۷/۰۳/۱۳۹۸

یانکی، روحانی، ایرانی!



حملات موشکی و یا پهپادی به تأسیسات نفتی ‌آرامکو در عربستان سعودی، که خسارات گستردهای نیز به همراه ‌آورده،  تبدیل شده به ابزار بهره‌برداری سیاسی برای ایالات متحد و دست‌نشاندگان شیعی‌اش!   این عملیات در گام نخست به آمریکائی‌ها فرصت داد تا با گرفتن انگشت اتهام به سوی تهران،  در افکارعمومی جهان توجیهی برای گزینه‌های جنگاورانهشان بر علیه حکومت جمکران بجویند؛   بار دیگر یادآور شوند که این رژیم «واقعاً خطرناک و قدرتمند»  است و برای مقابله با آن لازم است حضور نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه گسترش یابد!  این حملات به ملایان نیز فرصت‌های طلائی اعطاء کرد،   و حکومت آخوند علیرغم تکذیب هرگونه دخالت در ‌آن،  تلاش کرده با ژست‌های تبلیغاتی و رسانهای،   افکار عمومی را در داخل و خارج به مسیر مطلوب آمریکا هدایت کند و از خود  تصویر «جنگجوی قدرتمند و خطرناک» ارائه دهد!   

ولی فراموش نکنیم که مسکو نیز از این عملیات نمدی برای کلاه خود برداشت.  کرملین با تکیه بر رخدادهای عربستان،   دو نکتة بسیار با اهمیت را گوشزد کرد.   نخست اینکه اتکاء کشورهای صنعتی به صورت منحصربهفرد به نفت عربستان،  تحت حمایت نیروی نظامی آمریکا می‌تواند برای‌شان زیان‌بار شود.   دیگر آنکه مصرفکنندگان مذکور،  خصوصاً در اروپای غربی و ژاپن نمی‌توانند جهت تأمین نیازهای خود صرفاً به نیروی قهریة واشنگتن تکیه داشته باشند.   چرا که تکرار حوادث عربستان،  نه فقط تمامی برنامهریزی‌‌های ‌آمریکا در زمینة تولید،  توزیع و مصرف انرژی،   که برنامه‌های انرژی فسیلی در اروپای غربی و کشورهای صنعتی ‌آسیای شرقی را نیز می‌تواند بکلی بر هم زند.  از سوی دیگر این عملیات می‌تواند هشداری باشد برای تولیدکنندگان نفت در خاورمیانه و بازاریابی جهت تکنولوژی نظامی روسیه،   چرا که عربستان با تکیه بر حمایت نظامی آمریکا نتوانسته امنیت تأسیسات نفتی‌اش را تأمین کند. 

همانطور که می‌بینیم تهاجم به آرامکو حاشیه‌های فراوان پیدا خواهد کرد و مشکل بتوان به صراحت گفت،  کدام قدرت جهانی در آن دخیل بوده.   پس از این موضوع که تهاجم به آرامکو کار چه محافلی می‌تواند باشد می‌گذریم.   مسئلة مهم‌تر اینستکه این تحولات،   همچون دیگر رخدادهای مهم،  بازتاب‌هائی دارد که تمامی سیاست‌های منطقه‌ای و حتی جهانی را تحت‌الشعاع خود قرار خواهد داد،  و هر قدرت جهانی تلاش خواهد داشت تا از آن بهره‌برداری‌های ویژة خود را صورت دهد.

با این وجود،  بررسی ژئوپولیتک منطقه می‌تواند داده‌های زیادی به دست دهد،  و در مطلب امروز سعی خواهیم داشت تا همین «داده‌ها» را مورد بررسی قرار دهیم.   در این زمینه نخست به تغییر سیاست ایالات‌متحد و همکاران اروپائی‌اش در خاورمیانه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می‌پردازیم.  سپس در سایة این تغییرات،‌  نیم‌نگاهی خواهیم داشت به روند رو به رشد حضور کرملین در خاورمیانه.   و در آخر شاید بهتر باشد نیم‌نگاهی به رابطة آمریکا با جمکرانی‌ها نیز بیاندازیم.  پس برویم به سراغ آمریکا و اروپای غربی در خاورمیانه،   پس از فروپاشی اتحاد شوروی.

بررسی شرایط خاورمیانه در دوران جنگ‌سرد،  آنقدرها جای بحث و گفتگو ندارد.   چرا که این منطقه،  حتی پیش از آغاز دوران جنگ‌سرد،  طی بیش از یکصدسال شکارگاه امن و خصوصی شرکت‌‌های نفتی ایالات‌متحد و انگلستان به شمار می‌رفته است.  روزگاری بود که پائین نگاه داشتن قیمت نفت پاسخگوی نیازهای غرب به شمار می‌رفت؛   این روند طی دهه‌ها دچار تغییراتی نیز شد!  حتی شاهد اوج‌گیری ثروت‌های بادآورده در منطقه خاورمیانه نیز بوده‌ایم.   ولی اگر طی دهه‌ها بهره‌برداری از میادین نفت و گاز در این منطقه،   از منظر فنی،  علمی و حتی اقتصادی و مالی تغییرات چشم‌گیری یافته،   اهداف اصلی همچنان بلاتغییر باقی مانده:  درآمد نفت خاورمیانه،  بازیگری است که در همة مراحل و در هر حال ‌می‌باید نقش خود را در چارچوب نیاز‌های اقتصادی غرب جستجو کند،   ارتباط چندانی هم با نیازهای تولیدکنندگان نداشته و ندارد.

اگر نقش ویژة نفت و گاز منطقه را در اقتصاد غرب ملکة ذهن نگاه داریم،   بررسی شرایط فعلی در خاورمیانه آنقدر‌ها مشکل نیست،  در غیراینصورت شرایط بسیار مبهم و گنگ می‌نماید!  شاهد بوده‌ایم که،   نفت منطقه در دورانی می‌بایست عملاً به صورت رایگان به غربی‌‌ها اهداء می‌شد،   ولی روزگاری نیز می‌رسد که قیمتی بسیار گزاف پیدا می‌کند  ـ   بهای نفت در دوران جرج والکر بوش به بیش از 160 دلار برای هر بشکه رسیده بود!   حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل تغییرات نجومی در بهای نفت خاورمیانه هیچ تأثیری بر سطح زندگی مردم این منطقه نداشته،  در حالیکه در بسیاری دیگر از مناطق جهان به تحولات صنعتی،  شورش‌های خیابانی،  جنگ و حتی انقلاب منجر شده؟  از این گذشته، درآمد هنگفت ارزی حاصل از فروش نفت صرف اجرای چه پروژه‌هائی در منطقه شده؟  به طور مثال،  چرا علیرغم میلیاردها  دلار سپرده در بانک‌های غرب،   هنوز اکثریت قابل توجهی از مردم خاورمیانه در دوران پیش‌صنعتی زندگی می‌کنند؟   بله،   بدون در نظر گرفتن نقش سرمایه‌داری غرب در قیمت‌گزاری نفت،  توزیع اعتبارات ارزی،   اهداف اقتصادی و مالی غرب،  و ... سئوالاتی از این دست،  پاسخی در خور نخواهد یافت.                    

به استنباط ما،  عملیات نظامی‌ اخیر در پالایشگاه نفت عربستان سعودی را نیز می‌باید با در نظر گرفتن همین اصول:  بررسی نقش سرمایه‌داری غرب در قیمت‌گزاری،   توزیع اعتبارات و ...  مد نظر قرار داد.   این مطلب از توضیح بی‌نیاز است،   ولی در همینجا بگوئیم،   نفت خام فی‌نفسه فاقد ارزش است.   این نفت در صنایع،   معنا و مفهوم علمی و فنی به خود می‌گیرد،  و فقط پس از طی این مرحله است که از منظر اقتصادی و مالی قادر به ایفای نقش می‌شود.  ولی کشورهای منطقه صنعتی نیستند؛   نفت در اینکشور‌ها،  فقط معنای کسب اعتبارات ارزی در نظام بانکی غرب را دارد.   اعتباراتی که قابل انتقال،  برداشت یا تبدیل به طلا،  نقره،  و یا فلزات گرانبهای دیگر نیست!   این اعتبارات فقط در صورت رضایت بانک و دولت متبوع بانکدار می‌تواند به عنوان پشتوانه جهت دریافت ‌«وام» برای خرید برخی کالا‌ها مورد استفاده قرار گیرد؛  البته وام‌هائی با بهره‌های نجومی!

به عبارت ساده‌تر،  علیرغم تمامی شعار‌های دهان‌پرکُن،   دهه‌هاست که ملت‌های منطقه در صورتبندی‌ تجاری‌ای زندگی می‌کنند که فقط می‌توان بر آن نام تجارت «پایاپای» گذارد.   به عبارت ساده‌تر،  در ازای کالاهای «مجاز» مصرفی،   مواد غذائی،  دارو،  و خصوصاً اسلحه و مهمات،   نفت خام از میادین نفتی به شرکت‌های غربی تحویل داده می‌شود!   بله،‌   به همین دلیل است که پس از گذشت بیش از یکصدسال از صادرات نفت،   کشور ایران در زمینه‌های صنعتی،  علمی،  اجتماعی و خصوصاً سیاسی و فرهنگی کوچک‌ترین گامی به پیش برنداشته‌.   و طی اینمدت آنچه دولت‌ها با شعار ‌«رشد و توسعه» به خورد جامعه داده‌اند،  هیچ نبوده و نیست جز تورم دستگاه اداری،  ارتش،  نیروهای سرکوبگرشهری،   پلیس سیاسی،  دستگاه تجاری و دلالی وابسته به حکومت،  و  ... و اینهمه نه جهت بهبود شرایط زندگی انسان‌ها،  که فقط در راه توسعة سیاسی یک نظام استبدادی وابسته به استعمار.   در کمال تأسف این صورتبندی‌ای است که در تمامی‌ کشورهای منطقه حاکم شده.         

حال بعضی‌ها سئوال می‌کنند،  چرا این صورتبندی «بهینه» را که دهه‌هاست نیاز‌های غرب را به بهترین وجه تأمین کرده،  برخی محافل به شیوه‌ای که در عربستان شاهدیم به چالش کشیده‌اند؟   اگر ژئوپولیتیک منطقه را خصوصاً پس از گسترش نفوذ روسیه در خاورمیانه بررسی کنیم،   پاسخ به این پرسش نیز آنقدر‌ها پیچیده نخواهد بود.   به عبارت ساده‌تر ایالات‌متحد،  همچنانکه در اروپا،  آمریکای مرکزی،  خاور دور،  و ... شاهدیم،  در خاورمیانه نیز قصد اعمال تغییراتی عمده در سیاست‌اش دارد.  پیشتر دیدیم واشنگتن با چه شقاوتی کشور یوگسلاوی را که خود در خلق‌اش مهم‌ترین نقش را ایفا کرده بود،  در قلب اروپا تکه، تکه کرد؛   دیدیم که جرج والکر بوش با چه سبُعیتی ارتش یانکی را در عراق و افغانستان به جان ملت‌ها انداخت؛   دیدیم باراک اوباما بر سر مصر و سوریه و یمن و لیبی چه آورد؛  و راه دور نرویم،  در انگلستان،  مهم‌ترین متحد ایالات‌متحد پروژة برکسیت به صراحت نشان می‌دهد که واشنگتن در مسیر منافع استراتژیک‌اش «دوست و دشمن» نمی‌شناسد.  حال چرا بعضی‌‌ها در برخورد با مسائل عربستان اینهمه دست‌پاچه شده‌اند؛   خبری نیست جانم!   همان است که پیش‌تر نیز در این‌سوی و آن‌سوی جهان به وقوع پیوسته،   فقط اینبار قرعه به نام عربستان از صندوق عموسام بیرون آمده.     

بارها در مطالب این وبلاگ نوشته‌ایم که آمریکا،  پس از پایان دوران «جنگ‌سرد» در بسیاری از مناطق نفوذش سیاست «سرزمین سوخته» اعمال کرده.   به عبارت ساده‌تر،  آنزمان که احساس می‌کند زمینه‌سازی‌هائی که در کشور و یا منطقه‌ای صورت داده ممکن است نهایتاً بیش از آنچه به آمریکا منفعت برساند،   منافع رقیب را تأمین نماید،  «آش را با جاش» یا به قول فرانسوی‌ها،  «بچه را با لگن» از پنجره بیرون می‌اندازد.   این سیاستی است که اینک در عربستان سعودی به اوج خود رسیده،  و انفجار تأسیسات نفتی اینکشور و چهرة «معصوم» دونالد ترامپ،‌  فقط چُس‌ناله‌های کلینتن برای «مردم» یوگسلاوی،  و اشک تمساح جرج والکر بوش و اوباما برای عراقی‌ها و افغان‌ها و سوری‌ها را تداعی می‌کند.   این سیاست‌های مزورانه در چارچوب برنامه‌ریزی امپریالیسم آمریکا برای ورود به جهان چندقطبی‌ای اتخاذ شده که از خاکستر «جنگ سرد» سر برداشته،   و در آن واشنگتن دیگر نمی‌تواند «حرف آخر» را بزند.  در این میدان شاهدیم که حتی امپراتوری بریتانیای سابقاً کبیر نیز از این قاعده مستثنی نیست،   و هیئت حاکمة آمریکا با به راه انداختن مضحکه‌ای به نام برکسیت،   دولت، ‌ دربار،  و تمامی بنیادهای حکومتی بریتانیا را مسخرة خاص و عام کرده. 

بله،  تمامی این عملیات در چارچوبی اعمال می‌شود که ترامپ آن را بازگرداندن «عظمت گذشته به آمریکا» می‌خواند.  ولی این سئوال مطرح می‌شود که آمریکا در کدام دوره بیش از امروز «عظمت» داشته؟  آن زمان که بازارهای برده‌فروشی در سراسر سواحل شرقی احداث کرده بودند،  یا آنهنگام که فقر و تهیدستی روستائیان مهاجر،   پس از جنگ‌‌های استقلال کار را به شورش بر علیه جرج واشنگتن کشاند و گروه گروه مخالفان سازش جرج واشنگتن با بانک‌های انگلستان را در کوی و برزن تیرباران می‌کردند؟   شاید هم عظمت آمریکا آنزمان بود که آبراهام لینکلن،   برای انتقال نیروی کار «مفت و مجانی» به مناطق شمالی،  برده‌داری را لغو کرد، یا آنهنگام که برای جلوگیری از فروپاشی کشور و نجات از دست «پاشنه‌آهنی‌ها» «تینک تنک» به راه انداختند و روزولت را با یک صندلی چرخدار رئیس‌جمهور کردند.  شاید هم مقصود ترامپ دوران پرافتخار «مک‌کارتیسم» و «هووریسم» باشد،  و یا عظمت مربوط به آنزمان می‌شود که جان. اف. کندی را عین کبوتر در دالاس شکار کردند!   بالاخره،  فردی که از عظمت سخن می‌گوید،   می‌باید نشان دهد که این عظمت وجود خارجی داشته که اینک چراغ در دست به دنبال‌اش روان شده.   ولی از شما چه پنهان،  این عظمت هم عین عظمت اسلام و کربلا در روضة ملایان برای «حسین»،  بیشتر زبانی است تا تاریخی و عینی!   به طور کلی،  زمانیکه فردی سخن از «بازگشت به گذشته» به میان آورد،   بدانید که وضع‌اش خراب است،  چرا که انسان‌ها،  جوامع،  فرهنگ‌ها،  و ... و حتی ادیان و مذاهب هم کاری با «بازگشت» ندارند؛  همه محکوم‌اند که به پیش بروند،  چه بخواهند و چه نخواهند.

بله،  درست حدس زدید!   ترامپ خواستار بازگشت به دوران «جنگ سرد» است.  خواستار زندگی در روزهائی است که تمامی رژیم‌ها و محافل غیرکمونیست جهان،   بدون استثناء از وحشت بلشویسم اتحاد شوروی «متحد طبیعی» واشنگتن بودند.  و این «اتحاد اجباری»  چقدر شیرین بود؛  جیب یانکی‌ها را چه خوب پر زر و زیور می‌کرد!   ولی آن روزهای خوش دیگر گذشته؛  تکرار نخواهد شد،  و اصولاً «بازگشت» معنا و مفهوم ندارد.  اگر آمریکا تمامی خاورمیانه را با بمب اتم نابود کند؛   اگر بنیاد دربار و دمکراسی انگلستان را از پای‌بست فروپاشاند؛   اگر آلمان را به دوران پیش از ‌جنگ دوم و فقر فراگیر توده‌ها فرواندازد و ... گذشته تکرار نخواهد شد.  پس چه بهتر که آمریکائی‌جماعت فکر دیگری برای خودش بکند؛   ما هم آمریکا را رها کرده مطلب‌مان را ادامه می‌دهیم.      

در میانة «عظمت‌جوئی‌های» کودکانه،  اگر نگوئیم مغرضانه و کورکورانۀ ایالات‌متحد،  فدراسیون روسیه،  چین،  هند و بسیاری دیگر از کشور‌ها،  حتی برخی محافل و اعضای مستقل‌تر در اتحادیة اروپا را می‌بینیم که تلاش دارند دوران «پساجنگ‌سرد» را با برنامه‌ریزی‌های عینی‌تری آغاز کنند.  طبیعتاً ساختارهای سیاسی،  نظامی و مالی در اینکشورها  هر قدر وابستگی گذشته‌شان به آمریکا بیشتر بوده باشد،   امروز بالاجبار محتاط‌تر عمل می‌کنند و حیطة عملیاتی ضعیف‌تری خواهند داشت.   به طور مثال،  فدراسیون روسیه با آمریکا با گردن‌کلفتی برخورد می‌کند،   ولی آلمان فدرال علیرغم برخورداری از اقتصادی شکوفا و صنایعی بسیار پیشرفته در برخورد با واشنگتن دست‌به‌عصاست.   چرا که فهرست وابستگی‌های برلین به واشنگتن بلندبالاست،  و اجازه نمی‌دهد که آلمانی‌ها در برابر آمریکا دست بالا را داشته باشند.  

امروز مجموعة اطلاعاتی که در بالا به آن‌ اشاره کردیم،  تعیین‌کنندة روابط دیپلماتیک،  نظامی و اطلاعاتی بین دولت‌ها با یکدیگر شده.   و این «روابط» به مراتب از دوران «جنگ‌سرد» پیچیده‌تر است.  جهان بی‌ثبات شده،  و کشورهای قدرتمند هر یک تلاش دارند در گردابی که عملاً غیرقابل کنترل است،  منافع «سنتی» خود را محفوظ نگاه دارند.  و اینجاست که پای به مبحث «شیرین» رابطة حکومت اسلامی با واشنگتن می‌گذاریم. 

امروز به دلیل حضور بسیاری از رهبران جهان در شهر نیویورک،  باز هم سخن از دیدار روحانی و ترامپ به میان آمده،  البته پیشتر نیز بارها و بارها در رسانه‌ها احتمال این «گفتگو» مطرح شده بود،  ولی «دیدار» فی‌نفسه معنائی ندارد.  هیچکس از ابعاد دیپلماتیک،  اقتصادی و اطلاعاتی این «ملاقات» چیزی نمی‌گوید.  احدی به ما نخواهد گفت که ملاقات حسن روحانی با ترامپ،  اگر هم صورت پذیرد پیرامون چه موضوعاتی است و اینکه اصولاً معنای این «دیدار» چیست.  با اطلاعات اندکی  که در دست است،   به صراحت می‌توان عنوان کرد که این «ملاقات» تلاشی خواهد بود از جانب ترامپ جهت اعمال تغییرات عمده‌ در روابط حکومت ملایان با آمریکا.   و اگر اینجا سخن از «روابط» به میان آوردیم به هیچ عنوان اشتباهی در کار نیامده.  حکومت ملایان موجودیتی استعماری و وابسته به آمریکاست؛  روابط بسیار نزدیکی با حکومت آمریکا دارد؛   با کودتای آمریکائی‌ها به قدرت رسیده،  و طی چهل‌سال گذشته تمامی سیاست‌های دیکته شده از سوی واشنگتن را در چارچوب روابط ویژه‌ای که سیاست قیمت‌گزاری،  فروش و توزیع اعتبارات ارزی نفت ایران نیز شامل آن می‌شود،  دنبال کرده.   ولی تغییرات عمده‌ای که‌ در سیاست‌های منطقه به وجود آمده،   ادامة «روابط» به صورت گذشته را با مشکل روبرو کرده.   به همین دلیل قرار شده «ملاقات» صورت گیرد.  پرواضح است تمامی محافلی که طی 40 سال گذشته از «آب‌قنات» ملایان برای چارپایان‌شان آبشخور فراهم آورده بودند،   چه در داخل و چه در خارج مرزها در برابر این تغییرات شاخ‌وشانه بکشند.

از سوی دیگر،  مسئلة جدیدی نیز در این میانه قد علم کرده؛   مسئله‌ای که حساسیت شدیدی برانگیخته:  رابطة آمریکا با ملایان دیگر نمی‌تواند همچون گذشته‌ها،   صرفاً از کانال واشنگتن تنظیم شود.  این روابط می‌باید در کانال‌های پیچ‌درپیچی حل‌وفصل گردد که گروه‌های وسیعی از دیگر کشور‌ها نیز در آن حضور دارند.   البته واشنگتن ترجیح می‌داد که با ایران نیز همچون عراق،   سوریه و افغانستان،  اگر نگوئیم همچون عربستان سعودی برخورد کند:  حملات نظامی،  سرنگونی رژیم،  آوارگی صدها هزار تن و ... و در چنین شرایطی منافع گسترده‌تری برای واشنگتن می‌توانست منظور گردد،   ولی همجواری ایران با فدراسیون روسیه این سیاست را غیرممکن کرده.  در نتیجه،  واشنگتن انگشت‌به‌دهان منتظر است تا فرجی شود.   این «فرج» ظاهراً باید از طریق فردی صورت گیرد به نام حسن روحانی که نه روحانی است،  نه دیپلمات،  نه انقلابی و دولت‌مرد،  و شاید،  نه حتی ایرانی.