۸/۲۷/۱۳۸۵

شهرفرنگ، از همه رنگ!


در روزهای اخیر شاهد شکل‌گیری نوعی «دیپلماسی جدید» بر محور مسائل خاورمیانه هستیم. در واقع، ورود قریب‌الوقوع روسیه به سازمان تجارت جهانی، نشان از سازش‌های وسیع روس‌ها با ایالات متحد دارد، ولی این سازش‌ها را نباید در جهت پیشبرد سیاست‌های واشنگتن در منطقه بررسی کرد! و در همین راستا نمی‌باید، برای اروپای غربی نیز در این میان، نقشی تعیین کننده قائل شد؛ همانطور که پیشتر در همین وبلاگ عنوان کردیم، سازش وسیع ایالات متحد با روسیه، به نوبة خود نشان خواهد داد که، بازندة اصلی در این میانه، اروپای غربی است که در این جنگ رهبری خود را به هیئت حاکمة انگلستان واگذار کرد. چرا که پایة هر گونه سازشی، در حال حاضر بر اساس جستجوی مفری جهت خروج ایالات متحد از بحران عراق و افغانستان خواهد بود. مسائل دیگر، مسلماً‌ مطرح خواهد شد، ولی در آینده مورد بررسی قرار می‌گیرد. اما، «مفری» که ایالات متحد می‌جوید، به دلیل وسعت بی‌سابقة جبهة این جنگ هر لحظه نقش و نگاری ویژه خواهد یافت، و درست اینجاست که، حاکمیت روسیه در هر گذر سعی بر تحمیل نظریات خود بر دولت‌های غربی خواهد داشت. آمریکا به احتمال زیاد جلب «رضایت ‌خاطر» روس‌ها را نه به بهای عقب نشینی از مواضع مالی و اقتصادی خود، که از جیب «اروپای غربی» تأمین خواهد کرد!

در واقع، نامه‌ای که اخیراً در ظاهر امر، از طرف احمدی‌نژاد به رومانو پرودی، رئیس دولت ایتالیا ارسال شده، از قضای روزگار درست زمانی به دست ایشان‌ رسید که روز پیش از آن، دولت ایتالیا رسماً تمایل خود را جهت ایفای نقش میانجی نزد فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها جهت «پایان» دادن به بحران خاورمیانه اعلام داشته بود! می‌دانیم که رومانو پرودی، یک دیپلمات کهنه‌کار است؛ دمکراتی است «چپ‌نما»، و بر خلاف تمامی وعده‌های انتخاباتی‌، خروج ارتش ایتالیا از عراق را به هر وسیله‌ای که توانسته، تا به امروز به تأخیر انداخته. با در نظر گرفتن این مسائل، دلیلی وجود ندارد که ورود ایتالیا به بحثی که عملاً چند روز پیش از طرف تونی بلر، و خصوصاً از «موضع ضعف کامل» اعلام شد، از طرف برخی «صاحب‌نظران» در مقام یک «دیپلماسی جدید» منطقه‌ای مورد ارزیابی قرار گیرد؛ یک «دیپلماسی جدید» در حال شکل‌گیری است، ولی نه در جبهة ایتالیای شکست خورده، که در جبهة روسیه، هند و چین. و همزمان این سه کشوراند که بر اساس آخرین ارزیابی‌های محافل بانکی در فرانسه ـ محافلی که پایگاه اصلی «کلوپ پاریس» به شمار می‌آیند ـ اعتبارات بانکی و اعتبارات سرمایه‌گذاری‌شان‌ از «افزایشی» بسیار چشم‌گیر نیز برخوردار می‌شود!

اگر دولت احمدی‌نژاد را، دولتی وابسته به سیاست غرب معرفی می‌کنیم، گزافه نگفته‌ایم. همانطور که ملاحظه شد، آمریکا در منطقه در حال عقب‌نشینی است. روسیه، هند و چین مواضع خود را مستحکم می‌کنند؛ بلر در عقب‌نشینی خود سعی دارد شکست ارتش انگلستان را پنهان کرده، بار دیگر مسئلة «فلسطین» را «کلیدی» عنوان کند. رومانو پرودی، که از نخستین روز انتخابات وعده‌های خروج ایتالیا از عراق را پشت گوش انداخته، پس از موضع‌گیری بلر، آناً دست به کار شده، این «موضع» را به نوبة خود «کلیدی» نشان می‌دهد‌ و رسماً اعلام می‌کند که حاضر به بررسی مسئلة «فلسطین» است. و نقش دولت مهرورزی نیز در این «تئاتر» مضحک، کامل‌ کردن «دور باطل» دیپلماتیک شکست خوردگان جنگ عراق می‌شود؛ «ارسال» یک نامه حضور همین رومانو پرودی، نامه‌ای که از قضای روزگار دقیقاً حاوی تمام خواسته‌های هیئت‌های حاکمة انگلستان، ایتالیا و آمریکا، یعنی بازگشت به مهرة کلیدی «فلسطین» در منطقه است. از این برخورد «آمریکائی‌تر» در این منطقه امکانپذیر نمی‌بود؛ برخوردی که از جانب حکومت اسلامی صورت گرفت و علناً همگان شاهد آن هستیم.

بنگاه سخن‌پراکنی «امپراتوری» انگلستان، بی‌بی‌سی، سریعاً از طریق «تحلیل‌های علمی» به این نتیجه می‌رسد، که تلاش‌های ایران و ایتالیا جهت پایان دادن به این بحران نمی‌تواند مؤثر واقع شود! البته این «موضع‌گیری»، به مثابه «شیره را خوردن و گفتن که شیرین است»، بسیار هم خنده‌دار است. نخست آنکه، یک دولت «دست‌نشانده» و بی‌اختیار به همراه یک دولت «دنباله‌رو» و به همان اندازه بی‌اختیار، مسلماً قادر به حل مشکل فلسطین و اسرائیل نخواهند بود، اگر چشم‌اندازی جهت حل «معجزه‌آسای» این بحران کهن پیش روی می‌بود، مسلماً آقای بلر خواستار «خدمات» پرودی و احمدی‌نژاد نمی‌شدند؛ شخصاً، جهت کسب اندک اعتباری برای دولت «کارگری»، گامی‌ بر می‌داشتند. ولی می‌بینیم که این «گام»، نه در راه خاموش کردن آتش جنگ فلسطین و اسرائیل، که در راه همکاری با دولت دمشق از طرف ایشان برداشته می‌شود! آقای بلر، تا چندی دیگر، گویا در راه ملاقات با «خاندان»‌ اسد به دمشق تشریف خواهند برد. و یادمان نرفته که از میان برداشتن دولت اسدها در سوریه، یکی از «راهکارهای»‌ ارائه شده جهت رسیدن به صلح و ثبات در همین خاورمیانه، توسط همین آقای بلر بود!

در جبهة مخالف‌نمایان حکومت اسلامی نیز شاهدیم که، «آب در لانة مورچه افتاده». چپ‌های پادگانی، که پس از حمایت‌های کلان از مواضع «ضدامپریالیستی» حاج‌روح‌الله، اعتبارشان در افکار عمومی ایرانیان به شدت ضربه خورده، سعی دارند که با پیروی از مثل «کم گوی و گزیده گوی چون در»، هر چه می‌توانند کمتر حرف بزنند! زبان در کام کشیده‌اند، خود را «وقف» مسائل کارگری «نشان» می‌دهند، تو گوئی اصولاً‌ در این منطقه هیچ تغییری در حال شکل‌گیری نیست! چپ‌نماها، بنی‌صدری‌ها و «مجاهدین خلق»، یعنی تمامی آنان که، در کودتای 1360 با اشک و آه و نالة فراوان، از همکاری با حاج‌روح‌الله «محروم» شدند، از جانب محافل سرمایه‌داری غرب به سرعت مورد حمایت قرار گرفته‌اند؛ حمایتی که مسلماً نتیجه‌ای نخواهد داشت، هر چند که شاهدیم، در همین گیرودار، آناً یک «جایزه» هم جهت نگارش یک کتاب «علمی»، از طرف آکادمی‌های سوئد خدمت آقای بنی‌صدر ارائه می‌شود! در این میان، «اصلاح‌طلبان» و دارودستة خاتمی که گویا دیگر نمی‌توانند هیچ نقشی بر عهده داشته باشند، «رهبری» خود را در «انتخابات» آیندة خبرگان به هاشمی رفسنجانی واگذار می‌کنند! و خنده‌دارتر از همه اینکه، اینک هاشمی رفسنجانی نقش رهبر «اصلاح‌طلبان»‌ بر عهده می‌گیرد! فضای سیاسی ایران در شرایط فعلی به «تفکر هنری» دوران باروک اروپائی شباهت پیدا کرده، هر لحظه، و از هر زاویه‌، «عمارت سیاسی ایران»، به نقشی و رنگی متفاوت می‌نشیند.

در واقع، این نیست جز آنکه «مخالف‌نمایان» خارج‌نشین، عملاً‌ از گود سیاست خارج شده‌اند، و «جنبش» اصلاح‌طلبی حکومتی نیز به طور کلی از میان رفته! دیگر نه می‌توان امیدی به این «جنبش»‌ داشت، و نه آنانکه این حرکت را روز اول از غرب «فرمان» می‌راندند، دیگر در راه آن سرمایه‌گذاری خواهند کرد. ولی مسلماً سوختن کارت‌های «مخالف‌نمائی» و «اصلاح‌طلبی»، به منزلة خاتمة بازی سیاسی در ایران نیست. هر چند حمایت غرب از مهره‌های وابسته به خود در این بازی روز به روز تضعیف خواهد ‌شد، برخی از همین مهره‌های «دست‌نشانده» ـ معمم یا کلاهی ـ همانطور که تجربه‌های افغانستان و عراق نشان می‌دهد، از طرف سیاست‌های رو به رشد در منطقه‌، که در عمل به دنبال «مرکب بی‌صاحب» می‌گردند، استخدام خواهند شد. در این میان افکار عمومی در ایران می‌باید «تغییرات» سریع و شدید سیاسی، در مواضع این «مستخدم‌های جدید» را با دقت دنبال کند، و این تغییرات را نه به عنوان «تغییر» در سیاست‌های اعلام شدة آنان، که در مقام «تغییر» در اهرم‌های فرماندهی و راهبری‌شان مورد بررسی و نقد قرار دهد.





۸/۲۶/۱۳۸۵

«تاریخ‌ساز» دل‌آزار!



چند روز پیش بود که خبردار شدیم، فردی به نام «فرهاد رهبر»، از پست ریاست «سازمان مدیریت وبرنامه‌ریزی» در دولت «مهرورزی» کنار گذاشته شده. مطلبی هم در همین وبلاگ در مورد سیاستگزاری‌های مالی و مدیریت‌های دولتی، در نظام‌هائی از قبیل حکومت اسلامی نوشته شد. مطلبی که در ساختار خود، بازتاب «برخورد» اساسی نویسندة این وبلاگ با مسائل سیاسی ایران بود، و بارها و بارها در مطالب مختلف بی‌کم و کاست تکرار شده است. ولی از آنجا که برخی «وبلاگ‌نویسان» حرفه‌ای دست از دامان «فرهاد رهبر» نمی‌شویند، و با ارائة مقالات «تاریخی»‌، امیرکبیر را از قبر بیرون کشیده‌ و همزمان فرهنگ «مدیریت» ابوالحسن ابتهاج را هم «تاریخ‌سازی» می‌کنند، لازم آمد که امروز هم وقف موضوعاتی شود که شاید می‌باید در گذشته‌ها از آن‌ها بیشتر گفته می‌شد، تا میدان به دست «نااهل‌ها» نیافتد.

نااهل‌هائی که در نخستین روزهای همین غائلة رسوای 22 بهمن، فریاد: «امام، امام‌شان» گوش همه را کر کرد؛ نااهل‌هائی که تا همین چند ماه پیش برای ریاست جمهوری «سردار سازندگی» میتینگ اینترنتی به راه می‌انداختند؛ نااهل‌هائی که به دلیل «ترهاتی» که در حمایت از جنگ، اشغال نظامی و سرکوب ملت بینوای عراق نوشتند، مجبور به تحریر «مقالة تصحیحی» شدند؛ نااهلی‌هائی که اگر از «تاریخ‌نگاری» فقط بوسیدن چکمة «قدرتمداران» را فرا گرفتند، امروز به خود اجازه می‌دهند، در «سوگ» کنار رفتن همره کاروان و شریک دزد، «فرهاد رهبر» آدمی، از پست‌های «اشغالی‌‌اش» ـ پست‌هائی که بدون هیچگونه «مشروعیت» قانونی و تحت حاکمیت یک نظام استبدادی «غصب» کرده ـ در برابر ملت چپاول شدة ایران اشک تمساح هم بریزند!

اگر حمایت «نویسندگانی» از این دست، از جناح رفسنجانی در انتخابات اخیر ذره‌ای «معنا» و «مفهوم» می‌داشت، مسلماً از کنار رفتن امثال «فرهاد رهبر»، که نهایتاً نشانة تضعیف جناح احمدی‌نژاد است، حمایت هم می‌باید به عمل می‌آوردند. ولی چنین نکردند! همانطور که قبلاً هم گفتیم، در این نوع «حکومت» جائی برای «جناح‌بندی» واقعی‌ وجود ندارد؛ تنها یک جناح وجود دارد: «جناح استعمار!» و از آنجا که اصولاً «موضع‌گیری» از نظر این جناح «گناه کبیره» به شمار می‌آید، عمری را می‌باید همچون مارمولک «از این سوراخ به آن سوراخ خزید»، و از آنجا که «ارتجاع»‌ در عمیق‌ترین معنای خود، اصیل‌ترین برخورد این «نااهل‌ها» با رخدادهای تاریخی این کشور شده، هر زمان که «قدر‌تمداری» از «قدرت» فاصله گیرد، هر زمان که دست قدرتمندی از اهرم قدرت کوتاه شود، مردم ایران می‌باید فریاد ضجه و شیون اینان را در رثای«رفتگان» و در سوگ «کنار گذاشته‌شدگان» بشوند؛ بی‌جهت نیست که می‌گویند، «سق‌ بعضی‌ها با ارتجاع بسته شده!» مسلم بدانیم که اگر رئیس زندان اوین، هم‌امروز جان دهد، در خیلی از روزی‌نامه‌های مخالف‌خوان، آناً مقالاتی در ثنای «سجایا» و «خدمات» اداری وی به چاپ خواهد رسید! خلاصه بگوئیم، هنر واقعی اینان، همان «روضه‌خوانی» به سبک «مدرن» است!

«روضه‌خوانی»، «آسمان و ریسمان بافتن»، «تاریخ ساختن»، هیاهو و جنجال در حمایت از مشتی عمله و اکره به راه انداختن، همگی از تخصص‌های «نااهلان» است. و بی‌دلیل نیست که برخی از اینان 27 سال در ویلاهای شمال شهر تهران، در اوج سرکوب میرحسین موسوی و سردار سازندگی، با حمایت این و آن محفل «جا» خوش می‌کنند، و آنزمان که عطر سلول‌های «اوین»، نه به دلیل «مبارزات» که به دلیل وابستگی‌هایشان به محافل «معلوم‌الحال» بلند می‌شود، آنهمه کبکبه و دبدبه یک باره به زمین می‌افتد! و اینان در فردای همانروز، از قضای روزگار، «قادر» می‌شوند در «سوراخ موشی» در شهر دود گرفتة لندن هم جای گیرند! بله، اگر برخی‌ ساواکی‌ جماعت به اوین می‌روند، تا بعد به ملاقات با «نوام چامسکی» نائل شوند! بعضی‌ها، ممکن است اصلاً از اوین بیرون نیایند؛ دیگر به درد آفرینندگان‌شان نمی‌خورند.

اینجاست که مقالات «اشک‌ریزان» برای امثال «فرهاد رهبر» معنا می‌یابد. اینجاست که می‌بینیم، «چگونه در می‌گرید، تا دیوار بشنود!» ولی اشتباه نکنیم، چرا که قربانی اصلی در این «روند» استعماری، این قلم‌های «پیش‌فروش‌شده»، و یا آن « فرهاد رهبرها» نیستند؛ قربانی اصلی ملت ایران است. ملتی که می‌باید «تاریخ‌سازی» اینان را «بخواند»! ملتی که می‌باید آیندة جوانان خود را بر صحنة تئاتری بیافریند که اینان دکور ابدی آن شده‌اند. در مطالب این‌هاست که «ابوالحسن ابتهاج»، یا به قول اشرف پهلوی «ابول‌خان»، یا به روایتی «ابول‌جان»، تبدیل به شخصیت «اداری» و «مالی» کشور ایران می‌شود ـ وابستگی «ابولی» به خاندان «جلیلة»‌ اکبر و «سردار رشتی» هم بنا به صلاحدید همین نویسنده قابل طرح نیست! «ابول‌جان» که از حکمت، دانش و خصوصاً «وطن‌پرستی»، سخن گفتن به زبان فارسی با لهجة فرانسه را داشتند، یک‌شبه همه کارة «سازمان مدیریت و برنامه ریزی» کشور می‌شوند، و صد البته اینهم حتماً حق ایشان بوده! چرا که در منطق اینگونه نویسندگان، هر که «قدرت» دارد، و هر که به دلیلی، دیگران در آستین‌اش فوت کرده‌اند که «قدرتمدار» بنماید، حتماً «حق» هم دارد؛ مگر در منطق اینان، غیر از این هم امکانپذیر است؟

در برابر یک سئوال بجا: «مملکت برنامه نمی‌خواهد؟» این نوع «نویسندگان» می‌توانند صد جواب نابجا ردیف کنند، و انصافاً انجام چنین «چشم‌بندی‌های» سیاسی و تبلیغاتی نیازمند نوعی استعداد است؛ از همه کس بر نمی‌آید! ولی کار به «ابول‌جان»‌ ختم نشد؛ حتی فردی چون «مجیدی»، توده‌ای نادم پریروز و دست ‌پروردة علیاحضرت دیروز، در متن اینان تبدیل به رئیس «سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی» می‌شود. در «تاریخ‌نگاری» به شیوة این افراد، واژة «مسئولیت»، «نظریه‌»، «جهان‌بینی»، و ... خلاصه هر چه بتواند برای فردی که یک پست حساس کشوری را «اشغال» کرده، نوعی «وابستگی نظری» به حداقلی از یک برخورد مسئولانه ایجاد کند، اصلاً «حرام» شرعی است! بی‌خود نیست که می‌گوئیم، «روضه‌خوان‌اند!» اینان در گفتارشان گویا فقط«حلالی ـ حرامی» دارند!

بله، از همة این حرف‌ها گذشته، باید قبول کرد که «مملکت برنامه می‌خواهد»، و اتفاقاً عملکرد امثال «رهبر»‌ مخدوش کردن همین «برنامه» است. و در اینجا، از تکرار آنچه پیشتر، در وبلاگ‌های قبلی آمد خودداری می‌کنیم، چرا که بارها نوشتیم، «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!»

۸/۲۵/۱۳۸۵

امپراتوری پوسیده!



نتایج سفر اخیر جرج بوش به مسکو، که تحت عنوان «سوخت‌گیری» در مسیر کشور ویتنام صورت گرفت، شرایط منطقه را به شدت پیچیده کرد. مسلماً در حال حاضر نمی‌توان چند و چون این نتایج را به بحث کشید، چرا که بازتاب داده‌های چنین «توافق‌هائی» فقط در چند هفتة آینده قابل بررسی خواهد بود. ولی امروز به صراحت می‌توان گفت که تصویر منطقه در چارچوب‌ راهبرد‌های جهانی بکلی تغییر کرده است. اشاره‌ای کوچک به چند «سرخط» خبری می‌تواند مشتی باشد نمونه خروار!

به صراحت می‌توان دید که در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی، نفوذ اروپای غربی در حال سقوط کامل است. سخنرانی‌ اخیر تونی بلر، در مورد مسائل این منطقه، که بسیاری رسانه‌ها حتی بی‌بی‌سی، سعی در «زیر سبیل» در کردن آن داشتند، نشانه‌های بسیار بارزی از «ضعف» امپراتوری بریتانیا داشت. بلر، در شرایطی که هم از نظر سیاست داخلی تحت فشار قرار گرفته و هم در سطح بین‌الملل عملاً موضع خود را به عنوان یکی از رهبران قدرت‌های غربی از دست داده، در این سخنرانی بجز «تأکیدی» مضاعف بر استیصال انگلستان، هیچ مطلب جدیدی به زبان نیاورد؛ این نوع برخورد از جانب یکی از قدیمی‌ترین قدرت‌های استعماری در منطقة خلیج فارس، عملاً بهترین نشانة «ضعف» تلقی خواهد شد. بلر احتیاج داشت که مواضع جدیدی عنوان کند و نشان دهد که «امپراتوری بریتانیا» هنوز زنده است؛ ولی سخنرانی‌ وی به هیچ روی چنین پیامی نداشت. بازگشت امپراتوری انگلستان، از طریق «کلام» نخست وزیر این کشور، به «بحران» فلسطین و اسرائیل تحت عنوان «بحران کلیدی»، در شرایطی که ارتش انگلستان تا گریبان در گیر «جنگی اعلام نشده» در افغانستان و عراق باقی‌ مانده، کاری واقعاً مضحک بود، و این عمل نمی‌تواند نشاندهندة برخورد انگلستان با معضلات منطقه از موضع قدرت باشد. در واقع در چارچوب تبلیغات جنگ، «اشغال عراق» یکی از «راهکارهائی» معرفی می‌شد که فرضاً می‌توانست به بحران «فلسطین ـ اسرائیل» خاتمه دهد، حال با این «بازگشت» مضحک به نقطة شروع، امپراتوری انگلستان عملاً عنوان کرده که جهت «حل مشکلات» می‌باید با ایران، سوریه، دولت‌های منطقه به توافق برسد! این سئوال مطرح می‌شود که، «کدام توافق!؟»

اگر توافقی در میان می‌بود، و یا اصولاً دستیابی به چنین توافقی می‌توانست عملی ‌شود، جنگی صورت نمی‌گرفت! جنگ عراق نشان داد که بر سر چند مورد کلیدی، قدرت‌های منطقه‌ای ـ چین، روسیه، هند ـ و قدرت‌های استعماری ـ آمریکا، انگلستان و هلند ـ نمی‌توانند به توافق برسند؛ «چشم‌بندی» در کار نیست، ولی مسلماً مسئلة نفت در رأس این موارد کلیدی قرار می‌گیرد. امروز با مشاهدة تداوم شرایط «اسفبار» در عراق و افغانستان، و به دنبال آن، تهدید مداوم غرب و حتی روسیه، به کشاندن جنگ به کشور ایران، در می‌یابیم که ادامة این «برخورد خصمانه» در میان قدرت‌های مطرح شده در بالا، با مسئلة منابع نفتی، همچنان ادامه دارد.

از طرف دیگر، نمی‌توان اصل کلی علوم سیاسی: «اصل همجواری» را از نظر دور داشت. امروز، دولت روسیه در بهترین شرایط ممکن جهت همکاری با دولت ایران قرار گرفته، و دلیلی وجود ندارد که دولت ایران، جهت حفظ موجودیت خود، همچون دوران «جنگ سرد» به دامان غرب پناه برد؛ شاهدیم که علیرغم تمامی تلاش‌های محافل سنتی دست‌نشاندة غرب در ایران، که حوزه‌های علمیه در رأس آنان قرار دارند، حاکمیت ایران قادر نیست چنین گزینه‌ای را در دستور کار خود قرار دهد. اگر بخواهیم به صورتی «خام» و «برهنه»، تاریخ معاصر ایران را ورق زنیم، می‌باید بگوئیم که دولت احمدی‌نژاد، امروز پای در مسیری خواهد گذاشت که طرفداران «محمد علیشاه» قصد داشتند بر علیه انقلاب مشروطه در آن گام بردارند: نزدیک شدن به روسیه جهت حفظ موقعیت سیاسی یک حاکمیت پوسیده که در تقابل با افکار عمومی قرار داشت! در گذشته چنین گامی برداشته نشد، چرا که با حاکم شدن شرایط انقلابی بر روسیه، غرب توانست «فاشیسم» مدرن را بر ایران، تحت عناوین مختلف ـ سلطنت و سپس اسلام ـ تا به امروز حاکم کند. امروز شاهدیم که این «گام» تاریخی در حال برداشته شدن است. ایجاد «روابط ویژه» با دولت روسیه، از طرف دولت ایران، عملاً «غیرقابل اجتناب» شده!

ولی نباید فراموش کرد که در اینجا، کل منطقه در حال «بازیافت» یک تجربة تاریخی است؛ این تجربه تاریخی، شامل حال تمامی کشورهای منطقه خواهد شد، و صرفاً به ایران محدود نمی‌ماند. در همین راستا می‌بینیم که دولت ترکیه نیز درست پس از روشن شدن مواضع جرج بوش در قبال مسکو، «روابط نظامی» خود با فرانسه را قطع می‌کند؛ بهانة قطع روابط نظامی نیز مسئلة «ارامنه» اعلام شده، ولی همزمان «یوشکا فیشر» وزیر پیشین امور خارجة آلمان، که با وجود «چپ‌نمائی‌هایش» یکی از عوامل کلیدی سیاست خارجی آمریکا در اروپا به شمار می‌آید، فریاد بر آورده که، «ترکیه را به دامان روسیه نیاندازیم!»

آقای فیشر، و امثال ایشان بخوبی می‌دانند که «آش خاله»‌ در حال طبخ است؛ خوردن و نخوردن هم ندارد! نه تنها ترکیه، که بسیاری دیگر از کشورهای منطقه به دامان روسیه خواهند افتاد، این یک «جبر» تاریخی است؛ دولت روسیه به عنوان یکی از قدرتمندترین دول جهان نمی‌تواند در چارچوب «صلح مسلح»، در روابط دوران «جنگ سرد» با همسایگان خود برخورد کند! چه آقای فیشر بخواهند و چه نخواهند، مسکو به صورت‌بندی‌های جنگ سرد باز نخواهد گشت.

کاملاً واضح است که شرایط جدید اقتصادی در جهان، فراتر از مجموعه روابطی خواهد رفت که در رسانه‌ها، «جهانی‌شدن» در چارچوب منافع آمریکا عنوان ‌شده. به طور مثال، امروز هیچ دلیلی وجود ندارد که سرمایه‌های نفتی، بستر آمریکای شمالی را جهت استقرار دائمی خود در مرزهای روسیه انتخاب نکنند! این مطلب هر چند برای بسیاری از آگاهان علوم سیاسی می‌تواند «تعجب‌آور» باشد، یکی از شیوه‌هائی است که در شرایط فعلی می‌تواند به حاکمیت برخی محافل سرمایه‌داری غربی بر منافع شرکت‌های نفتی امتداد و استمرار دهد. در واقع، با وجود آنکه بررسی بازتاب‌های احتمالی سفر جرج بوش به مسکو را «زودهنگام» عنوان کردیم، می‌توان اطمینان داشت که توافق‌های «کلان‌نفتی»‌ در رأس آن قرار گرفته.

در این میان سهم ملت‌ها، خصوصاً‌ ملت‌های ضعیف و استثمار شده‌ای چون ایران چه خواهد بود؟ جواب به این سئوال مسلماً منوط به این شرط است که برخورد ایرانیان با مسئلة «چارچوب‌های» نوین استعماری چگونه شکل گیرد. می‌دانیم که بازندگان اصلی تحمیل شرایط جنگی، شرایطی که قدرت‌های منطقه‌ای و استعماری بر ملت‌ها حاکم می‌کنند، همانطور که به صراحت در مورد عراق به چشم می‌بینیم، ملت‌ها و خصوصاً آسیب‌پذیرترین قشرهای اجتماعی خواهند بود. موضع‌گیری مترقی در ایران امروز، باید حمایت از استقرار صلح و آرامش باشد. این «صلح»، امکان خواهد داد که ملت ایران بتواند جهت برخورد با مسائل جدیدی که حضور فعال روسیه در امور داخلی ایران به همراه خواهد آورد، در چارچوب منافع ملی خود به راهکارهائی دست یابد. از همینجاست که شاهدیم کانال‌های تبلیغاتی غربی به صورت مداوم بر طبل «جنگ»، «اسلام مبارز»، «اقلیت‌ها»، و ... می‌کوبند، و در شرایطی که ارتش آمریکا، رسما خود را «نیازمند» همکاری با دولت جمکران نشان می‌دهد، همین آمریکا با استفاده از تمامی امکانات‌اش از شکل‌گیری آرامش اجتماعی در ایران جلوگیری می‌کند. چرا که معنا و مفهوم آرامش سیاسی و اجتماعی در شرایط فعلی، همان به صدا در آمدن ناقوس مرگ محافل «استعماری» غربی خواهد بود.

«هل‌من‌مبارز» طلبیدن‌های احمدی‌نژاد، «تندروی‌های»‌ خامنه‌ای، «کشتن و شکنجة»‌ زندانیان سیاسی در زندان‌های سازمان اطلاعات، هیاهو بر سر «اهانت‌های یک روزی‌نامه‌نگار آذربایجانی به پیامبر»، پخش «فیلم همخوابگی» یک هنرپیشة زن در ایران، و ... همگی در یک مسیر قرار می‌گیرند: ایجاد بحران و جلوگیری از استقرار آرامش در کشور. باید دید که دولت دست‌نشاندة غرب در تهران، برای همکاری با اربابان خود تا کجا پیش خواهد رفت! صدام حسین، عراق، فرزندان خود و حتی جان خود را تقدیم ارباب کرد. ولی آیا ملت ایران هم، اجازه خواهد داد که یک حکومت بی‌لیاقت روابط آیندة سیاسی ایران را در ابعاد یک منطقة وسیع به هر صورت که اربابانش می‌خواهند رقم زند؟



۸/۲۴/۱۳۸۵

آب و هاون!



یکی دیگر از مقامات دولت احمدی‌نژاد از کابینه بیرون رفت. هر چند که اعضای کابینه‌ها در کشورهائی چون ایران از اهمیت کلیدی برخوردار نیستند، کنار گذاشته شدن یک، یک افرادی که در ظاهر می‌بایست بر روند «بازگشت» به ارزش‌های «انقلاب»، تأثیرات ویژه‌ای بجای گذارند، نشان از عدم موفقیت دولت در گام نهادن در مسیر موضع‌گیری‌های اعلام شده است.

فرهاد رهبر در دولت احمدی‌نژاد، رئیس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی بود. این سازمان،‌ با در نظر گرفتن «فلج» کامل دستگاه‌های دولتی، معلوم نیست وظیفة اصلی‌اش چیست. در هر حال اگر نمی‌دانیم این «سازمان»، در ساختار «بوروکراتیک» استعماری که بر جامعة ایران تحمیل شده، به چه کار می‌آید، وضعیت فرهاد رهبر و فعالیت‌های پیشین‌اش در دستگاه حکومت اسلامی کاملاً روشن‌ است. فرهاد رهبر، یکی از افرادی بود که پس از انتصاب احمدی‌نژاد به ریاست دولت، به دلیل ارتباط کامل با «وزارت اطلاعات»، که «مرده‌ریگ» ساواک شاه است، به «خدمت» در «کابینه» دعوت شد. واضح‌تر بگوئیم، فرهاد رهبر، که امروز از او با عناوین «ریاست»، «مشاورت» و «استادی» دانشگاه سخن به میان می‌آید، یک ساواکی است؛ نه بیشتر و نه کمتر! در پیشینة «درخشان» سیاسی و اداری ایشان، پست معاونت «وزارت اطلاعات» حکومت اسلامی رسماً قید شده است!

ولی حاکمیت نیاز دارد که جهت «تبلیغات» سیاسی، بر اندام جنگ‌هائی که در بطن این حکومت صورت می‌گیرد، ردائی «ظاهر‌الصلاح» بپوشاند؛ جنگ‌هائی که صرفاً بر محور بهره‌وری‌های مالی از پولشوئی، قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان و ریاست شبکه‌های فساد اداری در جریان‌اند. از اینجاست که بی‌بی‌سی با «معصومیت» کامل، دست در دست حاکمیت ایران، از فرهاد رهبر به عنوان فردی نام می‌برد که قبل از برکناری از پست معاونت اقتصادی وزارت اطلاعات، گویا «قرار بوده» بر علیه پولشوئی «اقداماتی» صورت دهد! ولی همین بی‌بی‌سی فراموش می‌کند که متذکر شود، پس از «افتضاح» سعید امامی، وزارت اطلاعات و شبکه‌های عظیم سرمایه‌گذاری آن، خود موضوع انتقادهای وسیعی شدند و کاشف به عمل آمد، که این «وزارتخانه» رأساً تبدیل به یک شرکت سهامی «خاص» شده، شرکتی که سهامداران «ساواکی» آن صدها میلیارد تومان سرمایه‌های ملی را، در ساختارهائی غیرامنیتی، و با منافعی که معلوم نبوده به جیب چه کسانی سرازیر می‌شده، وسیلة سرمایه‌گذاری در راه «امنیت حکومت اسلامی» کرده بودند! و از قضای روزگار، قسمتی از همین فعالیت‌ها در دورانی صورت گرفته، که آقای رهبر هم معاونت اقتصادی این وزارتخانه را بر عهده داشته‌اند.

اینجاست که شاهد برخوردهای خونین در بطن دستگاه حاکم می‌شویم؛ چند روز پس از مبارزة «کلامی» احمدی‌نژاد با «فساد اداری»، یکی از عوامل اصلی همین «فساد» اداری از کابینه «اخراج» می‌شود، و بر اساس گزارشات «آفتاب نیوز»، جهت کنار گذاشتن ایشان ریاست جمهور عملاً مجبور به «دخالت» مستقیم ‌شده‌اند؛ پست «نان‌وآب‌دار» را که یک ساواکی به این راحتی‌ها از دست نمی‌دهد. ولی بی‌بی‌سی نعل وارونه را به همین راحتی که ملاحظه فرمودید، و به موقع اعمال می‌کند! و می‌باید خوانندگان این رسانه، به این «نتیجه‌گیری» منطقی برسند که، فرهاد رهبر، در واقع یکی از «قهرمانان» مبارزه با «فساد» اداری بوده‌!

جالب‌تر اینکه، همانطور که می‌توان حدس زد، فردی که پست فرهاد رهبر را در کابینة احمدی‌نژاد تحویل می‌گیرد، خود یکی از اعضای «سپاه‌پاسداران» است! بلی، فردی به نام امیر منصور برقعی، که نه تنها رسماً یک پاسدار است، که سال‌ها نیز در لبنان «خدمت» کرده، جایگزین جناب رهبر می‌شوند! و سایت حکومتی «آفتاب نیوز»، از این جایگزینی اینچنین سخن می‌راند:

«وی با تحصیلات لیسانس عمران، جایگزین استاد اقتصاد دانشگاه تهران در سازمان مدیریت که وظیفه برنامه ریزی و تعیین خط مشی اقتصاد ایران را دارد خواهد شد. برقعی فارغ التحصیل دانشگاه علم و صنعت بوده و [...]»

زمانی که از همگامی سایت‌های حکومتی با بی‌بی‌سی سخن به زبان می‌آوریم، شاید برخی تصور کنند اغراق در کار است، به هیچ وجه چنین نیست. همانطور که در بالا مشاهده می‌کنیم، «آفتاب نیوز» هم یک کارمند ساواک را «استاد اقتصاد دانشگاه تهران» معرفی می‌کند، و تلویحاً ابراز ناخرسندی کرده که این «استاد» با فردی که فقط «لیسانس» عمران دارد، جایگزین شده! به عبارت دیگر، در همین خلاصه باید کل مطلب را «دریافت»! چرا که اولاً وزارت یک پست‌ سیاسی است، نه یک پست تخصصی، و در هیچ نظامی پست سیاسی را بر اساس مدرک دانشگاهی «تقسیم»‌ نمی‌کنند. دوماً، ایشان «استاد» در چه نوع علم اقتصاد هستند، که همزمان پست «معاونت ساواک حکومت اسلامی‌»، با چنین راهبردها و این «حسن شهرت» را هم در اختیار دارند؟ سوماً، ریاست «سازمان مدیریت» وابسته به شخص رئیس جمهور است، و هیچ ارتباطی نه با مجلس دارد و نه با دیگر نهادها! رابعاً، مگر این آقای «رهبر» فکر می‌کنید کجا می‌رود، که اینهمه هیاهو در اطراف وی به راه انداخته‌اید؟ ایشان در یک پست مشابه ابقاء خواهند شد! ولی با اینهمه می‌بینیم که نه بی‌بی‌سی، و نه خیلی‌های دیگر، اصلاً از این جابجائی‌ها خوششان نیامده!

اگر بحث امروز به دولت احمدی‌نژاد کشیده شد، خواننده نمی‌باید تصور کند که از نظر نویسندة این وبلاگ، این دولت «شایستة» یک بررسی است. این برخورد از این رو ارائه شد تا مشخص شود که اگر در وبلاگ پیشین عنوان کردیم که جهت مبارزه با «فساد اداری» برخوردهای حکومتی نمی‌تواند کارساز باشد، منظور چیست. اینگونه برخوردهای دولتی، نه راه به مبارزه با «فساد اداری» خواهد برد، و نه می‌تواند برای «فاطی تنبان شود»! همکاری بی‌بی‌سی، با این حضرات نیز نشان می‌دهد که «فساد اداری»، همانطور که قبلاً گفتیم ریشه در غرب دارد، چرا که منتفعان اصلی از این «فساد»، در حاکمیت‌های غرب و شرکت‌های چند ملیتی نشسته‌اند.

خلاصه بگوئیم، احمدی‌نژاد و همفکران‌اش، در شرایطی که کشور به بحرانی بزرگ دچار شده، بجای ارائة راهکار، در حال کوبیدن «آب در هاون‌اند!» و به این تفکر «ساده‌انگارانه» میدان می‌دهند که گویا با جابجائی این پاسدار با آن پاسدار، مسائل ریشه‌ای مملکت حل خواهد شد! ولی راه مبارزه با «فساد اداری»، فسادی که به صورتی فراگیر کشور ایران را در حال حاضر درنوردیده، صرفاً با حضور فعال مردم، مطبوعات آزاد، سازمان‌های وابسته به مردم، اتحادیه‌های کارگری، دانشجوئی، و ... و از طریق شکل دادن به یک «تفکر اجتماعی»، پدیده‌ای که غربی‌ها آنرا «افکار عمومی» عنوان می‌کنند، عملی است. در غیر اینصورت، نه افرادی از قبیل «فرهاد رهبر» در این حاکمیت نایاب‌اند، و نه بیرون راند‌ن‌شان از «در» باعث خواهد که از «پنجره» وارد نشوند.



۸/۲۱/۱۳۸۵

مهرورزی با کارتر!


امروز با مطالعة سخنرانی احمدی‌نژاد در برابر مردم، بی‌اختیار به یاد سیاست‌بازی‌های آخرین نخست ‌وزیران شاه‌پرست سابق ـ آموزگار و شریف‌امامی ـ افتادم؛ آنزمان که سخن از مبارزه با «فساد اداری» فضای کشور را فراگرفته بود. بله، مبارزه با «فساد» اداری یکی از اهرم‌های حکومتی است؛ اگر حکومتی توانست بر «فساد» اداری فائق آید، نه تنها حاکمیت خود را مشروع خواهد کرد، که زمینة مشروعیت فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و مالی را برای دیگر شهروندان نیز فراهم می‌آورد. در واقع، «فساد اداری» یکی از اهرم‌های قابل اتکاء «استعمار» در کشورهای در حال توسعه است، و این «غول» بی‌شاخ و دم فعالیت‌هایش صرفاً محدود به مرزهای ایران و حکومت اسلامی نخواهد شد. ولی یک نکته را نمی‌باید فراموش کرد: مبارزه با فساد اداری از «رأس حاکمیت»، نه هیچگاه عملی است، و نه می‌تواند مشروعیت برای کسی تأمین کند. چرا که اگر «فساد» اداری، مالی و ... بر جامعه‌ای حاکم باشد؛ و فرض مورد نظر آقای احمدی‌نژاد این است که چنین «فسادی» بر جامعة ایران حاکم شده، نخستین لایه‌ای که در جامعه با این فساد عجین خواهد شد همان لایة «قدرت» سیاسی است. در نتیجه، حتی اگر یک حاکمیت بخواهد قلباً و عملاً با «فساد» اداری مبارزه کند، این عمل را نمی‌تواند با قدرت‌نمائی، سانسور، سرکوب و تهدید صورت دهد، چرا که در واقع سرکوب، سانسور و قدرت، خود نخستین عواملی هستند که بر اساس این «فساد» اداری به اهرم‌های قدرت و سیاستگذاری دست یافته‌اند. چرا سیاست‌بازهای این مملکت باید همیشه « همان شاخه‌ای را ببرند که خود بر آن نشسته‌اند؟»

در اینجا، ناچاریم که بحثی وسیع‌تر را آغاز کنیم. آیا حکومت اسلامی پس از 28 سال از خواب خوش «مهدویت» خود بلند شده، قبول کرده که حکومتی است «فاسد»، و قصد دارد که ایران را یک‌شبه «آبادان» کند، یا اینکه با چنین سخنرانی‌هائی این حاکمیت، خود را در چارچوب زمینه‌سازی‌هائی برای «فروپاشی» و «تحویل» حکومت به شاخه‌های «دوست» قرار داده؟ همان شاخه‌هائی که در دورة حاکمیت شاه، با به راه انداختن غائلة 22 بهمن، زمینة به قدرت رسیدن «اهالی فیضیه» را فراهم آوردند.

شق نخست، یعنی «حسن نیت دولت»، با در نظر گرفتن مسائلی که در بالا آمده مشکل می‌تواند مورد قبول افتد، چرا که اصل اساسی در مبارزه با «فساد» اداری که میلیاردها دلار ثروت‌های ملی را به چپاول سرمایه‌داری بین‌الملل می‌دهد، جز آزادی مطبوعات، آزادی بیان و آزادی‌های سیاسی راهکار دیگری ندارد. این فقط افکار عمومی مردم است که می‌تواند با تکیه بر این «مجموعه‌ آزادی‌ها»، در برابر فساد اداری موضع‌گیری کند. ولی از قضای روزگار، این مجموعه‌ آزادی‌ها از طرف همین دولت فعلاً «غیر شرعی» تشخیص داده شده، و به هر بهانه‌ای سانسور و سرکوب بر محافل مختلف حاکم شده است. اگر آقای احمدی‌نژاد، تا زمانی‌که هنوز بر سر قدرت باقی هستند، جوابی به یک «سئوال» ارائه دهند، مسلماً‌ ما ملت سپاسگزار ایشان خواهیم بود: «چگونه با بستن روزنامه‌ها، سرکوب‌کردن انجمن‌ها، متوقف کردن فعالیت‌های اتحادیه‌های کارگری و دانشجوئی، می‌توان با فساد اداری مبارزه کرد؟» بله، این سئوال جوابی ندارد. چرا که عمل سرکوب، همیشه به دست عواملی صورت می‌گیرد که خود بر محور «فساد اداری»‌ متمرکز شده‌اند، و این افراد پیوسته، جهت حفظ موقعیت خود دست به سرکوب می‌زنند، نه برای مبارزه با عوامل «فساد اداری».

در ثانی، همانطور که قبلاً عنوان شد، «فساد اداری» به هیچ عنوان مسئله‌ای ایرانی نیست. امروز در تمامی کشورهای در حال توسعه شاهدیم که مجموعه‌های اداری بینهایت بی‌مسئولیت و بینهایت فاسد، وابسته به سرمایه‌داری جهانی، بر امور روزمرة مردم تحمیل شده‌اند. نباید فراموش کرد که «بازده»‌ مالی در «جنگ اقتصادی‌ای» که بر سراسر کرة زمین حاکم شده، در بطن روابط بین‌الملل به تدریج تبدیل به نخستین عامل تعیین‌کنندة سیاستگذاری‌ روز شده است. به عبارت دیگر، اگر «فساد اداری» در یک مجموعة حکومتی وجود نداشته باشد، این حاکمیت از حمایت سرمایه‌داری بین‌الملل برخوردار نخواهد شد، چرا که «منفعتی» به کسی نمی‌رساند!

به طور مثال، ادعاهای ایالات متحد در مورد حمایت از دولت فعلی افغانستان جهت مبارزه با «مواد مخدر» به دلایل بالا «مسخره» و «مضحک» می‌نماید؛ ارتش ایالات متحد جهت حضور در افغانستان، نیازمند بهره‌وری‌های مالی‌ای است که فروش مواد مخدر، تجارت انسان و تجارت اسلحه در اختیار پنتاگون قرار ‌داده. کسانی که فکر می‌کنند ارتش آمریکا برای مبارزه علیه تروریسم به افغانستان رفته، باید بدانند که گروه‌هائی که در مقابل چشم هزاران مأمور اف‌بی‌آی و سازمان سیا، مرکز شهر نیویورک را به صحنة جنگ تبدیل کردند، اگر بار دیگر این نیاز را احساس کنند، می‌توانند دوباره، و اینبار در مسیری دیگر، این عملیات را به همان شدت از نو تکرار کنند. آمریکا برای گسترش شبکة تجارت اسلحه، تجارت انسان، تجارت مواد مخدر، یعنی سه شاخه از فعالیت‌های «اساسی» سرمایه‌داری جهانی به افغانستان رفته، همانطور که دیدیم، کاری به ملاعمر ندارد!

و در تأئید این سخنان باید اشاره کنیم که، در زمانیکه دولت «نئوکان‌ها» به صراحت سخن از «فرار» از عراق به میان می‌آورد، می‌بینیم که «لشکر» القاعده رسماً اعلام آمادگی کرده که «حاکمیت عراق» را تحویل گیرد! این «لشکر» به دست ایالات متحد سازمان یافته، و اگر پس از خروج ارتش آمریکا این «افراطیون» اسلامی حکومت را در عراق به دست گیرند، در واقع جهت حفظ منافع ایالات متحد، و ارائه حمایت لازم برای پشت جبهة ارتش آمریکا در خلیج فارس و منطقه خواهد بود. بی‌جهت نیست که شاهد فعال‌ شدن کسانی در افغانستان هستیم که مستقیماً دست‌نشانده‌های عربستان سعودی و القاعده در منطقه بوده‌اند: امثال حکمتیار!

در چارچوب همین «راهبردهای سیاسی» و جهت حفظ همین «منافع» اقتصادی است که، موضع‌گیری‌های دولت‌ها در کشورهائی چون ایران می‌باید مورد بررسی قرار گیرد. و می‌باید به آقای احمدی‌نژاد گفت که، اگر اربابان سرکوبگر جهان، در هر سفری که جنابعالی به مناطق مختلف ایران صورت می‌دهید، تریبونی در اختیارتان قرار می‌دهند که از آن‌ جهت «سخن‌پرانی» استفاده کنید، این مسئله را نیز در نظر داشته باشید که در جهان امروز سخن گفتن در چنین قالب‌های «زهواردررفته» صرفاً می‌تواند سخنران را بی‌آبرو کند.

ما می‌دانیم، و بسیاری دیگر از ایرانیان نیز می‌دانند که، خروج «محتوم» ارتش آمریکا از منطقه، بازتاب‌های بسیار وسیعی دارد. حکومت اسلامی با این برخوردهای «شل و وارفته» پایان کاری بس دلخراش خواهد داشت؛ اگر به فکر «ایده‌آل‌هائی» نیستید‌ که این 28 ساله با تکرار مستمر‌‌شان ملت ایران را مستأصل کرده‌اید، حداقل به فکر حفظ موجودیت خودتان باشید؛ اینرا اگر می‌گوئیم نه به دلیل «اخلاص» خدمت جنابعالی و ارباب‌تان است، از اینرو این سخن را گفتیم که به صراحت می‌دانیم، «دود» فروپاشی‌های وسیع حکومتی در یک کشور بس‌عقب‌افتاده چون ایران، صرفاً‌ به چشم آسیب‌پذیرترین گروه‌های اجتماعی کشور خواهد رفت. به عنوان یک انسان نمی‌خواهیم شاهد چنین فاجعه‌ای باشیم، و به عنوان ایرانی از جنابعالی دعوت می‌کنیم که اگر واقعاً خواستار مبارزه با «فساد اداری» و یا پایه‌ریزی یک حکومت «مشروع» و انسانی هستید، نخست دست از مبارزه با آزادی‌های اجتماعی، سیاسی و مطبوعاتی بردارید. اگر نمی‌دانید، بدانید که، این راه که امروز شما به هزاران دلیل پای در آن گذاشته‌اید، همان راهی است که ایالات متحد در مقابل‌تان گذاشته.