۵/۲۹/۱۳۸۹

کرکس و کودتا!



همیشه سالروز 28 مرداد در افکار عمومی ایرانیان با مسائلی نه چندان خوشایند هماهنگ و هم‌آواز می‌شود. پس از گذشت دهه‌های طولانی از این رخداد که به تبع‌اولی میعادی استعماری بود، تاریخ ملت ایران ظاهراً نتوانسته تکلیف خود را آنطور که باید و شاید با این روز ویژه مشخص کند. اگر می‌گوئیم «تاریخ ملت ایران»، مسلماً مقصود آن ورق‌پاره‌هائی نیست که تحت رژیم‌های متفاوت و به قلم نان‌خورهای حکومتی چه در توجیه و چه در تقبیح 28 مردادماه 1332 به رشتة تحریر کشیده شده. در همة کشورهای جهان از این نوع «تاریخ‌نگاری‌های» دولتی می‌توان یافت، ولی آنچه امروز در بررسی تاریخ معاصر ملت ایران از اهمیت برخوردار می‌شود به هیچ عنوان نوع «تاریخ» رسمی نیست؛ تقریر و ترسیم خطوطی است که هم گذشتة ملت ایران را به میعاد استعماری 28 مرداد متصل کند، و هم در آینة این تقریرات بتوان از چگونگی و چند و چون پیامد ننگین‌شان در روز 22 بهمن 1357، پرده برداشت. پیامدی که یک سیاست استعماری را تحت عنوان «انقلاب اسلامی» بر ایران و منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی تحمیل نمود.

«جان استیوارت میل»، فیلسوف سرشناس انگلیسی در کتاب خود «در باب آزادی» می‌گوید:

«علم تاریخ آکنده از رخدادهائی است که فقط به دلیل گزینش مورخان در وادی سکوت افتاده‌!»


و این «گزینش‌ها» در کمال تأسف، در ارتباطی هماهنگ با درجة تحمیل استبداد سیاسی بر جوامع بشری قرار می‌گیرد. هر چه یک جامعه سرکوب‌شده‌تر باشد، «گزینش‌ها» کلان‌تر، استوارتر و بی‌چون‌وچراتر می‌نماید! به همین دلیل در کشور ایران، جهت ارائة یک نگرش نوین از آنچه در 28 مرداد 1332 به وقوع پیوسته بود، میلیون‌ها ایرانی می‌بایست منتظر سقوط یک حکومت و تشکیل حکومتی ظاهراً جدید می‌شدند. هیچ مورخی در حکومت پهلوی‌ها، طی 25 سال پس از وقوع این کودتا به خود اجازه نداد «تقریر رسمی» از چندوچون حوادث این روز «ننگین» را به زیر سئوال برد. و آن‌هنگام که نمادهای کودتای 28 مرداد در میانة میادین شهرها یک به یک فرومی‌افتاد، همزمان «تقریر رسمی» دیگری بر فضای تاریخ‌نگاری کشور سایة خود را می‌گستراند؛ تقریر آخوندیسم از «ملی کردن نفت»!

در بررسی تاریخ ملت‌های جهان کم‌تر می‌توان با پدیده‌ای همچون 28 مرداد 1332 برخورد کرد. پدیده‌ای که ابعاد گسترده‌ و تعیین‌کنندة آن، حتی پس از گذشت ده‌ها سال در پردة ابهام باقی مانده! البته این ویژگی به هیچ عنوان «حقانیتی» به این روز ننگین نخواهد داد؛ این ویژگی از آنجا ناشی می‌شود که در برابر تحمیل یک شرایط غیرانسانی از نظر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بر ملت ایران، هنوز که هنوز است گروه‌ گروه سیاست‌بازان و محافل بین‌الملل همچون گلة کرکس‌های گرسنه در اطراف جسد متعفن این کودتا حلقه زده، هر یک سعی دارد سهم بیشتری از این «ننگ تاریخی» را به نفع خیمة خود «مصادره» نماید! خلاصه بگوئیم، در فضای رسانه‌ای که بر محور این «کودتا» به راه انداخته‌اند، ملت ایران هنوز فرصت نیافته تا تکلیف خود را با بوق‌چی‌های «استبداد» روشن کند! هنوز معلوم نیست چه کسانی آمران این کودتا بودند، و چه کسانی عاملان آن! مخالفان و موافقان با این کودتا نیز هنوز به صراحت مشخص نشده‌اند. همه چیز در اطراف 28 مرداد 32 در پرده‌ای از ابهام فراگیر فرو افتاده، چرا که این لاشه هنوز به کار می‌آید! به کار آن‌ها که در فکر کودتاهای دیگر و بهره‌گیری‌هائی بیشترند.

داستان این کودتا در تاریخنگاری «رسمی» از دو پرسوناژ مرکزی برخوردار است: محمد مصدق و محمدرضا پهلوی! پر واضح است، در شرایطی که سیاست بین‌المللی در توافقی گسترده و استراتژیک، سلطنت پهلوی را در ایران به زیر کشیده تا آخوندها را به حاکمان کشور تبدیل نماید، می‌بایست طی سالیان دراز انگشت اتهام در مورد کودتای 28 مرداد متوجة شخص محمدرضا پهلوی می‌شد!‌ در این برخورد «گزینشی» با رویدادهای مملکت، فقط محمدرضا پهلوی بود که با همکاری آمریکا و انگلستان و مشتی اوباش شهری مسبب این رخداد خونین در تاریخ معاصر کشور می‌بایست به شمار می‌آمد. او بود که مصدق «عزیز» را بر کنار کرد، و دست استعمار را جهت چپاول هر چه گسترده‌تر منابع زیرزمینی کشور باز گذاشت. در این ویراست که معمولاً از جانب «مصدقی‌ها» ارائه می‌شود، اگر مصدق مانده بود این مملکت آباد و آزاد می‌شد! این ویراست «مصدقی»، از ارتباط سوداگرانه و کاسبکارانة مصدق‌السلطنه با شبکة روحانیت شیعی‌مسلک، چاقوکشان بازار، فساد اداری، و نهایت امر از بده‌بستان‌های فرامرزی ایشان با قدرت‌ها و محافل بین‌المللی هیچ نمی‌گوید.

مطالبی که این «محافل» در بررسی تحولات 28 مرداد با اهمیت معرفی می‌کنند، بیشتر به نفی کل شخصیت سیاسی و اجتماعی و خصوصاً تاریخچة زندگی محمد مصدق مربوط می‌شود. آن نوع مصدق که اینان معرفی می‌کنند، موهوم است و تاریخچه ندارد! خلاصة کلام همچون امام زمان که در بی‌بی‌گوزک‌ شیعی‌مسلکان از ته چاه قرار است تشریف بیاورند، مصدق هم یک‌شبه از ک...ن آسمان افتاده بودند در آغوش ملت ایران! مصدق در این ویراست نه حاکم و مستوفی دربار دزدپرور و جنایتکار قجرها بوده، و نه خواهرزادة فرمانفرما که به دستور سفارت انگلستان «خرج» برپائی سلطنت پهلوی را تأمین می‌کرد! مصدق با شعبان جعفری، لات‌ولوت‌های لاله‌زار، و خصوصاً قاتلین صدراعظم ایران، رزم‌آرا هیچ ارتباطی نداشته! ایشان نوعی امام‌حسین بودند با این تفاوت که سروکلة مبارکشان از گرد و غبار صحرای کربلا پدیدار نمی‌شد؛ محمد مصدق با کلة کچل از گرد راه احمد‌آباد رسیده بود و طی چندین ماه دولتمداری، ملت ایران جز «خیر» و «برکت» از ایشان هیچ ندیده و نشنیده بود. مصدق‌السلطنه نه کتابخانه‌ها را به آتش ‌کشیدند، و نه چماقدار به خیابان راهی کردند. ایشان هرگز در کوچه و بازار درگیری با سلاح سرد و گرم توسط عمال وابسته به محافل مختلف به راه نیانداختند. هر چه بدی و شر و خیانت و نامردمی بود متعلق به شاه و دربار می‌شد! در ویراست اینان مصدق یک «قهرمان» واقعی بود، و همانطور که نیچه، فیلسوف گرانمایه می‌گوید: «پست‌ترین مردمان، برترین قهرمانان را می‌سازند!»

«ویراست» مصدقی‌ها در کمال تعجب سال‌ها و سال‌ها، در برابر ویراست درباری و کودتائی به عنوان تنها ویراست قابل اعتنا و علمی و معتبر «قد» علم کرده بود. ولی ویراست درباری از اینهم شیرین‌تر بود. چرا که در این ویراست اصلاً مصدق وجود نداشت! ‌ فردی به نام مصدق در تاریخ معاصر کشور اصلاً دیده نمی‌شد! بله، آقا! در 28 مرداد 32، «قیامی ملی» کشور را از فرو افتادن به دامان کمونیست‌های خدانشناس و حزب توده «نجات» داده بود. این که چه پیش آمد تا چنین حرکت «نجاتبخش» و خداپسندانه‌ای به وقوع بپیوندد، همچون چند و چون «انقلاب اسلامی» آقای خمینی، در ابهام کامل فروافتاده بود. خلاصه مسئله به «مردم» مربوط می‌شد. و می‌دانیم که این «مردم» اصلاً معلوم نیست از کجا آمده‌اند، چکاره‌اند و چه اهدافی دنبال می‌کنند! ولی اگر کودتا در تاریخ کشورها زیاد دیده شده، حضور یک عامل دیگر نیز در این کودتاها مکرر است: مردم!

به صراحت بگوئیم، این «مردم» پیش از کودتا وجود خارجی ندارند. وقتی قرار می‌شود دولت کودتا به قدرت برسد، به ضرب حمایت خارجی و پول‌هائی که پس از چپاول ثروت‌های کشور «کودتاخیز» در اختیار لات‌ولوت‌های حکومتی قرار می‌گیرد، «مردم» نیز همچون عمارت‌های بدترکیب و پوشالی بناساز «ساخته» و پرداخته می‌شوند، با در و پنجره و پشت‌بام و پارکینگ و خلاصه همة مخلفات! دیدیم که در گیرودار کودتای 22 بهمن 57 نیز همین «مردم» را دست‌هائی سرهم کردند. به هر تقدیر، در هر دو کودتا، چه 28 مرداد و چه 22 بهمن، شاهد حضور ساختار پوشالی «مردم» هستیم.

و اما سال‌ها و سال‌ها دو «ویراست» مصدقی و درباری از کودتا در برابر یکدیگر قد علم کرده بودند، و جالب اینکه هر دو در یک اصل کلی توافق کامل داشتند: قهرمانی آقای مصدق! یکی با مجیزگوئی از عملیات محیرالعقول مصدق‌السلطنه او را «قهرمان» جا می‌زد، و دیگری با «سکوت» پیرامون این فرد عملاً به تحلیل همان دیگری میدان می‌داد! دلیل نیز روشن بود. هم «مصدقی‌ها» و هم درباری‌ها نوکران اجنبی بودند، و از آنجا که تحرکات محمد مصدق مستقیماً به دستور خارجی بر مسائل منطقه‌ای تحمیل شده بود، هیچکدام از این «حضرات» جرأت نداشت در رد این «اوامر» دهان بگشاید.

همانطور که دیدیم، این بساط «مصدق‌پرستی» تا فروپاشی اتحاد شوروی همچنان ادامه یافت. در واقع اتحاد شوروی به عنوان ابرقدرت پیروز جنگ جهانی دوم بر آنچه در صدها کیلومتر مرزهای جنوبی‌اش می‌گذشت از حق «وتو» برخوردار بود. خلاصه بگوئیم، بر خلاف ترهات آخوندها و اظهارات احمقانة توده‌ای‌ها، کودتاهای 28 مرداد 32 و 22 بهمن 57 پس از کسب اجازه از کرملین در ایران سازمان یافت. آمریکا نمی‌توانست به خود اجازه دهد که در شرایط هولناک «جنگ سرد» بدون موافقت اتحاد شوروی در مرزهای‌ آن دست به ماجراجوئی بزند. ماجراجوئی‌هائی که بر سرنوشت چندین کشور جهان تأثیرات فوری و فوتی داشت. فروپاشی اتحاد شوروی به غرب امکان داد تا آلوی شیرین «مصدق قهرمان» را از دهان به درآورد. و شاهد بودیم اولین فردی که از ملت ایران به دلیل کودتای 28 مرداد «معذرت‌خواهی» کرد، کسی نبود جز بیل کلینتن، رئیس جمهوری «محترم» ایالات متحد!

معذرت‌خواهی آقای کلینتن در عمل گسترة استراتژیکی را در برابر تحلیل‌های «رسمی» گشود که به هیچ عنوان به بررسی نقش فرضی ایالات متحد در کودتای 28 مرداد محدود نخواهد ماند. البته آقای کلینتن حتماً پس از مشورت با «فرهیختگان» دکان کاخ‌سفید به این نتیجه رسیده بودند که برنامة «مصدق‌پرستی» در ایران رو به راه است و اگر گوشه‌چشمی نشان دهند کافی است که از جسد مصدق نیز یک دجال احمق همچون خمینی بسازند و بازهم «اوضاع باشد به کام!» ولی دیدیم که ایشان گز نکرده جر داده بودند؛ آنچه جر خورد اسمش کرباس نبود!

ولی پس از گسترش زمینة تحلیل‌های رخداد 28 مرداد، که به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی و پایان «سکوت» اجباری و توافقی در خیمة آمریکا پیش‌آمد، شاهدیم که بررسی عملکرد مصدق و نقش روحانیون شیعی‌مسلک در رخداد هولناک این روز ننگین به سرعت علنی می‌شود. البته می‌باید در مورد مخالفت‌های «نمایشی» حکومت اسلامی در آغاز کار با مصدق و مصدقی‌ها که حتی منجر به تغییر نام خیابان پهلوی، از مصدق به «ولی‌عصر» شد، در همینجا مطالبی بیاوریم.

همانطور که بالاتر نیز اشاره کرده‌ایم مصدق «جسد خوش‌خوراکی» است، و در میان محافل جهانی کمتر کرکسی می‌توان یافت که از تغذیه از این جسد نمکین دست بشوید. اگر ملایان در آغاز کار با مصدقی‌ها دست‌به‌گریبان شدند فقط و فقط به این دلیل بود که در صورت ادامة «رفاقت علنی» بالاجبار ارتباطات جناب مصدق با فدائیان اسلام، روحانیت شیعی‌مسلک، لات‌ولوت‌های بازار و نهایت امر تمامی کسانیکه طی سالیان دراز در تبلیغات استعماری «مخالفان» جدی مصدق و مصدق‌گرائی معرفی شده بودند علنی می‌شد. در نتیجه، جهت حفظ این «مجسمة حقارت» و ذلت بهترین راه پنهان داشتن ارتباطات وی با این محافل بود. یعنی بازگشت به همان سیاستی که طی دوران حکومت محمدرضا شاه بر مسئله‌ای به نام «مصدق» حاکم کرده بودند: سکوت! هر چند این «سکوت» به دلیل شرایط کشور از مرحلة مطلق بیرون آمده و به نحوی از انحاء از «نسبیت» برخوردار می‌شد.

امسال، در سالروز کودتای 28 مرداد شاهد رخدادهائی تبلیغاتی و رسانه‌ای بودیم که می‌باید آن‌ها را «سرگرم کننده» به شمار آورد. بنی‌صدر، اولین رئیس جمهور اسلامی و منتخب آقای خمینی، در مصاحبه‌ای با رادیوفردا، مورخ 28 مردادماه 1389، ادعا می‌کند که کودتای 28 مرداد شکست خورده بود، ولی فقط به دلیل دخالت روحانیون موفق شد:

«دو آيت‌الله، يكى بهبهانى و ديگرى كاشانى با راه انداختن گروه‌هاى چماقدار، كه گروه‌هائى از ارتشيان نيز به آن‌ها پيوسته بودند، كودتاى شكست خورده را به موفقيت رساندند!»

یادآور شویم که آقای بنی‌صدر پیشتر نیز در سایت خود، شخص روح‌الله خمینی را طرفدار کودتای 28 مرداد معرفی کرده بودند. البته از نظر ما مسئله کاملاً روشن است و نیازی به «افشاگری» آقای بنی‌صدر در کار نبود. روحانیت شیعی‌مسلک در عمل هم طرفدار مصدق بود و هم طرفدار کودتا! بحران‌سازی مصدق، همانطور که بالاتر عنوان کردیم به دستور محافل بین‌المللی و پس از کسب موافقت کرملین در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی به راه افتاد. در نتیجه روحانیت شیعی‌مسلک به عنوان یکی از مهم‌ترین اهرم‌های سیاستگزاری استعماری در ایران و عراق نمی‌توانست «بیرون» از این رخداد قرار گیرد.

اینان نخست از هیاهوی مصدق حمایت کردند تا فضای اجتماعی را هر چه بیشتر آلوده و زهرآگین کنند، سپس به دستور اربابان‌ و تحت عنوان مبارزه با «آشوبگران» خصوصاً پس از آنکه عوام‌الناس را حسابی از «کمونیست‌های خدانشناس» ترساندند، همگی طرفدار کودتا شدند تا غرب بتواند تغییری ریشه‌ای در حاکمیت کشور ایران به وجود آورد. در این میعاد است که حاکمیت استعماری بر کشور ایران، از مرحلة «شبه‌دمکراتیک»، یا همان صورتی که نتیجة توافقات بین دول غرب و اتحاد شوروی سابق پس از شهریور 1320 بود، پای بیرون گذاشت و عملاً تبدیل به یک فاشیسم شخصیت‌پرست و سرکوبگر شد. فاشیسمی که یادآور دوران هولناک کودتای انگلیسی میرپنج بود. خلاصه بگوئیم، این است ماوقع!

حال اگر آقای بنی‌صدر و دوستان گرمابه و گلستان‌شان در رادیوهای اجنبی می‌خواهند همین رخداد تاریخی را با بسم‌الله صدبار به دور سرشان بپیچانند و بعد چکه، چکه به حلقوم ملت ایران بریزند، مسئله به خودشان مربوط می‌شود. ولی، زمانیکه حتی «واشنگتن پست»، سخنگوی «نیمه‌رسمی» کاخ‌سفید نیز روحانیت شیعی‌مسلک را مسبب اصلی کودتای 28 مرداد معرفی می‌کند، به نظر می‌رسد که آش خوبی برای آیات عظام سر بار رفته:

«روزنامه واشينگتن پست در شماره روز 18 اوت خود و به مناسبت سالروز 28 مرداد، در مقاله‌اى به قلم ری تکیه، پژوهشگر ایرانی مقیم آمریکا، تحت عنوان روحانيت مسئول شكست دمكراسى در ايران است سقوط دولت دكتر محمد مصدق را از چند زاويه بررسى كرده است.»

رادیوفردا، 27 مردادماه 1387

ما هم بجای بررسی از چند زاویه از یک دیدگاه انسانی می‌گوئیم، اگر بیل کلینتن به خاطر کودتا پوزش می‌طلبد، و روزنامة «واشنگتن پست» روحانیت شیعه را مسئول سقوط دولت مصدق معرفی می‌کند، فقط یک نتیجة منطقی می‌توان گرفت: این روحانیت و هیئت حاکمة ایالات متحد در هم‌سوئی کامل با یکدیگر گام بر می‌دارند. خلاصه، همانطور که می‌بینیم این «سالروز» را اینبار با یک «آش رشتة» پر روغن آغاز کرده‌ایم! آشی که با خوردن هر قاشق از آن روابط نزدیک «شیعی‌مسلکان» با اربابان‌شان بیش از پیش به «ارزش» گذاشته می‌شود.

در این میان فقط می‌ماند بررسی تبعات افتتاح نیروگاه هسته‌ای بوشهر، که در عمل نقطة پایانی است بر سیاست کهن انگلستان در خلیج‌فارس. این بررسی را به آیندة نزدیک موکول می‌کنیم، آنهنگام که عقب‌نشینی‌های استعمار غرب در خلیج‌فارس دیگر از مرحلة هتاکی کاخ‌سفید به آخوندهای جنایتکار جمکران، که بدون استثناء همکاران عزیز و دوست‌داشتنی یانکی‌ها به شمار می‌روند، فراتر رفته و رسماً پای به افشاگری بگذارد. افشاگری در مورد شخص مصدق و اهداف پنهان استعمار غرب در هیاهوسالاری مصدق‌گرائی و سپس کودتاهای هولناک 28 مرداد و 22 بهمن. مسلماً‌ جهت راه‌یافتن به چنین شاهراهی از تحقیقات در تحولات اخیر کشور، کاخ‌سفید می‌باید از مواضع سازشکارانة خود با اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز در ارتباط با رخدادهائی از قبیل 28 مرداد و 22 بهمن پرده بردارد.





۵/۲۷/۱۳۸۹

ارشاد و آفتابه!


با توقیف روزنامة اقتصادی «آسیا»، و لغو مجوز چند نشریة دیگر، دو باره در حکومت اسلامی بحث پیرامون مطبوعات و حدود اختیارات دولت در کنترل «نوشتار» بالا گرفته. در کلیة کشورهای جهان، دولت‌ها کم یا بیش به خود اجازه داده‌اند که بر «نوشتار» در صور مختلف آن اعمال نظارت قانونی و یا غیرقانونی کنند! اینکه ‌آیا یک دولت اجازه دارد به ملتی تحمیل کند که چه بخواند و چه نخواند، از مقولاتی است که لایه‌های حقوقی، اجتماعی، سیاسی و احیاناً ـ برای آندسته از هم‌میهنان که بدون روزه و نماز کارشان به انجام نمی‌رسد ـ از نظر مذهبی و اخلاقی قابل بررسی خواهد بود. ولی مسئله و مشکل آنجا پیش می‌آید که دولت‌ها، حتی از آنچه در قفای «قوانین» برای خودشان دست‌وپا کرده‌اند نیز پا فراتر گذاشته مبارزه با مطبوعات را تبدیل به اسب‌شاهوار حکومت می‌کنند. در چنین شرایطی است که اعمال «نظارت قانونی» بر مطبوعات جای خود را به تحدید مطبوعات می‌سپارد؛ دولت در چنین موضعی قصد قانونمند نمودن مواضع مطبوعاتی کشور را ندارد. چنین دولتی هر آنچه در مسیر تمامیت‌خواهی‌های‌اش سنگ‌اندازی کند «غیرقانونی» ‌خواهد خواند و به خود اجازه می‌دهد که هر مجله و روزنامه‌ را به تعطیل کشانده، قلم نویسنده و شاعر و مترجمین را نیز بشکند.

در همینجا بگوئیم، بهترین «سیاست مطبوعاتی و فرهنگی» که یک دولت می‌تواند اتخاذ کند، «عدم اتخاذ» چنین سیاستی است. به عبارت دیگر، تجربه نشان داده که هر گونه موضع‌گیری دولت در برابر مطبوعات، تولیدات فرهنگی، نوشتار و شعر و ادب و فیلم و غیره به طور کلی خفقان فرهنگی به همراه آورده، نهایت امر زمینه‌ساز فروپاشی توجیهات به اصطلاح فرهنگی حکومت خواهد شد. البته این مهم را فراموش نکنیم که «خودبراندازی» یکی از ویژگی‌های حکومت دست‌نشانده است. ولی این موضع‌گیری‌های دولتی، همچون نمونة حکومت اسلامی چه در پناه «دین‌خوئی» و پرستش اسلام و ادیان خود را پنهان کند، و چه همچون دوران «پرشکوه» آریامهری جنبة مبارزه با کمونیست‌های خطرناک را به خود گیرد که در تبلیغات ساواک و رستاخیز مرتباً «از آنسوی مرزها» می‌آمدند! تفاوتی ندارد. امروز کشورهائی صحنة فرهنگی، سینمائی، ادبی، فلسفی، و ... را در اختیار خود گرفته‌اند که حداقل کنترل دولتی را بر این محصولات اعمال می‌کنند. حال اگر یک حکومت همچون نمونة اسلامی آن در تهران وانمود می‌کند که با اعمال تحریم در برابر «هجمة» غرب ایستادگی کرده، می‌باید بگوئیم که به هیچ عنوان چنین نیست. حکومت با پیشگیری از اوج‌گیری تولیدات فرهنگی و هنری و نوشتاری در داخل مرزها در واقع «درهای مملکت» را به روی محصولات غرب باز می‌کند؛ اگر می‌گوئیم این حکومت دست‌نشانده‌ است دلیل دارد، یکی از دلائل نیز همین است که گفتیم: فراهم آوردن زمینة سلطة فرهنگی و هنری غرب بر ملت ایران از طریق جلوگیری از رشد تولیدات فرهنگی در داخل!

در عمل، «نوشتار» در یک زبان مشخص می‌باید در مقام یک محصول و تولید فرهنگی مورد ارزیابی قرار گیرد. ولی اگر در کشور ایران یک سمساری «آفتابه‌ای» بفروشد که «نشت» می‌کند، برای جلوگیری از توزیع و فروش آفتابة کذا دولت چه اقداماتی صورت خواهد داد؟ مطمئن باشیم، که حکومتی که ما می‌شناسیم به هیچ عنوان در برابر چنین «محصولی» موضع‌گیری نخواهد کرد. خلاصه بگوئیم، با وجود اینکه «شستن» مقعد بوگندوی ملا و آخوند و خصوصاً بچه‌آخوند و پاسدار از نان شب هم برای‌شان واجب‌تر است، برای فروش آفتابه‌ای که نشت می‌کند، تولید کننده را به دادگاه نخواهند برد. مسئله از اهمیت برخوردار نیست، چرا که در آمریکا و اروپای غربی آفتابه تولید نمی‌شود! پس چشم ملت کور! آفتابه نشتی دارد؟ چند تا آفتابه با خودشان به مبال ببرند!

طی تاریخ معاصر، به دلیل شرایط اقتصادی و صنعتی‌ای که ایجاد کرده‌اند، شاهد بودیم که تولیدکنندگان خودروهای «نشتی» نیز جریمه نمی‌شدند. اینان هر چه خواستند، ساختند و «چارلاپهنا» به ملت انداختند؛ دولت «وظیفه‌شناس» نیز که حتی پرواز کبوتران را به نفع جهان اسلام و مسلمین تحت نظر گرفته صدای‌اش در نیامد. نه آقای هاشمی وق‌وق زدند و اظهار نگرانی برای آیندة «نظام» فرمودند، نه خواب از چشم آن سید شیاد اردکانی پرید، و نه این اوباش «دانشگاه» علم‌وصنعت کک به تنبان‌اش افتاد! خلاصه بگوئیم، صدای کسی در نیامد، در آینده نیز صدای احدی در نخواهد آمد. ولی اگر همین محصول، یعنی «خودروی» تولید خارج از زمینة ورود و فروش گسترده در بازار ایران برخوردار می‌بود، و دولت می‌توانست از طریق شبکة فساد اداری که از دورة میرپنج تمامی دولت‌ها به آن آویزان شده‌اند برای هر خودروی وارداتی چند صد دلار حق دلالی برای آقای وزیر و آقایان مدیران عامل دست‌وپا کند، مسلم بدانیم با دیدن نخستین «خودروی نشتی» تولید داخل، تمامی این صنایع را کن‌فیکون می‌کردند و زبان خودروسازان داخلی را از حلقوم‌شان بیرون کشیده برای عبرت دیگران جسد بی‌جان‌شان را هم از دروازه‌ها آویزان می‌کردند. بله، قضیه به همین سادگی است که می‌بینیم، مسئله در مفاهیم واقعی و استراتژیک آن چیزی نیست که دولت‌ها وانمود می‌کنند. چرا که اینان دست‌نشانده و نوکرند.

حکومت اسلامی که دست‌نشاندة محافل غرب است، و نهایت امر سیاست‌های‌اش در آئینة منافع سرمایه‌داری غرب منعکس می‌شود، برای رسیدگی به تخلفات مطبوعاتی پدیده‌ای به نام «دادگاه ویژة مطبوعات» نیز درست کرده! باید پرسید چرا «دادگاه ویژة صنایع تقلبی» درست نکرده‌اید؟ ا گر دادگاه ویژه خوب است چرا برای دیگر مناسبات دادگاه ویژه درست نمی‌کنید؟ به طور مثال «دادگاه ویژة بررسی شکنجه در زندان اوین»!؟

به هر تقدیر، بستن مطبوعات و شکستن قلم‌ها یکی از سیاست‌های استعماری و شناخته شده در کشورهای تحت سلطه است و حکومت اسلامی نمی‌تواند سرکوب‌های فرهنگی‌‌اش را با زدن آب و رنگ «دین‌خوئی» بپوشاند. عملکرد این حکومت انسان ستیز در زمینة سرکوب فرهنگ ایران زمین پنهان نمانده و نخواهد ماند. فقط سئوال این است که چه روز و در چه میعادی عمال این حکومت می‌باید پاسخگوی جنایات‌شان در برابر دادگاه‌های صالحه باشند، دادگاه‌هائی که به هیچ عنوان «ویژه» نخواهد بود؛ دادگاه‌هائی جهت رسیدگی به اعمال خلاف قانون، در چارچوب همین قانون اساسی «خردرچمن» حکومت اسلامی!

البته بستن برخی روزی‌نامه‌ها و نشریات را می‌باید به سیاست‌های روزمرة دولت احمدی‌نژاد نیز مربوط کرد. خلاصة کلام در این حکومت روزنامه، نشریه، مجله و سایت و ماهنامه‌ای که رسماً و تحت نظارت وزارت ارشاد به چاپ می‌رسد وابسته به شبکة استعماری است، در در غیر اینصورت چشم به جهان نخواهد گشود. بعضی‌ها هم بهتر است برای بستن این دکه‌ها اینچنین «اشک تمساح» روان نکنند! این نشریات همگی نانخورهای سیاست‌های استعماری‌اند ولی هر از گاهی با چرخش‌های برونمرزی، در داخل نیز به قول بچه‌ها «احمدی‌نژاد باید برقصه!» هر چه باشد دولت فعلی در تهران فرزند نکاح شوم باندهای «نفت‌فروش» در روسیه و آمریکاست، و به همین دلیل علاقة زیادی به حفظ «دستاوردهای» مطبوعاتی دوران سازندگی و خصوصاً مطبوعات‌چی‌ها و لات‌ولوت‌های «اصلاح‌طلب» که همگی از دست «باکنیگهام‌پالاس» نان می‌خورند از خود نشان نمی‌دهد. فراموش نکنیم که یکی دیگر از نشریاتی که اخیراً «مورد خطاب و عتاب» دادگاه ویژة کذا قرار گرفته، نشریه‌ای است به نام «سپیدار» که به بسیج دانشجوئی تعلق دارد، و حضرت «صفار هرندی»، وزیر «سانسور و سرکوب» اسلامی در دولت اول احمدی‌نژاد به عنوان سرپرست «سابق» بسیج دانشجوئی ارادت فراوانی به این نشریه دارند!

می‌بینیم که برکناری صفار هرندی، یکی از لات‌های بسیار «فرهیختة» حکومت اسلامی، از پست وزارت ارشاد بی‌دلیل نبوده. خلاصة کلام جناح نفت‌فروش‌های «روسیه ـ آمریکا» در تهران، در مصاف با جوجه‌های علیاحضرت صف‌بندی کرده‌اند. این کشاکش مسخره هم هیچ جای‌اش با منافع ملی ما ایرانیان ارتباط پیدا نمی‌کند، ولی همچون بختک بر سر ما ملت فروافتاده. از آنجا که انگلستان بر اساس آیة شریفة «السابقون، السابقون ...» از مقربون به شمار می‌رود، پر واضح است که در امور استعماری از ریشه و تاریخچة «مناسبی» در کشور برخوردار باشد. خلاصه، اگر آقای احمدی‌نژاد رخصت یافته که مالیدن بیضة نفتی‌ها را با دستمال ابریشمین همچنان در ید «پرقدرت» خود محفوظ دارند، حالا حالاها باید منتظر بستن و گرفتن روزنامه‌ها و برپائی دار و درفش بر علیه دوستان و هم‌سفره‌ای‌های سابق، و دشمنان فعلی ایشان باشیم.

در چارچوب همین «تقابل» محفلی، که نمایه‌ای از آن را بالاتر در زمینة تحدید آزادی مطبوعات نشان دادیم، شاهد اوج‌گیری جفنگیات فردی به نام رحیم‌مشائی نیز هستیم. ایشان از جایگاه رئیس دفتر «ریاست جمهوری»، به صورت مداوم در عمل و سخن پای از خطوط «قرمز» حکومت اسلامی در زمینة پروپاگاندهای «مقبول» امام زمان بیرون گذاشته، با تکیه بر ارتباط ویژه‌ای که احمدی‌نژاد با شرکت‌های نفتی «روس ـ آمریکا» به وجود آورده، قصد دارد که هم جبهة دست‌نشاندگان انگلیس را در ایران تضعیف کند، و هم مواضع جدیدی را به عنوان موضع‌گیری‌های حضرت ریاست جمهوری به ملت ایران تحمیل نماید. باید قبول کرد که برخی از این مواضع نیز در ظاهر امر کمی تا حدودی «مترقی‌تر» از مواضع جماعت آخوند می‌نماید، ولی این برخورد «مترقیانه» فقط نوعی بازی سیاسی است و نمی‌باید فریب آن را خورد. اخیراً رحیم‌مشائی در ملاقات با ایرانیان مقیم خارج چنین فرموده:

«از مکتب اسلام دریافت‌های متنوعی وجود دارد، اما دریافت ما از حقیقت ایران و حقیقت اسلام، مکتب ایران است و ما باید از این به بعد مکتب ایران را به دنیا معرفی کنیم.»

منبع: بی‌بی‌سی، چهارشنبه 18 اوت 2010

گویا گروهی از «طرفداران» احمدی‌نژاد در مجلس «شوربای» اسلامی، این سخنان را در تضاد با «مکتب اسلامی» و رحیم‌مشائی را نیز در موضع مخالفت با «جهانیت» اسلام و انقلاب اسلامی رویت کرده! البته این بساط جز بازی نیست. نه اوباشی که فرماندهان سپاه در شهرستان‌ها و دهات نام‌شان را به عنوان «نمایندة ملت ایران» از صندوق‌شکسته‌های حکومت اسلامی بیرون کشیده‌اند از این فهم‌وشعورها دارند، و نه چنین جسارت و شهامتی در این جماعت نان‌به‌نرخ روز بخور می‌توان یافت که با دولت مستبد احمدی‌نژاد و لات‌ولوت‌های چاقو‌کش مقام‌معظم رهبری درافتند. گویا 183 تن از این جماعت «معترض» نیز نامه‌ای به احمدی‌نژاد نوشته‌اند، جالب اینجاست که اگر این حضرات رگ اسلام‌شان اینچنین «ور قلمبیده»، هرگز به خود اجازه نخواهند داد که به دلیل اظهارات «ضداسلامی» مشائی، رئیس جمهور را استیضاح کنند! زبان‌مان لال این رئیس جمهور را نمی‌توان استیضاح کرد، باید ایشان را «ارشاد» نمود!

ولی در زمینة سیاسی، چنین اعمالی بیش از این‌ها شناخته شده است که بتواند «زیرسبیلی» در برود. اظهارات بی‌بو و خاصیت آقای مشائی از اینجهت توسط «بی‌بی‌سی» در بوق و کرنا گذاشته شده، تا امکان عکس‌العمل برای محافل وابسته به لندن در برابر سیاست‌های نفتی مشترک «مسکو ـ واشنگتن» در تهران بیش از پیش فراهم آید. خلاصة کلام بی‌دلیل نیست که خبرگزاری حاکمیت انگلستان، یعنی همان بی‌بی‌سی، این اظهارات مسخره و بی‌اهمیت را به نقل از یک روزنامة اسرائیلی به نام «هاآرتص»، از شاخک‌های نیویورک تایمز رنگ و روغن می‌دهد تا به رحیم‌مشائی و بی‌بی‌گوزک وی ابعادی منطقه‌ای داده باشد، شاید که از این رهگذر ایجاد بحران سیاسی به نفع کانال‌های انگلیس فراهم آید:

«به گفتة هاآرتص اظهارات مشائی از زبان یک شهروند عادی ایران باعث بازجوئی و محاکمه می‌شد!»

منبع: بی‌بی‌سی!

از روباه پرسیدند، شاهدت کیست؟ گفت، دمب‌ام! از بی‌بی‌سی هم پرسیدند شاهدت کیست؟ گفت: هاآرتص! به صراحت می‌بینیم که این دعوا و مرافعه کار را به کجا کشانده، و در قبال یک اظهارنظر بی‌بو و ‌خاصیت که هیچ اهمیتی از منظر استراتژیک و منطقه‌ای و نظری ندارد، چگونه مشتی هوچی سروصدا به راه می‌اندازند. ولی با وجود تمامی این جبهه‌بندی‌ها وجود جبهة دیگری را نیز در سیاست بین‌المللی نمی‌باید نادیده گرفت. جبهه‌ای که نه به فسیل‌های ماقبل تاریخ استعمار انگلستان در ایران از قماش خانواده‌های مسعودی، دعائی، هاشمی، خمینی، دولت‌آبادی، تهرانی، لاریجانی و صدها سناتور انتصابی و انتخابی دوران آریامهر وابسته‌اند، و نه همچون احمدی‌نژاد، مشائی، مقدم و ... از جمله فرزندان ناقص‌الخلقة نکاح مدرن «نفت‌فروشان» روسیه و آمریکا به شمار می‌روند. جبهة مذکور در ایران فقط به دنبال جنگ است، چرا که امید خود را در تمامی زمینه‌ها با بن‌بست‌های عملیاتی روبرو می‌بیند.

این جبهه نه خواستار هم‌سفره شدن با ایندو جناح است و نه قادر به نفوذ مستقیم در کشور. از اینرو می‌خواهد تحت عناوین مختلف فضای مناسبی جهت جنگ‌افروزی بر علیه ملت ایران در سطوح بین‌المللی فراهم آورد تا به این ترتیب در داخل مسیر خود را هموار کند. مسلم است که اگر روز و روزگاری چنین «عملیاتی» با موفقیت روبرو گردد، بسیاری از نوچگان دو جریان دیگر نیز جهت حفظ منافع‌شان سریعاً به آن خواهند پیوست، و این است دلیل تبلیغاتی که مدتی است بر محور سنگسار فرضی زنی به نام سکینه آشتیانی در سطوح مختلف جهانی به راه افتاده.

از منظر این محافل سکینه آشتیانی هر که هست،‌ و جرم فرضی‌اش هر چه باشد کوچک‌ترین اهمیتی ندارد. حقوق انسانی خانم آشتیانی، که در رأس آن می‌باید حق برخورداری از وکیل مدافع، و محاکمة منصفانه در دادگاه علنی با حضور رسانه‌های جمعی قرار گیرد، به هیچ عنوان مد نظر نیست. سکینه آشتیانی برای این محافل انسان‌ستیز تبدیل به طعمة تبلیغاتی و پروپاگاند جهانی شده، و هر از گاه از درون حکومت اسلامی نیز دست‌هائی جهت کمک و یاری به این موج تبلیغاتی بیرون می‌آید. به طور مثال می‌بینیم که حکومت جمکران برای گذاشتن نقطة پایان بر این «توهم» دوست‌داشتنی و بسیار «آخوندپسند»، بجای قرار دادن کل پرونده در اختیار مطبوعات و مشخص کردن اتهامات واقعی این فرد و جزئیات پرونده، مرتباً با اظهارات صدمن‌‌یک‌قاز سخنگویان دولت و قوة قضائیه به آتش این جنگ تبلیغاتی که در رأس آن محافل جنگ‌طلب آمریکا و انگلیس نشسته‌اند دامن می‌زند! این حکومت امروز کار را بجائی رسانده که اصولاً معلوم نیست فردی به نام سکینه آشتیانی وجود خارجی دارد، یا اینکه این قضیه از بیخ‌وبن هیاهو و تبلیغات است.

زمانیکه بالاتر مسئلة مطبوعات و مخالفت اصولی با مطبوعات را در رژیم‌های مستبد و دست‌نشانده عنوان کردیم، این مطلب را نیز می‌بایست یادآوری می‌کردیم که در نبود مطبوعات دست حکومت وابسته جهت سرکوب مردم و خدمت به اجنبی به صورتی که ملاحظه می‌کنیم باز خواهد بود. اگر مطبوعات در ایران از آزادی نسبی برخوردار می‌بودند، بجای خبرنگار گاردین، ارباب جراید داخلی می‌بایست بتوانند با این «مجرم» فرضی مصاحبه کرده مسائل مربوط به پرونده را در نشریات‌شان «منعکس» کنند. اما، آنوقت محافل جنگ‌طلب در لندن و واشنگتن چگونه می‌توانستند با استفاده از شرایط هولناک زندگی یک زن بی‌پناه که اصولاً معلوم نیست جرم‌اش در چه رده‌ای قرار گرفته پیراهن عثمان جهت دستیابی به سیاست‌های جهانی‌شان بسازند؟

این است یکی از مهم‌ترین دلائل «سانسور» مطبوعات در حکومت‌های دست‌نشانده. جالب اینجاست که دولت‌مداران این نوع تشکیلات مضحک و وابسته علیرغم تاریخ یکصدساله‌ای که حضور دولت دست‌نشانده و سانسور مطبوعات را در ترادفی کارورزانه قرار می‌دهد، با بی‌شرمی تمام اعمال سانسور بر مطبوعات کشور را حمایت از «اهداف عالیه» جا می‌زنند. تو گوئی ملت‌های آمریکا، فرانسه، آلمان، ژاپن، ایتالیا و ... که مطبوعات‌شان را یک تشکیلات دست‌نشانده و نوکرصفت سانسور نمی‌کند فاقد اهداف عالیه‌اند!

۵/۲۴/۱۳۸۹

هول‌الله!



دولت احمدی‌نژاد به تدریج پای در بحرانی فراگیر می‌گذارد. بحرانی با چند لایة متفاوت سیاسی و اجتماعی، اینهمه اگر نخواهیم مسائل اقتصادی و معیشتی ایرانیان را مطرح کنیم! نخستین معضل احمدی‌نژاد گذار از خط «اصولگرایانی» شده که در آغاز کار با وی «هم‌راز» و «هم‌ساز» معرفی می‌شدند. مشخص بود که پس از سرکوب گستردة آنچه «اصلاح‌طلبان» نام گرفته بودند، نوبت سرکوب به «اصولگرایان» خواهد رسید. فاشیسم از آنجا که «بحران‌محور» است قادر به ایجاد ارتباطات گستردة سیاسی و ممتد در سطوح مختلف نیست. تشکیلات بحران‌محور از منظر سیاسی همان است که در عرصة معماری و تجارت «بسازوبفروشی» لقب گرفته؛ «بسازوبفروش» نه مسئولیت اجتماعی و اقتصادی عملکرد خود را قبول می‌کند و نه برای آنچه در عمل انجام می‌دهد ارزشی قائل است. «ارزش» در عملکرد بسازوبفروش خارج از حاصل مستقیم عملیات‌ او می‌باید جستجو شود. اگر این «ارزش» در امور ساختمانی پولی است که از جیب خریدار به دست بسازوبفروش می‌رسد، از منظر سیاسی روند بسازوبفروشی از ابعاد فراگیر در سطوح اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و بین‌المللی برخوردار می‌شود.

ولی از منظر بین‌المللی بحران دیگری نیز بر سر راه احمدی‌نژاد کمین کرده. و این یک از اولی به مراتب گسترده‌تر و خطرناک‌تر به نظر می‌رسد. در توضیح پیرامون «بحران دوم» می‌باید نگاهی به تاریخچة بوس‌وکنار امام‌امت، از آغاز کودتای 22 بهمن 57 با حکومت ایالات متحد بیاندازیم، باشد که به صراحت از ابعاد عجیب این بحران نیز آگاه شویم. همانطور که پیشتر هم به کرات گفته‌ایم، پس از کودتای کذا ارتباط سیاسی بین واشنگتن و تهران به هیچ عنوان قطع نشده بود، و شعار «قطع رابطه» که به دلیل عملکرد اوباش خط امام زیر بغل حکومت امام‌زمان چپاندند، از طرف ایالات متحد «سفارش» داده شده بود. آنروزها حکومت آمریکا به هیچ عنوان نمی‌خواست دست‌های‌اش را در دهة پایانی قرن بیستم میلادی در ملاءعام به حمایت از مشتی آخوند و لات‌ولوت‌ اسلام‌گرا و فاشیست آلوده کند. می‌دانیم که واشنگتن، هر چند لات‌پرورترین پایتخت جهان است، و به اندازة موهای تمامی رؤسای جمهور آمریکا در اقصی‌نقاط جهان آدم کشته و جنایت کرده، از آبرو و یا «پرستیژ» بین‌المللی نیز برخوردار باقی مانده! در سال‌ 1357، پس از کودتای ننگین ساواک و ارتش شاهنشاهی، ایالات متحد به دلیل نیازی که به آخوندبازی در مرزهای افغانستان داشت نمی‌خواست «آبروی» کذا را با حمایت مستقیم از آخوندجماعت از دست بدهد. این است راز اشغال «لانة‌ جاسوسی» و لات‌بازی‌‌ای که دانشجویان پیرو خط امام به راه انداختند.

ولی مسئله به این مختصر محدود نماند و شاهد بودیم که حتی رونالد ریگان نیز با فروش اسلحة آمریکائی به نوکران‌اش در ایران رسوائی «ایران گیت‌» را به راه انداخت و حتی برخی «خودی‌ها» که در داخل قصد افشاگری داشتند همچون «مهدی هاشمی» توسط رهبران ضدآمریکائی حکومت اسلامی به اتهام «خیانت» تیرباران شدند! این مسئله و جریان مک‌فارلین آنقدر کش‌دار است که در این وبلاگ جائی برای توضیح آن نمی‌توان یافت. خلاصه اگر کسی سخن از مبارزة آخوند جماعت با ایالات متحد به میان می‌آورد، می‌باید بدانیم که نان‌اش را به این تنور می‌چسباند؛ چنین مبارزه‌ای از روز نخست وجود خارجی نداشت.

برداشت کلی ایالات متحد تا دوران ملاممد خاتمی بر این استوار بود که می‌تواند هم زیرسبیلی با آخوندها رابطه داشته باشد، و هم به دلیل نبود «روابط علنی سیاسی» خواهد توانست مسئولیت اخلاقی و جهانی عملکرد این جماعت آدمخوار را در سطح بین‌المللی از سر خود باز کند، و هم نهایت امر با «اسلام‌بازی» خطر اصولگرائی مذهبی را در مرزهای روسیه افزایش داده از کرملین باج ‌بگیرد. باید قبول کرد که این صورتبندی بسیار «بهینه» می‌نمود! ولی افتاد مشکل‌ها!

مشکلات به سرعت در برابر این سیاست عاشقانة «نه سیخ بسوزد و نه کباب»، قد علم کرد. ملاممد از عهدة وظایف‌اش یعنی «تلطیف» حکومت اسلامی و یا فراهم آوردن امکانات کودتای نظامی در کشور برنیامد؛ هیچکدام از این اهداف جامة عمل نپوشید! به دلیل همین شکست، دولت ملاممد خندان طی 8 سال، هر چه بیشتر در کشور به لات‌بازی، چاقوکشی، آدمکشی و بی‌خردی میدان داد و کانال‌های غرب را به سرعت از حیض انتفاع ساقط نمود. کانال‌هائی که از دیرباز تحت عناوین مختلف به رهبری افرادی از قماش اسفندیاری، جهانبگلو، صابری، و ... در ساختار حکومت اسلامی پا گرفته بود و می‌بایست زمینه‌ساز چرخش‌های مساعد و مطلوب به دستور غرب باشد.

آخرین مهرة عمده‌‌ای که در این بازی «موش و گربه» دست‌هایش رو شد همان دخترخانم ظریف فرانسوی یعنی کلوتیلد رایس بود که گویا بدون اجازة اقامت و کار، در کلاس‌های دانشگاه اصفهان نیز فرانسه تدریس می‌فرمودند! فروپاشی این شبکه‌های جاسوسی که حمایت رسمی و علنی از عملکردشان در ایران حتی در بیانیه‌های رسمی کاخ سفید و الیزه نیز انعکاس یافت، نشان داد که مسائلی به صورت تاریخی در صحنة سیاست کشور تغییر کرده. البته در همینجا عنوان کنیم که دولت احمدی‌نژاد با این «جاسوس‌گیری» به هیچ عنوان ارتباطی ندارد. این یقه‌گیری‌ها بین سیاست‌های کرملین و کاخ‌سفید پیش آمده، و اگر روز و روزگاری کاخ‌سفید در این میان برنده شود، مسلم بدانیم که همین آقای احمدی‌نژاد با دسته‌گل به پیشواز همان اسفندیاری و جهانبگلو و کلوتیلد زیبا به فرودگاه خواهند رفت.

استنباط غرب این بود که اگر ارتباطات زیرزمینی با حکومت اسلامی نتواند آنطور که واشنگتن می‌پسندد پای گیرد، مسیر ارتباط «مستقیم» و علنی همیشه باز و گسترده باقی خواهد ماند! و کاخ سفید حتی به خواب هم نمی‌دید که در صورت نیاز، چنین ارتباطی مشروط به مسائل دیگری در سطوح بین‌المللی شود. به عبارت ساده‌تر، واشنگتن اطمینان داشت که ایجاد ارتباط با لات‌ولوت‌هائی که ساواک و ارتش شاهنشاهی به دستور واشنگتن بر کشور حاکم کرده‌اند همیشه می‌تواند، حتی به قیمت از دست رفتن بخشی از «پرستیژ» آمریکا، به عنوان گزینة نهائی در دستورکار قرار گیرد. ولی روند مسائل به صراحت نشان داد که این نیز از جمله همان «خام‌پروری‌هائی» است که آمریکائی جماعت در ذهن‌اش به آن میدان داده بود. طی چند سالی که از اشغال جنایتکارانة عراق و افغانستان می‌گذرد، علیرغم حضور گستردة نظامی ارتش‌های وابسته به واشنگتن، اینک آمریکا در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه در شرایطی قرار گرفته که برقراری ارتباط با نوکران‌اش نیز دور از دسترس می‌نماید! و این بن‌بست همان است که ما در آغاز مطلب آن را «بحران دوم» نامیدیم.

همانطور که شاهد بودیم ، علی‌اکبر ولایتی، یکی از نوکران نشاندار ایالات متحد در ایران که طی 16 سال وزارت امورخارجة کشور را با مطبخ عمه‌جانش عوضی گرفته و در آن لنگر انداخته بود، طی سفر به لبنان عنوان می‌کند که «حاضر به مذاکرة مستقیم» هستیم! اما سریعاً از تهران دادوفریاد به راه می‌افتد که مذاکرة دوجانبه با آمریکا نمی‌تواند مطرح شود؛ مذاکره با گروه 5+1 است، نه با آمریکا! خلاصة کلام محافل هاشمی، خامنه‌ای، لات‌ولوت‌های اصلاح‌طلب و عمله و اوباش «سبز» با مشکل جدیدی روبرو شده‌اند: آمریکا اگر هم مجبور شود پای به «آخرخط» دیپلماسی‌های منطقه‌ای خود بگذارد، باز هم نخواهد توانست از مذاکرة مستقیم با نوکران جمکرانی‌اش مستفیض شود! در واقع اصلاح‌طلبان و محفل کودتای 22 بهمن 57، که دم از مخالفت با مهرورزی می‌زنند در عمل «بی‌پدر» شده‌اند!

حال بعضی‌ها ممکن است بپرسند اگر «مخالفان» احمدی‌نژاد بی‌پدر شده‌اند، چرا ما این بحران را به حساب دولت وی می‌گذاریم؟ دلیل طرح چنین پرسشی این است که بعضی‌ها به اشتباه می‌پندارند، محافل مذکور مخالف احمدی نژاداند! در حالیکه، آقای احمدی‌نژاد، علی خامنه‌ای و دیگر اوباش این حکومت همه‌شان همانجائی ایستاده‌اند که هاشمی، ولایتی و خاتمی نوبت گرفته‌اند: دم در دکان نوکری برای امپریالیسم آمریکا. اینان به دلیل مشکلاتی که در دیپلماسی منطقه‌ای با حضور قدرتمند روسیه، چین و نهایت امر هند پیش آمده دیگر نه می‌توانند با شعارهای مردمفریب «نبرد با آمریکا» و «راه قدس از کربلا می‌گذرد» میدان‌داری کنند، و نه گزینة ارتباط مستقیم با کاخ‌سفید را در اختیار دارند. خلاصة کلام اوضاع‌شان بسی «قمر در عقرب» شده!

حال پس از این مقدمة طولانی نگاهی دوباره داشته باشیم به آنچه «بحران اول» خواندیم. با شکایت رسمی برخی «شکست‌خوردگان» انتخابات اخیر بر علیه سخنرانان «نماز جمعة» حکومتی، و به دلیل سخنرانی‌های تند جمعی نمایندگان «اصولگرا» در مجلس نمایشی بر علیه دولت احمدی‌نژاد و موضع‌گیری‌های لگام‌گسیخته‌ از سوی توکلی و مطهری بر علیه شخص رئیس دولت، آتش جنگ زرگری یواش یواش دارد بالا می‌گیرد. با این وجود، نمی‌باید فراموش کرد که اگر حکومت اسلامی یک مجموعة منسجم سیاسی و عقیدتی و سازمانی نیست، مجموعه‌ای است سازمان یافته در چارچوب منافع استعماری.

به طور مثال، در آغاز کار ملاممد خاتمی شاهد بودیم که بعضی‌ها تحت عنوان مبارزه با مفاسد و غیره، خیمة «اصلاح‌طلبی» را بر پا کردند. ولی جالب اینجاست که همان‌هائیکه در آغاز برنامة «اصلاح‌طلبی» می‌بایست با عملکرد‌شان در کشور «مقابله» می‌شد، یعنی همان‌ها که سال‌های سال بر امور کشور حاکم بودند، امروز خود در خط «اصلاح‌طلبان» و در تضاد کامل با دولت احمدی‌نژاد قرار گرفته‌اند! اینجا یک پرسش منطقی مطرح می‌شود: اصولگرا کیست، و اصلاح‌طلب اصولاً چه صیغه‌ای می‌تواند باشد؟

باید قبول کرد که «رخداد» اخیر، یعنی پیوستن تمامی مقامات سابق ـ افرادی که می‌بایست عملکرد نامناسب‌شان توسط اصلاح‌طلبان مورد «بررسی» قرار گیرد ـ به خیمة اصلاح‌طلبان فقط یک امر را به اثبات ‌رسانده: «خطوط سیاسی» و حد و مرز بین گروه‌ها در کشور ایران وجود خارجی ندارد، و «موضع‌گیری» مقامات در جایگاه‌های مختلف، فقط و فقط در ارتباط با سیاست‌هائی است که از خارج از مرزها به آنان دیکته می‌شود. خلاصة کلام، کشور ایران در چارچوب رژیم فعلی فاقد زمینة الهامات درونمرزی است.

امروز نیز اگر دادوفریادهای توکلی و مطهری بر علیه احمدی‌نژاد و دولت فعلی به هوا رفته، نمی‌باید در شناخت مکانیسم سیاسی تشکیلات دست‌نشانده در ایران دچار اشتباه محاسبه شد. نمی‌باید همچون برخی «سبزها» عین کبک سر به زیر برف فرو برده، هیاهوی اصولگرایان بر علیه دولت را تلاشی جهت ایجاد «سد» در برابر صعود انتخاباتی اصلاح‌طلبان تلقی کرد. مگر آقای خاتمی، آن روزی که در همین نظام رأی‌گیری و رأی‌شماری، و مسلماً با همین تقلب‌ها، با بیش از 70 درصد آراء از صندوق‌ها بیرون کشیده شدند، سازمان سیاسی، عقیدتی و تشکیلاتی از ایشان حمایت کرده بود؟ به هیچ عنوان! ملاممد خندان را بیرون کشیدند چرا که برای وی پروژه‌ای ضدایرانی در دست تهیه داشتند، همین و بس! وقتی هم که «پروژة» کذا به آب گ...زید، جناب سردار اصلاح‌طلبی تبدیل شدند به یکی از انواع «سرداران سازندگی»! یعنی همان‌ها که آقای خاتمی برای پایان دادن به آشوب‌شان در کشور پای به میدان «رقابت انتخاباتی» گذاشته بودند.

خلاصه کنیم، این حکومت بدبخت‌تر از آن است که بعضی‌ها فکر ‌کرده‌اند. و در شرایطی که زمینة مذاکرات بین‌المللی نیز می‌باید تحت نظارت گروه «5+1» انجام شود، یعنی تمامی توافقات، و نه صرفاً مسائل هسته‌ای، می‌باید مورد تأئید روسیه نیز قرار گیرد، و آمریکائی‌ها به دلیل زیاده‌خواهی و عادت به زورگوئی دست‌شان حتی از ایجاد ارتباط ساده و خشک‌وخالی با نوکران‌شان در جمکران نیز کوتاه شده، به چه دلیل بعضی‌ها فکر می‌کنند که در قفای این «جنگ زرگری» شیرینی و حلیمی برای برخی محافل می‌باید آماده شده باشد؟! نه حلیمی در کار است، و نه شیرینی‌ای! فقط چماق است که بر فرق کل حکومت جمکران فرود خواهد آمد.

البته نمی‌باید از دو میعاد مشخصی که طی دو سال و چند ماه آینده در پیش داریم غافل شویم. نخستین «میعاد» همان انتخابات مجلس شوربای اسلامی است، و دومین آن همانطور که می‌توان حدس زد انتخابات ریاست جمهور! به استنباط ما، دادوفریاد لات‌ولوت‌های شناخته شدة دولتی از قبیل مطهری، توکلی، برادران لاریجانی و ... بر علیه احمدی‌نژاد به این دلیل است که زمینة فعالیت سیاسی برای گروه‌های اصلاح‌طلب به طور کلی از میان رفته. اگر این زمینه وجود می‌داشت، مسلماً این حضرات ترجیح می‌دادند که فریادها از حلقوم موسوی و کروبی شنیده شود. ولی گروه‌های اصلاح‌طلب به دلیل وابستگی بسیار صریح به سیاست‌های فاشیست‌پرور ایالات متحد، سیاست‌هائی که از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 تحت عنوان «نبرد با آمریکا» و «جاسوس‌گیری» در کشور به راه افتاد، دیگر آبروئی در افکارعمومی ندارند. روسیه نیز که مذاکرات «5+1» را نهایت امر به محوری جهت گسترش نفوذ کرملین در ایران و کنار زدن تشکل‌های وابسته به سازمان سیا و «ام. آی. 6» تبدیل کرده، به هیچ عنوان علاقه ندارد که در منطقه به جماعت اصلاح‌طلب میدان بدهد. در نتیجه، با عقب نشستن کامل اصلاح‌طلبان می‌بایست منتظر تشکیل یک جبهة «خلق‌الساعه» و هول‌هولکی می‌بودیم، و فریادهای مطهری و توکلی و لاریجانی در مسیر شکل‌گیری‌ همین جبهة هول‌هولکی یا حزب «هول‌الله» قرار گرفته.

از طرف دیگر، اینکه پس از پایان دورة دوم ریاست جمهوری احمدی‌نژاد دست‌های اجنبی کدام «نخبة جمکرانی» را جایگزین وی خواهد کرد، همانطور که پیشتر در مورد نقش مهرورزی نیز گفته‌ایم، آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست. هر که پای در این میدان بگذارد می‌باید در چارچوبی که گروه «5+1» برای‌اش تعیین می‌کند قرار گیرد؛‌ راه دیگری متصور نیست! در نتیجه میدان دادن به توهمات «انتخاباتی» و اینکه فریادهای اصولگرایان سد راه اصلاح‌طلبان می‌باید تلقی شود بیشتر خام‌پردازی است تا واقعیت.

آنچه در دو میعاد آینده می‌تواند واقعاً کارساز ما باشد عکس‌العمل مدبرانه و کارورزانة ملت ایران است، نه فریادها و جیغ‌ویغ‌های خاتمی و خامنه‌ای. اگر در این میعادها ملت ایران در برابر هجوم تبلیغاتی اجنبی و کانال‌های نانخورش از خود مقاومت نشان داده مضحکه‌ای به نام «انتخابات جمکران» را به طور کامل تحریم کند، و به جهانیان نشان ‌دهد که دیگر حاضر به بازی در میدان این مضحکة استعماری نیست، امکان خروج از بن‌بست سیاسی وجود دارد. چرا که در اینصورت مسلم بدانیم همان گروه «5+1» نیز جهت حفظ منافع عالیه، هر چند نامشروع خود مجبور خواهد شد در سیاست‌های ضدایرانی‌اش تجدیدنظر کند. حال آنکه در صورت شرکت فعال مردم در انتخابات جمکران، همانطور که تجربة «انتخابات» اخیر نشان داد، نصیب ملت ایران فقط سرکوب بیشتر خواهد بود.

پیروی ایرانیان از سیاست‌های فرمایشی «انتخاباتی»، به گروه «5+1» که اینک صریحاً خواستار اعمال نوعی طرح مارشال «سیاسی ـ استراتژیک» در منطقة خاورمیانه و ‌آسیای مرکزی است، این امکان را خواهد داد تا با پیش راندن الزامات سیاسی خود بدون هر گونه رایزنی با ملت ایران کشورمان را میان قدرت‌های بزرگ جهانی تقسیم کند. عقب‌نشاندن سیاست‌های تاراجگران بیگانه و دست‌نشاندگان رنگ‌ووارنگ ایرانی‌نمای‌شان میعاد واقعی برای ملت ایران است. در غیر اینصورت شرایط مناسب برای تداوم تاراج کشور فراهم خواهد آمد. فردا خیلی دیر است؛ این مسائلی است که می‌باید از هم امروز بر محور آن متمرکز شویم.