۳/۱۱/۱۳۸۶

بوش و «جوش»!



کار بازداشت ‌شدگان «ایرانی ـ آمریکائی» در کشور به تدریج بالا می‌گیرد. امروز دیگر رئیس جمهور ایالات متحد، جرج بوش، شخصاً «وکالت» این افراد بر عهده گرفت ـ احتیاجی دیگر به شیرین عبادی (نوادة کوروش) نیست. جرج بوش اعلام داشته که اشتباه می‌کنید، اینان «جاسوس» نیستند! البته امروز، برای جرج بوش اصلاً روز بدی بود! چرا که علاوه بر وکالت «بازداشت شدگان»‌ کذا، مجبور شد، به دلیل خرابکاری در سیاست‌های اروپای شرقی و جبران مافات، عذر «دان بارتلت»، یکی از مشاوران اصلی استراتژیک کاخ‌سفید را هم بخواهد، و دور از جان شما، حالش آنقدر بد شد که آناً رفت برای قضای حاجت! وقتی آمد بیرون، خبرنگارها گریبانش را دم در مبال گرفتند. همه جویای «احوال» هاله اسفندیاری شدند! هر چه گفت، من همین الان از مبال آمده‌ام، خبری از «هاله» ندارم، به گوش کسی نرفت! اگر شما جای جرج بوش بودید چه می‌گفتید؟ «بی‌بی‌سی»، سخنان جرج بوش را دم در مبال، اینچنین «بازتاب» می‌دهد:

«جورج بوش، گفته که اين افراد "برای ديدار از خانواده يا به منظور فعاليت‌های انساندوستانه به ايران رفته و خود را وقف ايجاد ارتباط ميان ملت‌های ايران و آمريکا کرده بودند، حضور آنان در ايران خطری متوجه کسی نمی‌کرد".»

البته ما به عنوان یک ایرانی، هر چند که نمی‌دانیم منظور آقای بوش از خدمات انساندوستانه چیست، از پیش در ازاء چنین «خدماتی» از این انسان‌ها سپاسگزاریم! واقعاً، طی این 28 سال جهنم حکومت اسلامی، اگر این «خدمات» نبود، ما ملت چه می‌کردیم؟! ولی اینکه به دلیل بازداشت چند آدم فرضاً «عادی»، حتی اگر خیلی هم «انساندوست» باشند، شخص رئیس جمهور آمریکا در حالیکه هنوز آفتابه در دست دارد، بالای «منبر» برود، خود نشاندهندة عمق «انساندوستی‌ها» است. یادمان نرفته آنزمان را که در ایران، حکومت اسلامی در تلالؤ انوار منویات «امام»، زیر نظر دفتر امور داخلی ساواک و همین رابط‌های آمریکائی، گروه گروه جوانان مردم را تیرباران می‌کرد، و در میان این جوانان از همین شهروندان «دو تابعیتی» هم حتی داشتیم، ولی آنروزها آمریکا فرصت نکرد «حرفی» بزند! آنقدر دلش از جنگ افغانستان «خون» بود، که خون جلوی چشمانش را گرفت؛ طفلک، قتل‌عام را هم اصلاً ندید! نه تنها قتل عام را ندید، تقاضاهای پناهندگی جوانان ایرانی را هم سال‌های سال نمی‌دید! اصلاً بعضی‌ها نگران نور چشم عموسام شدند؛ خر که بود، بیچاره کور هم شده بود! بعضی از این جوانان بخت‌برگشته مجبور شدند، به مکزیک، ونزوئلا و گواتمالا فرار کنند، و در جنگل‌ها خوراک شغال و گرگ شدند! ولی خوب، خدا را شکر روابط «دمکراسی» آمریکا با حکومت الله مخدوش نشد؛ یعنی شد! همان جوری «مخدوش» شد که قرار بود بشود: از نوع «طالبان»! اگر نمی‌دانید بدانید: حکومت طالبان شیعی هم به دلیل همین «انساندوستی‌ها» در ایران حاکم شد.

ولی‌ امروز جرج بوش، این مرد فکور، آنقدر جوش زد و ناراحت شد که اسمش «جرج جوش» شد. و منهم خلق‌ام تمام روز تنگ بود! نه نهار خوردم، نه شام! آخر کار هم یاد «کارتر» افتادم! همان «جیمی» خودمان! یاد آنروزها افتادم که «جیمی»، امام را «بار» کرد، و با مشتی «عملة همراه»، فرستاد «نوفل‌لوشاتو»، بعد هم مرتب می‌آمد جلوی دوربین تلویزیون می‌گفت: «ما از شاه حمایت می‌کنیم!» این آدم، دور از جان شما، اصلاً «دیوانه» بود! کسی نبود بگوید، «شاه، به تو چه مربوط است؟» البته می‌دانیم که شاه هم محتاج حمایت بود! این طفل معصوم، با آن بابای وحشی و قاطرچی که داشت، از بچگی جرأت و شهامت را اصلاً در زندگی تجربه نکرد! و گرنه مثل «امام» که بی‌پدرمادر بود، محکم می‌زد توی دهن «جیمی»‌! گدائی محبت و حمایت هم نمی‌کرد! اصلاً این «جیمی» باید کارش خراب باشد. معروف است که شب‌های یکشنبه، کت و شلوار مرحوم آبراهام لینکلن تنش می‌کند، و یک لشکر «کاکاسیاه» هم‌ توی مزرعه‌اش در جورجیا به زنجیر کشیده، یک کلیسا هم خودش شخصی درست کرده، و هر یکشنبه مثل مهدی بازرگان، به این بدبخت‌ها «درس انجیل» می‌دهد! به نظر شما، «جیمی» آدم حسابی باید باشد؟

ولی از عجایب روزگار اینکه، «جرج جوش»، امروز درست حرف‌های «جیمی» را می‌زند! معلوم نیست که اگر افرادی که در ایران دستگیر شده‌اند «عادی» هستند، چرا رئیس جمهور آمریکا از آن‌ها «حمایت» می‌کند؟ مگر رئیس جمهور آمریکا «بیکار» است؟ «جیمی» هم آنروزها کار و زندگی، و این لشکر زنگی‌ و غلام بچه‌ را گذاشته بود، مرتب از «شاه حمایت می‌کرد!» همانطور که او «حمایت» بیخود کرد، «‌بوش» هم مثل اینکه، برای یک کارهای دیگری این وسط «موش» می‌دواند!

البته همین الان هم، بسیاری از «شهروندان» دو تابعیتی کشور «امام» و «اسلام» پر و بال‌شان دیگر به «لرزه» افتاده، دیگر می‌ترسند برای «دیدار» از اولیاء کهنسال خود به ایران بروند! برای همین سخنگوی وزارت امورخارجه در ایرنا اعلام کرده:

«[...] با انتقاد از برخي رسانه‌هاي غرب كه با تبليغات مغرضانه سعي دارند تا ذهنيت افكار عمومي جهان را مساله‌دار سازند از مردم اين كشورها خواست بدون توجه به تبليغات منفي اين قبيل رسانه‌ها، به ايران سفر كنند و از نزديك با واقعيت‌هاي جامعه ايراني، آشنا شوند.»

از اینکه خبرگزاری ایرنا نوشته: «ذهنیت افکار عمومی جهان را مساله‌دار سازند»، کمی متعجب شدم! حتماً اینهم نوع جدید «زبان فارسی» باید باشد. یعنی متعجب نشدم، نفهمیدم مقصودشان چیست! ولی چشم‌مان کور! کسی که «امام زمان» به این خوبی را اینهمه مدت توی آن چاه نمور در جمکران زندانی می‌کند، ‌ زبانش هم باید اینجوری بشود! من به شما قول می‌دهم که، اگر این بنده خدا را از توی آن چاه آزاد کنید، همه چیز درست خواهد ‌شد! ولی فکر می‌کنم که مقصود «حاج‌آقا»، به زبان خودمان، یعنی فارسی، این بوده که، خلق‌الله گویا از مسافرت به ایران دیگر ترسیده‌اند، و تخم‌هایشان جفت شده!

من هم سعی کردم به نصیحت حاج‌آقا گوش فرا دهم و هی عکسی را که ایرنا کنار خبر گذاشته بود «بزرگ‌» کردم، تا به قول ایشان، «از نزدیک با واقعیت‌های جامعة ایران آشنا بشوم!» ‌ ولی خدا نصیب‌تان نکند وقتی بزرگش کردم و «آشنا» شدم خیلی وحشت کردم! حال می‌فهمم چرا این فرنگی‌ها می‌ترسند به ایران مسافرت کنند! البته من عکس «حاج‌آقا» را اینجا نمی‌گذارم، وبلاگ‌ام کثیف می‌شود، ولی وقتی مدتی به «واقعیت‌های جامعة ایران» خیره ماندم، به یاد این مصرع از شیخ‌اجل سعدی شیرازی افتادم که می‌گوید: «کسی که روی تو دیدست،‌ حال من داند!»

ولی در همین حیص و بیص باز هم چشمم به خبر «بی‌بی‌سی» افتاد که در آخر از قول همسر آقای شاکری می‌نویسد:

«همسر آقای شاکری [در] نامه سرگشاده‌ای خطاب به مردم ايران [...] نوشته: "ما خانوادة شاکری مطمئن هستيم که کسانی از علی شاکری عذر خواهند خواست، او آزاد می‌شود و ذاتش چنين نیست که خشم بگیرد و از اعتدالی که دارد دست بشوید، این امتحانی است که او از آن سربلند بیرون خواهد آمد".

باز هم خیلی تعجب کردم! همسر آقای شاکری از بهنود خودمان هم «قشنگ‌تر» و «مخملی‌تر» می‌نویسند. فکر می‌کنم ساواک باید هر چه زودتر آقای شاکری را آزاد کند، و بجای ایشان همسرش را به زندان بیندازد! زنی که ایرانی باشد و مسلمان، و چنین فارسی خوبی بنویسد، حتماً «ضد انقلاب» باید باشد! خانم شاکری از دستشان در رفته! اگر ایشان هم به اسلام و امام معتقد بودند می‌نوشتند: «با تبليغات مغرضانه سعي دارند تا ذهنيت افكار مسلمانان جهان را در مورد حاج‌آقا مساله‌دار سازند. از مردم مسلمان كشور می‌خواهیم به زندان اوین رفته و با ایشان از نزدیک ملاقات کنند، و بدون توجه به تبليغات منفي اين قبيل رسانه‌ها، از نزدیک با سجایای ...» بله، به این می‌گویند، «ادبیات اسلامی» و قلم مسلمانی!

۳/۱۰/۱۳۸۶

دمکراسی و ماه‌عسل!


چندی پیش، رسانه‌های بین‌المللی دمیدن در یک بوق تبلیغاتی را آغاز کردند، بوقی که نام آنرا «حمایت مالی دولت آمریکا از مخالفان حکومت اسلامی» گذاشته بودند. طبق تبلیغاتی که بر این پایه به راه افتاد، گویا قرار شده بود دولت آمریکا مبلغی حدود 75 میلیون دلار به حمایت از «دمکراسی» در ایران اختصاص دهد! ولی از آنجا که، «مشت نمونه خروار است»؛ و جهانیان شاهدند که پس از سال‌ها حاکمیت ارتش ایالات متحد بر کشورهای عراق و افغانستان، چه نوع دمکراسی‌ای بر این ممالک حاکم شده، بساط 75 میلیون دلار کذائی نیز به سرعت به دست فراموشی سپرده شد. مردم دنیا که بلا‌نسبت کور نبودند و دیدند چگونه ارتش آمریکا، اینبار حکومت‌های اسلامی را با زور سرنیزة سرباز اجنبی بر مردم عراق و افغانستان حاکم کرد، و چگونه در کنار حکومت «الهی»، آدم‌دزدی، بمبگذاری و خصوصاً‌ ـ این قسمت را کمتر در رسانه‌ها انعکاس می‌دهند ـ چپاول همه روزة ثروت‌های ملی و غارت معادن و منابع را سازماندهی کرد، و در کنار آن نیز گنجینه‌ها و آثار عتیقه، به سرعت به خارج از کشور منتقل، و زیر نظر «ارتش دمکراسی» در بازار سیاه آثار عتیقه به فروش رسید! با این وجود، می‌باید قبول کنیم که، ایرانیان در اوائل کار، از اینکه دولت «جلیلة» ایالات متحد تا به این حد به «دمکراسی» در کشورشان «علاقمند» است، واقعاً اشک شوق از چشمان‌شان سرازیر شد؛ خصوصاً که گویا قرار بود آمریکائی‌ جماعت این الگوی «نیست در جهان» را هم «لطف» کرده و در اختیار ملت تشنة دمکراسی قرار دهد. چرا که از سال‌ها سال پیش، الگوی این دمکراسی «مشکل‌گشا» آب به دهان ملت‌های جهان انداخته بود، و هر چند از کم و کیف آن بی‌اطلاع بودند، حشو و زوائدش از دیر باز چشمان‌ همه را به خود خیره کرده بود. اگر ینگه‌دنیائی‌ها می‌فرمودند که چه «برنامه‌هائی» جهت این «دمکراسی» دارند، مسلماً میلیون‌ها مردم جهان سوم، خصوصاً ایرانیان، نه تنها از شدت شوق زار زار برایشان می‌گریستند، که تا دنیا دنیاست رهین منت‌شان هم می‌شدند. بله، می‌توانستند! ولی نکردند، و ما هم هنوز نمی‌دانیم تکلیف این 75 میلیون دلار چه شد؟

البته نباید فراموش کنیم که، این «خبر» متعلق به یک سال پیش است! در آنروزها حکومت اسلامی تا خبر «کمک‌های»‌ آمریکای جهانخوار به مخالفان خود را شنید، مثل همیشه اسب امام زین‌العابدین بیمار را زین کرد، بلندگوهایش را به دست گرفت که، «ای جهانیان چه نشسته‌اید! آمریکا می‌خواهد اسلام را نابود کند!» تبلیغات پشت تبلیغات به راه افتاد؛ از آمریکا «انکار»، که «قربان شکل ماهت بروم، خودم آوردم ترا سر کار، این حرف‌ها چیه؟» و از حکومت اسلامی «اصرار» که نخیر، «زیر سرت بلند شده، می‌خواهی برای من هوو بیاری!» البته همانطور که طی این 28 ساله، شاهد بودیم، «اختلافات» آمریکا و حکومت اسلامی، حکایت دعوای زوج‌ها در «ماه‌عسل» است، اصلاً شیرینی‌اش به همین‌ دعواهاست، با هم کنار آمدند! به قول سعدی، روز همه روز جنگ، شب همه شب آشتی!

ولی در این میان، گروهی از جماعت «اوپوزیسیون‌چی» که بعد از 28 سال صف گرفتن در «نوبت» حکومت و آقائی، دیگر حوصله‌اشان سر رفته بود، به سرعت دست به کار شدند تا مگر از نمد این 75 میلیون دلار، کلاهی برای شب جمعة «خانم‌ بچه‌ها» فراهم آید! هر چه فریاد زدیم که جماعت، فریب این گاوچران‌ها را نخورید، این جانوران ینگه‌دنیا خودشان حامیان آخوند جماعت‌اند، دستگاه خلافت هزارة سوم را هم خودشان به ما حقنه کرده‌اند! گوش شنوائی نبود! یکی می‌خواست یک سایت «تلویزیونی» و «رادیوئی» روی اینترنت باز کند، گفتیم، آقای محترم! در ایران ارتباطات اینترنتی اجازه نمی‌دهد «مولتی‌مدیا» به راه بیاندازی! دیگری می‌خواست روی «ماهواره»، ایستگاه تلویزیونی به راه بیاندازد، یک شرکت هم برای چاپ «روزنامه» به ثبت برساند، یک ساختمان دو طبقه هم بخرد که در همکف «چاپخانه» بگذارد، «خانم بچه‌ها» را هم در طبقه دوم اسکان دهد! البته «گاراژ» هم می‌خواست! چون توزیع روزنامه را هم خود «شرکت» انجام می‌داد. یکی هم می‌خواست یک پراکسی درست کند که یک‌میلیون آدرس «آی‌پی» دینامیک داشته باشد! گفتیم مگر «فایروال» چین را می‌خواهید بشکنید، این کار خیلی پرهزینه و گران خواهد شد. به تندی گفت، «پولش هست!» بله، قرار بر این شد که وقتی «حق»‌ مبارزات را گرفتند، هر کدام یک «فهرست» کامل از نیازهایشان بدهند تا ببینیم چه‌ها می‌توان کرد! از شما چه پنهان، هنوز خبری از هیچکس نشده!

جان خودم نباشد، جان شما، این آمریکائی‌ها خوب می‌دانند جماعت را چطور «خر» کنند! درست حکایت اوائل حکومت اسلامی بود که همه طرفدار «امام زمان»‌ و «معجزات» آن حضرت شده بودند، و به دست و پا افتاده بودند که از نعمت «انقلاب» به نحوی بهره‌مند شوند! البته اگر «بهره‌ها» را در نظر بگیریم، بعضی‌ها از قبیل خامنه‌ای، خاتمی، رفسنجانی و ... از نظر خودشان محاسبات‌شان کاملاً «درست» از کار در آمد؛ اشکال فقط در این بود که، آخر سر، هم به خودشان ریدند، و هم به مملکت! کاری کردند که در آینده، فرزندان‌شان جرأت نکنند از «سجایای» پدران‌ و نیاکان سخنی به میان آورند، بدون آنکه تو سری بخورند و یا اردنگی نوش جان کنند.

ولی با وجود همة این هیاهوها، داستان کذائی 75 میلیون دلار همانطور که گفتیم «فراموش» شد! دیگر نه کسی «گاراژ» خواست، و نه ایستگاه تلویزیون ماهواره‌ای! ولی امروز در کمال تعجب در سایت «بی‌بی‌سی» چشمم به جمال کاندی رایس روشن شد، و خبری تحت عنوان: «سرنوشت بودجة 75 میلیون دلاری ترویج دمکراسی در ایران»! بله، کاشف به عمل آمد که گویا «بی‌بی‌سی» هم بسیار علاقمند بوده بداند این 75 میلیون دلار چه شد! بنا بر گزارش سایت علیاحضرت ملکة انگلستان، اصلاً مجلس گفته بود که 66 میلیون دلار کافی است! و از این 66 میلیون، 36 میلیون را داده‌اند به رادیو تلویزیون‌های فارسی زبان دولت آمریکا! ‌20 میلیون دلار به «دفتر خاور نزدیک»، 10 میلیون دلار هم به سایت وزارت امور خارجه، و ارتباطات میان هنرمندان، ورزشکاران و دانشجویان ایران و آمریکا! ‌ خوب، این بود حساب و کتاب 66 میلیون، که تمام و کمال در برابرمان گذاشتند!

ولی با وجود آنکه، برای دستیابی به استقلال و آزادی مملکت‌مان‌، از روز اول ما چشم امیدی به یانکی‌جماعت نداشتیم، یک مسئله را نمی‌توان از نظر دور داشت؛ باید به «بی‌بی‌سی» بگوئیم: «خر خودتی!» اولاً اینکه بودجة فعالیت‌های رادیوهای فارسی زبان دولت آمریکا دیگر چه صیغه‌ای است؟ این «عبارت» مسخره ساخته و پرداختة «بی‌بی‌سی» باید باشد، و از نظر حقوقی فاقد هرگونه وجاهت قانونی در کشور ایالات متحد است. دولت ایالات متحد، بر اساس قانون فقط یک رادیو دارد، و بس! از طرف دیگر، «بودجة» رادیوی منحصربه‌فرد «دولتی» در آمریکا، بر اساس قوانینی بسیار منضبط، خشک و غیرقابل انعطاف اداره می‌شود، این بودجه فقط می‌تواند محدود به «صدای آمریکا»‌ باشد. از نظر قانونی، دولت آمریکا خارج از «صدای آمریکا»، حق «پخش» هیچ برنامه‌ای ندارد، مگر به صورت «غیرقانونی»! و در مقاطع مختلف، در چارچوب فعالیت «صدای آمریکا»، همه ساله از طرف دولت به مجلس تقاضای بودجه ارائه می‌شود، و با در نظر گرفتن اینکه «صدای آمریکا»‌ طی سالی که گذشت، هیچگونه فعالیت ویژه‌ و فوق‌العاده‌ای به زبان فارسی ارائه نداده، می‌توان گفت که در بودجة اصلی آن دخل و تصرفی پیش نیامده، خصوصاً در ابعاد 36 میلیون دلار! ثانیاً، «دفتر خاورنزدیک» که «بی‌بی‌سی» به آن اشاره دارد، و گویا «اتاق ایران» نیز در آن قرار گرفته، طی یک سال گذشته 20 میلیون دلار را چکار کرده؟ خرج میز و صندلی و اجارة دفتر داده؟ ثالثاً، نمی‌دانستیم برای ترجمة چند مدرک پیش‌پاافتاده، در سایت اینترنتی وزارت امورخارجة آمریکا به زبان فارسی، آنهم از نوع «الکن»، و ارتباط با چند دانشجوی یک لاقبا، و به اصطلاح هنرمندان فراری، دولت آمریکا می‌بایست 10 میلیون دلار در سال «هزینه» کند!

با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، به خبری که «بی‌بی‌سی» بر روی خط اینترنت گذاشته فقط می‌توان عنوان «اطلاعات غلط» داد. ولی این سئوال هنوز بی‌جواب مانده: «این 75 میلیون دلار که گویا فقط 66 میلیون دلار است، کجاست؟!‌» و برنامة دولت آمریکا که تحت عنوان «حمایت» از دمکراسی در ایران مطرح شده، کارش به کجا رسیده؟ «بی‌بی‌سی» با تکیه بر اظهارات فردی به نام «هادی قائمی»، مسئول بخش ایران در سازمان دیده بان حقوق بشر در نیویورک، ادعا دارد که هیچ یک از مخالفان از این بودجه استفاده نکرده‌اند، و اینکه سخن از اختصاص این مبالغ به فعالیت‌های ضددولتی در ایران، صرفاً دست دولت را جهت سرکوب مخالفان بیشتر باز کرده. اینکه «مخالفان» از این بودجه استفاده کرده‌اند یا خیر، خود مطلبی است که می‌باید مورد «بررسی» قرار گیرد؛ چرا که می‌باید اول «مخالف» را «تعریف» کرد. شاهدیم که جدیداً بسیاری سایت‌های اینترنتی و رادیوهای «ظاهراً» مخالف فعال شده‌اند، و می‌دانیم که اینگونه فعالیت‌ها، خصوصاً زمانی که اراذل «روزی‌نامه‌نگار» و «خودفروخته» در آن‌ها «قلم» می‌زنند، نیازمند «بودجه‌های» کلان است! شاید «کمک‌های» ایالات متحد به «دمکراسی» در ایران هم در واقع، به معنای کمک به همین اراذل حاج‌اکبر و حاج محمود در «تبعید» بوده، و بعضی‌ها خواب‌های طلائی دیده بودند! در ثانی مگر در چارچوب یک بودجة سری و سیاسی، می‌توان سخن از بهره‌مندان و نام و نشانی فرد فرد آنان به میان آورد؟ در اینکه حکومت اسلامی دست در دست آمریکا مشغول سرکوب ملت ایران است، جای هیچ تردیدی نیست؛ ولی در اینکه بودجه‌ها دقیقاً صرف چه اموری می‌شود، نمی‌توان اظهار نظری به یقین کرد؛ از ظواهر بر می‌آید که «بودجه» به مصارف «صحیح» و معهود خود رسیده، حال اگر بعضی‌ها به مقصود نرسیدند، «تقصیر» خانم رایس نیست!‌

ولی «بی‌بی‌سی» در این میان، به شیوة مرسوم و متداول خود سعی دارد برخی «نظرات» رایج را به شدت در افکار عمومی توجیه کرده، مورد تأئید قرار دهد. دستگیری مشتی رابط‌های سوختة رفسنجانی، خامنه‌ای و خاتمی، با محافل آمریکائی‌ها در تهران، گویا رسانة ملکة موش‌ها را هم به این صرافت انداخته که برای اینگونه دستگیری‌های نمایشی مجوزی «محکمه‌پسند» به ملت ایران می‌باید ارائه داد! شاید به خبرنویسان «بی‌بی‌سی» می‌باید گوشزد کنیم که، این دستگیری‌ها، علیرغم مخالفت‌های احمدی‌نژاد، خامنه‌ای و رفسنجانی صورت گرفته، و همانطور که شاهد بودیم از کانال‌های دیگری اداره می‌شود، کانال‌هائی که ارتباط زیادی با بودجه‌ها و فعالیت‌های آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها نمی‌تواند داشته باشد.






۳/۰۹/۱۳۸۶

توسری پس از «مذاکره»!


نتایج «گهربار» مذاکرات دولت اسلامی با ارتش یانکی‌ها در بغداد را، در ابعاد مختلف خود به صراحت مشاهده کردیم؛ این «نتایج» یک‌ بار دیگر نشان داد، بحران فراگیری که از آغاز بلوای 22 بهمن کشورمان را فراگرفته، نه صرفاً در ارتباط با سیاست‌های نابخردانة یک دولت دست‌نشانده، که در ارتباطی تنگاتنگ با یک «راهبرد جهانی» قرار می‌گیرد. اگر در کشور ایران، دولت‌ها و رژیم‌هائی از قبیل آنچه از 22 بهمن تا به امروز بر سرنوشت ما‌ ملت حاکم شده‌‌اند، در قدرت باقی بمانند، عملاً نخواهیم توانست، تحت هیچ شرایطی از این کلاف سردرگم که کلید آن نهایت امر در دست واشنگتن قرار گرفته، خارج شویم. مذاکرات هیئت اعزامی از طرف حکومت اسلامی با طرف‌های نظامی آمریکائی، هر نتیجه‌ای که می‌خواهد به بار آورد ـ معمولاً نتایج چنین مذاکراتی بیشتر مربوط به حفظ اقتدار یک جناح در برابر جناح‌های دیگر در داخل مرزها خواهد بود ـ یک اصل را نادیده نخواهد گرفت: امتداد دادن به بحران سیاسی و نظامی «دروغین» و ساختگی‌ای که می‌تواند ملت ایران را پیوسته در برابر لولة توپ ارتش‌ یانکی‌ها نگاه دارد‌! این بحران «دورغین» که روزگاری عصای دست «امام» و «امت‌امام» ـ از قماش دانشجویان پیرو خط امام ـ شده بود، امروز دودش به چشم همة ملت ایران می‌رود، و حتی این دولت نیز به دلیل وابستگی‌های بنیادین و ساختاری قدرت سیاسی این رژیم به ریشه‌های این «بحران» ساختگی، حتی اگر بخواهد، نمی‌تواند پای از آن بیرون گذارد. در مثل آمده که، «دیوانه‌ای روزی سنگی به چاهی انداخت، که هزار عاقل از در آوردنش عاجز ماند!»

درست پس از پایان گرفتن «مذاکرات» حکومت اسلامی با ارتش یانکی‌ها، نه تنها روزی‌نامه‌های آمریکائی شروع به سر و صدا کردند، و این «مذاکرات» را «نیویورک تایمز» ـ روزنامة وابسته به محافل حزب دمکرات ـ بی‌حاصل خواند، که مهم‌ترین‌شان، «واشنگتن پست»، صریحاً حکومت اسلامی را در مقاله‌ای «متهم» به تقاضای ملاقات دوباره کرد! می‌گوئیم «متهم»! چرا که اگر بر اساس اخبار ریل‌ خبرگزاری‌ها، این دولت آمریکا بود که «نامه» فرستاد، و گفت «لطفاً» مذاکره کنید، حال که دولت ایران تقاضای تمدید مذاکرات و بده‌بستان‌ها را دارد، مسلماً ریگی به کفش خواهد داشت! این چه نوع «مذاکره» است؟ آمریکائی‌ها که به دنبال آن می‌دویدند، دست از مذاکره شستند، و ایران که اصلاً نمی‌خواست به این مذاکرات برود، حال تشنه لب دور جهان می‌گردد! ‌

به عنوان یکی دیگر از «نتایج» مستقیم و ملموس این مذاکرات، شاهدیم که مقتدی‌صدر دهان به انتقاد از تهران می‌گشاید، و عنوان می‌کند که مذاکره با آمریکا، از طرف تهران یک اشتباه بوده، این اعمال هیچ ارتباطی با ملت عراق نمی‌تواند داشته باشد! و همزمان بحران‌های امنیتی، بمب‌گذاری و آدم‌دزدی در سطح کشور عراق، پس از این مذاکرات به اوج خود می‌رسد! ولی اشتباه نکنیم، کار تمام نشده! دولت آقای احمدی‌نژاد، بعد از آنکه این سفرة رنگین و دلپذیر را در برابر ملت‌های منطقه، خصوصاً ما ایرانیان به عنوان نتیجة مذاکرات ایران و آمریکا، «پهن» کردند، تازه نوبت به اروپائی‌ها و روس‌ها رسید که هر کدام لگدی نثار ما ملت کنند! آقای پوتین، یک موشک بسیار «موفق» و قدرتمند را در برابر مقامات پرتغالی که در مسکو حضور داشتند، آزمایش فرمودند، و در ادامه اضافه کردند، «حال که شما قرار است ریاست دوره‌ای اتحادیة اروپا را عهده‌دار شوید، بدانید که تبدیل اروپا به بشکة باروت کار درستی نیست!» و همزمان آقای لاریجانی که عین نادرشاه افشار پیوسته از این پایتخت به آن پایتخت در حال «دوندگی» هستند، به اسپانیا رهسپار می‌شوند تا با «سولانا» در مورد مسائل هسته‌ای «مذاکره» کنند! حال اگر کسی به خود اجازه دهد و بگوید که این «موشک روسی» برای ترساندن آقای «سولانا» بوده، که یک بار به خود اجازه ندهند در مرزهای جنوبی روسیه «شیطنت» کرده، موشک اتمی به دست حاج‌محمود برسانند، بعضی‌ها ممکن است نویسندة این وبلاگ را متهم به «جانبداری» از این دولت و آن ملت کنند!

ولی آنچه تا حال نوشتیم فقط شرح احوالات «غذا» و «سالاد» در این سفرة رنگین بود؛ «دسر» هنوز مانده! «دسر» را هم اجلاس هشت کشور صنعتی برایمان آورد، و در قطعنامه‌ای بار دیگر کشور ایران ـ بخوانید ملت بیچاره و سرکوب شدة ایران ـ را تهدید کردند که اگر دست از پا خطا کند، از طرف شورای امنیت سازمان ملل، «مجازات» خواهد شد! اگر راستش را بخواهیم،‌ نویسندة این وبلاگ نمی‌داند ملت ایران به چه دلیل می‌باید اینهمه «تهدید»، «ناسزا»‌، داد و فریاد و «اولتیماتوم» را همه روزه از هر کس و ناکسی تحویل بگیرد، و صدایش هم در نیاید! مرده‌شور این «انقلاب اسلامی» را ببرند با رهبرانش، «فرهیختگانش» و مخالف‌نماهایش، که همه روزه ما ملت را در برابر لولة توپ یک مشت آدمکش بی‌حیثیت قرار می‌دهند، تا صنایع و کارگاه‌های نظامی غربی و شرقی بتوانند دخل و خرج کنند! واقعاً پرروئی، وقاحت و بی‌شرمی هم حد و اندازه‌ای باید داشته باشد.

حکومتی که با شعار «مرگ ‌بر ‌آمریکا»، 28 سال است مردم مفلوک این مملکت را به نماز خواندن روی چمن دانشگاه، و دولا راست شدن توی کوچه پس‌کوچه‌های اطراف انداخته، دست در دست یک ارتش اشغالگر و آدمکش می‌گذارد تا از طریق «مذاکرات» با واشنگتن، زمینه‌ساز شرایطی شود که، همان آمریکائی‌ها و دوستان و دشمنان‌شان به خود اجازه دهند، هر جور که مایل‌اند، توی سر ما ملت ایران هم بزنند؟! واقعاً مرده‌شور این «انقلاب» را ببرند. حتی دولت نظامیان ناتو در کشور ترکیه هم به خود اجازه نداد در سطح جهانی تا به این اندازه به دست بوس ارتش اشغالگر آمریکا برود. کدام دولت منطقه را دیده‌اید که اینچنین در صفحات نخست رسانه‌های بین‌المللی به «حضور» ارتش اشغالگر «شرفیاب» شود؟ و بعد هم بر اساس اصل «آسیاب به نوبت» از همان‌هائی، یکی یکی تودهانی بخورد که در برابرشان کرنش و تعظیم هم کرده؟

امروز علی خامنه‌ای، رهبر این حکومت، به خود اجازه می‌دهد که ضمن تأئید مواضع دولت احمدی‌نژاد، از ایشان به عنوان دولتی نام برد که با «استکبار» در حال جنگ است! می‌شود آقای خامنه‌ای، به ملت ایران بگویند این دولت در کدام جبهه در حال جنگ با استکبار است، که ما هم بفهمیم؟ همانطور که در بالا آوردیم، این حکومت در هیچ شرایطی نمی‌تواند مملکت را از چاهک متعفنی که 28 سال است ما ملت را در آن سرنگون کرده خارج کند. اگر «بحران» و «درگیری» دائم در داخل مرزها کلید حفظ این حاکمیت بر اریکة قدرت شده، خودفروختگی، تسلیم و وانهادگی در برابر سیاست‌های جهانی، سکة رایجی است در دست‌های همین حکومت که در گفتمان و روابط سیاسی و اقتصادی‌ با جهان خارج حاکم‌ کرده. حتی یک دزد سرگردنه، یک آدمکش و یک عنصر شریر هم می‌تواند برای خود ارزش و اعتباری قائل باشد، ولی این حکومت حتی برای خود به اندازة یک حیوان هم در سطح جهانی نتوانسته ارزش و اعتبار کسب کند. این حکومت بی‌اعتباری و رسوائی و خودفروختگی‌هایش را آنچنان در سطح جهانی تحت عنوان «مبارزه با استکبار» به خورد برخی گروه‌ها داده، که نه تنها این افراد مفلوک، بلکه سردمداران همین دستگاه این «مضحکه» را باور کرده‌اند.

در واقع، باز هم همان سئوال بالا را می‌باید دوباره مطرح کرد: «تا کی و به چه دلیل ایرانیان می‌باید وجود این حاکمیت وابسته، نوکرصفت و آتش‌افروز را بر اریکة قدرت در کشورمان تحمل کنند؟»





تعامل و تجاهل!



طی روزهای اخیر، حکومت اسلامی، حداقل در ظاهر امر، خود را همزمان در سه جبهه در حال «مبارزات» الهی نشان می‌دهد! «حکومت الله»، از یک طرف با نمایندگان و تفنگچی‌های ارتش آمریکا در عراق خود را درگیر یک مجموعه مذاکرات نمایشی کرده؛ و این مذاکرات گویا قرار است، آنطور که مقامات حکومت اسلامی در بلندگوهای الهی «ادعا» کرده‌اند، «وظایف» ارتش‌های غربی را به عنوان ارتش اشغالگر در عراق به آمریکائی‌ها «تفهیم» کند! در ضمن، طی ملاقات‌هائی میان مقامات حکومت اسلامی، پاکستان و هند، طرح ایجاد «خط لولة صلح»، بار دیگر از بایگانی‌های منطقه بیرون کشیده شده، و در پایتخت ملاها قرار است آنطور که مقامات حکومت اسلامی باز هم «ادعا» دارند، تا یک ماه دیگر جزئیات آن «نهائی» شود! و نهایت امر دفتر سومی نیز در این میان به شدت فعال شده: وزارت اطلاعات! این «دفتر» که ظاهراً وزارتخانه‌ای «خلق‌الساعه» است، بر خلاف آنچه توده‌ای‌ها مرتب تکرار می‌کنند، «طی انقلاب شکوهمند ملت ایران، به دست‌ توانای نیروهای ضدامپریالیستی و طرفداران مبارزه با سرمایه‌داری جهانی در کشور پایه‌ریزی» نشده! این «دفتر» در واقع فرزند خلف ساواک محمد‌رضاپهلوی است، در ویراست «اسلامی» آن. در عمل، زمانی که به قول توده‌ای‌ها، «انقلاب شکوهمند» به «ثمر» رسید، و یکی یکی، میوه‌های آن به دامان ملت ایران فرو می‌افتاد، حاکمیت الله به این نتیجة کاملاً منطقی دست یافت که اگر «مشروع» است، همه چیز، حتی فضله‌‌هایش هم باید «مشروع» باشد! در نتیجه، «از تعارف و مجامله کم کرد و آناً بر مبلغ افزود»! اگر 25 سال محمدرضا پهلوی «ساواک» را از چشم مردم پنهان می‌کرد، حکومت «الله» نه تنها پنهانش نکرد که یک «وزارتخانه» را رسماً به امور شکنجه، زندانی کردن فراقانونی مردم، جاسوسی در احوال مردم کوچه و بازار، و نهایت امر توطئه، آدمکشی و کثافتکاری‌های مالی و اقتصادی «اختصاص» داد، و بر اساس فرمودة روح‌الله خمینی، رئیس کل آدمکشان، یعنی وزیر «مسئول» آن هم همیشه می‌باید یک فرد «روحانی» باشد! به این می‌گویند بنیانگذاری یک «نهاد پایدار در تاریخ» یک ملت!

بله، اگر امروز از این «وزارتخانه» سخن می‌گوئیم، بهتر است پیشینة «تابناک» آنرا نیز در نظر داشته باشیم. این وزارتخانة «تابناک»، جدیداً از قبل خوش و بش‌ مقامات حکومت الهی با کلنل پوتین، و دیده‌ بوسی با تیمسارهای ارتش یانکی‌ها در بغداد، در داخل مرزها به شدت «فعال» شده، برای همة خلق‌الله، از «اوباش» گرفته تا بدحجاب و آستین‌کوتاه، و حتی اسکلت متحرکی چون هاله اسفندیاری «شاخ و شانه» می‌کشد! و در این مبارزات پیگیر با امپریالیسم آمریکا، پاسدار شریعتمداری، به عنوان مسئول روزی‌نامة کیهان اسلام و مسلمین، گرد و خاک بیشتری از دیگران به راه می‌اندازد! آنزمان که سخن از مذاکرات میان آمریکا و ملاها مطرح شد، در میان مخالفان این حکومت گروهی ترسیدند! دلیل هول و هراس این بود که، «حال دیگر دست ملا جماعت به روی ملت باز خواهد شد!» البته، خیلی‌ها هم در میان مخالفان از این «مذاکرات» نمایشی خوشحال شدند! به این صرافت افتادند که، با علنی شدن روابط حکومت «الله» با آمریکا، دیگر بیرق مبارزه با آمریکا در پایتخت ملاها از «میله پرچم» حوزة علمیه پائین کشیده خواهد شد، و حکومت در برابر افکار عمومی خلع سلاح! البته منطقاً می‌توانستیم انتظار هر دو واقعه را داشته باشیم، چرا که در امور سیاسی پیش‌بینی حوادث به صورتی صریح آنقدرها عملی نیست.

بله، در بررسی مسائل سیاسی کشور می‌باید همیشه جانب احتیاط را رعایت کرد،‌ و تمامی عناصر مهم در تجزیه و تحلیل را در کنار هم مورد بررسی قرار داد. البته همانطور که چند دهة پیش برتراند راسل فیلسوف انگلیسی عنوان کرده، حتی در برخوردهائی کاملاً «عینی»، محقق معمولاً از پیش می‌داند که چه چیز را به اثبات خواهد ‌رساند! اینهم نمونه‌ای است از تداخل «تمایلات» و خواست‌های‌ انسان با عامل تجزیه و تحلیل علمی! و متأسفانه بشر نمی‌تواند از چنین تداخلی پیشگیری کند؛ با این فرض‌ها می‌باید زندگی کرد، و همزمان به تحلیل مسائل نیز اقدام نمود. همانطور که در بالا گفتیم، هر دو گزینة مطرح شده، می‌توانست «صحت» داشته باشد؛ ولی نهایت امر می‌باید گفت که در عمل، هر دو گزینه همزمان رخ داد! ولی در اینکه بازیگران واقعی در این میان چه گروه‌هائی هستند ـ طرفداران احمدی‌نژاد یا «اصلاح‌طلبان» ـ نمی‌توان به صراحت اظهار نظر کرد.

به عبارت ساده‌تر، زمانی که یک جناح در حکومتی وحشی و منزوی، چون حکومت الله، به خوش‌وبش با مشتی اجنبی مشغول می‌شود، نهایت امر اولین عکس‌العملی که این جناح، و جناح مخالف آن از خود نشان خواهند داد، «تعرض» به مردم است! در مورد این حکومت، چنین عکس‌العملی کاملاً «طبیعی» است، و جای هیچگونه تعجبی ندارد! این حکومت بر اساس اصل سرکوب مردم شکل گرفته، و نمی‌تواند خارج از آن به موجودیت خود ادامه دهد. اینان، بر اساس طرح‌های اولیة حکومت اسلامی، می‌باید نسبت به خود در میان مردم به «نفرت» دامن بزنند، و از این راه اراذل وابسته به خود را هر چه بیشتر در سطح جامعه منزوی‌تر کرده، به تشکیلات حکومتی وابسته‌تر کنند. فقط در صورت جان دادن به این وابستگی‌ها و گسترش آن‌هاست که این «اراذل» در راه حفظ بقاء این حکومت «جانفشانی» خواهند کرد، «جانفشانی‌هائی» که به معنای حفظ موجودیت خودشان در برابر خشم مردم خواهد بود. این نفرت را همه روزه اراذل این حکومت در برخورد با مردم حس می‌کنند، و اگر فرومایگانی چون هاشمی، حداد عادل، خامنه‌ای و خاتمی خود را در گوشه و کنار از چشم مردم پنهان می‌دارند، پاسدار جماعت، نیروهای انتظامی و خصوصاً‌ ‌آنان که در همسایگی‌ها، به درست و یا به غلط، به طرفداری‌ و جانبداری از رژیم «شهرة» آفاق شده‌اند، حتی نان شب را هم می‌باید در زیر نگاه‌های خصمانة همین مردم «نوش‌جان» کنند. این است رمز بقاء این رژیم، و ضامن حفظ اتحاد میان گلة کرکسان حامی این حکومت: پایه‌ریزی «نفرت» و دامن زدن به آن!

در عمل، تضادهائی که چنین حکومت‌ها در جامعة بشری ایجاد کرده، و به آن‌ها دامن می‌زنند، فقط زمانی به مرحلة عینی و قابل رویت خود می‌رسد، که دیگر امیدی به حفظ این حکومت باقی نمی‌ماند. چنین حاکمیت‌هائی فاقد عامل «گفتمان» اجتماعی در بطن قدرت‌ سیاسی‌اند؛ اینان بخوبی می‌دانند که در صورت حضور پیوسته و پیگیر گفتمانی سیاسی و اجتماعی ـ هر نوع گفتمانی، زمانی که به صورتی منطقی و مردمی مطرح شود ـ نخستین عاملی که حذف خواهد شد، موجودیت خود اینان خواهد بود. البته همانطور که در تاریخ معاصر دیده‌ایم، بسیاری از سردمداران این نوع حکومت‌های ضدبشری، خود نیز نمی‌دانند که پای در چه منجلابی گذاشته‌اند. و همچون افسران نازی که یهودیان را در آتش می‌انداختند، اینان نیز با چشمان بسته و قلب «پر امید» به آیندة «بهتر»، دست به جنایت علیة بشر و بشریت می‌زنند. فقط آنزمان که پرده‌ها فرو می‌افتد، و سایه‌های تردید بر صورت کریه‌شان به رقص در می‌آید، می‌بینیم که عملة چنین حکومت‌هائی چگونه با چشمانی ملتمس از مردم خشمگین تقاضای «بخشش» و «عطوفت» دارند!

سیر تحولات به صراحت نشان می‌دهد که، آنچه امروز تحت عنوان «سناریوی» مذاکره با آمریکا روی میز سرفرماندهی ناتو در بغداد قرار گرفته، از ماه‌ها پیش در دستور کار حکومت اسلامی بوده. از روزی که احمدی‌نژاد پای به میدان «مبارزات» انتخاباتی گذاشت، کاملاً‌ معلوم بود که این «تحفة» نطنز و وصلة ناجور، بی‌دلیل به میدان «انتخابات» نیامده. و فرار همزمان گروهی از «نویسندگان»، «حقوقدانان» و «هنرمندان» حکومت «الله» به خارج از کشور، و پناه گرفتن اینان زیر پرچم سرداراکبر در تبعید، نشان داد که در کشور بلازده‌مان، محافلی در بطن حکومت روزهای سختی را انتظار می‌کشند. احمدی‌نژاد نخست با گزینة «جنگ» پای به میدان گذاشت، و حتی قصد پاک کردن اسرائیل از نقشة جهانی را رسماً، زیر نظر مستشاران آمریکائی مطرح نمود. این سیاست به صراحت می‌توانست زمینة تداوم حاکمیت این حیوانات را فراهم آورده، ارتش آمریکا را نیز تا سواحل دریای خزر همراهی کند! ولی از آنجا که مسکو با لگدی به تهیگاه «سردار حزب‌الله» به او حالی کرد که، «مسجد جای گوزیدن نیست»، موضع «حکومت مردمی» آناً تغییر کرد، و کار اینان به بده بستان و خوش و بش با هند ـ شریک استراتژیک روسیه ـ و کشور پاکستان کشید! ولی ارتباطات سیاسی هیچگاه نمی‌تواند خارج از روابط نظامی معنا دهد؛ شاهدیم که به دلیل سقوط اعتبار آمریکا، احمدی‌نژاد که از روز نخست با صلاحدید ارتش آمریکا در ایران به قدرت رسیده بود، مجبور شد که هر چه بیشتر به مسکو نزدیک شود. و از دیرباز می‌دانیم که در مورد یک کشور کوچک و یک نظام مفلوک و بی‌پایه، نزدیک شدن به یک قدرت، فقط به معنای نزدیک شدن به قدرت متخالف آن خواهد بود.

امروز همین حکومت، دست اندرکار مذاکره با ارتشی شده، که قاعدتاً، بر اساس شعارهای مردمفریبانه‌ای که طی این سه دهه به خورد جماعت حزب‌الله داده بود، می‌بایست با آن در حال جنگ باشد! ولی همزمان، همین حکومت ادعای شرکت در طرح‌هائی به همراه هند و پاکستان دارد، طرح‌هائی که آمریکا صریحاً در مخالفت با آن‌ها در سطح جهانی موضع‌گیری کرده: طرح «خط لولة صلح»! اما برای نخستین بار شاهدیم، آدمکی که خود را «مدیر کل ضد جاسوسی وزارت اطلاعات» در حکومت اسلامی معرفی می‌کند، در برابر خبرنگاران از مبارزات ضداطلاعاتی در استان‌های غربی هم خبر می‌دهد! و از قضای روزگار، استان‌های غربی همانجائی است که به دلیل حضور فراگیر نیروهای ارتش آمریکا، ارتش ترکیه ـ که شاخه‌ای از ارتش آمریکاست ـ و مخالفان مسلح حکومت اسلامی که تحت عناوین «کردهای استقلال طلب»، کومله، مجاهد و ... فعال هستند، از نخستین روزهای به قدرت رسیدن عملة حوزه و بازار از محدودة اقتدار حکومت «الله» خارج بوده. این سئوال پیش می‌آید که اینک چه حادثه‌ای اتفاق افتاده، که پس از 28 سال، این حکومت به فکر اعمال «اقتدار» خود بر مناطق غربی کشور است؟! مسلماً سفر اخیر مقامات امنیتی به مسکو، سفری که روزهای متمادی به طول انجامید، در این تغییر موضع نقش مهمی بازی می‌کند، ولی مسکو اگر برای خفه‌کردن قدرت‌نمائی‌های ارتش آمریکا از امثال «ذوالقدرها» حمایت به عمل آورد، این حمایت‌ها کاملاً مقطعی خواهد بود؛ افرادی از قماش وی، به صراحت نوکران و پادوهای آمریکائی‌ها هستند! پس این «تضاد» کلی را در ارتباط با مسائل منطقه چگونه می‌باید پاسخ داد؟

جواب بسیار روشن است؛ نخست اینکه، آمریکا دیگر از نوکران‌اش در ایران نمی‌تواند حمایت کند، و روابط اینان با یکدیگر بر اساس بده‌بستان‌های مستقیم «نظامی ـ امنیتی» علنی شده! دوم اینکه، مهره‌های سوختة آمریکا، که ظاهراً همگی خارج از این دولت «قرار» گرفته‌اند ـ رفسنجانی، خاتمی، گلة اصلاح‌طلبان، و ... ـ از طریق جان دادن به بحران‌های اجتماعی،‌ سعی می‌کنند که شرایط را به فروپاشی بکشانند! شاید که از این راه بتوانند جان سالم به در برند. از طرف دیگر، دولت احمدی‌نژاد خود رأساً دچار بحران است، چرا که این ساختار نیز مستقیماً زیر نظر آمریکا قرار دارد، و نمی‌تواند از تضعیف موضع واشنگتن در منطقه خرسند باشد! در نتیجه، این حکومت نیز سعی دارد با برخورد به اصطلاح «شدید» با مهره‌های سوختة آمریکا در کشور، به نقش فرضی و ضدآمریکائی خود امتدادی امنیتی نیز بدهد! و تنها دلیل بازداشت‌های نمایشی عوامل و رابط‌های آمریکا، که به تأئید هم اینان، طی سالیان دراز، مرتباً به ایران سفر می‌کرده‌اند، امتداد دادن به همین نقش «مسخره» و «مضحکی» است که حکومت اسلامی سالیان دراز در انظار عمومی ایفا کرده. و نهایت امر، در مرحلة سوم، می‌باید انتظار قدرت‌نمائی‌های امنیتی وسیع‌تری از طرف این دولت را نیز داشت، اینبار جهت حفظ امنیت مرزهای روسیه و کشورهای مشترک‌المنافع، چرا که «حزب‌الله» مجبور شده اینک در مقام نوکر روسیه نقش آفرینی کند.

به صراحت می‌بینیم که، حکومت اسلامی تلاش دارد، با عجلة فراوان «آرد خود بیخته، غربیل خود آویخته»، از صحنة مراودات سیاسی منطقه جان سالم به در برد، تنها تحلیل ممکن این است که: شرایط برای این حکومت به هیچ روی مساعد نیست! و می‌بینیم که اراذلی چون «عباس عبدی» که از نوچه‌های قمه‌کشان بازار و حوزه‌اند، در وبلاگ‌هایشان چگونه سخن از «تعامل» با دولت به میان می‌آورند. در وابستگی امثال عبدی به محافل آمریکائی نمی‌باید تردیدی داشت، اگر اینان به فکر «تعامل» با دولت‌ افتاده‌اند، فقط یک نتیجه‌گیری می‌توان کرد: مرگ خود را به چشم دیده‌اند! اینان نمی‌خواهند قبول کنند که این دولت در موضع فعلی، و علیرغم خوش‌رقصی‌های بغدادی‌اش برای آمریکا‌ئی‌ها، نمی‌تواند برای عبدی‌ و امثال عبدی پایگاهی فراهم آورد، چرا که دولت به دلیل بن‌بست‌های دیپلماتیک به دامان روسیه افتاده، و نهایت امر خود نیز سرانجامی بهتر از عبدی‌ها نخواهد داشت! می‌باید اذعان کنیم که، امروز دیگر «معجزات» دانشجویان خط امام خریداری ندارد!





۳/۰۷/۱۳۸۶

فروپاشی «دژ» دانشگاه!


امروز مجلس فرمایشی حکومت اسلامی، قانون لغو امتحانات ورودی دانشگاه را در ایران به تصویب رساند. اگر شورای نگهبان نیز بر این «قانون» مهر تأئید بگذارد، به جرات می‌توان گفت که مرحلة جدیدی در زندگی دانشگاهی ایران آغاز خواهد شد. این مرحله، نه تنها گامی نخست و سرنوشت‌ساز در سقوط راهبردهای اجتماعی «جنگ‌سرد» در داخل کشور ایران است، که می‌تواند بر روابط اجتماعی، تأثیرات شگرف و پایداری داشته باشد. ادعای بررسی روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی‌، که دانشگاه طی موجودیت 80 ساله‌اش در تاریخ کشور ایران ایفا کرده، در یک مقالة واحد کار بیهوده‌ای است؛ این بررسی‌ها می‌باید در کتاب‌های مختلف در زمینه‌های جامعه‌شناسی، اقتصاد و علوم سیاسی صورت گیرد. ولی از یک نکتة مهم و اساسی نمی‌توان گذشت: دانشگاه در فرهنگ معاصر ایرانیان از جایگاهی برخوردار شد که به هیچ عنوان شایستة آن نبود! و در همین راستا، دانشگاهی جماعت ـ چه اساتید و چه دانشجویان ـ نیز به ناحق از موضع ویژه‌ای در میان افراد جامعه برخوردار شدند. و به جرأت می‌توان گفت که، طی گذشت سال‌ها از پایه‌ریزی مؤسسه‌ای به نام دانشگاه در کشور، نقش واقعی «نخبگان» دانشگاهی نتوانست در عمل به هیچ عنوان «توجیه» کنندة ویژگی‌های شود که به اینان نسبت داده می‌شد. به عبارت ساده‌تر، دانشگاه در بطن جامعة استعمارزدة ایران، همان است که دیگر مؤسسات هستند: بنیادی جهت انتقال، «بازتولید» و ارائة فرهنگ سیاسی استعماری!

ایدة دانشگاه، در قالبی که امروز با آن در سطح جامعة ایران همه روزه برخورد می‌کنیم، متعلق به دوران میرپنج است. و بر خلاف آنچه معروف شده، سنگ بنای دانشگاه نتیجة یک «تصادف» تاریخی در سال 1312 هجری شمسی نیست؛ تصادفی که گویا در دورة‌ کفالت وزارت معارف از طرف علي اصغر حکمت رخداده! در واقع، ایدة دانشگاه خود یکی از متعدد سیاست‌های اجتماعی‌ای بود که استعمار انگلستان جهت دوام و بقاء حکومت میرپنج در ایران پیش‌بینی می‌کرد. و همچون نمونة دبستان‌ها و دبیرستان‌های «دولتی» که تعلیم کودکان در ایران را به تدریج از نظارت مستقیم تشکیلات مذهبی جدا می‌کردند، دانشگاه نیز می‌بایست به ترتیبی، «علوم» عالیه را از بند قیمومت ملا جماعت «آزاد» کند. و در همین راستا بود که شاهد شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «دانشگاه» شدیم.

ولی هر پدیده‌ای، زمانیکه خارج از «محمل» واقعی خود رشد و نمو می‌کند، زمانی که قادر نیست ارتباطات پایه‌ای خود را با تحولات بنیادهای دیگر: اجتماعی، اقتصادی و خصوصاً ساختار قدرت سیاسی استحکام بخشد، طی گذشت زمان از ایفای مأموریت اصیل خود عاجز خواهد ماند؛ این سرنوشت محتوم ایدة دانشگاه در کشور ایران بود. اگر دانشگاه‌های صاحب‌نام جهان و در رأس آنان: سوربن در فرانسه، هاروارد در آمریکا و آکسفورد در انگلستان، پیشتر تحت عنوان «حوزه‌های علمیه» فعال بودند، و سپس به دلیل تغییرات وسیع اجتماعی، فرهنگی و خصوصاً‌ «تولد» نیازهای ملموس اجتماعی و اقتصادی به مراکز پژوهش «غیرمذهبی» تبدیل شدند، ایدة دانشگاه در ایران نطفه در نهاد یک حکومت نظامی و استبدادی داشت، و شاهد بودیم که طی تحولات تاریخ معاصر کشور، دانشگاه از موضع یک بنیاد به ظاهر «غیرمذهبی»‌، به عمق یک تفکر واپس‌ماندة مذهبی و قشری سقوط کرد! دانشگاه در ایران طی دورة میرپنج، خود را پیام‌آور منورالفکری، روشنفکری و نهایت امر نوعی تفکر غیرمذهبی معرفی می‌کرد، و امروز، در ارتباط مستقیم با حاکمیت اسلامی، دانشگاه‌های ایران تبدیل به بزرگ‌ترین مساجد در شهرهای عمدة کشور شده‌اند! ولی بر خلاف آنچه برخی تصور می‌کنند، این رشد ناهمگن و نهایت امر «غیرمنطقی»، ‌ در مورد سرنوشت «آموزش عالی» در کشور،‌ صرفاً به ابعادی فلسفی، نظری و تاریخی محدود نمی‌ماند؛ دانشگاه در عمل، از بسیاری جهات تبدیل به محفلی جهت سیاستگذاری‌های مستقیم استعماری شد.

در دورة میرپنج، دانشگاه در واقع محیطی بود که می‌بایست جهت فرهنگ ظاهراً غیرمذهبی حکومت، امتدادی عملی در جامعه فراهم می‌آورد. می‌گوئیم «ظاهراً» غیرمذهبی، چرا که فرهنگ حکومت‌های فاشیستی، طی تاریخ یکی از «مذهبی‌ترین» فرهنگ‌های حکومتی‌اند؛ ادعای «غیرمذهبی» بودن حکومت میرپنج یک دروغ تاریخی بیش نیست؛ دروغی که ملایان و آتش‌بیاران معرکة پهلوی‌ها طی مدت زمانی طولانی به ملت ایران حقنه کرده‌اند. در واقع، دانشگاه در دورة پهلوی، خود آئینة تمام نمای تضادهای عمیق حاکمیت شد؛ حاکمیتی که دم از حمایت از علوم و فنون می‌زد، ولی به صراحت می‌دید که رشد علوم و فنون، حتی در ابعادی صرفاً نظری، نهایت امر موجودیت استبدادی و غیرقابل توجیه همین حاکمیت وابسته را هدف قرار خواهد داد. در این مطلب که به صورتی بسیار فشرده ارائه می‌شود، متأسفانه نمی‌توان به بررسی دقیق تمامی جوانب تاریخچة تحولات تفکر دانشجوئی در ایران پرداخت، ولی می‌توان به صراحت عنوان کرد که اگر دانشگاه در روزهای نخستین موجودیت خود تبدیل به عصای دست حکومت پهلوی شده بود، بعدها، زمانیکه به دلیل رشد جمعیت در شهرها، دانشگاه به مرکزیتی جهت جلب جوانان تبدیل شد، دولت در برابر ایدة دانشگاه به سرعت موضعی «دفاعی» اختیار کرد. دانشگاه در این مقطع از منظر دولت یک معضل اجتماعی بود، و نه مرکزیتی جهت پاسخ به سئوالات و نیازهای روزمره، عملی و فناورانة جامعه!

عقب‌نشینی حکومت در برابر ایدة دانشگاه در دورة پهلوی دوم به اوج خود رسید. طی دورانی بسیار طولانی، دانشجو بودن در جامعة ایران، مترادفی در مقام مخالفت سیاسی با حکومت بود! و بهرهمندی از این «ساختار»، طی سال‌های اولیة حکومت پهلوی دوم، تماماً در اختیار تشکیلات سیاسی وابسته به شوروی قرار ‌گرفت. ولی طی سال‌های بعد، همانطور که شاهد بودیم، دولت پهلوی جهت منزوی کردن هر چه بیشتر دانشگاه، و تخریب هر چه وسیع‌تر تأثیراتی که نهایت امر تحصیلات عالیه می‌تواند در فرهنگ جامعه ایجاد کند، خود رأساً دست به «چپ‌سازی» در محافل دانشگاهی می‌زد! به این ترتیب در سال‌های نخستین حکومت پهلوی دوم، دانشگاه هم به وسیلة حزب توده «فتح» شده بود، و هم دولت جهت منزوی کردن این بنیاد که دیگر «تهدیدآمیز» می‌نمود،‌ خود به این «چپگرائی‌ها» دامن می‌زد. ولی همانطور که تاریخ معاصر شهادت می‌دهد، بعدها عوامل آمریکا، پدیدة دیگری را به دامان بحران وسیع دانشگاهی کشور کشاندند: نظریة اسلام انقلابی!

در اواخر حکومت پهلوی دوم، دانشگاه در عمل، تبدیل به مجموعة «مضحکی» از تضادهای عجیب و غریب حکومتی در ایران شده بود. بنیادی که ظاهراً می‌بایست به نیازهای نوین یک جامعة صنعتی پاسخ گوید،‌ به دلیل سوءسیاست‌های دربار، و تزریق تفکرات مذهبی و خصوصاً «ضدکمونیستی» از طرف عوامل آمریکا، «مسجدی» شده بود، جهت ابراز مخالفت با سیاست‌های حکومت پهلوی! از طرف دیگر، توزیع وسیع ثروت در میان قشرهای سنتی و بازاری، حضور فرزندان این طبقه را در طیف دانشگاهی به صورتی هر چه بیشتر علنی کرد. و صافی‌هائی که طی حکومت پهلوی اول، و نخستین سال‌های پهلوی دوم جهت حذف نظریات تند مذهبی در بطن دانشگاه‌ها مستقر شده بود، به دلیل احساس خطر ایالات متحد از چرخش‌های چپگرایانه در دانشگاه‌ها، به دست عوامل ساواک از میان برداشته شد؛ طی گذشت چند سال، به دلیل پیروی از راهبردهای سیاسی ایالات متحد در جامعة ایران، دولت پهلوی، موضع دانشگاه را از چپگرائی افراطی به راست مذهبی و افراطی تغییر داد. شاید ارائة نتیجة سیاسی چنین چرخشی در این مقال بیجا باشد؛ برخلاف آنچه معروف شده، دانشگاه از نخستین روزهای بحرانی که به 22 بهمن انجامید، ‌ کاملاً در دست‌ راستگرایان ‌افراطی قرار داشت. پیشتر دیدیم که چپگرائی در بطن دانشگاه تا چه حد نتیجة سیاست‌های آگاهانة دولت پهلوی بود. و مختصر مقاومتی که در دورة بنی‌صدر فرومایه از جانب دانشگاهیان در مخالفت با بستن دانشگاه‌ها صورت پذیرفت بیشتر تحت تأثیر الهامات نیروهائی خارج از محدودة دانشگاه قرار داشت.

اگر جهت گشودن «بحث» لغو کنکور ورودی دانشگاه‌ها نیازمند ارائة مقدمه‌ای در مورد تاریخچة دانشگاه در ایران بودیم، اینک در این مقطع می‌باید عنوان کرد که، کنکور ورودی دانشگاه که سال‌ها بعد از گشایش دانشگاه تهران، از طرف دولت تحت عنوان «نبود» امکانات آموزش عالی برای تمامی متقاضیان اعمال شد، خود در چارچوب همین سیاست‌ها قرار می‌گیرد. مرتبط کردن حضور یک فرد در محیط دانشگاه، به برخورداری فرضی این فرد از موضع «نخبگی»، که ارتباطی کاملاً اندام‌وار با قبولی وی در کنکور ورودی دارد، هم نوعی گزینش سیاسی است، و هم نوعی وسیلة سرکوب! ایدة کنکور از کشور فرانسه به ایران وارد شد، و کشور فرانسه در واقع دارای یکی از «گزینشی‌ترین» تشکیلات دانشگاهی جهان است؛ ولی در همین کشور فرانسه، بارها انتقادات شدیدی در مورد چنین امتحانات گزینشی صورت گرفته. در واقع، در اینکشور، کنکور دانشگاهی نه به مستعدترین عناصر که به «آماده‌شده‌ترین» عناصر امکان دستیابی به تحصیلات عالی را می‌دهد، و جای تعجب نخواهد بود که این «آماده‌شده‌ترین» عناصر معمولاً خود متعلق به قشرهای مرفه و تحصیلکردة کشور خواهند بود!‌ در تاریخ تحصیلات عالیة فرانسه، به ندرت می‌توان فرزندان طبقات کارگر و کشاورز دید که دیپلمة مدارس عالی این کشور باشند! ولی به دلیل وجود همین عامل «امتحانات‌ورودی»، بسیاری از جوانان متعلق به طبقات مرفه به دلیل «موفقیت» در اینگونه امتحانات خود را، به صورتی خودبه‌خود، از دوستان و همکلاسان متعلق به طبقات فقیر و کم درآمد «لایق‌تر» می‌بینند! این تجربة هولناک اجتماعی که نتیجة پایداری و پافشاری تفکر فئودالی در ساختارهای اجتماعی کشور فرانسه است، به‌ ‌صورتی بی‌محابا و در کمال بی‌سیاستی از طرف دولت سلطنتی ایران، به کشور «وارد» شد، و امروز پس از گذشت چندین دهه، روند «آماده کردن» جوانان برای قبولی در امتحانات ورودی دانشگاه، به صراحت تبدیل به یک «صنعت» پرمنفعت و پول‌ساز شده! این صنعت که نام آنرا «آماده‌سازی» جهت کنکور می‌نامند، آیا واقعاً در چارچوب گسترش علم و دانش در جامعه عمل می‌کند؟ مسلماً‌ خیر! این نوع «آماده‌سازی‌ها» بیشتر به شیوه‌ای طوطی‌وار و جهت ارضاء انتظارات «ممتحن‌‌ها» صورت خواهد گرفت. به هدر رفتن میلیاردها تومان ثروت‌های ملی و صدها هزار ساعت نیروی کار انسانی، همه ساله تحت عنوان «آماده‌سازی» جوانان برای شرکت در کنکور ورودی دانشگاه تا چه حد می‌تواند برای آیندة اینکشور سازنده باشد؟

حضور ایدة دانشگاه در سطح جامعة ایران، در چارچوب تاریخچه‌ای که در بالا به آن اشاره شد، طی موجودیت 8 دهه‌ای خود، به هیچ عنوان راه حلی برای مشکلات اجتماعی، اقتصادی و صنعتی کشور ایران ارائه نداد؛ کاملاً بر عکس دانشگاه، و زندگی دانشگاهی جوانان ایران، خود تبدیل به یک «معضل» اجتماعی شد. طی چندین دهه حاکمیت استعماری بر کشور، فروپاشی هر چه وسیع‌تر ساختارهای سنتی، کشاورزی، تجاری و ... در ایران، حضور فعال و «پسندیدة» جوانان را در سطح جامعه، هر چه بیشتر وابسته به عاملی به نام «عبور از مرز» دانشگاهی کرده. این طرز برخورد «غلط» و بی‌اساس، سواد و معلومات را در ترادفی کاملاً احمقانه با «دیپلم» دانشگاهی قرار داد، و امروز کار بجائی کشیده که بی‌سوادترین و پس‌افتاده‌ترین افراد در قشرهای مختلف کشور با توسل به ترفندهای مختلف ـ زدوبندهای گوناگون، اعمال نفوذ، پرداخت رشوه‌ها و مبالغ بسیار سنگین، و ... ـ هر یک سعی در به دست آوردن یک «دیپلم» پرافتخار دانشگاهی داشته باشند! از آغاز بلوای 22 بهمن، کار این نوع «دیپلم‌» گرفتن‌ها، حتی تا بالاترین رده‌های دولتی در حکومت «الله» بالا گرفت؛ اعضای مختلف هیئت‌های دولت، و امروز رئیس جمهور «منتخب»، بهترین نمونه‌های همین طرز برخورد‌اند!

از طرف دیگر، همانطور که در بالا آمد، تفکر دانشگاهی با اصول و اساس حاکمیت‌هائی که عملکردها و موجودیت‌شان بر پایة «عدم تفکر» شهروند ـ شاید در اینجا بهتر باشد از واژة «رعیت» استفاده شود ـ استوار شده، همگنی نخواهد داشت. دانشگاه در این راستا عملاً تبدیل به نوعی کارخانة «ناراضی» تراشی در بطن جامعة ایران شد، دولت امور سیاسی و حتی صنعتی و خدماتی کشور را از ید «دخالت‌های بی‌جای» دانشگاه بیرون برد، و دانشگاه پیوسته در خارج از طیف سیاسی حاکم بر کشور به فعالیتی در راه تخریب و تکذیب پایه‌های فکری حاکمیت در ایران مشغول ماند! هر چند برخی از «دوستداران» فعالیت‌های دانشجوئی از چنین برخوردی حمایت نخواهند کرد، ولی می‌باید در همینجا عنوان کنیم که اهداف واقعی دانشگاه در بطن جامعة بشری جز این‌ها است؛ دانشگاه نه یک واحد «تفکر» انتزاعی در امور اجتماعی و سیاسی، که یک واحد وابسته به دولت و حکومت جهت راهگشائی علمی، فنی و عملی در مورد سیاست‌های همین دولت است. اگر این دولت به نظر دانشگاهی جماعت «غیرمشروع» می‌نماید، این سخن می‌باید در مقاطع دیگری در سطح جامعه عنوان شود، و نه تحت عنوان فعالیت دانشجوئی!

ولی از آنجا که مشکلات در کشورهای عقب مانده و استثمار شده، از ابعادی متفاوت برخوردار می‌شود، دانشگاه، در ساختار استعماری‌ای که در بالا به آن اشاره شد، خود تبدیل به «گاو نه من شیر» جهت خدمت به سیاست‌های خارجی بود. در این راستا، دولت‌های وابسته و بی‌لیاقت که هیچگونه برنامه‌ای برای طبقة جوان کشور نداشتند، بزرگ‌ترین بهره از آمادگی نیروهای فعال و جوان کشور را، از طریق امتحانات اعزام دانشجو، و یا بورس‌های تکمیلی و غیره، نصیب دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی خارج از کشور کردند، و دانشگاه‌ در ایران، حتی از «بازتولید» نیروی انسانی‌ای که خود نیازمند آن بود، عاجز ماند! اگر در کشورهای صنعتی، نیروی کار مهاجر جوان، آماده و کم‌هزینه ـ اگر نگوئیم مفت و مجانی ـ آب به دهان صاحب‌کاران می‌اندازد، همین نیروی کار جوان از نظر سیاسی در کشورهای جهان سوم، «مخل» نظم و آرامش حکومت‌های پوسیده و قشری‌اند؛ نتیجة مستقیم چنین شرایطی، آماده کردن امکانات اعزام هر چه وسیع‌تر این جوانان به مراکز صنعتی و تصمیم‌گیری اقتصاد جهانی از طرف همین دولت‌ها بود. امروز بسیاری از دولت‌های جهان سوم، به دلیل حضور اتباع «تحصیلکردة» خود در فلان و یا بهمان بنیاد و مرکز پژوهشی آمریکائی و یا اروپائی، حتی به خود اجازة «فخرفروشی‌هائی» هم می‌دهند!‌

در راستای پاسخگوئی به همین نیازهای «فرامرزی» است که «اهمیت‌های» فرضی رشته‌های تحصیلی نیز در افکار عمومی «مشخص» می‌شود. در این چارچوب، در کشوری چون ایران که فاقد هر گونه بنیاد صنعتی و علمی در سطح جهانی است، تحصیلات عالیه در رشته‌های پزشکی، مهندسی، برنامه نویسی کامپیوتر و غیره از «اهمیت» فراوان برخوردار شده، دیگر رشته‌ها: ادبیات، فلسفه، حقوق، جامعه‌شناسی، روانشناسی، حتی ریاضیات محض و فیزیک نظری، که امکانات داخلی جهت پیشبرد واقعی آنان کفایت خواهد کرد، متعلق به بی‌سوادها وانمود می‌شود! به عبارت دیگر، تشدید گذاردن دولت‌ها بر مسئلة «حذف» نیروی فعال و جوان از سطح جامعة ایران را به صراحت در همین «گزینش‌های» تحمیل شده بر جوانان می‌توان دریافت. کشور ایران طی سال‌های درازی که از افتتاح دانشگاه تهران می‌گذرد، عملاً فاقد مکتب تاریخ‌نویسی، جامعه‌شناسی و حتی فلسفه‌ای است که از آن مراکز «تحصیلات عالیة» ایران باشد، در صورتی که اکثر نیروهائی که «مستعد» تشخیص داده شده‌اند، به جانب رشته‌های علمی و مهندسی رهنمون شده، بهترین‌شان را در اولین فرصت راهی مراکز تحقیقات خارج از کشور می‌کنند! و در چارچوب تفکرات «ضدرژیم» که در بطن این دانشگاه‌ها همه روزه به مخیلة دانشجو تزریق می‌شود، خروج از کشور در واقع به معنای جایزة دریافت دیپلم تلقی خواهد شد!

ولی با حذف کنکور آیا این مشکلات حل خواهد شد؟ مسلماً خیر! همانطور که دیدیم قسمت اعظم مشکلات دانشگاهی در ایران، بازتاب پایه‌ای و اساسی‌ای از نبود سیاست مستقل ملی در ادارة امور کشور است. دولتی که وظیفة اصلی آن ارائة خدمات به دولت‌های خارجی است، در برخورد با معضلات جوانان ایران نمی‌تواند به راه حلی دست یابد ـ به صراحت بگوئیم، به دنبال چنین راه‌حلی نیز نخواهد بود. برای چنین دولتی بهترین جوان ایرانی، جوان تحصیلکرده‌ای است که مقیم خارج باشد! این الگوی «مفتضح» و استعماری از تمامی مجاری تبلیغاتی این رژیم بر سر جوان ایرانی همه روزه فرو می‌ریزد، و نهایت امر جوان را «مسحور» خود خواهد کرد. ولی بازگشت به مسیر گذشتة دانشگاهی نیز جز ناکامی برای ملت ایران دستاوردی نخواهد داشت.

امروز با سخن گفتن از «حذف» کنکور ورودی دانشگاه، دولت خود را وارد گفتمانی خواهد کرد که به صراحت یکی از پایه‌های توجیهی سیاست‌های استعماری را نهایت امر از دست حاکمیت خارج می‌کند: دانشگاه دیگر مرکزی جهت تولید «نخبگان» تلقی نخواهد شد. خروج از گفتمان استعماری که از دورة‌ میرپنج بر محور دانشگاه شکل گرفته بود، در وحلة نخست شاید برای دولت دستاورد مشخصی به همراه دارد: محدود کردن هر چه بیشتر ورود مخالفان نظری این حکومت به صحنة دانشگاه، از طریق گزینش مستقیم دانشجو! و شاید این دولت با استفاده از پند و اندرزهای اجنبی به چنین صرافت‌ها افتاده. ولی در «میان‌مدت»، جدا کردن «نخبه‌گرائی» از محدودة دانشگاه، تا آنجا که به نظریة حکومت مربوط می‌شود، برای این حاکمیت زهری کشنده و مرگ‌آور خواهد بود. دانشگاه به سرعت از موضع «نخبه‌گرائی‌» فرضی خود در سطح جامعه جدا شده، تبدیل به دفتری از دیگر دفاتر دولتی خواهد شد. و «نخبه‌گرائی» در جامعة ایران، از پنجة‌استعمار و نظارت مستقیم دولت وابسته رها و آزاد شده، به بطن جامعه باز می‌گردد.

حال باید دید، با چنین آزادسازی نیروهای متفکر اجتماعی، جوانان کشور تا چه حد می‌توانند پایه‌های تفکر استعماری را در بطن جامه به چالش کشند، و زمینة تفکر سازنده، ایرانی و بومی را فراهم آورند. این شانسی است که نمی‌باید به هیچ قیمتی از دست داد.