۲/۰۱/۱۳۸۶

نخاله و سپردفاعی!



بار دیگر سخن از کنفرانس و گردهمائی در شرم‌الشیخ به میان می‌آید؛ بر اساس گزارش‌ خبرگزاری‌ها گویا اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل، به همراه ژاپن، کانادا و آلمان قرار است در چند روز آینده با مسئولان دولت عراق، در مورد شرایط جاری در اینکشور به گفتگو بنشینند! و نخست وزیر عراق از هم اکنون جهت فراهم آوردن مقدمات شرکت کشورهای بزرگ منطقه: مصر، عربستان و ... در این گردهمائی، تلاش‌ها و سفرهای خود را آغاز کرده؛ شرکت ایران هنوز مورد بررسی عنوان می‌شود! این بود آنچه خطوط خبرگزاری‌ها تحت عنوان آخرین اخبار «شرم‌الشیخ» گزارش می‌کند. ولی، به صراحت می‌توان دید که کنفرانس «شرم‌الشیخ» تلاش دیگری است از جانب ایالات متحد و انگلستان جهت «بین‌المللی» کردن بحران عراق؛ به عبارت ساده‌تر، اگر ارتش‌های اشغالگر، با زیر پای گذاشتن تمامی قوانین بین‌الملل، عراق را به صورتی که امروز شاهدیم ـ در خون و جنگ ـ به اشغال خود در آورده‌اند، اینک که تا زانو به گل نشسته‌اند، قصد‌ آن دارند که شرایط جنگی‌ای را که خود عامداً به وجود آورده‌اند، به «داده‌هائی» جهانی و بین‌المللی تبدیل کرده، جامعة جهانی را اینبار در معضل عراق در گیر کنند!‌

البته، از حق نگذریم، چنین «برنامه‌ای» در صورت تحقق بسیاری از مشکلات دولت‌های آمریکا و انگلستان را «حل» خواهد کرد، طرحی است بسیار زیرکانه، که پیشتر نیز قصد اجرای آنرا داشتند و به دلایلی موفق به انجام آن نشدند، فقط می‌ماند این اصل کلی که آیا رقبای سیاسی آمریکا، شرایط چنین «خروج» سهل و ساده‌ای از باتلاق عراق را، برای این کشور تأمین خواهند کرد یا خیر؟ مسلماً دولت‌های بزرگ جهان ـ روسیه، چین، هند، و حتی قدرت‌های منطقه‌ای ـ از این اصل کلی آگاه‌اند که خروج «سهل‌وسادة» آنگلوساکسون‌ها از بحران عراق، به هیچ عنوان به معنای خروج منطقة خاورمیانه از بحران نخواهد بود. چرا که امروز آمریکائی‌ها مستقیماً سخن از تجزیة مذهبی عراق به میان می‌آورند، و با کشیدن دیواری در شهر بغداد، که مناطق شیعه‌نشین و سنی‌نشین را، از هم امروز، از یکدیگر جدا می‌کند، نوعی جداسازی قومی، که مشابه آنرا در یوگسلاوی سابق، آلبانی، و برخی مناطق آفریقای سیاه پیشتر شاهد بودیم، بر ملت عراق حاکم کرده‌اند. و تجربه نشان داده که اینگونه جداسازی‌ها معمولاً، تا آنجا که به بحران‌های قومی باز می‌گردد، بیشتر به عنوان عامل تشدید کنندة درگیری‌ها عمل کرده، تا در مقام مسکن و علاج نهائی! می‌باید قبول کرد که آمریکا اگر امروز دست به چنین اعمالی در مرکز شهر بغداد می‌زند، از «بازتاب‌های» تند و خونین آن کاملاً آگاه است، و شاید جهت دامن زدن به همین بازتاب‌ها باشد که چنین اقداماتی اصولاً صورت می‌گیرد.

ولی بررسی چند و چون معضلات منطقه ـ عراق، افغانستان، و آنطور که آمریکا تمایل به ارائة‌ آن دارد، «بحران هسته‌ای ایران» ـ نهایت امر کار را به بررسی مواضع «کلان‌راهبردی» در دنیای پساجنگ سرد می‌رساند. آمریکا امروز دیگر نمی‌تواند در معادلات سیاسی «موجودیت» خود را، به عنوان «حامی» دمکراسی و مبارز ضد کمونیست به «ارزش» بگذارد؛ خطوطی که طی 50 سال جنگ سرد فلسفة وجودی ایالات متحد شده بود. و صرفاً از طریق بررسی مسائل در همین «ضعف» ایدئولوژیک است که می‌توان در آئینة همین دادة اساسی، خطوط نوین سیاست‌های جهانی سرمایه‌داری آمریکا را «استخراج» کرد، و نهایت امر قادر به نوعی گمانه‌زنی در مورد برخوردهای جدید این کشور شد. جنگ‌های افغانستان و عراق را آمریکائی‌ها عالماً و عامداً به راه انداختند؛ نیاز به حضوری چشم‌گیرتر در سطح جهانی، قدرت‌نمائی‌هائی نظامی و امنیتی، و نهایت امر سرکوب ملل کوچک‌تر از اینان احساس می‌شد! ملت‌هائی که ممکن بود به دلیل فروپاشی دیوار برلن مفری جهت خروج از بن‌بست‌های سیاسی و نظامی جنگ‌سرد بیابند، و حفظ شرایط سلطه ایجاب می‌کرد که آمریکا، در مقام ژاندارم جهانی، بر شهروندان کرة ارض نوعی حکومت نظامی اعمال کند!

این حکومت نظامی، امروز تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» عملاً حاکم شده، و در چنین شرایطی است که آمریکا قصد دارد، رابطه‌ای نوین با برخی کشورها برقرار سازد؛ کشورهائی که در چشم «واشنگتن» ارزش برخوردهائی «سازنده» دارند، و در میان برندگان خوشبخت چپاول‌های نوین جهانی جایگاهی نیز برای آنان در نظر گرفته شده! در عمل، قسمت کوچکی از لقمه‌های چربی که آمریکائی‌ها از طریق سرکوب ملت‌های جهان، طی چند سال گذشته به چنگ آورده‌اند، از طریق اعمال برخی سیاست‌ها در گردهمائی‌هائی از قبیل «شرم‌الشیخ» میان برخی رقبا تقسیم به نسبت خواهد شد! و بی‌دلیل نیست که این به اصطلاح گردهمائی، درست همزمان با مذاکرات فرضی «روسیه ـ آمریکا» بر سر نصب سیستم‌های دفاع ضد موشکی در اروپای شرقی، و از میان برداشتن و یا تغییراتی در مورد «حق‌وتو» در شورای امنیت سازمان ملل می‌شود!‌

دو موردی که در بالا به آن‌ها اشاره شد ـ سیستم‌های دفاعی و حق وتو ـ عملاً هر دو مسائلی کاملاً جانبی‌اند، و عنوان کردن همزمان آن‌ها صرفاً جهت ایجاد نوعی شبهه در افکار عمومی جهانیان است. همه می‌دانیم که «سیستم‌های دفاع ضد موشکی» آمریکا، حتی روی کاغذ هم هنوز وجود خارجی ندارد! آخرین آزمایشاتی که از این سیستم‌ها صورت گرفت، نشان داد که عملکرد این سیستم دفاعی عملاً از دقت کافی برخوردار نیست. حال چگونه آمریکائی‌ها قصد دارند، سیستم دفاع ضدموشکی‌ای را که عملکردی هم ندارد، برای دیگران، به هر قیمتی شده، تحت عنوان «خیرخواهی» نصب کنند؟ این نوع فروش جنگ افزار، حکایت همان نخاله‌ای است که شایع کرده بود، به شکار خرس می‌رود. گروهی اطرافش را گرفتند و جویای چند و چون ماجرا شدند؛ نخاله با آب و تاب فراوان از این شکار سخن ‌گفت و قصد داشت همانجا پوست خرس شکار شده را نیز به برخی ساده‌لوح‌ها بفروشد! ظریفی رهگذر گفت: «اول خرس را شکار کن!»

ما هم می‌باید به سازمان پنتاگون بگوئیم، «شما اول سپر دفاعی ضد موشکی را بسازید!» بعد این سپر کذائی را به این و آن بفروشید! ولی خوب، این «نخاله»، با نخالة حکایت خیلی فرق‌ها دارد، چرا که داده‌های جهانی را دقیقاً با همین شامورتی‌بازی‌ها و خبرسازی‌ها «رقم» می‌زند، و گویا آنقدر گندش در آمده که مجبور شده با «رفقا» سفره را «تقسیم» کند. چرا که در روز 30 فروردین‌ماه سالجاری، سایت نووستی، خبرگزاری رسمی اینترنتی روس، از قول «رئیس دفتر طراحی موسسه ماشین سازی "فاکل"» می‌گوید: «ما سلاح‌های جدیدی داریم که هر چه در هوا پرواز کند، با هر سرعتی که برود، می‌زنیم!» همانطور که می‌بینیم، «نخالة روسی» هم در فروش پوست خرس، از مشابه یانکی‌ خود چیزی کم نمی‌آورد. و مسلماً این سیستم‌ها آنقدر «پیشرفته‌»‌ و «محرمانه‌» هستند که، فقط «از ما بهتران» آن‌ها را می‌بینند. ولی هر دو طرف، در این «هل‌من‌مبارزطلبی‌های» دیپلماتیک، صرفاً‌ یک عامل را در نظر گرفته‌اند: بالا بردن قیمت همکاری‌های دوجانبه!

همانطور که پیشتر اشاره شد، همزمان مسئله دیگری نیز تحت عنوان از میان بردن «حق‌ وتو»، و یا تغییراتی دیگر، در شورای امنیت سازمان ملل متحد مطرح شده، که در حد خود بازهم نوعی فروش پوست خرس است! چرا که همه می‌دانیم، و بر اساس آمار مندرج در کتاب «حفظ بقاء یا تفوق‌طلبی» از نوآم چامسکی خوانده‌ایم که 80 درصد وتوهای تاریخ شورای امنیت، توسط ایالات متحد صورت گرفته! حال این چه نوع برخورد با مسائل جهانی است که ایالات متحد خود را از چنین برتری مسلمی به دست خود «محروم» می‌کند، و جالب‌تر از همه آنکه، دولت روسیه اعلام داشته به «حق وتو» کسی نمی‌تواند دست‌درازی کند! این چه نوع «حق» و «حقوقی» است که منتفع‌ترین طرف درگیر، قصد از میان برداشتن‌اش را دارد؟ و اگر چنین حق و حقوقی موجودیت قانونی می‌داشت، دولت آمریکا امروز می‌باید در برابر شورای امنیت محاکمه و رئیس جمهور این کشور به جرم زیر پای گذاشتن قوانین سازمان ملل، راهی دادگاه لاهه شود!

می‌بینیم که تمامی طرف‌ها، از چند و چون تجارت و فروش «پوست‌خرس» آگاهی کامل دارند. در این میان فقط می‌ماند تکلیف ملت‌هائی که قرار است نقش خرس ایفا کنند، و اینان پوستشان را کنده، به این و آن بفروشند. و در کمال تأسف، ما ایرانیان هم یکی از همین ملت‌هائیم!


۱/۳۱/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (اسرائیل)


در بررسی نظریه‌های راهبردی فصل‌نامة معروف «فارین‌پالیسی»، امروز آخرین برندة فرضی اشغال عراق به وسیلة ارتش یانکی‌ها، یعنی کشور اسرائیل را بررسی می‌کنیم! اینکه در شرایط امروز، نویسنده‌ای به نام «آمازیا بارام»، که خود نیز یهودی است، مقاله‌ای به این مضمون به رشتة تحریر در آورده، و اسرائیل را یکی از برندگان این جنگ قلمداد کند، عملاً حیرت‌آور است؛ پس از اشغال عراق، شاید یکی از نخستین برنامه‌های «سیاسی ـ نظامی» دولت جرج بوش، حذف نقش کلیدی کشور اسرائیل در بازی‌های امنیتی منطقه بوده. و در صورت موفق بودن اشغال نظامی عراق، وزنة سنگین ارتباطات امنیتی اسرائیل در رابطه با ارتش آمریکا می‌بایست به مراکزی تفویض می‌شد که در عراق ایجاد می‌شدند. ولی این مهم، در شرایط فعلی به صورت یک معضل پیچیده‌ در آمده، چرا که ساختارهای امنیتی‌ای که پنتاگون برای خود در «خواب‌وخیال‌» روی میزهای طراحی پیش‌بینی کرده بود، به دلیل شرایط فوق‌العادة امنیتی، عملاً غیرقابل تحقق است!‌ در ثانی، بازگشت به شرایط پیشین، یعنی شرایطی که کشور اسرائیل را به مرکز برنامه‌های امنیتی پنتاگون در منطقه تبدیل کرده بود نیز، به دلیل بازتاب‌های راهبردی اشغال نظامی عراق، عملاً غیرممکن شده. شرایط امروز منطقه، برای کشور اسرائیل، فقط نقش یک کشور شکست خورده و تحقیر شده را امکانپذیر کرده، کشور تحقیر شده‌ای که سال‌ها پیش، ارتش جمال‌عبدالناصر و نیروهای نظامی بعث سوریه را «شکست» می‌داد، و امروز از یک گروهک شبه‌نظامی به نام «حزب‌الله» در لبنان، «تو سری» می‌خورد! اینکه نویسندة «فارین‌پالیسی»، چنین شرایطی را یک «برد» قلمداد کند، می‌باید یا در عقل سلیم‌اش تردیدی کرد، و یا در صداقت نیاتش! خلاصه بگوئیم، اسرائیل در شرایطی آنچنان سخت و خفقان‌آور قرار گرفته، که در تاریخ «کوتاه مدت» موجودیت این کشور هیچگاه سابقه نداشته، شرایطی که فقط می‌تواند یک «برزخ» سیاسی و امنیتی تحلیل شود.

از روزی که سخن از دخالت مستقیم ارتش آمریکا در منطقه به میان ‌آمد، مسئلة آیندة دولت اسرائیل نیز همزمان مورد تحلیل قرار ‌گرفت؛ همانطور که در بالا گفتیم، در صورت انتقال مراکز مهم امنیتی پنتاگون به شهر بغداد، نهایت امر، اشغال عراق نمی‌توانسته در دراز مدت عملیاتی در چارچوب منافع اسرائیل تحلیل شود. چرا که این سیاست نوین، از اهمیت کلیدی این کشور می‌کاسته، و همزمان دولت اسرائیل را که صرفاً از طریق حمایت‌های مالی ایالات متحد به موجودیت خود ادامه می‌دهد، تضعیف می‌کرده است. ولی، آنزمان که آراء محافل مختلف تصمیم‌گیرندة جهانی بر اعمال یک سیاست واحد به نوعی اجماع نزدیک می‌شود، دیگر سیاست رسانه‌ای مشکلی ایجاد نخواهد کرد. همانطور که امروز هم شاهدیم، همیشه می‌توان سیاه را سفید و سفید را سیاه نمایاند، و از طریق حملات بی وقفة رسانه‌ای، مفاهیمی کاملاً وارونه و غیرواقعی را نزد عموم «واقعیات» وانمود کرد! و از روزهای نخستین، همانطور که شاهد بودیم، بسیاری از تحلیل‌گران «حرفه‌ای»، در مقالات‌شان «تحلیل‌های» دروغینی تحت عنوان اهداف ایالات متحد در مورد اشغال عراق ارائه می‌دادند. یکی از همین «واقعیات واژگون»، همان حضور ایالات متحد در عراق جهت «حمایت» از اسرائیل بود!

اینکه آغاز موجودیت عملی دولت اسرائیل دقیقاً ـ شاید با چند ماهی فاصله ـ به روزهای پایانی جنگ دوم جهانی، و سرآغاز جنگ سرد باز می‌گردد، این سئوال همیشه مطرح بوده که ارتباط اندام‌وار «جنگ‌سرد»‌ و موجودیت کشوری به نام اسرائیل چیست؟ اسرائیل در واقع پاسخ تاریخی سرمایه‌داری غرب، به شوروی در منطقة خاورمیانه بود؛ اسرائیل، همچون عراق امروز، سرزمینی اشغال شده است، سرزمینی که با تکیه بر تبلیغاتی گمراه کننده، برای آن یک مرکزیت «یهودی‌تبار» هم درست کرده‌اند، و موجودیت یک حکومت دست نشانده را به این ترتیب به بنیادهای یکی از کهن‌ترین ادیان بزرگ تاریخ جهان نیز وابسته! «شرکت سهامی اسرائیل» ـ نامی که شایسته است بر این مجموعه اطلاق کنیم ـ هم‌پای «شرکت‌سهامی آفریقای جنوبی»‌، کویت، قطر، جبل‌الطارق، باهاماس، لیبریا و ... شرکت‌هائی تماماً وابسته به مراکز تصمیم‌گیری‌های سرمایه‌داری‌اند! اسرائیل در این میان از یک برتری تبلیغاتی ویژه نیز برخوردار شده، و همانطور که گفتیم، موجودیت خود را از نظر تاریخی نه صرفاً بر اساس یک اشغال نظامی، یا تاریخچه‌ای برده‌داری و فعالیت‌ باندهائی مافیائی، که بر پایة اسطوره‌های دینی «توجیه»‌ می‌کند.

این است تفاوت میان جبل‌الطارق و اسرائیل! ولی نمی‌باید فراموش کرد که همزاد مسلمان اسرائیل نیز وجود دارد، همزاد او همان دولت پاکستان، همسایة عزیز ما ایرانیان است! سرزمینی که عملاً بدون هیچگونه تاریخچه‌ای، از دامان هندوستان با دست‌های استمعار انگلیس و به نام «اسلام» بیرون کشیدند، و تبدیل به «سرزمین‌پاکان‌»‌ کردند! همانطور که ملاحظه می‌شود چنین سیاست‌هائی نایاب نیست، و در هر مقطع تاریخی می‌توان چند عدد از این گونه «کشورهای» نوین بر نقشة جغرافیای جهان پیدا کرد. ولی اهمیت اسرائیل صرفاً در این نیست که جوابگوی فهرستی از نیازهای امنیتی غرب شده؛ اسرائیل یکی از مهره‌هائی است که با تکیه بر آن، غرب می‌تواند پیوسته بر تضادهای سنتی میان توده‌های مسلمان و متعصب، و دیگر ادیان در این منطقه، جنگ و جدال و آدمکشی به راه بیاندازد!‌ و بهتر از هیاهو و آشوب چه عاملی می‌تواند منافع یک قدرت استعماری را تأمین کند؟

بی‌دلیل نیست که حکومت اسلامی در هر موقعیتی که دیگران برای آن مناسب تشخیص می‌دهند، حملات تبلیغاتی خود را متوجه دولت اسرائیل می‌کند، چرا که این دو دولت هر دو زادة یک مادراند: امپریالیسم آمریکا! و هر دو پاسخگوی فهرست واحدی از نیازهای‌مبرم‌اند، و در رأس آنان، ایجاد بحران و آشوب و هرج و مرج! ولی اگر امروز، جرج بوش مجبور شده مستقیماً ارتش ایالات‌متحد را به میدان بکشاند، نمی‌باید اشتباه کرد، سرمایه‌داری آمریکا در شرایط بدی گرفتار آمده. کاری را که از طریق چند روضه‌خوان در رادیوی حکومت اسلامی، و پرتاب چند موشک‌ 50 سانتی‌متری از تل‌آویو بر سر مردم فلک زدة فلسطین می‌توانستند سال‌ها پیش در منطقه صورت دهند، امروز می‌باید با تکیه بر «ژنرال‌های»‌ چهارستارة پنتاگون صورت داد! آیا این خود، فی‌نفسه، نشانة یک ضعف نیست؟ و آنزمان که اربابان تضعیف می‌شوند، خادمان چگونه می‌توانند به «قدرت» دست یابند؟ با این وجود، این وبلاگ را بدون اشاره‌ای هر چند مختصر، به مقالة نویسندة محترم آن به پایان نمی‌رسانیم، وی می‌نویسد:

«[...] همچون مورد امروز ایران، پیش از جنگ، در اسرائیل چنین برداشت می‌شد که پیش‌بینی روند تصمیم‌گیری‌ها در رژیم صدام حسین مشکل است، در نتیجه یک عراق هسته‌ای می‌توانست خطری بسیار هولناک باشد. [...] این مایة سعادت اسرائیل شد که مورد عراق به کلنل قذافی هم درس خوبی داد. [...] وی برنامة هسته‌ای لیبی را تعطیل کرد و به جرگة ملت‌های متمدن پیوست [...] می‌باید از استفادة زور بر علیة نوع عراقی قذافی سپاسگزار باشیم، اسرائیل [در این شرایط] نیازی ندارد که بداند برنامة هسته‌ای قذافی تا چه مرحله‌ای به پیش رفته بود.»

از قدیم گفته‌اند، «مشت‌نمونه خروار!» این قسمت کوتاه از مقالة نویسندة محترم «فارین‌پالیسی» در واقع، نشان دهندة درجة فهم و درک ایشان از دیپلماسی بین‌الملل است؛ و شاید برخورداری از همین درجة والای شناخت مسائل جهانی، خود اصلی اساسی در چاپ مقالة قلمی‌شدة ایشان در چنین فصل‌نامة «معتبری» باشد. در هر حال، زمانی که معمرقذافی، یک افسرکودتاچی که بهره‌برداری از کلیة منابع نفتی کشورش ـ بر اساس قراردادی مادام‌العمر ـ به یک شرکت آمریکائی واگذار شده، «خطری بزرگ» برای اسرائیل تلقی می‌شود، می‌باید ابعاد امنیتی این رژیم دست نشانده را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار داد! امیدواریم که تمامی دولت‌های جهان، علی‌الخصوص دولت اسرائیل، به جناب کلنل قذافی اقتداء کرده، برنامه‌های نظامی هسته‌ای خود را تعطیل کنند، و به گفتة نویسندة دانشمند «فارین‌پالیسی»، همگی به جرگة «ملت‌های متمدن» بپیوندند!



۱/۳۰/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (اروپای کهن)



«اروپای‌کهن» را «فارین‌پالیسی» در مقام نهمین برندة اشغال نظامی عراق جای می‌دهد. واژة «اروپای کهن» در واقع در کشاکش رایزنی‌های جنگاورانة دولت بوش در سازمان ملل بر سر زبان‌ها افتاد. مسلم است که اشاره به «اروپای‌کهن»، گوشه چشمی است به دو کشور عمده‌ای که در اروپای غربی، هم از اعضای فعال ناتو هستند، و هم حاضر نشدند علناً در جنگ عراق شرکت داشته باشند. می‌گوئیم علناً، چرا که در عمل، اصولاً شرکت و یا عدم شرکت اعضای ناتو در یک «ماجراجوئی» نظامی، زمانی که آمریکائی‌ها پرچم جنگ را به هوا بلند می‌کنند، تعهدی است کلی که به صورت خود به خود، در سطوح مختلف و در صفوف نیروهای نظامی کشورهای عضو اعمال می‌شود؛ دولت‌ها قادر به اعمال نظر در برابر چنین مسائلی نیستند، و هیچ یک از اعضاء نمی‌تواند در برابر سیاست نظامی‌ای که در مرکزیت ناتو «اتخاذ» می‌شود موضعی «ناهماهنگ» بگیرد. اینکه فرانسه و آلمان «شرکت» نکرده‌اند، صرفاً نشان می‌دهد که اینان بر صحنة دیپلماسی جهانی، «نمایشی» به اجراء در می‌آورند که به مراتب مهوع‌تر از شرکت مستقیم در جنگ عراق بود.

در واقع جنگ عراق در مفهومی عمیق‌تر، خود نمادی است از عملکردهای «ناتوی‌کهن»! بر اساس این پیمان نظامی که در واقع نام آن «پیمان آتلانتیک شمالی» است، و در سال 1949 میان گروهی از «برندگان» و «بازندگان» جنگ دوم به امضاء رسید، ‌ همکاری‌های همه‌جانبه در راه مقابله با «خطر» کمونیسم امری کلیدی عنوان شده. اگر بررسی چند و چون یک پیمان نظامی از حوصلة یک وبلاگ فراتر است، یک امر را می‌توان صریحاً عنوان کرد: ایالات متحد و انگلستان در واقع رهبران اصلی ناتواند، دیگران نقشی ایفا می‌کنند که بیشتر به «نخودی‌» در بازی‌های بچگانه شباهت دارد، تا عضویت فعال در یک پیمان نظامی! همانطورکه گفتیم، وظیفة اصلی ناتو جنگ با کمونیست‌ها بود؛ و امروز، در غیاب کمونیسم به عنوان یک «خطر» بالقوه، این سازمان درگیر بحرانی بسیار عمیق شده؛ خلاصه بگوئیم، فلسفة وجودی‌اش را از دست داده، و دیگر مشکل می‌تواند به عنوان وسیله، از «آرمان‌هائی»‌ جهت ایجاد انسجام میان اعضاء استفاده کند. برخی صاحب‌نظران، پای فراتر گذاشته، اوج‌گیری «اسلام» خطرناک و تندرو را، که «اختراعی» آمریکائی است، وسیلة جدیدی جهت تقویت سازمان ناتو، و ایجاد «فلسفة» وجودی نوین می‌دانند.

به هر حال، صاحب‌نظران در مورد نقش آیندة ناتو گمانه‌زنی‌های مختلفی دارند؛ دو نظریة مسلط در میان طرح‌ها و برنامه‌های عنوان شده، که چشم‌گیرتر از دیگر نظریه‌ها است. در طرح نخست، گروهی معتقدند که این سازمان می‌تواند نهایت امر تبدیل به مرکزیتی نظامی، جهت تقویت مرزبندی‌های نوین «شمال ـ جنوب» شود، و در این راستا، قارة اروپا، ایالات متحد و متحدان آنگلوساکسون و ژاپنی او را، به همراه روسیه، در مجموعه‌ای قدرتمند بر علیه کشورهای فقیر جنوب متحد کند. استدلال این گروه بر این واقعیت تکیه دارد که، روند فعلی در تقسیم ثروت‌های جهانی، نمی‌تواند بدون بازتاب‌های امنیتی و نظامی ـ در معنای شورش‌های وسیع در کشورهای تحت ستم بر علیة ملت‌های غارتگر ـ باشد. و از آنجا که در برخورد با شورش‌ مردمان تحت ستم، نظام‌های سرمایه‌سالار نخست ماشه‌ها را می‌چکانند، تا بتوانند از موضع قدرت بر سر میز مذاکرات حضور یابند، سازمان ناتو همان نقشی را ایفا خواهد کرد که «ماشة» تفنگ در درگیری‌های خیابانی! ولی گروهی دیگر، این نظریه را مردود می‌دانند، تکیة آنان بر این اصل کلی استوار است که اتحاد شرق و غرب عملی نیست! اینان معتقدند که سرنوشت روسیه از غرب جداست، و ناتو می‌باید سعی تمام داشته باشد تا وسیله‌ای جهت گسترش نفوذ غرب در میان اعضاء «پیمان‌ورشو» سابق شود. و در اینراه، به اتحادیة اروپا نیز نقش افتخارآفرین «دلالی‌محبت»‌ ارزانی شده، و همگام با «گسترش» فرضی مرزهای اقتصادی این اتحادیه به جانب کشورهای شرق اروپا، عضوگیری در میان کشورهای جدید برای ناتو امکانپذیر خواهد شد.

در هر حال، برنامه‌های آینده هر چه باشد، در حال حاضر شاهدیم که ساختار نظامی پیمان آتلانتیک شمالی، به دلیل فروپاشی شوروی به طور کلی تغییر کرده؛ این سازمان امروز بیشتر تبدیل به نوعی «ژاندارم» جهانی شده، «ژاندارمی» که نقش اصلی او سرکوب توده‌های وسیع در کشورهای جهان سوم است. نمونة سرکوب‌هائی که در کشورهای اشغال‌شدة عراق و افغانستان شاهدیم، شاید نخستین نمونه‌های تاریخی این نوع سازمانبدی‌های نظامی جدید باشد. با این وجود، حداقل در ظاهر امر، هنوز بر محور سیاست‌های کلی، در معنای همکاری نزدیک با روسیه، توافقی صورت نگرفته. ناتو امروز، تشکیلات نظامی سابق نیست؛ و در برابر تعرض لشکرهای زره‌ای و تانک‌های فوق‌مدرن روسی در اروپا و مناطق دیگر رزم‌آوری نخواهد کرد، هر چند که «تکلیف» نظامی روسیه و چین همانطور که گفتیم هنوز در «ابهام» است. ولی «اروپای‌کهن» که در «فارین پالیسی» به آن اشاره شده، هنوز از جمله اعضای فعال همین ناتو باقی مانده، و مسلماً از طرح‌های کلی این سازمان نمی‌تواند جدا باشد.

نویسندة «فارین‌پالیسی» با اشاره به ماجراجوئی «هانی‌بال»، سردار کارتاژی که امپراتوری رم را به زانو در آورد، ولی به دلیل نداشتن برنامة سیاسی مشخص نتوانست از پیروزی خود به معنای واقعی کلمه استفاده کند، و نهایت امر به همین دلیل نیز رم در دهة بعد بر کارتاژ پیروز شد، «اروپای‌کهن» را با «هانی‌بال» مقایسه می‌کند، که در برابر «امپراتوری» ایالات متحد اگر به «پیروزی» دست یافته‌، جهت استفاده از موضع پیروزمندانه‌اش قادر نیست ابتکار عمل به خرج دهد! نویسنده ادامه می‌دهد:

«به همین روال، تاریخ نشان داد که «اروپای‌کهن» جنگ بغداد را برد. چهار سال پس از آنکه نیروهای ایالات متحد پایتخت عراق را تسخیر کردند، به نظر می‌آید که «اروپای‌کهن» لژیون‌های بوش را مغلوب کرده، [...] برای آندسته از قدرت‌های اروپائی، که به رهبری فرانسه و آلمان، در مورد خطراتی که توسل به جنگ می‌توانست برانگیزد، اخطار می‌کردند، این لحظة سرنوشت‌سازی است. ولی آیا اروپا می‌تواند از این پیروزی اخلاقی بهره‌مند شود، و یا چون هانی‌بال [...]؟»

همانطور که در بالا آمد، اصولاً پای استدلال چنین مقالة «شیوائی»، به قول عرفا، «چوبین» است. چرا که «اخطارهای» آلمان و فرانسه، نه به دلیل استقلال آنان در تصمیم‌گیری‌های نظامی‌شان، در مقام اعضاء ناتو، که فقط جهت کنترل عکس‌العمل روسیه بود. ایالات متحد از آن وحشت داشت که اتحاد کامل و علنی تمامی ارتش‌های سرمایه‌داری غربی در مورد «غارت» و چپاول ملت عراق، این تصور «هولناک» را ـ تصویری که واقعیت دارد و فقط با صحنه‌سازی‌های مزورانه از چشم مردم دنیا پنهان نگاه داشته شده ـ در انظار عمومی تشدید کند که غرب آمادة چپاول نظامی مردم جهان است، و چنین توافق کلی میان دول غربی زمینه‌ای فراهم آورد که در بطن آن دولت‌های روسیه، چین و هند قادر به یارگیری‌های سرنوشت‌ساز در میان ملت‌های جهان سوم شوند. عدم حضور کاملاً‌ نمایشی و مضحک آلمان و فرانسه، در کنار یانکی‌های آدمکش در عراق، فقط جهت القاء این شبهات به جامعة جهانی بود. تاریخچة مبارزات «هانی‌بال»، هیچگونه سنخیتی با مسئلة جنگ سرمایه‌داری جهانی در عراق نمی‌تواند داشته باشد. در ثانی، سرزمین اشغالشدة آلمان فدرال چه ارتباطی می‌تواند با کارتاژ جهان باستان داشته باشد؟ همه می‌دانیم که ارتش‌های غربی، و سازمان‌های امنیتی روسیه، امروز در آلمان به معنای واقعی کلمه «حکومت» می‌کنند، نقش «صدراعظم» این مملکت، در برابر صدها هزار نیروی نظامی خارجی که این سرزمین را اشغال کرده‌اند، نهایت امر نقش همان حاج‌میرزاآغاسی دورة قاجاریه در برابر توطئه‌های سفارت انگلیس در تهران است!‌ ولی علیرغم تمامی ترهاتی که در بالا نویسنده به خورد خوانندگان می‌دهد، اهداف اصلی از «جدل‌های» مورد نظر نویسنده، زمانی پدیدار خواهد شد که در دنباله، به صراحت می‌نویسد:

«ایالات متحد در خاورمیانه فرسوده می‌شود [...] و سفرای «اروپای‌کهن» در لباس‌های گرانقیمت خود اینور و آنور رفته، می‌گویند، "ما که به شما گفته بودیم". و «اروپای‌کهن»‌ بارها به واشنگتن مسائلی را گوشزد کرده بود که به حقیقت پیوست: سلاح‌های کشتار جمعی وجود خارجی ندارد، قبایل مختلف در عراق با یکدیگر در تضاداند، و این سرزمین به سادگی نمی‌تواند به دمکراسی دست یابد [...]»


حال شاید خواننده بتواند از مقاصد «زیرکانه» ـ اگر نگوئیم بیشرمانه و نفرت‌انگیز ـ این «فصل‌نامه» در پس مقالات تحلیلی‌اش، بهتر آگاه‌ شود. بله، همانطور که «جانی ریوتا» نویسندة «محترم» اشاره می‌کنند، مشکل امروز زائیدة کشور عراق و عراقی‌ها است، ارتباطی با طرح‌های چپاولگرانه، و غارت آمریکائی‌ها ندارد! پیام «والای» این مقاله در همین خلاصه می‌شود که، اشغال جنایتکارانة یک دولت متجاوز را نه تنها توجیه کند، که نتایج شوم و نفرت‌انگیز چنین تهاجم غیرقانونی‌ای را نیز به گردن ملت بی دفاع عراق بگذارد. آنهم از زبان «خرد» نداشتة همین «اروپای‌کهن»، که خود آتش‌بیار معرکه‌گیری‌های عموسام در سراسر دنیا است! آنان که با «امثال» در زبان فارسی آشنایند، این عمل را مسلماً «نان قرض دادن» خواهند خواند. «نان قرض دادن» آقای «ریوتا» به همتایان «کهن‌اروپائی‌شان»! با این وجود ایشان در سنگر دفاع از منافع آمریکائی‌جماعت مستحکم ایستاده و ادامه می‌دهند:

«ولی اگر اروپای کهن حق داشت، [...] امروز هیچ راه‌حلی جهت تخفیف بحران هسته‌ای ایران ارائه نمی‌دهد.»

تو گوئی چون «اروپای‌کهن»، به زعم «فارین‌پالیسی» در مورد جنگ عراق و «نتایج» آن «پیشگوئی‌هائی»‌ پیامبرگونه کرده بود، بر اساس اعتقادات همین نویسنده، امروز نیز می‌باید در مورد بحران هسته‌ای ایران، «راه‌حل» ارائه دهد! البته دلیل اصلی نگارش این مقاله در همان اصل کلی نهفته که پیشتر عنوان کرده بودیم: «عراقی‌ها مقصراند»! نویسندگان چنین مقاله‌هائی با زبان بی‌زبانی به خواننده حالی می‌کنند که، حال که «چپاول» یا پایان یافته، و یا زمینة توافق‌های بین‌المللی جهت ادامة آن «تضعیف» شده، مسئولیت کشتار یک میلیون انسان را به گردن چه ملتی و چه افرادی می‌باید گذاشت؛ چه کسی بهتر از قربانیان همین جنایت؟ آمریکا که سوء‌نیتی نداشت!



۱/۲۹/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (سازمان ملل)



در ادامة بررسی نقطه‌نظرهای «فارین‌پالیسی» در مورد برندگان اشغال نظامی عراق، به ردة هشتم از نظر نویسندگان این فصل‌نامه می‌رسیم: سازمان ملل!‌ اینکه «مارتین‌ولف» نویسندة این قسمت از مقاله، دست بر سازمان ملل می‌گذارد شاید کمی تعجب‌آور باشد؛ خط فکری‌ای که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در بطن حاکمیت آمریکا در حال رشد و نمو بوده، به هیچ عنوان در جهت «تقویت» سازمان ملل تحولی از خود نشان نمی‌داد. این سئوال آزاردهنده، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، در آثار بسیاری از صاحب‌نظران به کرات مطرح شده بود: «چرا ایالات متحد، با وجود آنکه خود میزبان دفاتر مرکزی این سازمان است، در هر موقعیتی سازمان ملل را تحقیر و تکذیب می‌کند؟» و مسلماً امروز، پس از «پیک‌نیک» خونین پنتاگون در سرزمین عراق، زمانی که فصل‌نامه‌ای تعیین کننده، بار دیگر، پروندة سازمان ملل را، و اینبار در جهت توجیه «حضور» و «موجودیتی» کارساز، از بایگانی «روزی‌نامه‌نگاری» دولتی آمریکا بیرون می‌کشد، می‌توان دریافت که «مشکلی» در کار افتاده!

در چارچوب این بررسی مختصر شاید شکافتن تاریخچة عمر کوتاه سازمان ملل کارساز باشد. در ظاهر امر، ایده‌ای که «سازمان‌ملل» بر پایة آن استوار شده، ریشه در بنیادی به نام «جامعة ملل» دارد، که پیش از جنگ دوم جهانی در شهر ژنو پایه‌ریزی شده بود. ولی این واقعیت را نمی‌توان فراموش کرد که ریشة واقعی «سازمان ملل» به روز اول ماه ژانویة سال 1942 باز می‌گردد، به دورانی که هنوز جنگ دوم جهانی در اوج خود بود، و بسیاری عبارت «سازمان ملل متحد» را «اختراع» رئیس جمهور وقت ایالات متحد، فرانکلین روزولت می‌دانند که برای نخستین بار در بیانیه‌ای تحت عنوان «سازمان ملل متحد» سخن از شهروندان 26 کشور به میان آورد که از دولت‌های‌شان درخواست کرده‌اند پای به میدان جنگ بر علیة «کشورهای محور» ـ آلمان، ایتالیا و ژاپن ـ گذارند! خوانندگانی که با تاریخچة جنگ دوم آشنائی‌هائی دارند می‌دانند که این «جنگ» جهانسوز‌ در واقع از ماه‌ها پیش آغاز شده بود. و با تعمق در پیچیدگی‌های این جنگ، سئوالات فراوانی از موضع‌گیری‌های واقعی سرمایه‌داری آنگلوساکسون در «تخالف» ادعائی‌شان با «فاشیسم» می‌تواند پیش آید. این سئوال همیشه مطرح شده که چرا و چگونه مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری در جهان آنگلوساکسون، تا سال 1941، با حمایت از «برنامه‌های» آدولف هیتلر، موسولینی، فرانکو و سالازار در اروپا قصد به زنجیر کشیدن اتحادشوروی را داشتند! در واقع، همین ریاست جمهور ایالات متحد، دو سال پیش از «اعلامیة» معروفش، دو بار تقاضای‌های پی‌درپی‌ ارتش فرانسه را جهت کمک به پیشگیری از «حملات» و نهایت امر اشغال نیمی از کشور فرانسه، توسط آلمان فاشیست‌ رد کرده بود!

در واقع، معضل فاشیسم، زمانی از نظر سرمایه‌داری آنگلوساکسون «پایه‌ای»‌ و خطرناک تلقی می‌شود که به این نتیجة نهائی می‌رسد، که اگر در این جنگ دخالت نکند، برندة نهائی آن بولشویک‌ها خواهند بود! اینجاست که سرمایه‌داری آنگلوساکسون پای به میدان «فداکاری‌ها» و «ازخودگذشتگی‌هائی» می‌گذارد، که در اوراق «زرین تاریخ» مورخان دولتی و حقوق‌بگیران سرمایه‌سالاری جهانی، مبارزات «فدائیان» دمکراسی را بارها و بارها در کتاب‌هائی زرین برایمان «بازگو» کرده‌اند! آمریکا و انگلستان در چنین مقطعی است که جهت پیشگیری از پیروزی نهائی بولشویسم و کمونیسم ـ این دو پدیده را از یکدیگر «متفاوت» عنوان می‌کنیم چرا که به صورت نظری مفاهیمی جداگانه خواهند داشت ـ جهت جلوگیری از پیشرفت نیروهای ضدفاشیست، بر علیه متحد سابق‌شان، آدولف هیتلر، پای به میدان جنگ می‌‌گذارند!

این بحث مسلماً نیازمند تعمق بیشتری است، و اینچنین نمی‌تواند به اختصار برگزار شود، ولی در توجیه این نقطه نظر، همین بس که علیرغم ادعاهای ایالات متحد، مبنی بر ارائة راهکارهائی در سال 1942، جهت تشکیل جبهه‌ای «ضد محور»، مهم‌ترین قدرت نظامی جنگ دوم، که نهایت امر نازیسم را در شرق اروپا با تکیه بر بیش 2 هزار لشکر از هم فروپاشاند ـ روسیة شوروی ـ هم با کشور ژاپن، و هم با آلمان هیتلری عهدنامه‌های «عدم تعرض» به امضاء رسانیده بود! در واقع، تاریخ جنگ دوم جهانی به مراتب پیچیده‌تر از آن است که «مورخان» دولتی، از سال 1945 تا به امروز، به صور مختلف آنرا برای مردم جهان «غرغره»‌ می‌کنند! ولی مقصود نهائی از ارائة مختصری از تاریخچة جنگ دوم جهانی این بود که نشان دهیم، ایدة اصلی و نهائی که در پس تشکیل «سازمان ملل متحد» نهفته بود، ایده‌ای آنگلوساکسون، سرمایه‌سالار، ضدکمونیست، و نهایت امر ضدشوروی بود. و در چنین ساختاری، زمانی که شوروی از هم فرو می‌پاشد، بر خلاف ابراز تعجب‌ مورخین نامدار معاصر، کاملاً طبیعی است که آمریکا به قول معروف «چشم‌دیدن سازمان ملل» را نداشته باشد!

از طرف دیگر، در بطن تفکر آمریکای سفید پوست و پروتستان، این «اصل» احمقانه جائی گویا بر «سنگ مرمر» حک شده که، «این کشور نیازی به خارج از مرزهایش ندارد!» هر چند که امروز، در شرایطی که همین کشور یکی از مهم‌ترین واردکنندگان نیروی ماهر انسانی، تولیدات صنعتی و خصوصاً مواد خام جهان است ـ خارج از نفت، حتی طلا، نیکل، و ... ـ مسلماً چنین برخوردی مضحک و مسخره خواهد بود، ولی همانطور که در وبلاگ‌های پیشین نیز گفتیم، هر آنچه مسخره است، لزوماً بی‌فایده نیست! چرا که از همین «مضحکه‌ها» گرو‌ه‌هائی «ایدئولوژی‌های» سیاسی کارساز و پرهیاهو می‌سازند. نمونه‌های زیادی از چنین کارسازی‌ها را، حتی در مملکت خود به چشم دیده‌ایم. حال با این مقدمه که کمی طویل‌‌تر از آن شد که می‌بایست، به تحلیل مواضع نویسندة «فارین‌پالیسی» در بررسی «نقش» سازمان ملل به عنوان هشتمین برندة اشغال کشور عراق می‌پردازیم! نویسنده چنین آغاز می‌کند:

«توهمات یک ابرقدرت شکست ناپذیر در شن‌های بین‌النهرین از میان رفت. حال، پس از ناپدید شدن دورة «اوهام» یک جهان «تک‌قطبی» چه پدیده‌ای سر بر خواهد آورد؟ خواسته یا ناخواسته ـ و بسیاری آمریکائیان به شدت از آن بیزاراند ـ قسمتی از راه حل سازمان ملل متحد خواهد بود.»


در واقع، در جملة بالا تمامی مطالبی که پیشتر به عنوان «مقدمه‌ای» بر این وبلاگ ارائه شد، دیده می‌شود. خصوصاً در جملة : «و بسیاری آمریکائیان که از آن بیزارند!» در جهان «تک‌قطبی» چندملیتی‌های نفتی، جهانی که «فرضاً» موجودیت نیز دارد، جائی برای ملل جهان «پیش‌بینی» نشده؛ برخورد اینان با ملت عراق خود بهترین نمونه از انکار موجودیت و احترام به زندگی انسان‌هاست. ولی مهم‌تر از مختصات جهان چندملیتی‌های نفتی، بررسی ویژگی‌های سیاست‌بازانی است که آتش‌بیاران همین معرکه‌های خونین‌اند. مسلماً پیش از افتضاح اشغال عراق، «فارین‌پالیسی» چنین آیندة درخشانی برای سازمان ملل در مقاله‌هایش پیش‌بینی نمی‌کرده است. شاید لازم به تذکر باشد که، علیرغم معرفی بعد چهارم به جهان انسانی، «تعریفی» که آنرا مدیون آلبرت اینشتین هستیم، یکی از خصوصیات سیاست‌بازان این است که اصولاً «منکر» وجود همین بعد چهارم‌اند! برای اینان عامل «زمان» هیچ ارزشی ندارد، خود را پیوسته در جبهه‌ای می‌بینند که در هر مقطع می‌توانند در مسیر «خط دلخواه» یا عقب‌نشینی کنند، و یا به پیش بتازند.

ولی اینان در اشتباه‌اند!‌ بله، مسلم است که توسل به بنیادهائی جهانی، جهت حل و فصل مسائل بشریت از طریق راه‌هائی انسانی و مسالمت‌آمیز، نهایت امر تنها راه‌حل ممکن در تمدن بشر خواهد بود. ولی این «توسل»، به هیچ عنوان به معنای «بازگشت» در مفهومی نخواهد بود که یانکی‌جماعت طی دوران جنگ سرد از «سازمان ملل» در ذهن خود و شهروندان‌اش پرورش داده: وسیله‌ای جهت سرکوب مخالفان ایدئولوژیک سرمایه‌سالاری؛ چنین سازمان مللی دیگر نمی‌تواند وجود داشته باشد، چه آمریکا در عراق برنده باشد، و چه بازنده! با این وجود نویسنده در همین مقاله، سعی تمام دارد که تصویر جدیدی نیز، در چارچوب منافع سنتی آمریکا، از نقش ایالات متحد در جهان ارائه کند؛ «نقشی» که به این صورت «تعریف» می‌شود:

«ایالات متحد نمی‌تواند خود را از جهانی جدا سازد که به سرعت در حال اختلاط است، [...] ولی اگر ایالات متحد نه می‌تواند از این جهان فاصله گیرد و نه می‌خواهد و می‌تواند که تمایلات خود را بر دیگر مناطق تحمیل کند، چه نقشی جز رهبری مجموعه‌ای از قدرت‌ها را می‌توان برای آن در نظر گرفت؟ [...] نقش اینکشور رهبری خواهد بود، نه اعمال غیرقابل تردید سلطه [...]»

در ذهن خوانندة آگاه، با خواندن همین چند جمله، می‌باید صورت فرانکلین روزولت «زنده» شود، که در آخرین ماه‌های جنگ دوم جهانی، مقام خودبرانگیختة «رهبری‌جهان آزاد» را به ایالات متحد «اعطا» می‌کند! اگر گفتیم که سیاست‌بازان همچون تراکتور‌اند بی‌دلیل نبود، اینان در جاده‌ای واحد یا به عقب می‌روند و یا به جلو می‌تازند! البته می‌باید در مورد نظریة کسانی که با توسل به موضع ویژة اقتصادی ایالات متحد، قصد توجیه اینگونه «آینده‌نگری‌ها» را دارند، توضیحی ارائه داد. چرا که شاید در بحث‌ آن‌ها، عامل قدرت سیاسی در شکل‌گیری قدرت‌های اقتصادی آنچنان که باید و شاید در نظر گرفته نمی‌شود؛ به صراحت، هر چند بسیار خلاصه بگوئیم، اگر آمریکا از قدرت سیاسی‌ای که اتحاد ضدکمونیستی جهانی به اینکشور اعطا کرده بود، امروز بی‌نصیب است، ادامة حفظ قدرت اقتصادی و مالی نیز مستقیماً می‌تواند مورد تجدید نظر قرار گیرد. چرا که این یک، مکمل آن دیگری است.

همانطور که در این وبلاگ به صراحت دیدیم، هشتمین برندة خوشبخت بخت‌آزمائی عراق، موجودی است که دیگر اصولاً وجود خارجی ندارد. «سازمان ملل»، در مفاهیم دوران جنگ سرد خود دیگر نمی‌تواند در صحنة رخدادهای جهانی حضور داشته باشد؛ آمریکا، پس از فروپاشی شوروی از این «امتیاز» برخوردار بود که در پایه‌ریزی روابطی سازنده که بتواند جایگزین حضور مجموعه‌ای همچون سازمان ملل شود، نقش نیروئی پیشگام ایفا کند، ولی منفعت‌پرستی امپریالیسم آمریکا، دست در دست وحشیگری‌ ارتش اینکشور، کار را به افتضاحی کشانید که دیگر نه برای ایالات متحد راه خروج از این بحران باقی است، و نه می‌توان چشم امیدی به بهبود روابط بین‌الملل در آینده‌ای نزدیک داشت. و چاپ مقالاتی از این دست، در روزی‌نامه‌های حکومتی مسلماً داده‌های جهان سیاست معاصر را نیز تغییر نخواهد داد.


۱/۲۸/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (قیمت نفت)



بر اساس نظریة «بیل امونت»، نویسندة «فارین‌پالیسی»، هفتمین برندة خوشبخت جنگ عراق، «بهای نفت» نام دارد!‌ البته این نوع نامگذاری، خارج از هر گونه ظرافتی صورت گرفته، چرا که برندگان اصلی کسانی‌اند که در ارتباط با افزایش «فرضی» قیمت نفت، به ثروت دست می‌یابند، و نه «فی‌نفسه» قیمت نفت! ولی همانطور که می‌توان حدس زد «فارین‌پالیسی» این افراد را نیز صریحاً به ما نشان‌ می‌دهد، و می‌نویسد:

«به دوبی بروید، به قطر، یا به هر کدام از کشورشهرهای خلیج [فارس]، و آنچه بیش از هر چیز نظرتان را جلب خواهد کرد، حجم پروژه‌های ساختمانی در دست اجراست: آسمان‌خراش‌های درخشان، مراکز تفریحی، آپارتمان‌های مجلل، [...]»


بله، همانطور که می‌بینیم، منفعت افزایش «فرضی» قیمت نفت گویا به جیب قطری‌ها، اهالی دبی، و ... سرازیر شده، و «فارین‌پالیسی» در ادامه می‌گوید:

«دلیل چنین سازندگی‌هائی عظیم در کشورشهرهای خلیج [فارس] این است که از رونق اقتصادی سود می‌برند. چرا؟ چون جرج بوش به عراق حمله کرده.»


شاید خوانندگان فارسی زبان، با مطالعة همین چند خط از مقالة آقای «امونت» به این صرافت بیافتند که «فارین‌پالیسی» در انتخاب نویسنده‌ای مناسب جهت ارائة شرایط نفتی و منطقه دچار اشتباه شده، ولی می‌باید متذکر شویم که به هیچ عنوان اشتباهی در کار نیست؛ نویسنده همان خطوط تبلیغاتی‌ای را در این مقاله‌ دنبال می‌کند، که 35 سال پیش در 1973، زمانی که قیمت نفت را سازمان اوپک ناگهان چند برابر کرد، در دستورکار رسانه‌های بین‌المللی قرار داشت. در آن روزها، بهره‌برداری از اوج‌گیری بهای نفت، به ایرانیان و اعراب‌ خلیج‌فارس «منسوب» می‌شد؛ آنزمان سخن از ساختارهای «عظیم» صنعتی به میان می‌آمد، که گویا منطقه را برای همیشه مدرن و «از این‌رو به آن‌رو» خواهد کرد، و در این میان، «ثبات» منطقه را نیز به عهدة ارتش «عظیم» شاهنشاهی ایران گذاشته بودند، بر عهدة نظام و ارتشی که شاهد بودیم در چه شرایط مفتضحانه‌ای، طی 6 ماه بحران‌های ساختگی خیابانی، به دست مشتی کلاه‌مخملی و «لات و اوباش»، جل‌وپلاس‌اش جمع شد، و برای همیشه از صحنة سیاست کشور خارج!

اگر ترهات نویسندة «فارین‌پالیسی» را مختصر کنیم، و اگر مشکل بزرگی را که «بررسی» یک «رونق‌اقتصادی» فرضی، درست در مرزهای یک منطقة جنگی می‌تواند، برای هر تحلیل‌گر سیاسی به بار آورد، از نظر دور نگاه داریم؛ هنوز این سئوال را می‌توان مطرح کرد که، اینگونه «منفعت‌ها»، که از نظر نویسندة «فارین‌پالیسی» اینچنین چشم‌گیر و سرنوشت‌سازاند، چگونه در خط شمال خلیج‌فارس «متوقف» شده‌اند، و یا به طور مثال، در کشور «نیجریه» که یکی از مهم‌ترین صادرکنندگان همین نفت‌خام به کشور آمریکاست، چرا کسی از این «آپارتمان‌های مجلل» نمی‌سازد؟ یا در کشور ونزوئلا که گویا یک «چپ‌نمای»‌ کامل و بدون عیب و نقص هم به ریاست جمهوری‌شان «برگزیده» شده، چرا در کوچه‌ها و خیابان‌ها مردم از گرسنگی می‌میرند؟ یا الجزایر به عنوان یک کشور صادرکنندة همین نفت، چرا هنوز یکی از فقیرترین کشورها باقی مانده؟ و هزاران سئوال دیگر! در واقع، این چه نوع «نفتی» است که، در دست دوبی‌ و قطر از ارزشی برخوردار می‌شود که، در دست ایرانی، ونزوئلائی، نیجریائی و الجزایری کاملاً «تغییر» می‌کند؟ این «تغییر» خصلت و عملکرد، مسلماً می‌باید دلیلی داشته باشد!

بله، همانطور که ملاحظه می‌شود، با یک بررسی کوچک و طی چند جمله‌، خطوط تبلیغات مسخرة رسانه‌ای، کاملاً علنی، برهنه و بی‌دفاع در برابر چشمان ما ظاهر خواهد شد. ولی باز هم نمی‌باید اشتباه کرد، اگر خطوط تبلیغاتی «احمقانه» است، دلیل بر این نیست که کارساز نخواهد شد! به طور مثال، دلایلی که دولت جرج بوش جهت آغاز جنگ عراق اعلام داشت، از یادها نرفته‌: وجود سلاح‌های کشتار جمعی، برنامه‌های وسیع تسلیحاتی عراق برای حمله به منافع آمریکا، و ... هنوز هم کارشناسان به دنبال همین «مستدل‌ها» در خاک عراق می‌گردند! و از قضای روزگار، سال‌ها پیش از حمله به اینکشور، در همین «فارین‌پالیسی» مقالة بسیار بلند و «روشنفکرانه‌ای» در مورد «خطرات هسته‌ای رژیم صدام حسین»‌، به رشتة تحریر در آمده بود ـ در سال 1994!

صدها هزار خواننده، در سطح جهان مهملات امثال «فارین‌پالیسی»‌ را همه روزه می‌خوانند، بدون آنکه همین چند سئوالی که در بالا مطرح شد، در ذهن‌شان شکل گیرد؛ به این پدیده می‌گویند جوسازی‌ در رسانه‌ها! ولی اگر قصد آن داشته باشیم که مسئلة نفت را بررسی کنیم ـ به دلایلی که مسلماً‌ نیازمند بسط و توسعه نیست، این «بررسی» صرفاً به چند سال گذشته محدود خواهد ماند ـ می‌باید کمی از جوسازی‌ها فاصله گرفت. حکایت «نفت»، مثنوی هفتاد من کاغذ را می‌ماند! اگر نام «طلای‌سیاه» بر نفت گذاشته‌اند، دلیلی بسیار مشخص دارد؛ همانند طلا، قیمت نفت را نیز چند محفل مشخص جهانی «تعیین» می‌کنند، همان‌ها که یک روز ایران را «مدرن»، در ابعاد فاشیسم پهلوی می‌خواهند، و روز بعد، شیخ بر سر مردم نازل می‌کنند. ‌طی همین سال‌های اخیر، چند ماهی قبل از برگزاری مسابقات انتخاباتی ریاست جمهوری در آمریکا، قیمت یک بشکه نفت یک باره از 9 دلار، به بیش از 30 دلار بالغ شد! در آنروزها کسی سخن از «دلایل» اوج‌گیری قیمت نفت به میان نمی‌آورد؛ دلایل بعدها روشن شد: گروه‌ نفتخواران صندلی ریاست کاخ سفید را «نشانه» گرفته بود! و در آن شرایط گویا همة از «مابهتران» می‌دانستند که «نفتخواران» شانس بیشتری جهت پیروزی خواهند داشت، و زمینه را آنچنان مناسب دیده‌اند که حتی در صورت عدم موفقیت، با تقلب رأی‌ جمع‌آوری خواهد شد. این بود «دلیل» صعود ناگهانی قیمت نفت! و دیدیم که چگونه، جرج بوش را با «تقلب»، و «رأی‌سازی» به ریاست جمهوری آمریکا رساندند. ولی نویسندة «فارین‌پالیسی» در توضیح نقطه‌نظرهای خود چنین می‌گوید:

«درست قبل از حمله، نفت بشکه‌ای 30 دلار بود. طی سه سالی که گذشت، قیمت آن بیش از دوبرابر شد. بازار اوراق بهادار اعراب رونق یافت، رونقی که تکیه بر «مبالغی» داشت که جهت بازسازی‌ در عراق هزینه می‌شد، و نقدینگی‌ای که به منطقه هجوم آورده بود.»

همانطور که ملاحظه می‌شود فصل‌نامة «فرهیختگان» ایالات متحد، اگر از دوبرابر شدن قیمت نفت طی سه سال ابراز «تعجب» بسیار می‌کند، از سه برابر شدن قیمت همین نفت، نه تنها تعجب نکرده، که عملاً مسئله را به «سکوت» هم برگزار می‌کند. شاید لازم به یادآوری باشد که قیمت نفت، پیش از سال 1999، سالی که به یکباره اوج گرفت، به دلار ثابت، در حد قیمت نفت طی‌ سال‌های 1900، و یا قیمت نفت پیش از بحران 1973، و اوج‌‌گیری «عقاب‌اوپک»‌ بود!

با اینهمه، اگر دلارهائی که به گفتة ایشان جهت «بازسازی» کشور عراق به منطقه هجوم آورده‌اند، هنوز کاملاً‌ نامرئی‌ باقی‌مانده‌اند، می‌توان با نویسنده به این توافق کلی دست یافت که، مسلماً ایجاد شرایط جنگی در عراق، در صوری که امروز شاهد آن هستیم، در بالا نگاهداشتن قیمت نفت نقشی تعیین کننده دارد. ولی اینکه بهره‌مندان از افزایش قیمت را، به این سادگی در منطقه «مشخص» کنیم، و یا سخن از هجوم نقدینگی به منطقه‌ای به میان آوریم که در شرایط جنگی قرار گرفته، و همین «هجوم» فرضی را نیز دلیلی بر رونقی اقتصادی معرفی کنیم، شاید کار را به گزافه‌گوئی کشانده‌ایم. نخست می‌باید اذعان داشت که وجود درگیری در یک منطقة نفتی، فی‌نفسه دلیلی بر افزایش قیمت نفت نیست؛ طی جنگ ایران و عراق، این تجربه را زیستیم و دیدیم که چگونه در یک منطقة نفتی، جنگی 8 ساله با چنان وسعت، بجای افزایش، کاهش بهای این مادة خام را تا پائین‌ترین حد ممکن در تاریخ امکانپذیر کرد! از طرف دیگر، ساختارهای منتفع از انباشت نقدینگی، معمولاً در شرایط جنگی منطقه را ترک می‌کنند، حال می‌باید پرسید که، این چه نوع «انباشتی» است که به این ترتیب صورت پذیرفته؟ و اینکه آیا واقعاً این همان «انباشتی» است که در تعاریف اقتصادی کلمه از «ثروت» صورت می‌گیرد، یا اینکه «ویترینی» است مهوع، جهت القاء این «توهم» سیاسی، اقتصادی و حتی نظری که، حضور ارتش آمریکا و اشغال کشورهای منطقه توسط یانکی‌ها می‌تواند باعث «رونق»‌ بازارها شود؟

همانطور که می‌دانیم، جنگ در ابعاد مختلف صورت می‌گیرد، نظامیانی در جبهه‌ها می‌جنگند، سیاست‌بازانی در پس پرده‌ مذاکره و بده‌بستان می‌کنند، صنعت‌کارانی برای این جنگ‌ها و قربانیان آن‌‌ها تیر و تفنگ می‌سازند و می‌فروشند، و از همه مهم‌تر، ایدئولوگ‌هائی هستند که این نوع درگیری‌ها را، ورای تمامی واقعیات هولناک انسانی‌اش، «ایدئولوژیک» و «مطلوب» همگان می‌کنند. اینجاست که گفتیم، و شاید دوباره باید عنوان کنیم که، «نفت» مثنوی هفتاد من کاغذ را می‌ماند!





۱/۲۷/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (ادامه)



در دنبالة بحثی که «فارین‌پالیسی» در مورد برندگان «فرضی» جنگ عراق آغاز کرده، می‌باید به ششمین برندة این جنگ، بر اساس رده‌بندی نویسندگان این «فصل‌نامه»، نگاهی بیاندازیم؛ «خالد ال‌فیقی» نویسندة این بخش از مقاله، اینان را «دیکتاتورهای» منطقه نام گذاشته ـ هر چند که، طی این مقاله، اشارة وی به دیکتاتورها محدود به دو نمونة عربستان و مصر می‌شود! به اعتقاد نویسندة این مقاله، پس از حملات 11 سپتامبر، ایالات متحد به این نتیجه رسیده بود که نظام‌های دیکتاتوری و «عدم تقسیم ثروت» در کشورهای منطقه، زمینه‌ساز بروز پدیده‌ای به نام «تروریسم» شده، و جهت مقابله با این «بحران»، بهترین راه‌حل ارائة سازوکارهائی دمکراتیک به حاکمان منطقه، و تشویق آنان در امر تقسیم ثروت در میان توده‌های اینکشورها است! نویسنده اضافه می‌کند:

«عربستان سعودی از نظر تاریخی یک همکار قابل اعتماد ایالات متحد به شمار می‌آمد، [و به هم چنین] مصر [...] پس از دورة انورسادات و مسافرت وی به اورشلیم و امضاء قرارداد کمپ‌دیوید در سال 1978 [...]. مواضع غرب‌گرای مصر و عربستان تا آغاز حملات 11 سپتامبر، این دو کشور را از انتقادها محفوظ نگاه می‌داشت. [آمریکا] تقریباً در چرخشی یک شبه، سیاست‌های اینان در برابر شهروندان‌شان مورد انتقاد قرار داد. [...] «نوش‌دارو»، دمکراسی بود.»


همانطور که در بالا آمد، اگر نویسندة مقاله، صرفاً‌ نظام‌های عربستان و مصر را مورد بحث قرار می‌دهد، مسلماً دلیل قابل توجیهی می‌باید داشته باشد، چرا که اگر درست بنگریم، ایندو نظام از نظر ساختارهای سیاسی هیچگونه ارتباطی با یکدیگر ندارند؛ عربستان یک حاکمیت سنتی و عقب‌ماندة قومی است، که بر اساس ریاست قبیله و «الهیت»، نوعی حاکمیت دیکتاتوری بر مردم این مملکت اعمال می‌کند، در حالیکه دولت فعلی در مصر بیشتر یک دیکتاتوری نظامی از قبیل مشارف و یا حکومت‌پهلوی است. حسنی‌مبارک، دیکتاتور مصر، که چندی پیش در یک «انتخابات»، با 99 درصد آرای مردم، بار دیگر در مقام خود «ابقاء» شد، یک نظامی دست‌نشاندة ایالات متحد است؛ نه بیشتر و نه کمتر! در حالیکه مقامات سعودی ریشه در سنت‌های دیرینة این کشور دارند. در واقع، نویسندة مقاله دو حکومتی را با یکدیگر به قیاس می‌کشد که عملاً غیرقابل مقایسه‌اند!‌

از طرف دیگر، اگر به دلیل وقایع 11 سپتامبر گروه‌هائی در ایالات متحد «نگران» آیندة کشور خود شده‌اند ـ مسئله‌ای که به صراحت بگوئیم، کاملاً هم منطقی است ـ دلیل بر این نمی‌شود که عملکردهای ایالات متحد در ارتباط با آنچه این دولت امروز «تروریسم» می‌خواند، کاملاً‌ نادیده گرفته شود. همه می‌دانند که «بن‌لادن» شهروند عربستان سعودی بود، ولی آنچه از وی یک «شبه‌نظامی» و سازماندهندة یک تشکیلات نظامی ساخت، حکومت وهابیون عربستان نبوده؛ بن‌لادن را سازمان سیا بر علیه شوروی سابق مجهز کرد، و سازماندهی‌هائی که صورت گرفت نه زیر نظر دولت عربستان که کاملاً‌ تحت نظارت آمریکا قرار داشت. از طرف دیگر، حکومت مضحک «جمهوری» مصر، که سال‌های دراز است زیر نظر سازمان سیا حاکمیت بر مردم این کشور را آغاز کرده، بر خلاف نوشته‌های «فارین‌پالیسی»‌ برای بوسیدن پوتین‌های نظامیان آمریکائی، تا رویداد امضاء قرارداد کمپ‌دیوید «منتظر» نشده بود. مورخین، دست‌های سازمان سیا را حتی در هنگام روی کار آمدن جمال‌عبدالناصر به صراحت دیده‌اند.

اگر فراموش نکرده‌ باشیم، طی بحرانی که به «ملی‌شدن» کانال سوئز انجامید ـ این «ملی شدن» شاید بحثی در مورد ملی شدن نفت در ایران و عراق را نیز در پی آورد ـ دولت ناصر صرفاً‌ به دلیل حمایت ایالات متحد از مواضع «انقلابی» خود توانست فرانسه و انگلستان را در سازمان ملل بر جای خود منکوب کند! حال چه شده، که از ناصر می‌باید به عنوان یک ضدآمریکائی سخن به میان آورد؟ مشکل ناصر با ایالات متحد فقط از زمانی آغاز شد که مسئلة «جهان عرب»، در محتوائی مطرح شد که می‌توانست سیاست‌های دراز مدت آمریکا در اسرائیل را مورد تهدید قرار دهد. امروز آمریکائی‌ بودن نظام حاکم بر مصر ـ جهت حفظ «پروتوکل‌ها» شاید بهتر باشد بگوئیم «غربی بودن» این نظام ـ پس از فروپاشی سلطنت، مسئله‌ای کاملاً قبول شده است.

اگر ایالات متحد علاقمند می‌‌بودکه در نظام‌های عربستان و مصر نوعی برخورد «دمکراتیک» مشاهده کند، این معضل صرفاً باز می‌گردد به خط مشی‌های آمریکا در ایندو کشور! ‌آمریکا خود، رأساً ارتباط دستگاه «حسنی‌مبارک» و «شیوخ عرب» را با ساختار حاکمیت‌های آمریکائی در اینکشورها، به شیوه‌ای پایه‌گذاری کرده که حرف آخر را واشنگتن بزند. حال چه شده که «فارین‌پالیسی» ادعا می‌کند، این دو حکومت «مقصر» شناخته شده‌اند؟ از طرف دیگر، هم در مصر و هم در عربستان، آمریکا به دست خود نوعی «اپوزیسیون» دست‌نشانده فراهم آورده: «وهابیون‌افراطی» در عربستان، و گروه‌های وابسته به اخوان‌المسلمین در مصر! این دو گروه همانطور که از نام‌های‌شان پیداست متعلق به جناح راست افراطی فاشیستی و مذهبی‌اند؛ جناح‌هائی که از نظر تاریخی پیوسته از جانب ایالات متحد مورد حمایت قرار می‌گیرند. اگر واشنگتن، همانطور که در بالا ادعا شده، علاقمند به ایجاد تغییراتی دمکراتیک در این دو رژیم می‌بود، چرا دست از حمایت این گروه‌های تندرو و فاشیست‌های مذهبی بر نمی‌دارد؟ نویسنده ادامه می‌دهد:

«عدم موفقیت ایالات متحد در سیاست‌هایش در عراق، به این نظام‌های استبدادی، در خاورمیانه، مفری ارائه داده که از فشارهای «دمکراتیک‌ کننده» بگریزند، [ایندو کشور] منتفعان واقعی عقب‌نشینی آمریکا در مبارزة او با استبداد [...] در منطقه بودند.»

مسلماً برای ارائة چنین «تحلیلی» از مسائل منطقه، می‌باید چندین «پیش‌فرض» کلی را قبل از وارد شدن به این بحث «قبول» کرد! نخست اینکه، حضور آمریکا در منطقه جهت مبارزه با «تروریسم» است، همان «تروریسمی» که حتی رامسفلد در مصاحبه‌هایش هیچگاه به صراحت نتوانسته ابعاد عملی و واقعی آنرا «تعریف» کند، در درجة دوم می‌باید قبول کرد که آمریکا در صورت «موفقیت» در جنگ عراق، قصد دمکراتیک کردن منطقه را داشته! از کجا معلوم که چنین سیاستی در دستورکار واشنگتن بوده؟ برخی خبرنگاران، آنچه را از دهان این و یا آن ریاست جمهوری در مصاحبه‌های رادیوئی و تلویزیونی می‌شنوند، به قول معروف «آیه‌ای الهی» تعبیر می‌کنند. آقای بوش در نطق‌هایش از دمکراتیک‌کردن منطقه سخنانی به زبان آورده، ولی در عمل، زمانی که ارتش آمریکا پای به عراق گذاشت، فردی را به ریاست جمهوری این کشور برگزید که یک «شیخ» بود، و یکی از خویشاوندان شیوخ حاکم در عربستان سعودی! در عمل آنچه پیش آمده، صرفاً یک اشتباه محاسبه می‌تواند باشد، چرا که خود نویسنده علیرغم عمل ارتش آمریکا در انتخاب این «شیخ» به مقام ریاست جمهوری عراق، می‌نویسد:

«عربستان از این [روند دمکراتیک شدن] به صورتی سهل‌تر رهید، چرا که هیچکس برای تبدیل چنین حکومتی [...] به یک دمکراسی، «الگوئی» در دست نداشت [...]»

مسلماً حق کاملاً به جانب نویسندة «فارین‌پالیسی» است، این نوع حکومت‌های واپس‌گرا و وابسته، امکانی جهت «دمکراتیک‌» کردن روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ندارند؛ نمونة بارز و بسیار واضح و روشن از عدم تجانس میان این نوع حکومت‌ها و دمکراسی، همان بن‌بستی است که در گفتمان «اصلاح‌طلبان» ایران امروز شاهدایم. تجربة ما در ایران نشان داد که، مسئلة «الهیت» و نقش «الهیت» در مشروعیت‌ بخشیدن به حکومت، و خصوصاً مشروعیت بخشیدن به «اپوزیسیون» این حکومت، یکی از کلیدی‌ترین مفاهیمی است که یک جامعه می‌باید «قبل» از آغاز حرکت به سوی یک «مردمسالاری» آنرا از سر گذرانده باشد. حال چرا صاحب‌نظران کاخ‌سفید، اگر خواستار دمکراسی‌اند، بجای آنکه «اوپوزیسیون» ایندو حکومت را همانطور که پیشتر گفتیم، در عمق تفکرات و تعلقات مذهبی هر چه بیشتر «مغروق» کنند، چنین تجربیاتی را بر نظام‌های مورد نظرشان ـ در اینجا عربستان و مصر ـ اعمال نمی‌کنند؟ به صراحت بگوئیم، آمریکا دروغ می‌گوید! و این دروغ، حداقل در مورد سیاست‌های منطقه، از ابعادی متفاوت و مختلف برخوردار است.

در فردای 11 سپتامبر، آمریکا در چارچوب همان سیاست‌هائی که پیوسته اعمال می‌کرد، می‌بایست به کشوری حمله‌ور می‌شد! این همان‌کاری بود که پس از شکست در ویتنام در منطقة آسیای جنوب شرقی، زیر نظر کیسینجر، دولت نیکسون صورت داد. افغانستان و سپس عراق، دو کشوری بودند که پس از 11 سپتامبر، «قرعه» به نام‌شان افتاد، به دلایلی، که شرح آن از حوصلة این وبلاگ فراتر خواهد رفت. آمریکا صرفاً می‌خواست «قدرت‌نمائی» ‌کند، و دولت‌های«دوست» و حتی ظاهراً مخالف آمریکا ـ در رأس آنان روسیه ـ نیز با چنین برخوردی که می‌توانست نظریة برخورد «شمال ـ جنوب» را به همراه آورد هم‌یاری کردند! یادمان نرفته زمانی که آمریکا در ویتنام به کشت و کشتار مردم مشغول بود، روزی‌نامه‌ها، و سخنگویان کاخ‌سفید، چقدر از مبارزه برای آزادی ملت ویتنام سخن به میان می‌آوردند؛ چه کسی می‌تواند امروز تأئید کند که روند مسائل و نوع برخورد آمریکا با مسائل سیاسی در عراق، همان نیست که در دورة جنگ ویتنام بود؟ مسلماً‌ «فارین‌پالیسی» آخرین سنگری است که «برنهاده‌های» دولت فدرال ایالات متحد را به زیر سئوال خواهد برد؛ و امروز نیز برخورد نویسندگان آن جهت توجیه مواضع دولت جرج بوش ـ این توجیه همانطور که دیدیم با زیرکی بسیار صورت می‌گیرد ـ بر «اصولی» استوار شده که بیشتر از آنچه عقلائی و منطقی باشد، تبلیغاتی و فریبکارانه است.



۱/۲۶/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (ادامه)


برندة ردة پنجم در جنگ عراق را، «فارین‌پالیسی» کشور چین اعلام می‌کند! بنا بر اظهارات «استیوسانگ» نویسندة این مقاله، پس از نمایش «قدرت» ایالات متحد در سال 2003، در جنگ با عراق، دولت بوش چین را نگران کرده بود! این مقاله در ادامه می‌افزاید:

«تغییر موضع نابهنگام از یک پیروزی نظامی چشم‌گیر، به غرقاب افتضاحات ابوغریب، و ناتوانی آمریکا در ارائة ثبات و امنیت ـ دمکراسی بجای خود ـ در عراق پساصدام به صورتی عمیق به وجهة ایالات متحد در صحنة بین‌الملل ضربه وارد آورد. [...] چین خود را آمادة عروجی صلح‌طلبانه، و حتی سازنده می‌کند.»

آنچه نویسندة این مقاله «پیروزی» چشم‌گیر عنوان می‌کند، مسلماً بیشتر مزاح و شوخی است تا واقعیت. کشور عراق در دورة حکومت بعث، جهت مقابله با ارتش پیمان آتلانتیک شمالی از موضع‌نظامی‌ای برخوردار نبود که خرد شدن ارتش صدام حسین در مصاف با ماشین جنگی سرمایه‌داری جهانی را بتوانیم «پیروزی» چشم‌گیر بنامیم. ولی «جهت» و مسیر واقعی این گونه تبلیغات را نمی‌باید از نظر دور داشت؛ ملت‌های جهان در چارچوب همین نوع تبلیغات مزورانه، به تدریج به این داستان‌ها و حکایات استحماری، که در بطن مقاله‌هائی از این دست از مسائل جهانی ارائه می‌شود، خو می‌گیرند. تکرار چنین مطالبی، پس از آنکه چندین و چند ماه از کانال‌های مختلف: رسانه‌ها، رادیوها، روزنامه و ... به مغز توده‌ها مردم تزریق ‌شد، این «توهم» را ایجاد می‌کند که گویا ارتش «پیروزمند» سرمایه‌داری بین‌الملل یک‌بار دیگر هیتلر را در دروازه‌های برلن، و یا استالین را در حومة استالینگراد «شکست» داده! کسی نمی‌گوید که ارتش صدام حسین گروهکی نظامی و استعماری بود که تماماً تحت نظر مستشاری اجنبی عمل می‌گیرد. عراق اگر در این مقالات «قدرت‌نظامی» معرفی می‌شود، در واقعیت امر، فقط یک شاخة تحت‌الحمایه از ارتش‌های مدرن و پیشرفتة خارجی بود؛ بدون کارشناسی اجنبی، بدون حمایت لوژیستیک و بدون حمایت سیاسی و اقتصادی، این ارتش حکم جت جنگدة پیشرفته‌ای را داشت که فاقد «سوخت» باشد! حال اصرار نویسنده جهت تحمیل این نقطه‌نظر بچگانه به خواننده: این «پیروزی» چشم‌گیر را، چگونه می‌باید تحلیل کرد؟

از طرف دیگر، روابط محافل آمریکائی با دولت چین «کمونیست»، نه به فروپاشی دیوار برلن ارتباطی دارد، و نه آنطور که نویسنده ادعا می‌کند، به جنگ عراق! از نقطه نظر تاریخی، پس از سقوط سایگون به دست ویت‌کنگ‌ها، و فرار مفتضحانة ارتش آمریکا از ویتنام ـ شکستی که، علیرغم تبلیغات وسیع رسانه‌های بین‌الملل، بیشتر نتیجة همیاری چین با ویتنام بود تا قدرت‌نمائی شوروی سابق ـ آمریکا در دوران نیکسون از حزب‌جمهوریخواه، و سپس کارتر از حزب دمکرات به چین نزدیک می‌شود! چین در واقع، پس از آنکه موضع جهانی خود را در تقابل با شوروی مستحکم کرد، دست یاری به سوی سرمایه‌داری آمریکا دراز می‌کند. این مطلب، امروز دیگر قسمتی از کلاسیک‌های علوم سیاسی است که موشک‌های چینی با کلاهک‌های هسته‌ای بیشتر مسکو را نگران می‌کنند تا توکیو را ـ برد واقعی این موشک‌ها، در هر حال آمریکا و یا اروپای غربی را هیچگاه نگران نخواهد کرد!

نویسندة «فارین پالیسی» در توجیه برخورد غیرمترقبة این فصل‌نامه با مسئلة چین توضیحاتی نیز به صورت زیر ارائه می‌کند:

«[چین] که عموماً به عنوان تنها رقیب قابل اعتنای ایالات متحد در دراز مدت مورد نظر قرار می‌گیرد، اگر قصد جلوگیری از اوج‌گیری نگرانی‌های جامعة جهانی در برابر عروج خود را داشته باشد، می‌باید جانب احتیاط را رعایت کند، چرا که می‌تواند به احساساتی دامن زند که برخوردهای فروپاشانندة ابرقدرتی را تداعی کند. علیرغم تمایل چین به رشدی همساز و موزون، اینکشور با «یک‌جانبه‌گرائی» دولت بوش مخالف است [...] درگیری ایالات متحد در عراق به چین فرصت داده که تصویری مثبت از خود [...] ارائه کند.»

در اینکه عملکرد وحشیانه و غیرانسانی ارتش ایالات متحد در عراق، به بسیاری از رژیم‌ها، منجمله رژیم به اصطلاح «کمونیستی» چین این امکان را داد که «تصاویری»‌ مثبت از خود ارائه کنند، جای تردید نیست؛ اگر آتیلا و چنگیزخان هم امروز در کشوری و محدوده‌ای در قدرت می‌بودند، در برابر آنچه یانکی‌ها در عراق کردند همگی روسفید می‌شدند! ولی چرا آمریکا سعی دارد صرفاً چین را به عنوان تنها قدرت قابل‌اعتنا در سال‌های آتی به خوانندگان فصل‌نامه‌های «معتبر» خود حقنه کند؟ مسائل مربوط به این برخورد را می‌باید تا حدودی شکافت. در مورد کشور خودمان‌ ایران، طی بحرانی که چند سالی نیز به طول انجامید، همه شاهد بودیم که به تئاتر «جنگ‌زرگری» آخوندها با آمریکا نهایت امر «عربدة» سیاسی مسکو نقطه پایان گذاشت. این مسکو بود که به آمریکا حالی کرد، در مرزهای دریائی و زمینی خود نه تنها جنگ و ماجراجوئی، که «سخن گفتن» از جنگ و ایجاد شرایط شبه‌جنگی را تحمل نخواهد کرد، و تهدیدی به این صورت از جانب مسکو، می‌‌توانست به معنای تجدید «خاطرات» خوشی باشد که آمریکائی‌ها از جنگ اخیر اسرائیل و حزب‌الله دارند!

از طرف دیگر، همه شاهد بودیم که اگر پایگاه‌های تجهیزات اتمی چینی‌ها در نقاط مختلف ایران ـ یزد، نطنز، و ... ـ بارها از طرف ناظران سازمان انرژی اتمی مورد بازدید قرار گرفت، هیچکدام از این «متخصصان» جرأت نکردند، پای به شهر بوشهر بگذارند! و باز هم در همین راستا، دیدیم که چگونه مجهز کردن برخی کشورها در اروپای شرقی به دفاع ضد موشکی آمریکائی، بحرانی همسنگ جنگ ‌سرد ایجاد کرد و آمریکائی‌ها مجبور شدند موشک‌های‌شان را بجای اروپای شرقی در آلاسکا به هوا کنند! باز هم همین چند روز پیش بود که مسئلة انتقال گاز طبیعی به هند، یکی از پیش‌شرط‌های روسیه در همکاری‌های نفتی با ایران، زیر چشم همین چینی‌های «قدرتمند» ـ دشمنان استراتژی هند بزرگ ـ و در برابر آمریکا که قرار است در همین «روزی‌نامه‌ها» تنها ابرقدرت جهانی به شمار آید، مطرح شد، و طرح‌های آن در رابطه با دو دولت دست‌نشاندة غرب در منطقه: حکومت‌های اسلامی ایران و پاکستان، علیرغم مخالفت‌های مستقیم و رسمی آمریکا به مراحل نهائی نزدیک می‌شود. اینهمه قدرت‌نمائی که از جانب مسکو در مسائل «سیاسی‌ـ‌ نظامی» و حتی مالی و اقتصادی، در ابعادی جهانی اعمال می‌شود، چرا از نظر «تحلیل‌گران»‌ فارین‌پالیسی دور می‌ماند، و شایستة هیچگونه تحلیلی نیست؟ ولی ساختن چند عروسک پلاستیکی و چند صد پیراهن یقه‌آهاردار در کارگاه‌های چین تا به این حد در بوق و کرنا گذاشته شده، اقتصاد رو به اوج چین را همچون عروس هزارداماد روی دست بلند کرده، حلوا حلوا می‌کنند؟ مسلماً برای چنین صحنه‌سازی‌هائی دلایلی می‌توان یافت، ولی متاسفانه ارائة این دلایل، ما را از خط کلی این وبلاگ دور خواهد کرد. در نتیجه باز می‌گردیم به کشور چین به عنوان «یکی از برندگان» خوشبخت بخت‌آزمائی جنگی آمریکا در خاورمیانه!

از قضای روزگار، نویسندة این وبلاگ با این امر که چین در واقع یکی از برندگان اصلی این جنگ در عراق بود، کاملاً موافق است؛ ولی نه به دلایلی که «فارین‌پالیسی»‌ قصد القاء آنرا دارد. چین به عنوان یکی از قدرت‌های بزرگ منطقه، رو به رشدی اقتصادی گذاشته که مسلماً‌ در آیندة نزدیک به پکن امکانات وسیع‌تری جهت اعمال سیاست‌های منطقه‌ای و شاید جهانی اعطا کند، ولی القاء این مطلب که چین تنها کشوری است که می‌تواند در آینده آمریکا را به چالش بکشاند، تبلیغاتی است که مستقیماً از زیر دست سازمان سیا خارج می‌شود. چرا که امروز، بدون آنکه منتظر روزهائی در آینده باشیم، روسیه چنین چالشی را همه روزه بر آمریکا ـ اشغال نظامی عراق شاید اهرم مناسب‌تری جهت اعمال همین سیاست‌ها فراهم آورده ـ اعمال می‌کند. در ثانی، نقش قدرت بزرگ و سرنوشت‌ساز دیگری به نام هند نیز در این میان عملاً از قلم افتاده. اینکه هند قادر است به راحتی چین را با کمک راهبردهای هسته‌ای مسکو تحت انقیاد درآورد، مسئلة تازه‌ای نیست؛ چرا این مطالب نمی‌باید در یک تحلیل کلی به خواننده ارائه شود؟ آیا هند، که امروز پس از گذشت 28 سال از توطئة آمریکائی‌ها، توطئه‌ای که هدف اصلی آن تعلیق احداث خط لولة صلح بود، این مذاکرات را نهائی می‌کند، برندة دیگری در این جنگ به شمار نمی‌آید؟ مسلماً برخورد کلی با مسئلة این جنگ از نظر نویسندگان «فارین‌پالیسی» کاملاً به دور مانده، آنچه مورد نظر بوده، در واقع ارائة فهرست‌‌وار مطالبی است که نهایت امر سرفصل‌های تبلیغات رسانه‌های سرمایه‌داری آمریکا، تحت عنوان «واقعیات» جنگ عراق است. می‌باید به اظهارات نویسندة این مقاله، این جملة کوچک را نیز اضافه کنیم، نه تنها چین، که تمامی قدرت‌های منطقه از افتضاحی که آمریکا در عراق به بار آورده بهره‌مند شدند؛ فقط می‌ماند یک سوال کلی: آیا صورت و پیکر قربانیان اصلی این جنایات ـ ملت عراق ـ را می‌توان تماماً در این تابلو و صرفاً با تکیه بر تحلیل‌های‌ سیاسی از چشم خوانندگان دور نگاه داشت؟ در واقع، تحلیل‌گران «فارین‌پالیسی» اگر در ارائة فهرست برندگان جنگ خود را به «توهماتی» آگاهانه می‌اندازند، بازند‌گان واقعی این جنگ را، به غیر از آقای بوش، اصولاً‌ از یاد برده‌اند!