۹/۲۰/۱۳۸۸

باله و شتر!




زمانیکه محمد خاتمی در «انتخابات» سال 1376 با شعار اصلاحات پای به میانة میدان سیاست در حکومت اسلامی گذاشت، مسئله روشن بود. حکومت به بن‌بست رسیده بود و حامیان داخلی و خارجی آن تلاش داشتند از پدیدة «اصلاح‌طلبی» به عنوان سپر بلا استفاده کنند. در اینمورد پیشتر فراوان سخن گفته‌ایم، ولی در همین مقطع می‌باید بار دیگر تأکید کرد که بن‌بست کذا فقط مربوط به عملکرد حکومت اسلامی در دوران سرداران سازندگی نمی‌‌شد؛ وقوع تغییرات استراتژیک عمده‌ در منطقه و نقش کلیدی ایران در معادلات خاورمیانه نگرشی نوین به مسئلة‌ سیاست جاری را در کشورمان الزامی ‌کرده بود. به هر تقدیر در آغاز این نقش‌پذیری سیاسی شاهد ظهور چندین جبهة «نوین» در سیاست‌های داخلی کشور هستیم.

به طور مثال در همین دوره است که پدیده‌ای به نام «مخالف‌نمائی» پای به منصة‌ظهور می‌گذارد. این مخالف‌نمایان در واقع اعضای وابسته به جناح‌های مختلف حکومت اسلامی‌اند که در روندی کاملاً حساب شده و پرشتاب به خارج از کشور «نشت» ‌کرده، با کمک مالی و سازمانی سفارتخانه‌های حکومت اسلامی و محافل محلی وابسته به غرب مواضع تبلیغاتی و رسانه‌ای را یکی پس از دیگری «فتح» می‌کنند. عملکرد اینان در سال‌های پس از پدیدة خاتمی ارمغان «جالب توجهی» برای ملت ایران به همراه آورده؛ گروه‌ها و افراد و شخصیت‌هائی که طی سه دهة گذشته به عناوین مختلف با حکومت اسلامی مخالفت و برخوردهای شدید داشتند، به تدریج در سایة اینان، تحت الهامات اینان و در مسیر اهداف اینان قرار می‌گیرند! مخالفان دیرپای حکومت اسلامی رنگ و بوی این جماعت را می‌گیرند و کار بجائی می‌رسد که برخی اوقات حتی به همکاری با اینان «مفتخر» نیز می‌شوند! البته گروه‌هائی می‌توان یافت که همچون حزب‌توده عمداً تن به این «رنگ‌باختگی‌ها» داده‌اند، اینان به خیال خود و در چارچوب‌ همان «زرنگی‌های» متداول و معمول‌ خودشان می‌خواهند از آب‌گل‌آلود ماهی بگیرند! ولی کم نیستند جریانات و جماعاتی که واقعاً اسیر دست این هیاهوی تبلیغاتی شده‌اند.

افرادی که طی اینمدت با هیاهو و تبلیغات فراوان از دیواره‌های امنیتی و تشکیلاتی حکومت اسلامی جدا شده و به ایالات متحد و اروپای غربی ارسال شدند،‌ با همیاری محافل مختلف دست‌اندرکار فعالیتی هستند که ما آن را در این مقطع بازسازی تئوری استعمار در ایران می‌خوانیم. در مورد این «بازسازی تئوریک» اگر فرصتی و عمری باقی بود مسلماً در مطالب آینده توضیحاتی خواهیم آورد. ولی تا آنجا که به دلائل این بازنگری تئوریک مربوط می‌شود می‌توان به اختصار عنوان کرد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات عمده‌ای که این فروپاشی در سطح جهانی،‌ خصوصاً در زمینة دیواره‌های امنیتی و نظامی به همراه آورد، اروپای شرقی پای در جنگ و برادرکشی گذاشت؛ اروپای غربی به سرعت واحد پول مشترک خود را ـ پروژه‌ای که سال‌ها در بایگانی‌ها خاک می‌خورد، اجرائی نمود؛ و ارتش‌های غرب خاک کشورهای عراق و افغانستان را به بهانه‌های واهی به توبره کشیدند. بازسازی «تئوری استعمار» در ایران در چارچوب همین «تحولات» می‌باید مورد بررسی قرار گیرد. ارتش‌های غربی، به دلیل همسایگی ایران با روسیه نتوانستند همچون افغانستان و عراق پای به خاک ایران گذاشته برنامة مورد نظر را در محل با توسل به نیروهای نظامی و سرکوب امنیتی «حل‌وفصل» کنند. به همین دلیل است که بازسازی «تئوری استعمار» در ایران از چنین ویژگی‌هائی برخوردار شده.

مهره‌هائی که فرضاً می‌بایست این «بازسازی تئوریک» را در چارچوب منافع درازمدت غرب به سر منزل مقصود برسانند، کار خود را نخست در داخل کشور آغاز کردند. ولی همانطور که می‌توان حدس زد اینان مایة زیادی ندارند، و به دلیل خاستگاه‌ استعماری و دست‌ساز و مصنوعی‌شان شناگرانی ناشی‌اند که بیشتر از آنچه موج‌ها را بشکنند، آب‌ دریا نوش‌جان می‌کنند. این «مهره‌ها» قادر نیستند در یک گسترة قابل‌قبول دست به نظریه‌پردازی بزنند. خلاصه کنیم، اینان اصولاً‌ مرد این میدان نیستند. شاهد بودیم که در نخستین روزهای حکومت اصلاح‌طلبان گروه‌هائی از همین «نظریه‌پردازان» به سرعت پای به نشریات و محافل و سخنرانی‌ها گذاشتند و سریعاً با الهام از متون چند کتاب و دفترچه شروع به تئوری‌سازی کردند. ولی اگر «تئوری» اینان زمانیکه فقط به بازگوئی از محفوظات‌شان محدود می‌شد، به دلیل تکیه بر صاحب‌نظران بلندپایه از انسجام نسبی برخوردار ‌بود، در مرحلة «کاربردی» و زمانیکه بحث‌ها گسترده‌تر می‌شد به طور کلی پای به تناقض‌گوئی می‌گذاشت. بررسی گفتار و نوشتار بسیاری از این «تئوری‌سازان» را در مطالب همین وبلاگ‌ها آورده‌ایم؛ و مشت نمونة‌ خروار است!

طی این دوره در عمل ثابت شد که استنباط قدرت‌های استعماری از مسائل کشور ایران و نقش رهبری «محافل» در ساختار قدرت کاملاً خبط و اشتباه بوده. استعمار بر پایة این استنباط غلط می‌پنداشت که به دلیل «صاحب‌کلامی» فرضی نزد اربابان حوزه‌ها، زمانیکه چند تریبون در اختیار گروه ویژه‌ای از این ملایان قرار گیرد، تئوری‌های مورد نظر همچون کبوتران سبک‌بال به اوج آسمان نیلگون نظریه‌پردازی کشور پر خواهند کشید؛ دیدیم که اصلاً چنین شد. سخنان ملایان، حتی فرهیخته‌ترین‌شان از مرحلة خزعبلات و جفنگیات فراتر نرفت و برخلاف انتظار محافل استعماری سرسپردگی مورد نظر از طرف قشرهای مختلف شهری نیز به این «افاضات» آنقدرها بی‌قید و شرط نبود. معادلات به طور خودبه‌خود «حل و فصل» نمی‌شد، چرا که قشرهای فرهیخته، آنان که به زور سرنیزة سرکوب استعماری به «سکوت» محکوم شده بودند، در اطراف خود و در هر گام نظریه‌پردازی‌های الکن و ناقص را، حداقل در میان اطرافیان‌شان «افشاء» می‌کردند.

به عبارت دیگر، دستگاهی که پایه‌های حاکمیت خود را پس از 22 بهمن 57، بر اساس عوام‌زدگی و لات‌بازی و اوباش‌پروری مستقر کرده بود، طی دورة «اصلاحات» می‌کوشید که با تکیه بر همان مهره‌های معمول، شیوه‌های حکومت را به مرحلة «نظریه‌پردازی» نیز برساند! انتظار «نظریه‌پردازی» از اوباش درست مثل این است که از یک شترجماز انتظار داشته باشیم برای‌مان بالة دریاچة قو برقصد! و یا به قول سعدی،

بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند
همچو خر در یخ بماند چون گه برهان بود

باید قبول کرد که انتظارات استعمار از بساط آخوندبازی در ایران غیرقابل قبول بود، و بازیگران صحنة یک حکومت استبدادی در هیچ کشور دنیا قادر به ایفای چنین نقش‌هائی نیستند. استعمار به دلیل همین بن‌بست‌ها مجبور شد که در اولین ماه‌های حکومت خاتمی، به دلیل مقاومت ملت ایران در برابر خواست‌های «نوین‌استعماری» عملاً حاکمیت را به تعطیل بکشاند؛ خاتمی شد همان بهرمانی، البته منهای «سازندگی»!‌ چرا که طی 8 سال حکومت، علیرغم قیمت بالای نفت‌خام آقای خاتمی در مملکت ایران یک سنگ هم روی سنگ نگذاشتند.

در این مقطع بود که جریان «مخالف‌نما‌سازی» آغاز شد. و گروه‌، گروه وابستگان حکومت در خارج از کشور مستقر ‌شدند. حتی گروه‌هائی را به مراکز دانشگاهی فرستادند، و یا دانشگاهیان جمکرانی را با وعده‌وعیدهائی به مکتب‌خانه‌های غرب کشاندند و تحت عنوان «مخالفت» با دولت استبدادی احمدی‌نژاد، برای اینان تریبون و غیره درست کردند؛ هر چند در عمل تحت کارآموزی قرارشان دادند. هدف نیز کاملاً روشن بود. حال که زمینة «نظریه‌پردازی» در داخل نمی‌توانست به نفع غرب متحول ‌شود، غرب این زمینه را مستقیماً در خارج از کشور و تحت‌نظارت عوامل خود برای اوباش صادراتی حکومت جمکران فراهم می‌آورد! باشد که به مصداق حکایت همان الاغی که کودک کاهل و تن‌پروری را عمری به مکتب‌خانه ‌برد،‌ اینان نیز نهایتاً آیت‌الکرسی بیاموزند!

بررسی پدیدة «مخالف‌نمائی» در تاریخچة حکومت استعماری اسلامی حائز اهمیت بسیار زیادی است. دیدیم زمانیکه جناح خاتمی به دلیل نبود زمینة واقعی در طرح‌های «اصلاحات» شکست ‌خورد، جریانی به نام «مخالف‌نمائی» علم می‌شود تا بتواند چرخش سیاسی مورد نظر در حکومت اسلامی را با کمک نظریه‌پردازان غرب «تئوریزه» کند. ولی به انتظار روزی که این «تئوری‌ها» در مکتب‌خانه‌ها «تولید» شود، کشور ایران بار دیگر به دامان نظریة «دولت اوباش» بازگشت، و ریاست این دولت را هم به کسی محول کردند که به معنای واقعی کلمه شایستة رهبری این جریان بود: آقای احمدی‌نژاد! دیدیم که ایشان در راستای همان برنامه‌های استعماری، با «اصرار» فراوان و جهت به نمایش گذاشتن پتانسیل‌های «نظریه‌پردازی» در جمکران، به دانشگاه کلمبیا رفته سخنرانی معروف‌شان را هم ایراد فرمودند. ولی خارج از سازی که احمدی‌نژاد در کلمبیا زد که هم کوک‌اش خراب بود و هم خارج از «دستگاه» زده شد، مخالف‌نمائی برای تئوریزه کردن «مخالفت ظاهری» با حکومت اسلامی به صورت کلی این تمایل را دارد که به تدریج خود را تبدیل به «تریبون» اصلی ‌کند.

ولی تئوری‌های مورد نیاز اصلاح‌طلبی را نمی‌توان یک‌شبه از خم ‌رنگ‌ریزی بیرون کشید، آنهم با توسل به افرادی که از نظر شناخت و درک و سواد اصولاً پتانسیل این قبیل کارها را ندارند. از طرف دیگر، تحمیل یک حکومت شترگاوپلنگ بر ملت ایران، حکومتی که دیگر حتی زمینة توجیهات عوامگرایانة رایج در دو دهة گذشته را نیز از دست داده، برای غرب و در رأس آن برای ایالات متحد در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی بسیار گران تمام خواهد شد. فراموش نکنیم که تمامی این «تحولات» در مسیر شاهرگ‌های انتقال انرژی،‌ و مرزهای مستقیم روسیه و حتی در زمینه‌ای گسترده‌تر در منطقة نفوذ ارتش هند در جریان است. اینجاست که در جریان سازماندهی به مخالف‌نمائی، غرب تلاش می‌کند تا عوامل «احساسی» را نیز به میانة میدان بیاورد. این همان عواملی است که پس از «انتخابات» اخیر عملاً توسط محافل رسانه‌ای غرب در بوق و کرنا گذاشته شد.

خلاصة کلام،‌ آنچه را غرب به دلیل بن‌بست‌های نظریه‌پردازی استعماری نتوانست با تکیه بر «فلسفة خشک» به میانة میدان سیاست کشور بیاندازد، اینک قصد دارد با «چشم‌‌تر» بر ملت ایران تحمیل کند. دولت ایران و احمدی‌نژاد، همان احمدی‌نژاد خبیثی که دانشجویان کلمبیا از نزدیک شناخته‌اند،‌ با «تقلب» میرحسین موسوی «معصوم» و «بیگناه» را که هیچکس نمی‌شناسد شکست داده! و در این راه دانشجویانی کتک می‌خورند؛ معترضان جوانی در زندان‌ها مورد تجاوز قرار می‌گیرند؛ ملتی رأی‌اش را می‌خواهد؛ نامزدهای انتخاباتی حق‌شان پامال شده؛ ندای جوان و زیبا نیز اینچنین وحشیانه در خیابان به قتل ‌رسیده؛ و ... باید قبول کرد که اگر به این «موضوعات» چند فیلم و مقالة مناسب و عکس‌هائی «گویا» اضافه کنیم حتی اشک اصغر قاتل معروف را هم با آنهمه شقاوت می‌توان در آورد! ملت ایران جای خود دارد، دیدیم که ملت‌های دیگر، حتی آنان که نمی‌دانند اصلاً ایران کجاست، برای ما کم گریه نکردند!

ولی ما در همینجا باید عنوان کنیم که تکیة رسانه‌ای غرب بر لایه‌های احساسی و میدان دادن به این زمینه‌ها در عمل فقط برخاسته از یک واقعیت ملموس و تکان‌دهنده است: غرب اینبار نیز در فراهم آوردن زمینة مناسب جهت ایجاد چرخش مورد نظر خود یک شکست را پیش‌بینی می‌کند. این سئوال باقی می‌ماند: با سوءاستفاده از «چشم‌تر» تا کی و تا کجا می‌توان چوبین بودن پای استدلال غرب را در ایران پنهان نگاه داشت؟ چرا که فراگیر کردن لایه‌های احساسی در این میانه فقط به این معناست که غرب دستاوردهای تئوریک و نظریه‌پردازانه را هنوز جهت تحکیم مواضع خود در هنگامة «انتخابات» آینده کافی نمی‌بیند. خلاصة مطلب اگر غرب در 4 سال آینده خود را آمادة چرخش تئوریک مورد نظر نبیند به احتمال زیاد باز هم از پیروزی نامزد اصلاح‌طلب خود چشم پوشیده در یک شامورتی‌بازی تلاش خواهد کرد که فردی وابسته به جناح‌های اقتدارطلب را از صندوق‌ها بیرون بکشد. و در چنین بزنگاهی بار دیگر همین فجایع به صور و طرق مختلف در سطح جامعه تکرار می‌شود.

به هر تقدیر تجربة انتخاب دوبارة احمدی‌نژاد نشان داد که استعمار قصد ندارد دفتر مضحک و بن‌بست دوران «سیدخندان» را بار دیگر بگشاید. دفتر و بن‌بستی که دولت حاکم در قلب آن به دلیل نبود زمینة کافی، مرتباً در میدان «قانون‌مداری» افاضات، و در میدان «قانون‌ستیزی» عمل می‌کرد!‌ البته «عملیات» قانون‌ستیزی به حساب دیگران، یا افراد ناشناس و بدخواهان گذاشته شد. حال باید پرسید بن‌بست احمدی‌نژاد کار را به کجا خواهد کشاند؟ و تا آنجا که به موضوع امروز ما مربوط می‌شود، نقش مخالف‌نمایان در این میانه چه خواهد بود؟

مخالف‌نمایان چند مأموریت اصلی دارند. نخستین نقش آنان میدان دادن به این «خلط مبحث» است که حکومت اسلامی، روحانیت شیعه و محافل آخوندی از پایگاهی مردمی و فراگیر برخوردار بوده، یا اینکه در صورت تجدید نظر در برخی مواضع، آخوندها می‌توانند به چنین پایگاهی دست یابند. دومین نقش مخالف‌نمایان کلیدی جلوه دادن رأی ایالات متحد به عنوان «حامی اصلی دمکراسی» در ایران، با هدف تحریف نقش تاریخی آمریکا در استقرار استبداد در کشورمان است! و اما نقش سوم مخالف‌نمایان در اعمال سانسور بر دیگران خلاصه می‌شود! به عبارت دیگر حذف تمامی جریانات فکری، حتی فلسفی و تئوریک از صحنة جامعه به نفع مواضع «مطلوب». همانطور که دیدیم این سانسور نخست از طریق در بوق و کرنا گذاشتن خزعبل‌بافی‌های خاتمی و کدیور و شمس‌الواعظین و ... آغاز شد، و آنزمان که این روش به بن‌بست نظری برخورد کرد، جای خود را آناً به هیاهوسالاری و «احساسات» داد؛ همان استراتژی «چشم تر» که امروز با تکیه بر آن قصد به عقب راندن دیگران را دارند، و پیشتر از آن سخن گفته‌ایم.

امروز این سه استراتژی‌ در میانة میدان «مخالف‌نمائی» کاملاً علنی شده، و مخالف‌نمایان امکان پنهان کردن‌ این سه شیوة‌ مزورانه را ندارند. حال می‌باید این سه مبحث را هر چند با شتاب و به صورتی سطحی شکافت. نخست اینکه، روحانی جماعت در یک دمکراسی نمی‌تواند نقشی کلیدی ایفا کند، و به فرض محال حتی اگر ایالات متحد طرفدار استقرار دمکراسی سیاسی در ایران تلقی شود، تکیة بیش‌از حد این دولت متجاوز بر قشر روحانی خود دلیلی است بر اینکه ادعای «دمکراسی‌دوستی» واشنگتن فقط یک دروغ بی‌شرمانه است. دمکراسی به عنوان یک حاکمیت دنیوی و انسان‌محور از منظر شیعی‌مسلکان «اباحی‌گری» است، و به هیچ عنوان سنخیتی با «دنیای الهی» نمی‌تواند برقرار کند. و دقیقاً به دلیل برخورد با همین بن‌بست‌های تئوریک بود که مخالف‌نمایان پای در میدان «احساسی» گذاشته و سعی در دمیدن در بوق «احساسات» رقیق مردمان دارند. ولی به استنباط ما نه دمیدن در بوق احساسات رقیق مردمان می‌تواند استراتژی‌های ایالات متحد را نجات دهد، و نه تلاش اینان جهت توجیه مواضع روحانی‌جماعت!

آیندة آقای احمدی‌نژاد نیز در همین راستا مسلماً‌ آنقدرها درخشان نخواهد بود؛ و هر چند آمریکا به دلیل نامناسب بودن وضعیت اصلاح‌طلبان، به صورت تلویحی در تحکیم مواضع اصولگرایان در ایران بکوشد، امکان گشوده شدن جبهه‌های دیگری در فضای سیاست کشور در آینده‌ای بسیار نزدیک به مراتب از احتمال پیروزی جدید اصولگرائی محتمل‌تر می‌نماید.






...


۹/۱۸/۱۳۸۸

پیشنماز و قانون!



سیاست‌زدگی و هیاهوسالاری در فضاهای آموزش عالی کشور همچنان به پیش رانده می‌شود. این تنها اظهارنظر بیطرفانه و منصفانه‌ای است که می‌توان از تحولات 16 آذرماه امسال ارائه داد. البته همانطور که دیدیم جهت این فضاسازی‌های سیاسی دست‌هائی فعالانه در کارند. اینکه دانشجو در روز دانشجو می‌باید چه مطالباتی داشته باشد، و از دولت چه درخواست‌هائی را به صورت صنفی، رسمی و واقعی مطالبه کند، و اینکه دفترودستکی که تحت عنوان مجلس قانونگز‌اری به راه افتاده چگونه می‌باید با خواست‌ها و انتظارات تشکل‌های دانشجوئی و دانش‌آموزی در کشور برخورد داشته باشد، در این فضاسازی‌ها به هیچ عنوان اهمیتی ندارد. مشتی لات‌واوباش از طرف دولت با چوب و چماق و زنجیر و شلنگ مجهز شده، تحت عنوان «دانشجویان حزب‌اللهی» به مرکز شهر روانه می‌شوند تا در «روز دانشجو» با افرادی که خود از جمله هم‌اینان‌اند و تحت عنوان «مخالف» سیاسی دست به هیاهوسالاری از نوع دیگری زده‌اند، درگیری به راه بیاندازند! این است «صورتبندی» ایده‌آل استعمار از آنچه فعالیت سیاسی، صنفی، سازمانی و غیره در کشورهای جهان سوم می‌تواند باشد.

می‌دانیم که دانشجو در کشور ایران از هر نظر تحت فشار است. مسائل رفاهی و مالی، عدم تناسب فضاهای آموزشی و امکانات آموزشی با نیازها و الزامات هر رشتة تحصیلی، کمبود مزمن و غیرقابل قبول کتابخانه، نشریات و کتب مناسب دانشگاهی و لابراتوارها، تحمیل الزامات باندهای سرکوبگر متشکل از دانشجونمایان، مستخدمین و کارگران محیط‌های دانشگاهی بر روزمرة دانشجو، تحمیل کادرهای بی‌سواد و نورچشمی بر فضاهای آموزشی و ... این فهرست بسیار گسترده‌تر از آن است که حتی بتوان ادعای کامل کردن آن را داشت. ولی به دلیل عملکرد مزورانة دولت احمدی‌نژاد و همکاری جانانة مخالف‌نمایان این حکومت یعنی باندهای «اصلاح‌طلب» و سبز، در روز دانشجو هیچیک از این مطالبات به گوش احدی نرسید. آنچه شنیدیم هیاهو بود و فیلم‌های کج‌ومعوج «آماتور» از مشتی عربده‌جو که گویا گروهی از آنان طرفداران «جنبش سبز» هستند و گروه دیگر مخالف این جنبش! بلندگوهای استعماری از این نمایشات مهوع و تأسف‌بار تحت عنوان «مبارزات جوانان ایران در روز دانشجو» سخن به میان می‌آورند، در حالیکه به صراحت می‌توان گفت این مضحکه بیشتر به معنای لبیک حاکمان و مخالف‌نمایان به الزامات سیاست‌های استعماری است؛ آنچه گذشت نه مبارزه بود و نه می‌تواند در مسیر به ارزش گذاشتن مطالباتی روشن و مشخص از ارزش برخوردار شود. این تحولات فقط زمینه‌‌سازی است جهت تعمیم سرکوب از طرف حکومت اسلامی بر تمامی قشرها در کشور.

در آغاز این نمایشات ضدایرانی شاهد اطلاعیة «پرمحتوای» دولت احمدی‌نژاد نیز هستیم!‌ این دولت برخلاف تمامی قوانین جاری فعالیت خبرنگاران، فیلم‌برداران، گزارشگران و دیگر کارکنان ارباب جراید و خبرگزاری‌های خارجی را طی سه روز در مرکز شهر صرفاً با یک اطلاعیه «ممنوع» اعلام می‌کند! این در حالی است که گروه قابل توجهی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی هنوز خود را از دور یا نزدیک وابسته به جریان «سبز» و اصلاحات معرفی کرده، برای این دکان بازارگرمی می‌کنند. اگر حضور خبرنگاران توسط دولت ممنوع می‌شود، منطقاً از طرف مخالفان می‌باید در سطوح مختلف دولتی، تشکیلاتی و خصوصاً در قوة مقننه عکس‌العمل مناسب دیده شود! به هیچ عنوان چنین عکس‌العملی نمی‌بینیم. خلاصة کلام ممنوعیت حضور نمایندگان جراید در این روزهای «سرنوشت‌ساز» از طرف هر دو گروه مورد تأئید قرار می‌گیرد.

دولتی‌ها با جلوگیری از حضور خبرنگاران، «شمار چشم‌گیر» طرفداران دولت را که مجهز به زنجیر و قمه و شلنگ با شعار «حیدر، حیدر» به مردم در خیابان‌ها حمله‌ور شده‌اند «زیر سبیل» در می‌کنند، و به خیال خود ملت ایران را مرعوب این شیوه‌های «مرضیه» نموده، اقتدار امثال احمدی‌نژاد و علی‌خامنه‌ای را در سطح جهانی به اثبات ‌می‌رسانند! «جنبش سبز» نیز با حمایت از عدم حضور رسانه‌ها «مظلومیتی» فرضی برای هیاهوطلبان خود فراهم می‌آورد، و در غیبت مستندسازان نبود هر گونه برنامة سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در قلب این به اصطلاح «جنبش» را به سکوت برگزار می‌کند. خلاصه یکی حق‌مطلق می‌شود، دیگری هم باطل‌مطلق، فقط بستگی به این دارد که ناظر در کدام جبهه بنشیند و منافع‌اش چه حکم کند! برنامه‌ای هم برای مملکت در دست نیست. یکی ظاهراً سرکوب می‌کند، دیگری هم ظاهراً سرکوب می‌شود، ولی آنکه در این روند استعماری و سازمان یافته از سوی محافل دست‌نشانده سرکوب خواهد شد ما ملت هستیم. هر دو گروه ملت را هدف قرار داده.

اینکه دانشجوی ایرانی بر سر میلیاردها مترمکعب گازطبیعی و صدها میلیون بشکه نفت‌خام نشسته و غذائی می‌خورد که در کشورهای صنعتی بجای کود پای درخت می‌ریزند، اینکه خوابگاه‌های دانشجوئی از «کیفیتی» برخوردار است که بر اساس قوانین در کشورهای صنعتی در حد آغل گوسفند نیز نمی‌تواند مورد استفاده قرار گیرد، اصلاً اهمیت ندارد. مهم این است که پس از سه دهه حاکمیت مشتی اوباش و لات و آدمکش، علی خامنه‌ای به عنوان رهبر حکومت اسلامی، و میرحسین موسوی در مقام عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی، «روز دانشجو» را هر کدام به نفع خود مصادره کنند، و با توسل به این خیمه‌شب‌بازی ضدایرانی برای خود بار دیگر جلال و جبروت دست‌وپا بفرمایند. بار دیگر همچون بزنگاه‌های قبلی مطالبات ملت ایران به حاشیه رانده شود، و مشتی اوهام و مزخرفات را تحت عنوان «اهداف انقلاب» به ملت ایران حقنه کنند. روندی که همزمان در خارج ایران و داخل مرزها سازماندهی شده، به مورد اجرا گذاشته می‌شود، و مخالفان این روند استعماری، از هر دسته و گروه، به هر ترتیب ممکن سرکوب شده از صحنه خارج می‌شوند.

سایت‌های مخالف‌نما و مراکز وابسته به خبرگزاری‌های «معتبر» بر روی شبکة اینترنت نیز، همگی به شیوه‌ای یک‌سان و با تکیه بر شایعات و اظهارنظر «شاهدان عینی» خبر می‌سازند، دولت احمدی‌نژاد نیز در مسیر منافع خود بر پایة همین شایعات به نفع دولت خبرسازی می‌کند! اگر هم کسی در صحت و سقم این روند تردید کند، آناً برچسب پیروی از «نظریة توطئه» بر پیشانی‌اش چسبانده شده، از صحنه به بیرون پرتاب می‌شود. خلاصه بگوئیم،‌ یک روند استعماری در حال شکل‌گیری است که در برابر هر مانعی برخورد فیزیکی و حذفی خواهد داشت.

یادمان نرفته دوران کودتای 22 بهمن را!‌ آنروزها نیز روند کذا دقیقاً به همین صورت پرداخت شد و صیقل خورد. کار بجائی رسیده بود که حتی پیش از سقوط رژیم پهلوی کسی جرأت نداشت از حضرت امام خمینی «انتقاد» کند! تمامی لات‌ولوت‌های «جاوید شاه» طرفداران امام خمینی بودند، با چاقوها و زنجیرهای‌شان! این همان صورتبندی است که از طرف قدرت‌های استعماری بار دیگر در ایران بازسازی می‌شود. در اینمورد بارها و بارها توضیحاتی آورده‌ایم و تکرار مکررات نمی‌کنیم. ولی در همینجا می‌باید یادآوری کرد که پیروزی و یا شکست در برابر این روند استعماری فقط و فقط به درجة هوشیاری ملت ایران بستگی دارد. اگر بار دیگر شبکه‌های «تحمیق» بتوانند اهداف واقعی، صنفی، ملموس و اساسی را با اهدافی مجازی و نمایشی و معنوی و خصوصاً رهنمودهای فراگیر شخصیت‌های «مصنوعی» و دست‌ساز استعمار جایگزین کنند، مسلم بدانیم بار دیگر پای در یک فاشیسم خونریز و بی‌مسئولیت خواهیم گذاشت. استعمار دست از این لقمه برنمی‌دارد، مگر آنکه دست‌هایش را ملت ایران قطع کند.

در ادامة این نمایشات تأسف‌بار اوباش یونیفورم پوش حکومت اسلامی اعلام می‌دارند که بیش از 200 تن از «تظاهرکنندگان» نیز دستگیر شده‌اند. در حکومت اسلامی بی‌مسئولیتی مقامات انتظامی و قضائی تا به آنجا کشیده که بسیاری افراد را در صورت دستگیری به صورت «ناشناس» به بند می‌اندازند‌، بعضی اوقات حتی نام وکلای مدافع و جرم دستگیرشدگان نیز مشخص نخواهد شد!‌ خلاصة کلام، جامعة ایران تحت حکومت اسلامی درست همچون یک باغ‌وحش البته به صورتی «وارونه» اداره می‌شود. انسان‌ها در قفس‌اند و جانوران وحشی نقش نگهبانان باغ‌وحش را ایفا می‌کنند:

«[فرماندة نيروى انتظامى تهران بزرگ اعلام کرد] پليس در روز 16 آذر هيچگونه تيراندازى نداشت و تنها در دو مورد از گاز اشك‌‌آور استفاده كرد.»

منبع: رادیو فردا 17 آذرماه 1388

باید به جناب فرمانده تبریک گفت. بدون تیراندازی و فقط با دو کپسول گاز اشک‌آور نیروهای «مقتدر» پلیس حکومت اسلامی توانسته‌اند بیش از 200 نفر را که تظاهرات‌شان از طرف بلندگوهای دولت «ضدامنیتی» قلمداد شده بود، دستگیر کنند. اگر تظاهرکنندگان تا به این اندازه «خطرناک» بودند چطور پلیس مفلوک و بدبخت حکومت اسلامی 200 نفرشان را بدون شلیک یک گلوله دستگیر می‌کند. اگر جناب فرمانده 200 مرغ و خروس را هم می‌خواستند در مرکز شهر به دام بیاندازند مسلماً بیش از این‌ها مهمات و تجهیزات «مصرف» می‌شد. این همان نوع «خبرسازی‌» است که بالاتر در مورد اهداف‌اش سخن گفته‌ایم. آنچه در این خبرسازی از اهمیت اساسی برخوردار می‌شود ارائة تصویر مقتدر از حکومت اسلامی است! و می‌بینیم که هر دو جناح و حتی خبرگزاری‌های اجنبی، این نوع خبرسازی را در چارچوب منافع حکومت اسلامی بخوبی به کار می‌گیرد. یکی می‌شود ستمگر مقتدر و توانا، طرف دیگر هم «شهید» و مظلوم ناتوان!

از طرف دیگر، در چارچوب پیامدهای همین تظاهرات «ضددانشجوئی» که همزمان دولت احمدی‌نژاد و مخالف‌نمایان «خط‌امام» به راه انداختند،‌ شاهد اظهارات «قانونمندانة» یکی دیگر از دلقک‌های دربار حکومت اسلامی هستیم. آخوند اژه‌ای که به دلیل جنایات‌اش از طرف پلیس بین‌الملل تحت پیگرد قانونی است، و در مقام «دادستان کل کشور» در حکومت اسلامی انجام وظیفه‌ می‌کنند، چنین فرموده‌اند:

«از این پس اگر کسی دستگیر شد، خانواده‌ها حق گله ندارند، چرا که مردم بیش از این تحمل نداشته و ما هم از این پس مهلت نخواهیم داد.»

منبع: رادیوفردا، 17 آذرماه 1388

پس تا حالا ایشان «مهلت» داده بودند!‌ مهلت به چه چیزی داده بودید حاج‌آقا؟ مهلت داده بودید تا میرحسین موسوی جنایتکار با «خط امام» کذائی‌اش به میان جان‌تان برسد و از جوابگوئی شما و همکاران آدمکش‌تان در برابر افکار عمومی ما ایرانیان پیشگیری کند؟ واقعاً که جنابعالی، میرحسین موسوی و علی خامنه‌ای، همگی دست در دست اربابان‌تان خیلی کور خوانده‌اید. نظریة تبدیل یک فاشیسم بی‌مسئولیت و پوسیده، به یک فاشیسم «مردمی» و تازه‌نفس و به همان اندازه بی‌مسئولیت، که از جانب محافل سرکوبگر استعماری نسخه‌اش پیچیده شده بود، و همچون نمونة انقلابات و تحولات و رفرم‌های رنگارنگ طی تاریخ 80 سالة اخیر در قوالب متفاوت از چپ‌نمائی گرفته تا دین‌فروشی می‌بایست به خورد ملت ایران داده ‌‌شود، امروز دیگر محلی از اعراب ندارد. خلاصه پیش‌نماز! بی‌خود هارت‌وپورت نکن که بوی گند خرابکاری‌ات همه جا پیچیده!‌ اگر در این مملکت روزی قانون در کار آید اولین کسی که می‌باید در برابر قاضی جوابگوی اتهامات و جرائم‌اش باشد خود جنابعالی هستید.

ولی در توضیح مواضع «دادستان کل کشور» بهتر است نگاهی به شرایط فعلی از منظر استراتژی قدرت‌های بزرگ بیاندازیم. اگر آخوند اژه‌ای نمی‌تواند میرحسین موسوی و اراذل وابسته به او را دستگیر ‌کند،‌ دلائلی به مراتب مهم‌تر از «مردم» و خانواده‌های «مردم» در میان است. اوباشی از قبیل اژه‌ای حتی مادر محترمة خودشان را هم اگر منافع این رژیم حکم کند به قتل ‌خواهند رساند. ولی می‌بینیم که اینجا را «کوتاه» آمده‌اند! بله، ایالات متحد طی سال‌های بوش تحفه‌ای به نام احمدی‌نژاد از صندوق‌شکسته‌های رأی‌سازی در حکومت اسلامی بیرون کشید. این تحفة نطنز قرار بود با هارت‌وپورت و مسخرگی و دلقک‌بازی زمینه‌ساز جنگ با ارتش ایالات متحد در مرزها شده نهایت امر حضور نظامی آمریکا در کرانة دریای خزر را تحقق بخشد. این طرح «زیرکانه» همانطور که دیدیم به آب گو...ید! حال آمریکائی‌ها با زرنگی تمام سعی دارند تولید دکان خودشان،‌ یعنی همین احمدی‌نژاد را در برابر افکار عمومی جهان در تقابل با پدیده‌ای قرار دهند که گویا خیلی «دمکراتیک» و مردمی است! این پدیده همان «جنبش سبز» است!

بله، این همان جنبش سبز کذاست که در چند گام سیاست بحران‌سازی را دنبال می‌کند. در نخستین گام، هدف واشنگتن فراهم آوردن امکان بازسازی حکومت اسلامی از درون بود. این مهم فقط می‌توانست از طریق مزدوری همچون میرحسین موسوی «اجرائی» شود، چرا که موسوی از منظر امنیتی و وابستگی به ساختارهای سرکوب و خفقان به مراتب از احمدی‌نژاد مهم‌تر و والامقام‌تر است. اگر هدف نخست اجرائی می‌شد، و اوباش سبز تحت عنوان دولت انتخابی در اطراف موسوی، آنهم در مقام رئیس جمهور «میلیونی» متمرکز می‌شدند، حکومت جمکران در عمل بار دیگر نفس تازه می‌کرد و می‌توانست برای قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای در چارچوب منافع آمریکا خطر اسلام‌گرائی را به ارمغان بیاورد. ولی همانطور که دیدیم در این گام نیز آمریکا شکست خورد.

در نتیجه گام دیگری آغاز شده، و امروز هدف اصلی تبدیل احمدی‌نژاد به «دژخیم» در برابر افکارعمومی است، دژخیمی که آمریکا گویا با او بسیار دشمن است! خبرگزاری‌های وابسته به ایالات متحد در چارچوب این تزویر بی‌شرمانه تمامی تلاش خود را به کار گرفته‌اند تا روسیه و هند و چین را دوستان احمدی‌نژاد جا بزنند!‌ و می‌دانیم که سرمایه‌گذاری فعلی آمریکا بر روی جنبش سبز روی به منافعی دارد که در انتخابات آیندة جمکران معنا و مفهوم خواهد گرفت!‌ در آینده، یک رئیس جمهور «سبز» که خیلی «دمکراتیک» است و مورد تأئید آمریکا نیز قرار دارد، احمدی‌نژاد منفور را که دوست و همکار روسیه و چین معرفی می‌شود در انتخاباتی مردمی شکست داده، به جای او می‌نشیند. و این از آن دورنماهاست که حسابی آب از لب‌ولوچة گاوچران‌ها آویزان می‌کند. می‌بینیم که چگونه در چارچوب یک طرح درازمدت، و فقط با تکیه بر یک شبکة استعماری خبرسازی، در راستای منافع درازمدت آمریکا نوکر خانه‌زاد واشنگتن تبدیل به مهرة کرملین ‌‌شده! این همان بساطی است که در آمریکای لاتین با هوگوچاوز و لولا نیز به راه افتاده.

به این دلیل است که آخوند اژه‌ای گویا تا به حال نمی‌توانستند اوباش سبز را دستگیر کنند،‌ نه به دلائل انسانی!‌ ولی اگر امروز ایشان «گیوه را ور کشیده»، قصد جان این اراذل کرده‌اند می‌توان نتیجه گرفت که گویا طرح‌های دیگری در کار آمده. به احتمال زیاد اربابان آمریکائی کارآئی اوباش سبز را در این میدان به زیر سئوال برده‌اند، و طراحان نقشه‌های استعماری پروژه‌های دیگری در سیاست جاری به منصة ظهور خواهند رساند. به هر تقدیر برنامة جدید هر چه باشد تردیدی نداشته باشیم که برد و باخت استعمار در این میدان، همانطور که گفتیم فقط و فقط بستگی به درجة هوشیاری ملت ایران خواهد داشت.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۹/۱۶/۱۳۸۸

شربت و تغوط!



مدت‌هاست که در مطالب این وبلاگ عنوان کرده‌ایم، برنامة «شخصیت‌سازی» از سوی سیاست‌های نوین غرب در ایران آغاز شده. و در راستای همین برنامه همه روزه شاهدیم که افراد و «شخصیت‌هائی» از درون خم‌رنگ‌رزی عمو سام بیرون کشیده می‌شوند تا تحت عناوین «دهان‌پرکن» و گاه مضحک به ملت ایران حقنه شوند. البته ما ملت با این روند آشنائی کامل داریم. یادمان نرفته زمانی را که در تهران بر سر دیپلماسی زیرکانة «مثلث بیق» ـ این عنوانی بود که به سه تفنگدار «نظریه‌پرداز» روح‌الله خمینی، یعنی بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده داده بودند ـ توجیه‌گران هیاهوی امام سیزدهم چه نظریاتی تحویل ملت از همه‌جابی‌خبر می‌دادند. زمانیکه فریاد برمی‌آوردیم، این هیاهو مزخرف‌بافی است یا چرا این پیرمرد پریشان‌گو را علم کرده‌اید، جواب می‌دادند، شما نمی‌دانید، پشت صحنه بنی‌صدر، قطب‌زاده و یزدی همه‌کاره‌اند!‌

خلاصه بگوئیم، این یکی از اصول پروپاگاند است. زمانیکه نمی‌توانید پاسخی منطقی به پرسشی اصولی ارائه دهید، «پارامترهای» جدیدی وارد بحث می‌کنید! این‌ها الفبای علم کلام و منطق جاری است و مسلماً گوساله‌فریبانی که عمری در راه خدمت به اجنبی عرق جبین ریخته‌اند با این «حداقل‌ها» آشنائی دارند. بله، به این صورت مشکل متعدد می‌شد، و می‌بایست بجای تعیین‌تکلیف امام سیزدهم، می‌دیدیم که «مثلث بیق» اصولاً چیست؛ بجای حل مسئله می‌بایست پرتقال‌فروش را پیدا می‌کردیم!

امروز نیز در کمال تأسف «در بر همین پاشنه می‌چرخد»، و شخصیت‌های ساخته و پرداختة شبکة تبلیغاتی سازمان سیا همگی در حد اعضاء همان «مثلث بیق» هستند، با یک تفاوت کلی: امروز دیگر دامن زدن به «فضائل فرضی» این نخبگان، و پنهان نگاه داشتن واقعیت‌ها همچون گذشته امکانپذیر نیست، و دیر یا زود پتة حضرات به آب خواهد افتاد. چرا که گسترش ارتباطات که نهایت امر اطلاعات و اخبار را از صیقل افکارعمومی عبور خواهد داد میدان عملیاتی و جفتک‌اندازی برای این حضرات را بسیار محدود می‌کند. با این وجود، چپاول ملت‌ها آنقدر به مذاق عموسام خوش آمده که دست‌بردار نیست و «هر دم از این باغ بری می‌رسد!»

جدیدترین «بر» از این بوستان متعفن استعماری فردی است به نام «استاد» حسین بشیریه! مدتی است که «رادیوفردا» با استفاده از چراغ‌های نئون و چشمک‌زن، عین دکان شربتی‌های کشور گل و بلبل نظر بینندگان و خوانندگان محترم سایت را به چهرة نورانی ایشان «به شدت» جلب می‌کند. این رادیو که در عمل خود را یکی از «مخالفان» سرسخت حکومت اسلامی جا زده، با توسل به هر تخته پاره‌ای سعی دارد که منافع خود را در چارچوب برنامه‌های سیاسی ایالات متحد بر آیندة ملت ایران تحمیل کند. آقای بشیریه هم یکی از همین‌ تخته‌پاره‌ها تشریف دارند. البته از آنجا که «بازارگرمی» برای اجناس بنجل یکی از سیاست‌های اصلی گردانندگان پروپاگاند است، «رادیوفردا» نیز جنس بنجل جدید را اینچنین به خریداران معرفی می‌کند:

«حسين بشيريه يکی از متفکران سياسی مهم ايران بعد از انقلاب است و نشرية لوگوس از وی به عنوان پدر جامعه شناسی سياسی در ايران نام برده است. دکتر بشيريه با نوشته های متعدد خود و نيز تدريس علوم سياسی در دانشگاه تهران به مدت 24 سال [...].»


می‌بینیم که «جنس» خیلی مرغوب است! عین آب‌انارهای ساوة خودمان می‌ماند، شیرین، خوش‌خوراک و گوارا! اصلاً آدم هوس می‌کند فریاد بزند، «آقا! یک لیوان ‌بشیریه بدین! یخ هم نندازین که مزه‌اش خراب میشه!» البته نشریة لوگوس اگر اشتباه نکنیم باید همان مجله‌ای باشد که تحت نظر هنرکدة «سیتروس» بر روی خطوط اینترنت ‌گذاشته می‌شود. این هنرکده نیز از نظر علمی در حد دبیرستان‌های ایران است!‌ حال باید پرسید در چنین «فضای آکادمیک و پویائی» معرفی یک نظریه‌پرداز جامعه‌شناسی سیاسی آنهم به عنوان پدر این «علم» در کشور ایران چه معنائی دارد؟ مسلم بدانیم معلم‌های این هنرکدة کذا نمی‌دانند اصلاً‌ ایران در کدام قاره واقع شده. دیدی چه شد؟ با اینکار تغوط کردند توی لیوان آب‌انارمان.

ولی نگران نباشیم! اگر این «رادیوفردا» همان باشد که ما فکر می‌کنیم دوباره یک لیوان دیگر برای‌مان پر می‌کند. اما پیش از آنکه لیوان را دوباره پر کنند و در گام بعدی در آن فضله بیاندازند بهتر است برای آشنائی بهتر با این «فرهیختة» دوآتشه به سایت ‌حسین حاج فرج‌دباغ، یا همان «استاد» سروش سری بزنیم:

« نسبت عبدالکريم سروش با جنبش اصلاحات ايران نسبت قابل تاملي است، اگرچه او بارها عنوان کرده پدرخوانده اصلاح طلبان نيست و خود را يکي از سرنشينان کشتي اصلاح مي‌داند و نه ناخداي آن، اما بسياري او و حسين بشريه [بشیریه] را از جمله معماران اصلاح طلبي معاصر ايران مي‌دانند و در شرايط کنوني براي گشوده شدن کار فروبسته اصلاحات انتظار ويژه‌يي از آنان دارند.»

سایت عبدالکریم سروش، بیژن مومیوند، اسفندماه 1387

خلاصة کلام جناب بشیریه از همپالکی‌های استاد سروش هستند! و امروز که کف‌گیر «اصلاحات» و دیگر اوباش‌پروری‌ها به ته دیگ خورده، سعی دارند همچون رفیق شفیق خود، همراهی‌ها با حکومت انسان‌ستیز و دست‌نشانده را زیرسبیل مبارک‌شان در کرده، در دکان شربتی‌های «رادیوفردا» ردای «آزادیخواهی» بر قامت خود بیاندازند. البته مسئلة امثال بشیریه بیش از این‌ها روشن است که تصور می‌شود. نیم‌نگاهی به گذشتة پرافتخار ایشان کافی است که قضیه برملا شود.

آقای بشیریه در سال 1953 چشم به جهان گشودند، و با در نظر گرفتن مسیر تحصیلات‌شان به احتمال زیاد پس از «انقلاب» امام سیزدهم و در شرایطی که اعزام دانشجو به خارج از طرف دولت ممنوع شده بود، جهت «ادامة تحصیل» به انگلستان اعزام می‌شوند! ایشان در سن 30 سالگی نهایتاً یک برنامة 5 سالة تحصیلی را به پایان می‌رسانند و به سرعت به تهران بازگشته در جمع «فضلا» جا و مکانی برای خود می‌جویند. بازگوئی این امر که به تأئید بسیاری مراکز اطلاعاتی و اخباری آقای بشیریه همکاری نزدیک با محافل ارتجاعی تدریس «ایدئولوژی شیعی‌مسلکان» داشته شاید در این مختصر بی‌دلیل بنماید ولی شرکت فعال ایشان در مراکزی از قماش «مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم قم»، تحت ریاست حجت‌الاسلام محمدتقی مصباح یزدی، و «دانشگاه امام صادق» یا همان دفترودستکی که در برنامة آموزشی خود صریحاً تبدیل مبانی دین اسلام و فقه شیعة اثنی‌عشری را به «ایدئولوژی سیاسی» مورد تأئید قرار می‌دهد، دیگر قابل پنهان ‌داشتن نیست. موسسه‌های بالا نه تنها خود را رسماً و در سطح جهانی مبلغین اصل «ولایت فقیه» معرفی می‌کنند که علیرغم تحمیل مخارج هنگفت بر ملت ایران، حتی از دولت و سیاست‌های آموزش‌عالی کشور نیز «برائت» طلبیده‌، «مستقل»‌ عمل می‌فرمایند، و معلوم نیست مسئولیت آموزشی در این تشکیلات، بر پایة قوانینی که می‌باید تحت نظر مجلس شورای اسلامی تنظیم شود، بر عهدة چه ارگان‌هائی قرار گرفته! به صراحت بگوئیم، این‌ها همان «محافل‌اند» که در پوشش «دانشگاه» عملاً به امر مقدس عقیده‌سازی و سربازگیری و زمینه‌سازی جهت سرکوب ملت ایران اشتغال دارند. اینکه آقای بشیریه در این اماکن تا این حد فعال مایشاء باشند نشان می‌دهد که ایشان، خصوصاً پس از مراجعت از کشور علیاحضرت ملکه، از کدام پستان‌ها شیر میل می‌فرموده‌اند.

جالب این است که امثال سعید حجاریان، البته نه در دوران پس از «شهادت»،‌ بلکه در آن روزها که برای استخدام اوباش و چاقوکش از قماش سعید امامی در وزارت اطلاعات مشغول «یارگیری» و ضمانت‌نامه نویسی بود، خود را از شاگردان و «نزدیکان» بشیریه معرفی می‌کنند! حال که کمی با این «شخصیت» سرنوشت‌ساز آشنا شدیم، ببینیم اصولاً دردشان چیست، و چرا پس از سه دهه جویدن نان حکومت ولایت فقیه و همکاری با اوباش و چاقوکش‌های وزارت ‌اطلاعات، امروز در فضای مجازی دست به جفتک‌اندازی‌های «نظریه‌پردازانه» هم زده‌اند؟ ورای اینهمه، شاید ببینیم چرا سازمان سیا از طریق دکان شربتی «رادیوفردا» یک عکس تمام نئون از حضرت ایشان جهت آگهی‌های تجارتی «تظاهرات 16 آذر» در افق دید همگان قرار داده.

جهت بررسی افاضات حضرت بشیریه نمی‌باید وقت زیادی تلف کرد. در مصاحبه‌ای که وی با رادیوفردا صورت داده، یک اصل کلی در نظر گرفته شده، البته بدون آنکه در بارة آن سخنی به میان آید. این اصل کلی تقریباً 90 درصد اظهارات ایشان را در بر می‌گیرد و نهایت امر این مصاحبه را بر پایة «توجیه» یک براندازی سیاسی متمرکز می‌کند!‌ البته همچون دیگر «براندازان» حرفه‌ای، بشیریه نیز در پس این براندازی، هیچ نوع برخوردی با ساختارها، یا بهتر بگوئیم، هیچ برخوردی با مسائل کشور در شرایطی که ساختاری عملاً وجود ندارد، نخواهد کرد. بر اساس اظهارات ایشان، کشور می‌باید از یک ساختار دولتی و سرکوبگر صرفاً با تکیه بر آنچه «فروپاشی اسطوره‌های جمهوری اسلامی» لقب داده‌اند، پای به مرحلة فرسایش شدید حاکمیت، و نهایت امر «دمکراتیزه» کردن روابط بگذارد! می‌دانیم که مسائل فقط می‌تواند در خیال و اوهام در چنین مسیری حرکت کند. تجربیات یک سده مبارزات آزادیخواهانه در ایران به صراحت ثابت کرده که خلاء سیاسی به هیچ عنوان نمی‌تواند پس از فروپاشی توسط آنچه نه نامی دارد و نه محتوائی و نه ساختاری، به صورتی خودبه‌خود پر شده، فضای کشور را نه تنها بر اساس اظهارات آقای بشیریه از حکومت اسلامی بزداید که روابط اجتماعی را نیز «دمکراتیزه» کند! این جفنگیات مسلماً از اختراعات دانشمند بزرگ دکان شربتی است که سعی در ارائة بهترین و نزدیک‌ترین میان‌بر بین دیکتاتوری مذهبی فرسوده و دیکتاتوری تازه‌نفس دارند! بقیة مسائلی که در اظهارات ایشان می‌بینیم، ‌ از هر قبیل، فقط نسخه‌برداری کلمه به کلمه از متن همان کتاب و دفترچه‌هاست که در مکتب‌خانه‌ها به خورد دانشجو جماعت می‌دهند. البته مزخرفاتی است مکتب‌خانه‌ای مخلوط با نوعی «آکادمیک‌نمائی» و عالم‌نمائی که بالاجبار سخنگو را پیوسته به مرحلة انتخاب واژگان‌ وارداتی و «اختراعی» می‌‌کشاند. به طور مثال در اظهارات ایشان و در رد هر گونه برخورد گزینشی با تحولات اجتماعی به اینجا می‌رسیم که:

«[...] غفلت خام انديشان بويژه در بين اپوزيسيون خارج از کشور [...] اين است که در شرايط فرسايش ساختار اقتدار، مسئلة اصلی کارکرد و فايده و نقش افراد، گروه‌ها و احزاب در فرايند فرسايش است نه ماهيت عقايد و ايدئولوژی و يا حتی تعلقات گذشته آن‌ها با حکومت!»


تو گوئی ایشان از درد شخص خود می‌نالند و سخن می‌رانند. ولی در همینجا خدمت حضرت بشیریه عرض کنیم که اگر امثال شما دیگر کارتان در آن مملکت تمام است، کاملاً در مسیر مخالف با افاضات‌تان، آنچه برای آزادیخواهان واقعی از اهمیت برخوردار می‌شود، نه فرسایش یک حکومت فاشیست و دست‌نشانده، که ماهیت تحولاتی خواهد بود که در آینده به عنوان گزینه‌های واقعی و ملموس در برابر ملت ایران قرار می‌گیرد. بین نظریه‌پردازی استعماری و براندازانه،‌ یا همان کاری که شما در «رادیوفردا» برعهده گرفته‌اید و توده‌ای‌ها در سایت‌های‌شان، و امثال پاسدار محسن سازگارا در «مرکز تحقیقات‌شان» به آن اشتغال دارند، و برخورد مسئولانه با مسائل یک کشور تفاوت‌هائی وجود دارد که مسلماً از زبان آن‌ها که «حقیقت الهی» را سه دهه است در خشتک حجت‌الاسلام‌های قم و کاشان می‌جویند، و یا در آغوش استالین می‌بویند و سر بر آستان «بازگشت سلطنت استبدادی» می‌سایند،‌ قابل لمس نخواهد بود.

فرسایش حکومت اسلامی، برخلاف ترهات و افاضاتی که شما ردیف کرده‌اید به هیچ عنوان «فرایند ویژه‌ای» نیست؛ ارتباط زیادی هم با فروپاشی اتحاد شوروی ندارد. آنچه در کشور پیش آمده، فرسایش محتومی است که فاشیسم‌های استعماری بدون نیاز به «ملا نقطی» بازی‌های جنابعالی و استاد سروش‌تان دیر یا زود در همة کشورها متحمل می‌شوند. همانکه برای پهلوی اول و دوم نیز از راه رسید و مسلم بدانید نهایت امر بنیان حکومت اسلامی را نیز بر خواهد انداخت.

سرکار خیلی ناپخته‌تر از آنکه می‌نمائید، سخن گفته‌اید،‌ چرا که برخلاف آنچه می‌گوئید دلیل حضور امثال شما در غرب همان اهمیتی است که غربی‌ها برای آیندة منافع‌شان در سیاست‌های برخاسته از سقوط حکومت اسلامی قائل‌اند. اگر این اهمیت وجود خارجی نمی‌داشت پروژة خاتمی شیاد با «مانع» برخورد نمی‌کرد. جنابعالی هم آناً می‌توانستید به دکان جدید اسباب‌کشی کرده، در میان حواریون سیدخندان یک صندلی مرصع جهت ترهات‌بافی در اختیار بگیرید.

اینکه یک آخوندپرست و نظریه‌پرداز «اسلامی ـ آمریکائی» پس از سه دهه نان خوردن در کف امثال مصباح یزدی یک‌شبه نظریه‌پرداز «دمکراسی سیاسی» بشود خود از آن معجزاتی است که فقط در آستان «رادیوفردا» به منصة ظهور می‌رسد. برای آزادیخواهان این کشور تکرار تجربیات هولناک گذار از فاشیسم به فاشیسم می‌باید به پایان برسد؛ اگر هضم این مسئله که مسلماً به معنای حذف اوباشی از قبیل سرکار و استاد سروش‌تان از صحنة نظریه‌پردازی سیاسی کشور است، برای شما و دوستان‌تان سنگین می‌نماید چه غم! در همان آمریکا بمانید و برای اربابان‌تان در محل نظریه‌پردازی کنید.

گفتیم که برخلاف اظهارات شما، فرایند دمکراتیک در یک جامعه به هیچ عنوان پدیده‌ای «خود به خود» و «طبیعی» نیست و نمی‌تواند صرفاً به دلیل «فرسایش» یک فاشیسم به منصة ظهور برسد! دمکراسی سیاسی را می‌باید نظریه‌پردازی کرد و با توجه به امکانات اجتماعی آن را سازماندهی نمود. اگر این «مختصر» را نمی‌دانید بهتر است در همان کالج‌ها مشق شب بچه‌ها را تصحیح کنید، و پای به میدانی نگذارید که بررسی و تحلیل‌ مسائل‌اش هم حسن نیت لازم دارد و هم شناخت. مسائل این میدان را با هیاهوی رادیوئی و سواد فرمایشی نمی‌توان حل کرد!

در کمال تأسف، برای اجتناب از اطالة کلام ناچاریم از بررسی دیگر ابعاد افاضات بشیریه صرفنظر کنیم. ولی این خلاصه را اضافه می‌کنیم که برخلاف ترهات‌بافی‌های محافل وابسته به ایالات متحد، حکومت اسلامی به دلائلی که تشریح آن‌ از حوصلة این مطلب فراتر می‌رود با بن‌بستی ساختاری،‌ نه در داخل، که در ارتباط با حامیان خارجی خود رو در رو شده. این حامیان که مسلماً مهم‌ترین‌شان را می‌باید در واشنگتن و لندن جستجو کرد، از طریق بحران‌سازی قصد تحمیل الزامات و مطالبات غرب را بر ملت ایران دارند. حضور امثال بشیریه و سروش در بارگاه «دانشگاه‌های» این ممالک به صراحت وابستگی بنیادین نظریه‌پردازان سرکوب حکومت اسلامی را به غرب به اثبات می‌رساند. در این میان همکاری صمیمانة تمامی جناح‌های حاضر در حکومت اسلامی با پروژة براندازی به صراحت به نمایش گذاشته شده. هر چند تبلیغات رسانه‌ای جهت هماهنگ کردن روند چپاول ملت ایران که ارتباطی تنگاتنگ با استبداد سیاسی و بی‌مسئولیتی حاکمیت‌ها در کشور برقرار کرده در هر بزنگاه سعی در ایجاد یک فضای مصنوعی و «دو قطبی» دارند. باید از آقای بشیریه پرسید، کدام دو قطب؟ آمریکا و آمریکا:

«تحول سياسی در شرايط فرسايش نيازمند ائتلاف نيروها و نهايتاً دو قطبی شدن جامعة سياسی است.»


ما هم در اینجا می‌گوئیم که تقابل قطب‌ها در کشور ایران ارتباطی با «تقابل کاذب» میرحسین موسوی و احمدی‌نژاد ندارد؛ این تقابل در واقع بین حاکمیت وابسته به استعمار و ملت ایران است. تقابل میان ایندو قطب، فرسایش حاکمیت استعماری را به ارمغان آورده، و برخلاف ترهات نانخورهای سازمان سیا این تقابل نوین نیست بلکه همزاد حکومت‌های استعماری در ایران است‌. ما «شورش» یک قسمت از حاکمیت استعماری را بر علیه قسمت دیگر «دو قطبی» شدن جامعه نمی‌دانیم، این قطب‌سازی تماماً کاذب است و طی دوران مختلف از مصدق‌ و خمینی گرفته تا میرپنج و قوام این نمایشات مضحک مرتباً تحت عنوان «سیاست روز» به خورد ملت ایران داده شده. برخلاف افاضات سرکار آنچه می‌باید فرسایش بپذیرد حاکمیت استعماری و محافل وابسته به غرب در کشور است، نه اصولگرایان در حکومت اسلامی که بخشی از همین حاکمیت و ثمره‌ای است از همین ارتباطات.







...