۱۰/۰۹/۱۳۸۶

ترور و «دستگیره»!


بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، امروز سخن از «شکاف» در «صفوف» طالبان به میان آورده! البته نمی‌باید فراموش کرد که، این نوع خبرپراکنی، در ارتباط کامل با سیاست‌های اعلام شده از جانب دولت انگلستان قرار دارد. ولی بر اساس اظهارات این سایت خبری، «شکاف» کذا در صفوف به هم فشرده و «غیرقابل» نفوذ طالبان، گویا نهایتاً به صدور «فرمانی» از جانب شخص ملاعمر نیز منجر شده! اینکه «ملاعمر»، سال‌ها پس از اشغال نظامی افغانستان، هنوز در شرایطی قرار داشته باشد، که به قول بی‌بی‌سی، «فرمان» صادر ‌کند، خود از معجزات حضرت «امام زمان» می‌باید تلقی شود؛ امکانات نظامی و تشکیلاتی «ملاعمر» مگر از صدام‌ حسین بیشتر بوده، که این یک را ماه‌ها پیش گرفتند و به اصطلاح خودشان «محاکمه» کردند و به دار آویختند، و آن یک، هنوز در کوه و کمر می‌چرخد، و «فرمان» نظامی صادر می‌کند؟ «فرمانی» که آناً از طرف «بی‌بی‌سی» در صفحة نخست با عکس و تفصیلات منتشر می‌شود!

در سمبولیسم سیاسی هزارة سوم، حوادث هولناک 11 سپتامبر در شهر نیویورک را، که بر اساس تبلیغات رسانه‌ای، دلیل اصلی حضور نظامی آمریکا در افغانستان عنوان می‌شود، می‌توان آغازگر فروپاشی سرمایه‌سالاری ایالات متحد به شمار آورد. همانطور که می‌بینیم، در شرایطی که آمریکائی‌ها «معضل» عراق را، به هر ترتیب و با تکیه به هر ترفندی، حتی با پرداخت حق‌وحساب‌های کلان به این و آن محفل، در سکوت سیاسی «مدفون» کرده‌اند، شبح ترسناک بحران افغانستان هنوز بر دیپلماسی غرب در آسیای مرکزی اینچنین سایة سنگین خود را به عیان تحمیل می‌کند؛ بی‌دلیل نبود که صاحب‌نظران متعدد، افغانستان را مشکلی اصلی‌تر و اساسی‌تر از عراق عنوان کرده بودند.

با کشته شدن بی‌نظیر بوتو، می‌باید منتظر چرخش‌های شدید غرب در مورد شرایط افغانستان باشیم. حضور مستقیم «ملاعمر» بر صفحة اول بنگاه خبرپراکنی ملکه الیزابت، در واقع گام نخست در همین تغییر مواضع است.

امروز بنگاه «بی‌بی‌سی»، با انتشار این خبر، در عمل مهر تأئیدی از جانب حاکمیت انگلستان، بر فعال‌سازی دوبارة «طالبان» در صحنة سیاست منطقه می‌زند! این «رزمایش» سیاسی، می‌تواند یک «اتمام حجت» با قدرت‌های بزرگ منطقه ـ هند، چین و روسیه ـ تلقی شود، و می‌تواند همزمان، پاسخی به «شکافی» باشد که شکست «طرح» بی‌نظیر بوتو در میان دولت‌های غرب ایجاد کرده، و یا اینکه در آینده ایجاد خواهد کرد. قانونی کردن طرح «طالبان‌سازی»، و گسترش مدارس مذهبی، که نخستین و اساسی‌ترین مأموریت بی‌نظیر بوتو تلقی می‌شد، با حذف فیزیکی وی، بکلی از صحنه خارج شده است؛ نواز شریف و حتی ژنرال مشارف، در شرایط فعلی هیچ یک جرأت نخواهد داشت پای به این میدان «مین» بگذارد. در نتیجه کار «طالبان‌سازی» را به دست همان طالبان سپرده‌اند، همان‌ها که گویا هنوز از تشکیلات نظامی و کاملاً منظمی نیز برخوردارند، و «ملاعمر» نامی هم در کوه و کمر نشسته، تا «فرمان» نظامی و لازم‌الاجراء برای سرداران‌اش «صادر» کند!

ولی اگر فعال کردن دوبارة طالبان در صدر سیاست‌های غرب قرار گرفته، یک پرسش باقی است: کدام کشور در منطقه‌، قادر است، در شرایط فعلی از طالبان حمایت عملی صورت دهد؟ حمایتی که بتواند اینان را دوباره به عنوان حاکمان اصلی افغانستان به «ارزش» بگذارد؟ البته حمایت‌های مالی عربستان سعودی، همکاری‌های «لوژیستیک» ارتش و سازمان امنیت پاکستان، و همانطور که دیدیم، حمایت‌های «پنهان»، رسانه‌ای و تبلیغاتی غربی‌ها همچنان ادامه دارد؛ مشکل اینجاست که اینهمه، دیروز نیز وجود داشته و کارساز نبوده. غرب به دست خود مجبور به حذف بی‌نظیر بوتو شد، و امروز به طبع‌اولی،‌ اگر می‌خواهد کارآئی مورد نظر را به دست آورد، می‌باید از اهرم‌های جدیدی بهره‌گیرد! ولی چنین اهرم‌هائی را، امروز مشکل در منطقه می‌توان یافت.

همانطور که پیشتر نیز گفتیم، سوءقصد به جان بی‌نظیر بوتو و قتل وی در یک میتینگ سیاسی، که گویا جهت فراهم آوردن شرایط «مردم‌سالاری دینی» در پاکستان به راه افتاده بود، خود وسیله‌ای جهت «چانه‌زنی‌های» سیاسی فراهم آورده. در نخستین ساعات قتل بوتو، خبرگزاری‌ها سخن از انفجار بمب به میان ‌آوردند؛ بعضی‌ خبرگزاری‌ها نیز ـ خصوصاً فاکس نیوز ـ از این «انفجارات» فیلم و گزارش تصویری بر روی خطوط اینترنت گذاشته بودند! ساعت‌ها بعد از گزارش قتل بوتو، سایت‌های دیگری ضمن تأئید بمب‌گذاری و «انفجارات»، کشته شدن وی را نتیجة اصابت دو گلوله به ناحیة گردن اعلام کردند!‌ تا اینکه، نیمه‌شب دیشب خبرگزاری فرانسه به نقل از مقامات امنیتی پاکستان اعلام داشت که نه گلوله‌ای در میان بوده، و نه بمبی! مرگ بی‌نظیر بوتو به دلیل اصابت دستگیرة در خودرو، به کنار گوش وی، و هنگام سوار شدن بر خودرو رخ داده است. خبری که آناً از طرف خبرگزاری فارس نیز انتشار یافت!

در این گیرودار، پزشکی قانونی پاکستان، بجای ارائة یک گزارش «رسمی» از دلایل مرگ، اجازه می‌دهد که، جسد نخست وزیر سابق این کشور با شتاب «دفن» شود، و امروز، کاشف به عمل می‌آید، که گویا قرار است جهت تعیین دلایل مرگ، «نبش‌قبر» هم صورت گیرد! این سیرک مضحک بر سر قبر بوتو، همان است که در مطلب پیشین در همین وبلاگ عنوان کردیم: «چانه‌زنی» محافل سیاسی، بر سر تقسیم غنائم قتل وی! مسلم است که پزشکی قانونی پاکستان به صراحت می‌توانسته «دلیل» و یا «دلایل» مرگ بی‌نظیر بوتو را تشخیص داده و اعلام کند؛ تأخیر و تغییر در این «حکایت» شیرین، فقط نشان می‌دهد که محافل مختلف در سطوح بین‌المللی، هر کدام سعی دارند جسد بوتو را در «دکان» خود و در دست دوستان و یاران، تبدیل به «نان و آب» برای هم پالکی‌ها کنند! و این داستان از قرار معلوم سر دراز خواهد داشت.

نمی‌باید این اصل را نادیده گرفت که، سه «شیوة» متفاوت و «اعلام» شده، در مورد قتل بوتو، هر کدام از نظر سیاسی، ارزش ویژة خود را دارد. اگر وی بر اثر انفجار بمب به قتل ‌رسیده، نشان از آن است که مخالفان، با او از نظر فیزیکی فاصله داشته‌اند؛ پس اینان را نمی‌توان در میان نزدیکان بوتو قرار داد! در صورتیکه اصابت دو و یا به روایتی چند گلوله به گردن وی، می‌تواند سوءظن را آناً به اطرافیان وی متوجه کند، چرا که در این میان اگر اصابت یک گلوله را به گردن بتوان «اتفاقی» تلقی کرد، اصابت چند گلوله نشان می‌دهد که ضارب نه تنها به وی بسیار نزدیک بوده، که فرصت کافی داشته تا او را چند بار هدف قرار دهد. در مورد شیوة دیگر، یعنی اصابت دستگیرة خودرو به سر خانم بوتو، قتل به طور کامل، وزنة سیاسی خود را از دست داده، تبدیل به یک اتفاق ساده و روزمره می‌شود، اتفاقی که برای هر یک از ما می‌تواند رخ دهد!

ولی از همه جالب‌تر اینکه، هیچ سازمانی، نه «طالبان» و نه «القاعده»، که ظاهراً با بی‌نظیر بوتو خیلی «مخالف» بوده‌اند، مسئولیت این ترور را قبول نکرده! و هیچ کس نیز در ارتباط با کشته شدن نخست وزیر اسبق پاکستان دستگیر نشده است. اینهمه «حسن تصادف» مسلماً نمی‌تواند اتفاقی باشد. به احتمال زیاد، بی‌نظیر بوتو را نزدیکان سیاسی‌اش به دست خود کشته‌اند، مسئله‌ای که در جهان سوم در کمال تأسف نادر نیست، و امروز محافلی که سفارش قتل وی را دادند، بر سر تقسیم «مرده‌ریگ» بوتو با این افتضاح و وقاحت به جان یکدیگر افتاده‌اند.

ولی برنهادة سوءقصد به جان بوتو هر چه باشد، این امر مسلم است که، غرب استفادة مورد نظر از این جنایت را نمی‌تواند صورت دهد. به راه انداختن مدارس مذهبی در پاکستان، برقراری تهدید مداوم در مرزهای هند، و به قدرت رسانیدن طالبان در افغانستان اگر امروز تبدیل به رویای غرب در آسیای مرکزی و جنوبی شده، بی‌شک رویائی است کاملاً دست‌ نیافتنی! آمریکا بالاجبار از منطقة پاکستان و افغانستان می‌باید عقب‌نشینی کند، و همانطور که گفتیم اگر افغانستان را بتوان با چند لشکر به بازی‌های نظامی و درگیری‌های مضحک با طالبان کشاند، کشور 120 میلیون نفری پاکستان را در مرزهای هند و چین مشکل می‌توان به این گونه بازی‌ها کشید.









۱۰/۰۷/۱۳۸۶

پایان «بی‌نظیر»!


از قدیم‌الایام گفته‌اند: «پسر کو ندارد نشان از پدر!» ولی امروز در پاکستان، با ترور بی‌نظیر بوتو ثابت شد که قدیمی‌ها زیاد هم حق نداشتند؛ حتی، «دختر کو ندارد نشان از پدر!» و هر چند در این وبلاگ بارها مواضع «واقعی»، و نه «ادعائی» سرکار خانم بی‌نظیر بوتو را، به شدت و با قاطعیت به انتقاد کشیدیم، و به حق و با تکیه بر رخدادهائی که دوران نخست‌وزیری ایشان را عملاً به دورة پایه‌ریزی طالبانیسم افغان تبدیل ‌‌کرد، شخص بوتو و موضع‌گیری‌هایش را محکوم کردیم، مسلماً کشته شدن وی در چنین شرایطی، و به این وضعیت اسف‌بار، نمی‌تواند رضایت کسی را فراهم آورد؛ جز همان‌ها که بمب را سفارش می‌دهند، و همان دست‌ها که بمب را در میان مردم کوچه و خیابان «جاسازی»‌ می‌کنند! بی‌نظیر بوتو، حتی در مقام یک سیاستمدار بدسابقه و طالبان‌پرور، امروز خود قربانی یک توطئة هولناک و ضدانسانی شد، ولی نمی‌باید فراموش کرد که، ملت پاکستان، نه تنها اسیر توطئه‌گران باقی مانده، که بالاجبار روزمرة خود را نیز تحت انقیاد هم اینان می‌گذراند!

ترور «رهبران» در جهان سوم، و گاه در کشورهای «تصمیم‌گیرنده»، از دیرباز سکة رایج در جهان سیاست بوده!‌ یادمان نرفته که همین چند ماه پیش در کشور انگلستان، گاهواره و مهد دمکراسی، یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های سیاسی کشور و رهبر بلاقیدوشرط «حزب کارگر»، در هنگام «گردش»، از کوه فرو افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این نوع «حوادث»، در مورد چنین شخصیت‌هائی فقط یک ترور سازمان یافته می‌تواند تلقی شود، چرا که امثال «رابین کوک»‌، با آن موقعیت و مسئولیت‌های سیاسی، بدون محافظت‌های ویژه‌، در کوه و دشت و دمن، «گردش»‌ نمی‌کنند! به هر تقدیر، آمران ترور «کوک»، مسلماً به «اهداف» پنهان خود دست یافته‌اند! افکارعمومی که از بده‌بستان‌های شمارة 10 «داونینگ استریت» بی‌خبر است! ولی ترور در جهان سوم، از ابعاد وحشیانة دیگری نیز برخوردار می‌شود، در این ترورها نه تنها یک فرد به شیوه‌ای ضدانسانی به قتل می‌رسد، که بازتاب‌های مختلف چنین اعمال وحشیانه‌ای، خود وسیلة «بررسی»، «چانه‌زنی» و «بهره‌وری» محافل مختلف نیز خواهد شد.

روزی که رسانه‌ها اعلام داشتند خانم بوتو به پاکستان رفته، در همین وبلاگ، در دو مطلب جداگانه، تحت عناوین «بی‌نظیر و ملاعمر» و «نظامستان»، به صراحت عنوان کردیم که بازگشت ایشان به پاکستان، از نظر سیاسی، عملی بی‌آینده خواهد بود. مسلم بود که در دورة فعلی، افرادی چون بی‌نظیر بوتو در ساختار سیاسی جنوب آسیا، نمی‌توانند نقشی بر عهده گیرند. بر خلاف آنچه امروز «رهبران» کشورهای دیگر، چه آنان که همسایة پاکستان‌اند و چه دیگران، در اطلاعیه‌های‌شان اعلام داشته‌اند، بی‌نظیر بوتو به هیچ عنوان یک «دمکرات» نبود! بیلان 8 سال حکومت وی در پاکستان، اینک در برابر جهانیان قرار دارد. فساد اداری، طالبان‌پروری، پایه‌ریزی و قدرت بخشیدن به «مدارس» مذهبی در پاکستان، و دمیدن در آتش جنگ و برادرکشی در منطقة کشمیر، تنها داده‌های واقعی 8 سال حکومت بوتو بوده. ولی همانطور که گفتیم «ترور» در جهان سوم از ابعاد دیگری نیز می‌تواند برخوردار شود. اینکه خانم بوتو دیگر به کاری نمی‌آمده، یک مطلب است، کشتن وی به این صورت و در یک میتینگ سیاسی مطلب دیگری است. به قولی، «اگر زنده‌اش به کاری نمی‌آید، مرده‌اش شاید دردی را دوا کند!» این است طرز برخورد نظام‌های حاکم جهانی با مسائل سیاسی در جهان سوم!

بر خلاف آنچه از طرف رسانه‌ها در بوق و کرنا گذاشته شده، دلایل ترور بی‌نظیر بوتو را می‌باید در عوامل سیاست منطقه‌ای جستجو کرد، نه در ارتباطات میان جناح‌های سیاسی در درون مرزهای پاکستان! و هر چند سیاست‌بازان حرفه‌ای در اروپا، در رأس آنان امثال رومانو پرودی، با دست‌پاچگی تمام سعی داشته‌ باشند، بوتو را «قربانی» آزادیخواهی‌هایش معرفی کنند، شاهد بودیم که، طی چند روز گذشته، تحولات بسیار عظیم و سرنوشت‌سازی در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی به وقوع پیوسته بود، حوادثی که معمولاً در چنین شرایطی «قربانی» می‌طلبد! دو روز پیش، روابط حاکمیت برخاسته از حزب‌کارگر انگلستان با «طالبان» به صورت مستقیم در «دیلی‌تلگراف» به چاپ می‌رسد!‌ اینکه یکی از مهم‌ترین دولت‌های به اصطلاح «حامی» مبارزه با تروریسم، اینچنین تا گریبان در بد‌ه‌بستان با مشتی «بنیادگرای» آدمکش روزگار بگذراند، مسئلة کم‌اهمیتی نیست. این حادثه، به صورتی همزمان، با اخراج دو نمایندة دول غربی‌، از کشور افغانستان همراه شد؛ دلیل اخراج آنان نیز، سازش و همکاری با همان «طالبان» اعلام شده بود!‌ بیرون آمدن دم‌خروس از دکان «مبارزه با تروریسم» آنگلوساکسون‌ها و علنی شدن روابط اینان با گروه‌های آدمکش در افغانستان به صراحت می‌توانست زمینه‌ساز بررسی‌ها و تحقیقات گسترده‌تر در میان «رابط‌های» انگلستان و آمریکا با همین تشکیلات «طالبان»‌ شود. بررسی‌هائی که نهایت امر احتمال داشت امثال بوتو را، به دلیل ارتباط گسترده با شبکة طالبان، به خطری جدی بر علیه سیاست غرب تبدیل کرده، به وی در ارتباط با مسائل منطقه نوعی قدرت داوری و چانه‌زنی‌ سیاسی اعطا کند! اگر امروز غربی‌ها بوتو را قربانی آزادیخواهی معرفی می‌کنند، بهتر است بدانند که جهانیان از این ابعاد مسائل آگاهی کامل دارند. جالب‌تر اینکه، رابط‌های طالبان در بطن هیئت‌های غربی در افغانستان، توسط دولتی از این کشور اخراج می‌شوند، که رهبر آن، حمید کرزائی، سال‌های سال، از بزرگان دستگاه «طالبان» بوده! و از قضای روزگار، درست چند ساعت پس از مذاکرة بوتو با آقای کرزائی، طی دیدار اخیرشان از پاکستان است که، بمب و یا گلوله‌هائی به زندگی بی‌نظیر بوتو پایان می‌دهند.

همانطور که می‌بینیم، مسئلة ترور بی‌نظیر بوتو را صرفاً در ابعادی منطقه‌ای نیز نمی‌توان محدود کرد. گسترش ارتباطات نظامی و اطلاعاتی میان دولت‌های هند و چین، که طی چند روز گذشته، و در جریان رزمایش‌های موشکی مشترک و چند روزه «پکن ـ دهلی‌نو» شاهد اوج‌گیری آن بودیم، به صراحت نشان ‌داد که نقش «سنتی» پاکستان در آسیای جنوبی، که همواره بحران‌آفرینی جهت دولت هند و قرار دادن چین در خط آمریکا بوده، دیگر نمی‌تواند «خریداری» داشته باشد. و اینکه منبعد، آمریکا جهت اعمال فشار بر دولت چین می‌باید از ابزار دیگری استفاده کند. این «ابزار»، هم می‌باید با شرایط نوین منطقه هماهنگ باشد، و هم اینکه، تولید «حاکمیت‌های اسلامی» و دست‌ساز واشنگتن، به صورتی که منطقة آسیای جنوبی و مرکزی را به شکارگاه خصوصی سرمایه‌سالاری آمریکا تبدیل کنند، دیگر می‌باید متوقف شود. ولی شاهد بودیم که، عملی کردن پروژة اسلامی، عملاً هدف اصلی «بازگشت» بی‌نظیر بوتو به پاکستان بود! از نظر آمریکا، بی‌نظیر بوتو در پاکستان می‌بایست نقش عبدالله‌گل در ترکیه را بر عهده گیرد، با اهدافی کاملاً مشترک، و به ویژه اسلامی، تحت عنوان دولت‌های برخاسته از ملت‌های مسلمان!

اگر سوخته بودن مهره‌ای به نام «بی‌نظیر بوتو»، در بطن یک بررسی ساختاری، از ماه‌ها پیش کاملاً علنی بود، طی چند روز گذشته، بی‌ثمر بودن حضور وی نیز، در رأس یک برنامة «استعماری ـ آمریکائی» در پاکستان، به صراحت آشکار شد. و در چنین مواقعی بهترین «گزینه» از جانب قدرت‌های استعماری، حذف فیزیکی بازیگران بی‌فایده است!

امروز با ترور بی‌نظیر بوتو، یکی از جناح‌های «تندرو»، مذهبی و وابسته به ایالات متحد، از صحنة سیاست کشور پاکستان بالاجبار خارج ‌شده. این گزینه‌ای بود که یانکی‌ها می‌بایست، بسیار پیش‌تر از چنین رخداد تأسف‌باری، به آن تن می‌دادند. چرا که، دوران «طالبان‌» سازی و «اسلام‌پروری»، چه در افغانستان و پاکستان، و چه در دیگر مناطق خاورمیانه و آسیای مرکزی، دیگر به سر آمده. و جهت رسیدن به این نتیجة منطقی، کشتن مردم و قتل ‌سیاسی، هیچ الزام و ضرورتی نداشت. مأموریت بوتو که برقراری «قانونی» حکومت طالبان بر پاکستان بود، به دلیل فروافتادن در بن‌بست‌های سیاسی و راهبردی، به تدریج به درخواست‌ رسمی از ایالات متحد، جهت «اشغال» پاکستان تبدیل شده بود! آیا می‌توان پذیرفت که یک کشور استعمارگر جهت تداوم سرکوب و چپاول مردم، چنین بازیگرانی را بر عرصة سیاسی یک کشور تحمیل کند؟

این سطور در شرایطی نگاشته می‌شود، که شورای امنیت سازمان ملل متحد، در حال بررسی شرایط «ویژة» آسیای جنوبی، پس از ترور بی‌نظیر بوتو است! بدون آنکه در این نشست حضور داشته باشیم، می‌توان واکنش‌ قدرت‌های بزرگ به این حادثة تأسف‌بار را کاملاً پیش‌بینی کرد؛ آمریکائی‌ها مسلماً تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» سعی در متقاعد کردن شورای امنیت جهت کسب مجوز «اشغال» کشور پاکستان خواهند داشت، برنامه‌ای که پیش از این نیز در دستورکار بی‌نظیر بوتو قرار گرفته بود. ولی در شرایط فعلی نه فرانسه، نه انگلستان ـ و نه دیگر کشورهای وابسته به سرمایه‌داری آمریکا، از قبیل آلمان، استرالیا و ژاپن ـ نمی‌توانند از طرح آمریکا جهت اشغال پاکستان حمایت عملی و نظامی صورت دهند. کشور پاکستان به مراتب بزرگ‌تر، پرجمعیت‌تر و استراتژیک‌تر از عراق و افغانستان است. در نتیجه، جهت عملی کردن این «اشغال»، تلاش آمریکا بر جلب همکاری نظامی چین، هند و روسیه متمرکز خواهد شد!‌ ولی در این بعد نیز کار آمریکائی‌ها به مشکل برخورد خواهد کرد، چرا که، کشور چین، به دلیل همجواری‌ با پاکستان، به هیچ عنوان از چنین راهبردی، خصوصاً زمانیکه صدها تفنگ‌چی آمریکائی مرزهای هند را به اشغال خود در آورند، حمایت نخواهد کرد. تکیة چین مسلماً بر روابط جدید و «سازندة» این کشور با هند متمرکز خواهد ماند، و این سیاست فقط می‌تواند موضع روسیه را در شورای امنیت به ارزش ‌گذارد. حال این سئوال مطرح می‌شود که طرح روسیه در ارتباط با ادامة حضور «طالبان» و حکومت‌های «طالبانی» در مرزهای اتحادجماهیر شوروی سابق چیست؟ و اینکه مسکو تا چه حد حاضر است در برابر چنین حضوری از خود متانت «دیپلماتیک» نشان دهد؟



۱۰/۰۵/۱۳۸۶

از کمپ دیوید تا آناپولیس!


بحرانی که طی سالیان دراز پیرامون کشور لیبی، و شخص معمر قذافی به راه افتاده بود، به تدریج از فضای ابهام‌آور خود خارج شده، پای به مرحلة نوینی می‌گذارد. اهمیت این مسئله برای ایرانیان، بیشتر به دلیل ارتباطی است که بر اساس آن، در روابط بین‌الملل، موضع‌گیری‌های محافل مختلف، ایران و لیبی را به یکدیگر «مرتبط» کرده! هر چند در اینجا می‌باید متذکر شویم که اصولاً‌ «تقاطعی» در مسیرهای دو کشور ایران و لیبی نمی‌توان یافت. تفاوت میان لیبی و ایران نخست بر این پایه قرار دارد که، لیبی کشوری است جدیدالتأسیس، بسیار کم‌جمعیت، فاقد تاریخ کهن به معنای متعارف کلمه، و فاقد ویژگی‌های قومی و زبانی؛ به صورتی که میان این کشور و همسایگانش مشکل می‌توان وجه تمایزی چشم‌گیر و تعیین کننده مشاهده کرد. لیبی، کشوری که عملاً همسایة اروپای غربی به شمار می‌آید، عرب‌زبان و سنی‌مذهب است، با جمعیتی بسیار پراکنده، و منابع درآمدی که همچون کشور عربستان سعودی تماماً به صادرات نفت محدود است. علیرغم وابستگی ایران به نفت، همانطور که می‌توان دید، موضع ملت ایران در بافت تاریخی و فرهنگی منطقة خاورمیانه، با وضعیت لیبی در شمال آفریقا قابل قیاس نیست. لیبی بر خلاف ایران می‌تواند عملاً در روابط بین‌الملل «نامرئی» باقی بماند! امری که برای ایران، با تاریخ و ویژگی‌های منطقه‌ای‌اش غیرممکن است.

پس از دیدار معمر قذافی از فرانسه و اسپانیا، و عقد قراردادهای بسیار کلان با این دو کشور، قراردادهائی که حتی به خرید تسلیحات نیز منجر شد، در همین وبلاگ مطلبی به نام «سوسیال‌ لیبی‌ایسم» نوشتیم، و سعی کردیم که، سر فصل‌های جدید استراتژیک در ارتباط با لیبی را تا حدودی بگشائیم. در همین مطلب عنوان کردیم که پذیرفتن معمر قذافی در کشور فرانسه، علیرغم حملات شدید برخی محافل طرفدار «حقوق بشر»، که به دلیل عدم رعایت این حقوق در لیبی، دیدار فوق را محکوم می‌کردند، نشاندهندة یک عقب‌نشینی‌ پایه‌ای در سیاست‌های غرب خواهد بود. چرا که، دولت معمرقذافی در مقام یک تشکیلات وابسته به شرکت‌های نفتی آمریکائی، قادر نیست به هیچ عنوان بر سیاست‌هائی که از جانب محافل بین‌الملل «دیکته» می‌شود، تأثیری مستقیم بگذارد. این کشور طی سالیان دراز به «انزوا» کشیده شده بود، چرا که پس از نشست کمپ‌دیوید، و امضاء قرارداد «صلح» میان انورسادات و بگین، در اواخر دهة 1970، منطقة خاورمیانه در چارچوب سیاست‌های کلان ایالات متحد پای به دورانی گذاشت که برخی صاحب‌نظران ـ به طور مثال نوام چامسکی ـ از آن تحت عنوان دوران «انسداد» نام می‌برند.

یکی از ویژگی‌های دوران «انسداد»، انزوای کشورهای نفتخیز ایران، عراق، عربستان و لیبی، در بطن سیاست‌های رسمی و جاری حاکمیت‌های غربی بود. این پدیده به همراه سیاست «پرخاشگری» نظامی اسرائیل بر علیه همسایگان، در واقع ساختار اصلی این دوره را تشکیل می‌دهد! کشورهای اصلی تولید کنندة نفت، طی این دوران، در دامان نوعی «رادیکالیسم» ساختگی فروافتادند، که در ظاهر به شدت ضدغربی معرفی می‌شد! هر چند که پایه و اساس این سیاست را می‌بایست در پایتخت‌های بزرگ غرب جستجو می‌کردیم. در دوران انسداد، کشور ایران در دامان پدیده‌ای به نام «انقلاب اسلامی» فرو افتاد؛ پدیده‌ای که هنوز مرده‌ریگ آن بر روزمرة ما ملت، حاکم باقی مانده. عراق به دورانی پای گذاشت که در تبلیغات جهانی از آن تحت عنوان «رستاخیز ملت‌های عرب» نام برده می‌شد! عربستان سعودی، به دلیل عدم برخورداری از هر گونه وزنة سیاسی در منطقه، عملاً تبدیل به «تدارکات‌چی» مجاهدین افغان و سپس «طالبان» شد! لیبی نیز همانطور که شاهد بودیم در انزوا افتاد، و غرب، با استفاده از رسانه‌ها، تمامی سعی خود را بر هماهنگ نشان دادن حاکمیت لیبی با «تروریسم» بین‌الملل به کار گرفت.

ولی دوران انسداد در خاورمیانه، در غرب نیز بازتاب‌هائی از آن خود داشت. فروپاشی دیکتاتوری‌های وابسته به سازمان سیا در اسپانیا و پرتغال، که به صورتی واقعی نقطة پایان بر حاکمیت‌های فاشیستی بجا مانده از دوران جنگ دوم جهانی نهاد، یکی دیگر از ویژگی‌های اساسی این دوره بود. در کنار این پدیده، شاهد فروپاشی‌های وسیع در ساختارهای سیاسی انگلستان و فرانسه نیز هستیم!‌ تغییراتی که به صورتی پایه‌ای عملاً تاریخچة اروپا را دیگرگون کرد، انگلستان به عنوان یکی از چپ‌گراترین ملت‌های اروپای غربی، طی ایندوره به دامان خانم تاچر، یکی از افراطی‌ترین و ارتجاعی‌ترین نخست‌وزیران راستگرای تاریخ انگلستان فرو افتاد! و همزمان در فرانسه، که به صورتی سنتی یکی از راستگراترین حاکمیت‌های اروپای غربی بود، شاهد به قدرت رسیدن حزب‌ سوسیالیست و حضور شخص فرانسوا میتران، در کاخ الیزه هستیم!

این ویژگی‌ها که مسلماً نشاندهندة اضطراب کاخ‌ سفید ـ رهبر جهان سرمایه‌داری ـ از بحران سیاسی و بعدها نظامی در افغانستان بود، عملاً پاکستان و ترکیه را نیز به مرز نابودی سیاسی کشاند. پاکستان هنوز از این بحران پای بیرون نگذاشته، و آیندة ترکیه نیز در مسیر «اسلام‌گرائی‌های» نمایشی، تیره‌تر از آن است که بعضی‌ها تصور می‌کنند. ولی دوران انسداد با حوادث 11 سپتامبر، و حملات نظامی آمریکا به افغانستان، و سپس به کشور عراق، که تحت عنوان مبارزه با تروریسم صورت گرفت، به نقطة پایانی خود رسید؛ نشست «آناپولیس» جایگزین «کمپ‌دیوید» شد! حاکمیت‌هائی که طی دوران انسداد می‌بایست روابطی زیرجلکی، هر چند کاملاً استعماری، با ایالات متحد برقرار کنند، پس از گذشت این دوره، که به صراحت می‌توان از نظر اقتصادی آن را پربارترین دوران چپاول ملت‌های جهان توسط سرمایه داری جهانی به شمار آورد، دیگر نمی‌توانند به نقش «نفرت‌انگیز» خود در این مسیر ادامه دهند.

در «سوسیال لیبی‌ایسم»، عنوان شده بود که حضور معمر قذافی در فرانسه، در عمل، نشاندهندة وحشت فزایندة غرب است؛ طبق شواهدی که در دست است، حاکمیت لیبی، هر چند کاملاً دست‌نشانده، می‌تواند به سرعت از کنترل سنتی محافل غربی خارج ‌شود. غرب با به حضور پذیرفتن قذافی در عمل، به دنبال راهکاری است که بتواند احاطة خود را بر این کشور محفوظ نگاه دارد. چپاول منابع نفتی لیبی، که طی دوران «انسداد» به بهترین صورت، و با پائین‌ترین قیمت ممکن «عملی» می‌شد، امروز دیگر نمی‌تواند در پستوی شرکت‌های نفتی غرب، به صورتی «مخفیانه» صورت پذیرد. البته در معاملاتی که طی دوران «انسداد» صورت می‌گرفت، حق‌وحساب دولت دست‌نشانده منظور می‌شد، وظیفة این دولت نیز امتداد دادن به سرکوب مردم و فراهم آوردن زمینة همین چپاول بود، ولی شاهد بودیم که، همزمان هر گونه روابط رسمی اقتصادی و مالی، با این حاکمیت نیز از طرف دولت‌های کارگزار شرکت‌های نفتی، «ممنوع» اعلام شده بود! ممنوعیتی که به نوبة خود ابزار مناسبی جهت گسترش اقتصاد زیرزمینی و قاچاق، بهره‌کشی از ملت‌ها و ایجاد بازار سیاه برای موادغذائی، محصولات خانگی، خودرو، و خصوصاً تسلیحات بود. تردیدی نیست که، قربانیان اصلی این «بده‌بستان‌های» استراتژیک، ملت‌ها بودند!

در 24 دسامبر سالجاری، لاوروف، وزیر امور خارجة روسیه به لیبی می‌رود، و در اطلاعیه‌های رسمی، اهداف این سفر «سیاسی» عنوان می‌شود. صلح‌خاورمیانه، شرایط عراق، و حضور لیبی به عنوان عضو موقت شورای امنیت سازمان ملل از جمله این «اهداف» است؛ مسائل اقتصادی بعداً در قالب همکاری‌ در زمینة فناوری هسته‌ای و ... از سوی لاوروف مطرح می‌شود! مسلماً دولت دست نشاندة سرهنگ قذافی، با وزیر امور خارجه یک قدرت‌جهانی چون روسیه، مذاکره‌ای در زمینة صلح‌خاورمیانه، و یا شرایط نظامی در کشور عراق نمی‌تواند داشته باشد. ولی اگر قذافی پیش از سفر لاوروف، پای به کاخ الیزه نگذاشته بود، مذاکرات «واقعی» میان لاوروف و رهبر لیبی، از ابعاد بسیار گسترده‌تری در زمینه‌های سیاسی و نظامی می‌توانست برخوردار شود. و در عمل، به همین دلیل بود که قذافی در فرانسه به «حضور» پذیرفته شد! اعلام رسمی تمایل رایس، وزیر امور خارجة ایالات متحد برای «ملاقات» با معمرقذافی، که چندین بار «مورد تأکید» قرار گرفت، نشان می‌دهد که غرب تا چه حد از فروافتادن قدرت «خرید» لیبی، که تکیه بر ارز حاصل از فروش نفت دارد، در دامان روسیه، چین و هند نگران است!

با این وجود، در اینکه چنین راهکارهائی بتواند ساختارهای گذشتة «جنگ‌سرد» را بار دیگر بازسازی کرده، منافع غیرمشروع و غیرانسانی سرمایه‌داری غرب، و یا انواع روسی، هندی و چینی آنرا، همچون گذشته‌ها در چنتة قدرت‌های بزرگ «محفوظ» و غیرقابل تغییر نگاه دارد، جای تردید فراوان باقی است. با توجه به آنچه در بالا آوردیم، شاید تحرکات سیاسی در کشور لیبی را، به دلایل بیشمار، نتوان بهترین نمونه جهت «بیداری» ملت‌های تحت ستم در سطح جهان معرفی کرد؛ این کشور عملاً فاقد هر گونه تحول اجتماعی در معنای متعارف کلمه است!‌ ولی «فرار به جلو»، از طرف سرمایه‌داری‌های غرب در ارتباط با کشور لیبی، به صراحت نشان می‌دهد که دوران «انسداد» اگر در اینکشور و سواحل دریای مدیترانه به پایان خود نزدیک شده، به دیگر مناطق، از جمله به ایران نیز سرایت خواهد کرد. می‌باید دید که، پس از پایان «زنگ تفریح» استعمار در ایران، که تحت عنوان حکومت «ژنرال» احمدی‌نژاد آغاز شد، راهکار بعدی استعمار جهت در اسارت نگاه ‌داشتن ملت‌ ایران، چگونه سازمان داده خواهد شد. نتیجة انتخابات آتی، که گویا قرار است زیر نگین انگشتری «مقام معظم» برگزار شود، و هر روز آنرا بیش از پیش «سرنوشت‌ساز» می‌خوانند، در عمل نشان خواهد داد که محدودیت‌های نوین سرمایه‌داری غرب در ایران چیست! و اینکه، طرف‌های درگیر: روسیه، چین و هند، تا کجا قادرند از این محدودیت‌ها بهره‌برداری کنند. ولی مسلم بدانیم، اگر برخورد این قدرت‌ها در بطن شرایط سیاسی کشور می‌تواند فضائی جهت مطرح کردن حقوق ملت ایران فراهم آورد، «تحصیل» این حقوق در عمل، فقط بر عهدة ما ملت خواهد بود! و اینجاست که می‌باید از آنچه همیشه به درست یا به غلط، تحت عنوان «ذکاوت» و «هوشیاری» ایرانی معرفی شده، به بهترین وجه ممکن استفاده کنیم.





۱۰/۰۳/۱۳۸۶

جنگ شفاف!



امروز نگاهی به مصاحبة «سردار» محسن‌رضائی با «خبرگزاری» فارس داشتیم. محسن‌ رضائی «مبارزی» است که بنا بر «شایعات» حکومت اسلامی، فعالیت‌های سیاسی خود را با بمب‌گذاری در میان مردم کوچه و خیابان‌، جهت لت و پار کردن ملت در دوران پهلوی آغاز کرده است! البته این‌ «اطلاعات»، مثل همان «اطلاعات» سناتور مسعودی است! نباید آنرا زیاد جدی گرفت. این «اطلاعات»، معمولاً جهت «ارائة» ابعاد «مطلوب» رسانه‌ای انتشار می‌یابد، ولی با شناختی که از حاج محسن و «احاطة» ایشان بر مسائل مختلف کشور داریم، به احتمال زیاد در دوران حکومت پهلوی، شاگرد حجره در بازار تهران بوده‌اند! ولی همانطور که شاهد بودیم، شاگرد حجرة «مبارز» ما، پس از شروع هیاهوی «ضدامپریالیستی» ملاجماعت، به دلیل خوش‌خدمتی‌‌ها در راه اهداف سازمان سیا، آناً به پست و مقام رسیدند، و یک تیتر «پرافتخار» دکترای اقتصاد نیز به «چنگال» گرفتند! امروز آقای «دکتر»، در حال تحلیل‌هائی که به قول خودشان، همیشه «کلان سیاسی» است، گذارشان افتاده بود به مؤسسة تبلیغاتی «جام جمکران»، و همانجا بیاناتی ایراد فرمودند که، حیف‌مان آمد از کنارش بی‌تفاوت بگذریم! ایشان در نخستین ضربه‌ای که بر جهان رسانه‌ای حکومت ملایان هزارة سوم وارد کردند، می‌فرمایند:

«ناگفته‌ها و اسنادي كه از وقايع جنگ دارم چنان حادثه جنگ را شفاف مي‌كند كه هيچ ابهامي باقي نماند.»

به، به! اصلاً اسم ایشان را باید می‌گذاشتند، «دکتر شفاف رضائی»! ولی از قضای روزگار، ما خودمان هم «مدارک» زیادی داریم، که اگر اجازه بدهند در رادیو و تلویزیون ارائه کنیم، مسلماً در مورد جنگ «ایران ـ عراق» دیگر هیچ «ابهامی» باقی نخواهد ماند! ولی خوب، نمی‌گذارند! میکروفون دست سردار «شفاف» است! ما هم مجبوریم در این وبلاگ‌های سانسور شده داد و فریاد کنیم! صدای‌مان هم به گوش هیچکس نمی‌رسد؛ ولی صدای حاج «شفاف» را نه تنها در همة رسانه‌های داخلی، حتی در آن‌ها که «مخالف» هم هستند، همه روزه می‌شنویم!‌ اصلاً به دلیل ارتباط «ویژه‌ای» که سایت‌های مخالف‌نما با حکومت اسلامی برقرار کرده‌اند، ما به یک نتیجة خیلی منطقی رسیدیم. این اتفاق دیروز افتاد! دیدیم با این بساط تبلیغاتی که به راه انداخته‌اند، بهترین «مبارزه» با حکومت اسلامی را فقط می‌توان از طریق «همکاری» با همین حکومت به انجام رساند! هم در داخل صدای‌تان را به گوش همه می‌رسانند، و هم آن‌ها که خارج نشسته‌اند و مثلاً مخالف‌اند، نظراتتان را آناً منعکس می‌کنند! البته این نوع «مبارزه» مسلماً جدید است، ولی مگر تردید دارید که پای به هزارة سوم گذاشته‌ایم؟! در شرایطی که ریاضیات و فیزیک کاربردی را بر اساس «منطق ابهام» در دانشگاه‌ها تدریس می‌کنند، «مبارزه» با حکومت اسلامی را هم می‌باید در مسیر «همکاری» با همین حکومت صورت داد! در ادامة شفاف‌سازی به طور مثال، ما «مدارکی» داریم که نشان خواهد داد، کدام گروه‌های سیاسی و وابستگان به کدام محافل بین‌الملل، طی 8 سال آواره‌گی، کشتار و سرکوبی که برای ما ملت ایران به ارمغان آوردند، با تکیه بر این به اصطلاح «جنگ»، برای خودشان آلاف و «علوفه» فراهم کردند! ما مثلاً «مدارکی» داریم که نشان می‌دهد، بعضی‌ها چگونه «سرداراکبر بهرمانی» شدند، و بعضی‌ بدبخت‌‌ها، مجبور شدند دلشان را به مدرک ساختگی «دکترای» اقتصاد خوش کنند!‌ ولی از حق نگذریم، پس از 28 سال تکیه بر مسند فرماندهی و آقائی «آبکی»، حاج محسن «شفاف‌نژاد»، هنوز آثار گنداب چاله‌میدان و وحشیگری بازار تهران را بخوبی بر رخسارشان حفظ کرده‌اند! و با نیم‌نگاهی به عکس مکش‌مرگ‌مای‌ ایشان در خبرگزاری فارس، آناً می‌فهمیم که از کجا آمده‌اند، و چقدر «شفاف‌اند»!

ولی راستش را بخواهید ما فکر می‌کنیم، «ملیجک» سرداراکبر، اصولاً در موضعی نیست که چیزی «شفاف» کند! و تمثال خودشان چنان «شفاف» شده بود، که از ورای ایشان، عمله و اکرة پشت سرشان همگی دیده می‌شدند! عین آینة دق! پدر این پوتین بسوزد، با فرستادن سوخت هسته‌ای به ایران، دست این «مردخدا» را توی حنا گذاشت! خیر نبینی ای پوتین! امروز هم «بی‌بی‌سی» تیتر می‌زند، «آمریکا آرام‌تر شدن عراق را به ایران نسبت داد!» حتماً فردا هم می‌نویسد، «بهتر شدن اوضاع اقتصادی آمریکا را هم به ایران نسبت می‌دهند!» پس تکلیف «مبارزه» چه شد؟‌ اینهمه زن و بچة مردم را توی خیابان‌ها کتک ‌زدید، اینهمه چریک و فدائی و مجاهد و غیره تیرباران کردید، و هنوز هم در سیاه‌چال شکنجه می‌کنید، اینهمه «خطبه» خواندید، سر ملت را بردید، این چمن صاحب مردة دانشگاه را هر هفته به گه کشیدید، تا حالا «آرامش» در زیر چکمة سرباز آمریکائی هم‌ به حکومت اسلامی «نسبت» داده شود؟ مگر شما برای «آرامش» سربازان آمریکائی انقلاب کردید؟ بله، این از آن سئوال‌هاست، که معمولاً می‌باید بی‌جواب بماند! سئوالی است «شفاف»، که جوابی «مبهم» می‌طلبد! از همان نوع «منطق‌های ابهام‌آور»! ولی مثل اینکه جناب دکتر «شفاف‌پور» سئوال ما را شنیدند، چرا که جواب می‌دهند:

«من هنوز در اين خصوص تصميم نگرفته‌ام»

حال معلوم ‌شد! حضرت «بمب‌الله»، پای به میدان «شفاف‌سازی» گذاشتند، تا گویا «رقبا» را به «افشاگری» تهدید کنند! در واقع، «شفاف‌سازی» ایشان، در عمل به معنای تهدید برادران دینی، به «افشاگری» است! و در شرایطی که دقایق سرنوشت‌ساز جنگ دوم جهانی، هنوز پس از گذشت بیش از 60 سال، از افکار عمومی جهانیان پنهان نگاه داشته می‌شود، چگونه می‌توان انتظار داشت که ابعاد یک جنگ «استعماری» به این راحتی‌ها «شفاف» شود؟ ولی سردار در این مصاحبه تأکید می‌کنند که:

«افزون بر يادداشت‌هائي كه دارم، نامه‌هاي متعددي به امام (ره) نوشته بودم كه بيش از 400 صفحه است [...] علاوه بر آن ملاقات‌هاي زيادي با امام [...] و بيش از 60 هزار نوار ضبط شده از اتاق‌هاي جنگ دارم [...].»

این نوارها را می‌باید واقعاً شنید، و «عبرت» گرفت! پیشنهاد می‌کنم که آن‌ها بگذارند روی خطوط اینترنت، که ما جهانیان بی‌وطن و آواره نیز از طریق «ابراطلاعاتی» دست‌مان به این اخبار مهم و سرنوشت ساز برسد! تا ببینیم استعمار با ما ملت چه‌ها کرد! ولی این نوارها را مثل تصنیف‌های دلکش خدابیامرز روی خط نمی‌گذارند، چرا که در عمل، میخ آخر خواهد بود بر تابوت حکومت اسلامی! اگر جنگ در جبهه‌ها، در مسیر سیاست‌های کلان ابرقدرت‌ها جریان داشت، موضع‌گیری‌های محافل داخلی در این جنگ، آنروز که علنی شود، نشانگر وابستگی‌های فرد فرد عمله و اوباشی خواهد بود که در این حکومت به دست اجنبی به قدرت رسیده‌اند. حال باید پرسید، چه شده که محسن «آقا» بر جسد حکومت اسلامی اینچنین می‌گرید؟ ادعاهای وی جهت «شفاف‌سازی»، فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد، ورود ملایان وابسته به محفل «تشخیص مصلحت»‌ به میدان «مبارزات» انتخاباتی جمکران! جالب است که دیروز نیز شیاد اردکان در آذربایجان گویا «ولوله» به راه انداخته بود، و آنقدر از «حق» مردم در تعیین سرنوشت «حمایت» می‌کرد که انسان بی‌اختیار به یاد مبارزات انتخاباتی حزب سوسیالیست سوئد در دوران رهبری شخصیتی جهانی چون «اولاف پالمه» می‌افتاد! مردم آیا فراموشی گرفته‌اند که، «سیدخندان» با همکاری سعید امامی، نویسندگان و مترجمان را سر برید، تا سر و صدا به راه بیاندازد، و زمینة کودتا فراهم کند؟ ولی هر چه «سیدخندان» پیش می‌تازد، و به دروغ از سجایای نداشته و «نامرئی» حاکمیت اسلامی «تعریف و تمجید» می‌کند، یاران و دوستان گرمابه و گلستان‌اش نیز در مسیر ترهات‌بافی‌های خودشان لگام گسیخته‌تر می‌تازند! یکی از «پیروزی» بزرگ هسته‌ای سخن می‌گوید، و سرکوب طالبان جمکران توسط دولت روسیه، و عقب‌نشینی یانکی‌ها در منطقه را به حساب «پیروزی‌های» جهانی حکومت ملایان در امور هسته‌ای می‌گذارد؛ سردار «تشخیص مصلحت» نیز، این و آن را «تهدید» می‌کند که اگر اوباش وابسته به ما را به «مسجد شوربای اسلامی» راه ندهید، «افشاگری» می‌کنیم. بله به این می‌گویند «حکومت الهی»! یاد بگیرید، و به قول مهدی بازرگان، که در دوران «نخست‌وزیری» انقلابی‌اش هر شب می‌آمد در تلویزیون، عینک برمی‌داشت، عینک می‌گذاشت و تکرار می‌کرد، «اینهمه غر غر نکنید!» ‌ شما هم انتظارات زیادی نداشته باشید!

در اینجا، محسن آقا را در آغوش «امام (ره)» رها می‌کنیم، و به خبر «فرخندة» دیگری می‌پردازیم که زیاد هم از شخص محسن آقا و ایام و اوقات‌شان «دور» نیست؛ به مطلبی تحت عنوان «خلای» اسلامی! امروز در سایت «میراث فرهنگی»، به خبری بسیار داغ و گرم و مناسب برخورد کردم، که به بهترین صورت ممکن وضعیت حکومت اسلامی و ارتباطات این حاکمیت را با جهانیان نشان می‌دهد. در این خبر آمده بود:

«توالت مناسب از شاخصه‌هاي مديريت استراتژيك در صنعت گردشگري است»


به این می‌گویند یک «استراتژی» درست، محکم و باحال!‌ البته ما این «قرتی‌بازی‌‌ها» را اصلاً دوست نداریم ها! همانطور که می‌دانیم، «توالت» مال فرنگی‌هاست، ما «انقلاب» نکردیم تا «استراتژی» ما بوی غربی‌ها را بگیرد. ‌ این نوع «بر و بو»، اصلاً به دل اسلام و مسلمین نمی‌چسبد! ما نه تنها واژة جادوئی «خلا» را در فرهنگ اسلامی داریم، که این خلا از خود عطرو بوی سنتی و بسیار کهنی دارد! و ما به همین خلای خودمان «اقتداء» می‌کنیم. سایت میراث فرهنگی، در ادامة این خبر می‌گوید:

«گردشگراني كه از كيفيت توالت يك رستوران بين راهي راضي نيستند، چگونه مي‌توانند از كيفيت و بهداشتي بودن غذاي همان رستوران اطمينان خاطر داشته باشند.»

کاملاً حق دارند، از قدیم گفته‌اند: «از کوزه همان برون تراود که در اوست!» حال شما مسلماً ‌«اذعان» خواهید داشت، سردار محسن رضائی، که یکی از «مسئولان» کشوری و لشکری است، نمی‌باید هم و غم خود را صرفاً به «شفاف‌سازی» مسئلة جنگ محدود کنند، مسائل دیگری نیز نیازمند شفاف‌سازی است؛ به ویژة امور قدسی! از جمله، «خلای مسلمین»! مثلاً ایشان‌ می‌باید «شفاف» کنند که، با چند صدهزار «نوار» در مورد «خلای جنگ» چه کرده‌اند؟ و یا اینکه، اصولاً عاقبت نامه نگاری‌ ایشان به حضرت «امام»(ره) در مورد خلاهای جنگی به کجاها کشید؟ یا اینکه یادداشت‌های‌شان چه شد؟ گم شد، نابود شد، سیفون کشیدند، یا موش‌های صحرائی آمدند و بردند؟ ایشان که به قول خودشان هنوز تصمیم نگرفته‌اند، ولی سایت میراث فرهنگی اضافه می‌کند:

«در فرهنگ ما، هر وقت كه قرار است از توالت حرفي به ميان بياوريم، رويمان به ديوار است»

نه! این اصلاً اسلامی نیست! اگر «رو به دیوار» دارید، پشت‌تان به چیست؟ در حکایات آمده که شیر ناصرالدین شاه دیگر پیر و بی‌دندان شده بود،‌ و وقتی در کوچه و بازار پرسه می‌زد، خلق‌الله، بهره‌مند از همان فرهنگ اسلامی و «انقلابی» که از دیر باز سالار شهیدان در قلب آنان به ودیعه گذاشته، مرتب شیر بینوا را انگولک می‌کردند! از اینرو شیر بیچاره هر وقت رهگذری می‌دید، آناً کو ...خود را به دیوار می‌چسباند! یکی از جاسوسان و سیاحان و ایران‌شناسان بزرگ روزی با این «شیر» در بازار برخورد کرد، و از عکس‌العمل حیوان نگون‌بخت بسیار متعجب شد! دیلماج آوردند، تا سیاح احوال شیر را از حکیمی جویا شود. حکیم چنین پاسخ داد: «ای فرنگی! این آخر و عاقبت شیران ایران زمین باشد!» البته دیلماج نگفت که، آخر و عاقبت کرکس‌ها و کفتارهای ایران اینچنین نیست! شیران ایران زمین، چه در جوانی، و چه در پیری، همیشه «روی» به مردم دارند، در جوانی جهت غرش، و در پیری جهت حفظ ماتحت! در صورتی که شیادان چه در بچگی و چه در بزرگ‌سالی فقط روی به دیوار دارند! و این عمل نیز به دو دلیل صورت می‌گیرد، که از مطرح کردن آن‌ها معذوریم! با این وجود، در سایت میراث فرهنگی گزارشگر می‌افزاید:

«توالت و فرهنگ استفاده از آن چنان در دنيا اهميت دارد كه هر روز طرح‌هاي جالب‌تر و فانتزي‌تري به منظور ارتقاي فرهنگ توالت اجرا مي‌شوند.»

ما هم در همینجا، با الهام از نظرات دکتر محسن رضائی، یک طرح بسیار «فانتزی» جهت ارتقاء فرهنگ «خلا»‌ ارائه می‌کنیم، و امیدواریم که در آیندة نزدیک شاهد عملی کردن آن به دست مقامات رسمی باشیم. طرحی به نام «خلای شفاف»! پیشنهاد می‌کنیم که، در طول جادة چالوس هزاران «خلای شفاف» تعبیه کنند. و همین طور که جماعت جهت گردش به چالوس و دریای خزر مشرف می‌شوند، بتوانند «عملیات» خلاروندگان را نیز از نزدیک شاهد بوده، و از ورای کابین‌های شفاف، از خواهران و برادران دینی خود «سان» ببینند! البته ظواهر اسلامی را رعایت می‌کنیم! خواهران حق ندارند در خلا «چکمه» به پا داشته، و یا کلاه سرشان بگذارند. این امور به اسلام ضربه می‌زند! اصلاً این طرح خیلی هم خوب است، حال که همة دنیا به این مملکت ریدند، چرا ما ملت به صورتی «شفاف» یک دل سیر نرینیم؟



۹/۲۹/۱۳۸۶

انگولک‌چی!


ایران ـ هند موشك «آكاش» را آزمايش كرد
انگولک‌چی ـ «مقام معظم» هم بزودی موشک «لاپاش» را آزمایش می‌کند!

ایران ـ خروج نظاميان كره جنوبى از افغانستان
انگولک‌چی ـ جای‌شان را هر چه زودتر بگیرید!

ایران ـ قطع برق ۹۳ هتل در «مكه مكرمه»
انگولک‌چی ـ اینهم عاقبت «تمتع» و «کام‌گیری» مهرورزی!

ایران ـ قشرهاى كم درآمد كه «زير پوشش» هيچ بيمه‌اى نيستند ...
انگولک‌چی ـ «زیر منت» دولت هستند!

ایران ـ «دشمن» راهى جز قبول ايران توانمند در عرصة علمى ندارد
انگولک‌چی ـ پدر این «دشمن» را که شما در آوردید!

ایران ـ جمعيت علماى اسلام «انتخابات» پاكستان را تحريم كرد
انگولک‌چی ـ جعمیت علمای اسلامی برای «انتخابات» بیایند ایران!

بی‌بی‌سی ـ با انتخاب پوتین به عنوان مرد سال ۲۰۰۷ موافقید؟
انگولک‌چی ـ به نظر می‌آید که شما اصلاً موافق نیستید!

بی‌بی‌سی ـ القاعده به سوالات مردم پاسخ می‌دهد
انگولک‌چی ـ با گلولة گرم؟!

بی‌بی‌سی ـ اعتماد به بی‌بی‌سی در تاجیکستان، تجلیل از عید قربان در تاجیکستان
انگولک‌چی ـ پدرشان دیگر در آمده!

بی‌بی‌سی ـ یک یخچال «فعال» در مریخ کشف شد!
انگولک‌چی ـ هزاران یخچال «غیرفعال» هم در خانة ایرانیان کشف شد!

خبرگزاری فارس ـ حق نداريم احدي را از حق انتخاب شدن و انتخاب كردن محروم كنيم
انگولک‌چی ـ ولی محروم کردن از حق نفس کشیدن اشکالی ندارد!

خبرگزاری فارس ـ آذربايجان در تاريخ ايران جايگاه كم‌نظيري داشته است
انگولک‌چی ـ ولی فعلاً نجف‌آباد و قم خیلی مهم‌ شده‌اند!

کیهان ـ مديرعامل سابق هيوندايي رئيس جمهور كره جنوبي شد
انگولک‌چی ـ پس «خیامی» هم رئیس جمهور آیندة ایران می‌شود!

کیهان ـ دختر فرماندة شهيد جهاد اسلامي آماده شهادت شد
انگولک‌چی ـ پس بگوئید «چکمه» پوشیده!

کیهان ـ بزرگترين همايش معنوي جهان!
انگولک‌چی ـ حتماً‌ مقصودش نماز جمعه است!

مهرنیوز ـ وجود لیست‌های «متنوع» در جناح‌های سیاسی «طبیعی» است
انگولک‌چی ـ وجود بندهای «مختلف» هم در زندان‌های سیاسی «طبیعی» است!

مهرنیوز ـ نیروی انتظامی در دفاع از جامعه در مقابل متجاوزان اخلاقی کوتاه نمی‌آید
انگولک‌چی ـ ولی در مقابل «متجاوزان» مالی کوتاه می‌آئیم!

مهرنیوز ـ رسالت ما در عرصه اطلاع ‌رسانی انتقال فرهنگ انقلاب است
انگولک‌چی ـ «زورچپان» هم رسالت دیگر‌مان است!‌

مهرنیوز ـ تفسیرهای مختلف از اندیشه حضرت امام (ره) «مضر» نیست
انگولک‌چی ـ اصلاً برای لینت مزاج خیلی هم «مفید» است!

مهرنیوز ـ دیدار «خصوصی» احمدی نژاد و پادشاه عربستان
انگولک‌چی ـ خبر ویژه، ارسالی از مهرنیوز شعبة «قزوین»!

مهرنیوز ـ با شکم گرسنه «توسعه سیاسی» ایجاد نمی‌شود
انگولک‌چی ـ پس به خاطر «توسعه سیاسی»، بفرمائید سر سفره!

مهرنیوز ـ شناخت انقلاب و دشمنان کشور نیاز اصلی ایران است
انگولک‌چی ـ امروز هم «انقلاب»، و هم «دشمنان»‌ کشور را خوب می‌شناسیم!

مهرنیوز ـ حضور پرشور در انتخابات تنگ نظری‌ها را «بی‌اثر» می‌کند
انگولک‌چی ـ شعور ملی را هم به خوبی «بی‌ثمر» می‌کند!

مهرنیوز ـ در «فهم» تحولات فناوری رسانه و استفاده از فرصت‌های آن غفلت کرده‌ایم
انگولک‌چی ـ از نظر «فهم» که همیشه «غفلت» کرده‌اید!

مهرنیوز ـ کتاب یک روحانی درباره ایدز «رونمائی» شد
انگولک‌چی ـ برای ایدز، «زیرنمائی» باید‌ بشود!

مهرنیوز ـ مسیحیان در مواجهه با ایدز جلوتر از مسلمانان بوده‌اند
انگولک‌چی ـ اینجا هم اسلام «عقب» افتاد!

مهرنیوز ـ عید قربان؛ روز قربانی کردن وجود نفسانی
انگولک‌چی ـ و هزاران گوسفند روحانی!



۹/۲۷/۱۳۸۶

حق مسلم!


سوخت هسته‌ای نهایتاً به ایران ارسال شد، یا لااقل در سطح جهانی، رسماً چنین «اعلام» کردند. ولی شاهد بودیم که سخنگوی دولت، روز قبل از تحویل سوخت هسته‌ای، در یک کنفرانس‌ مطبوعاتی ابراز داشت: «روسیه به تعهدات‌اش عمل کند!» با شناختی که اینک از حکومت اسلامی داریم، می‌توان مطمئن بود، چنین «افاضاتی» به این دلیل صورت گرفت، که دولت اطمینان کامل داشت، «طرف غربی»، دست از حمایت از مواضع «غرب‌‌پرستانة» جمکران بر نخواهد داشت. به عبارت ساده‌تر، عنوان کردن اینکه «روسیه به تعهدات‌اش عمل کند!» از نظر دیپلماسی حکومت اسلامی به این معنا بود که، «غرب ما را تنها نمی‌گذارد! در نتیجه روسیه نمی‌تواند سوخت هسته‌ای ارسال کند!» و در چنین شرایطی، یک بار دیگر حکومت اسلامی در روزهای آینده قادر می‌بود، به دروغ و با تکیه بر حمایت دولت‌ آمریکا، در ملاء‌عام ادعا کند که، «روسیه به تعهدات‌اش عمل نکرد!» همان کاری که با «خط لولة صلح» و ارتباطات‌شان با هند صورت داده‌‌اند! ولی جالب اینجاست که اصولاً دولت روسیه حکومت اسلامی را «داخل آدم» حساب نکرد، چون ارسال و یا عدم ارسال سوخت هسته‌ای، فقط در گرو مذاکرات «کرملین ـ کاخ‌ سفید» بود.

ولی این خبر غافلگیر کننده، بازتابی بسیار گسترده در محافل مختلف سیاسی، خصوصاً در داخل کشور به همراه آورد. همانطور که می‌توان حدس زد، «مقامات» حکومت اسلامی، اصولاً انتظار «سازش» آمریکا با روسیه را بر سر مسئلة هسته‌ای ایران نداشتند! اینان تا چند ساعت قبل از اعلام رسمی ارسال سوخت، هنوز جیغ و فریادهای‌شان را بر اساس پیش یک فرض تبلیغاتی استوار کرده بودند که، بالاتر تحت عنوان، «روسیه به تعهدات‌اش عمل کند»، از آن سخن گفتیم! در نتیجه، پر واضح است که اینک، همگی با تکیه بر همان «مرده ریگ» حمایت غرب، دوباره شروع به جفتک‌اندازی‌های سیاسی، اینبار در مورد «حق برخورداری از غنی‌سازی» کنند! عبارت «حق برخورداری از غنی‌سازی»، در شرایط سیاسی فعلی، از نظر دیپلماتیک، فقط به این معناست که، «حکومت اسلامی آماده است، با عدم پذیرش قطعنامة شورای امنیت، زمینة مناسب جهت تداوم حملات دیپلماتیک آمریکا علیه مردم ایران، و احیاناً تهدید کشور به آغاز جنگ را، محفوظ نگاه دارد!» البته اینکه حکومت اسلامی اصولاً از هر گونه امکانی جهت «غنی‌سازی» برخوردار باشد، خود مطلب دیگری است که می‌باید به «اثبات» رسد!

همانطور که شاهدیم، حکومت اسلامی طی 3 دهه حاکمیت بر کشور حتی یک کیلومتر راه‌آهن احداث نکرده. این حکومت «انقلابی»، علیرغم ادعاهای دهان پرکن و مسخره‌اش، در آبادانی کشور، و پایه‌ریزی فلان و بهمان صنایع و غیره، در عمل، و با تأخیری حدود سه دهه‌، کلیة طرح‌های دوران پهلوی دوم را که پیشتر به تصویب سازمان آتلانتیک شمالی رسیده بود، تحت عنوان پروژه‌های «عمرانی انقلاب»، در حد فهم و شعور و درایت آخوند جماعت، به مرحلة اجرا ‌گذاشته. «افتتاح» سد سیوند، در عمل یکی از همین نمونه شاهکار‌هاست! این حکومت، هنوز قادر به تأمین سوخت خودروهای شهری، و تأسیسات گرمازای منازل و اماکن عمومی، در داخل کشور نیست!‌ بر آوردن نیازهای کشور در زمینة نفت سفید، بنزین، مازوت و دیگر مایحتاج سوختی، هنوز با تکیه بر واردات از خارج، و در ازاء صادرات «نفت خام» صورت می‌گیرد! چگونه می‌توان پذیرفت که چنین حاکمیتی از فناوری «غنی‌سازی» اورانیوم در داخل برخوردار باشد؟ ولی یک امر مسلم است، چنین حکومتی، با چنین کارنامة «درخشانی»، در برابر مسائلی که به امنیت مردم کشور مربوط می‌شود، وابستگی‌اش به محافل تصمیم‌گیری سرمایه‌داری جهانی را، با وقاحت تمام به نمایش می‌گذارد! مسلماً چنین نمونه‌ای در تاریخچة روابط استعماری جهان سوم کمتر دیده‌ شده. نمونه‌ای که بر اساس آن، یک هیئت حاکمة دست‌نشانده، به این صراحت از یک قدرت استعماری «دعوت» به عمل آورد؛ دعوت جهت زیر پای گذاشتن منافع ملی و اعمال تهدیدات نظامی ـ حتی هسته‌ای ـ از جانب یک ارتش استعمارگر، بر علیه مردم یک کشور؛ و اینهمه را، تحت عنوان «حق مسلم»، بر یک ملت تحمیل کند؛ تحمیلی که در برنامة این حاکمیت حتی تداومش نیز پیش بینی شده!

بنگاه سخن‌پراکنی «بی‌بی‌سی»، که مسلماً به دلیل تأثیرپذیری از مسئلة فوق و «درگیری‌های» اخیر میان روسیه و انگلستان، شدیداً موضعی «ضدروسی» اتخاذ کرده ـ این درگیری‌ها منجر به بسته شدن مراکز فعالیت «فرهنگی» انگلیس در روسیه شد، ولی به صراحت می‌توان خروج ارتش انگلیس از بصره را دلیل اصلی آن دانست ـ امروز به سراغ اظهارات «مقامات» حکومت اسلامی در بارة «ارسال» سوخت هسته‌ای به ایران می‌رود. این نگرش و «ارزیابی» نیز، همانطور که می‌توان حدس زد، از شخص سردار اکبر بهرمانی آغاز شده! ایشان فرموده‌اند:

«از اهدافمان در دستیابی به فن آوری صلح آمیز هسته‌ای تحت هیچ شرایطی کوتاه نخواهیم آمد.»

بله، این جملة جادوئی، معنایش فقط این است که، «حکومت اسلامی نوکر آمریکاست!» و اینکه روسیه فکر نکند می‌تواند با ارسال سوخت هسته‌ای، تهدیداتی را که آمریکا از طریق ایران برای روس‌ها در دست تهیه دارد، «ابتر» کند! معنای واقعی جملة سرداراکبرکوسه این است که، «حاضریم مردم ایران را تا ابد در برابر توپ ارتش آمریکا بگذاریم، تا فلسفة وجودی این حاکمیت پوسیده و جنایتکار را توجیه کنیم!» مقصود شیخ‌اکبر از این جملة «عالمانه»، در واقع، القاء این تصور کور و باطل است که، «حکومت بی‌لیاقت اسلامی که طی 3 دهه، جز سرکوب مردم کاری نداشته، گویا از اهدافی نیز برخوردار است!» البته ما ایرانیان خوب می‌دانیم «اهداف» این حکومت چیست! همان‌هاست که ارتش پنتاگون، در روز 22 بهمن در گوش مهدی بازرگان، بهشتی، باهنر، فردوست، قره‌باغی و دیگر نانخورهای کلاهی، نظامی و معمم، به صراحت خوانده: «نابودی کشور ایران»!

جای تعجب ندارد که همان «بی‌بی‌سی»، در ادامة اظهارات «دانشمندبزرگ» حضرت کوسه‌الاسلام، اضافه کند:

« به همین دلیل، ایالات متحده و تعدادی از کشورهای غربی خواستار تشدید تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران بوده و جمهوری اسلامی را به تلاش برای ساخت اسلحه اتمی در پوشش فعالیت‌های صلح آمیز هسته‌ای متهم کرده‌اند.»

همانطور که می‌بینیم، طفل معصوم، «بی‌بی‌سی»، خوش هم «دلیل» و «مدرک» را بعد از نگارش «ردیف» می‌کند! ولی در شرایطی که «ژنرال» احمدی‌نژاد، در رکاب شیخ‌های سعودی، در مکه، مشغول حج «تمتع» هستند! «بی‌بی‌سی» به سراغ یکی دیگر از اوباش حکومت اسلامی به نام «جواد وعیدی»، معاون شورای عالی امنیت ملی می‌رود. وی می‌گوید:

«[...] توافق قدرت‌های بزرگ بر سر صدور قطعنامه جدید شورای امنیت علیه ایران [...] محتمل نیست!»

حکایت «وعیدی»، حکایت شیخ ماست که، اول وجب کرد، بعد چشید، و آخر گفت «شیرین» است. جواد وعیدی که کلة کچل‌‌اش در زیر نورافکن‌ خبرنگاران عین رخسار امام زمان «نورانی» شده، مثل اینکه اصلاً در باغ نیست!‌ روزی که 16 سازمان به اصطلاح امنیتی ایالات متحد در یک «ورق‌پارة» 9 صفحه‌ای اعلام داشتند که، «ایران اهداف نظامی هسته‌ای ندارد!» قضیه تمام شده بود! احتیاجی نبود که «جواد کچل»، زحمت کشیده، اینهمه زیر نورافکن خبرنگاران «عرق» بریزد، که از قدیم گفته، «کچل‌کچل کلاچه، روغن کله‌پاچه!» «مسئله»، توافق قدرت‌های بزرگ نیست، کچل‌جان، این «توافق» قبلاً صورت گرفته! مسئله این است که آمریکا با تکیه بر این «موضع‌گیری» استعماری، می‌تواند در راه ارتباطات عادی کشور ایران با دیگر کشورها هر طور که مایل است، سنگ‌اندازی کند! ولی خوب از امثال «وعیدی» انتظار بیشتر از این نداریم، چرا که اگر روابط عادی میان ایرانیان و ملت‌های دیگر برقرار شود، ایشان هم باید برگردند سر کار و زندگی‌ سابق‌شان: «مواد فروشی زیر پل سیدخندان!»

نفر بعدی که «بی‌بی‌سی» گریبان‌اش را گرفته، و جهت ایراد «ترهات» جلو می‌کشد، همان بچه غایط‌‌الله‌ خودمان، علی لاریجانی «معروف» است! ایشان از آنجا که دست پروردة استعمار انگلستان هستند، آناً در این دعوا نانی هم به «ملکه» موش‌ها قرض می‌دهند و اعلام می‌دارند که،

« اکنون زمان مناسبی است که طرف‌های ما، وقتشان را تلف نکنند و مذاکرات 5+1 با ایران آغاز شود»

البته «طرف‌های» آقای لاریجانی در هر حال وقت‌شان را تلف نخواهند کرد، ولی زمانیکه میدان از دست غرب به در رفته، تقاضای نشاندن روسیه بر سر میز مذاکره، واقعاً باید تماشائی باشد! بی‌خود نیست امثال لاریجانی را، مثل خرگوش و گربه، عمری در زیرزمین‌ سفارتخانه‌ها نان و هویج داده، پرورش می‌دهند! بر اساس «استدلالات» محکم «مشاور مقام معظم» در امور «هسته‌ای»، حال که روسیه، آمریکا را با این افتضاح از میدان منازعات بیرون انداخته، می‌باید بر سر میز «مذاکره» بنشیند؟ کدام مذاکره، و با چه طرفی؟

بله، همانطور که شاهدیم، این «نوابع» دنیای سیاست، فقط در آش شله قلمکاری به نام «حکومت اسلامی» تولید می‌شوند!‌ ولی چه بگوئیم که این «محصولات» بنجل را 80 سال است از طریق حاکمیت‌های استعماری بر ما ملت تحمیل کرده‌اند. تا ببینیم حاج احمدی‌نژاد پس از حج «تمتع»، آیا حرفی برای گفتن دارد، یا او هم می‌خواهد با 5+1 مذاکره کند؟!








«سوخت» و سوز هسته‌ای!


امروز روسیه اولین محمولة اورانیوم «غنی‌شده»، جهت استفاده در رآکتورهای اتمی بوشهر را، نهایت امر به ایران «ارسال» کرد! به پایان رسیدن این مرحله، به معنای بسته شدن «دکان» کاخ‌سفید، و دوستان اروپائی‌اش در ارتباط با پدیده‌ای بود که نظام رسانه‌ای غربی‌ها و نانخورهای آنان در سطح جهان، از آن تحت عنوان «بحران هسته‌ای ایران» یاد می‌کردند! ولی این «بحران»، همانطور که شاهد بودیم، فقط پس از علنی شدن شکست محمد خاتمی در برقراری یک نظام فاشیستی تازه نفس با استفاده از «بحران‌سازی‌های» عمدی «اصلاح‌طلبان»، سر از خاک به در آورده بود. چرا که پیش از علنی شدن شکست حتمی «سیدخندان»، خصوصاً هنگامی که، گروه کثیری از صنعتکاران و سیاستمداران چینی از ایران دیدن کردند، و «فال» حافظ گرفتند، با وجود آنکه، همگان می‌دانستند، «اهداف» پنهان در پس این «تشریف‌فرمائی» بی‌سابقه، پایه‌ریزی یک نیروی «نظامی ـ هسته‌ای» تحت فرمان پنتاگون در ایران است، تو گوئی پدیده‌ای به نام «بحران هسته‌ای» وجود خارجی نداشت! در آنروزها، این «بحران» هنوز در پس پردة «صلاح و مصلحت» آمریکائی‌ها و اروپائی‌ها از چشم جهانیان پنهان نگاه داشته شده بود.

نیروگاه هسته‌ای بوشهر، که سه دهة پیش قرار بود توسط شرکت آلمانی زیمنس و با همکاری «ارودیف» فرانسه، در بوشهر شروع به کار کند، امروز زیر نظر روسیه آغاز به کار خواهد کرد! این امر نه تنها نمادی از یک شکست استراتژیک خرد کننده برای غربی‌هاست، که شکست‌های وسیع‌تر آمریکا و اروپای غربی را در زمینه‌های استراتژیک، اقتصادی و مالی در منطقه به همراه خواهد آورد. آمریکائی‌ها و اروپائی‌ها در این میان عملاً فدای زیاده‌خواهی‌ها و چپاولگری‌های نظام‌های حاکم بر جوامع خود شدند: سرمایه‌سالاری جهانی! اینان در شرایطی از فروپاشی حکومت سلطنتی در ایران حمایت کامل به عمل آوردند، که حاکمیت «اوباش» را به عنوان آلترناتیو این حکومت رقم زده بودند! این اوباش قرار بود، پا به پای جاسوسان و آدمکشان پنتاگون در افغانستان، با اتحادجماهیر شوروی به جنگ مشغول شوند، و نهایت امر زمینه‌ساز «پیروزی» بزرگ و سرنوشت‌ساز سرمایه‌داری بر سوسیالیسم باشند!‌

پر واضح است، که در شرایط حاکمیت گروه‌های اوباش و اراذل شهری بر روزمرة یک مملکت تحت عنوان حکومت اسلامی، سخن گفتن از نیروگاه هسته‌ای، و فناوری‌های مرتبط با آن دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت. نیروگاه هسته‌ای برای پهلوی دوم، همان شد که ذوب‌آهن برای پهلوی اول: نماد کامل از ناکامی و شکست! غرب چنین پنداشت که، با نابود کردن ملت ایران، از طریق استقرار حاکمیت مشتی روضه‌خوان، در جنگ افغانستان پیروز شده!

ولی، فقط در ظاهر اینچنین می‌نمود. امروز پس از گذشت سال‌های دراز از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، به صراحت می‌بینیم که داده‌های نوین در صحنة استراتژیک منطقه، و حتی در سطح جهان، در واقع، شکست غرب را هر چه بیشتر به اثبات می‌رساند! مهم‌ترین داده‌ها در این میان مسلماً راهکارهای ارائه شده در زمینة تقسیم مناطق نفوذ، و در رأس آنان، تقسیم منابع «هیدروکربورها» است! غرب، در اوج «جنگ سرد»، بهای نفت خام منطقة خلیج‌فارس را به 9 دلار برای هر بشکه تقلیل داده بود، ولی اکنون برای همین میزان نفت خام می‌باید تا یکصد دلار بپردازد. البته این اصل کلی را در نظر داریم که مهم‌ترین برداشت‌ها از نفت خام منطقه، هنوز در بطن دایرة بسته‌ای در قلب اقتصاد غرب صورت می‌گیرد؛ پول نفت به هیچ عنوان به دست مردم منطقه نمی‌رسد! ولی این نفت، لحظه به لحظه، و هر چه بیشتر از نظارت نظام‌های غربی خارج می‌شود. با حضور روسیه به عنوان یکی از مهم‌ترین تولیدکنندگان نفت‌خام و گازطبیعی جهان، که بر یکی از مدرن‌ترین و قدرت‌مندترین ارتش‌ها نیز تکیه دارد، «طرف» صحبت با شرکت‌های غربی از این پس، دیگر مشتی شیخ و نانخور شرکت‌های نفتی غرب نخواهد بود. و نفت، در عمل برای غرب «گران» تمام خواهد شد. دیگر شرکت‌های نفتی در غرب، جهت توجیه غارت روزانة ملت‌های خود نمی‌توانند، به قصه‌های «حسن‌کچل» و «عقاب اوپک» در مجلات و روزی‌نامه‌های‌شان بسنده کنند.

غربی‌ها،‌ نه تنها نفت را هر روز گران‌تر از روز پیش خواهند خرید، که میلیاردها دلار ارز حاصل از فروش نفت، بجای چرخش در اقتصاد غرب، و تزریق در ساختار اقتصادی چندملیتی‌هائی که مراکز تصمیم‌گیری‌شان در نیویورک و لندن واقع شده، از این پس، در خدمت صنایع و ارتش‌ مدرن روسیه و همکاران استراتژیکش قرار خواهد گرفت. خلاصه بگوئیم، روسیه اینبار اشتباه استراتژیکی را که از دوران پترکبیر با خود به قرن بیستم و نظام سوسیالیستی آورده بود، تکرار نکرد.

کشورگشائی، در تاریخ روسیه پدیده‌ای کاملاً استثنائی و ویژه‌ به شمار می‌رود. نمی‌توان واژة کشورگشائی در فرهنگ سیاسی روس را به طور مثال با نوع آلمانی و یا ایرانی آن به قیاس کشید. کشور روسیه در قلب منطقه‌ای چشم به جهان گشود که در آن، عملاً تمدن پایه و اساس دیرینه‌ نداشت. روس‌ها به عنوان «فرهنگ‌سازان» پای به مناطق مختلف آسیای مرکزی، آسیای شمالی دور، و منطقة قفقاز و شرق اروپا گذاشتند. این «ویژگی» مسائل بسیاری برای روس‌ها به ارمغان آورد، و همانطور که در وبلاگ‌های دیگر عنوان کرده‌ایم، نوعی «چندپارگی»‌ فرهنگی از دیرباز در ملت روس به یادگار گذاشت. ولی یکی از مخرب‌ترین تأثیرات این روند تاریخی بر فرهنگ این ملت، ایجاد این «توهم» بود که نقش روسیه نه همگامی و همکاری با همسایگان، که «متمدن» کردن آن‌هاست! این نوع برخورد با مسائل استراتژیک، اگر چه یادگاری از دوران پترکبیر بود، پس از انقلاب اکتبر، دامنگیر دولت جهان‌وطن «سوسیالیست علمی» نیز شد.

رشد و قدرت‌یابی دولت روسیه، به این ترتیب، نظارتی هر چه بیشتر بر قبایل «وحشی» و «نیمه‌وحشی» در شرق دور، آسیای مرکزی، و برخی نقاط دور دست قفقاز، به همراه آورد؛ از نظر تاریخی، حاکم شدن نوعی آرامش و ثبات سیاسی و نظامی در این منطقه از جهان نتیجة مستقیم قدرت‌یابی روس‌ها بود! ولی قدرت‌یابی روسیه، همزمان این کشور را اسیر دست این «توهم» فروپاشاننده کرد که، «پیام‌آور تمدن» نزد دیگر ملت‌هاست. و این ایدة مخرب «جهانگشائی»‌ که میراث دوران پترکبیر بود، با انقلاب اکتبر و پیش‌فرض‌های فلسفی آن، هر چه بیشتر «تقویت» شد.

اما امروز، شاهدیم که، پس از فروپاشی امپراتوری شوروی، روسیه با شناخت عمیق‌تری از محدودیت‌های خود، به عنوان یکی از ملت‌های منطقه، با مسائل جهانی برخورد می‌کند. و همین مسئله باعث شده که اعمال دولت‌های غربی در منطقه، هر روز بیش از پیش از واقعیات جهانی دور و دورتر بنماید! آمریکائی‌ها و اروپائی‌های غربی، هنوز «ردای» نبرد با کمونیسم را از تن به در نکرده‌اند، اینان هنوز در بطن جنگ سرد گرفتاراند. خلق تشکیلاتی به نام «القاعده» و «طالبان»، و تبلیغات گستردة رسانه‌ای بر محور «مبارزة» پایان ناپذیر با این «دشمنان» بشریت، در عمل، دنباله روی نظام رسانه‌ای و ارتش‌های غرب از محرکه‌های اولیة جنگ سرد است؛ و بر این اساس، کمونیسمی که دیگر وجود ندارد، می‌باید به هر ترتیب ممکن جایگزین شود. چه بهتر که نوکران و نانخورهای کاخ‌سفید، به مقام «شامخ» مخالفان تمدن و «حقوق بشر» ارتقاء درجه یابند! لشکرکشی‌ها و جهانگشائی‌های خونین و بیهودة غرب در افغانستان، عراق، یوگسلاوی و ... فقط در همین چارچوب می‌تواند تحلیل شود. این روش غرب، طی گذشت زمان ـ پس از فروپاشی شوروی ـ عملاً تبدیل به نوعی «ساختارسازی» در بطن روابط اقتصادی و مالی شده، لیکن ساختاری که به این ترتیب در حال «پردازش» است، در عمل تهدیدی است مستقیم علیه موجودیت صنعتی و اقتصادی غرب. اینهمه در شرایطی که روسیه، در روابط خود با همسایگانش از مرحلة جنگ سرد دیگر «عبور» کرده!

البته این مطلب را نمی‌باید از نظر دور داشت که دولت روسیه، جهت ارسال اولین محمولة اورانیوم غنی‌شده به ایران، ناچار شد، در دو نوبت، به صورت مستقیم کشورهای غربی را به حملات موشکی تهدید کند. دیروز، روسیه با آزمایش یکی از مدرن‌ترین موشک‌های بالیستیک خود در دریای «بارنتز»، هشدار تندی به واشنگتن داد، سپس، هم امروز، ژنرال بالویفسکی، فرماندة كل ستاد مشترك ارتش روسيه، ضمن انتقاد از روند برخورد غربی‌ها با مسائل راهبردی جهانی، پنتاگون را به «جنگ راهبردی» تهدید کرد. همانطور که پیشتر هم نوشتیم، به دلیل ایستائی غرب در دامان روابط دوران جنگ سرد، تنها زبان قابل درک برای این نظام، زبان زور است!

تحویل محمولة اروانیوم غنی‌شده از جانب روسیه، عملاً به معنای پایان سلطة سیاسی و بی‌‌واسطة غرب بر بنادر ایرانی در خلیج فارس خواهد بود. بوشهر یکی از مهم‌ترین محورهای موجود در این منطقه است، و حضور کارشناسان ارشد نظامی و امنیتی روسیه در این شهر، عملاً به معنای پایان کار آمریکا تلقی خواهد شد! و امروز علیرغم تلاش کاخ‌سفید جهت آرام نمایاندن «تنش» استراتژیک میان روسیه و آمریکا، از ورای کلام «گوردون جاندرو»، سخنگوی شورای امنيت ملی کاخ سفيد، دستپاچگی و آشفتگی غربی‌ها به صراحت قابل رویت بود.

اینکه امروز «غرب» ـ آمریکا و انگلستان ـ همزمان اعلام می‌دارد که در این شرایط ایران دیگر نیازی به «غنی‌سازی» ندارد، در عمل قبول شکست سیادت غرب در منطقه است. همه می‌دانند که حکومت اسلامی فناوری لازم جهت «غنی‌سازی» را در اختیار ندارد. این حکومت، از تأمین سوخت خودروهای شهری نیز عاجز است، چه رسد به سوخت هسته‌ای! این غرب بود که تلاش می‌کرد با فراهم آوردن زمینة فناوری «نظامی ـ هسته‌ای» در ایران، وسیله‌ای جهت اعمال فشار مداوم سیاسی و نظامی بر کشور روسیه به دست آورد. ولی علیرغم این «فشارها» شاهدیم، اگر چه «پترکبیر» در کشورگشائی‌هایش شکست خورد، «منطق همسایگی»، که مسلماً‌ سده‌ها پیش از تولد پترکبیر توسط ملت‌های همجوار تجربه شده، به چه سادگی می‌تواند راهگشای مشکلات شود. باشد که دولت‌های منطقه در رشد این «منطق انسانی» هر چه بیشتر تلاش کنند، چرا که، مهم‌ترین دستاورد بشر در تاریخ، زیستن در «صلح» است.







۹/۲۵/۱۳۸۶

کی گوزیده؟ غریبه!


حکومت عدل الهی، به تدریج، نهایت امر در همان تله‌ای فرو می‌افتد که از روزهای آغازین کودتای ننگین 22 بهمن، دیگر گروه‌های سیاسی و اجتماعی را در آن اسیر کرده بود. همانطور که شاهد بودیم، احمد خاتمی، «بلندگوی» حاکمیت، در سخنران‌پرانی‌های نماز جمعه گذشته، به صورتی مفصل و مشروح، «انتظارات» حاکمیت اسلامی از ملت به زنجیرکشیدة ایران، خصوصاً زنان را، در قالب «مهملاتی» که گویا همان «کرامت نوامیس» در ترددهای خیابانی می‌باید تلقی شود، به صراحت برای‌مان «توضیح» داد. «فرصتی» بود که خطیب نماز جمعه، از زبان عوامل سرکوبگر و اوباش خیابانی، رئوس «انتظارات» حاکمیت و مواضع اجتماعی جمهوری اسلامی را به ملت ارائه دهد! در عمل، ایشان از «بلندگوی‌های» استعماری نماز جمعه، برای70 میلیون ایرانی، در مورد «پوشش» و رفتار اجتماعی «تعیین» تکلیف فرمودند! اگر بخواهیم بر پایة اصول «حقوقی» و «قانونی» سخن بگوئیم، این فرد یک «مجرم» است، و می‌باید در اسرع وقت به وسیلة نیروهای انتظامی دستگیر و به مقامات مسئول «تحویل» داده شود. چرا که به زیر سئوال بردن «کرامت» صدها هزار انسان در یک سخن‌پرانی «احمقانة» نیمه‌مذهبی و نیمه‌سیاسی، اگر پس از کودتای آمریکائی‌ها در 22 بهمن، تبدیل به نوعی سیاستگذاری یک‌شبه و یک نفره در کشورمان شده، از نظر قانونی یک «جرم» حقوقی است و توجیهی ندارد. و کسانی که در تریبون‌های رسمی به خود اجازه می‌دهند برای رفتار اجتماعی مردم «نسخه» بنویسند، و اعمال سرکوبگرانة مشتی «بسیجی» و «منکراتی» را به این صورت «توجیه» کنند، خود در مقام مجرمین ردة نخست قرار خواهند گرفت!

ولی در فردای همین بیانات «سرنوشت‌ساز»، روزنامة ایران، که مستقیماً ـ حداقل تا آنجا که به روند مسائل مربوط می‌شود ـ وابسته به خبرگزاری دولتی ایرنا و سیاست‌های دولت است، از زبان الهام، سخنگوی دولت، رسماً اعلام می‌دارد که، گویا آقای احمد خاتمی «شکر» زیادی میل فرموده‌اند! الهام در این مصاحبه اظهار می‌دارد که:

«اين نكته روشن است كه دولت مخالف اينگونه برخوردها با مردم، خصوصاً جوانان است و هيچ گونه تغييرى در نگاه و سياست رئيس جمهور به وجود نيامده است.»

در کمال تأسف، می‌باید به حضرت «الهام» بگوئیم که، برخلاف آنچه فرموده‌اند، این «نکته» به هیچ عنوان «روشن» نیست! البته از حق نباید گذشت که بسیاری «نکات» در این روند «استعماری» امروز کاملاً «روشن» و واضح شده، ولی موضع‌گیری دولت به هیچ عنوان در شمار این «واضحات» قرار نمی‌گیرد. دولت مهرورزی از نخستین روزهائی که پای به میدان سیاست ایران گذاشت، چند مطلب را علناً شاهرگ سیاست‌های خود معرفی کرد، که در این میان، پر کردن خلاء هولناکی که، پس از 22 بهمن به دست عوامل سازمان سیا در کشور به وجود آمده، شاید یکی از مهم‌ترین‌شان بود. همانطور که می‌دانیم، پدیده‌ای به نام «نبود امنیت اجتماعی»، از اولین روزهای شکل‌گیری حاکمیت اسلامی، در واقع سنگ بنای «قدرت» طالبان شیعی مسلک در جامعه شده!

این گروه‌ها که تحت عناوین مختلف از طرف محافل متفاوت بین‌المللی بر جامعة ایران تحمیل شده‌اند، نخست «ملت همیشه در صحنه» و سپس «حزب‌الله» نام گرفتند! به دنبال این برنامه، «جندالله» و بعدها «انصار حزب‌الله» و ... به این فهرست «پرافتخار» اضافه شدند، و هر گروه «مأموریت» ویژه‌ای در سطح جامعه بر عهده گرفت! این سیاست استعماری که ریشه در تحولات «گنگ و بده بستان‌های پشت ‌پردة» نخستین روزهای کودتای 22 بهمن دارد، نهایت امر از طرف «آخوند» جماعت با آغوش باز پذیرفته شد. چرا که در آغاز، مناسبتی تلقی می‌شد «فرخنده»، جهت سرکوب «کمونیست‌ها»‌ و سوسیالیست‌ها! مرتبط کردن «تهاجمات» گروه‌های سرکوبگر «پیراهن‌مشکی»‌ به «اصول» اعتقادی دین اسلام ـ این پدیده هیچ ارتباطی با امام حسین شیعیان ندارد و در همة کشورها، فاشیسم مجذوب رنگ «مشکی‌» است ـ یکی دیگر از «ابداعات» خیره کنندة محافل استعماری بود، ولی اینبار نیز، از طرف جماعت آخوند این «ابداع» با آغوش باز پذیرفته شد! این نوع «انفعال» در برابر سیاستگذاری خارجی، همزمان با کاهش توانائی دولت در ادارة امور کشور به اوج خود رسید؛ دولت دیگر قادر به ادارة امور جاری نبود! از این جهت، روح‌الله خمینی، جهت «حفظ» تتمه حرمت این حکومت، مجبور به صدور «فرمان 8 ماده‌ای» معروف خود شد! ولی دیدیم که چگونه «فرمان را به ایشان برگشت دادند»، و «غلط کردم نامه» را هم از دست‌شان دریافت کردند!

ولی در میان آنان که تتمه آبروئی برای خود و این حاکمیت قائل بودند، مسئله کاملاً روشن بود، جماعت آخوند به درستی درک نکرده بود که اگر رهین منت این «اوباش» شود، دیگر از دست‌شان خلاصی نخواهد داشت؛ اغراق نمی‌گوئیم، ولی امروز نیز بسیاری «روحانیون» نمی‌خواهند از دست این «اوباش» رها شوند، چرا که خود از قماش اینان‌اند، و عملکرد این گروه‌ها در سال میلیون‌ها دلار به جیب‌شان سرازیر می‌کند! ولی نتیجة عمل این «اوباش» کاملاً ‌زنده و حی و حاضر است: از بین بردن «امنیت اجتماعی» در کشور، به دست عوامل استعمار غرب، نخستین نتیجه‌اش فروپاشاندن انسجام «نظام طبقات» در اجتماع بود، عملی که در یک جامعة «سرمایه‌داری»، حتی از نوع «استعماری» آن، نهایت امر شبکه‌های سرمایه‌گذاری، خدمات و فعالیت‌های فرهنگی را کاملاً فلج خواهد کرد؛ بی‌دلیل نیست که امروز نیز این «اوباش» در صور مختلف دست از سر مردم بر نمی‌دارند. خارج کردن طبقات «مرفه» اجتماعی در شماری بسیار بالا از صحنة فعالیت و حضور اجتماعی، نهایت امر وسیله‌ای جهت پیشبرد همزمان سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا شد: رشد طالبانیسم در ایران، فرار مغزها، نابود کردن روند تحولات اجتماعی که نهایت امر قادر به مقاومت در برابر رشد طالبانیسم بود، و ... متأسفانه این «فهرست» سر دراز دارد!

ولی چندی پیش، دولت احمدی‌نژاد، به عنوان اولین دولت در حکومت اسلامی، با استفاده از «چرخش» به شرق، توانست شماری از «فعالان» این شبکه‌های «اوباش» را، تحت عنوان «ارتقاء امنیت اجتماعی» دستگیر کند! ولی، از آنچه بر سر این عوامل سازمان سیا آوردند اطلاع درستی در دست نیست! برخی اعدام شده‌اند، برخی هم گویا زندانی‌اند، ولی هیچ محاکمه‌ و تحقیقی در اطراف فعالیت‌های این گروه‌های سازمان یافتة اوباش، و ارتباطات اینان با رأس هرم قدرت صورت نگرفت! البته همانطور که دیدیم بازداشت اینان نیز در شرایطی انجام شد، که بتواند بازتاب‌های بسیار عجیبی به همراه داشته باشد! وحشیگری‌های سپاه پاسداران در این «بازداشت‌ها»، با دست و دل‌بازی فراوان از طرف برخی خبرگزاری‌ها و شبکه‌های «اطلاع رسانی» در اختیار ملت ایران قرار گرفت! اینکه در کشوری استعمارزده چون ایران، نیروهای انتظامی تا چه اندازه از یک دولت دستور می‌گیرند، روشن‌تر از آن است که بتوان در بارة آن به حدس و گمان متوسل شد. ولی می‌باید به دولت فعلی گوشزد کنیم که، با تکیه بر این «سیاست‌های» گذرا، نمی‌توان از «تغییر» پایه‌های ساختاری حاکمیت در سطح جامعه سخن به میان آورد. این حاکمیت، امروز نیز مانند گذشته، و به همان اندازه به نیروهای سرکوبگر «فاشیستی» که همگی نانخورهای محافل غربی‌اند وابسته باقی مانده. و همانطور که می‌بینیم، هر بار که دولت سخن از به انجام رساندن «طرح‌هائی» در مسیر «ارتقاء امنیت اجتماعی» به میان می‌آورد، سریعاً جناح‌هائی، با چوب و چماق و با استفاده از بیانات این آخوند و آن حجت‌الاسلام، به زنان در خیابان‌ها حمله‌ور می‌شوند! در واقع مسیر کلی کاملاً روشن است: رقم زدن سرنوشتی مشابه «فرمان 8 ماده‌ای امام»، برای «طرح ارتقاء امنیت اجتماعی»‌ دولت!

با اینهمه نمی‌باید فراموش کرد که این دولت، مسئولیت کلی خود را در برابر مسائل اجتماعی اصولاً به رسمیت نمی‌شناسد! هر چند این مسئله را مشکل بتوان هضم کرد، ولی امروز سخنگوی این دولت رسماً اعلام می‌دارد که، هیچگونه مسئولیتی در قبال رفتار نیروهای انتظامی با مردم در سطح کشور ندارد! جناب الهام در همان مصاحبة کذائی با روزنامة ایران می‌گویند:

«نيروى انتظامى در برخورد با ناهنجارى‌ها و تخلفات، به عنوان ضابط قضائى انجام وظيفه مى‌كند [...] ارتباطى با دولت ندارد، [...] ضابط قضائى زير نظر قوة قضائيه كار مى‌كند و از نظر برخورد، تعيين حدود كار و تشخيص مصاديق مجرمانه همه تابع قانون و نظارت قضائى است؛ [...] رفتارى كه پليس دارد و موضوع و محتوائى كه به عنوان ضابط قضائى انجام مى‌دهد، زير نظر قوة قضائيه است.»

بله، این نوع «برخورد» را می‌توان به نحو دیگری نیز نامگذاری کرد: «فرار از مسئولیت در جنگ قدرت»! با کنار رفتن ذوالقدر از معاونت وزارت کشور، به طور کلی،‌ انتظار چنین عقب‌نشینی‌های مضحکی نیز می‌رفت. ولی بار دیگر می‌باید شخص الهام را مخاطب قرار داده، و با وجود آنکه ایشان خود وزیر دادگستری همین دولت نیز هستند، عنوان کنیم که دستگیری «متخلف» از وظایف دولت است نه قوة قضائیه! نیروهای انتظامی و پلیس، هم در شیوة رفتار و هم در برخورد با آنچه «تخلف» خوانده می‌شود، و یا فرد «متخلف» معرفی می‌شود، تحت فرمان دولت و تحت مسئولیت دولت انجام وظیفه می‌کنند. این نیروها، صرفاً پس از «تأئید» جرم به وسیلة وزارت دادگستری، می‌توانند فرد متخلف را تحت عنوان «ضابطین» قوة قضائیه در اختیار دادگاه‌ها قرار ‌دهند! به عبارت دیگر، اینان نمی‌توانند بدون قبول رسمی یک «جرم» از طرف دولت، در رابطه با آن «جرم»، فردی را به نام «مجرم» دستگیر کنند! و در این مقطع، می‌باید از این دولت، که فکر می‌کند مردم ایران نیز مشتی اوباش از امثال لباس‌شخصی‌های وزیر و وکیل همین رژیم هستند، بپرسیم، آیا «جرم» را وزارت دادگستری این دولت به رسمیت‌ شناخته یا خیر؟! بالاخره این دولت، با اینهمه «یدوبیضا» و ادعا، می‌باید جائی و روزی «موجودیتی» هم از خود نشان بدهد!

ولی همانطور که می‌توان حدس زد بحث میان امثال «الهام» و «شاهرودی»، به هیچ عنوان بحث حقوقی نیست؛ حاکمیت اسلامی در ایران اصولاً حاکمیتی غیرقانونی، استعماری و دست نشانده است، در نتیجه وارد شدن در بازی‌های «قانونی‌‌نمائی‌های» این دولت فقط اتلاف وقت خواهد بود. بالاتر دیدیم، این دولت که در مصاحبة سخنگوی‌اش با روزنامة ایران، تا به این اندازه «قانون‌شناس» شده، چگونه اخبار دستگیرشدگان و ارتباطات اینان با مسئولین امور کشوری و لشکری را در بطن طرح «ارتقاء امنیت اجتماعی» از ملت ایران به طور کامل پنهان نگاه می‌دارد. بله، در کمال تأسف «بحث» امروز میان الهام و شاهرودی، در واقع پاس دادن ملت ایران از این سوراخ به آن سوراخ است، و نهایت امر، حوالة ملت به موسم خرمن‌!

دولت احمدی‌نژاد، با تکیه بر حمایتی ضمنی از طرف سیاست شرق، قصد به زیر سئوال بردن «مانورهای» اقتصادی و مالی غربی‌ها را در داخل مرزها داشت، همان مانورهائی که به حضور «حزب‌الله» در خیابان‌ها منجر می‌شد، و دیدیم که صرفاً «ارزشی» مالی و اقتصادی دارد، ارتباط زیادی هم با «آرمان‌های» شیعیان جهان نمی‌تواند داشته باشد. گویا با در نظر گرفتن تحولاتی که در پی آمده، این «بازی» دیگر نمی‌تواند از آب و گل در آید، در نتیجه، دولت در «موسم» انتخابات سعی دارد، مسئولیت وحشیگری‌های «استعمار» با زنان و جوانان کشور را در کوچه و خیابان به گردن دیگران بیاندازد؛ کسانیکه در کمال وقاحت همین کار، یعنی پاس دادن مسئولیت به دولت را، در رأس فعالیت‌های «انتخاباتی» خودشان قرار داده‌اند!

ولی هر چه بگوئیم و هر چه بجوئیم، مسئولیت نهائی وحشیگری‌های فزاینده و طولانی در سطح جامعه، مسلماً با کل حاکمیت اسلامی است! این برگ «زرین»، در پروندة روحانیت شیعه و حامیان غربی آن برای همیشه باقی خواهد ماند، چه این دولت وحشیگری‌ها را به شاهرودی و باند جنایتکار هاشمی رفسنجانی منسوب کند، و چه خود در این وحشیگری‌ها به صورتی مستقیم و یا غیرمستقیم دست داشته باشد!‌ زمانی که کارنامة حکومت اسلامی به قضاوت ایرانیان گذاشته شود، ادعاهای مسخرة امثال الهام، و گزافه‌گوئی‌های آخوند بدنام و خودفروخته‌ای به نام احمد خاتمی، مسلماً محلی از اعراب نخواهد داشت.






۹/۲۳/۱۳۸۶

شتر و دانشگاه!


همانطور که پیشتر نیز حدس می‌زدیم، حرکت سیاسی‌ای که در بطن حکومت اسلامی از چندی پیش آغاز شده، و هدف آن صرفاً «تسخیر» فضای دانشگاهی کشور به دست عوامل حکومتی است، به مناسبت 16 آذرماه، زمینه‌ساز حضور محمدخاتمی، رئیس سابق دولت اسلامی، در محوطة دانشگاه نیز شد. ایشان، همچون «هم‌پالکی‌های‌» دیگرشان در این حاکمیت، طبق معمول، به دعوت یکی از شاخه‌های «انجمن اسلامی»، پای به محیط دانشگاهی می‌گذارند، و منبری نیز جهت یک «موعظة» مفصل «اسلامی ـ انقلابی» در اختیار می‌گیرند. اینکه محمدخاتمی و جریاناتی که خود را منبعث از «خط‌خاتمی» می‌دانند، در این مقطع از شرایط سیاسی کشور، اصولاً حرفی برای گفتن می‌توانند داشته باشند یا خیر، مسئلة جداگانه‌ای است؛ کارنامة «اصلاحات» به عیان در برابر ملت ایران قرار دارد، و حداقل در مقطعی چنین کوتاه نمی‌توان جهت توجیه اعمال دو دولت پیاپی دوران اصلاحات، به دروغ و تزویر متوسل شد. ولی نمی‌باید از حق گذشت که، اگر 8 سال تجربة ناکام دولت «اصلاحات» در برابر ما قرار گرفته، دو سال است که ما ملت تجربة هولناک دیگری را از سر می‌گذرانیم؛ اینبار، تحت عنوان «بازگشت» به اصول ‌اساسی همان به اصطلاح «انقلاب»!

ولی در بازگشتی به مواضع خاتمی، می‌باید اشاراتی به عملکرد وی و بنیادهای نظری حاکم بر مسیر تحولات این «اصلاح‌طلبی» داشته باشیم. شاهد بودیم که طی 8 سال حکومت، محمد خاتمی تمام قول‌ها، وعده‌ها، و اصولی که بر اساس آن «منتخب» مردم شده بود، یکی پس از دیگری، زیر پای گذاشت! آزادی‌های مطبوعات، احزاب، فعالیت‌های فرهنگی، و به طور کلی «آزادی‌های»‌ اجتماعی، از صحنة سیاستگذاری 8 سالة خاتمی کنار گذارده شد! در عمل، پایه‌ریزی نوعی مطبوعات «موسمی»، که بوئی از «آزادی» و «حقوق‌شهروندی» از آن به مشام می‌رسید، در پشت صحنه‌ای قرار گرفت که بسیاری صاحب‌نظران، بر اساس شواهد موجود، آنرا به تمایل سازماندهی یک کودتای دولتی توسط سازمان‌سیا مرتبط می‌کنند! کودتائی که پیشتر در دورة مصدق و بنی‌صدر تجربه کرده بودیم. در کمال تأسف، بر خلاف تمامی اظهارات گزافه‌ای که امروز گروه‌های وابسته به اصلاح‌طلبی عنوان می‌کنند، «پروژة» خاتمی، با آنچه وی و دوستدارانش طی 8 سال حکومت ارائه کردند، نمی‌توانست طرحی «دراز مدت»، جهت فراهم آوردن شرایط «دمکراتیک» در کشور ایران به شمار آید! خلاصه بگوئیم، «پروژة» خاتمی، فریبی بیش نبود!

یکی از مهم‌ترین پایه‌های حاکمیت دمکراتیک، حضور و برتری بی‌قید و شرط «نظم قانونی» در ارتباط با مسائل اجتماعی است. جامعة بدون قانون، یا جامعه‌ای که در آن قوانین وسیلة پیشبرد امیال مشتی رجاله و چماقدار می‌شود، نمی‌تواند خود را به هیچ عنوان به الگوئی «دمکراتیک» نزدیک کند؛ و در دوران 8 سالة خاتمی شاهد بودیم که بی‌قانونی، و حضور پیگیر عوامل چماق‌کش دولت استعماری اسلامی، حتی از دوران حاج‌اکبر بهرمانی نیز چشم‌گیرتر شده بود. ولی جهت «توجیه» این شرایط، طرفداران خاتمی عنوان می‌کنند که، در این دوره، حضور چشم‌گیر عملة «فاشیسم» در سطح جامعه، نشانگر «مقاومت» جناح‌های محافظه‌کار می‌باید تلقی شود!‌ ولی این را نیک می‌دانیم که خط‌کشی‌های «فرضی» سخن‌گویان حاکمیت اسلامی، و تقسیم «عوامل» فاشیسم اسلامی به جناح‌های «محافظه‌کار» و «اصلاح‌طلب»، اصولاً یک شوخی تلخ بیش نیست. خاتمی به هیچ عنوان، نه خود و نه دیگر طرفداران پر شر و شورش را، نمی‌تواند از بدنة نفرت‌انگیز این حاکمیت ضدبشری و فاشیستی جدا بداند. خاتمی کسی است که بنیانگزار کیهان شریعتمداری است! خاتمی کسی است، که طی نخستین دهة‌ حاکمیت اسلامی، سرکوب آزادیخواهان را، با توسل به تبلیغات «طالبانیسم» شیعی‌مسلک، در وزارت ارشاد سازمان داده! و به صراحت بگوئیم، خاتمی خود یکی از مهم‌ترین رهبران سرکوب در ایران است. حال چگونه می‌توان این امر را به مردم یک کشور «باوراند» که، چنین فردی، ‌بتواند پس از سال‌های متمادی همکاری همه‌جانبه با یک رژیم ددمنش و انسان ستیز، یک شبه تغییر «ماهیت» ‌داده، تبدیل به مجسمة آزادی و «حقوق‌بشر» بشود؟ چنین انتظاری از مردم یک کشور، حتی مردمی صبور، چون ملت ایران که 80 سال سنگینی حاکمیت بلاانقطاع فاشیسم «غرب‌پرست» را بر شانه‌های خود تحمل کرده، به معنای گذر به فراسوی «انصاف» و عدالت است.

«پروژة» خاتمی، بازسازی فضا‌های «مصنوعی» مصدق و بنی‌صدر بود؛ دنباله‌ای‌ بود بر تحولی استعماری، که به آفرینش قهرمانان کامل «آزادیخواهی» منجر می‌شد، تا این بت‌های عیار «آزادیخواه»، به دست دیواستبداد سرنگون شده، رژیم‌هائی «غیرانسانی»، هر چند بسیار دیرپای و «پرمنفعت»، جهت جایگزینی آنان بر کشور حاکم شوند. خلاصه بگوئیم، «غرب» با به قدرت رساندن خاتمی، خواب بسیار خوشی دیده بود! خواب دورة پررونق‌ دیگری در امر «مقدس» بهره‌کشی از ملت ایران، و سرکوب ایرانیان به شیوه‌های سنتی و متداول!

در عمل، دلیل حضور چشم‌گیر گروه‌های سرکوب در سطح جامعه، طی دوران خاتمی، فقط شبیه‌سازی همین دوران «گذار» بود؛ حضوری جهت دعوت عمومی به سکوت و فرمانبرداری! چرا که، در جامعه‌ای که وزیر، مشاور ریاست جمهور، و دوستان گرمابه و گلستان اینان در ملاء عام زیر دست و پای اوباش می‌افتند، به زندان می‌روند، و با نیش‌چاقو زخمی می‌شوند، تکلیف مردم کوچه و بازار روشن است!‌ ولی همانطور که در بالا گفتیم، «غرب» فقط خواب خوش دیده بود!‌ در دورة بحران مصدق، «فدائیان اسلام» نقش چماقکش‌های حکومت فعلی اسلامی را بر عهده داشتند، و فریاد «تندروی‌های» سیاسی را نیز به یک فرد مجهول‌الهویه، به نام «حسین فاطمی» محول کردند. همانطور که فدائیان اسلام، در دورة مصدق نخست وزیر را «اعدام» انقلابی می‌کردند، و مصدق، «قهرمان ملی»، آدمکشان‌شان را از زندان «آزاد» می‌کرد، در دورة محمد خاتمی نیز، کسانی که در ملاءعام به جان این و آن سوءقصد می‌کردند، از قبیل سعید عسگر، نه تنها مجازات نمی‌شدند، که به دست حضرت «خاتمی»، همین خاتمی که امروز در دانشگاه تهران زوزة «آزادیخواهی» سر داده، از هر گونه تعرضی مصون ‌ماندند. ولی ارتباط مصدق با آدمکشان «فدائیان اسلام»‌، در جامعه‌ای با ساختارهای فئودالی، به دلیل نبود ارتباطات، محتاج توجیه نیز دیده نمی‌شد، ارتباطاتی که امروز به صورت اسناد و شواهد تاریخی در دست است. ولی در دوران جدید و به دلیل رشد روابط اجتماعی، جهت فراهم آوردن زمینة وطن‌فروشی و آدمکشی به دست «سیدخندان»، استعمار بهانة دیگری پیدا کرد: «نبود تصمیم‌گیری در بطن قوة قضائیه!» بله، همین قوة قضائیه که رئیس‌ آن یک عراقی بیگانه با زبان فارسی است، و مستقیماً از نجف و کربلا برای ما ملت او را «پست» کرده‌اند!

با شکست «پروژة» خاتمی، که پس از فروپاشی «توطئة» کودتا، بر محور هیاهو در اطراف توقیف روزی‌نامة فاشیستی «سلام»، علنی شد، بحران از ابعاد دیگری برخوردار شده بود. به همین دلیل، مشتی از عملة این حاکمیت، سعی کردند با کسب حمایت از اربابان آمریکائی، به پروژة «خروج از حاکمیت» جان دهند! تمامی این «عملیات» نیز به این امید واهی تکیه داشت که، اصل منافع اربابان در واشنگتن، در صورت اجرای این پروژه محفوظ می‌ماند، ولی اینبار نیز کور خوانده بودند! «پروژة» دوم نیز فروپاشید! در این مقطع بود که غرب به این صرافت افتاد که، بازسازی فضای «کودتائی» به صور رایج در 28 مرداد و دورة بنی‌صدر، دیگر در ایران امکانپذیر نیست! انتخاب دوبارة محمدخاتمی به مقام «ریاست» دولت اسلامی، در واقع تداوم بازی «باختة» سیاسی، از جانب محافل غربی بود؛ «گزینه‌ای» بازنده که فروپاشی آن کاملاً قابل پیش‌بینی بود!

در واقع پس از شکست این مراحل است که ایالات متحد برنامة اشغال کشور عراق را «نهائی» می‌کند، چرا که بازگشت به صورتبندی‌های گذشته را در ایران امکانپذیر نمی‌بیند، و این بیم در واشنگتن ایجاد می‌شود که با از میان رفتن «توازن» استعماری «عراق ـ ایران»، ممکن است، به تدریج کنترل غرب بر منابع نفتی خاورمیانه نیز از دست برود! با به قدرت رسیدن محمود احمدی‌نژاد، تحت عنوان «رئیس» دولت حکومت اسلامی، به صراحت بگوئیم، ساختار پایه‌ای و حامی این حاکمیت، که همان لباس‌شخصی‌ها و اوباش خیابانی و ساواکی‌های نانخور آمریکا هستند، علناً در تهران قدرت را زیر نظر آمریکائی‌ها به دست گرفتند. ولی این سئوال هنوز بی‌جواب مانده: آیندة چنین حکومتی، که از ریشه و بن به اوباش خیابانی و چماق‌کش‌های ساواک وابسته است، در ساختار فعلی سیاسی منطقه چه خواهد بود؟

شرایط منطقه وابستگی بسیار با شرایط حاکم بر فضای سیاست‌های داخلی قدرت‌های بزرگ پیدا کرده. جناح‌های سیاسی در روسیه، در شرایط فعلی به تغییرات اساسی و پایه‌ای برای بنیانگزاری حاکمیت کشورشان مشغول‌ شده‌اند؛ در نتیجه، منطقی است که روسیه تا چندی دچار بحران‌های سیاسی هم باشد، بحران‌هائی که شفافیت و قاطعیت‌های جاری در تصمیم‌گیری‌های کرملین را مخدوش خواهد کرد. از طرف دیگر، آمریکا پای به میدان انتخاباتی‌ می‌گذارد، که عملاً هیچیک از احزاب رسمی علاقه‌ای به پیروزی در آن ندارند! پیروزی در این انتخابات به معنای ارائة راه حل جهت بحران‌های عراق، افغانستان، پاکستان، و خصوصاً جستجوی مفری برای خروج از بن‌بست‌ «پروژه‌های» آمریکائی در ایران است؛ هیچ حزب سیاسی، امروز در آمریکا نمی‌تواند ادعا کند که چنین صورتبندی‌هائی در اختیار دارد. در نتیجه، در آمریکا، باقی ماندن در «اپوزیسیون»، کاملاً به صرفه نزدیک‌تر است. چرا که، قبول مسئولیت در برابر شرایطی که حق انتخاب و ابتکار عمل در آن‌ دیگر در انحصار آمریکا نیست، گزینة منطقی‌ای نمی‌نماید.

این مجموعه شرایط ویژه، در ایران، نوعی خلاء سیاسی ایجاد کرده. و در نتیجه، عمال «پروژة» کودتای دوم خرداد، امروز سعی دارند خود را به عنوان یک «گزینة معتبر» به چشم اربابان بنمایانند. ولی با بررسی دقیق گفتمان این «جریان»‌ و مقایسة آن با جریانات دیگر ـ اصولگرائی در صور مختلف، حتی گفتمان جناح‌های «چپ‌نمائی» که اینروزها از آنان تحت عنوان «دانشجویان سوسیالیست» نام برده می‌شود، و در واقع زیرمجموعه‌های ساواک هستند ـ به یک نقطة مشخص می‌رسیم: در این جریانات، علیرغم هیاهو و شور و شعف رسانه‌ای، پدیده‌ای به نام «پروژة سیاسی» در عمل وجود ندارد! نه اصولگرایان پروژه‌ای دارند، نه «اصلاح‌طلبان» و نه «چپ‌نماها»!‌

موارد اساسی، که در شرایط فعلی می‌تواند بن‌بست‌های سیاسی کشور را فروپاشانده و زمینه‌ساز شرکت فراگیر توده‌های وسیع مردم در انتخابات باشد، در پروژه‌های به اصطلاح سیاسی این جناح‌ها «غایب» اصلی است. به طور مثال، از میان برداشتن «نظارت استصوابی»، کنار گذاشتن «دین‌خوئی» و «رهبریت» در این حاکمیت، تأمین آزادی‌های لازم جهت مطبوعات، احزاب، فعالیت‌های سندیکائی، فرهنگی، و نهایت امر رفع موانع «شرعی» که در مسیر زندگی روزمرة ایرانیان راه‌بند روند عادی زندگی شده، در اظهارات سیاسی این جناح‌ها اصولاً‌ دیده نمی‌شود! اینان همگی بر این اصل تأکید دارند که آنچه در جامعه می‌گذرد از ریشه و بنیان «درست» است! از طرف دیگر، چندی است که دولت، جناح دیگری را به دست خود وارد صحنة سیاست کشور کرده، و آنرا «دانشجویان سوسیالیست» لقب ‌داده! در اینکه کسانی، با گذراندن چندین و چند امتحان عقیدتی و دینی، بتوانند با حفظ مشی‌ سوسیالیستی، در فضای دانشگاه‌های ایران حضور فیزیکی داشته باشند، نویسندة این وبلاگ فقط عقل سلیم را به داوری می‌طلبد، ولی دولت از فوت کردن در آستین به اصطلاح «سوسیالیست‌ها» یک هدف کلی را دنبال می‌کند، ترساندن دست‌راست، و انگشت گذاشتن بر بی‌تفاوتی‌های راستگرایان طرفدار رژیم، جهت کشاندن آنان به پای صندوق‌های رأی! در این مقطع، نگاهی به قسمتی از «ترهات» سیدخندان در دانشگاه تهران خواهیم داشت، ایشان می‌فرمایند:

«انقلاب ما انقلاب ديني در محتوا، شكل [و در صورت] با [به] رهبري حضرت امام (ره) بود، ديني كه انقلاب مطرح كرد به خواست تاريخي مردم پاسخ گو بود و ناظر بر تحول در جهت اين خواست و اين چنين دانشگاه همه را برگرفت.»
ایسنا، كد خبر: 8609-12188

بله، همانطور که مشاهده می‌کنیم، جملات نامفهوم بالا دقیقاً گویای برنامة سیاسی محمد خاتمی است. همین جملات می‌تواند به عنوان قسمتی از سخنرانی «مقام‌معظم» و یا احمدی‌نژاد در سایت‌های «اصولگرا» نیز منتشر شود! ‌ خاتمی در ادامه اضافه می‌کند:

«[...] سنت‌پرستان مخالف ترقی و تحول هستند، [...]هيچ جنبشی بدون ارتباط با متن جامعه به نتيجه نمی‌رسد»


در اینکه سنت پرستان مخالف ترقی و تحول‌اند، جای شکی نیست، در همة جهان سنت‌پرستی و «تحول» در تخالف قرار می‌گیرند، و این مسئله نه ربطی به دانشگاه دارد، و نه ارتباطی با شرایط ویژة ایران. «تحول» فی‌نفسه منافع ساختارهای «مقدس» و نه «سنتی» را آشفته می‌کند، این آشفتگی محافل سنت‌پرست را خوش نمی‌آید!‌ ولی زمانیکه یک «آخوند» با لباسی که بر تن کرده، سخن از «ارتباط با متن جامعه» به میان می‌آورد، می‌باید پرسید این جامعه چه ویژگی‌هائی می‌تواند داشته باشد؟ اگر روزی همین «جامعه» موجودیت روحانی جماعت را برنتابد، آیا آقای خاتمی ترک منبر و محراب خواهند کرد؟ مسلماً خیر! «جامعه»، در کلام آخوند جماعت، چه «اصلاح‌طلب» و چه «اصولگرا»، یک مفهوم دارد: جامعه‌ای «برخوردار» از اصول اسلامی، و «معتقد» به وجود روحانیون در مقام «رهبری» دینی و سیاسی توده‌های مردم! در واقع، خارج از تمامی بحث‌های استراتژیک، سیاسی و ساختاری، و در بطن یک تحلیل صرفاً نظری، در همین مقطع می‌توان، تضاد میان اصل «آزادی»، «خواست» مردم، با «تمایلات» سلطه‌طلبانة روحانی جماعت را آشکارا ملاحظه کرد. آخوند جماعت با تنها چیزی که اصولاً ارتباطی ندارد، و هیچگونه ارتباطی نیز نمی‌جوید، همان «جامعه» است! جامعه، به عنوان مکان زندگی، رشد و شکوفائی «شهروندانی» آزاد و آزادیخواه.





۹/۲۱/۱۳۸۶

سوسیال‌لیبی‌ایسم!


گرم شدن روابط دیپلماتیک و نهایتاً اقتصادی، میان دولت فرانسه و حکومت سرهنگ قذافی، در ظاهر آغاز شده! ولی در واقع، ریشة این روابط به تحولاتی قدیم‌‌تر از چند هفتة پیش باز می‌گردد. آغاز روابط علنی و اعلام شده، از جانب پاریس و تریپولی، به سال 2004 و به اصطلاح به آنچه «حل و فصل» مسالمت‌آمیز اختلافات بر اساس فعالیت‌های فرضی تروریستی لیبی مربوط شده، باز می‌گردد. در رأس این «اتهامات»، می‌توان از سقوط هواپیمائی در شهر کوچک «لاکربی» انگلستان، در سال 1988، سخن به میان آورد، سانحه‌ای که به کشته شدن بیش از 200 تبعة آمریکائی انجامید، و از جانب دولت‌های غربی همیشه یک «مقصر» اصلی داشته: سرهنگ قذافی! ولی نمی‌باید فراموش کرد که این حادثة هولناک دو سال پس از روزی به وقوع پیوست که هواپیماهای ارتش آمریکا، به بهانه‌هائی واهی، کاخ ریاست جمهوری لیبی و مناطق اطراف آنرا بمباران کردند، عملیاتی که به کشته شدن 110 غیرنظامی و به روایتی نادختری شخص قذافی انجامید! این نوع «روابط» سیاسی و استراتژیک را، عملاً از همان سال‌ها یانکی‌ها پایه‌گذاری ‌کردند؛ روابطی که بعدها در کشورهای دیگر، خصوصاً در عراق و افغانستان، شاهد اوج‌گیری و جهت‌گیری‌های اقتصادی، مالی و استراتژیک فزاینده‌اشان هستیم!

ولی نمی‌باید فراموش کرد که، کشتار اتباع لیبیائی، به دست سربازان آمریکائی و حتی اسرائیلی از دیرباز «مد روز» بوده! در سال 1973، جنگنده‌های دولت اسرائیل هواپیمای مسافربری 727 لیبی را با 110 سرنشین و خدمه در حال پرواز مورد حمله قرار داده، تمامی سرنشینان آن را به قتل می‌رسانند!‌ این عملیات «قهرمانانه»، به این دلیل از طرف «تساهال» سازماندهی شده بود که گویا «شواهدی» دال بر همکاری «تریپولی» در حملات تروریست‌های عرب به ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ، در سال 1972 در دست بوده است! چند سال بعد، و در سال 1981، در اوج «ریگانیسم» سرکوبگر آمریکا، ارتش ایالات متحد مستقیماً در خلیج «سیرت» دو هواپیمای مسافربری دیگر لیبی را هدف آتش قرار می‌دهد! هر چند اینبار سخن از محدوده‌های جغرافیائی و قرار گرفتن «فرضی» خلیج سیرت در آب‌های بین‌المللی به میان می‌آید، و در این هیاهو، رسانه‌ها سعی بر مخفی نگاه داشتن «دلایل» واقعی این تهاجمات دارند، مسئله کاملاً روشن بود: سوءقصد به جان رانالد ریگان، که عملاً می‌بایست بر زندگی وی نقطه پایان بگذارد، با شکست روبرو ‌شده بود! ریگان، در شرایطی از مرگ حتمی نجات می‌یابد که بیشتر به یک معجزه می‌ماند. از آن هنگام تا همین چند روز پیش، غرب و لیبی در دو جبهة «متفاوت» قرار می‌گیرند، اگر می‌گوئیم «متفاوت» و نه «متخالف»، به هیچ عنوان اشتباهی در کار نیست؛ هم سرهنگ قذافی می‌داند و هم غربی‌ها بر این امر اشراف کامل دارند که درخت نوپای روابط لیبی و غرب از آندسته درختان نیست که بتوان بر شاخ‌هایش بیش از آنچه «مصلحت» استراتژیک ایجاب می‌کند، جست و خیز کرد! لیبی کشوری است به تمام معنا «جدیدالتأسیس»! خارج از مرده‌ریگ مهاجران رم باستان در سواحل مدیترانه‌ای این «منطقه»، عملاً جای‌ پای «تمدن» و پیشینة تاریخی‌ای که بتوان آنرا نشانی از «ملت لیبی» به شمار آورد، در تاریخ بشر نمی‌یابیم. و اقوام و قبایلی را که، پیش از حملة ایتالیائی‌ها در سال 1911 در این منطقه زندگی می‌کردند، مشکل می‌توان «ملت لیبی» خطاب کرد! در عمل، همچون بسیاری دیگر از موارد تاریخی، کشور لیبی نیز فقط زائیدة نوعی سیاست «کشور‌سازی»، از انواع شاهکارهای سرمایه‌داری غربی است و بس!

ولی در عمل، پس از آنکه در سال 1956 وجود میادین نفت و گازطبیعی در کشور لیبی به اثبات رسید، شرایط به طور کلی دگرگون شد! اگر پس از پایان جنگ دوم، و «یک کاسه» شدن استراتژی‌های سرمایه‌داری، تقابل «خصمانة» رژیم‌های سرمایه‌داری اروپائی در لیبی دیگر بی‌معنا شده بود، پایان جنگ دوم، توجیه دیگری جهت حضور غربی‌ها در لیبی ارائه می‌داد. نخست می‌باید به مخالفت شدید غرب با حضور فعالان بلشویسم روس در بنادر دریای مدیترانه اشاره کنیم، غرب سعی داشت که از رشد مراکزی در سواحل دریای مدیترانه که بتواند مورد استفادة شوروی‌ها قرار گیرد، جلوگیری به عمل آورد! ‌ ولی در درجة بعدی، نزدیکی جغرافیائی لیبی به مراکز مصرف انرژی، و خصوصاً کیفیت بسیار بالای منابع «نفت سبک» لیبی، اشتهای لندن را بسیار تحریک کرده بود!‌

انگلستان که توانسته بود در سال 1952 «اتحاد جماهیری لیبی» را تحت عنوان کشوری «مستقل»، ولی در عمل به صورت ساختاری تحت‌الحمایة انگلستان، به جامعة بشری تحویل دهد، و فردی به نام «سلطان ادریس» را در رأس دولت وابسته به لندن، به مردم این منطقه تحمیل کند، مسلماً از اینکه چند صباح بعد مطمئن می‌شود، این صحرای خشک و لم یزرع مهبل یکی از غنی‌ترین معادن «هیدورکربور» جهان نیز هست، چنین حسن تصادفی را با آغوش باز پذیرا می‌شود. ولی «شعف» لندن دیری نمی‌پاید، بحران‌های امپراتوری انگلستان که عملاً بازتاب تغییرات وسیع پس از جنگ دوم جهانی است، لندن را گرفتار پدیدة ناگواری می‌کند: اجبار در جایگزین کردن مهره‌های لندن با پادوهای واشنگتن، جهت مبارزه با کمونیسم روسی! چرا که، انگلستان دیگر نمی‌تواند از محدوده‌های نفوذ جغرافیائی خود بدون پشتیبانی واشنگتن، در برابر رشد کمونیسم روسی، حمایت کافی صورت دهد.

این دورة وانفسا که نقطة شروع آن در اروپا ـ کشورهای یونان و ترکیه ـ قرار داشت، به سرعت بر منطقة خاورمیانه نیز تأثیرات وسیع خود را آشکار می‌کند: به قدرت رسیدن نوعی «رادیکالیسم» آمیخته به «مذهب»، «ملیت»، «قومیت» و .... در تمامی مناطق نفوذ امپراتوری انگلستان ـ سوریه، عراق، مصر، لبنان، فلسطین، و .. آغاز می‌شود. و در ایران، «نهضت» ملی کردن نفت به رهبری محمد مصدق نیز در راستای همین سیاست کلان منطقه‌ای قرار می‌گیرد. ویژگی این نوع رادیکالیسم ساختگی، حملات شدید و بلاانقطاع بر علیه محافل وابسته به انگلستان، و همزمان، نشان دادن نوعی سعة صدر نسبت به «نیات» ایالات متحد بود! ولی جهان عرب از ویژگی‌های مخصوص خود نیز برخوردار بود، و در این منطقه، همزمان با فروپاشاندن «ظاهری» دژ‌های سیاست‌گذاری انگلستان، شاهد چرخش برخی دولت‌های بر آمده از این نوع «رادیکالیسم» مصنوعی، به جانب سیاست شرق می‌شویم: پدیده‌ای که بعدها مرز مشترکی میان سیاست «شرق» و «اقتصاد» آمریکا به وجود آورد!

در عمل، کشور لیبی، آخرین منطقه‌ای است که انگلستان در این صورتبندی، آنرا در سال 1961، تسلیم ایالات متحد می‌‌کند! و به این ترتیب، ‌ صدها هزار هکتار از میادین نفتی لیبی، که مالکیت آن پیشتر از طرف «سلطان»‌ ادریس، به دولت انگلیس «هدیه» شده بود، در پی کودتای «ضدامپریالیستی» سرهنگ قذافی از دربار انگلستان باز پس گرفته شده، به شرکت‌های نفتی آمریکائی واگذار می‌شود! و تاکنون فقط همین شرکت‌های نفتی آمریکائی‌اند که، بر اساس قوانین جاری در کشور لیبی، «قانوناً» حق بهره‌برداری از میادین نفتی این کشور را دارند!

با این مقدمه می‌توان دریافت که، حکومت سرهنگ قذافی مخلوطی است از مذهبی‌نمائی، در پوسته‌ای ظاهراً سوسیالیستی! پدیده‌ای که به دلیل «موفقیت» فراوان در مبارزات ضدکمونیستی طی دو دهة 1960 و 1970، بعدها و در دهة 1980، در مرزهای شوروی سابق، به صورت «طالبانیسم»، و رادیکالیسم شیعی و «مجاهدنمائی» امکان ظهور می‌‌یابد!‌ در همین راستا، بحران‌هائی را که میان حاکمیت لیبی و واشنگتن به صورتی موسمی بروز می‌کند، می‌باید بیشتر بازتاب تداخل منافع محافل مختلف سرمایه‌داری در بطن حاکمیت آمریکا به شمار آورد، تا موضع‌گیری‌های «مستقل»‌ حکومت لیبی! نمونة سوءقصد به جان رانالد ریگان، در عمل بهترین نمونه از همین «تخاصمات» درون سرمایه‌داری است!

ولی فراموش نکنیم که حضور سرهنگ قذافی در کاخ الیزه، و قطعی کردن قراردادهای نظامی و غیرنظامی، به میزان بیش از 10 میلیارد یورو با صنایع نظامی فرانسه، برای کشور لیبی و جمعیت 6 میلیون نفری آن، مسئله‌ای بسیار قابل توجه است. امروز به صراحت می‌بینیم، غرب سعی بر آن دارد که دست از مبارزات «درون‌ساختاری» خود برداشته، بجای دعوا و مرافعه بر سر تقسیم غنائم به دست آمده از غارت کشور‌هائی چون لیبی، تمامی هم خود را صرفاً جهت حفظ صیانت غرب به کار اندازد. ولی این سئوال مطرح می‌شود که چرا در چنین بزنگاهی مراکز تصمیم‌گیری غرب به این صرافت افتاده‌اند؟ و اینکه چه پدیده‌هائی شرایط فعلی را اینچنین «ویژه» کرده؟ و نهایت امر، چرا غربی‌ها بجای چپاول متداول منابع نفتی لیبی، و قراردادن ارز حاصل از فروش این نفت در بانک‌های نیویورک، در طرفت‌العینی به این نتیجه رسیده‌اند که می‌باید در چنین ابعاد وسیعی، روابط کارشناسی نظامی، صنعتی و دیپلماتیک با پایتخت‌هائی از قبیل «تریپولی» برقرار کنند؟

امروز، حضور معمر قذافی در پاریس، در مقام یک مهرة دست‌نشاندة شرکت‌های نفتی آمریکائی، فقط این نوید را برای منطقه به همراه خواهد داشت که سیاست «انسداد»، که از دورة جیمی‌کارتر بر منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی سایه انداخته، در حال رسیدن به نقطة پایانی است. اگر اعمال سیاست «انسداد» بر این منطقة وسیع، طی سه دهه، توانست غرب را در اوج بهره‌کشی‌های اقتصادی، مالی و سوءاستفاده از نیروهای انسانی این منطقه و دیگر مناطق جهان قرار دهد، امروز با چرخشی که شاهد آن هستیم، این امیدواری را می‌توان داشت که غرب، پافشاری بیشتر بر این روند سیاسی «چپاولگرانه» و «ضدانسانی» را دیگر در چارچوب منافع خود تحلیل نمی‌کند. غرب بیم از آن دارد که عدم حضور مستقیم‌اش در مناطق «غارت» شدة خاورمیانه و آسیای مرکزی، زمینه‌ساز حضور قدرت‌های دیگر شود، و به احتمال زیاد، مهم‌ترین دلیل جهت «آشکار‌» کردن همکاری‌های غرب با نوکران خانه‌زادی از قبیل «قذافی»، همین هراس باید باشد.

در این راستا، دیری نخواهد گذشت که پایان سیاست «انسداد»، شیپور مرگ طالبانیسم سنی‌مذهب و شیعی‌مسلک را نیز در منطقه به صدا در آورد! به همین دلیل، مخالفان برچیده شدن این سیاست «انسداد»، امروز نفرت خود را از علنی‌شدن روابط تریپولی با اربابان غربی‌اش، از طریق منفجر کردن دو بمب‌ در شهر الجزیره به صراحت به «نمایش» گذاشتند!‌ برای این «اسلام‌گرایان» و «مذهبی‌نمایان»، حضور یک مهرة دست‌نشاندة غرب به نام سرهنگ قذافی در رأس امور کشور لیبی اصولاً از هیچ اهمیتی برخوردار نیست؛ اینان از دوستداران و طرفداران چنین روابطی‌اند! نفرت اینان زمانی به اوج می‌رسد که، همین «روابط» میان جناب سرهنگ و سرمایه‌داری بین‌المللی علنی ‌شود؛ اینجاست که دست‌هائی در پشت صحنه، انتقام علنی شدن چنین روابط «دیپلماتیکی» را از مردم کوچه و خیابان‌های الجزیره می‌گیرند! و با در نظر گرفتن سابقة «درخشان» یانکی‌ها در امر «مقدس» آدمکشی، به صراحت بگوئیم، در پس پردة چنین جنایاتی دست‌ جناح‌هائی از حاکمیت واشنگتن را می‌‌توان باز شناخت!



۹/۱۸/۱۳۸۶

چپ‌نماز!


آنچه در گفتمان سیاسی ایران، پیوسته عنوان «بحران دانشجوئی» به خود می‌گیرد، امروز در کشورمان در حال شکل‌گیری است. از ابعاد مختلف این «بحران»، در حال حاضر سخنی نمی‌توان گفت، چرا که عوامل و بازیگران واقعی آن، در کمال تأسف نه در داخل کشور ایران هستند، و نه دانشجو! این نوع «بحران‌سازی» در عمل فقط و فقط یک نتیجة کلی و کاملاً ملموس به همراه می‌آورد: مطالبات واقعی ملت ایران را در غباری از هیاهو، شعارهای پوچ، و احتمالاً درگیری‌های خونین و فیزیکی با نیروهای انتظامی به دست فراموشی می‌‌سپارد؛ حداقل آنچه طی سالیان دراز، از «سیاسی»‌ شدن دانشگاه نصیب دانشجو، ملت و فرزندان این سرزمین شد، از آنچه در بالا خلاصه کردیم گامی فراتر نگذاشته! اینکه دولت‌های پی‌درپی و حتی رژیم‌های مختلف در کشور ایران، چگونه با تکیه بر عواملی داخلی و بحران‌سازانی فرامرزی، دانشگاه‌ها را به میدان «ترک‌تازی‌های»‌ مطالباتی گنگ و بی‌معنا تبدیل می‌کنند، تا در هر مقطع بحرانی کفة فشارهای سیاسی را در ترازوی روابط اجتماعی، اقتصادی و گروهی به نفع حاکمیت و برخی اوقات سیاست‌های استعماری مشخصی منحرف سازند، داستانی است که مسلماً به یک وبلاگ محدود نخواهد ماند. ملت ایران بیش از یک سده است که در تاریخ مدون جهان بشری، پنجه در پنجة دیو استبداد انداخته، و به صراحت بگوئیم، در این «نبرد» که شاید تنها «نبرد مقدس» در جهان انسانیت به شمار آید، پیوسته بازنده بوده! از نخستین روزهائی که «ایدة»‌ آزادی، سرهای سبز نیاکان ما را در صدر مشروطه فدای زبان‌های سرخ می‌کرد، تا به امروز، استبدادهائی رنگارنگ، یکی پس از دیگری، به دست این محفل و آن محفل داخلی و خارجی بر میلیون‌ها ایرانی تحمیل شده‌! روزی تلگراف‌خانه محل تجمع معرفی شد، روزی دیگر سفارتخانة انگلیس، و روزگاری فلان و بهمان باغ‌ملی، ولی یک اصل هیچگاه عنوان نشد، و امروز نیز در ظاهر امر از هیچ اهمیتی برخوردار نیست: هدف از این به اصطلاح «مبارزات» چیست؟

دیروز خبرگزاری‌ها ـ حداقل خبرگزاری فارس را شخصاً به چشم دیدم ـ از دستگیری «عواملی» سخن به میان آوردند که «قصد» ورود غیرقانونی به محوطة دانشگاه را داشتند! گویا اینان با کارت‌های «جعلی»، پای به محوطة دانشگاه گذاشته بودند، و نه تنها از آنان کتب «ضاله» به دست آمده، که مشروبات الکلی هم به همراه آورده بودند! این نوع «خبررسانی»، فقط در بطن یک حاکمیت «غیرقانونی» و آشوب‌طلب امکانپذیر است. نتیجة این نوع «خبررسانی» جز فراهم آوردن زمینة درگیری در سطح جامعه نیست! کدام احمقی می‌تواند چنین خبری را جدی انگارد؟ و امروز همین خبرگزاری، سخن از ادامة تشنج‌های «دانشجوئی» به میان آورده، ادعا دارد:

«دانشجويان معترض به عملكرد قوه قضائيه در ادامه تحصن خود نماز جماعت مغرب و عشاء را در مقابل دادگستری اقامه كردند.»


از قرار معلوم دانشجویان پس از مطالعة کتب ضاله و زدن چند گیلاس، به این نتیجة «منطقی» رسیده‌اند که فعلاً بهترین کار «اقامه‌» نماز در مقابل دادگستری باید باشد!‌ ولی نمی‌باید فراموش کرد که در همین به اصطلاح «دانشگاه»، امروز رئیس مجلس شوربای ملایان «سخنرانی» داشته، و فردا هم قرار است «علی‌لاریجانی»، پادوی سفارت انگلستان، در دانشکدة حقوق و علوم‌سیاسی همین دانشگاه «افاضات» بفرمایند! حال این سئوال مطرح می‌شود، این حاکمیت از جان دانشگاه‌های ایران و دانشجویان ایرانی چه می‌خواهد؟ مگر «تحکیم وحدت» که امروز خود را «پیشگام»‌ مبارزات دانشجوئی معرفی می‌کند همان تشکیلاتی نیست که تحت عنوان «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» حامی حضور سپاه‌پاسداران در محوطة دانشگاه‌های کشور شد تا به قول حاج‌ روح‌الله، «دانشگاه هم اسلامی بشه»؟!

امروز در اطراف همین مسئلة به اصطلاح «بحران دانشگاهی»، شاهدیم که «بی‌بی‌سی»، سرکردة گروه خبرگزاری‌های استعماری، با چنان آب و تابی از دستگیری دانشجویان «چپ» برای‌مان حکایت تعریف می‌کند که خواننده خود را اسیر پنجة تحرکات توفندة «کارگری» در دامان انقلاب اکتبر می‌بیند! باید از «بی‌بی‌سی» پرسید، کدام «چپ»؟! همان‌ها که گله گله، بدون آنکه حتی اجسادشان را به صاحبان «حق» تحویل دهند، در اوین تیرباران کرده‌اند، یا مقصود قلم‌زن‌های «ایرانی‌نمای» بی‌بی‌سی، چپ ویژه‌ای است که ما اصلاً نمی‌شناسیم؟ «بی‌بی‌سی» اضافه می‌کند:

«ناصر زرافشان، که وکالت تمامی دانشجویان چپ بازداشت شده را برعهده دارد، در گفتگو با بخش فارسی بی‌بی‌سی تعداد آن‌ها را 32 نفر ذکر کرد، [وی] گفت دو نفر از دستگیر شدگان آزاد شده‌اند و بعضی دیگر از آنها با خانواده‌های خود تماس تلفنی داشته و از سلامت خود خبر داده بودند.»

بله، همانطور که ملاحظه می‌فرمائید ما ملت ایران در برابر یک «حکومت اسلامی» جدید قرار گرفته‌ایم. در این نوع «حکومت»، و بر اساس تبلیغات خبرگزاری‌های رسمی و نیمه‌رسمی داخلی، و دوستان گرمابه و گلستان خارجی‌ا‌ش، دانشجویان «چپ» را زمانی که دستگیر می‌کنند، «وکیل» دارند! بعضی‌های‌شان آزاد می‌شوند، و بقیه هم با خانواده‌های‌شان از طریق «تلفن» ارتباط برقرار می‌کنند! و همانطور که حضرت «امام‌الله»‌ فرماندة کل‌قوا و رهبر مسلمین جهان بودند، آقای زرافشان هم امروز وکیل تمامی «دانشجویان» چپ شده‌اند!‌ دیگر چه می‌خواهید؟ روز 24 اسفند می‌روید به پای صندوق‌های رأی، و برگة «رقیت» ملی را به اسم این کله‌خر و آن اوباش می‌اندازید در صندوق‌های‌شان، تا عکس و تفصیلات در روزی‌نامه‌های غربی به چاپ برسانند که، «ببینید! 80 درصد مردم ایران در انتخابات شرکت کرده‌اند!» و به این ترتیب، یک دهة دیگر این حاکمیت الهی را خامنه‌ای، اینبار با همکاری امثال «زرافشان» بر دوش ما ملت نگاه دارد!

این حکومت «شتر، گاو، پلنگ»، دیگر واقعاً شورش را در آورده! به احتمال زیاد اربابان این حضرات فکر کرده‌اند، ملت ایران از بیخ و بن متشکل از مشتی «عقب‌افتادة» ذهنی است!‌ این آقای زرافشان، مگر همان وکیل دعاوی آتشین ‌مزاجی نبودند که چندی پیش خودشان در زندان اوین، در زیر قل و زنجیر ستم و استبداد گرفتار آمده بودند؟! ولی یادمان نرفته که در همان روزها هم، در شرایطی که صدها زندانی در ایرانی بدون آنکه اسامی‌شان در رسانه‌ها به چاپ برسد، در سیاه‌چال‌های این رژیم زنده به گور می‌شوند، همین آقای زرافشان در راه مبارزات «نمایشی» با عوامل رژیم، از زندان اوین «نامه‌نگاری» هم می‌فرمودند، و نامه‌های «آتشین» ایشان را سایت‌های به اصطلاح «مخالف» می‌گذاشتند روی خطوط اینترنت!‌ بعد هم سازمان اطلاعات، با خرید چندین سایت «فیلتر شکن» از شرکت‌های خارجی، که روی بعضی سایت‌های «مخالف ‌نما» قفل شده، و پولش را هم نمایندگی‌های حکومت اسلامی در پایتخت‌های غربی پرداخت می‌کنند، زمینة لازم را فراهم می‌آورد که این سایت‌های «مخالف» را مردم همه روزه در شمار چندین هزار مورد «بازدید» قرار دهند! در این میان، بعضی‌ خوش‌خیال‌ها هم حتماً فکر می‌کنند، مشغول مطالعة «ادبیات سیاسی مخالف» هستند! این نوع بازی گرفتن و پوچ انگاشتن افکار عمومی در ایران تا کی می‌خواهد ادامه یابد؟

امروز حکومت اسلامی به دست و پا افتاده تا جهت برقرار نگاه داشتن خیمه ‌شب‌بازی‌های انتخاباتی‌، زمینة لازم را فراهم آورد. اینجاست که یک بار دیگر «دانشگاه» از اهمیتی محوری برخوردار شده! نخست سعی کردند با ترهات «سیدخندان» و مزه‌پرانی‌های بهزاد نبوی و ابراهیم یزدی دکان اصطلاح‌طلبی حکومت اسلامی را گرم کنند؛ نتوانستند! مردم دیگر برای وراجی‌های توخالی و بی‌معنای این جماعت «کلاهبردار» تره خرد نخواهند کرد. بعد پادوهای‌شان را فرستادند به غرب! اینبار نیز کاری نشد که کارستان شود! دانشجویان «مادام‌العمر» حکومت اسلامی در دانشگاه‌های مغرب زمین، و خبرنگاران «آزادیخواه»، که همگی از قضای روزگار نانخورهای دستگاه استبداد و سرکوب حاج‌اکبر از کار در آمدند، گندشان بیش از آن در آمده که حتی بتوان در بانکه‌های «عمه‌جان» روی سرشان سرکه ریخت و ترشی‌لیته‌اشان کرد! حالا یک توده‌ای شناخته شده، و به قول مجاهدین خلق، «مردم» فروش، به کمک هیاهوی «بی‌بی‌سی»، و سایت‌های داخلی، وکیل‌الرعایای دانشجویان «چپ»‌ شده! قبلاً هم ایشان در «پال تاک» جوانان را دعوت می‌کردند که برگردند به مملکت، و چند روزی هم بروند زندان! به قول ایشان «مسئلة مهمی نیست!» بله، اگر زندانی شدن از نوع زندان رفتن شما باشد، مسلماً نه تنها «بد نیست»، که به قول شیخ‌اجل «مفرح ذات» هم می‌شود! چون نهایت امر، می‌توانند «نویسنده» هم از کار در آیند!

همانطور که گفتیم تمام این داد و فریادها فقط یک هدف کلی دارد: «عقب‌نشاندن مطالبات مردم!» و همانطور که می‌بینیم این حکومت با خیمه‌شب‌بازی‌هائی که در هر مقطع به راه می‌اندازد، و در کمال پرروئی همین مطالبات را اینک سه دهه است به تعطیل کشانده!‌ یک روز مهرة خودفروخته‌ای به نام بنی‌صدر «آزادیخواه» شده بود، یک روز فرد بیسواد و بی‌اطلاعی به نام سروش «فیلسوف»، و روز دیگر «سیدخندان» ساواکی در راه «آزادی» قمیش شتری می‌آمد، و .... و این سئوال هنوز مطرح است، پایان این تونل وحشت که نام «حکومت اسلامی» بر خود گذاشته، کی و به دست چه ایرانیانی می‌باید رقم بخورد؟