزار
سیاسی تبدیل کند، ولی مخالف ملا حق
ندارد از «مبارزه با حجاب» وسیلة سیاسی بسازد؟
بررسی پوچگوئی و مواضع مفتضحانة حزب توده را در همینجا به پایان میبریم، فقط میگوئیم؛ این حزب و ایادیاش نخواهند توانست با این
چرندگوئیها خیانت به ملت ایران و خصوصاً پشت کردن به مواضع مترقی زنان اینکشور را
همچون همکاریهای زیرجلکیشان با ساواما و شهربانی ملایان پنهان دارند. همکاری
با ملا، و بوسیدن چکمة کودتاچیان 22 بهمن
57، کفنی است که بر اندام حزبتوده میبرازد.
دیر
یا زود همین کفن برازنده، اینان را به گورستانی خواهد فرستاد که در آن با
ملا، پاسدار و استالینپرستان همخور و
محشور باشند.