۷/۱۰/۱۳۸۸

دمب‌گاو!




گزافه نگفته‌ایم اگر در همینجا عنوان کنیم که تحقق مفاد «اعلامیة جهانی حقوق بشر» که در مجمع عمومی سازمان ملل در سال 1948 به تصویب اکثریت قریب به اتفاق دولت‌های جهان رسیده، و اکثریت کشورها، حداقل در «ظاهر» به آن پیوسته‌اند می‌تواند در هر کشوری یکی از مهم‌ترین اهداف در مسیر تحقق آرمان‌های آزادیخواهانه تلقی شود. البته در این میان بحث و گفتگو زیاد است؛ کم نیستند گروه‌ها و سازمان‌هائی که این «اعلامیه» را اصولاً «بورژوا» و حامی سرمایه‌سالاری معرفی می‌کنند. اینان معمولاً تکیه بر مرده‌ریگ بلشویسم دارند، و خصوصاً با الهام از استالینیسم که نهایت امر از نظر تاریخی و تشکیلاتی مفاد این اعلامیه را ضدکمونیست معرفی می‌کرد، بنیان نظریة «حقوق بشر» را مخدوش می‌دانند. در کنار اینان مخالفان دیگری نیز در طیف راست‌افراطی نشسته‌اند. به طور کلی بگوئیم، تمامی فاشیست‌ها،‌ از مذهبیون گرفته تا نظامی‌مسلکان همگی در برابر اعلامیة جهانی حقوق بشر موضع خصمانه می‌گیرند. مواضع اینان نیز تا آنجا که در یک وبلاگ قابل ارائه باشد کاملاً شناخته شده است.

اعلامیة جهانی حقوق بشر مفادی را مطرح می‌کند که به صراحت در صورت پیروی از آن‌ها برقراری هر گونه فاشیسم و تحکیم کنترل مطلوب فاشیست‌ها بر مطبوعات، نوشتار و گفتار و نهایت امر اعمال هر گونه «سرکوب در راه آرمان‌» غیرممکن خواهد شد؛ نمی‌توان انتظار داشت که مشتی زورپرست که تمامی هم و غم خود را صرف فراهم آوردن بساط زورگوئی و سرکوب ملت‌ها کرده‌اند، هنگام «تسخیر» اهرم‌های قدرت به ناگاه بر خلاف منافع‌شان «تصمیماتی» اتخاذ کرده، خود را پیرو اعلامیة جهانی حقوق بشر معرفی کنند.

همانطور که در کودتای ننگین 22 بهمن 57 شاهد بودیم، از نخستین بامدادان این به اصطلاح «انقلاب شکوهمند» هر دو طیفی که در بالا به آنان اشاره شد، به عبارت ساده‌تر، راست‌افراطی که روح‌الله خمینی در رأس آن نشسته بود، و چپ‌افراطی که حزب‌توده به عنوان مهم‌ترین سمبل تاریخی آن مسند رهبری‌اش را از آن خود می‌دانست شمشیرهای‌شان را بر علیه اعلامیة جهانی حقوق بشر از رو بستند. البته به دلائلی که در بالا آوریم این موضع‌گیری کاملاً قابل پیش‌بینی بود. اگر این گروه‌ها خلاف این عمل می‌کردند می‌بایست متعجب می‌شدیم. با این وجود، فضائی که شبکه‌های تبلیغاتی و رسانه‌های استعماری طی غائله‌ای که به کودتای 22 بهمن انجامید در کشور «تعبیه» کرده بودند، جائی برای مطرح کردن مسائلی از قبیل «حقوق بشر»، «آزادی‌های اساسی و پایه‌ای» و دیگر سرفصل‌های مهم زندگی انسان در هزارة سوم میلادی باقی نمی‌گذاشت. فضای جامعه را بلندگوهای استعماری از عمامه‌ای گرفته تا کلاهی، از فرنگی‌نما گرفته تا خلقی و خاکی و توده‌ای، به نوعی «آرمان‌گرائی» مضحک آلوده بودند که تعفن فاشیسم و فاشیسم‌باوری را حتی در عمق تشکل‌های چپ‌گرای این دوره از تاریخ کشور به صراحت می‌توانستیم مشاهده کنیم. خلاصة کلام، مهره‌ها را چنان بر صحنة شطرنج سیاست کشور چیدند که جامعة «برون رفته» از فاشیسم پهلوی‌ها، تنها راه صلاح و فلاح خود را در پیروی از یک فاشیسم نوین بجوید! و در عمل نیز چنین شد و نتیجه در برابرمان قرار گرفته.

‌حداقل آندسته از ایرانیان که پای در بحث‌های فلسفی و عقیدتی می‌گذاردند، طی این دوره شاهد تحمیل پایه‌های نظریاتی التقاطی و مضحک، فروهشته و بی‌پایه بر روند تفکر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه بودند. به طور مثال، اینان ناظر بودند که چگونه در پس پردة حمایت شبکة استعماری غرب، عرفان انزواطلب و فردی در گفتمان عملة استعمار، از قماش سروش و بنی‌صدر و خمینی به جمع‌گرائی و رهبریت تجمعات سیاسی دست می‌یابد! اینان شاهد بودند که استعمار غرب، در آستانة هزارة سوم میلادی با چه ترفندها، از یک مذهب سراسر خرافه که ریشه‌های تاریخی‌اش را می‌باید در التقاطی از اسلام عرب و زرتشتیگری عجم جستجو کرد، ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی برای ملت ایران می‌سازد. اینان کور نبودند و بسیار مسائل دیگر را هم دیدند!‌ دیدند روحانیت خودفروختة شیعه چگونه جامعة ایران و مرزهای کشور را به چوب حراج اجنبی زد و برای برقراری چند روز «حکومت اسلامی» چگونه ملت را در محراب استعمار قربانی کرد. اگر می‌گوئیم اینان آنروزها دیدند، فقط جهت بیان این اصل کلی است که اینان امروز هم می‌بینند!‌ اینان می‌بینند که بساط مردم‌فریبی با توسل به ویراست‌های مختلف از آنچه طی غائلة 22 بهمن «دین» معرفی شد، هنوز نیز با به کارگیری باورهای عوام‌الناس و آتش‌بیاری محافل چگونه هست و نیست این ملت را هدف قرار داده.

نخست بگوئیم که دین هر چه باشد، خوب یا بد! درست یا نادرست! برحق یا ناحق! ایدئولوژی نیست! و هیچ انسان فرهیخته‌ای به خود حق نمی‌دهد که از قصه و داستان و خصوصاً باورهای عوام، در هزارة سوم میلادی و عصر فضا و اینترنت «ایدئولوژی» بسازد! آنان که دست به چنین کثافتکاری فلسفی و عقیدتی زده‌اند یا احمق و بی‌شعور و بی‌مایه‌اند، یا خودفروخته و عملة فاشیسم‌. همان فاشیسمی که طی دهة 1930 در اروپای مرکزی به راه افتاده بود.

البته گروهی آناً دست «آیات عظام» را گرفته با کتاب‌دعاهای‌شان وارد میدان می‌کنند! بله، دین برای بشریت گویا ارمغان‌هائی داشته، و شاید نخستین ارمغان «فرضی» دین همان درونی کردن یا بهتر بگوئیم تلاش در راه درونی‌کردن «پنداری به نام خدا» بوده؛ و گویا از این مفر انسان «فرضاً» از پرستش اجسام و افراد دست برداشته! ولی امروز می‌دانیم که این به اصطلاح مهم‌ترین ارمغان «مسلم» دین نیز بیشتر جایش در همان کتاب‌دعاهاست؛ روبنائی است، نه واقعی و روانی و روانکاوانه! بشر نه تنها امروز پس از گذشت هزاران سال از پایه‌ریزی نخستین «ادیان»، اجسام و افراد را می‌پرستد که در چارچوب روانکاوی اجتماعی این پرستش صور «تجاری» و «مالی» و رفتاری و غیره نیز به خود گرفته. خلاصه می‌کنیم اگر این بحث‌ها جایش در یک وبلاگ نیست، «دین» و «ارباب دین» نیز مسلماً جای‌شان در صحنة سیاست و مسائل مالی و اقتصادی و فرهنگی جامعه نمی‌تواند جستجو شود! دین به «مشکلات» بشر در لایه‌های دیرینه‌ای در تاریخ کهن «جواب» ‌داده، و به هیچ عنوان نمی‌تواند مسائل بشر امروز را بکاود، یا حتی ادعای لمس کردن مسائل بشر امروز را داشته باشد.

اگر ملت ایران می‌توانست سه دهة پیش اوباشی را که پای «آیات‌ عظام» را به کشاکش‌های سیاسی کشیدند و با فریاد «حزب، فقط حزب‌الله» فضای اجتماعی را به اشغال خود در آوردند با این استدلال از ادامة این مسیر باز دارد مسلماً ایران از روز و روزگاری متفاوت برخوردار ‌شده بود. اگر آنروز این جواب داده نشد، فقط و فقط به دلیل حمایتی بود که شبکة سرکوبگر استعماری از اوباش اسلام‌گرا در کشور صورت می‌داد. این «دین» اگر بخواهد دوباره پای به میدان سیاست کشور بگذارد، هم ‌امروز بگوئیم تنها جائی که برایش باقی مانده زباله‌دان است؛ این را بگوئیم تا حداقل حرف خودمان را در آئینة تاریخ کشورمان زده باشیم. ولی استعمار از این دین دست‌بردار نیست، چرا که شیوة رفتار سیاست‌های اجنبی با ملت ایران تنها پناهگاهی که برای استعمار باقی گذاشته همان دامان پرمهر دین است.

به همین دلیل بود که بحرانی دست‌ساز به نام «تقلب انتخاباتی» در کشورمان به راه افتاد. استعمار، خصوصاً استعمار انگلستان تمایل فراوان دارد که نهایت استفادة خود را از دین در راه چپاول ملت ایران صورت دهد. این بهره‌برداری امروز به این شیوه عملی شده که گویا گروهی «دین‌خو» از قماش میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی در برابر یک تشکیلات که حامی «دین‌ استبدادی» معرفی می‌شود «مقاومت» هم می‌کنند! نخست بگوئیم که این صحنه فقط احمق‌هائی را خواهد فریفت که گوش به لالائی‌های حزب‌توده و مشارکت‌چی‌ها و نعل‌های ‌وارونه‌ئی دارند که علی خامنه‌ای و اوباش دیگر حزب‌الله از تهران برای‌شان می‌زنند.

در همینجا ملت ایران تکلیف‌اش را با دین «آزادیخواه» و «استبدادی» می‌باید روشن کند. چرا که اگر این «برچسب‌ها» در واقع و در عمل معنا و مفهومی ندارد، استعمار با دمیدن دائم در بوق زنگ‌زده‌اش می‌تواند نهایت امر نزد زودباورها و خوش‌باورها برای این «مفاهیم پوچ» معنا و مفهوم هم تأمین کند! از نظر تاریخی مسئله کاملاً روشن است؛ تجربة دخالت همه‌جانبة بنیاد مذهب شیعة اثنی‌عشری در سیاست کشور، تجربه‌ای که خصوصاً پس از کودتای انگلیسی میرپنج تحت حمایت محافل استعماری صورت یک نوع «سیاستگذاری» پیوسته و بلاانقطاع به خود گرفت، به عیان نشان می‌دهد که پدیده‌ای به نام دین خوب و بد نداریم. «دین» یک بنیاد اجتماعی است که نه تنها در ایران بلکه در تمامی کشورهای جهان وجود دارد، و در همة این مناطق به نوعی در زندگی اجتماعی نقش برعهده ‌گرفته. ادعای اینکه «حسین ابن‌علی» طرفدار حق بوده و چنین و چنان کرده، حتی اگر درست هم باشد به هیچ عنوان به افرادی که امروز مدعی «پیروی» از خط حسین می‌شوند اجازه نخواهد داد که روش و راه‌ و سیاق زندگی موهوم و مطلوب‌شان را به دیگران تحمیل کنند. خارج از این امر مسلم، امثال حسین در تمامی ادیان و قصه‌های عامیانه هزاران و هزاران وجود دارد. اوباش شهری که تماماً تحت حمایت محافل خارجی به جنبش در آمده‌اند، با تکیه بر نوعی «حق‌طلبی» فرضی می‌خواهند راه و روش مورد تأئید‌شان را برای ملت ایران الگوئی «غیرقابل تغییر» معرفی کنند! می‌باید پرسید این چه نوع برخورد اجتماعی است که بنیاد شیعة اثنی‌عشری به خود اجازه می‌دهد مبلغ‌اش باشد؟ بنیادی که در قالب دین یا مذهب به خود اجازه دهد چنین تعرضی به انسانیت و انسان و حق‌شهروندی و انتخاب فردی صورت دهد دیگر «خوب» و «بد» ندارد؛ تماماً منفور و منزوی است. زباله است و دست‌نشانده و در خدمت اجنبی.

اگر قرار باشد «اربابان دین» یا همان‌ها که در روال کلی «روحانیون» می‌خوانیم به خود اجازه دهند دست به اعمال نظر و دخالت همه جانبه در زندگی فردی و اجتماعی افراد زده، هر گونه برخورد منطقی با نیازهای فوری و اساسی زندگی اجتماعی را معلق نموده، تمامی فعالیت‌های جامعه را منوط به تأئیدات نظری و عملی خویش کنند، مسئله به این محدود نخواهد ماند که این «دخالت‌ها» در امور مردم خوب است یا بد. بحران به این مرحله خواهد رسید که در بزنگاهی که زیاد هم دور نمی‌نماید ملت ایران میان «دین» و «لادین» می‌باید انتخاب کند! ملت ایران نمی‌تواند جهت خوشامد استعمار تا ابد پشت در فروهشته‌ای که مشتی آخوند مفلوک تحت عنوان «خطوط‌ قرمز» دینی در کتاب‌دعاهای‌شان «تعبیه» کرده‌اند در جا بزند تا جهت حفظ «اقتدار» این بنیاد پوسیده از پای گذاشتن به مرحلة این «انتخاب» تاریخی اجتناب کرده باشد. استعمار انگلستان با شرکت فعال در خیمه‌شب‌بازی «انتخابات» حکومت اسلامی و با بیرون کشیدن سگ‌های زنجیری‌اش از قماش میرحسین موسوی، کروبی و خاتمی قصد آن دارد که ملت ایران را در عمق این بن‌بست تاریخی گرفتار کند. و به حساب خودش اگر ملت در این بن‌بست فروافتد، تا زمانیکه بر علیه بنیاد دین عملاً دست به شورش و طغیان بردارد، چند نسلی طول خواهد کشید، و از این مفر راه دزدی و چپاول عمال ملکه در ایران طی اینمدت باز خواهد ماند! این است شیوه‌ای که انگلستان جهت برخورد با منافع ملی ما ایرانیان اتخاذ کرده.

می‌باید اذعان داشت که هر چند در سرسپردگی اوباشی که طی سه دهة گذشته تحت عنوان «اوپوزیسیون» پیوسته آب به آسیاب سیاست‌های حکومت اسلامی ریخته‌اند جای بحث و گفتگو نیست، حمایت مستقیم و علنی اینان از محافلی که سعی دارند آشکارا ملت ایران را در چنین بن‌بستی قرار دهند دیگر نمی‌تواند صرفاً خیانت به منافع ملی تلقی شود؛ اینان عملاً دست در دست استعمار قصد فروپاشاندن ملت ایران را کرده‌اند. از توده‌ای‌هائی که هنوز نان «انقلاب ضدامپریالیستی امام خمینی» را می‌جوند، تا اوباشی که هنوز در فهرست «فدائیان» حکومت اسلامی همه روزه در ملاءعام ثبت‌نام می‌کنند، همه و همه طرفدار میرحسین موسوی و «جنبش‌ سبز» شده‌اند!‌ می‌باید از اینان پرسید، این موسوی که امروز برایش سرودست‌ می‌شکنید با آن موسوی «سابق» چه تفاوتی دارد؟ بی‌شک هیچ تفاوتی در کار نیست! و دقیقاً به همین دلیل است که این حضرات به دنبال میرحسین می‌دوند: جلوگیری از هر گونه تغییر در مسیر حرکت حکومت اسلامی جهت تضمین سیاست سنتی استعمار در ایران.

این بود چکیده‌ای از تزاستعماری که اینک توسط عمال اجنبی در حال پیاده شدن در کشور است. ولی در همینجا بگوئیم که اینان آب در هاون می‌کوبند. با وارد شدن سازمان مجاهدین خلق به صف «فدائیان» میرحسین، و با حمایتی که رضا پهلوی پیوسته از میرحسین موسوی در مصاحبه‌هایش صورت می‌دهد این استنباط به وجود آمده که گویا انگلستان از پیش بردن طرح‌های «مبتکرانه‌اش» در ایران به شدت نگران شده. و ما هم فکر می‌کنیم که این «نگرانی» کاملاً موجه است. با این وجود آن‌ها که امروز سرنوشت سیاسی خود را از یک سو با «آیات عظام» و از سوی دیگر با آدمکشانی از قماش میرحسین موسوی گره می‌زنند شاید بهتر باشد این سئوال منطقی را نیز از خود بپرسند که در فردای ایران این حمایت‌ها را چگونه در برابر آیندگان توجیه خواهند کرد. با تکیه بر یک صورتبندی کودکانه که احتمالاً از اصطلاحات کوچه و خیابان در آمریکا به عاریت گرفته شده، و بر اساس آن «دشمن دشمن من، ‌ دوست من است»، نمی‌توان دشمنی با احمدی‌نژاد را در یک کفه و حمایت از میرحسین موسوی را در کفة دیگر ترازو قرار داد. موسوی و احمدی‌نژاد هر دو در بطن یک حکومت دست‌نشانده،‌ محصولات منفور یک نظریة انسان‌ستیز واحداند. مخالفت با احمدی‌نژاد به هیچ قیمت نمی‌تواند هماهنگی با موسوی را توجیه کند.

امروز ملت ایران در برابر یک انتخاب قرار گرفته، و استنباط ما این است که مردم کشورمان به انتخاب فوق برخلاف تجربیات 8 دهة گذشته در چارچوبی کاملاً نوین پاسخ خواهند گفت؛ چارچوبی که بازتابی است از تغییرات گستردة استراتژیک و ژئوپولیتیکی که ایران در مرکز آن قرار گرفته. آن‌ها که هنوز به عادت دوران میرپنج و آریامهر و «امام»، دست در خورجین انگلستان کرده و به خیال خود در این هیاهو دست‌شان به «دمب‌‌گاوی» بند شده، خیلی «گز نکره جر داده‌اند.» می‌دانیم که نوکران همیشه ارباب را «بزرگ» و پرابهت می‌بینند،‌ با این وجود به اینان می‌گوئیم، این «گاو» نحیف‌تر از آن است که در فردای حضور استراتژیک ایران در جنوب آسیا و در ارتباط با کشورهائی همچون هند، روسیه و چین بتوان از دمش آویزان ماند. به این تشکل‌ها اطمینان می‌دهیم که بدون یک بررسی همه جانبه از نقش ایدئولوژیک و سیاسی‌ای که خود را نمایندة آن معرفی می‌کنند ـ هر چند می‌دانیم که بسیاری از مخالفان حکومت اسلامی اصولاً فاقد مواضع ایدئولوژیک هستند ـ و صرفاً با دنباله‌روی از حوادث و سیاست‌های استعماری به جایگاهی که برای خود و همفکران‌شان در ‌آیندة ایران پیش‌بینی کرده‌اند دست نخواهند یافت.






نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۷/۰۸/۱۳۸۸

کشک‌ولوژی!



پس از هیاهوئی که غرب بر سر پروژة «سری» هسته‌ای در ایران به راه انداخت، و به سرعت هم مجبور به عقب‌نشینی شد، سپاه‌ پاسداران که از مهم‌ترین لایه‌های حامی منافع استعمار در کشورمان به شمار می‌رود، جهت ارائة توجیهی هر چند کودکانه چند موشک را مورد «آزمایش» قرار داد! می‌دانیم که این نوع «تحرکات» از نظر ژئوپولیتیک مفاهیمی دارد. زمانیکه چندین قدرت جهانی یک کشور کوچک و یک دولت ناتوان را به دروغ و با بهره‌گیری از مدارک و شواهد ساختگی، متهم به تهدید صلح جهانی می‌کنند، مهم‌ترین عملی که این دولت می‌باید در فهرست فعالیت‌های خود قرار دهد ایجاد اطمینان در سطح جهانی و نشان دادن «بی‌پایه» بودن اتهامات وارده است. اینهمه اگر دولت کذا همانطور که ادعای‌اش گوش‌فلک را کر کرده، «مستقل» عمل می‌کند. با این وجود به صراحت می‌بینیم که حتی اگر دولت «مستقل» سعی داشته باشد فضاسازی قدرت‌های جهانی را بی‌پایه نشان دهد، از آنجا که سپاه پاسداران به هیچ عنوان از این دولت دستور نمی‌گیرد، فرماندهانش درست در مسیر مخالف دولت گام برمی‌دارند.

احمدی‌نژاد که طی چند روز گذشته، خصوصاً به دلیل نزدیک شدن موعد مذاکرات ژنو با گروه «1+5»، تلاش داشت با موضع‌گیرهای به اصطلاح منطقی گسترة تبلیغاتی بر علیه حکومت اسلامی را در سطح جهانی کمی جمع‌وجور کند، اینبار با فعالیت «موشکی» سپاه پاسداران کاملاً‌ غافلگیر می‌شود. سپاه پاسداران درست در راستای توجیه هیاهوی غرب دست به نوعی «قدرت‌نمائی» موشکی می‌زند تا برای تبلیغات بر علیه ملت ایران خوراک کافی جهت بلندگوهای غرب فراهم آورد. این فقط یک نمونه از بحرانی است که در بطن حکومت جمکران که مجموعه‌ای است از محافل دست‌نشانده به راه افتاده ـ بحرانی که همچون دیگر نمونه‌هایش طی 80 سال گذشته، با ایجاد نوعی کشاکش و «داژبال پنهان» در قلب حکومت، میز «پوکر استعمار» را جهت تعیین سرنوشت ملت ایران می‌آراید. در همینجا می‌باید اذعان داشت که اگر روز و روزگاری دولت ایران بخواهد نوعی موضع‌گیری ملی بر پایة منافع ملت صورت دهد نخستین گام انحلال کامل تشکیلات موازی «اطلاعاتی و امنیتی» است که بدون مسئولیت مستقیم و خارج از نظارت عالیة مجلس در عمل تصمیم‌گیرندگان واقعی کشور شده‌اند.

سپاه پاسداران در اوائل غائلة 22 بهمن 57 در ظاهر به فرمان شخص روح‌الله خمینی توسط مهره‌های سازمان سیا دائر شد! اگر می‌گوئیم «مهره‌های سیا» زیاد هم بی‌دلیل نیست؛ امروز بسیاری از افرادی که از جمله «پایه‌گذاران» و حامیان تشکیل این محفل استعماری معرفی می‌شوند در کشورهای غربی تحت حمایت این دولت‌ها آتش‌بیاران معرکة «مخالف‌نمائی» و صحنه‌سازی‌های «ضدانقلابی» شده‌اند. مخالف‌نمائی‌هائی که نهایت امر اگر فقط دودش به چشم ملت ایران می‌رود، پول و آیندة استراتژیک آن به جیب استعمار سرازیر خواهد شد. البته همچون دیگر محافل استعماری، در مورد «سپاه» نیز کم افسانه‌پردازی نشده.

گروهی «پیروزی» ایران در جنگ با عراق را نتیجة جانفشانی‌های سپاه معرفی می‌کنند، البته بدون اینکه ابعاد واقعی این به اصطلاح «پیروزی» که در عمل یک «شکست» استراتژیک کامل و تمام عیار بود مشخص شود! گروهی دیگر نیز از اعضاء سپاه پاسداران اسوه‌های شهادت‌طلبی و قناعت و از خودگذشتگی ساخته‌اند. ولی در واقع سپاه پاسداران که در رأس هرم آن نوکران سازمان سیا را به صراحت می‌توان مشاهده کرد، در بدنة خود از اوباشی تشکیل شد که پس از فروپاشی اقتصاد آریامهری «خوراک مناسبی» جهت محافل استعماری به شمار می‌رفتند. اینان جوان بودند و بیکار، معمولاً بیسواد یا کم‌سواد و فاقد هر گونه شناخت از مسائل فرهنگی، ادبی و هنری. خلاصه می‌کنیم، اینان محصولاتی بودند کامل و بی‌عیب‌ و نقص که یک اقتصاد استعماری طی 57 سال حکومت پهلوی «تولید» ‌کرده بود.

در اقتصاد آریامهری با تکیه بر دلارهای نفتی و ارتباطات ویژه‌ای که دربار با محافل سرمایه‌داری غرب به راه انداخته بود، این اوباش یا روانة کارهای «خلق‌الساعة» دفتری و دولتی شده، در جرگة پیروان مکتب «قهوه‌خوری»، سیگارکشی و پشت‌میزنشینی جائی برای خود می‌جستند، یا در مراکزی که حکومت «دانشگاه» می‌خواند، تحت عنوان کسب علم روی سر هم انبار شده تبدیل به بشکة باروت آمادة انفجار در راه تحقق اهداف محافل استعماری می‌شدند. در هر حال، زمانیکه غائلة 22 بهمن به «پیروزی» رسید پر واضح بود که روند مسائل دیگر نمی‌توانست همچون گذشته‌ها امتداد یابد. یکی از مهم‌ترین اهدافی که استعمار در پس هیاهوی خمینی دنبال می‌کرد، از میان برداشتن ارتباطات آشکار غرب با جامعة ایران بود تا از این مفر بتواند بدون درگیری مستقیم با اردوگاه شرق کشور ایران را تبدیل به «پل‌پیروزی» در راه مبارزه با ارتش سرخ در افغانستان کند. در چنین ساختاری ارتباطات مستقیم می‌بایست از میان برود و روابط همانطور که با قاچاقچیان مواد مخدر در آمریکای لاتین برقرار شده، به صورتی پنهانی و غیررسمی گسترش یابد؛ همین هم شد و امروز نتیجه در برابرمان قرار دارد.

به همین دلیل نیز پیش از حضور «امام» در ایران، با روی کار آمدن دولت جمشید آموزگار، پس از سال‌های دراز استخدام در دوائر دولتی از دستورکار دولت به طور کلی حذف شد! و این سیاست نوین یکی از عواملی بود که به بحران و تنش اجتماعی دامن زد. حتی بسیاری از «تحصیلکردگان» در مغرب زمین که با سرمایه‌گذاری‌های هنگفت در رشته‌های «مورد نیاز» وزارت علوم و آموزش عالی آنزمان از مهم‌ترین دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل شده بودند، هنگام بازگشت به کشور درمی‌یافتند که «نیازهای» دولت آنقدرها که در بوق‌وکرنا گذاشته شده، آنی و فوری و فوتی نیست، و در ساختار رژیم سلطنتی حضور یا عدم‌حضور اینان بر خلاف موج تبلیغاتی آنقدرها در روند مسائل تفاوت ایجاد نمی‌کند. این رفع «توهم» یکی از مهم‌ترین دلائل سرخوردگی‌ نیروهای جوان کشور بود و به استنباط ما پس از تغییر سیاست آمریکا در ایران در دوران آموزگار تعمداً در مسیر جوانان تعبیه شد، تا از نظر آیندة کاری قسمت اعظم دیپلمه‌های دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها را دچار سردرگمی عمیق کند.

این لشکر‌ «سرخوردگان» اقتصاد آریامهری دست در دست اوباش شهری که نتیجة مهاجرت از روستا به شهر بودند به سرعت تشکیل «ابری جمعیتی» دادند که مبارزه با آنان عملاً غیرممکن بود. حتی پس از کودتای 22 بهمن دیدیم که بحران این ابر جمعیتی می‌بایست به صورتی حل و فصل می‌شد. اینجا بود که خلق «سپاه پاسداران» در دستورکار دولت دست‌نشانده قرار گرفت؛ با این وجود «بهانه» کاملاً قابل توجیه بود. «انقلاب» می‌بایست از خود «دفاع» کند!‌ دفاعی که در مورد سپاه پاسداران به صورتی ویژه نه در مرزهای کشور که در درون مرزها و در تقابل با ملت می‌بایست «صورت»‌ می‌گرفت، نوعی نگرش «فاشیست» از ارتش‌سرخ!

البته این سپاه همچون «ارتش سرخ» خود را حامل یک «ایدئولوژی» نیز معرفی می‌کند، ولی امروز پس از گذشت سه دهه به صراحت می‌بینیم که این «ایدئولوژی» اصولاً وجود خارجی ندارد؛ ابعاد مختلف این ایدئولوژی بستگی کامل به استنباط حاکمیت از مسائل اجتماعی و مالی و اقتصادی پیدا کرده، استنباطی که در هر بزنگاه می‌تواند 180 درجه تغییر مسیر دهد. در نتیجه سوای آنچه «اسلام» نام دارد و گویا جائی و در مکانی همچون موزة هنرهای کلاسیک «تعریف کاملی» از آن در آب‌نمک نگهداری می‌شود، ایدئولوژی سپاه بیشتر «کشک‌ولوژی» است. به عبارت ساده‌تر، این «سپاه» کارش فراهم آوردن امکانات جهت سرکوب ملت است، در ازای ارائة این «خدمات»، استعمار نان و گوشتی هم برایش معین می‌کند. روشن‌تر بگوئیم کاربرد سپاه هم‌سنگ سگ چوپان است!

البته اوباشی که جذب سپاه پاسداران شدند از نظر ایدئولوژیک از یک صیقل پایه‌ای برخوردار بودند. اینان زورپرست و شخصیت‌پرست‌، انسان‌ستیز و ضدسوسیالیسم‌، و در نهایت امر هر چند عنوان نکنند سرسپردة سرمایه و سرمایه‌داری‌اند! و اینهمه در یک «بستة» عقیدتی به نام «اسلام» در جیب‌شان جاسازی شده! بی‌جهت نیست که بسیاری از سرداران این «سپاه جان‌برکف» امروز از جمله سرمایه‌داران اعظم حکومت اسلامی به شمار می‌روند. در همین افتضاحاتی که تحت عنوان انتخابات در کشور به راه انداختند یکی از فرماندهان سابق این «سپاه» وزیر کشور بود و به عنوان مسئول امنیت و آرامش می‌بایست در برابر مجلس جوابگوی غائله‌ها باشد! دیدیم تنها کسی که در این هیاهو، از تقلب و شمارش آراء گرفته تا درگیری‌های خیابانی و اعمال وحشیانة نیروهای انتظامی نامی از وی برده نشد، همین جناب وزیر کشور بود. چرا که ایشان به قول خودشان «سردار میلیاردر» هستند! بله،‌ عرق جبین و کدیمین همین است. جناب محصولی اگر روند ثروت‌اندوزی‌های‌شان همچنان ادامه یابد مسلماً‌ تا چند صباح دیگر در کالیفرنیا سکونت خواهند گزید؛ می‌دانیم که امتداد سرمایه‌داری و دزدی و آدمکشی نهایتاً می‌باید به سواحل خوش‌آب‌وهوا و زلزله زدة کالیفرنیا ختم شود.

امروز سپاه پاسداران با تکیه بر حمایت‌های فرامرزی به تدریج از صورت یک واحد سرکوبگر اجتماعی و نظامی که در روزهای نخست مدنظر بوده خارج می‌شود و صورت یک نهاد سرکوبگر مالی و اقتصادی به خود می‌گیرد. به طور مثال، خرید قسمت اعظم سهام مخابرات ایران از طرف شرکت‌های وابسته به سپاه پاسداران که چند روز پیش صورت گرفت، به صراحت نشان داد که دامنة این «زیاده‌خواهی‌ها» و «چپاول‌های مالی» از محدودة ناخنک زدن به بودجة صنایع نظامی و شرکت‌های راه‌سازی به مراتب فراتر رفته. البته پدیدة «ارتش سرمایه‌دار» پیشتر در کشورهای تحت استیلای استعمار، چه در آسیای جنوب‌شرقی چه در آمریکای لاتین به دفعات تجربه شده. برزیل، آرژانتین و تقریباً تمامی کشورهای کوچک آمریکای مرکزی و جنوبی و آسیای جنوب‌شرقی این تجربه را یا از سر گذرانده‌اند، یا هنوز در بطن آن گرفتارند.

حکومت پهلوی اول نیز در راستای همین الگوبرداری شکل گرفته بود. در رأس ارتش شاهنشاهی که عملاً تمامی امکانات مالی کشور را در اختیار داشت یک «شاهنشاه» گذاشته بودند که در عمل با استفاده از موضع ممتاز وی دست نهاد نظامی جهت چپاول و غارت ملت باز باشد. بودجه‌های کشور در دورة پهلوی یا نظامی بود و یا به صورت غیرمستقیم به برنامه‌های نظامی و ایدئولوژیک که از جانب پنتاگون دیکته ‌شده بود مربوط می‌شد. با اینهمه در همینجا بگوئیم که شرایط کشور ایران به طور کلی در منطقه و خصوصاً در ارتباط با برنامه‌های نظامی تغییری پایه‌ای کرده. و به همین دلیل بیرون کشیدن تشکیلات سپاه پاسداران به عنوان «ارتش سرمایه‌دار»، عملی که به دلیل وابستگی‌های سپاه به سرمایه‌داری آمریکا مسلماً تحت نظارت سازمان سیا صورت گرفته، در افق سیاسی، اقتصادی و مالی ایران یک شکست کامل خواهد بود. شکستی که نتایجی خفت‌بار برای سیاست آمریکا در منطقه به همراه خواهد آورد.

ما برخلاف برخی «احزاب» که مدت‌هاست «فریاد» مبارزه با سپاه و سرمایه‌داری سپاه را در بوق و کرنا گذاشته‌اند مطمئن هستیم که بحران سیاسی امروز ایران پشت اتاق‌های در بستة شرکت‌های وابسته به سپاه متوقف نخواهد ماند و یکی از «ثمرات» این بحران سیاسی همین آزمایش بی‌موقع «موشک»‌ توسط فرماندهان سپاه است.

با این وجود، به دلائلی که در بالا اشاره کردیم، بار دیگر تأکید می‌کنیم که انحلال کامل تمامی تشکیلات امنیتی و انتظامی که به صورت «موازی» و با بهره‌گیری از بودجة ملی طی سالیان دراز تحت عناوین مختلف در کشور ایجاد شده، می‌باید به عنوان یک اصل کلی در سیاست‌گزاری آیندة کشور از طرف احزاب، گروه‌ها و سازمان‌ها مد نظر قرار گیرد. امروز بحرانی گسترده نظام حاکم بر ایران را فراگرفته. در چنین شرایطی حکومت قادر به اعمال حاکمیت نیست و همانطور که می‌بینیم یک روز دولت قصد برخورد «منطقی» دارد، و روز دیگر سپاه در برابر جهانیان همین دولت را سنگ روی یخ می‌کند!‌ از طرف دیگر بحران سیاسی اخیر که تحت عنوان «افتضاحات» از آن نام می‌بریم دولت را بالاجبار به جانب تشکل‌های غیردولتی و مدنی سوق خواهد داد. این «دیدگاه» هر چند از طرف احمدی‌نژاد و یا وزیران وی به هیچ عنوان مطرح نمی‌شود، خط نهائی سیاست کشور ایران خواهد بود؛ گزینه‌ای که گریزی از آن نیست. امروز ملت ایران در برابر گزینه‌های ویژه‌ای قرار گرفته که بحث در مورد چند و چون آن‌ها را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم، ولی گزینة «ارتش سرمایه‌دار»، یا همان «کارت سنتی» و سوختة استعمار غرب مسلماً در آن‌ها جائی نخواهد داشت.

بحرانی که بر سرمایه‌داری «امنیتی» حاج‌اکبر بهرمانی و محافل سرداران سازندگی نقطة پایان گذاشت، به سرعت دامن همکاران «نظامی‌شان» در سپاه پاسداران را نیز خواهد گرفت؛ از این فرجام گریزی نیست. ولی دولت احمدی‌نژاد برخلاف آنچه می‌نمایاند و یا دیگران قصد القاء آن را دارند فاقد برنامة سیاسی است. این دولت بر خلاف میل و خواستة عمال‌اش نهایت امر تبدیل به نوعی «کاتالیزور» در راه ایجاد زمینة تغییرات اجتماعی، فرهنگی و استراتژیک عمده خواهد شد، کاتالیزوری که جهت فراهم آوردن زمینة دگردیسی‌های گسترده‌تر عمل خواهد کرد. فریادهائی که اخیراً از حلقوم اصلاح‌طلبان و ایادی‌شان در دانشگاه‌ به گوش می‌رسد بیشتر به دلیل وحشت اینان از تغییراتی است که دیریازود در سطح جامعه تحقق خواهد یافت. چرا که برندگان نهائی در پی این تغییرات در داخل کشور نه اصلاح‌طلبان خواهند بود، و نه برخلاف انتظار «بعضی‌ها» فرماندهان سپاه‌! برندگان «داخلی» تغییرات آینده هنوز ناشناس باقی مانده‌اند.



نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۷/۰۵/۱۳۸۸

پول و پیتزبورگ!



هیاهوی رسانه‌های غرب پیرامون تأسیسات هسته‌ای ایران که گویا «جدیداً» شناسائی شده، عملاً فضای تبلیغاتی مزورانه‌ای در اطراف حق بهره‌برداری تمامی کشورهای جهان از فناوری هسته‌ای و ارتباط این نوع فناوری با حقوق بشر و مسئلة شهروندی ایجاد کرده. البته راه دور نمی‌باید رفت، جنجالی که غرب بر سر تأسیسات هسته‌ای به اصطلاح «جدید» حکومت جمکران به راه انداخت در عمل تلاشی است جهت به زیر پای گذاشتن حقوق بشر و قرار دادن حقوق شهروندی در ایران در لایه‌هائی «ثانویه»!‌ ولی جهت فراهم آوردن زمینة بحث در اینمورد چند مطلب اساسی را می‌باید در نظر گفت.

نخست اینکه صنایع هسته‌ای و تجهیزات وابسته به این نوع صنایع، چه در اردوگاه شرق و چه در بلاد غرب تحت نظارت مستقیم ضداطلاعات ارتش‌ها قرار دارد. در نتیجه ادعای خرید فلان و یا بهمان «تأسیسات» و «تجهیزات» هسته‌ای به صورت قاچاق و از طریق چند «بازرگان» و فروشنده و غیره، آنهم در مقیاسی که بتواند نیازهای یک کشور را تأمین کند فقط مزخرفات و جفنگیات است. با این وجود، این نوع جفنگیات تا آنجا که مربوط به ریشه‌های تشکیلاتی تأسیسات هسته‌ای حکومت اسلامی می‌شود مرتباً ورد زبان بنگاه‌های سخن‌پراکنی غرب است! هیچیک از بنگاه‌های سخن‌پراکنی به خود این زحمت را نمی‌دهد که اگر قصد چنین تبلیغات احمقانه‌ای کرده، حداقل اینکار را به صورتی انجام دهد که «دم خروس» با این وضوح از زیر عبای رادیو و سایت و بنگاه بیرون نزند. این «بی‌توجهی» را مسلماً می‌باید زائیدة یک اصل کلی دانست: غربی‌ها ما ایرانیان را «آدم» به حساب نمی‌آورند.

البته با در نظر گرفتن تشکیلاتی که تحت عنوان دولت و اوپوزیسیون برای‌مان ساخته‌اند، برخوردشان نمی‌باید چندان عجیب تلقی شود. هر چه باشد، این «فضاسازی‌های» سیاسی و هیاهوسالاری‌ها از آسمان بر سرمان نمی‌افتد، دست‌ها، قلم‌ها و زبان‌های «ایرانی‌نما» در این میان فعال‌اند. به هر تقدیر از آنچه در بالا گفتیم یک نتیجة کلی را می‌توان استخراج کرد: وجود تأسیسات هسته‌ای «سری» در کشوری به نام ایران به دلیل وابستگی‌های مستقیم فناورانه به مراکز تولید تجهیزات هسته‌ای دیگر کشورها فقط یک «افسانه‌» است؛ نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر!

ولی این افسانه‌پردازی، همچون دیگر افسانه‌پردازی‌ها در ساختار سیاسی‌ای که غرب در آغاز کودتای 22 بهمن بر کشور ایران تحمیل کرده «کاربردی» ویژه دارد. و مطلب ما امروز به بررسی همین «کاربرد ویژه» مربوط می‌‌شود. می‌دانیم که پس از هیاهوی رسانه‌ای در سال 1357، ساختاری ظاهراً «گنگ» و «مبهم» به نام حکومت اسلامی بر ملت ایران تحمیل شد. اینکه می‌گوئیم «ظاهراً» گنگ، به این معناست که اگر برای خلق‌الله این ساختار ابعاد شناخته شده‌ای نداشته و هنوز هم ندارد، از نظر عملکرد استراتژیک و منطقه‌ای ساختار فوق بسیار حساب‌شده عمل کرده. این ساختار به نحوی سازمان داده شد که تحت عنوان «مبارزه با آمریکا» و به طور کلی نفی «غرب» و «غرب‌زدگی»، در چارچوب الزامات غربی‌ها یک حکومت انسان‌ستیز و سرکوبگر بر ملت ایران حاکم کند. جای تعجب نیست که امروز مهم‌ترین بازیگران و نقش‌آفرینان این ساختار انسان‌ستیز که نام «جمهوری اسلامی» بر آن گذاشتند، یا ساکن ممالک «غربی»‌ هستند، و یا سخنگویان مستقیم و غیرمستقیم محافل غربی از آب درآمده‌اند!

برای گسترش این «توهم» و تبدیل آن به یک «اصل غیرقابل تردید»، شبکة‌ توجیه‌سازی و توجیه‌گری ‌ماه‌‌ها پیش از کودتای 22 بهمن 57 در ایران فعال شده بود. و در راه این نقش‌آفرینی بسیار «سازنده»، عملکرد نهادهای اطلاعاتی و امنیتی دوران شاهنشاهی را نمی‌باید از نظر دور داشت. به هر تقدیر یک حکومت کودتائی با آب‌ورنگ «دین» در 22 بهمن 57 بر ملت ایران تحمیل شد و ریاست عالیة این مغلطه و گزافه را نیز به دیوانه‌ای به نام روح‌الله خمینی سپردند. این شبکة استعماری چندین هدف استراتژیک داشت که بارها در مطالب این وبلاگ‌ به آن‌ها اشاره کرده‌ایم، ولی در داخل کشور اصل بر سرکوب قلم‌ها، و صداهای ناراضی، گسترش پوپولیسم، استبداد، عوام‌گرائی، توده‌پروری، روضه و ضجه و گریه، مرده‌پرستی و خصوصاً چپ‌نمائی افراطی بود. هر چه بوئی از مخالفت با چارچوب‌های استبدادی این حکومت استعماری داشت، با تکیه بر پوپولیسم و «چپ‌نمائی» غیراسلامی و غربی خوانده شده، می‌بایست به هر ترتیب ممکن «دفع» شود!

در چارچوب این وحشیگری که غرب در آستانة آغازین هزارة سوم میلادی در راه تأمین منافع اقتصادی و استراژیک خود بر ملت ایران تحمیل کرده بود، واژه‌ها هر کدام از معانی ویژه‌ای برخوردار می‌شدند؛ مهم‌ترین این واژه‌ها اگر «اسلام» و «دین»‌ بود، واژة «استقلال» نیز از اهمیت زیادی برخوردار می‌شد. البته این‌ها «کلیدواژه‌های» پروپاگاند بودند و ارتباط زیادی با مفاهیم گستردة فلسفی و تاریخی خود نمی‌توانستند داشته باشند. در چارچوب آنچه «استقلال» معرفی می‌شد، مردم ایران می‌بایست جهت دستیابی به این «استقلال» از خودگذشتگی می‌کردند! این از خودگذشتگی ابعاد متفاوتی داشت: چشم‌پوشی از آیندة خود و فرزندان‌شان، فدا کردن زن و فرزند به دامان الزامات حکومت اسلامی، قناعت و کم‌خوری و کم‌خواهی و کم‌جوئی و کم‌گوئی و ... همه و همه می‌بایست مورد نظر قرار می‌گرفت، چرا که «حضرت» امام در سوراخی که در کوه‌پایه‌های تجریش برای‌شان کنده بودند، شب و روز «عبادت» می‌فرمودند و برای «مادیات» هم پشیزی ارزش قائل نمی‌شدند.

می‌دانیم که این نوع «قصه‌های» شیرین برای خواب کردن بچه‌ها بهترین لالائی‌‌، و برای به چاه انداختن خلق‌الله پوسیده‌ترین طناب‌هاست. همه در کودکی از این قصه‌ها شنیده‌ایم؛ پیرمرد «خردمندی» ترک دنیا کرد و هزار سال بعد دستش را در چاه فرو برد و یک گوی طلائی بیرون آورد! بعد هم این گوی کذا برای همه راه صلاح و فلاح ترسیم نمود و آخرالامر حسن کچل با دختر پادشاه ازدواج کرد! زمانیکه به قصه‌های همین اسلام و دین کذا می‌رسیم مزخرف‌گوئی و فضاحت به اوج می‌رسد. محمدی که «امین» بود و کاروان‌های عدیدة خدیجه را به شام و مصر می‌برد و هزاران هزار درهم پول برای خدیجه تحصیل می‌کرد، به یک‌باره تبدیل به محمدی می‌شود که در غار حری به تفکر و تعمق می‌نشسته و خدیجة میلیاردر هم بجای رسیدگی به امور مالی و تجاری‌اش شخصاً غذای محمد غارنشین را هر روز زیر بغل گذاشته پای پیاده به غار می‌برده!‌ بله، همة این داستان‌ها در واقع یک هدف کلی را دنبال می‌کند: حقنه کردن این دروغ احمقانه به خلق‌الله که برخی قدرت‌جویان و قدرت‌طلبان اهداف مادی ندارند، اینان فقط در راه خدا و خلق خدا قدرت را می‌طلب‌اند! ولی تجربة بشری، حتی در صور سوسیالیسم علمی آن به صراحت ثابت کرد که «قدرت» فقط یک مادیت است؛ اگر از «قدرت» مادیت‌ها را خارج کنید، مفهومش را بکلی از دست خواهد داد. قدرت غیر مادی همه چیز می‌تواند باشد، ولی قدرت نیست! این اصلی بود که سردمداران «نهضت اسلامی» و آمریکائی در بزنگاه کودتای 22 بهمن 57 از نظر مردم ایران پنهان داشتند و ملت را به این فریفتند که «قدرت سیاسی» این گروه اوباش حوزه و بازار فقط «معنویات» را دنبال می‌کند! این همان «معنویات» است که امروز به صورتی که می‌بینیم وبال گردن ملت ایران شده، ثروت‌هایش را به چپاول جهانخواران می‌دهد و جوانانش را در زندان‌ها شکنجه می‌کند.

بله، دنبالة همین معنویات است که ایرانی را در تخیلات و توهمات‌اش به نوعی «استقلال معنوی»، یا استقلال مجازی هم می‌رساند؛ استقلالی که همچون «قدرت» فقط در دنیای معنوی وجود دارد! در این نوع «استقلال»، دولتی که بر سر بزرگترین حوزه‌های نفتی جهان به اذعان خود نمی‌تواند نفت سفید و گازوئیل مورد نیاز ملت را تأمین کند، و بر پایة آمار و ارقام بین‌المللی نان، گوشت، مرغ، تخم‌مرغ و تمامی مایحتاج 70 میلیون ایرانی در این حکومت در گرو واردات مواد غذائی از غرب و محدوده‌های وابسته به سرمایه‌داری غرب است؛ در هیاهوسالاری‌ای که توسط بلندگوهای غربی به راه افتاده در حال «نبرد با آمریکا» و خصوصاً «غرب‌زدگی» است!‌

آنچه امروز در سطح جهانی تبدیل به تئاتر مضحکی به نام «برنامة هسته‌ای» جمکران شده در واقع ریشه در همین «استقلال معنوی» یا بهتر بگوئیم استقلال «مجازی» دارد. غربی‌ها که قرار بود با طرف‌های شرقی خود در نشست پیتزبورگ مسئلة «مالی» و «نقدینگی‌ها» را به اصطلاح «حل» کنند، به یک‌باره گویا سر پول دعوای‌شان می‌شود. به همین دلیل آمریکائی‌ها و متحدان‌شان آناً بهترین «کیسه ‌بکس» جهان، یعنی ملت ایران را به زیر مشت و لگد تبلیغاتی می‌گیرند!‌ به این امید که هم شکست پیتزبورگ را پوشش دهند، هم وحشیگری پلیس و گاردملی را در سرکوب مخالفان این نشست در خیابان‌های پیتزبورگ از انظار پنهان دارند، و هم بار دیگر با ایجاد تنش در سطوح مختلف دیپلماتیک میدانی به دست نوچه‌ها و جوجه‌های‌شان در جمکران بدهند که با فریاد «اسرائیل را از روی نقشه پاک می‌کنیم» زمینه‌های صلح‌طلبی را در منطقه از ریشه بسوزانند!‌ ولی همانطور که می‌دانیم شیری که یال و کوپالش می‌ریزد، حریف موش هم نخواهد شد! حتی مهرورزی که در امر هارت‌وپورت‌های توخالی و به قول خودشان «خالی‌بندی» استاد اعظم این نکبت‌کده است اینبار دست از روی دست برنداشت! هیچ فریادی بر علیه اسرائیل از حلقومش بیرون نیامد و نتوانست به عنوان پامنبری، دنبالة «تبلیغات» غرب را کامل کند. ایشان با همان «کت‌سرمه‌ای» معروف‌شان در برابر خبرنگاران فرمودند:

«طبق مقررات آژانس براي ايجاد هر مجموعه غني‌سازي بايد 6 ماه قبل از تزريق گاز موضوع را به اطلاع آژانس رساند و ما 18 ماه زودتر موضوع را به اطلاع آژانس رسانديم كه اين كار به جاي جنجال مستحق تشويق است.»

منبع فارس‌نیوز، 26 سپتامبر 2008

بله، وقتی افرادی که موجودیت‌شان مدیون فضاسازی، هیاهو و جنجال و سرکوب‌ است، اینچنین منطقی می‌شوند چه باید گفت؟ آخرالزمان هیاهوی فاشیسم‌شان فرا رسیده! آقای احمدی‌نژاد که امروز اینهمه منطقی شده‌اند، چرا در روزهائی که تازه به ریاست جمهوری چاه جمکران نائل آمده بودند قصد «پاک کردن اسرائیل» از روی نقشة جهان را داشتند؟ بالاخره نمی‌توان هم منطق‌ستیز بود و هم منطقی!‌ اینجا نیز طرف مربوطه می‌باید انتخاب خود را صورت دهد. نمی‌توان گام به گام با نردبام منطق‌ستیزی صعود کرد و در نیمة‌راه، یک‌باره سنگ «منطق» و استدلال منطقی به سینه زد. این برخورد دوگانة حکومت اسلامی فقط نشانه‌ای است از ضعف شدید، ضعفی که بازتاب ضعف اربابان آمریکائی این حکومت است. این تشکیلات که از روز نخست پایه و اساس خود را بر هیاهوسالاری، و عوام‌گرائی گذارده امروز نمی‌تواند به این سادگی‌ها تغییر «بنیان» بدهد، حتی اگر اربابان‌اش چنین آرزوئی داشته باشند. به هر تقدیر تا آنجا که مربوط به مسائل سیاسی آیندة جمکران می‌شود مطلب را در همینجا خاتمه داده، این بحث را به فرصت‌های بعدی موکول می‌کنیم.

ولی توضیح کوتاهی در مورد مسائل مالی، همان مسائلی که گویا قرار بود در پیتزبورگ مورد حل و فصل قرار گیرد در این مقطع می‌تواند جالب باشد.

می‌دانیم که مدتی است قدرت‌های غربی هیاهو و دادوفریاد زیادی در سطح جهانی به راه انداخته‌اند که بر اساس آن گویا قصد مبارزه با پول‌شوئی و حساب‌های بانکی «سری» و دیگر صور سوءاستفاده‌های مالی و نقدینگی را دارند! البته این «مسئله» از زمانی جنبة «حیاتی» به خود گرفته که روسیه به عنوان یک قدرت تعیین‌کنندة مالی ـ این قدرت مالی بیشتر نتیجة تزریق صدها میلیارد دلار پول نفت و گاز در اقتصاد روسیه است ـ سری در سرها به در آورده. تاریخچة شبکة مالی «موازی»، همانطور که پیشتر نیز توضیح داده‌ایم به سال‌ها پیش و به بحبوحة جنگ ویتنام بازمی‌گردد. غربی‌ها طی تجربیات حقوقی و قانونی و «دمکراتیک» در جوامع‌شان نهایت امر طی جنگ ویتنام به این نتیجه رسیده بودند که بودجة برخی عملیات نظامی و اطلاعاتی را نمی‌باید به صورت علنی و در برابر کنگره و مجالس قانونگذاری مطرح کرد! چرا که مسئلة نظارت عمومی بر فعالیت‌های جنگاورانه می‌تواند حساسیت‌های انتخاباتی ایجاد کند. به همین دلیل شبکة موازی کذا پایه‌ریزی شد که نخستین نقش آن تأمین نقدینگی مورد نیاز دولت‌های غرب جهت عملیات سری و حتی جنگ‌های «اعلام نشده» در مناطق مختلف دنیا بود. پر واضح است که این شبکه هر گونه ارتباط با دولت‌های غرب را نیز منکر خواهد شد! این همان شبکه‌ای است که طی سه دهة اخیر طالبانیسم و اوباشی از قبیل بن‌لادن را در پاکستان و افغانستان مورد حمایت همه‌جانبه قرار داده.

در سایة فعالیت‌های این شبکه، غرب توانست طی بیش از چهار دهه، دولت ایسلند، حکومت جزایر کایمان، دولت لیختن‌اشتاین، تشکیلات جزیرة باهاماس و بسیاری دیگر از مراکز پولشوئی را عملاً به این اقتصاد موازی وابسته کند. ولی اگر قرار باشد روسیه به عنوان «رقیب» سرمایه‌داری غرب به نوبة خود پای به این شبکه بگذارد دیگر کاربرد آن قابل کنترل نخواهد بود. این شبکه می‌تواند برای غرب مشکل‌آفرین شود،‌ به همین دلیل است که غربی‌ها شمشیرشان را بر علیه نوچه‌های دیروز و دشمنان امروز به صورتی جدی از رو بسته‌ و در عمل قصد جان‌شان کرده‌اند.

اینکه دولت‌های غرب، به بهانة «کنترل حساب‌های سری» و جلوگیری از پولشوئی، تا چه حد خواهند توانست در برابر نفوذ سرمایه‌داری نوپای روس به درون این شبکه سنگ‌اندازی کنند، جای بحث دارد. همانطور که می‌دانیم مسئلة پول در یک نظام اقتصادی که فقط بر محور پول به حرکت در ‌آمده همیشه سرنوشت‌ساز خواهد بود. اینجا نیز پدیده‌ای به نام «پول معنوی» و یا مجازی در کار نیست؛ پول فقط یک تکه کاغذ است، آنچه به پول اهمیت و قابلیت خرید و عملیات جهانی و تجاری می‌دهد قدرتی است که در پس این تکه کاغذ پنهان شده. خلاصه بگوئیم این «تکه کاغذ» در دست همه ارزشی واحد و یکسان ندارد.

بهترین نمونه کشور خودمان ایران است. کشوری که علیرغم صادرات گستردة نفت خام و گاز طبیعی در عمل قادر به استفاده از سرمایه‌های به دست آمده نیست. اگر امروز فریاد مبارزه با پولشوئی از واشنگتن به آسمان می‌رود فقط به این دلیل است که با پول نفت روسیه، آمریکائی‌ها نمی‌توانند همان معامله‌ای را صورت دهند که با پول نفت ایران و عربستان و کویت! این سرمایه‌ها اگر در ایران و عربستان دقیقاً به صورتی یکسان همانند نفت خام‌شان به چپاول نفتخواران می‌رود، در روسیه تبدیل به سرمایه‌های صنعتی و نظامی و بانکی شده! و در همین راستا «بحران پولشوئی» را می‌باید در واقع یکی از ابعاد جهانی شکل‌گیری سرمایه‌داری روسیه به شمار آورد.











...