۶/۰۳/۱۳۸۵

پل‌های ارتباطی و سهم ملت‌ها!



وبلاگ امروز را وقف بررسی «بنیاد صلح» در واشنگتن می‌کنیم. این «بنیاد» که چون دیگر انواع آن تحت عنوان یک «مرکز تحقیقاتی» فعال است، در واقع شاخه‌ای از مجموعه تشکیلات توجیه‌گر سرمایه‌داری جهانی‌ است، تشکیلاتی که جهت فراهم آوردن زمینة اسارت سازماندهی شدة ملت‌ها، همزمان و گام به گام با فعالیت‌های نظامی واشنگتن، فعال می‌شوند. در وبلاگ قبل در مورد «برادرتنی» و انگلیسی «بنیاد صلح»، یعنی «چتم‌هاوس»‌ مطالبی عنوان کردم، ولی با در نظر گرفتن اهمیت ایالات متحد در امر مقدس «غارت اموال ملل جهان»، می‌توان اطمینان داشت که مراکز وابسته به این دولت به مراتب از انواع «اروپائی»‌ آن تیزدندان‌تر، مجهزتر و درنده‌خوتراند. و نباید از نظر دور داشت که «بنیاد صلح» صرفاً نمونه‌ای است کوچک، در فهرست «گسترده» و چشم‌گیری از این «بنیادهای» رنگارنگ!

برخلاف انتظار خوانندگان، بر اساس تعریفی که این «بنیاد» از فعالیت‌های خود ارائه می‌دهد، عملکردهای این تشکیلات هیچ ارتباطی با «صلح» در معنای متعارف آن ندارد! تعریف دقیقی که «بنیاد صلح» از واژة صلح ارائه می‌دهد چنین است: «این امر اساسی است که ایالات متحد، به دلیل ارتباط با جامعة جهانی، جهت پیشگیری، مدیریت و حل خطراتی که صلح در جهان را تهدید می‌کند، وارد عمل شود»! این جملة «جادوئی» در خود مسائل و مطالبی پنهان دارد که بررسی آنرا مسلماً می‌باید بر اساس «تاریخچة» عملکرد دولت آمریکا، جهت «اعمال» صلح در سطح جهانی جستجو کرد. در نخستین گام، می‌باید این سوء‌تفاهم را از ذهن زدود که تعریف واشنگتن از «ارتباط» با جهان، «ارتباط» در مفهومی «کلی» است. واشنگتن، به دلیل گسترة شبکة نفوذی خود در سراسر جهان، «منافعی» دارد که آنرا در جملة بالا، «ارتباط» تعریف کرده. این «ارتباط» در واقع همان «چپاول منابع زیرزمینی، چپاول منابع نیروی انسانی، چپاول ارزش‌های اضافی تولیدی، و ...» است، که واشنگتن با «حفظ صلح»‌ می‌باید آن را «صندوق صندوق» به سرزمین آمریکا «ارسال» کند، تا بتواند هم از پیشرفت و جایگیر شدن رشد اقتصادی پایدار در دیگر مناطق جلوگیری به عمل آورد، و هم با انباشت ثروت و نیروی متخصص کار، بازده سرمایه‌گذاری در «ینگه‌دنیا» را تا حد امکان بالا نگاه داشته، از این مفر، از فرار سرمایه و متخصص به مناطقی که تحت کنترل کامل ایالات متحد نیستند جلوگیری کند.

اینجاست که تعریف واقعی این «بنیاد صلح» را، در ارتباط با واژه‌های «صلح» و «ارتباط» در می‌یابیم! در غیر اینصورت بانیان خیر این تشکیلات می‌باید توضیح دهند که در موضع‌گیری‌های «بنیاد صلح» در مورد جنگ اخیر لبنان که منجر به قتل‌عام و آوارگی صدها هزار غیرنظامی شد، از چه رو واشنگتن به دلیل همکاری‌های علنی‌اش با مهاجمان، «محکوم» نشده است. ‌

همانطور که پیشتر عنوان شد، از این دست «بنیادها» در کشورهای غربی فراوان می‌توان یافت؛ بنیادهائی که در واقع «چرخ پنجم» ارتش خونریز ایالات متحد‌اند، و کار واقعی‌‌شان جایگزینی چرخه‌های پنچر شدة همین ارابه، در هنگام نیاز است. و این همکاری‌های دست و دلبازانه همه برای اینکه، چرخ‌دنده‌های انسان‌ستیز این «حاکمیت سرکوب‌گر» بتواند بی‌وقفه به فعالیت‌های‌ خود ادامه دهد. الهامات و توجیهات این بنیادها نه تنها پیوسته مورد «توجه» مقامات رسمی کشورهای غربی است، که رسانه‌های غرب از قبیل بی‌بی‌سی، سی‌ان‌ان، و دیگر همکاران ارتش آمریکا، در سخن‌پرانی‌های‌ چندزبانه‌شان، از نظرات «متخصصین» این دکان‌های آدم‌‌سوزی به اندازة کافی بهره نیز می‌گیرند.

به طور مثال سایت بی‌بی‌سی، در تاریخ 20 شهریور، گزارشی از مصاحبه با فردی به نام عبدالسلام مقروی، منتشر کرده است. ایشان که «مدیر پروژة جهان اسلام در بنیاد صلح آمریکا» معرفی شده‌اند، گویا اخیراً به مقامات آمریکائی توصیه کرده‌اند که با «جهان اسلام» از در همراهی وارد شده، از «اصلاح‌طلبان»‌ حمایت به عمل آورند. این «اصلاح‌طلبان» ـ که منافع این «بنیاد» مسلماً حکم می‌کند حتماً از‌ طرفداران آمریکا نیز باشند ـ به نظر «متخصص جهان اسلام»، می‌توانند میان اسلام و منافع آمریکائی‌ها «پلی» برقرار کنند! البته ما طی چند دهة اخیر، نه کور بوده‌ایم و نه کر، و این «پل‌ارتباطی» را در تاریخ منطقة خاورمیانه میان منافع سرمایه‌داری آمریکا و «اسلام» در صور مختلف خود به صراحت دیده‌ایم، ولی اینکه امروز «سخنگویان» آشکار و پنهان «امپریالیسم» سخن از «پل»‌ می‌کنند، می‌باید چنین تحلیل شود که گویا «راه‌های ارتباطی گذشته» دیگر به درد این آقایان نمی‌خورد!

طی جنگ‌های بزرگ، پل‌های ارتباطی، اولین اهداف حملات هوائی‌اند، تا ارتباطات مختل شده، ارتش‌های متخاصم بتوانند رقبا را منزوی کنند. حال باید پرسید این جنگ جدید چیست که طی آن، پل‌های ارتباطی جهان اسلام با غرب: ملک‌های سعودی، طالبان، حزب‌الله، حماس فلسطینی و امثال عباسی مدنی‌های الجزایری، که معماران واقعی‌ همة آنان را باید در بطن تشکیلات سیاسی غرب جست، یکسره نابود شده‌اند، و اینچنین سخنگویان منافع غرب در این «بنیادها» را به حمایت از گفتگو با «اصلاح‌طلبان»‌ در جهان اسلام انداخته؟ شاید حضور پیوستة «عمله ـ اکره‌های» اصلاح‌طلب، بر سایت‌های «مستقل» تشکیلات سیاسی اپوزیسیون ایران را نیز باید در همین راستا مورد تحلیل قرار داد.

در شرایط فعلی، تشکیلات دست‌راستی‌های متمایل به غرب در ایران: نهضت‌آزادی، جبهة ملی، درباری‌های ساواکی،‌ و نظامی‌هائی که همه‌ساله در 4 آبان هنوز رژه می‌روند، یعنی سازمان‌هائی که در طیف سیاست‌های جهانی، راست‌گرایان مذهبی و افراطی تلقی می‌شوند، هر چند همگی یکسره به دامان «آزادیخواهی» افتاده‌اند، هیچکدام از آنان این «آزادی» را حاضر نیست خارج از فرامین اسلام انسان‌ساز تعریف ‌کند! تشکیلات دست چپ نیز، به سنت دوران رفیق استالین، به عملکردهای دورة شهریور 20 خود روی آورده‌اند. دوره‌ای که هم با قوام‌سلطنه و دربار «لاس» سیاسی می‌زدند، هم در همگامی با ارتش اشغالگر خارجی خواستار استقلال «کشور» آذربایجان بودند، و هم در کردستان مبلغ «آزادی خلق‌ها» و «حکومت کارگری»! و ظاهراً در آن روزگار، این «خواست‌های» انقلابی چنان آتش به جان‌شان زده بود که، نه تنها جناح‌های «مختلف‌شان» زیر نظر کرملین به جان یکدیگر می‌افتادند، که فرصتی هم برای حمایت از حرکت‌های‌ واقعی توده‌های مختلف شهری برایشان باقی نمانده بود! نه کتابی که قابل خواندن باشد نوشتند، و نه تحلیلی با ارزش از خود به یادگار گذاشتند!

وضعیت حکومت ایران هم در این گیرودار و در چارچوب نیازهای «ارباب» ینگه‌دنیائی‌اش کاملاً مشخص است. این حکومت سعی تمام دارد که «اصلاح‌طلبی» مورد نیاز ینگه‌دنیا و بنیادهای «صلح‌طلب» را تا حد امکان از درون طیف سیاسی «حکومت اسلامی»‌ تأمین کند، تا از این راه بتواند چند صباح دیگر هم در قدرت باقی بماند. مشغولیت فکری «اسلام انسان‌ساز» در ارسال «متفکر»‌ اصلاح‌طلب و مسلمان به مراکز مختلف‌ دانشگاهی و «تحقیقاتی»‌ در ایالات متحد و اروپای غربی را، در همین راستا باید مورد تحلیل قرار داد؛ نانی است که در تنور امپریالیسم «عزیزتر از جان‌شان» می‌چسبانند.

فقط می‌ماند «ملت ایران»! همان مردم کوچه و بازار: دانشجو، دانش‌آموز، زنانی که امروز مجبورند در بطن یک جامعة مسموم شده از تبلیغات مذهبی همه روز در محیط‌های سرکوب فاشیستی نان خود را در آورند، جوانانی که به دلیل روابط «غیراسلامی» همه روزه شلاق می‌خورند، سرکوب می‌شوند و به حبس می‌افتند، کارگرانی که از کوچک‌ترین حقوق استخدامی برخوردار نیستند، متفکران، نویسندگان، هنرمندانی که حکومت اسلامی یا فراری‌شان می‌دهد، یا به زندان روانه‌شان می‌کند؛ خلاصة مطلب همة آنانی که این «بنیادها»‌، در چارچوب «محاسبات» انسانی، سیاسی و اقتصادی‌شان اصولاً موجودیت‌شان را هم به حساب نمی‌آورند! بله، این‌ها را کسی به «حساب» نمی‌آورد. ولی امروز، برای عمله و اکرة این بنیادها یک خبر بسیار بد آورده‌ام، چرا که از قضای روزگار، فروپاشی دیواره‌های امنیتی سیاست‌های جنگ سرد، یکی از معانی‌ مهم و تاریخی‌اش همان حضور گسترده‌تر همین «حساب نشده‌ها» در محاسبات پایدار سیاسی است؛ این خبر کوچک را حتماً به گوش اربابان‌تان برسانید!

۶/۰۱/۱۳۸۵

«چتم هاوس» و جهان دانش!


یک مرکز «تحقیقاتی» که نام «چتم‌هاوس»‌ بر خود گذاشته، در گزارش 52 صفحه‌ای خود تحت سرپرستی «رابرت لا» و «کلر اسپنسر»، به جهان متمدن و «دمکراتیک» غرب، در مورد ریشه گرفتن نفوذ ایران در منطقه «اخطارها» داده است. نام واقعی این مرکز، «بنیاد سلطنتی تحقیقات مسائل بین‌الملل» است، و همانطور که می‌توان حدس زد، این مرکز چون بسیاری دیگر مراکز تحقیقاتی غرب، «مستقل» است و آنچه به چاپ می‌رساند، نمی‌باید به عنوان موضع‌گیری‌های حاکمیت انگلستان در نظر گرفت، چرا که صرفاً بازتاب «نظرات» نویسندگان و محققان آن به شمار می‌آید! این گزارش که اینک در ده‌ها میلیون نسخه، از طریق امواج اینترنت، در فرمات‌های مختلف از «پی‌دی‌اف» تا «اچ‌تی‌ام» و ... در اختیار خوانندگان محترم قرار می‌گیرد، همزمان در سایت‌های «مستقل»‌ و رسانه‌های «بی‌تقصیر» و «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود» غربی نیز، «انعکاس» کامل یافته، و در رأس آن‌ها، همانطور که می‌توان حدس زد، می‌باید از «بی‌بی‌سی»، آتش‌بیار اصلی معرکة «اسلام راستین»‌ نیز یاد کنیم.

مسلماً مطرح کردن چند و چون یک مقالة «تحقیقاتی» در 52 صفحه، کار یک وبلاگ نیست، ولی با در نظر گرفتن «الگوی پایه‌ای» این مقاله، می‌توان به صراحت دید که منطقة مورد بررسی نویسندگان همان منطقه‌ای است که از آن به نام منطقة بازمانده از «فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ سرد» یاد می‌شود: خاورمیانه، آسیای مرکزی و جنوبی، و مهم‌تر از همه روسیه و کشورهای سابقاً شورائی!

نویسندگان این مقاله که در میان آنان نام چند ایرانی نیز خودنمائی می‌کند، از «رشد نفوذ ایران در منطقة خاورمیانه» ابراز تعجب می‌کنند، و با اعلام این مطلب که ایران، با اهمیت‌تر از آن است که بتوان به سادگی از کنارش گذشت، قصد آن دارند که به قول این نویسندگان از چگونگی «دینامیسم» فعال‌ روابط وسیع ایران با همسایگان‌اش «پرده» بردارند. در دنباله، این تحقیق ادعا دارد که آقای احمدی‌نژاد علیرغم سخنان «عجیب و غریب»، از طرف اجزاء متشکلة حاکمیت اسلامی مورد حمایت قرار می‌گیرد؛ ایران، عراق را حیاط خلوت «سیاسی»‌ خود تلقی می‌کند، نفوذ آمریکا را در منطقه ـ حتی در افغانستان ـ به حال «تعلیق» در آورده، و ... خصوصاً اینکه روسیه یکی از طرف‌های بسیار مهم روابط اقتصادی ایران در صحنة بین‌الملل است. ‌

البته،‌ جای تعجب نیست که استدلال «محققان» چتم‌هاوس با «ترهاتی» آغاز شود که چندی پیش به قلم فردی به نام «عبدالستار شودوکی»، در مورد شرایط منطقه به زبان فارسی بر سایت‌های «مستقل»‌ ایرانی خودنمائی می‌کرد: «ایران از سیاست مبارزه با تروریسم آمریکا بیش از هر کشوری منتفع شده است، چرا که طالبان و صدام حسین را آمریکا سرنگون کرده». و بر اساس اظهارات این محققان، فروپاشی ایندو دولت، باعث شده که ایران بتواند آزادانه در منطقه روابط سیاسی با کشورهای دیگر برقرار کند! و از مسیر این روابط است که ایران «متکی به نفس» شده، و نقش یک قدرت منطقه‌ای را ایفا می‌کند. در ادامه،‌ نویسندگان محترم نکات مورد نظر ایالات متحد در منطقه را اینچنین خلاصه می‌کنند: بازسازی عراق و افغانستان، حمایت از منافع اسرائیل، پیشگیری از درگیری‌های اسرائیل و فلسطین،‌ دسترسی به منابع نفت، سرکوب تروریسم، و دلنگرانی در مورد شیوة برخورد با ایران! البته این مطلب از نظر دور نمانده که در تمامی این زمینه‌ها نویسندگان،‌ ایران را یک «خطر راهبردی» تلقی می‌کنند!

همانطور که در آغاز وبلاگ عنوان کردم، بررسی یک «تحقیق» در یک وبلاگ جائی ندارد، ولی اگر خوانندگان این «تحقیق» عالمانه، جزئیات آنرا «مو به مو» دنبال کنند، در می‌یابند که از چه رو در وبلاگ خود این «تحقیق» را مطرح کرده‌ام؛ آنچه نویسندگان «دانشمند» این ورق‌پاره تحویل خوانندگان می‌دهند، نه «تحقیق»، که مجموعه‌ای «سنجاق شده» از تمامی تبلیغاتی است که از ماه‌ها پیش ایالات متحد جهت فراهم آوردن زمینة «تعرض» نظامی علیة کشور ایران، و ایجاد بحران منطقه‌ای در دستور کار خود قرار داده است.

از برخورد «چتم هاوس» و «محافلی» از این دست با منافع ملی ایرانیان نمی‌باید «متعجب» شویم، از این امر باید تعجب کنیم که سقوط حاکمیت‌های غرب به منجلاب افتضاح تا به این حد «قابل رویت‌شده»! در این تحقیق تنها عنصری که اصولاً نمی‌توانید بیابید، همان ارائة نقطه‌نظرهای جدید، راهکارهای نوین، و یا «ویزیوناریسم» سیاسی است. به عبارت دیگر، این گروه خانم‌ها و آقایانی که گزافه نگفته‌ایم اگر آنان را «حقوق‌بگیران»‌ دولت انگلستان بنامیم، در واقع زحمت «فراوانی» کشیده‌اند؛ خلاصه‌ای از تمامی هیاهوئی که «تبلیغات‌چی‌های» رسانه‌های بین‌الملل، طی چند ماه گذشته، با آنان سایت‌های انگلیسی‌زبان و فارسی‌زبان را اشباع کرده بودند، جمع‌آوری کرده‌ در مجموعه‌ای تحت عنوان «تحقیق»، تحویل خلق‌الله می‌دهند.

به طور مثال اگر جهت بررسی نقطه‌نظرهای نویسندگان «دانشمند» این تحقیق در مورد بازسازی عراق و افغانستان که، «دلنگرانی»‌ آمریکا معرفی شده، ساعت‌ها به صفحات این «ورق‌پاره» خیره بمانید، مطلب جدیدی به دست نخواهد آمد؛ اینکه چگونه همه ساله صدها میلیون دلار تسلیحات، مواد منفجره، حمایت‌های لوژیستیک، و ... به گروه‌های «تروریستی» اختصاص می‌یابد، و این جماعت از کدام مسیر چنین محموله‌های گرانقیمتی را همه روزه دریافت می‌کنند، مطرح نخواهد شد. شما تحت عنوان خوانندة خوشبخت این «تحقیق»‌ عالمانه،‌ حق دارید بدانید که «آمریکا با تروریسم مخالف است»! و نویسندگان محترم چنین وانمود می‌کنند که این تروریست‌ها،‌ همانطور که آقای احمدی‌نژاد با عقاید «عجیب و غریب‌شان»‌ بارها ابراز داشته‌اند، به یمن حمایت «الله» به این قدرت‌های عملیاتی دست می‌یابند! مشاهده می‌کنید که ریشة همین اعتقادات و عقاید «عجیب و غریب» را در کدام «محافل» باید جست.

یا در مورد موضع‌گیری «اساسی»‌ دیگر آمریکا در منطقه: مسئلة نفت، نمی‌باید بر خود زحمت مطالعة این «تحقیق» را هموار کنید. چرا که از نظر «نویسندگان» دانشمند این «ورق‌پاره»، سه برابر شدن قیمت نفت خام، به دست «نئوکان‌های آمریکائی» در عرض دو یا سه ماه، ارزش هیچگونه بررسی ندارد؛ شاید اهمیت اساسی را نویسندگان در آرایش محسنات آقایان سیستانی و صدر می‌جویند، چرا که صفحاتی نیز به بررسی خلق و خوی ایندو «عنصر»‌ مبارز اختصاص ‌داده شده! پیام این تحقیق کاملاً روشن است، ریشة مشکلات «راهبردی»‌ این منطقه را نباید خدائی ناکرده در «نفت‌خواری» دولت آمریکا و همکاری دولت «حزب کارگر»‌ در این معاملة «هزاران میلیاردی» جستجو کرد؛ مشکلات را احمدی‌نژاد با «عقاید عجیب و غریب‌اش»‌ در این منطقه درست کرده است! ملتفت شدید!؟

ادامة این بحث متاسفانه به درازا خواهد کشید، ولی در تک تک موضع‌گیری‌های این «دانشمندان»، ‌ عامل اصلی همان مطرح نکردن «عوامل اصلی» است؛ چرا که هدف از تحریر چنین تحقیقاتی نه ارائة نقطه‌نظرهای محکم، که صرفاً شیره‌مالیدن به سر خلق‌الله است. شاید لازم به تذکر باشد که اینگونه «موضع‌گیری‌های»‌ تحقیقاتی که در اوج جنگ سرد کارساز مشکلات «آیزونهاورها» و «استالین‌ها»‌ بود دیگر موضوعیت خود را از دست داده، ملت‌ها به حقوق خود آگاهی یافته‌اند؛ ملت‌ها دست‌های «مقصر» را به خوبی در پس این آستین‌های «معصوم» باز می‌شناسند؛ ملت‌ها در چارچوب همآنچه این محافل، «جهانی‌شدن» عنوان کرده‌اند، به نوعی نگرش جهانی از مسائل نیز دست یافته‌اند. «جهانی شدن» که امروز از طرف محافل سرمایه‌داری بر ملت‌ها تحمیل می‌شود، آن روی سکه‌اش علیرغم عدم تمایل محافل سرمایه‌داری، دستیابی همین ملت‌ها به شناخت گسترده‌تر از مسائل جهانی خواهد بود. انسان‌هائی که به دست چنین عمله و اکره‌های «دانشمندی»، تا به حال در حاشیة سیاست‌های جهانی قرار گرفته بودند، امروز در مورد این نوع برخوردها که صرفاً قصد توجیه بنیاد «قدرت» را دارد، موضع‌گیری خواهند کرد، و این موضع‌گیری‌ها نمی‌تواند در جهت تأئید «ترهاتی» باشد که دهه‌هاست محافل غربی تحت عنوان «تحلیل»‌ به خورد ملت‌ها داده‌اند.

بررسی چند و چون ریشه‌های «قدرت» ملت ایران در منطقه را که نویسندگان به «سیاست‌های» آقای احمدی‌نژاد نسبت داده‌اند، شاید در وبلاگ دیگری مطرح کنیم.


۵/۳۰/۱۳۸۵

ایرانیان و امنیت ملی!

Posted by Picasa

پس از شکست ارتش اسرائیل از یک گروه ناشناس و «شبه‌نظامی» در لبنان، «شکستی» که تحلیل‌ و بررسی عمیق‌تری بیش از یک وبلاگ می‌طلبد، امروز شاهدیم که «رهبر» حکومت اسلامی، آقای ‌خامنه‌ای، موضع‌گیری شدیدی از نظر «سیاسی‌ـ نظامی» در مورد پروندة هسته‌ای ایران می‌کند. علیرغم تکراری بودن این موضع‌گیری‌ها، که در ظاهر ریشه در برخوردهای «اصولی»‌ حکومت اسلامی با «منافع ملی» دارد، ‌ اعلام این مواضع در این مقطع زمانی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شود؛ شکست ارتش اسرائیل، در مقام نمایندة سازمان ناتو در خاورمیانه، ایالات متحد را به صراحت مجبور کرده که با تکیه بر همپیمانان‌اش جبهة «ضدروسی» را در این منطقه تقویت کند، و سخنان آقای ‌خامنه‌ای، با وجود تمام زیر و بم‌های «ضدامپریالیستی‌» آن، در واقع لبیکی است به ندای آمریکائی‌ها!

اگر شکست ارتش اسرائیل را در کنار عوامل تعیین کنندة دیگری چون شکست آمریکا در به ارزش گذاشتن «مواضعش» در افغانستان و عراق قرار دهیم، تصویر کامل‌تر خواهد شد. مواضع آمریکا در ایندو کشور، بر خلاف ادعاهای واشنگتن نه با «دمکراسی» ارتباطی دارد، و نه با «حقوق‌بشر». ارتش آمریکا در افغانستان، بر اساس طرح‌های اولیة ناتو، می‌بایست منطقه را از نفوذ عواملی که تحت نظارت کامل واشنگتن قرار ندارند، «پاک» کند؛ یک «پاکسازی» سیاسی و صرفاً محفلی! ولی ناتو برای عملی کردن چنین عملیاتی، محتاج به صرف سرمایه، وقت و انرژی‌ای به مراتب وسیع‌تر از آن است که، تا به حال در این زمینه سرمایه‌گذاری کرده. اگر ناتو در اصل، تضادی پایه‌ای با شبکه‌های تولید و توزیع مواد مخدر، تجارت انسان، قاچاق اسلحه، و ... ندارد، در عوض قادر نخواهد بود که صرفاً با یک حضور «کم‌رنگ» نظامی، این شبکه‌های وسیع را که نتیجة سال‌های دراز حاکمیت آشوب،‌ بحران‌های قومی و فروپاشی‌های اجتماعی در افغانستان، شمال پاکستان، غرب ایران و قسمتی از کشورهای مسلمان‌نشین اتحاد شوروی سابق بوده، یک‌شبه تحت نظارت دفاتر مرکزی خود در آورد.

از طرف دیگر، موقعیت سیاسی و نظامی رژیم عراق و ارتباطات بین‌المللی این حکومت در عرصة محافل مالی، اقتصادی و امنیتی جهان،‌ علیرغم فشارهای واشنگتن همچنان پا در هوا باقی مانده. امروز، مشکل می‌توان «خطوط» کلی سیاست‌های «حاکمیت»‌ عراق را در راستای سیاست‌های جهانی «تبیین» کرد؛ انفجار بمب‌ها در شهرهای مختلف عراق، که رسانه‌های غربی سعی در مرتبط کردن آن‌ها با «بحران‌های»‌ قومی دارند، بیشتر نشان دهندة همین ابهامات «ژئوپولیتیک» است! مسلماً سیاست‌های جهانی «معضل» عراق را روزی فیصله خواهند داد، چرا که بر خلاف مورد افغانستان، «نفت» نمی‌تواند بی‌صاحب بماند، ولی تا آنروز، این ملت عراق است که می‌باید «عواقب» نبود تصمیم‌گیری روشن در عرصة سیاست‌های «اقتصادی و مالی» جهانی را، آنگونه که شاهدیم، همه روزه «متحمل»‌ شود!

اینکه چگونه یک «بحران» در منطقة خاورمیانه می‌تواند کارساز سیاست‌های واشنگتن شود، مسئله‌ای است که ریشه در ساختارهای کهن سرمایه‌داری «انگلیسی‌ـ آمریکائی» دارد. امروز شاهدیم که،‌ بسیاری از سرمایه‌داری‌های نوین ـ انواع هندوستانی، چینی، و ... ـ هر چند سعی در هم‌سازی با این الگو دارند، با «پیش‌فرض‌های» آن نمی‌توانند همگامی کامل از خود نشان دهند. ولی در بطن سرمایه‌داری «آنگلوساکسون»، جنگ‌های خارج از مرزها، نقشی بسیار تعیین کننده بازی می‌کند؛ جنگ‌ها، تشنج‌ها، بحران‌ها، همگی زمینه‌ساز تحرکات سرمایه‌ و تمرکز آن‌ در مراکز تصمیم‌گیری غرب ـ لندن و واشنگتن ـ می‌شود، و بدون ایجاد این تمرکز، غرب قدرتی نخواهد داشت.

در تأئید همین تحلیل، در چند روز گذشته، علیرغم شکست ناتو در جبهة لبنان، شاهدیم که بهای اوراق بهادار در بورس‌های غربی: نیویورک، لندن، پاریس و دیگر مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری، با سرعتی روزافزون در حال اوج‌گیری بود؛ در واقع، محافل سرمایه‌داری غرب، بر اساس موضع‌گیری‌های «پیش‌بینی‌شدة» سرمایه‌داری‌، چنین نتیجه‌گیری کرده‌ بودند که شکست در جبهة لبنان را واشنگتن با ایجاد «بحرانی»‌ عمیق و یا «جنگی»‌ فراگیرتر «پاسخ» خواهد داد! جنگی که در آن پیش از هر راهبرد دیگر، ملاحظات «مالی» مد نظر قرار خواهد گرفت؛ آمریکا با این طرح نمی‌تواند مخالفت داشته باشد، ولی در ظاهر انجام چنین عملیاتی، با در نظر گرفتن شرایطی که واشنگتن در آن گرفتار آمده، در دستور کار نیست. امروز، 21 اوت، افزایش بهاء اوراق بهادار، متوقف شد!

سخنرانی آقای خامنه‌ای، جهت افزایش بحران در منطقه، در واقع تبدیل به آخرین جرعة این جام تهی شده. ایشان سعی تمام دارند که «تشنج» در منطقة خاورمیانه را، به هر ترفندی که ممکن است در دستور کار امپریالیسم آمریکا قرار دهند. امروز کاملاً روشن است که هم آمریکا و هم روسیه می‌توانند ایران را هدف حملات موشک‌هائی با کلاهک‌های هسته‌ای قرار دهند؛ موشک‌هائی که «کنترل‌شده» نیز معرفی می‌شوند! البته در هر حال این حملات به اسم آمریکا تمام خواهد شد، و این حکومت اسلامی است که در راه خدمت به اهداف امپریالیسم جهانی، مردم کشور و منافع ملی ایرانیان را اینچنین در برابر لولة توپ سیاست‌های جهانی قرار داده. شاید ما ایرانیان، جهت به ارزش گذاشتن حق مشروع و انسانی خود، در بهره‌جوئی از «امنیت» ملی، می‌باید برخورد دیگری با پدیدة «حاکمیت» از خود نشان دهیم؛ آیا یک حکومت «حق» دارد که برای حفظ خود بر اریکة قدرت «امنیت» میلیون‌ها نفر را «قربانی»‌ کند؟ جواب به این سئوال نیازمند برخورد نوین مردم کشور با مسئلة سیاست‌های داخلی است، برخوردی که گویا در تاریخ ایران، تا به امروز ایرانی با آن بیگانه باقی مانده.