
این مجلس یا منتخب مردم ایران هست، یا نیست! تکلیف را باید روشن کرد. اگر این مجلس «شوربا!» منتخب ملت ایران نیست ـ که بنده فکر میکنم نیست ـ آنها که با مصوبات این مجلس امروز مخالفت میکنند، و با تکیه بر احساسات «شمال شهریها» قصة غمانگیز «بچههای بیپدر میخوانند»، چرا تا چند ماه پیش داد و فریاد راه انداخته بودند که مردم باید به نفع این «آدمکها» در انتخابات این «حاکمیت» شرکت داشته باشند؟ و اگر این مجلس نمایندة افکار عمومی ملت ایران هست، دیگر داد و فریاد برای چیست؟ مصوبات مجلس «منتخب» برای ملت «انتخاب کننده» از وجاهت قانونی برخوردار است. متاسفانه صحنة سیاستبازی در ایران بیش از کشورهای دیگر به آلودگی کشیده شده، و گناه این مسئله تا حدی زیادی به گردن هممیهنان ما است. چرا که، نهایت امر، هر نوع سیاستی، هر قدر ضدمردمی و ضدبشری، زمانی قادر است در یک محدودة جغرافیائی پیاده شود که با افکار عمومی، باورهای تودهای و تاریخ آن ملت، ارتباطی ارگانیک ایجاد کند.
شاید در این میان، از طرف آنان که همواره در راه یافتن مفری بر مشکلات هستند، سخن از وظیفة «روشنگران» به میان آید. بلی، بر خلاف کسانی که فکر میکنند روشنفکری داستان «صدرمشروطه» بوده، و حکایتش با «مبارزات» فرضی آخوندکهای مشروطهطلب، و فکلیهای «مستفرنگ» تمام شده است، باید گفت که این داستان تازه در آغاز راه است. امروز، «روشنفکری» برای ملت ایران یک نیاز واقعی است. چرا که باید آنان که خود را «روشنفکر» مینامند، در صحنة سیاست داخلی این سرزمین از مسئلهای به نام «مسئولیت اجتماعیمردم» نام برده، و به تودههائی که نسلها، در بطن 150 سال فاشیسم نوین، بزرگ شدهاند، یادآوری کنند که «مسئولیتاجتماعیمردم» اگر در تاریخ سیاسی ایران لگدمال منافع این طبقه، آن حزب، این دسته و این گروه شده، هنوز زنده است، و از «موجودیتی» برخوردار است، «موجودیتی» که فقط در سایة آن میتوان به «سربلندی» واقعی دست یافت.
ملت ایران باید به گروههای سیاسی رنگارنگی که امروز، با سر فرو بردن در آخور این سفارتخانه و آن جاسوسخانه، خود را «آیندهسازان» ملت ایران معرفی میکنند، گوشزد کند که، در برابر تاریخ ایران میباید مواضعشان روشن باشد. امروز، پس از گذشت 28 سال از فتنة حکومت اسلامی، شاهدیم که برخی گروهها، بدون در نظر گرفتن همکاریها و همراهیهای سرنوشتساز «شخصیتهای» چون «منتظری»، «بازرگان»، «سحابی»، «بنیصدر» و ... در راه استقرار حاکمیت فعلی، از آنان پیراهنهای عثمان درست میکنند، و به دور جهان میچرخانند، چرا که از حاکمان تهران یک درس بزرگ را در «سیاستبازی» گوئی خوب فرا گرفتهاند: «فریب مردم، همیشه کارساز است!» ولی، چه کسانی باید مچ این فریبکاران را باز کنند، فریبکارانی دیگر؟

کودکانی که در موطن خود ایران، «قاچاقی» باید زندگی کنند، آیا میدانند که رئیس قوة قضائیة کشور «جمهوری» اسلامی، خود عراقی و عراقیزاده است، و فارسی زبان نیست؟ میدانند که در کشور «سلطنتی» آریامهر، دلقکی به نام هویدا را سالها در دانشکدة جنگ به عنوان دبیر زبان عربی به کار میگیرند، تا زبان فارسی آموخته و بتواند به استخدام وزارت امور خارجة اعلیحضرت در آید؟ میدانند که فردی به نام «جلالالدین فارسی»، که تابعیت ایرانی نداشت، اگر سیاست بینالمللی «صلاح» میدید، به جای همین حضرت «بنیصدر»، اولین رئیس جمهور ایران اسلامی میشد؟
مسلماً نمیدانند، چرا که قسمت عمدهای از «سیاسیون» و روشنفکرانی که وظیفة اصلی خود، یعنی «روشنگری» را لای ملحفههای تودرتوی «مصلحتگرائی» قایم کردهاند، «صلاح» نمیدانند که این مسائل «ناخوشآیند» مطرح شود. چون اگر سر و صدای این مسائل درآید، به حکم «در شهر هر آنکه هست گیرند!»، شاید گروهی بپرسند، این آقایان در حاکمیت ایران چه غلطی میکردهاند و یا امروز، که امثالشان هم کم نیست چه میکنند؟ «سیاسیون» و «مصلحتاندیشان» جواب آنها را چه بدهند؟ آنوقت ممکن است برخی از «مبارزان راه آزادی» که جسد «طالقانی»، سفرة نذری «منتظری»، و ... را 27 سال است به دوش میکشند، مجبور شوند در مورد سخنرانیهای اینان و موضعگیریهای سیاسیشان «توضیحاتی» هم به مردم ارائه دهند. در اینصورت، «انقلاب!» چه میشود، «براندازی!» زیر نظر ارتش آمریکا چه میشود؟
جرمشناسان میگویند، «جنایت، در ذهن جنایتکار، کوتاهترین راه ممکن برای رسیدن به هدف است!» و امروز، در کمال تأسف شاهدیم که، جنبشهای سیاسی ایران، در این تعریف به خوبی میگنجند. اگر در غرب رابطهای ارگانیک میان «هنرنمایش» و سیاستبازی را شاهدیم ـ در آمریکا هنرپیشهها رسماً سیاستمدار میشوند. در جهان سوم، شاهد همین ارتباط ارگانیک میان «جنایتکاران» و «سیاستبازان» هستیم. جای تأسف است که، تنها مسئلهای که در این میان کاملاً از نظرها پنهان میماند، سرنوشت همان «کودکان» آوارهای است، که بعضیها برایشان قلمفرسائیها میکنند.