۷/۱۵/۱۴۰۱

ترجیع‌بند کودتا!

 



 

در گیراگیر تظاهرات بی‌سابقۀ مخالفان در شهرهای ایران،   وزارت اطلاعات حکومت اسلامی گریبان دو فرد را گرفته و ادعا می‌کند اینان تبعۀ فرانسه هستند،  و جهت فراهم آوردن زمینۀ فروپاشی حکومت به ایران آمده‌ بودند.  برای اثبات ادعاهای‌اش هم یک اعترافات تلویزیونی از شبکه‌ای عرب‌زبان پخش کرده.   در این «اعترافات» که فقط قسمت کوتاهی از آن در دسترس قرار دارد،   ایندو فرد حتی تأکید می‌کنند که براندازی مسلحانه نیز مد نظرشان بوده!    بله،  اینچنین است که شبکۀ عرب‌زبان العالم،  بنگاه سخن‌پراکنی حکومت اسلامی،  در محکمه‌ای «تلویزیونی» ایندو نفر را عملاً‌ به تلاش جهت براندازی مسلحانه متهم می‌کند.

 

نخست بگوئیم،   در جهان سیاست،  و «مبارزات» شبکه‌های اطلاعات و ضداطلاعات،   این نوع بازداشت‌ها رایج است.  دولت‌ها در امور یکدیگر تا آنجا که بتوانند دخالت می‌کنند؛  ملت‌ها،  اقوام و حتی اهالی یک شهر و روستا را نیز جهت بهینه کردن منافع‌شان به جان یکدیگر می‌اندازند؛   اخبار دروغ،  جعلی و تحریف شده هم پخش می‌کنند؛   گاه حتی مردمانی را که جرمی ندارند،  به عنوان مجرم به دادگاه و حبس و جوخۀ اعدام می‌سپارند.  خلاصه بگوئیم،  دنیای سیاست با این مسائل  بیگانه نیست.   سناریوی العالم نیز مسلماً یکی از همین‌هاست.    ولی مشکل بتوان تأئید کرد که ایندو فرد اصولاً فرانسوی‌اند؛  تکلم به زبان فرانسه دلیل بر فرانسوی بودن نیست.  در ثانی،  ادارات جاسوسی و ضدجاسوسی در تمامی کشورهای جهان نسخه‌هائی متعدد از پاسپورت‌های واقعی کشورها در اختیار دارند و در صورت نیاز آن‌ها را در اختیار عوامل‌شان قرار می‌دهند!  از سوی دیگر،  به چه دلیل حکومت اسلامی در این برهۀ خاص،   اظهارات ایندو فرد را،  به صورت سانسور شده و از طریق شبکۀ  «عرب زبان» پخش می‌کند؟ 

 

به صراحت بگوئیم،  حکومت ملایان نمی‌تواند  بین مأموریت فرضی ایندو،   با تحولات اجتماعی و تظاهرات گستردۀ اخیر که به دلیل نارضایتی عمومی از حکومت جریان دارد،  «ارتباط» برقرار نماید.   در نتیجه،  عقل سلیم حکم می‌کند که کل اعترافات اینان و برنامۀ «جاسوس‌گیری» وزارت اطلاعات را مورد تردید قرار دهیم.   چرا که این افراد اگر هم برای جاسوسی مأموریتی داشته‌اند،   ماه‌ها پیش از تحولات فعلی بازداشت شده‌‌اند؛   منطقاً مأموریت‌شان نمی‌تواند ارتباطی با جریانات فعلی کشور داشته باشد.   خلاصۀ کلام،   این نوع «ارتباط‌سازی» و پیوند «گوز به شقیقه» که طی سالیان دراز در هر میعاد،  توسط وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه پاسداران «خلق» می‌شود،   فقط یک شیوۀ تبلیغاتی است؛  دروغی است که نهایت امر به بی‌اعتباری هر چه بیشتر این مراکز مفتضح منجر خواهد شد.      

 

ولی معضل تبلیغات جاسوس‌گیری ملایان،  صرفاً به بن‌بست منطقی بالا محدود نمی‌شود.   باید پرسید،  اگر ایندو واقعاً مأموریت براندازی داشته‌اند،   با تکیه بر چه تشکل‌ها،  سازمان‌ها،  احزاب و دستجاتی قصد اجرائی‌اش را داشته‌اند؟  یک گروه «دو نفره» که نمی‌تواند یک کشور را «فتح» کند!  و در کشوری چون ایران،   که طی نیم‌قرن اخیر هر گونه تحرک اجتماعی،  سیاسی،  نظامی و ... و حتی فرهنگی و موسیقائی نیز تحت کنترل کامل حکومت  قرار دارد،  چگونه می‌توان پذیرفت که سازمان‌های جاسوسی غرب دو نفر را بدون ارتباط با تشکل‌های موجود دولتی به ایران بفرستند،  تا حکومت را سرنگون کنند؟  اگر سازمان‌های اطلاعاتی ملایان کله‌پوک‌اند،  سازمان‌های اطلاعاتی غرب کارشان را بلدند.   در نتیجه مسلم است که اگر این سرنگونی توسط ایندو فرد برنامه‌ریزی شده بود،  اینان در ارتباط و هماهنگی با ساختارهای نظامی،  اطلاعاتی،  کشوری و لشکری در همین حکومت ملائی قرار داشته‌اند.   به عبارت ساده‌تر،  حکومت ملایان خود دست‌اندرکار براندازی بوده،  و اگر امروز مجبور شده عوامل خارجی‌ای را که معلوم نیست توسط کدام قدرت مخالف «لو» رفته‌اند،  به محاکمۀ تلویزیونی بکشاند فقط برای حقنه کردن دو دروغ شاخدار به مخاطب است:   از غرب تصویر «دشمن آخوند» ارائه دهد،   و از خود تصویر «مخالف غرب!»  باشد تا یک‌بار دیگر،  عوام‌الناس در کوچه و خیابان عربده بکشند:  «روحانیت شیعه ضدآمریکائی است،  آمریکا دشمن اسلام است!» 

 

از هنگامی که یک عضو شناخته شدۀ سازمان «اف. بی‌. آی» به نام رابرت لوینسون در ایران «ناپدید» شد،  در این وبلاگ نوشتیم که این افراد رابط‌های حکومت اسلامی با دولت‌ها و سازمان‌های اطلاعاتی غرب هستند.   ولی «داستانی» که در سایت‌های فارسی‌زبان خارج و داخل برای لوینسون سر هم کردند بسیار جالب بود.  عنوان می‌شد که این عضو شناخته شدۀ اطلاعاتی «اف. بی. آی»،   در گیرودار بزن و بکشی که حکومت ملایان در ایران به راه انداخته بود،   در هتلی در جزیرۀ کیش اقامت داشته،  و یک روز هم پس از خروج از هتل به ناگاه ناپدید شده!   از این مجمل بخوانید حدیث مفصل!

 

چندی پس از «غیب» شدن لوینسون،  نوبت به بازداشت هاله اسفندیاری و چند تن از هم‌پالکی‌های وی رسید،   و کار بازداشت اینان منجر به دخالت مستقیم رئیس جمهور وقت ایالات‌متحد جهت آزادی‌شان شد!‌   نمی‌دانستیم،  اگر یک مهاجر یک‌لاقبا،  خصوصاً ایرانی در کشور محل تولدش،  به جرم جاسوسی توسط دولت بازداشت می‌شود،   رئیس‌جمهور آمریکا شخصاً خواستار آزادی‌اش خواهد شد.  آن روزها هم نوشتیم که سرکار خانم هاله اسفندیاری رابط حکومت ملایان با یانکی‌ها بوده است،   و اگر بازداشت شده به دلیل دخالت یک دولت دیگر ـ  به احتمال زیاد روسیه ـ  است. 

 

خلاصه بگوئیم،  ملاهائی که طی نیم‌قرن گذشته،   اقتصاد کشور را به دنبالیچۀ اقتصاد سرمایه‌داری آمریکا تبدیل کرده‌اند؛  سرمایه‌های‌شان را توسط جنایتکارانی از قماش خاوری‌ها و شیخ‌الاسلامی‌ها و ... در بانک‌های آمریکائی خوابانده‌اند؛   تمامی توله‌های‌شان را برای اقامت و تحصیلات «عالی» و خصوصاً دلالی به آمریکا و انگلستان ‌فرستاده‌اند،  جاسوس آمریکائی و انگلیسی «بازداشت» نمی‌کنند.   رهبر این حکومت خودش جاسوس آمریکاست.  

 

ولی برنامۀ مفرح «جاسوس‌گیری» همچنان ادامه یافت،  و باز هم در جریان کودتای سر سایمون گس ـ  جنبش سبز ـ  با بازداشت جاسوسان فرانسوی و انگلیسی تکرار شد.  دختر خانمی فرانسوی،  به نام «کلوتیلد ریس» که از قضای روزگار بدون اجازۀ کار و اقامت در دانشگاه صنعتی اصفهان زبان فرانسه تدریس می‌کرد،   به جرم دست داشتن در براندازی «جنبش سبز» بازداشت می‌شود!  باز هم کسی نمی‌پرسد این «صبیه» با چه مجوزی به دانشگاه صنعتی اصفهان راه یافته و چه مقاماتی برای وی «کارسازی» کرده‌اند.  بعد از سناریوی خانم «ریس»،   بار دیگر برنامۀ «جاسوسه‌گیری» با خانمی به نام نازنین زاغری تکرار می‌شود،   و ... و قص‌علیهذا!            

 

خلاصه بگوئیم،  این سناریوی تکراری،   نخ‌نما و موهن سال‌هاست که به عناوین مختلف در میعادهای مشخص عین ترجیع‌بند «تکرار» می‌شود.  ایرانیانی مقیم خارج از کشور،   و یا اتباع دیگر کشورها،  دستگیر شده،   به جرم تلاش جهت براندازی به بازداشتگاه می‌روند.  ولی ارتباطات‌شان به هیچ عنوان با مقامات رسمی در کشور علنی نمی‌شود.  این قضیه از روز هم روشن‌تر است؛  پنتاگون و سازمان آتلانتیک شمالی در ارتباط با لات‌ولوت‌های حاکم در ایران سال‌هاست که برنامۀ فروپاشی طراحی می‌کنند؛   این برنامه‌ها «لو» می‌رود.  و در پی ناکامی برنامه،   لات‌ها آناً چند رأس جاسوس که در واقع سروران حکومت اسلامی‌اند از گنجه بیرون کشیده،  و بعد از سروصدای فراوان پیرامون مأموریت‌های آنان،  حضرات را با حقوق و مزایا و پاداش‌های کلان به دامان کشورهای متبوع‌شان باز می‌گردانند!   

 

از این روند چنین استنباط می‌شود که در درون حکومت اسلامی عوامل بی‌شماری،  وابسته به تشکل‌های جاسوسی غرب به دنبال سازمان دادن به یک کودتای‌ دیگرند.  کودتائی در ظاهر انقلابی،   سرنوشت‌ساز و خصوصاً متمایل به برقراری «دمکراسی!»   با این عمل غرب می‌تواند ارتش دست‌نشاندۀ یادگار آیرون‌ساید را که پس از کودتای 22 بهمن 57،  به بازیگر پشت صحنه تبدیل کرده بود،  بار دیگر به صورت علنی به میانۀ میدان سیاست بیاورد.   بله،  درست حدس زدید!  دقیقاً برنامۀ «تجدید دمکراسی» به شیوۀ «جمهوری» ترکیه روی میز اینان قرار گرفته.  ولی اگر همانطور که شاهد بودیم،   کودتای سازمان آتلانتیک شمالی در ترکیه به آ‌ب گوزید،  پرواضح است که برنامه‌های کودتائی اینان در ایران نیز ناکام خواهد ماند.        

 

اهداف این نوع «تغییر و تحول» متعدد است،   و در هر کشور نیز متفاوت.   در مورد ایران،   مشکل غرب می‌تواند با نجات ملایان از زیر ضربۀ‌ مخالفان استبداد حل شود.   به این ترتیب که  این نوع نقل‌وانتقالات تشکیلاتی،  روحانیت خودفروختۀ شیعه را به حاشیۀ امن بازمی‌گرداند،   و اینان باز هم در چارچوب نیازهای غرب در منطقه،  می‌توانند همچون دوران آریامهر با «بی‌طرفی»،  همان نقشی را به عنوان داوری نهائی و غائی در تحولات اجتماعی و سیاسی ایفا کنند که امروز امثال سیستانی در عراق به صحنه آورده!  

 

این سناریو همانطور که شاهد بودیم از دوران شیاد اردکانی،  ملاممد خاتمی آغاز شد،   و سال‌هاست که بی‌وقفه تکرار می‌شود.   ولی در هر میعاد روحانیت شیعه رودست می‌خورد؛   در خوشخدمتی به اربابان یانکی‌اش روسیاه می‌شود،   و پس از چند روز خفقان،  از طریق سخنرانی‌های مقام معظم،  با ترجیع‌بند «مست بودم اگر گهی خوردم»،   دست به عقب‌نشینی می‌زند.

 

ما از ایرانیان داخل کشور تقاضا می‌کنیم  بجای دادوفریاد در خیابان‌ها،  حکومت ملایان را وادار کنند تا ارتباطات این «جاسوسان» را با شبکه‌های حکومتی علنی کرده،   پرده از نام و مشخصات رابطان‌شان در قلب حکومت بردارد.   مسلم بدانیم اگر چنین عملی صورت پذیرد،  نه مهساها در این مملکت جان خواهند باخت و نه دولت خودفروخته شیعی به خود اجازه خواهد داد که ده‌ها جوان را که به زندگی سوخته‌شان در خیابان‌ها اعتراض می‌کنند به گلوله ببندد.   به آندسته از مخالف‌نمایان هم که با هر آشوبی فریادهای «برادر ارتشی» و «سلاحت را زمین بگذار» ...  در داخل و خارج کشور به آسمان می‌برند می‌گوئیم،  دست‌تان در برابر ایرانیانی که خواهان تغییرات اساسی و بنیادین در این مملکت‌اند رو شده‌ است؛  حنای‌تان دیگر رنگ ندارد.  هیچ ملتی از طریق سازش با امیال یک ارتش استعماری،  و مشتی فعلۀ سازمان‌های امنیتی و شکنجه‌گران و سرکوبگران نتوانسته به «دمکراسی» برسد،  که ملت ایران  دومین‌اش باشد.           

 

جشن مهرگان بر همۀ ایرانیان خجسته باد!

 

 


۷/۱۰/۱۴۰۱

نه کارتر، نه بایدن!

 

 

خیزش عمومی در ایران که پاسخی سخت و دندان‌شکن به دهه‌ها سرکوب و خفقان توسط روحانیون شیعی و اوباش نانخور آن‌هاست،  اینک پای به مراحل سرنوشت‌سازی ‌گذارده.   این خیزش برای رسیدن به میعاد کنونی،  راهی دراز پیمود.   هزاران انسان در راهش  سیاه‌چال‌های رژیم را به جان خریدند؛   مادرانی سال‌ها بر مزار فرزندانی که ملایان به مسلخ فرستادند گریستند،  ‌پدرانی دهه‌ها از سرنوشت جگرگوشه‌گان‌شان بی‌خبر ماندند،  و بیش از ده میلیون ایرانی تلخی غربت به جان خریده،   کشور را برای همیشه ترک گفتند.   این خیزش را می‌باید گرامی داشت.  و در این میانه،  آن‌ها که امروز دست در دست یکدیگر،  بر امواج طوفندۀ این جنبش نشسته‌اند،   شاید جوان‌تر از آن‌اند که بدانند؛   و آن‌ها که خواسته،  یا ناخواسته دهه‌ها ترک وطن کرده‌اند کهنسال‌تر از آن‌ که عظمت هیمۀ این آتش خشم را بشناسند.   با این وجود،  ایرانیان در یک اصل متفق القول‌اند؛  حرکت امروز برای ارضاء تمامیت‌خواهی یک ایدئولوژی،   یا حفظ منافع یک طبقۀ خاص اجتماعی یا یک صنف و قشر مشخص به راه نیافتاده.  حرکتی است به سوی دمکراسی،   برای تحقق جامعه‌ای قانونمند و برقراری ساختاری که بتواند زنگار واپس‌ماندگی‌ها را برای همیشه از چهره این سرزمین بزداید. 

 

با این وجود،  اگر طی بحران‌های سیاسی احساسات،  شوق،  آرمانگرائی و دیگر شورهای ملت‌ همیشه نقشی اساسی در گردهمائی‌ها،  ادامۀ تظاهرات،  و حتی پیروزی نهائی ایفا کرده،  جوامعی از این بحران‌ها سربلند بیرون آمده‌اند که در برخورد با واقعیات تاریخی دچار احساسات نشده،  و فراموش نکرده‌اند که اهداف واقعی چیست.   رهبری «کلان ـ جنبش‌های» اجتماعی و سیاسی همیشه کاری پیچیده است و در کشوری چون ایران که عملاً تمامی شبکه‌های ارتباطی توسط حکومت مستبد مسدود شده،   نه فقط رهبری جنبش که هر گونه سازماندهی با مشکلات فراوان روبرو خواهد شد.   و در سایۀ همین مشکلات پرشمار است که عملۀ استبداد،   ایادی استعمار و خزندگان موذی و خوش‌خط‌وخالی که سال‌ها با برچسب‌های متفاوت ـ   ضدانقلاب،  مخلص و انقلابی،  اصلاح‌طلب،  روحانی مخالف،  و ... ـ  در سایۀ همین حکومت زیسته‌اند و خون ملت به شیشه کرده‌اند،  منتظر فرصت‌اند.   منتظرند تا بار دیگر،  همچون تجربۀ هولناک 22 بهمن 57 جنبش امروز را که در راه زن،  زندگی و آزادی،   رفاه و انسانیت آغاز شده،  به بیراهۀ توهمات و مطالبۀ موهومات بکشانند؛  باشد تا بار دیگر ملت ایران را در محراب قدرت‌های بزرگ جهانی قربانی کنند.

 

ولی فراموش نکنیم که ملت‌ها،  حتی قدرتمندترین‌شان در این جهان تنها نیستند؛  ملت‌های دیگر نیز دست‌اندرکارند؛   همسایگان،  دشمنان،  دوستان،  موافقان و مخالفان،  و ... هیچ یک در چنین میعادی بیکار ننشسته‌اند.   و در این روزگار،   ایرانیان در برابر دو سیاست قدرتمند قرار گرفته‌اند.  سیاست آمریکا و متحدان،  یا بهتر بگوئیم «رعایای اروپائی‌اش» و سیاست روسیه در قالب همسایه‌ای توانمند که به آرامی سر از بستر بلشویسم بیمارگونه و شکست‌خورده‌اش بر می‌دارد.      

 

سیاست آمریکا در ایران نمونۀ روشنی دارد؛  افغانستان طالبانی!  آمریکا از لحظه‌ای که با پیروزی حزب پرچم در افغانستان دریافت که زمینۀ حاکمیت در اینکشور را از دست داده،  مسیر «اسلام سیاسی» را برگزید.   نخست در کوه‌پایه‌های افغانستان و سپس در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران!   اوج‌گیری خمینی‌ایسم نتیجۀ همین سیاست مزورانه بود،  و پیروی و همکاری کورکورانۀ دربار پهلوی با منویات واشنگتن آن را به ثمر رساند.  امروز از این خیانت بزرگ به ملت ایران نزدیک به نیم قرن می‌گذرد؛  افغانستان هنوز در جنگ است،  و ایرانی هنوز در بند!

 

این یادآوری از اهمیت برخوردار بود،   چرا که کم نیستند آن‌هائی که هنوز امید به پشتیبانی واشنگتن در مصاف ایرانی با روحانیت شیعی دارند.   هنوز کم نیستند آن‌هائی که سرنوشت تیرۀ عراقی،  سوری،  کرد،  ترک،  افغان و پاکستانی را ندیده‌اند،   و اگر نیم‌نگاهی هم انداخته‌اند،  تشابه آن را با سرنوشت ایرانی نشناخته‌اند.   برای ساختن کشور می‌باید با واقعیات رودررو شد.  و در رأس این واقعیت می‌باید قبول کرد که،  علیرغم تمامی غم‌بادهائی که توسط دولت‌مداران واشنگتن‌ و هولیوودی‌ها در راه مبارزات ملت ایران در سایت‌های دولتی به نمایش ‌گذارده می‌شود،‌  گزینۀ‌ واشنگتن جز حکومت اسلامی،  سروری آخوند،  سرکوب آزادی‌های اساسی و انسانی،  و به زنجیر کشیدن ملت ایران نبوده و نیست.   فراموش نکنیم که جیمی کارتر،  رئیس جمهور وقت آمریکا بود که دست روح‌الله خمینی را گرفت و با علم‌وکتل این دیوانۀ قدرت و جنون را از نجف به تهران آورد؛   بقیۀ قضایا را خودتان بهتر می‌دانید.

 

ولی همانطور که گفتیم،   در همسایگی ما دولت قدرتمند دیگری نیز نشسته؛  دیروز اتحاد شوروی نام داشت و امروز فدراسیون روسیه.   اینکشور نیز از سیاست‌گزاری در ایران غافل نمانده و نخواهد ماند.   استراتژی فعلی روسیه را در ایران بارها در وبلاگ‌های متفاوت بررسی کرده‌ایم،  قصد تکرار مکررات نداریم.   با این وجود،  اشاره‌ای کوتاه در این زمینه لازم است.  مسکو از نخستین روزهائی که تحت نظارت جمعی از افسران سازمان «اف. اس. ب» سر از خاکستر بلشویسم برداشت،   نقطه‌نظر ژئواستراتژیک‌اش را به صراحت اعلام داشته.   بر اساس این نگرش،  مسکو از انقلابات،  تحولات آنی،  کودتاها،  هیاهوها و اغتشاشاتی که عموماً توسط ایالات‌متحد و متحدان اروپائی‌اش در راه بهینه کردن منافع غرب به راه می‌افتد،  نه فقط حمایت نمی‌کند،  که در برابر آن خواهد ایستاد.  بر اساس این سیاست،  هدف اصلی گسترش منافع دولت‌های مستقر در ارتباط با دولت فدراسیون روسیه است؛   مواضع داخلی این دولت‌ها اهمیتی ندارد!   به این معنا که جهت حفظ و تداوم دادوستدهای دوجانبه،  مسکو نمی‌تواند از فروپاشانی‌ها حمایت کند.  در این مقطع بررسی جزئیات این پروژۀ «کلان‌ ـ اقتصادی» را بر عهدۀ صاحبان فن می‌گذاریم،   و بازمی‌گردیم به مسئلۀ ارتباط مسکو با تحولات اجتماعی در ایران.

 

باز هم بارها و بارها در وبلاگ‌های‌مان نوشته‌ایم و پیش‌بینی کردیم که اگر مواضع روسیه در مقایسه با مواضع اسلام‌پناه و آخوندلوس‌کن لندن و واشنگتن فی‌نفسه مترقی است،   مشکلی اساسی در سیاست ایرانی مسکو به وجود خواهد آمد؛  کرملین نهایت امر می‌باید با یک حکومت دست‌نشانده،   بی‌اختیار،  فاسد و سرکوبگر و خصوصاً قرون‌وسطائی هم‌گام شود.   مسئله‌ای که می‌تواند هم پرستیژ روسیه را مخدوش کند،  و هم توازن قوا را در داخل ایران به نفع پایتخت‌هائی منحرف نماید که در «ظاهر»،   و نه در «واقع» خود را خواستار آزادی و دمکراسی در ایران جا می‌زنند؛  همان‌ها که حکومت آخوند را در ایران مستقر کرده‌اند.  

 

امروز این پیش‌بینی،  به صورت وضعیت ناگواری که شاهد آن هستیم،   تحقق یافته.  می‌بینیم که سایت‌های وابسته به واشنگتن ـ  رادیوفردا،  بی‌بی‌سی،  رادیو آمریکا و ... ـ  جملگی برای مهسا امینی،  زن جوانی که قربانی وحشیگری استعماری‌شان در ایران شده،   اشک تمساح می‌ریزند؛  برای «انقلاب» ایرانیان بر علیه استبداد پیراهن می‌درند؛   فیلم‌ مبارزات خیابانی پخش می‌کنند،   و ... ولی همزمان مسکو در برابر آنچه پیش آمده عملاً سکوت کرده.   چرا راه دور برویم،   دستجات و گروه‌هائی که یا وابسته به مسکو هستند،  و یا از منظر سیاسی بسیار نزدیک به روسیه،  عملاً دست به نوعی «حمایت» از بقاء حکومت ملایان زده‌اند.  به طور مثال،  سایت پیک‌نت که خود را به حزب کمونیست روسیه بسیار نزدیک می‌نمایاند،  در آغاز خیزش‌های خیابانی عملاً به تعطیل در آمد.  و اگر یک هفته بعد با «بهانه‌هائی» تعطیلی‌اش را توجیه نمود،‌  و بار دیگر آغاز به کار کرد،  مستقیماً خواستار همکاری تشکیلاتی و سازمانی مخالفان با حکومت تهران ‌شده است!   این نیست جز دنباله‌روی از سیاست مسکو؛  همان سیاستی که بالاتر نیز از آن سخن گفته‌ایم. 

 

نویسندۀ این وبلاگ به دلیل سیاست‌های مترقی منطقه‌ای روسیه،   از آغاز حرکت کرملین به سوی مصاف با غرب طرف مسکو را گرفت؛  در جنگ اوکراین نیز از روسیه حمایت کرد.  ولی در مورد ایران ادامۀ این وضعیت امکانپذیر نیست،   و بر خلاف توهمات پیک‌نتی‌ها،   نمی‌توان جهت پیشبرد یک سیاست حتی از نوع مترقی‌اش،   ملتی را به زیست در شرایط قرون وسطائی محکوم کرد.   در نتیجه سیاست روسیه ـ  حمایت از ساختار دولت و ممانعت از فروپاشی ـ  حداقل در ایران دیگر امکان‌پذیر نیست.  ساده‌تر بگوئیم،  امکان همزیستی ایرانی با حکومت ملائی دیگر منتفی است؛  خواست مسکو هر چه باشد،   این حکومت باید برود.   چرا که از یک‌سو مسکو در ابتر کردن عوامل دست‌نشاندۀ آمریکا در داخل حکومت عاجز مانده و این عوامل همچنانکه در مورد پیوستن ایران به پیمان شانگهای هم شاهد بودیم،  با ایجاد آشوب و بحران از ادامۀ سیاست‌های مترقی روسیه در ایران ممانعت می‌کنند.   و از سوی دیگر،   نارضایتی‌ای که دین‌اجباری ملایان در سطح جامعه به راه انداخته به صورتی غیرقابل بازگشت پایه‌های شیعۀ اثنی‌عشری را از هم فروپاشانده.  به صراحت بگوئیم،  جامعه دیگر نه روحانی شیعی می‌خواهد و نه مذهب‌فروش تشیع علوی!

 

البته تعیین سرنوشت کشور همیشه با ملت ایران خواهد بود،   ولی اینبار به استنباط ما،   ملت حرف آخر را زده است.    امیدواریم که تحولات فعلی در راه تحقق دمکراسی از مسیر خود منحرف نشود،   و فراموش نکنیم که در راه دستیابی به رشد،  رفاه و سربلندی تنها هستیم؛  جز ایرانی هیچکس در کنار ما نخواهد بود.