۱/۱۰/۱۳۸۷

تاریخ بی‌پایان!




هنگامی که امپراتوری اتحاد شوروی فرو ریخت، شاید کمتر صاحب‌نظری در غرب این روزها را پیش‌بینی می‌کرد. در مغرب زمین، فروپاشی امپراتوری کارگری، فقط می‌توانست خبری خوش و مسرت‌بخش تلقی ‌شود! و کم نبودند قلم‌به‌مزدهائی که در چنین بزنگاهی فعالیت‌های ضدکمونیستی و «سفارشی» خود را شدت بخشیدند، و با ردیف کردن نتیجه‌گیری‌های «علمی» و «تاریخی»، نه اتحاد شوروی، کشوری که خود ساخته و پرداختة ارتباطی درازمدت و تنگاتنگ با سرمایه‌داری جهانی بود، که اصول نظریه‌های سوسیالیستی را بکلی به زیر سئوال ‌بردند. که از قدیم گفته‌اند، «تغاری بشکند، ماستی بریزد!» در آثار اینان، سوسیالیسم و آزادی‌های مرتبط با آن از قبیل تساوی حقوق انسان‌ها، آزادی زنان، آزادی از قیود مذهبی، تعلقات قومی و قبیله‌ای، تماماً در تاریخ بشر، امری «پایان یافته» و «شکست‌خورده» معرفی می‌شد! به عبارت دیگر، بر اساس ترهات اینان، برخورد عینی و علمی با مشکلات جهانی و جامعة انسانی، در طرفة‌العینی زمینه‌های خود را در تفکر سوسیالیستی از دست داده بود، و این «آرمان‌ها» را پس از فروپاشی اتحادشوروی می‌بایست در خیمة «لیبرالیسم»، آنهم لیبرالیسم وحشی و آدمخوار نئوکان‌های کاخ ‌سفید جستجو کرد. استدلال چنین بود که، سوسیالیسم دیگر نظریه‌ای است «شکست خورده»!‌

ولی از آنجا که دست تقدیر بازی‌های فراوان دارد، چنین قلم‌زن‌هائی خود زمینه‌ساز فروپاشی‌ نظریات‌شان شدند، و دیری نگذشت که امثال فوکویاما و هانتینگتن در سراشیب نظریه‌پردازانة خود به زباله‌دان تاریخ فروافتادند. چرا که هانتینگتن دم از جنگ تمدن‌ها می‌زد و امتداد لیبرالیسم، «ویراست» کاخ‌سفید را در ابدی کردن جنگ میان ابناء بشر جستجو می‌کرد؛ جنگی که نتایج «گهربارش» را امروز در منطقه شاهدیم. از طرف دیگر، فوکویاما پایان تاریخ را «نوید» می‌داد!‌ تاریخی که گویا جرج بوش و پدرش در کاخ سفید بر آن نقطة پایان خواهند گذاشت! ولی امروز شاهدیم که، نه تنها الهامات سوسیالیستی ـ این الهامات را شاید دیگر سوسیالیستی نمی‌خوانیم ـ هنوز یکی از عمده‌ترین انگیزه‌های تحرکات سیاسی و اجتماعی باقی مانده، که در آینده‌ای بسیار نزدیک، آنزمان که شکست کامل «نئوکان‌ها» و ایدئولوژی «مذهبی ـ لیبرالیستی» آنان در عراق، و یا در قلب کوهپایه‌های افغانستان قطعی شود، و حاکمیت ایالات متحد ناچار به پذیرش این شکست ایدئولوژیک در سطح جهانی باشد، شاهد رنسانس نظریات سوسیالیستی خواهیم بود. ‌آیا آزادی زنان، به ارزش گذاشتن حقوق بشر، مطرح کردن حقوق کودکان، و ... خارج از برخوردی سوسیالیستی اصولاً می‌تواند مطرح شود؟ البته می‌باید اذعان داشت که این نوع برخوردهای عینی با مسائل و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و ژئوپولیتیک، ارتباط چندانی با «استالینیسم» و حاکمیت شوروی سابق، آنطور که تاریخ از آن یاد خواهد کرد ندارد، ولی فقط در سایة دوری گزیدن از تحلیل‌های «افلاطونی» سرمایه‌سالاری، و نفی برتری طلبی‌های دینی و قومی بوده که چنین الهاماتی در تاریخ بشر مجال ظهور یافته. هیچ دینی حقوق زن و یا شهروند را به رسمیت نمی‌شناسد، و اگر امروز دین‌فروشان و مذهب‌پناهان باد به غبغب می‌اندازند، و داد از حمایت ادیان از حقوق‌ بشر، آنهم در «ویراست‌هائی» دین‌پناه می‌زنند، صرفاً گزافه‌گوئی می‌کنند. آنچه اینان در بوق و کرنا می‌گذارند «حقوق بشر» نیست. و در همین راستا مشکل می‌توان پذیرفت که سرمایه‌داری نیز صرفاً بر اساس مسئولیت‌پذیری‌ اربابان یک «شیوة تولید»، بدون تحمل ضربات مطالبات اجتماعی و سیاسی حاضر باشد در مصاف با طبقات فرودست اجتماعی گامی به عقب بردارد. سوسیالیسم و آزادی همیشه بردارهائی مکمل بوده‌اند، و پس از فروپاشی امپراتوری کارگری، امروز بیش از پیش، مکمل بودن آنان را در عمل شاهد هستیم.

ولی همانطور که می‌بینیم بشر تا دستیابی به آرمان‌هائی انسانی، راه دراز و دشواری در پیش دارد، راهی که پرپیچ و خم‌تر از آن است که طی نخستین دهه‌های قرن بیستم از طرف نظریه‌پردازان ارائه می‌شد. بشر در تاریخچة «نظریه‌پردازی» خود، پیوسته از الگوهائی ساده به انواع پیچیده و بغرنج رسیده، و در مسیر جستجوی جاودانه خود همین الگوهای بغرنج را پس از گذشت مراحلی، تا حد ممکن ساده و ساده‌تر کرده، «سادگی‌ها» و پیچیدگی‌ها در تاریخ بشر یکدیگر را پیوسته جایگزین شده‌اند!‌ ولی در این «روند» پیوسته و پایدار، یک اصل کلی غیرقابل اجتناب خواهد بود: در نظریه‌پردازی، بشر هیچگاه به عقب باز نمی‌گردد!‌ و در مصاف سیاسی و اجتماعی نیز عقب‌نشینی‌های «ظاهری» از مواضع به دست آمده، مواضعی که جنبش‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، طی نبردهای ممتد، به تصرف در آورده‌اند، فقط یک عقب‌نشینی برهه‌ای و گذرا خواهد بود. تجربیات بشریت از آن انسان‌هاست، و در این روند، تعلقات قومی، ملی، و مذهبی هیچ نقشی بازی نمی‌کند. اگر امروز، سال‌ها پس از الغای بردگی و رژیم‌های ارباب رعیتی، میلیون‌ها انسان هنوز در شرایطی نه چندان متفاوت با بردگان و رعایا روزگار می‌گذرانند، آنزمان که همین انسان‌ها برای تغییر مقدرات خود بپای خیزند، تجربیات انسان‌ها و آنچه تجربه نظریه‌پردازی بشر خواهیم خواند، گام به گام با آنان به پیش خواهد رفت. این است روح «انترناسیونال»؛ مبارزات بشر، جنبشی واحد و جهانی است.

در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی، طی سه دهة گذشته، برای واپس کشاندن ملت‌ها تلاش‌های وسیعی صورت گرفته؛ و برخی از این دسیسه‌ها، چون برقراری «حکومت اسلامی» در ایران، ‌ از جمله تلاش‌های موفق در چنین هبوطی بوده‌اند. برقراری دوبارة قوانین شریعت بر روزمرة ایرانیان، پس از دوران پر تلاطم مبارزات چندین سالة مشروطیت، شاید در تاریخ ملت‌های جهان شاخص‌ترین هبوط‌ به شمار آید. ولی فراموش نکنیم که دیگران نیز از مسیرهائی مشابه گذشته‌اند؛ فرانسه پس از دوران شکوفائی مبارزان انقلاب کبیر، در دام «بناپارتیسم» گرفتار آمد! و پس از گذشت سالیان دراز، نهایت امر در ساختاری فروهشته که در تاریخ از آن به نام «رژیم کهن» یاد می‌شود، ملت فرانسه علیرغم مبارزات پیگیر خود، اسیر پنجة کلیسا و «نجبا»، و تحت حکومت «ناپلئون سوم» روزگار می‌گذراند. ولی همانطور که پیشتر گفتیم، تجربة تاریخ با انسان‌‌هاست. و حاکمیتی از قبیل سلطنت بوربن‌ها، نه در قالب «بناپارتیسم» توانست ملت فرانسه را اسیر فئودالیسم کند، و نه در چارچوب «رژیم کهن»! فرانسه در تاریخ خود دیگر هیچگاه با تجربة «بوربن‌ها» روبرو نشد.

زنده یاد احمد کسروی در یکی از آثار خود می‌گوید، «ایرانیان یک حکومت به آخوندها بدهکارند!» امروز با نگاهی به تاریخچة مشروطیت، پیامد‌های کودتای قزاق‌ها، و روند گسترش نفوذ غرب در کشور ایران پس از کودتای 28 مرداد، این سخن کاملاً «منطقی» می‌نماید. در هیاهوی مشروطیت، و طی بحران‌های مختلف اجتماعی و سیاسی، ملت ایران تکلیف خود را با آخوند جماعت هیچگاه روشن نکرد. آخوندها، مرده‌ریگ سنت‌های پوسیدة دراویش صفویه و خانقاه‌ نشینان اردبیل‌‌اند. و تنها شخصیت تاریخی که تلاشی هر چند بی‌ثمر در راه خنثی کردن حضور اجتماعی و سیاسی اینان داشت، نادرشاه افشار بود. وی که خود را سنی‌مسلک می‌دانست، سعی تمام داشت تا ریشة خانقاه ‌نشینان صفوی را از میان بردارد، و با ملغی کردن «شیعه‌گری»، که در واقع بیشتر یک «باشگاه‌ سیاسی» بود تا مذهب، کشور را بار دیگر به دامان جهان اسلام باز گرداند. تلاش‌هائی که با شکست روبرو شد، و پس از نادرشاه هیچکس، حتی رهبران معاصر و به اصطلاح «مدرن» نیز با مسئلة آخوندبازی برخوردی قاطعانه نداشتند. و برخلاف آنچه رایج شده، میرپنج ارتباطی تنگاتنگ با آخوندیسم داشت، و حوزة علمیة قم، با پول و حمایت دربار پهلوی اول پایه ریزی شد! خلاصه بگوئیم، حاکمیت‌ها همگی سعی داشتند که از «دریای بیکران» آخوندیسم، و از تخصص‌های آخوندجماعت در راه فریب توده‌های مردم و بهره‌برداری از پیش‌داروی‌ها و پیش‌فرض‌های مضحک مذهبی، ماهی‌هائی جهت رونق سفرة قدرت خود صید کنند؛ برخوردی که در کمال تأسف طی بحران 22 بهمن حتی در بطن احزاب و گروه‌های مسلح مارکسیست ایران نیز رایج شده بود!

با آغاز درگیری‌های گسترده در جنوب عراق، می‌باید قبول کرد که منطقه پای به دورانی جدید ‌گذاشته. حتی آمریکا نیز دیگر نمی‌تواند از نوچه‌های عمامه‌برسر خود در عراق دفاع کند! این نقطه، آغازی است بر پایان آخوندبازی، نه صرفاً در عراق، که در کل منطقه! ولی «آخوندیسم» تلاش فراوان خواهد داشت که موجودیت خود را همچنان محفوظ نگاه دارد. یکی از ویژگی‌های این «قشر»، قبولاندن این اصل کلی است که، آخوند با «مردم» است! ولی می‌باید به صراحت دید که، «مردم» در این گفتمان معنائی کاملاً «مشخص» دارد. معنائی که طی تاریخ ایران محدودیت‌های آن هیچگاه روشن و صریح عنوان نشده. چرا که «مردم» در کلام آخوند، همواره مؤمنان و پیروان‌اند، حتی زمانیکه آخوندجماعت در موضع مخالف سیاسی حاکمیت قرار داشت. آخوند با «مردم»، به مفهوم «شهروندان» آزاد هیچ ارتباطی نمی‌تواند داشته باشد! چرا که این نوع «مردم» نیازی به آخوند ندارند. در نتیجه نخستین تلاش آخوند جهت توجیه موجودیت سیاسی و اجتماعی خود، تقلیل «شهروندان» کشور به «مؤمنان» است!‌ همان تقلیلی که طی براندازی 22 بهمن، توسط سازمان‌های جاسوسی غرب در کشور صورت گرفت.

و در کشوری چون ایران، «مؤمن» بودن در میان قشرهای «عقب‌ماندة» شهری، به سرعت می‌تواند تبدیل به یک «ارزش» اجتماعی شود، در نتیجه، کسی مؤمن بودن خود را به زیر سئوال نمی‌برد. البته، می‌باید به صراحت بگوئیم که آخوند پیوسته با «قدرت» همراه و همگام است؛ حتی اگر این قدرت را در دست «شهروندان» واقعی ببیند، جای تردید نیست که با همین «شهروندان» خود را همگام نشان خواهد داد. خاصیت زالوصفتی در این «قشر» آنچنان رشد کرده، که همزمان می‌تواند هم نقش «قربانی» را ایفا کند، و هم نقش «جلاد»! ایفای این نقش‌های دوگانه و متضاد به وسیلة آخوند جماعت، طی تاریخ مشروطه به کرات مشاهده شده. جنبش مشروطه که در واقع جهت حذف حاکمیت قوانین شریعت و شریعتمداران بر روابط اجتماعی، اقتصادی و حقوقی کشور صورت گرفت، در کمال تعجب از طرف گروهی از همین آخوندها مورد «حمایت» قرار گرفته بود، حمایتی کاملاً «ساختگی»! ‌

در روزهائی که در پی خواهد آمد، بحران سیاسی عراق هویت «قربانیان» آتی خود را آشکار خواهد ساخت. و در همین راستا، مسلماً حکومت اسلامی در تهران پای به میدان «هذیان‌گوئی‌های» سیاسی می‌گذارد. چرا که دیگر «مردم» طرف صحبت این حکومت نیستند، همراهان و همدستان این حکومت استعمارگران‌اند. به عنوان نمونه شاهدیم که در نماز جمعة امروز، جنتی از آنچه «خدمات حکومت مردمی عراق عنوان می‌کند» سخن به میان آورده، و در همین «ترهات‌بافی» ادعا می‌کند که، «آمریکا جلوی این خدمات را می‌گیرد»! گویا ایشان یادشان رفته که این حکومت مردمی با سرنیزة ارتش آمریکا در بغداد حاکم شده! همانطور که می‌بینیم اتخاذ «مواضع» دوگانه از تخصص‌های آخوندجماعت و به طور کلی روحانیت است! ولی نوع شیعة روحانیت در میان «قربانیان» احتمالی تغییرات سیاسی در منطقه، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار خواهد شد. حال می‌باید دید، آیا ایرانیان در این مقطع تاریخی تکلیف خود را با آخوند جماعت روشن کرده‌اند، یا بار دیگر گروه‌های سیاسی و اجتماعی، «شهروند آزاد» را در محراب برخوردهای سیاسی، قربانی «مؤمن و پیرو» خواهند کرد؟ این سئوالی است که آینده به آن پاسخ خواهد گفت.






...

۱/۰۸/۱۳۸۷

فالون و نمازجماعت!


جریان درگیری‌های نظامی اخیر در مناطق مختلف عراق اشغالشده، این امر را مسلم کرد که این درگیری‌ها هیچگونه ارتباطی با آرایش‌های سیاسی در داخل مرزهای این کشور نمی‌تواند داشته باشد. به صراحت بگوئیم، در کشوری چون عراق، که ارتش‌های اشغالگر نظارت تام بر غارت و قتل‌عام دارند، چه نوع دعوائی می‌توان میان اقوام و گروه‌های مذهبی متصور بود؟ منطقاً عراقی‌ها می‌باید دست در دست یکدیگر کشورشان را از شر زالوهائی نجات دهند که به بهانة تأمین «دمکراسی» اینک 5 سال است که تمامی منابع مالی و زیرزمینی عراق را چپاول می‌کنند. ولی همانطور که می‌توان حدس زد، از نظر دولت‌های مختلف، چه قدرتمند و صاحب‌ اقتدار چون روسیه، آمریکا، هند و چین، و چه از نظر دست‌نشانده‌های بدبخت و نوکر چون حکومت اسلامی، ترکیه و سوریه، شرایط فعلی بهترین زمینه جهت «آتش‌بیاری» و فراهم آوردن امکانات چپاول هر چه وسیع‌تر ملت عراق می‌تواند تلقی شود. در عمل، فقط در چنین شرایطی است که سیاست‌ها می‌توانند مردم گرسنه را برای دسترسی به لقمه‌ای نان «مسلح» کنند، و در گروه‌های خلق‌الساعه که معمولاً وجوه نقد، سوخت، تجهیزات نظامی و اطلاعات لازم و لوژیستیک را از سفارتخانه‌های خارجی دریافت می‌کنند، آنان را سازماندهی کرده به جان یکدیگر بیاندازند؛ قارة آفریقا از این نظر دهه‌هاست که تأسف‌بارترین الگوی پیشبرد سیاست‌های استعماری را ارائه می‌دهد.

در واکنش به غربیان که آفریقائی را همیشه «گرسنه» به تصویر می‌آورند، می‌باید پرسید اگر این قاره هیچ ندارد، شما کرکس‌‌ها چرا در آن چادر زده‌اید؟ این سئوال جوابی نخواهد داشت! چرا که آفریقا اگر در واقع همه چیز دارد، آنان که مشغول چپاول این قاره‌اند، جهت توجیه حضور نظامی و امنیتی خود می‌باید فقر و قحطی در این قاره را در بوق و کرنا بگذارند! می‌باید وانمود کنند که اگر در این قاره حضور نداشته باشند، «وضع» مردم بدتر از این‌ها خواهد شد، و این مردم ممکن است حتی همگی از گرسنگی بمیرند! این تبلیغات سالیان درازی است که سایة سنگین‌اش بر سر مردم قارة آفریقا فرو افتاده، و بسیاری از ما ایرانیان، به دلیل عدم شناخت از مسائل این قاره شاید همین تصویر را درونی کرده‌ باشیم، و آفریقای سیاه را علیرغم تمامی ثروت‌های زیرزمینی، جنگل‌ها و منابع مختلف و حتی جذابیت‌های بی‌همتای توریستی و ثروت‌های عظیمی که بهره‌برداری از چنین منابعی می‌تواند به ملت‌ها ارزانی دارد، بدون بررسی ریشه‌ها و علل واقعی، که دخالت‌های سیاست خارجی در رأس آن قرار می‌گیرد، صرفاً منطقه‌ای فقرزده و مصیبت‌دیده تصور کنیم. تو گوئی آفریقائی گرسنه از شکم مادر بیرون می‌آید و می‌باید از گرسنگی هم بمیرد!

ولی امروز با آنچه در همسایگی ما و در کشور عراق می‌گذرد، می‌باید قبول کرد که موضع‌گیری برخی اقتصادانان در دهة 1960، بر علیه اقتصادهای «تک ‌ساحتی» کاملاً درست بوده. بر اساس این نظریات، اقتصادهای «تک ‌ساحتی» ـ این نوع اقتصاد را تک‌محصولی نیز می‌خوانند ـ ملت‌ها را به گروه‌های متخاصم نظامی و شبه‌نظامی، و کشورها را به مناطق نفوذ سیاست‌های خارجی تبدیل می‌کند. در دامان چنین اقتصادهائی نمی‌توان رشد اجتماعی، فرهنگی، مالی و صنعتی متصور شد. امروز در کشورهائی چون افغانستان و خصوصاً عراق، این ساختار سیاسی و نظامی را به چشم می‌توان دید. در خبرها، خصوصاً اخباری که از چند روز پیش در مورد درگیری‌ گروه‌های متخاصم نظامی و شبه‌نظامی در عراق منتشر می‌شود، از مسائل اقتصادی و مالی، در شکل‌گیری این «گروه‌ها» هیچگونه سخنی به میان نمی‌آید. هیچکس نمی‌پرسد که به طور مثال فرد ناقص‌العقلی چون «مقتدی‌صدر»، چگونه در فردای اشغال عراق توسط نیروهای آمریکائی توانسته برای خود دارودستة مسلح و شبه‌نظامی فراهم آورد؟ این نوع «سازماندهی‌ها» نیازمند پول و امکانات مالی بسیار گسترده است. هزینة لازم جهت تشکیل گروهی که «بی‌بی‌سی» از آن مرتباً تحت عنوان «گروه پرقدرت مقتدی صدر» نام می‌برد، از کجا به دست آمده؟ آقای صدر از ارث نداشتة پدری‌اش این هزینه‌های نظامی را تأمین می‌فرمایند؟ مگر با چند شاهی خمس و زکات از دست تجار ورشکستة امروز در نجف و کربلا می‌توان هزینة تجهیز نیروهای نظامی و شبه‌نظامی را فراهم آورد؟ این امر مسلم است که «دست» خارجی در پشت صحنه فعال مایشاء شده. و همین «دست» است که امروز عراقی را به جنگ عراقی می‌فرستد.

اگر چنین گروه‌بندی‌های نظامی و سیاسی در تخاصم با یکدیگر در کشور ایجاد نشده بود، شاید عراقی‌ها امروز بجای تیرباران کردن یکدیگر از اشغالگران می‌پرسیدند، «نقش ارتش‌های خارجی در این کشور چیست؟» سئوالی که جوابش روشن است: چپاول! درگیری‌های روزمرة گروه‌های نظامی و سیاسی در عراق، درست حکایت «گرسنگی مزمن» آفریقائی‌هاست. برای کسی مهم نیست که آفریقائی چرا گرسنه است. همانطور که امروز در عراق و افغانستان نیز اهمیت ندارد که این گروه‌ها چرا به جان یکدیگر افتاده‌اند. البته از آنجا که عملیات آمریکا اینبار جهت کنترل شاهرگ‌های ارتباطی نفت و گازطبیعی از حساسیت بسیاری برخوردار شده، نوعی توجیه «بازاری» در میان آمده: «سنی‌ها و شیعه‌ها با هم می‌جنگند!» مگر سنی‌ها و شیعه‌ها مرض دارند؟ عراق، طی یک دهة گذشته، یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان بوده، و امروز با نفتی که هر بشکه‌اش 110 دلار در بازار نیویورک معامله می‌شود، چرا عراقی‌ها ـ سنی یا شیعه ـ می‌باید یکدیگر را به رگبار گلوله ببندند، آنهم برای یک لقمه نان؟

در مطلب پیشین عنوان کردیم که موضع‌گیری‌های «القاعده»، در کمال تعجب درست در مسیر نیازهای نظامی و سیاسی آمریکا صورت می‌گیرد!‌ امروز نیز تکرار می‌کنیم که فروپاشی اقتصاد غیرنفتی، حتی در مقیاس کشت و زرع دهقانی، و دادوستد بازاری می‌توانست از تمرکز نیروهای بیکار بر محورهای محافل نظامی و شبه‌نظامی در عراق پیشگیری کند. پس بی‌جهت نیست که همه روزه در کوچه و بازار بمب منفجر می‌کنند. اینکار جهت جلوگیری از رشد تجارت و صناعت، ایجاد وحشت و جلوگیری از سرمایه‌گذاری و گردش پول است؛ تمامی این مصائب می‌تواند مردم گرسنه را جهت پیدا کردن کار و به دست آوردن تکه‌ای نان، به دکان امثال «مقتدی‌صدر» رهنمون شود. نیروهای ارتش آمریکا با حمایت از عملیات تروریستی بر علیه مردم عراق در عمل اقتصاد این کشور را عمداً فلج کرده‌اند. چرا که در غیر اینصورت حضور آمریکائی‌ها در این منطقه توجیهی نخواهد داشت. دستیابی آمریکا به اهداف استراتژیک خود امروز منوط به گرسنگی ملت ثروتمند عراق و جنگ اقوام و گروه‌های مذهبی مختلف در این کشور شده. پنتاگون تا کی می‌تواند این واقعیات را در رسانه‌های جهانی سانسور کند، و بازتاب مسائل واقعی در کشور عراق را به تأخیر بیاندازد؟ این پنهانکاری حد و مرزی دارد که با برکناری ژنرال «فالون» به احتمال زیاد نقطة پایان آن آغاز شده.

از طرف دیگر از آنجا که سیاست منطقه به صورت «ظروف مرتبطه» به یکدیگر وابسته است، شاهدیم که در تهران نیز برخی محافل در حال عقب‌نشینی‌اند. پیروزی «انتخاباتی» اصولگرایان در تهران و دیگر شهرهای بزرگ، هر چند کاملاً ساختگی، یک واقعیت را به همراه آورد: گروه‌های فشار که بر خلاف تبلیغات رسانه‌ای معمولاً وابسته به جناح اصلاح‌طلب هستند، گامی به عقب گذاشته‌اند. دستگیری سردار زارعی، یکی از فرماندهان «عمدة» نیروهای انتظامی کشور، که گویا جهت حفظ «حجاب» بانوان جان‌فشانی‌ها هم می‌کرده‌اند، در رسانه‌ها در بوق و کرنا گذاشتند شد. و جنجال پیرامون «نمازجماعت» کذائی ایشان نشان داد که اگر نتیجة «انتخابات» حکومت اسلامی از پیش تعیین شده، بازتاب‌های آن نیز همانطور که دیدیم از پیش «آماده» شده بود! ولی جناب سردار زارعی به تنهائی مناصب «اشغالی» را ترک نخواهند کرد، گروه متبوع‌شان همگی دست در دست، و به صورت نماز جماعت و جمعی تشریف می‌برند!

ایجاد فضای ناامنی اجتماعی یکی از پایه‌ای‌ترین شیوه‌های استعماری در فراهم آوردن زمینة سرکوب ملت‌هاست. حجاب، لباس، موی سر، وابستگی‌های نژادی، قومی، مذهبی، و ... در این راه می‌تواند همگی مورد استفاده قرار گیرد. همانطور که می‌بینیم، در عراق سیاست اجنبی قادر شده با ایجاد جو وحشت عمومی گروه‌های مسلح را به جان یکدیگر بیاندازد، و با اینکار اصل مسئله یعنی چپاول ملت عراق را در پشت صحنه پنهان نگاه دارد. در ایران، این بازی شوم و مردمفریب طی چند سال گذشته ابعاد دیگری یافته. عملة استعمار با به راه انداختن هیاهو پیرامون لباس، موی سر و حجاب سعی دارند طبقات مشخصی را در سطح جامعه سرکوب ‌کنند، طبقاتی که چه بخواهیم و چه نخواهیم، در این نظام اقتصادی و اجتماعی، از جملة پویاترین، سازنده‌ترین و پول‌سازترین‌ها هستند. از قدیم گفته‌اند، در ارزشیابی سیاست‌ها و بررسی ریشه‌های داخلی و خارجی آن می‌باید به صراحت دید که ثروت حاصله از اعمال این سیاست‌ها، به جیب کدام کشور و کدام محافل سرازیر می‌شود. دکان «حجاب» اسلامی، تا به امروز منافع‌اش به جیب آمریکا رفته! ولی با دستگیری سردار زارعی، معلوم نیست فردا چه دکان جدیدی افتتاح خواهد شد! ‌





...


۱/۰۶/۱۳۸۷

بمب و بیوه!




در آغاز ششمین سالگرد اشغال نظامی عراق توسط نیروهای ارتش آمریکا و انگلستان، حملات شدید آتشباری به منطقه‌ای از شهر بغداد که آمریکائی‌ها به آن «منطقة سبز» می‌گویند، به صراحت نشان داد که بحران نظامی در این کشور هنوز به پایان نرسیده. طی چند سالی که از اشغال عراق می‌گذرد، بر اساس آمار مختلف، تلفات شهروندان عراقی و غیرنظامیان به بیش از یک میلیون تن بالغ می‌شود، این در حالی است که تلفات نیروهای مسلح آمریکائی فقط 4 هزار تن برآورد شده!‌ این تفاوت فاحش و هولناک نشان می‌دهد که طی دوران اشغال عراق، سلسله عملیاتی نظامی، صرفاً جهت کشتار مردم کوچه و خیابان برنامه ریزی ‌شده. سرفرماندهی ارتش ایالات متحد این «عملیات» را به گروه «القاعده» نسبت می‌دهد، البته جهت اثبات چنین ادعائی مدارک و شواهدی در دست نیست. اینکه «القاعده» مردم را در خیابان‌ها قتل‌عام کند، می‌باید از نظر سیاسی و استراتژیک در راستای منافع این سازمان تروریستی، «توجیهاتی» داشته باشد. چطور یک سازمان تروریستی مردم را به صورتی بی‌هدف در خیابان‌ها مورد تهاجم قرار می‌دهد، و بر اساس تبلیغات رسانه‌ای انتظار دارد که همین مردم از نظر سیاسی از مواضع‌اش حمایت کنند؟ این سئوالی است که سرفرماندهی ارتش آمریکا مسلماً جوابی برای آن پیش‌بینی نکرده، چرا که ارتباط رسانه‌ای میان آمریکائی‌ها و ملت‌های جهان یک سویه است؛ همچون ارتباط حکومت اسلامی با مردم ایران، آمریکا «می‌گوید»، مردم هم می‌باید «گوش» فرا دهند!

ولی از همین سرفرماندهی می‌باید پرسید، چطور است که القاعده اینهمه از خودگذشتگی و جانفشانی را جهت کشتن سربازان آمریکائی و انگلیسی از خود نشان نمی‌دهد؟ چرا این سازمان «مخوف»، بجای قتل عام مردم در کوچه و خیابان، چند کامیون و نفربر اشغالگران را نابود نمی‌کند؟ البته جواب این سئوال قبلاً پیش‌بینی شده، و سرفرماندهی جواب خواهد داد، ایجاد ناامنی در کشور یکی از اهداف القاعده است! بله، ایجاد ناامنی در کشور از طریق کشتن بقال و کفاش و زن و بچة سبزی‌فروش از «اهداف» القاعده شده، پس می‌باید به این نتیجه رسید که طرفداران این سازمان یا از بیخ و بن همگی دیوانه و مهجورند، یا فعالیت‌های‌شان به صورتی «تصادفی» همگی در راستای سیاست‌های آمریکا قرار گرفته! البته در اینکه بن‌لادن یک دیوانة ضدکمونیست، «مک‌کارتیست» و نوکر آمریکاست جای هیچ شکی وجود ندارد. و این دیوانگی، در چارچوب اهداف ایالات متحد، از طریق کشتار مردم، همه روزه در سطح شهرها متبلور می‌شود! بالاخره برای چنین اعمال نظامی‌ای منابع تغذیه لازم است؛ بمب و تفنگ و موشک در جالیز خیار و خربزه عمل نمی‌آید!

ولی ریشة این سناریو را می‌باید در داستانی به مراتب قدیمی‌تر جستجو کرد. در عمل، آمریکائی‌ها با «تئاتر» شوم القاعده، همان بازی مسخره‌ای را در سطح منطقه‌ای و حتی جهانی به راه انداخته‌اند، که پیشتر در داخل کشور ایران با استفاده از نوکران عمامه‌ برسر، و مواضع فرضاً ضدامپریالیستی آخوندهای قم به روی صحنه برده بودند. می‌بینیم که امروز حکومت محتضر اسلامی، در گیرودار کشاکش با «عزرائیل»، حتی در بستر مرگ هم، هنوز «مبارزه با آمریکا» را در گفتمان خود یک لحظه فراموش نمی‌‌کند. صفحة این حکومت چنان «خط» افتاده، و جملات تکراری در تاریخ این حاکمیت تا به آن حد فضای گویش‌های سیاسی را اشباع کرده، که اگر در 22 بهمن 57، یک طوطی‌ از هندوستان به تهران آورده بودیم، امروز می‌توانست یک خطبة کامل نماز جمعه را برای ملت همیشه «سرکوب ‌شده» ایراد کند.

ولی تکرار مبارزه با امپریالیسم، طی چند دهه، نه از حکومت اسلامی حاکمیتی ضدامپریالیست ‌ساخت، و نه دمیدن در چنین بوق‌هائی را می‌توان تا ابد ادامه داد. این اصل امروز شناخته شده است که، حکومت اسلامی در عمل یکی از وابسته‌ترین حاکمیت‌های منطقه به ارتش آمریکا است، و در ازاء این خوش‌خدمتی، تنها کاری که آمریکائی‌ها حاضرند برای اوباش حکومت ضدامپریالیستی خود در تهران صورت ‌دهند، متهم کردن آنان به بلندپروازی‌های هسته‌ای، به شرکت در توطئه بر علیه منافع ارتش آمریکا و انگلستان در عراق، افغانستان و دیگر «جنایات» ساخته و پرداخته شده، ‌ در فضای رسانه‌ای جهانی ‌است! خلاصه بگوئیم، همان فعالیت‌هائی که سازمان سیا علاقمند است خود در منطقه صورت دهد، ولی به دلائل سیاسی و استراتژیک انجام آنرا به نوکران‌اش واگذار کرده! بی‌دلیل نیست که در فردای موشک‌باران ممتد منطقة سبز بغداد، که سفارتخانه‌های آمریکا و انگلستان و مجلس فرمایشی آمریکائی در آن واقع شده، آنهم در سالروز «فتح» بغداد توسط ارتش آمریکا، ژنرال پتریوس، فرماندة ارتش آمریکا در عراق، سر از سوراخ‌ بیرون آورده، در مصاحبه‌ای اعلام کند:

«ایران در حمله به منطقه سبز دست داشته»!

بله، این دنبالة همان سیاست تبلیغاتی و هیاهوی مسخرة رسانه‌ای است که امروز چنین صورتی به خود گرفته. این ژنرال «چندین و چند» ستاره، با وقاحت و بیشرمی اعلام می‌دارد که، دولت دست‌نشاندة ایالات متحد در ایران در حمله به نیروهای آمریکائی دست داشته! بر خلاف آنچه به نظر می‌آید تبلیغات سیاسی‌ای که در پس این «موضع‌گیری‌ها» پنهان شده، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. هدف از این «تبلیغات»، جایگزین کردن جنبش «مقاومت» ملت عراق در برابر اشغالگران چپاولگر و جنایتکار، با عملیات مشتی آدمکش دیوانه است. کسانیکه به نام «القاعده»، و یا عمال یک حکومت فاشیستی، دست‌نشانده، سرکوبگر و فاسد چون حکومت اسلامی، گویا بر علیه امنیت عراق توطئه می‌کنند. عملی که در واقع، به معنای فاکتور گرفتن از آراء و تمایلات یک ملت چند میلیونی است، ملتی که سابقاً ملت عراق خوانده می‌شد! در پس این موضع‌گیری‌های بیشرمانه، استدلال خیلی روشن‌تر از آن است که بعضی‌ها فکر می‌کنند: ملت عراق با ارتش آمریکاست، آن‌ها که با ارتش آمریکا نیستند، همکار این جنایتکاران‌اند!‌

البته نمی‌باید فراموش کرد که این موجودات انسان‌ستیز را، طی سه دهة گذشته، سازمان سیا به دست خود، از سوراخ و سنبه‌های نجف، کربلا، غارهای «پنج‌شیر» افغانستان و مدارس مذهبی به استخدام در آورده. آنان را تعلیم داده و تجهیز کرده، تا لشکری «دینی» بر علیه اتحادشوری سابق بسازد! اینان نوکرانی خدمتگزارند که نان خود را طی این سه دهه از دست کاخ‌ سفید دریافت کرده‌اند، و برای‌شان چه افتخاری بیشتر و بالاتر از آن که کاخ ‌سفید «لطف» کرده، «خدمتی» هر چند کوچک و بی‌اهمیت تقاضا داشته باشد: معرفی نوکران‌اش به عنوان کارگزاران «شیطان» در افکار عمومی جهانیان! همانطور که شاهدیم، هزینة تبلیغات را هم کاخ‌سفید از مالیات‌ شهروندان ارجمند آمریکائی تأمین می‌کند!‌ اگر نمی‌دانید، بدانید که به این نوع بده‌بستان می‌گویند «قرارداد»! و از قدیم گفته‌اند، «یار مرا یاد کند، حتی با یک هل پوک!» جهت بازتاب چنین «موضع‌گیری‌های» انسانی و قابل توجیهی آیا می‌توان بهتر از «بی‌بی‌سی»، همان صدای استعمار، رسانة دیگری در جهان یافت؟ «بی‌بی‌سی» در ادامة بازتاب ترهات جناب «ژنرال» که در 24 مارس 2008، در سایت خود منتشر کرده، می‌افزاید:

« حملات راکتی قبلی به منطقه سبز بغداد، به عوامل مقتدی صدر نسبت داده شده بود. وی ماه گذشته دستور رعایت آتش بس برای شبه نظامیان تحت فرمانش را تمدید کرد.»

بله، بچه آخوندی به نام مقتدی‌صدر، نوچة ارتش انگلستان که سه نسل است، از جد بزرگش تا به امروز همگی نانخورهای استعماراند، به نیروهایش فرمان «آتش بس» داده‌!‌ این‌ها را برای کسانی می‌باید «تعریف» کرد که ندانند مقتدی‌صدر و امثال وی از کدام زباله‌دان‌ها بیرون کشیده شده‌‌اند، و چه کسانی با چه ترفندهائی، این ولگردها را تبدیل به شخصیت سیاسی می‌کنند. مقتدی‌صدر، در چارچوب چنین تبلیغات گسترده‌ای، در کنف حمایت ارتش آمریکا و انگلستان، و با برخورداری از حمایت‌های حکومت اسلامی، به تدریج به «حاکم» منطقة شیعة نشین کشور عراق تبدیل شده! ایشان ارتش دارند! نیروهای تحت فرمان دارند! و بدیهی است که از قدرت آتش هم برخوردار باشند! معلوم نیست این «آخوندک‌ها» که در زمان صدام حسین دسته دسته مثل حشره زیر دست و پای شرطه‌ها له می‌شدند، از کی تا به حال «سپهسالاران» سرزمین عراق‌‌اند؟ اعلام آتش بس می‌کنند، و فرمان آتش هم می‌دهند!‌ اینهم مسلماً یکی از «ثمرات» دمکراسی کاخ‌ سفید در عراق باید باشد. «دمکراسی» آمریکائی در عراق، بجای تأسیس شرکت‌های صنعتی، مدرسه، ایجاد خدمات شهری، آبادانی روستاها، و تأمین آرامش و نان و کار برای مردم، به دستور کاخ‌سفید برای ملت عراق فقط «آخوند» تولید می‌کند؛ مشتی مفتخور و ضدبشر، که با تبلیغات نظام رسانه‌های جهانی، تبدیل به رهبران سیاسی کشور هم شده‌اند! «دمکراسی» از این کم خرج‌تر کجا سراغ دارید؟

نویسندة این وبلاگ اصولاً معتقد است که ارتش آمریکا می‌باید خیلی مواظب باشد!‌ اگر حملة گذشته به منطقة سبز به دستور مقتدی‌صدر صورت گرفت، و حملة فعلی را هم «مقام‌معظم» سازماندهی کرده‌اند، پس از اعلام نتایج «انتخابات» جمکران، ممکن است حملة بعدی به دستور کروبی و خاتمی صورت گیرد! ایندو شیخ، گویا بدجور مگسی شده‌اند! همانطور که در روند «اعتراضات» انتخاباتی اینان شاهد بودیم، شورای نگهبان صدای اعتراض خاتمی، «رئیس جمهور» سابق جمکران را حتی در حد «پارس» سگ بغدادی هم مورد توجه قرار نداد!‌ در نتیجه، حملة بعدی به منطقة سبز اگر به فرمان ایندو شیخ نباشد، مسلماً به فرمان بیوة «مکرمة» امام خمینی خواهد بود!






...

۱/۰۴/۱۳۸۷

لنگ‌الله گل!




همانطور که پیشتر هم عنوان کردیم، کشور ترکیه به دلیل قدرتنمائی احزاب اسلام‌گرا اینک تبدیل به بشکة باروتی شده، که ممکن است هر دم با انفجاری سیاسی و نظامی تاروپودش از هم گسسته شود. امروز بر اساس گزارشات سایت «فرارو»، سه تن از شخصیت‌های برجستة سیاسی و فرهنگی کشور ترکیه، به جرم همکاری با گروه‌های مسلح و برانداز «بازداشت» شده‌اند! مسلماً این فقط نمونة کوچکی است از آنچه در پشت پرده‌های سیاست در این کشور جریان دارد. همانطور که گفتیم، انفجار سیاسی و نظامی در کشور ترکیه نتیجة علنی شدن روابط نزدیک واشنگتن با اسلام‌گرایان و حمایت ارتش ترکیه از امثال اردوغان و «گل» خواهد بود. امری که در شرایط فعلی راه زیادی تا حصول آن باقی نمانده. چرا که نام سرمقاله نویس سرشناس روزنامة «جمهوریت»، قدیمی‌ترین و مهم‌ترین روزنامة کشور ترکیه، که یکی از مخالفان سرسخت اسلام‌گرایان و آخوندها به شمار می‌آید، در بین شخصیت‌های دستگیر شده به چشم می‌خورد. بازداشت وی در عمل نشان می‌دهد که بحرانی سیاسی در ابعادی ملی در حال شکل‌گیری است.

پیشتر در مطالب همین وبلاگ‌ عنوان کرده بودیم که کشور روسیه، به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان را در ترکیه نه تنها از نزدیک تحت نظر گرفته، که به چنین قدرتنمائی‌هائی، که ریشه در روابط تنگاتنگ واشنگتن و جهان اسلام دارد، آنهم در مرزهای آبی کشورهای روسیه، اوکراین، و ... با خشم و بدبینی می‌نگرد. این امر مسلم بود که، مسکو قدرتنمائی‌های اسلام‌گرایان در ترکیه را از دو زاویة کاملاً متفاوت مورد بررسی قرار خواهد داد. زاویة نخست با تمایلات مسکو هم‌سازی داشت. چرا که،‌ به دلیل قدرت‌یابی اسلام‌گرایان در ترکیه، پای اتحادیة اروپا، که در عمل آتش‌بیار معرکة عموسام در این قاره شده، از ترکیه کوتاه خواهد شد. در عمل، و در برابر افکار عمومی اروپائیان، خصوصاً به دنبال افاضات مقامات حکومت اسلامی دال بر مجازات مرگ سلمان رشدی، مجازات کاریکاتوریست دانمارکی، و دیگر «شاهکارهای» رسانه‌ای و استعماری، اسلام و اسلام‌گرائی درست در خطی قرار گرفته که آمریکا از دیرباز به دنبال آن بوده: انزوای سیاسی کشورهای مسلمان در سطح بین‌المللی و فراهم آوردن امکان چپاول هر چه بیشتر دارائی‌های این ملت‌ها توسط آمریکائی‌ها!

در نتیجه، اسلام‌گرائی در ترکیه آخرین میخ سیاسی بر تابوت عضویت این کشور در اتحادیة اروپا را درست بر فرق ملت ترکیه فرود آورد. این دیگر قصه و حکایت نیست؛ اروپائیان از عضویت یک ترکیة «اسلام‌گرا» در این اتحادیه رویگردان خواهند بود. و از همین رو، برخی صاحب‌نظران معتقد بودند که مسکو از به قدرت رسیدن اسلام‌گرائی در ترکیه، «استقبال» خواهد کرد! البته در همینجا عنوان کنیم که «استقبال» مسکو از چنین رخدادی صرفاً در چارچوبی بسیار محدود می‌تواند قابل تصور باشد.

چرا که با به قدرت رسیدن «اسلام‌گرائی» در ترکیه، مسائل دیگری نیز به صراحت پای به میدان سیاست منطقه خواهد گذاشت. به طور مثال، زمینة روابط نزدیک میان بسیاری گروه‌های افراطی اسلامی فراهم می‌آید، و رابطة ملایان تهران، اسلام‌گرایان در سرزمین‌های سابقاً شورائی، و دیگر گروه‌های تندرو که همگی تحت نظر سازمان سیا در منطقه فعال شده‌اند، با یک دولت قدرتمند و برخوردار از حمایت نظامی ارتش ناتو در منطقه امکانپذیر خواهد شد! چنین ساختاری برای روسیه خطرناک است، و در این شرایط، دست مسکو از اعمال بسیاری از سیاست‌های منطقه‌ای کوتاه می‌شود. سیاست‌هائی که اینک به تدریج تبدیل به خطوط اصلی در سیاستگذاری منطقة قفقاز شده؛ در میان این «خطوط» می‌توان از وضعیت بسیار استراتژیک و حساس کشور آذربایجان و سرنوشت مخازن نفت و گازطبیعی در این منطقه نام برد. چرا که شاهد بودیم آمریکا در گرجستان، تمامی سعی خود را به خرج داد، تا ساکاشویلی را علیرغم عدم محبوبیت، دوباره، و اینبار به «هزینة» سیاسی آمریکا در تفلیس به قدرت برساند. مسلماً اگر چشمداشت سیاسی و استراتژیکی در ارتباط جغرافیائی میان آذربایجان و گرجستان و بنادر دریای سیاه، در چارچوب بهره‌برداری‌های نفتی در میان نبود، آمریکائی‌ها چنین هزینه‌ای را از نظر سیاسی متحمل نمی‌شدند.

ولی در مورد «ماه‌عسل» اسلام‌گرایان در منطقه نیز مطالبی عنوان کرده بودیم. این مانور مضحک و قرون‌وسطائی که با «قانونی» کردن چادر و چاقچور در دانشگاه‌ها و مراکز دولتی و فرهنگی برای زنان در ترکیه آغاز شده، پیامدهای اجتماعی و سیاسی داخلی نیز می‌تواند داشته باشد. در ترکیه چنین برخوردهائی از جانب دولت اسلام‌گرا می‌تواند وسیله‌‌ای جهت سرکوب حضور اجتماعی آزادانة زنان در سطح جامعه، توسط اوباش اسلامی شود؛ تجربه‌ای که ما ایرانیان از طریق ظهور گروه‌های «حزب‌الله» پس از کودتای ننگین 22 بهمن در سطح شهرها شاهد بوده‌ایم. و محافل غیرمذهبی ترکیه در برابر چنین مانورهائی از خود عکس‌العمل نشان خواهند داد.

همانطور که گفته بودیم، ترکیه کشوری است که «کمالیسم» را نه به عنوان یک «مرده‌ریگ» استعماری ـ همان که در واقع بود ـ که در مقام یک نوسازی و نوآوری اجتماعی و فرهنگی می‌نگرد. برای بسیاری از ترک‌ها کمال پاشا، «میرپنج» نیست! و در شرایطی که کمالیسم سیاسی و اجتماعی طی 80 سال کوچک‌ترین ضربه‌ای از گسست سیاسی و استراتژیک متحمل نشده، این امر قابل پیش بینی بود که گروه‌های لائیک در کشور ترکیه در برابر قدرت‌نمائی‌ آخوندهای این کشور دست به تحرکاتی بزنند.

همانطور که دیدیم، نقطة آغاز این تحرکات در چارچوب «قانونی» و علنی خود، با شکایت رسمی از اردوغان و عبدالله گل به دیوانعالی کشور ترکیه، طی چند روز گذشته صورت گرفت. در عمل، حقوقدان برجسته‌ای از این دو و حزب سیاسی‌شان به دلیل به زیر سئوال بردن اصول لائیسیته در کشور ترکیه، به دیوانعالی شکایتی رسمی ارائه داده. اینکه نتیجة این شکایت «حقوقی» چه خواهد بود، آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست؛ در دنیای سیاست، مسائل حقوقی فقط و فقط جهت توجیه مواضع «قدرت» مورد استفاده قرار خواهد گرفت!‌ مهم این است که چنین شکایتی توانسته از هزار چم سیاسی و اداری ترکیه راه خود را به دیوانعالی باز کند. نبرد میان جبهه‌های «لائیک» و «اسلام‌گرا» اینک آغاز شده.

آمریکا از تجربة «آخوندی» خود در 22 بهمن در تهران، بسیار سرخوش و خرم است. و با تکیه بر همین تجربة «شیرین»، حکومت آمریکا فکر می‌کرد که، یک بار و برای همیشه، بحران منطقه‌ای را با به قدرت رساندن آخوندهای فکل‌کراواتی در آنکارا به نفع خود خاتمه داده! واشنگتن منتظر است که آخوندهای فکل‌کراوتی ترکیه، اینک چپ‌ها را به زندان بیاندازند، سرکوب اتحادیه‌های کارگری را آغاز کنند، صدای نویسندگان و روزنامه‌نگاران را در گلو خفه کنند، و با به راه انداختن همان تئاتر شوم فاشیستی از قماش «حزب، فقط حزب‌الله»، بقیة مردم را نیز منکوب کرده، زنان را هم به زیر چادر و چاقچور بکشانند!‌ ولی با در نظر گرفتن شرایط جدید استراتژیک در مرزهای روسیه، می‌باید اذعان داشت که آمریکا عواقب بسیار ناخوش‌آیندی را می‌باید در آنکارا متحمل شود. و آنچه امروز در سطح روزنامه‌ها تحت عنوان «قدرتنمائی‌های» دولت اسلام‌گرا و بازداشت این و یا آن شخصیت شناخته شدة سیاسی و فرهنگی عنوان می‌شود، فقط سنگی است که به پای لنگ خواهد خورد؛ و در شرایط فعلی استراتژیک، لنگ‌ترین پای منطقه، پای عموسام است.







...