۱۰/۱۶/۱۳۸۵

مورخ و حرمسرا!



هر چند این مسئله تعجب‌آور بنماید، در زندگی اجتماعی، درست مانند زندگی حیوانات در بطن طبیعت، عواملی وجود دارد که خارج از هرگونه نظارت بنیادها و ساختارهای اجتماع، موجودیت افراد را «تعریف» می‌کند. این عوامل، به موجودیت افراد «امتداد» می‌دهد، و نبود همین عوامل، در مقاطعی بر موجودیت‌شان نقطة پایان می‌گذارد. اگر بخواهیم کمی در این مورد توضیح دهیم می‌توان به بررسی نقش دو حیوان در بطن زندگی اجتماعی‌ای که انسان‌ها بر آنان تحمیل کرده‌اند، بپردازیم: سگ و قاطر!

همه می‌دانیم که سگ علیرغم جثة نسبتاً کوچک‌اش، طی تاریخ بشر، همیشه یکی از پاسداران سنتی زندگی اجتماعی انسان‌ها به شمار رفته، و به همین دلیل است که از این حیوان تحت عنوان «بهترین دوست انسان» سخن‌ها گفته‌اند. البته سگ را در فرهنگی که پس از حملة تازیان بر کشور ایران تحمیل شد «نجس» خواندند، چرا که در فرهنگ زرتشتیان سگ از موضع والائی برخوردار بود، و چنین آمده که زرتشت سگ را تنها حیوانی به شمار می‌آورد که قادر به ایجاد ارتباط میان انسان و دیگر حیوانات است. حتی امروز نیز، در میان پارسیان هند، طی مراسمی که فرزند ذکور جهت ارتقاء به درجة والای «فردیت» در آن شرکت می‌کند، «حضور» یک سگ نگهبان الزامی است. این توضیح از این نظر ضروری تشخیص داده شد که فلسفة «نجس» خواندن سگ را در اسلام به درستی بشناسیم، البته این «فلسفة پر مغز» صرفاً در مناطقی «رایج» شد، که پیش‌تر زرتشتی نشین بودند، در دیگر نقاط «مسلمان‌نشین»‌ جهان: شمال آفریقا، اندونزی، و کشورهای مسلمان آفریقای سیاه، «اسلام» سگ را به هیچ عنوان «نجس» تلقی نکرد! حال که از فلسفة «نجس»‌ بودن این حیوان آگاه شدیم، باز می‌گردیم به بررسی نقش سگ در بطن زندگی اجتماعی انسان.

سگ از نظر بیولوژیک خصوصیات بسیار ویژه‌ای دارد، ولی مهم‌ترین آن‌ها ساختمان آرواره‌های این حیوان است، آروارة سگ به نسبت جثة کوچکش از قدرتی بی‌نظیر برخوردار است. آرواره‌ها به صورتی شکل گرفته که یک سگ با وزنی شاید کمتر از 20 کیلوگرم قادر است یک انسان را با وزن تقریبی 70 یا 80 کیلوگرم کاملاً تحت کنترل آورد! در واقع آرواره‌های سگ و قدرتی که در آن نهفته، یکی از مهم‌ترین دلایل ارادت «انسان‌های»‌ نخستین به این حیوان بود؛ سگ با تکیه بر این آرواره‌ها می‌تواند به ارباب خود خدمات ارزشمندی ارائه دهد.

حال حیوان دیگری را بررسی می‌کنیم: قاطر! که مورخان اصولاً ظهور آنرا در تاریخ به دلیل همزیستی اسب‌ها و الاغ‌ها در طویله‌های انسان‌های اولیه می‌دانند. قاطر در طبیعت وجود نداشته، و این زندگی اجتماعی انسان است که این حیوان را از اختلاط اسب و الاغ به وجود آورد. قاطر نیز خصوصیات عجیبی دارد؛ پاهای این حیوان از قدرتی برخوردارند که به راحتی می‌تواند چندین برابر وزن‌اش را در مناطق کوهستانی تحمل کرده و با سرعتی غیرقابل تصور جابجا کند. عملی که هیچ حیوان دیگری قادر به انجام آن نیست. قدرت مچ پاهای قاطر، و دقتی که این حیوان در جابجائی سم‌هایش در مناطق صعب‌العبور کوهستانی دارد، شاید در میان تمامی حیوانات جهان منحصربه‌فرد باشد.

البته، بی‌دلیل نیست که برای بررسی مسائل سیاسی، امروز این دو حیوان را مثال می‌زنیم. چرا که مرگ طبیعی در میان سگ‌ها، همیشه از عفونت آرواره آغاز می‌شود، و قاطرها نیز همیشه پیش از مرگ می‌لنگ‌اند!

امروز مطلبی از عطاالله مهاجرانی در یکی از سایت‌های اینترنتی به چاپ رسیده بود. البته این «سایت» سخنی از منبع مقاله به میان نیاورده، در نتیجه معلوم نیست که «مقاله» مستقیماً به این سایت ارسال شده، یا اینکه گردانندگان سایت به خود اجازه داده‌اند، «مستقلاً» مطلب یک فرد را بدون قید منبع منعکس کنند! البته در فرهنگ «مطبوعاتی» کشور استبدادزدة ایران، با شناختی که از روش‌های فرهنگی رایج داریم، از این دست «عملیات» محیرالعقول نمی‌باید متعجب شد! ولی این عملیات از جانب سایتی صورت می‌گیرد که آمار مراجعات به آن حتی از برخی سایت‌های رسمی حکومت اسلامی نیز بیشتر است! البته همه «می‌دانیم» که این سایت «فیلتر» شده! پس حتماً این آمار حتماً «دروغ» است! با مطالعة مطالب این سایت، متوجه می‌شویم که، بر خلاف دیگر سایت‌ها، نویسنده و یا نویسندگان آن از قلمی حرفه‌ای و بسیار «محکم» برخوردارند، هر چند که سعی دارند به شیوه‌ای بسیار «دریده» و «بازاری» مطالب را ارائه دهند. مطالب این سایت پیوسته با چاپ سرمقاله‌هائی از «حزب‌تودة ایران»، آغاز می‌شود. خواننده با نگاهی به این مجموعة عجیب، بی‌اختیار به یاد «قلم به مزدهای» کیهان و اطلاعات می‌افتد. چرا که در این سایت نیز، از همه چیز می‌گویند، ولی مشکل می‌توان «موضع» سیاسی گردانندگانش را «مشخص» کرد.

در مورد ترافیک «عجیب» این سایت می‌باید اضافه کرد که، به طور مثال در شرایطی که سایت تخصصی «الکسا» ـ این سایت آمار ترافیک اینترنتی را به ثبت می‌رساند ـ آمار ترافیک خبرگزاری رسمی «ایسنا» را در روز اول ماه ژانویة 2007، (300 در یک میلیون) اعلام می‌کند، آمار سایت «فیلترشدة» کذائی، طی همان روز (110 در یک میلیون) است! برای کسانی که با ارقام و آمار در زمینة شبکه‌های اینترنتی آشنائی زیادی ندارند، بهتر است توضیح دهیم که به طور مثال، سایت افرادی چون بهنود، هادی‌خرسندی، و روزنامه‌هائی چون «روزآن‌لاین» و بسیاری از سایت شناخته‌شده‌تر، به دلیل نبود مراجعات کافی اصولاً در «الکسا» به ثبت نرسیده‌اند! به طور مثال، ترافیک سایت «رادیو زمانه»، که با سرمایه‌گذاری خارجی، لینک‌های داخلی، و حمایت‌ و تبلیغات فراوانی در محافل مشخص داخلی و خارجی پایه‌ریزی شده، در همان روز اول ژانویة 2007، فقط (10 در یک میلیون) است! و «سایت میراث فرهنگی» که یک سایت حکومتی در ایران است، نیز در این روز فقط (30 در یک میلیون) ترافیک دارد! جالب‌تر از همه اینکه، سایت حکومتی «آفتاب نیوز»، که یک خبرگزاری به شمار می‌رود، در روز اول ژانویة 2007، فقط به اندازة همین «سایت کذائی» فیلترشده مراجع داشته است: 110 در یک میلیون!

از طرف دیگر، سایتی که چنین ترافیک سنگینی دارد از نظر فنی، جهت رساندن مطالب خود به خوانندگان نمی‌تواند صرفاً به یک «سرور»‌ قناعت کند، چرا که «سرورهای» تجاری قادر به پاسخگوئی به چنین ترافیکی نیستند! ولی در کمال تعجب مشاهده می‌کنیم که این «سایت» حتی فاقد هرگونه «پراکسی»، جهت تقویت اطلاع‌رسانی است. اگر بخواهیم مسئله را نه از دید فنی که از دیدی روشن‌تر و به زبان فارسی بیان کنیم، این سایت نه تنها اصولاً «فیلتر» نشده، چرا که هیچ «فیلترشکنی» قادر نیست چنین «ترافیکی» برای این سایت تأمین کند، که از نقطه نظر مهندسی شبکه نیز می‌باید قبول کنیم که این سایت نه در خارج از کشور، که در بطن شبکة اینترنتی حکومت ایران، و روی کابل‌های نوری دولت مستقر شده؛ شاید در یکی از خیابان‌های مرکزی شهر تهران! البته از این نوع سایت‌های «مخالف‌خوان» چند نمونة دیگر نیز وجود دارد، که شاید در فرصت دیگری به بررسی جزئیات فنی آنان بپردازیم.

حال که وضعیت «استثنائی» این سایت برای هم‌وطنان روشن شد، شاید بهتر باشد، با «قهرمان ملی» کشور ایران، جناب آقای مهاجرانی که مقالة تابناک‌شان نیز در همین سایت ارائه شده، بیشتر آشنا شویم؛ نخست نگاهی به زندگانی سیاسی ایشان بیاندازیم. آقای مهاجرانی از قضای روزگار، از جمله «فرهیختگانی» هستند که از اولین روزهای حاکم شدن اصل «ولایت فقیه» بر سرنوشت ملت ایران، به دلایلی که مسلماً خود ایشان هیچگاه سعی در ارائة آنان به ملت ایران نخواهند داشت، طی تقریباً 20 سال، همواره یکی از مهره‌های اصلی این حاکمیت انسان‌سوز بوده‌اند. اگر آخرین سمت رسمی ایشان تصدی پست وزارت ارشاد در دولت «شیاد اردکان» ـ سیدمحمد خاتمی ـ بود، آقای مهاجرانی، از مجراهای «پرافتخار» دیگری عبور فرموده‌اند. و «یک قلم»، ده سال تصدی پست مشاورت ریاست جمهور، طی دولت «سردار سازندگی» را داشتند، که شاید از مهم‌ترین «شاهکار‌های» سیاسی ایشان باشد!

بله، کاملاً روشن است که، مقالة «وزین» چنین شخصیتی، می‌باید در چنین سایتی هم منعکس شود! آقای مهاجرانی که، پس از سال‌ها تصدی مقام‌هائی کلیدی در رأس حکومت «شعبده‌بازان» و «طراران» جمکران، فقط پس افشای «افتضاحات» روابط‌‌شان با زنان متعدد، و به دلیل «زن‌بارگی» مجبور می‌شوند از کشور ایران به کعبة مسلمین جهان، یعنی انگلستان فرار بفرمایند، اجازة خروج از مملکتی دریافت می‌کنند، که عوامل حکومتی آن، ده‌ها انسان را به دلیل ارتکاب همان «جرم‌ جنسی»‌، تاکنون «سنگسار» کرده‌اند. و اگر ویزای ورود امثال مهاجرانی به کشور ارباب «حکمتی» دارد، می‌بینیم که «سایت‌های» کذائی هم همزمان به ایشان ویزای ورود به صفحة اول را اهداء کرده‌اند!

خوب اینهمه گفتیم، ولی تا حال سخن از «محتوای» مقالة ایشان به میان نیامده. «محتوا»‌ بسیار جالب است، و نویسندة دانشمند، با یک سئوال جالب‌تر مطلب را آغاز می‌کند: «آيا صدام ضدآمريكائي بود؟ يا آمريكائي بود!» می‌بینید که جهت یافتن پامنبری‌های حکومت اسلامی که دچار «عقب‌افتادگی» ذهنی هم باشند، لزومی ندارد ساکن تهران یا قم باشید، در انگلستان هم پامنبری‌ها هستند، و سایت‌هائی که «چپ» می‌زنند، تا «راست‌افراطی» و «فاشیسم» را بر سرنوشت مملکت ایران حاکم نگاه دارند، همین «بحث‌های»‌ شیرین را ادامه خواهند داد! «ارزیابی» عملکرد یک رژیم دیکتاتوری هولناک و خونریز، که پایه‌های استراتژیک یک منطقة نفت‌خیز را در ارتباطات شرق و غرب می‌ساخت، از نقطه نظر یک «فرهیختة» سیاسی کشور ایران، فقط در گرو «آمریکائی بودن» یا نبودن عروسک بی‌اختیار و فعلة استعماری است که «اسماً» در رأس آن قرار گرفته بود! تو گوئی که در جهان سیاست، جهانی که در ظاهر امثال مهاجرانی‌ها سال‌ها «برگزیدگان‌اش» به شمار می‌رفته‌اند، عملکردهای بنیادین اقتصادی و مالی، تعریفی ندارد، ملاک همان «ضد‌آمریکائی‌» بودن و یا «آمریکائی» بودن است! بله، همانطور که ملاحظه می‌شود، مهاجرانی هنوز هم سر در مبال روح‌الله گرفته، و به این می‌گویند «سرسپردگی»! مثلاً اگر پای صحبت بعضی از همین «نوابغ» بنشینیم، می‌گویند در دوران «جنگ‌سرد» آمریکا به روس‌ها گندم می‌داد، در غیر اینصورت همه‌شان از گرسنگی می‌مردند! ولی هم اینان نمی‌گویند که، با «پیش‌فرض» واقعی بودن این ادعاها، «حسن» نیت آمریکائی‌ها از کجا می‌آمد؟ همانطور که می‌بینیم، نقش نخستین «فلاسفة» جهان سوم، ارائة ویراستی «ابلهانه» از روابط میان ملل، جهان سیاست، روابط مالی و اقتصادی در سطح جهانی است. ویراستی آنچنان ابلهانه، که فقط به درد عقب‌ماندگانی ذهنی چون خود آنان خواهد خورد. نویسندة دانشمند، تلویحاً پس از رسیدن به این نتیجه که صدام «آمریکائی»‌ بود، اضافه می‌کند:

«نخست بايد ممنون بود كه دادگاه محاكمه صدام دست‌كم به دو پرونده دجيل و كشتار اكراد با سلاح شيميايي كم و بيش پرداخت. صداي شاهدان مظلوم ثبت و پخش شد. اگر اين دادگاه نبود، اين صدا‌ها به گوش مردم نمي‌رسيد.»


بله، خدا را شکر که آمریکائی‌ها آمدند! بالاخره مردم مظلوم کرد توانستند صدایشان را به جائی برسانند! ولی اگر این «حکم» را قبول کنیم، برای فردی که 20 سال در رأس یک حکومت «سنی‌کش»، «کردکش»، «کمونیست کش»، «کودک کش»، و ... خوش خدمتی‌ها کرده، و دست در دست این حکومت، کردستان ایران را بارها به خاک و خون کشیده، این نوع برخورد با مسائل منطقه آیا مضحک نیست؟ شاید حال که «فیلسوف» حکومت اسلامی، به دلیل «زنای محصنه» به انگلستان متواری شده‌اند، ترجیح می‌دهند که آمریکائی‌ها بیایند! بیایند و برای استیفای حقوق حقة ایشان، پدر این حکومت را در بیاورند. چرا که اگر چنین «فیلسوفی»، به اینچنین خزعبلات می‌افتد، ‌ فقط نشان از «عشق» صادقانة او به «قدرت» از دست رفته می‌تواند باشد! ولی آقای مهاجرانی مطمئن باشند که، اگر کوچک‌ترین «حساب وکتابی» ـ با آمریکائی‌ها و یا بی‌آمریکائی‌ها ـ در این مملکت در کار آید، حضرت محترم‌شان، از جمله اولین «فرهیختگانی» خواهند بود که می‌باید پاسخگوی بسیاری مسائل باشند. با این وجود، «فیلسوف» دست بردار نیست و در ادامه می‌فرمایند:

«صدام همواره[...] خودش را قرباني مبارزه با منافع آمريكا در منطقه معرفي مي‌كرد. سابقه صدام و تاريخ سياسي حزب بعث كاملا تصوير ديگري از صدام را نشان مي‌دهد.»


ای داد بی‌داد، دیدید؟ عاقبت «گربه شد عابد و مسلمانا!» حال مهاجرانی به ما درس «تاریخ» می‌دهد. از جریانی تاریخی که خود را «قربانی مبارزه با منافع آمریکا در منطقه معرفی» می‌کند، سخن به میان آورده! اگر اسم صدام حسین را از جملة بالا برداریم، انسان عاقل آناً‌ به یاد همان «حکومت اسلامی» می‌افتد! یادمان نرفته زمانی که برای حفظ موقعیت آمریکا در منطقه، مشتی «ماشین‌نویس» و «دربان» سفارت آمریکا را دوستان و همکاران همین مهاجرانی به گروگان گرفته بودند، و چه فریادها با هم می‌زدند. حال اگر سابقة صدام حسین و حزب بعث، به قول ایشان «تصویر دیگری» نشان می‌دهد، سابقه و تاریخچة روحانیت شیعة 12 امامی چه چیزی نشان می‌دهد؟ از «رژی تنباکو» بگوئیم که پول ملت را به جیب انگلستان ریخت، یا حمایت «روحانیت» از کودتای رضاخان؟ از کودتای 28 مرداد و عکس‌های یادگاری آیت‌الله کاشانی با زاهدی در باشگاه افسران بگوئیم، یا از یک دیوانة قدرت، از یک مجنون به نام روح‌الله خمینی که، ملتی را پیشمرگ «جنون» خود کرد؟ حاج مهاجرانی! آنکه «تاریخ» می‌نویسد، اول «زحمت» خواندن تاریخ بر خود روا می‌دارد، البته نه از آن «تاریخ‌‌نگاری‌ها» که در پستوهای «دفتر گفتگوی تمدن‌ها»‌ به راه انداخته بودید!

بررسی دیگر نکات «ارزشمند» نامة «فیلسوف جهان اسلام در تبعید» را، به دوستاران‌شان در کلوپ‌های نمناک لندن وا‌گذار می‌کنیم، به کسانی که برای آیندة امثال چنین «فضل‌گویانی» تصمیم‌گیری می‌کنند! ولی اینرا بگوئیم که مهاجرانی و امثال او را «دشمن» خود تلقی نکنیم. چرا که انسان بی‌اختیار، خود شبیه به کسانی می‌شود که آنان را در ذهن «دشمن» می‌بیند! این یک واقعیت روانی است، این همان بلائی است که بر سر هم اینان آمد، همان بلائی است که بر سر هر «دیکتاتور» ابله، و آدمکش دیگری نیز خواهد آمد؛ استالین‌ها که تزار می‌شوند، و مائوها که خاقان‌اند! هنگام خواندن نامة این «فیلسوف»، همانطور که در بالا آمد، فقط به یاد سگ و قاطر افتادم! به یاد موجوداتی افتادم که در پنجة مرگ غوطه می‌خورند، چرا که تنها دلیل امتداد زندگی‌شان، که همانا خدمت به «ارباب» باشد از دست رفته؛ یکی لثه‌هایش چرکین ‌شده، دیگری لنگ می‌زند، و مهاجرانی‌ که هم آرواره‌اش عفونت کرده و هم پایش می‌لنگد، از برخورد «منطقی با تاریخ» می‌گوید، یعنی از همان «پدیده‌ای» سخن به میان می‌آورد که برای تحریف‌ آن، به دست استعمار، در کشورمان بر تخت «قدرت استیجاری» نشسته بود!





۱۰/۱۴/۱۳۸۵

صدام و ایران!



صدام حسین، رهبر حکومت عراق، چند روز پیش در شرایطی کاملاً «غیرعادی»، به صورتی تقریباً مخفیانه و در صبحدمی نیمه‌تاریک، در یک حیاط خلوت، بدون حضور مقامات رسمی قضائی، دولتی و پارلمانی، و بدون حضور گزارشگران رسانه‌های بین‌المللی، به دست عوامل حکومت آمریکا و انگلستان به دار آویخته شد. چنین عمل وقیحانه‌ای که مسلماً ساخته و پرداختة شبکة «هوشیاران» سازمان سیا است، هدف مشخصی را دنبال می‌کرد. در وبلاگ‌های پیشین متذکر شدیم که هدف اساسی از چنین عمل «وحشیانه» و غیرقانونی‌ای، «ملت» ایران است. ملتی که امروز می‌باید، نه تنها وزنة سنگین یک اعدام وحشیانه و غیرانسانی را بر دوش‌ کشد، که به تدریج، و با اوج‌گیری تبلیغات رسانه‌های بین‌المللی و همزمان با پامنبری‌های عوامل حکومت مضحک آخوندک‌ها، به نحوی از انحاء در چشم مردم منطقه، نهایت امر مسئول جنایات ارتش آمریکا و انگلستان در عراق نیز معرفی خواهد شد! در آنچه گفته شد، به هیچ وجه اغراقی در میان نیست؛ رسانه‌های مزدور با زیرکی بسیار، ایرانیان را مسئول فروپاشی کشور عراق، و حملات نظامی‌ای معرفی خواهند کرد که منجر به نابسامانی‌ و آوارگی میلیون‌ها عراقی و افغانی شد!

ساده‌تر بگوئیم، اگر ما ملت یک دشمن خونی می‌داشتیم، که نابودی و سرافکندگی ملی ایرانی را مهم‌ترین و اساسی‌ترین هدف زندگانی خود می‌دانست، مسلماً جهت به انزوا کشاندن ما در منطقه، و قرار دادن یک ملت بی‌پناه در برابر لولة توپ تبلیغات رسانه‌های جهانی، جز همین «گزینه»‌ انتخابی نمی‌داشت. ولی در کمال تعجب شاهدیم که صدای این «استعمارپروری‌هائی»، نخست از کاخ «ریاست جمهور جمکران» بلند می‌شود، و ریاست جمهوری که مقام معظم‌ا‌ش را مرهون بوسیدن پای استعمار‌ است، از نخستین «شخصیت‌های» همین حکومت مضحک‌ است که «اعدام صدام را به ملت عراق تبریک می‌گوید!» چنین رفتاری درست به مانند خنجر زدن از پشت به ملت ایران است.

اینکه مشتی تفنگچی را دولت‌های استعماری از اقصی‌نقاط جهان گرد هم آورده، به عراق اعزام کنند، و طی چند سال خاک این مملکت را به توبره بکشند، آدمکشی و آدم‌دزی به راه بیاندازند، ملتی را چپاول کنند، «ابوغریب‌ها» درست کنند، و زنان و کودکان را قربانی ‌ تجاوز و تعدی کنند، و حال پس از چند سال، مسئولیت همة این جنایت را هم به گردن ملت ایران بیاندازند، دیگر از آن «حکایات‌ها» است؛ ولی وقتی مشتی دستاربند به اصطلاح ایرانی را در همکاری با چنین توطئه‌ای می‌بینیم، ‌ وقتی شاهدیم که اگر سازمان سیا چمدان‌هایش را با خیال راحت بسته و عزم بازگشت به خانه و کاشانه را جزم کرده، فقط از قبل همکاری همین اینان با طرح‌های استعماری آمریکاست، دیگر واقعاً خون‌مان به جوش می‌آید.

از هم امروز، فرار آمریکائی‌ها از منطقه را می‌باید «شادمانه» و از پیش «جشن» گیریم! بله، آمریکا خواهد رفت، و از قبل همکاری‌های حکومت اسلامی در بهترین شرایط ممکن، چرا که دیگر احتیاجی به حضور مستقیم در منطقه نخواهد داشت. آنان که با استراتژی‌های منطقة نفت‌خیز خاورمیانه آشنائی دارند، با اهمیت مسئلة توازن قوا میان دو سوی «اروند رود» آشنای‌اند، و ارزش آنرا به درستی تحلیل می‌کنند. حال که ایرانیان می‌روند تا سوار بر امواج تبلیغات غرب و دوستان غرب، مسئولان «واقعی» جنایات ارتش آمریکا در عراق شوند، حال که هر آنچه آمریکا لازم دارد از «یهودستیزی» گرفته تا «تبریک‌ و تهنیت جهت اعدام صدام حسین»، «بستن روزنامه‌ها»، «زیر پای گذاشتن حقوق بشر»، و همانطور که از ظواهر امر بر می‌آید، «بستن تمام و کمال شبکة اینترنت» را می‌تواند، با یک اشاره از دهان «احمدی‌نژاد» بیرون بکشد، دیگر ماندنش لزومی ندارد، نوشداروی آلام سرمایه‌داری غرب در منطقه، همین آقای احمدی‌نژاد خودمان شده، و بی‌دلیل نیست که درست همزمان با هیاهوی «مبارزات ضدهسته‌ای»، همین فرد، مشتی «نئونازی» دولتی را به خرج ملت ایران به «همایش» دعوت می‌کند، و بی‌دلیل نیست که در شرایطی که اعدام صدام حسین در میان اعراب برای وی کسب آبرو می‌کرد، و همانطور که دیدیم چنین نیز شد، نخستین فریاد «زنده باد آمریکا» را باید از زبان ریاست دولت جمکران شنید.

حکومتی که در عمل، و جهت ابقاء موجودیت خود، حتی از ریختن خون کودکان 10 یا 11 ساله نیز ابائی نکرد، اینک برای باقی ماندن بر تخت این حکومت مفلوک، آیا در مورد سرنوشت ملت ایران نیز به راحتی «معامله» نخواهد کرد؟ و می‌دانیم که آمریکائی جماعت اصولاً اهل معامله است؛ خصوصاً با «اهالی دین»‌! دین، از دیدگاه‌های سعودی، پاکستانی، ترکی و قفقازی را هم به درستی می‌شناسیم، و می‌دانیم که همة اینان دست در دست یکدیگر، در جهان معامله همگام با «شیعه‌های 12 امامی» خواهند بود! می‌ماند تکلیف یک ملت!

آمریکا در حال پایه‌ریزی شرایطی در منطقه است که نیازمند ایجاد آن بود ـ دیکتاتوری در ایران، تشنج در دو سوی اروندرود! و شاهدیم که از طریق سازش‌های «هزارچم» با چپ و راست، خود را به این صورت‌بندی ایده‌آل نزدیک می‌کند، ولی در جواب آن‌ها که شب و روز، از «حملة» آمریکا به ایران داستانسرائی می‌کنند، می‌باید گفت که حکومت اسلامی ایران، صدام حسین و رژیم بعث عراق نیست! بهتر است این دو رژیم و وابستگی‌های بنیادین آنان به محافل مختلف را با یکدیگر اشتباه نگیریم.

و با وجود تمامی کارت‌های برنده‌ای که آمریکائی‌ها ظاهراً در ارتباط با ما ملت ایران در دست دارند، یک مطلب هنوز باقی است، مسئله‌ای که نمی‌توان به این سادگی‌ها از کنار آن گذشت: «تاریخ» ملت‌ها را، استعمار رقم نمی‌زند! در این میدان مبارزه، بسیاری از ملت‌ها در بطن مبارزات‌شان شکست می‌خورند، بسیاری دیگر در نیمه راه می‌مانند، و فقط قلیل ملت‌هائی هستند که برای همیشه موجودیت و بنیادهای‌شان را از تسلط بیگانه آزاد کرده‌اند، با این وجود «مبارزه» برای استقلال و سربلندی ملت‌ها همیشه در تاریخ باقی مانده، و همیشه نیز باقی خواهد ‌ماند. این مبارزات به صدام حسین، احمدی‌نژاد، بعث و «اسلام شیعی‌باور» هیچگونه ارتباطی ندارد، این مبارزات نشانگر موجودیت ملت‌هاست، و صرف «تصور» پیروزی بر استعمار نیز می‌تواند خود بهترین انگیزة تحرک‌ ملت‌ها باشد! در این میان بازندگان واقعی‌ کسانی‌ هستند که سعی دارند با بی‌حاصل وانمود کردن، و بی‌نتیجه نشان دادن «اصل مبارزه»، حاکمیت استعمار بر ملت‌ها را در «زرورق» تزویر‌ پیچیده، چون هدیه‌ای «زهر‌آگین» آنرا به خورد مردم کشور دهند.





۱۰/۱۳/۱۳۸۵

موشک و ملیجک!



بالاخره چشم‌مان به جمال رئیس دولت جمکران در خوزستان روشن شد. اگر می‌گوئیم «روشن» شد، به هیچ عنوان اغراق در کار نیست. ایشان پس از دست‌یابی به «مقام» شامخ ریاست دولت جمکران، هر وقت نیت «زیارت‌قبور» خوزستان به دلشان می‌افتاد، با انفجار چند بمب‌صوتی و شکستن شیشة مغازه‌ها آناً بدی آب و هوا را بهانه کرده، از سفر منصرف می‌شدند. ولی چند روز پیش، عکس زیبائی در خوزستان از ایشان دیدم؛ یک تکه پارچة سفید هم به سبک اعراب خوزستانی از کله‌اشان آویزان کرده بودند، و به عادت همیشگی انگشت سبابه‌‌اشان به نشانة «تهدید» رو به آسمان بلند شده بود. اگر رفتارشناسان و روانکاوان، این «پدیدة» نارمک را درست بررسی کنند، مسلماً در کنش‌ها و واکنش‌های‌اش نشانه‌های رفتاری جالب توجهی کشف خواهند کرد، عملی که بنده در مقام یک «روانشناس غیرحرفه‌ای»‌ قادر نیستم انجام دهم. ولی با دیدن عکس این «پدیده» در لباس خوزستانی، به یاد «پدیدة» دیگری افتادم که سال‌ها پیش در ایران دقایق روزها و ساعات‌اش صفحات بسی روزنامه را «پی‌درپی» سیاه می‌کرد، و اگر معمولاً انگشت‌اش را به علامت تهدید بالا نمی‌گرفت، یک عصا و یک پیپ داشت که خود بدتر از صد انگشت سبابه بود؛ نشانه‌ای بود از «کبرسن فرضی» و فیلسوف مسلکی! البته این آخری «فرضی» نبود، از نوع «کشکی» بود! درست حدس زدید، مقصود مرحوم امیرعباس هویدا است.

در دربارهای ایران باستان، گویا «ملیجک‌نوازی» یکی از «سرگرمی‌های» شاهانه به شمار می‌رفته. در آخرین کتابی که «پیر بریان» نویسندة معروف فرانسوی در مورد «تاریخ امپراتوری پارسیان» نوشته، ساختارهای اجتماعی ایران باستان را از زاویه‌ای بسیار «غیرمعمول» به بحث کشانده است. در این کتاب، که در مجلدی بسیار سنگین و وزین، در بیش از یکهزار صفحه به چاپ رسیده، مطالب ناگفته، و زوایای عجیبی از زندگی «کاست‌ها» و خصوصاً درباریان در ایران باستان مطرح شده است. مسلماً این کتاب برای ایرانیان ارزش ترجمه دارد، ولی در کمال تأسف شانس زیادی برای ترجمة آن ـ حداقل بدون سانسور ـ به زبان فارسی نمی‌بینم، چرا که بر بسیاری از پیشداوری‌های ایرانیان، که خصوصاً‌ پس از حکومت اسلامی، بر تصاویری از «تقدس» گذشتة باستانی کشور تکیه کرده، عملاً خط بطلان می‌کشد. به طور مثال، «بریان» در این کتاب معتقد است که، تعدد زوجات رسم و آداب «ایرانیان» بوده، و شمار زنانی که یک مرد می‌توانسته به «عقد» قانونی خود در آورد، نه چهار، که پنج زن بوده است. به عقیدة وی پس از اسلام، قبایل «وحشی» عرب سعی کرده‌اند، تا حدودی همین «رسم و رسوم» باستانی را در ساختاری انسانی‌تر در جامعه حاکم کنند! در این کتاب، مسائل دیگری نیز در مورد ساختارهای روابط اجتماعی ایرانیان باستان مطرح می‌شود، که هر کدام بسیار جالب و خواندنی است، ولی از آنجا که وبلاگ محل مناسبی برای «بحث» و تحلیل یک اثر، آنهم اثری در «یکهزارودویست» صفحه‌، نمی‌تواند باشد، چشم فرو بسته، از کنارش می‌گذریم و صرفاً به مطلبی می‌پردازیم که علاقمند بودم در وبلاگ امروز آنرا مطرح کنم.

«پیر بریان» که فرهنگ ایرانیان را بیش از آنچه «عرب» و «اسلامی» به شمار آورد، از زاویائی به فرهنگ «هندوستان باستان» نزدیک می‌بیند، از حضور پدیده‌ای در بارگاه‌های ایرانیان باستان سخن می‌گوید که بعدها، مورخان دورة ناصری از آن تحت عنوان «ملیجک‌نوازی» سخن به میان آوردند. به عقیدة «بریان»، شاهان که طی جنگ‌ها، ماه‌ها در ارودگاه‌های جنگی به سر می‌بردند، از آن 5 سر زنی که قانوناً به عقد خود در می‌آوردند، هیچکدام را همراه نمی‌بردند، بلکه در این دورة جنگ‌های خونین که گاه چند سال نیز می‌توانست به طول انجامد، اعلیحضرت امپراتور ایران باستان، شب‌های‌شان را با «ملیجک‌ها» سپری می‌کرده‌اند! عدم حضور زن در اردوگاه‌های جنگی از این نظر بوده که اعلیحضرت در صورت شکست در جنگ نمی‌خواستند «ناموس» امپراتوری به دست دشمن بیافتد. البته ریشه‌های این ساختار اجتماعی عمیق‌تر از این‌ها است و می‌باید آنرا در هند باستان و روابط اجتماعی هندی‌ها به بررسی و تحلیل در آورد، چرا که در این بستر فرهنگی، ارتباط جنسی میان زن و مرد، اصولاً پدیده‌ای «نامطلوب» به شمار می‌آید! عملی به شمار می‌آمده که «اجباراً» به دلیل «تولید مثل» صورت می‌گرفته، در صورتی که رابطة «همجنس‌گرایانه» ـ خصوصاً میان ذکور ـ همانطور که در فرهنگ‌های کهن یونان نیز شاهدیم، «اوج» روابط انسانی معرفی شده‌اند! حال این نوع «مقولات» را سریعاً به کناری می‌گذاریم، و به بحث اساسی خود یعنی ریشة «ملیجک‌نوازی» در فرهنگ سیاسی ایران می‌پردازیم.

امروز با دیدن عکس احمدی‌نژاد، بی‌اختیار به یاد «فرهنگ ملیجک‌نوازی» افتادم. می‌دانیم که امیرعباس هویدا هم، زمانی که به مسافرت‌های داخلی می‌رفت از این ژست‌های دمکراتیک زیاد می‌گرفت، لباس‌های محلی به تن می‌کرد، و معمولاً در هر منطقه‌ای از ایران مدعی می‌شد که متولد همان منطقه است! حال آنکه امیرعباس هویدا، متولد هر کجای ایران باشد نمی‌دانم، بزرگ شدة کشور عراق بود، و زبان اصلی‌اش نیز در واقع عربی بود! ولی، در «ملیجک‌» بودن ایشان، چه از نقطه نظر تاریخی، و چه در عمل، مسلماً جای هیچگونه «تردیدی» وجود نداشت!

ولی خارج از نمونة مفتضح و ویژة هویدا، به احتمال زیاد این نوع «سرسپردگی» احمقانه که در محافل سیاسی ایران شاهدیم ـ البته به نوعی دیگر در محافل خارجی هم دیده می‌شود ـ می‌تواند ریشه در همین «ملیجک‌نوازی‌ها» داشته باشد. چرا که چند روز پیش یکی از وبلاگ‌نویس‌های خوش‌ذوق ایرانی عکس «مراسم دست‌بوسی» یک مردک «نکره» از «هاشمی‌رفسنجانی» را برایمان گذاشته بود روی خط، البته، عکس که با مهر «مهرنیوز» چاپ شده‌ بود، همانند دیگر «مدارک» ناخوش‌آیند، آناً از روی سایت خبرگزاری «غیب» شده بود. وقتی به این «عکس» نگاه می‌کنم، و به مراسم دست بوسی احمدی نژاد از «مقام رهبری» هم نظری می‌اندازم، نمی‌دانم چرا بی‌اختیار یاد «ملیجک» می‌افتم! مسلماً مقامات مملکتی، به ویژه رئیس قوة مجریة یک مملکت می‌باید از شخصیت و مواضع فردی قدرتمندی برخوردار باشند، و این «نمایشات» مهوع نشاندهندة این واقعیت است که «طرف»، بجای آنکه از خود شخصیتی داشته باشد، فقط یک ملیجک درباری است. ولی الحق که از نظر ریخت و قیافه، این «ملیجک‌ها»، زیاد هم با آن «ملیجک ناصری» تفاوت ندارند.

بله، «ملیجک اسلامی» ما، احمدی‌نژاد، نهایت امر به خوزستان مشرف شد، البته کاشف به عمل آمد که چند روز قبل از این «تشریف‌فرمائی»، روس‌ها موشک‌هائی را که قرار است در اطراف «نیروگاه هسته‌ای» مستقر شود، تحویل داده‌اند! اگر روابط عمومی رئیس دولت جمکران، خدمات خود را در همین «مسیر» ادامه دهد، در سفر آینده به بوشهر، مسلماً احمدی‌نژاد لباس قزاقی به تن کرده، و عکس‌هایش را «مهرنیوز» در حال بوسیدن دست موشک‌ها چاپ می‌کند! فقط نمی‌دانم موشک‌ها هم رسم «ملیجک‌نوازی» دارند یا نه؟


۱۰/۱۱/۱۳۸۵

استعمار متکثر!


چند روز پس از قتل بی‌سروصدای صدام حسین به دست تفنگچی‌های آمریکائی و انگلیسی، از گوشه و کنار دنیا برخی محافل «حقوق بشری» سروصدای‌شان در آمده! عملکرد این «محافل» در عمل توزیع «نوشدارو پس از مرگ سهراب‌» است، و «نقش‌آفرینی‌های» جادوئی‌شان، به تدریج خود تبدیل به قسمتی از «تئاتر» دمکراسی آمریکائی‌ها شده. این «محافل» که مسلماً از قدرت عمل و پشتیبانی‌های لوژیستیک و سیاسی کافی برخوردارند، اگر واقعاً علاقمند بودند که سرنوشت حکایت «عراق» به چنین نتیجه‌ای «مضحک» منتهی نشود، می‌توانستند از «زرادخانة سیاسی و محفلی»‌ خود استفاده‌ها کنند، می‌توانستند دولت‌های متزلزل جرج بوش و بلر را مجبور کنند که با مسئلة آیندة عراق، که در واقع آیندة تمامی منطقة خاورمیانه، خاورنزدیک و خلیج فارس را شامل خواهد شد، برخوردی مسئولانه‌تر کنند. ولی دیدیم که چنین نشد؛ ظاهراً آلوئی که در دهان این محافل گذاشته شد، آنقدر پر آب و شیرین از کار در آمده بود، که «کسی جیک نزند!» همه صبر کردند تا در صبحدمی نیمه‌تاریک و در یک حیاط‌خلوت «داستان» یکی از مهم‌ترین و بغرنج‌ترین راهبردهای «نفتی‌ ـ‌ نظامی» تاریخ معاصر، همانطور که بعضی‌ها دوست داشتند، سروته‌اش هم بیاید؛ بعد که آب‌ها‌ از آسیاب افتاد، هیاهو کردن و سروصدا کردن در مورد «غیرقانونی» بودن این نوع برخورد دو فایدة اساسی پیدا می‌کند: نخست آنکه هدف اصلی، یعنی برخورد قدرت‌های جهانی با صدام حسین را تبدیل به هدفی ثانویه خواهد کرد، و آنچه از اهمیت برخوردار خواهد شد، این امر است که این «سازمان‌ها» اینک «خواستاران» واقعی برخورد با مسائل جهانی معرفی ‌شوند، و از این راه برای آنان اعتباراتی هم کسب شود. و دوم آنکه ـ شاید مهم‌ترین مطلب ـ این اعمال و هیاهوها، در عمل «ثابت» می‌کند، محافلی در غرب وجود دارند که واقعاً «خواستار» روشن شدن «دقایق» ارتباطات سیاسی رژیم صدام حسین و روند مسائل منطقة خاورمیانه و خلیج‌فارس طی 40 سال گذشته، در مقابل افکار عمومی‌ جهانیان‌اند!

زمانی که بعضی‌ها می‌گویند، دولت‌های غربی «دمکراسی و آزادی مطبوعات را وسیلة "استحمار" توده‌های مردم قرار ‌داده‌اند»، شاید اشاره به چنین عملکردهائی می‌کنند. بله، حکومت عراق، یکی از ویژگی‌های «سیاسی» و «نظامی» دوران جنگ سرد بود؛ و تاریخچة روابط «واقعی»، و نه آنچه در «رسانه‌های رسمی» مطرح می‌شود، و ارتباط هیئت حاکمة بعث عراق با «توطئه‌های» گسترده‌ای که بیش از 40 سال بر این منطقه حاکم شد، شاید یکی از «مهم‌ترین» عوامل کلیدی‌ای است که تاریخ‌نگاران معاصر، جهت راه‌یابی به ریشه‌های بحران‌های امروز جهانی می‌باید در اختیار افکار عمومی جهانیان قرار دهند. ولی چه باید کرد زمانی که اینگونه تاریخ‌نگاری، «حاکمان» جهانی را خوش نمی‌آید؛ اینگونه بررسی «واقعیات» پای محافلی را در کشتارها، فجایع، سرکوب‌ها و قتل‌عام‌های عمومی باز می‌کند، که امروز و احتمالاً تا سال‌های دراز آینده، قصد دارند از خود و دیگر همکاران‌شان تصاویری «فریبنده» در مقام مدافعان حقوق ‌بشر، انسانیت و قانونمداری به خورد مردم دنیا بدهند. همانطور که می‌بینیم، و مورد صدام حسین به عین ثابت کرد، «افکار عمومی» در غرب اینک تبدیل به نوعی «دکان» شده. «دکانی» که ارائة کالا بر پیشخوان‌اش می‌باید با محاسبات ظریف و بسیار حساب شده صورت پذیرد.

اینک فرض را بر این بگذاریم که آنچه در این وبلاگ در مورد عملکردهای صدام حسین و رژیم بعث عراق می‌نویسیم تماماً ساختگی باشد، و تماماً فاقد هرگونه اعتبار علمی، مبرا از هر گونه پایة قابل احترام از نظر سیاسی و اقتصادی! ولی با وجود همین «پیش‌فرض‌ها» خواهیم دید که دنباله‌روی از یک یا دو نظریة کوچک در جهان سیاست، خواننده را تا چه عمقی می‌تواند با خود به پیش برد. به طور مثال، از وقایعی سخن می‌گوئیم که در چند سال اخیر اتفاق افتاده، و در صحت و اصالت این رخدادها جای هیچگونه بحث و گفتگوئی نیست؛ همه می‌دانیم که در روزهائی که آمریکا در رأس یک «اجماع» جهانی دست اندر کار تهیة مقدمات «جنگ اول» خلیج‌فارس بود، نیروی هوائی قدرتمند عراق که عموماً با جنگنده‌های پیشرفتة اتحاد جماهیر شوروی سابق مجهز شده بود، از شرکت در جنگ «خودداری» کرد. به عبارت ساده‌تر، تمامی خلبانان تعلیم‌دیدة این نیروی هوائی با جنگده‌های فوق‌مدرن «میگ» کشور عراق را ترک کرده، و در خاک کشور ایران به زمین نشستند! کدام عقل سلیم حکم می‌کند که، یک نیروی هوائی مدرن که میلیاردها دلار هزینة سازماندهی آن شده، زمانی که دشمنی خارجی، مردم، بنیادهای اجتماعی، نظامی و سیاسی کشور را تهدید می‌کند، همگی به کشوری «پناهنده» شوند که چندی پیش از آن، به مدت 8 سال با رژیم آن در جنگی خونین درگیر بوده‌اند؟ این سئوال را چه کسانی می‌باید پاسخ دهند؟!

فکر می‌کنم که در تأئید این مطالب نیازی به مراجعه به «کتب» معتبر تاریخ معاصر نداشته باشیم! این رخداد تاریخی در عمل صورت گرفت، شرایط ایران و عراق را نیز به چشم دیدیم و در آن بحث و گفتگوئی باقی نمی‌ماند، و این جنگده‌ها نیز هنوز در آشیانه‌های نیروی هوائی ایران خاک می‌خورند! حال که از یک رخداد «واقعی» سخن به میان آمد، تصور کنید که در دادگاه صدام‌حسین، کسانی که به دلیل «فرار» نیروی هوائی عراق، عملی که به نیروهای نظامی آمریکائی امکان بمباران آزادانة کشور را داد، داروندار، خانواده، دوستان و همشهریان‌شان را از دست داده‌اند، این سئوال را از «دیکتاتور» عراق بپرسند؛ جواب چه خواهد بود؟ غیر از اینکه دولت روسیه ـ آن موقع هنوز اتحاد شوروی "سوسیالیستی" خوانده می‌شد ـ با اقدام به این عمل راه را برای 10 ‌سال محاصرة اقتصادی عراق، سرکوب و بمباران روزانة ملت عراق، و نهایت امر «جنگ دوم خلیج‌فارس» و نابودی کامل ملت عراق باز گذاشت، چه چیزی می‌تواند باشد؟ و اگر این «اتحاد مثلاً سوسیالیستی سابق» چنین خدمتی در بارگاه امپریالیسم غرب انجام می‌دهد، مسلماً «پاداشی»‌ در خور نیز دریافت می‌دارد. به عقیدة خوانندگان این «پاداش» چه بود؟ همه چیز می‌تواند باشد، چرا که فهرست منافع گسترده است، ولی به طور مثال می‌توان از محدودیت صدور نفت عراق، تحمیل شرایط جنگی بر منطقة نفت‌خیز خلیج‌فارس و در نتیجه فراهم آوردن بازار مناسب برای نفت روسیه در اقتصاد غرب نیز سخن گفت! می‌بینیم که چرا می‌باید «راهبردهای» عظیم منطقة خلیج‌فارس به همراه جسد صدام حسین، تحت عنوان مبارزه با یک «دیکتاتور» به خاک سپرده شود. و این بررسی فقط یک بعد بسیار کوچک از اعمال ارتش آمریکا در عراق را به تحلیل کشاند.

در یک وبلاگ شاید امکانی جهت بررسی گستردة مسائل پیچیده‌تر سیاسی و استراتژیک وجود نداشته باشد، ولی یک مطلب را می‌باید در هر حال گوشزد کرد؛ شرایط اقتصادی و اجتماعی جهان در حال تغییر است، تغییری بسیار عمیق و بطنی که نیازمند برخوردی کاملاً نوین خواهد بود! روزگاری، فعالان سیاسی می‌توانستند با گفتن چند جمله از قبیل «کارگران متحد شوید!» و یا «استعمار باید از میان برداشته شود!»، مطمئن باشند که به نوعی «اجماع» اجتماعی در اطراف موضوعاتی دست خواهند یافت. این دوره اینک کاملاً سپری شده. جامعة جهانی امروز درگیر چند عامل اصلی است؛ عواملی که شاید سابق بر این نیز حضور خود را بر جوامع تحمیل می‌کرده‌اند، اما به نوعی دیگر! امروز عامل اصلی و تعیین کننده، همان نظام «تولیدی» سابق است، نظامی که نه تنها تولیدات، که در سطح جهانی «نیازها» را نیز مشخص کرده، و در دستور کار جوامع قرار ‌می‌دهد. این نظام «تولیدی» که در گذشته دولت‌ها را جهت دست‌یابی به نتایج مورد نظر به «قدرت» می‌رساند، امروز ـ شرایط کشور روسیه و عراق کاملاً نشاندهندة این واقعیت است ـ دولت‌ها را در چارچوب دیگری به قدرت می‌رساند؛ وظیفة اصلی دولت‌ها، امروز ارائة مسیرهای «متفاوت» جهت دست‌یابی به نتایجی بازهم متفاوت‌تر است. اگر دیروز جهت دست‌یابی به شرایط جنگی در ویتنام و آسیای جنوب شرقی، ایجاب می‌کرد که جان اف کندی، یک کاتولیک، برای نخستین بار در ایالات متحد به قدرت برسد، امروز صرفاً ایجاد شرایط جنگی در خلیج‌فارس مورد نظر نیست؛ همزمان گسترش روابط اقتصادی با شرق و تهدید شرق؛ تحمیل شرایط جنگی بر هم‌پیمانان غرب، از طریق «تهدید» قطع جریان انرژی، و همزمان فراهم آوردن امکانات انرژی برای همین کشورها؛ فراهم آوردن زمینة سرکوب فراگیرتر در کشورهای تحت سلطه و در عین حال حمایت از «آزادی بیان» در همین کشورها؛ و ... همگی در دستور کار قرار می‌گیرند.

خلاصه بگوئیم به دلیل گسترش وسیع حیطة منافع اقتصادی غرب، این منافع از گونه‌گونی بی‌اندازه متکثری برخوردار شده‌، و اغلب حتی در مسیرهائی «متخالف» رشد می‌کنند؛ احاطة ناظران سیاسی بر اجزاء آن، به دلیل تحرک بیسابقة جریانات اجتماعی، سیاسی و رسانه‌ای عملاً غیرممکن است. تا آنجا که مسئله مربوط به ایرانیان می‌شود، می‌توان گفت که امروز «سرفصل» سرکوب جهان سوم از جمله نخستین مأموریت‌های دولت‌های غربی است. و این سرکوب که سابقاً از نوع حاکم کردن یک «دیکتاتوری» ـ شیوة قدیمی غربی‌ها جهت ایجاد شرایط چپاول ـ صورت می‌گرفت، اینک همچون دیگر منافع غرب از «گونه‌گونگی» فراوان برخوردار شده: حملة نظامی و چپاول مستقیم، حمایت از جنبش‌های «استقلال» طلبانه، حمایت از آشوب‌گری، حمایت از دیکتاتوری، و ... همگی در صحنة سیاست اینکشورها همزمان حضور دارند. به عبارت دیگر، اگر امروز «آزادی» را در عراق در کنار انفجار بمب‌ها در اماکن عمومی می‌بینیم، اگر رشد نوعی «همبستگی»‌ ملی ـ همکاری کردها، شیعیان و سنی‌ها در بطن دولت را ـ همزمان با رشد «طایفه‌گری» شاهدیم، و اگر «آزادی» در روابط اجتماعی همزمان با رشد نوعی «اسلام‌گرائی» شده، نمی‌باید تعجب کرد، این مجموعه‌ها تماماً در چارچوب تأمین زمینة مناسب برای چپاول قرار گرفته. چپاولی که هر روز به اسمی و به نامی متفاوت بر ملت عراق و کشورهای همسایة آن تحمیل خواهد شد!