۶/۰۵/۱۴۰۱

شیخ صفی و کودتای جمبول!

 

 

روزها از حملۀ تروریستی به خالق «آیه‌های شیطانی» گذشته،  و طی اینمدت بسیاری افراد و گروه‌های متفاوت سیاسی ایران در مورد این عملیات هولناک اظهار نظرهائی کرده‌اند.   در تهران اشغال شده،  گروهی در سکوت مرگ فرورفته‌اند،  و گروهی دیگر عربدۀ مرحبا و آفرین به آسمان برده‌اند.  در خارج از مرزها نیز به تدریج برخی تشکل‌های سیاسی از خواب خوش بیدار شده،  به شیوه‌های ویژۀ محفلی‌شان،   پای به میدان «مخالفت با ترور» گذاشته‌اند!  ولی در اینمورد بخصوص،  بیش از آنچه «مخالفت با ترور» از اهمیت برخوردار باشد،  می‌باید دلائل قرار گرفتن ملت ایران را در بن‌بست فعلی بررسی کنیم.   ببینیم ریشه‌های تاریخی چیست،  که ملتی را در چنین شرایط نامساعدی از منظر سیاست جهانی و داخلی قرار داده؟  در مطلب امروز سعی در شکافتن همین ریشه‌ها خواهیم داشت،   به این امید که مطلب فوق زمینه‌ای باشد برای بررسی‌های دقیق‌تر و موشکافانه‌تر توسط آن‌ها که تحلیل ریشه‌های تاریخی ایران را میدان اصلی فعالیت‌های حرفه‌ای‌شان می‌دانند. 

 

نخست نگاهی بیاندازیم به آنچه شیعۀ اثنی‌عشری می‌خوانند؛  چگونگی عروج،  هبوط و جان‌گرفتن دوبارۀ آن را در ایران مورد بررسی قرار ‌دهیم.  سپس بپردازیم به ساختار تاریخی‌ای که در ایران معاصر به عروج و تحول این نگرش دینی میدان داده.   و نهایت امر ببینیم آیا برخورد تشکل‌های سیاسی معاصر کشور می‌تواند پاسخگوی نیازهای ایران در چارچوب فردائی بهتر باشد یا خیر. 

 

ملایان و متوهمانی که شیعی‌گری را می‌ستایند،  تمامی تلاش‌شان را به خرج خواهند داد تا این نظریۀ انحرافی در اسلام راست‌اندیش را به هر طریق ممکن به صدر اسلام متصل نمایند.  و از آنجا که تحولات و رخدادهای «صدر اسلام» به دلیل حضور شخص محمد در ذهن اینان از تقدس برخوردار می‌شود،   قرار گرفتن شیعی‌گری در این دورۀ ویژه خودبه‌خود تقدس و تبرک این مذهب را تضمین خواهد کرد؛   به قولی «مو لای درز شیعه نخواهد رفت!»   ولی واقعیت این است که،  مذهب کذا از منظر تاریخی یک انحراف است،  و شاید مهم‌ترین برهان همان باشد که بارها و بارها از سوی مخالفان‌اش نیز عنوان شده:  «محمد خود نیز شیعه نبوده!»  

 

به هر تقدیر در کنار دیگر قصص و حکایات دینی و مذهبی که عموماً غیرقابل بررسی و تحقیق‌اند،  و اکثراً با بهره‌گیری از ابزار تحریف تاریخ،  و بر پایه اصرار و ابرام و تکرار و حتی تحکم و تهدید ارباب دین در بطن آنچه «تاریخ اسلام» ‌خوانده‌اند جای گرفته‌،   شیعی‌گری نیز برای خود و هواداران‌اش محلی از اعراب گشوده.  شیعی‌گری فولکوری است که با تکیه بر تقدس دین،  برای خود ریشۀ الهی قائل شده و تبدیل به «فولکلوری مقدس» شده.   ولی یک اصل غیرقابل تردید است‌؛  بررسی ریشه‌های تاریخی این مذهب،   برخلاف ادعای ملایان،  مشکل می‌تواند به دوران پیش از ‌سلطنت صوفیان صفوی بازگردد.   شیعی‌گری بیشتر یک فولکلور ایرانی است،  تا مذهبی سوغات عرب!   و علم «تاریخ» آنچنان که می‌شناسیم نمی‌تواند حکایاتی از قماش «غدیر خم» و یا «حماسۀ کربلا» و تولد دختری به نام فاطمه و ... را ابزاری جهت توجیه موجودیت و حقانیت یک مذهب کند.   به صراحت بگوئیم،  توجیه موجودیت «تاریخی» شیعی‌گری بیشتر بازتابی است از باورهای قومی و بومی ایرانیان تا نتیجۀ تکیه بر واقعیات تاریخی.   ولی از آنجا که ادیان اصولاً‌ بیش از آنچه تاریخی باشند،   متوهمانه و تعبدی‌اند،   می‌توان به صراحت گفت،   از آنزمان که جماعتی پرشمار تعبداً مجموعه‌ای «دکترینال» را می‌پذیرند،  شاهد تولد یک دین و یا یک مذهب خواهیم بود. 

 

و دقیقاً به همین ترتیب بوده که شیعی‌گری نیز در دوران وانفسای پسامغول در خانقاه‌های شهر اردبیل شکل گرفت.   آن زمان،  گروهی در اطراف‌ خانقاه‌نشینان حلقه زده،‌   باورهائی را غیرقابل تردید دانسته و در راه تحقق اهدافی دست به شمشیر برده‌اند.  مورخانی ادعا دارند که صفویان ایرانی بودند،   نه ترک‌تبار!   مشکل بتوان چنین ادعاهائی را مورد بررسی قرار داد،  ولی آنچه صراحت دارد اینکه،  دربار صفوی ترک‌زبان بوده،  و شیعی‌گری از سوی صفویه،   نه جهت مخالفتی اصولی با اسلام سنی و اشغالگران عرب و یا ترک،  که صرفاً در مقام یک ایدئولوژی سیاسی مورد استفاده قرار ‌گرفته است.   به همین دلیل نیز طی بیش از دو قرن حکومت صفوی،  دربار هیچ تلاشی جهت تنظیم و تدوین فقه شیعه،  و قرار دادن آن در مخالفت با دگم‌های اهل سنت به خرج نداد.   فقه شیعه در واقع همان بود که سیاست،  منافع و استراتژی‌های داخلی و خارجی دربار صفوی مشخص می‌کرد.  و در همین راستا،  تنها آثار «مذهبی» که در دوران صفوی مورد اعتنای دربار قرار می‌گرفت،   نوشته‌های فردی به نام محمدباقر مجلسی است.   البته روحانیت شیعۀ فعلی به دلیل پیروی از «مدروز» تلاش دارد تا از مجلسی و عقایدش «فاصله» گرفته،  خود را مترقی و پیشرو بنمایاند.  ولی یک اصل غیرقابل تردید است،  ملا مجلسی در عمل ایدئولوژیزه کردن شیعی‌گری را به کمال رسانده،   و در آثارش به صراحت می‌توان خطوط اصلی‌ای را رویت کرد که روحانیت شیعۀ امروزی در توضیح‌المسائل‌‌اش مطرح می‌کند. 

 

پیشتر گفتیم که شیعه‌گری،   نه یک دین و مذهب که نوعی ایدئولوژی سیاسی و دنیوی به شمار می‌رفت،  از اینرو با هبوط حامی اصلی‌اش،  دربار صفوی ‌خود نیز به دامان هبوط اوفتاد.   طی دورانی که از قدرت‌گیری نادرشاه افشار آغاز،  و عملاً تا اواسط سلطنت ناصرالدین شاه قاجار امتداد یافت،  شیعی‌گری نیم‌جانی داشت؛  در سایه‌ها می‌لولید.   تمامیت‌خواهی شیعی‌گری که در دوران صفوی کشور را تکه‌تکه کرده بود،   و مذاهب و اقوام را به جان یکدیگر انداخته بود،   طی این دوران از صحنۀ سیاست به تدریج رخت بر‌بست.   تا اینکه با قدرت‌گیری قائم‌مقام فراهانی که از منظر خانوادگی تحت تأثیر «تشیع» وکیل‌الرعایای فارس قرار داشت،  و خصوصاً مخالفت‌های سیاسی وی با صوفیان،   در عمل از دوران محمدشاه قاجار زمینۀ مناسب جهت بازگشت شیعی‌گری به سیاست کشور آغاز شد.   ولی در عمل این امیرکبیر،  پیشکار و بعدها صدراعظم ناصرالدین شاه بود که بار دیگر با بهره‌گیری از درگیری مذاهب و دامن زدن به جنگ اقوام در مناطق مختلف کشور،  شیعی‌گری را در مرکز سیاست ایران قرار داد.   تضاد و درگیری سیاسی کار امیرکبیر را به آنجا کشاند که دوبار فرمان‌ قتل‌عام بهائیان،  حتی زنان و کودکان‌شان را نیز صادر کرد!  و این عملیات در واقع،  آغازگر دوران نوینی از سرکوب ملت ایران توسط شیعیان در تاریخ به شمار می‌رود.            

 

ولی روحانیت شیعه که تحت حمایت‌های امیرکبیر،  با بهره‌برداری از نعمات دربار شاه قاجار بس فربه و پروار شده بود و در تمامی میعادها،   محافل دینی،‌  دیگر مذاهب و اقوام را پیروزمندانه به مصاف می‌طلبید،   بار دیگر بحران جدیدی را تجربه کرد؛  انقلاب مشروطه!

 

انقلاب مشروطه و ویژگی‌‌های جدیدش،  با تحولات سابق ایران تفاوتی اساسی نشان می‌داد.   تحول مشروطه‌خواهی در ایران در عمل نتیجۀ گسترش اقتصاد شهری،  ارتباط با جوامع دیگر و خصوصاً پای گرفتن نگرشی «اجتماعی» بود که پیشتر در جامعۀ ایران به هیچ عنوان وجود نداشت.  چرا که مشروطه‌خواهان بازیگران صحنۀ زیاده‌خواهی و یا تمامیت‌خواهی فلان و یا بهمان فئودال و یا بیصار ارباب جنگاور نبودند؛  مشروطه‌خواهی نوعی تحول فرهنگی به شمار می‌رفت که اهدافی «اجتماعی» را که تا آن زمان ناشناخته باقی مانده ‌بود،  دنبال می‌کرد.  ساختارهائی نوین در جامعه مطرح شده بود،  مجلس شورای ملی،  عدالت‌خانه،  مدرسه،  و ... و خصوصاً واژگان جدیدی پای به میدان گذارده بود،  همچون مشروطه‌خواهان،  ملت و مردم!   واژگانی که نمی‌توانست به سیاهی‌لشکرهای فئودال و یا گله‌های مذهب‌باور اعمال شود؛  این واژگان‌ فراگیر بود،  نه محدودکننده.  به عبارت ساده‌تر،  تحولات اجتماعی کاری کرد تا شیعی‌گری و خصوصاً روحانیت‌ تمامیت‌خواهش بالاجبار بار دیگر در انزوا قرارگیرند و به سایه‌ها بخزند. 

 

در بارۀ آنچه پس از «پیروزی» مشروطیت در تاریخ ایران به وقوع پیوست،  بحث و گفتگو فراوان است.  نخست بگوئیم،  واژۀ پیروزی را اگر در گیمه قرار داده‌ایم به این دلیل است که عملاً پیروزی‌ای در کار نیامد.   انقلاب مشروطه که به صراحت آغازین تلالو مدرنیته در فرهنگ ملت ایران به شمار می‌رفت،   به دلائل فراوان،  که مسلماً واپس‌ماندگی فرهنگی و عدم کارآئی مشروطه‌طلبان در آن نقشی اساسی ایفا کرد عملاً در نیمه‌راه متوقف ماند.  کار بجائی کشید که،   به قولی از شیر مشروطیت،  نه یال و دم و اشکم ماند و نه شمشیر و نه خورشیدخانم!   تبعات جنگ اول جهانی،  ارتباطات سازندۀ ایرانیان با کشورهائی را که از منظر تحولات اجتماعی و سیاسی و ساختارهای حکومتی غنی‌تر بودند ـ  روسیۀ تزاری،   امپراتوری عثمانی و ... ـ  به طور کلی گسست.   ایران که پس از جنگ اول جهانی،  در زنجیر قرنطینۀ امپراتوری بریتانیای کبیر قرار گرفت،  نه فقط جنبش مدرنیته‌اش را از دست داد،  که حاکمیت کشور عملاً به چنگ وزارت جنگ انگلستان اوفتاد.  ایران،  پس از جنگ اول جهانی،  مشروطه‌اش پایان گرفت؛  تبدیل شد به کشوری که محافل استعماری بریتانیا بر آن حکومت می‌راندند.    

 

برخورد بریتانیا با مستعمرات‌اش از منظر تاریخی روشن است.   تجربیات در قاره‌های متفاوت نشان داده،  آنجا که اقوام بومی از منظر فرهنگی،  تاریخی و خصوصاً زبانی اهمیت چندانی نداشتند،  همچون قارۀ آمریکای شمالی،  نیوزلند و استرالیا،  آفریقای جنوبی،  رودزیا،  و ...  بریتانیا از طریق حاکم کردن قشری بریتانیائی‌نسب و انگلیسی‌زبان منافع‌اش را به موجودیت حاکمیت محلی گره می‌زد.  چنین حاکمیتی به دلیل خویشاوندی،  زبان مشترک،  و خصوصاً ارتباطات کلیدی اقتصادی مشکل می‌توانست امکان خروج از سیطرۀ لندن بیابد.  هر چند در مواردی همچون آفریقای جنوبی،  رودزیا و ایالات‌متحد این صورتبندی متزل شد،  در دیگر مناطق هنوز به قدرت خود باقی مانده.   ولی در مناطقی که بریتانیا نمی‌توانست اهمیت فرهنگی،  تاریخی و زبانی‌‌شان را نادیده بگیرد،  با به قدرت رساندن پوسیده‌ترین محافل و قشرها سعی در تأمین منافع استعماری‌اش می‌کرد.   و در همین راستا،  در ایران،   فوج قزاق که در دوران قاجار عملاً تنها گروه نظامی سازمان یافتۀ کشور به شمار می‌رفت،   و به دلیل انقلاب و جنگ در روسیۀ تزاری منابع درآمدش از میان رفته بود،  توسط بریتانیا وارد معادلات سیاسی ایران شد. 

 

به این ترتیب با عقب نشستن مشروطیت،  و به قدرت رسیدن نظامیان قزاق،  روحانیت شیعه که طی انقلاب مشروطه برای منابع درآمدش در مکتب‌خانه‌ها،  املاک وقفی،  دادگاه‌های شرع،  ثبت‌اسناد و احوال،  و ...  احساس خطر می‌کرد،  پای به دنیای سیاست گذارد.  کم نبودند آخوندهائی از قماش سیدضیاء طباطبائی که در هیبت روحانی ‌در کنار قزاق‌ها نشستند،   و چه بسیار که حتی ترک لباس کرده،  به دولت قزاق پیوستند.  در چنین شرایطی بود که ایران پای به قرن بیستم میلادی گذارد.  ولی مسائل کشور دیگر به صورت سابق حل‌وفصل نمی‌شد؛   پایتخت‌های بزرگ و قدرتمند جهان حرفی برای گفتن داشتند،   و بلوک‌بندی‌هائی درکار بود؛   دیگر نیازی نبود تا سبیل فردی ـ  ملا و آخوند،   نظامی ویا درباری ـ  چرب شود تا او سیاستی در گوش شاه بخواند؛  سیاست انگلستان در رأس حکومت ایران قرار داشت!         

 

پر واضح است که در چنین چشم‌اندازی،  سیاست استعماری مرکزیت فئودال را هدف قرار دهد.  چرا که کنترل مرکزیت‌های فئودال در ایران نیازمند بده‌بستان می‌شد،  و انگلستان به هیچ عنوان علاقه‌ای نداشت که در ازای پیشبرد سیاست‌های‌اش محافل ریشه‌داری را در ایران قدرتمند کند.  از اینرو درباریان ایندوره دیگر فئودال‌ها نبودند،   اگر هم مال و منالی داشتند معمولاً از طرق غیرمتعارف ـ   رشوه،  زورگیری،  مصادرۀ اموال دیگران ـ   کسب کرده بودند.  ولی این صورتبندی نیز مشکلی می‌آفرید؛   بی‌پایه بودن طبقۀ درباری به صورتی خودبه‌خود دربار را در برابر ملت تضعیف می‌کرد.  به همین دلیل لندن جهت تأمین آتیۀ سیاست استعماری‌اش نیازمند قشر جایگزین شد.  قشری که در صورت پوسیدگی دربار می‌بایست در برابر تهدید منافع لندن مقاومت کند.   و اینجا بود که یک روحانیت شیعۀ سیاسی ساخت و پرداخت شد.  

 

این روحانیت شیعی «نوین»،   در شعار متمایل به سوسیالیسم،  و در عمل ضدسوسیالیست؛  در شعار غرب‌ستیز،  و در عمل خدمت‌گزار غرب بود.  روحانیتی بود که از «الف» تا «یا»،  همچون ناسیونال سوسیالیسم آلمان،   جهت پاسخگوئی به نیازهای استراتژیک و خصوصاً ضدشوروی در محافل غربی سر هم شده بود.   این هدیۀ زهرآگین در کنار حکومت قزاق‌ها نشست،   هر چند نقش مخالف‌خوان برعهده گرفت.   اینبار دیگر روحانیت شیعی در پی توجیه مواضع درباریان شیعه‌پناه نبود،  خود دست‌اندرکار کسب مشروعیت شده بود.   ظریفی می‌گفت،  «پیش از رضا میرپنج،  ملایان تاج را در کنار خود می‌خواستند؛   میرپنج که از راه رسید،  تاج بر سر اینان گذارد!»

 

در چنین شرایطی شیعی‌گری «آپولود» شده،   بار دیگر در فضای سیاست ایران دست به ماجراجوئی زد.  و همانطور که می‌دانیم روز 22 بهمن 57،   فشار دیپلماتیک و سیاسی غرب،  و هم‌یاری تمامی بنیادهای امنیتی،  نظامی و انتظامی دولت شاهنشاهی،  پدیده‌ای به نام جمهوری اسلامی را از آستین بیرون کشید.  در عمل،  پس از حکومت شیوخ صفوی،   این به اصطلاح جمهوری که از جمهور هیچ ندارد،  دومین تجربۀ حکومت ملایان شیعه بر سرنوشت ملت ایران شده است.  ولی در کمال تعجب علیرغم گذشت چند سده،  روش‌های توجیهی ملایان در سرکوب و چپاول،  و بی‌اعتنائی اینان به حقوق ملت ایران از دوران صفوی تا به امروز هیچ تغییری به خود ندیده.  این حکومت همچون دوران شیخ‌های خانقاه‌نشین تا مغز استخوان فاسد،  جانی و ضدایرانی است.   شعارهای توخالی‌اش پیرامون ضدیت با امپریالیسم جهانی نیز فقط چوب حراجی است در محراب همان امپریالیسم بر هستی ملت ایران.   

 

غرض از ارائۀ تاریخچۀ مختصری از تحولات سیاسی کشور در ارتباط با «شیعی‌گری» در واقع نشان دادن یک اصلی کلی بود؛   یک جریان سیاسی هیچگاه در بطن تاریخ یک ملت نابود نمی‌شود؛  در ارتباط با تحولات کشور موجودیت‌اش را به نحوی توجیه خواهد کرد،   و بار دیگر سر برمی‌آورد.   

 

ملت‌ها تاریخچه‌هائی متفاوت دارند.  آمریکائی‌ها به «آزادی» خود می‌نازند،  هر چند امروز،  در قلب جامعۀ سرمایه‌سالاری آمریکا،   «آزادی» برای بسیاری از اتباع آمریکا کالائی بس نایاب به نظر آید.   روس‌ها نیز بسیار «مغرورند»؛   هر چند غرورشان بارها و بارها طی تاریخ چه در داخل و چه خارج از مرزها به زیر پای اوفتاده و لگدمال شده.   دیگر ملل نیز هر کدام در تاریخچه‌شان «آرمانی» دارند که بازتابی است از همان «فولکلور» ویژه‌شان.  جالب اینکه،    ورای تمامی داده‌های تاریخی،  اقتصادی و اجتماعی،  این فولکلور به خودی خود موجودیت‌اش را توجیه می‌کند!  شیعی‌گری نیز برای ایرانیان یکی از همین دست‌آویزهای تاریخی شده است؛   شیعی‌گری دین و مذهب نیست،   انتزاع سیاسی صرف است.   انتزاعی است برگرفته از تقابلی فرضی میان «مظلوم» و «ظالم!»  

 

ولی همانطور که در مورد آمریکائی‌ها و روس‌ها پیشتر گفتیم،  حاکمیت این نوع انتزاع بر تفکر اجتماعی در ایران نیز به هیچ عنوان نشانۀ حاکمیت فی‌نفسۀ آن بر روابط اجتماعی نخواهد بود.   اگر آمریکائی «آزاد» نیست،   و برای روس هم آنقدرها غروری باقی نمانده؛   ایرانی نیز در میدان جنگ تن‌به‌تن میان مظلوم با ظالم گرفتار نیامده است.  آفتاب آمد دلیل آفتاب!   جامعۀ ایران امروز شاید یکی از خشن‌ترین و‌ بی‌توجه‌ترین جوامع بشری نسبت به قشرهای صدمه‌پذیرش باشد،   ولی از دیرباز،   در همین جامعۀ خشن و سرکوبگر،   «ذهنیت عوام» با پیش‌فرض‌ تقابل «مظلوم» با «ظالم» سرگرم باقی مانده است.   بله،  نقش فولکلور در جوامع بشری تلاش جهت خروج از پیشداوری‌ها نیست؛   تلاشی است جهت حفظ همین پیشداوری‌ها و نشان دادن تداوم‌شان.   ولی همانطور که بارها دیده‌ایم،  انتزاع فولکلوریک شیعی به راحتی می‌تواند تبدیل به ابزاری سیاسی شود،   و به دلیل برخورداری از ریشه‌های فرهنگی و تاریخی حذف آن از صفحۀ روابط اجتماعی جامعۀ ایران عملاً غیرممکن می‌نماید. 

 

در نتیجه،  اگر ارتباط دین اسلام با شیعی‌گری به هیچ عنوان روشن نیست؛   ارتباط «فولکلور» شیعه با تاریخ ملت ایران کاملاً روشن است.   مشکلی که امروز به دلیل حاکمیت روحانیت شیعه در برابر ایرانیان قد علم کرده،  به هیچ عنوان بازتاب حقانیت اسلام،  قرآن و توحید و  زبان عرب یا حتی شکست قادسیه نیست.  این مشکل به دلیل ردای فولکلور ایرانی‌ای است که بر قامت اسلام عربی اوفتاده.   و چنین ارتباطی می‌تواند از فولکلور شیعی یک آلت قتالۀ سیاسی باشد در دست کسانی که قصد تأمین حاکمیت برای خود و ایادی‌شان را دارند.   خلاصۀ کلام،   این فولکلور کاری کرده که پرداختن به سیاست در جامعۀ ایران مصداق انداختن مشعلی سوزان در زاغۀ مهمات باشد؛   همه چیز منفجر می‌شود و از میان می‌رود.     

 

حال سئوالی مطرح می‌شود.  آیا ملت‌هائی توانسته‌اند از پیشداوری‌ها،  فولکلور و پیشینۀ  تاریخی‌شان پای را فراتر گذارده،   موجودیتی منطقی‌تر و امروزی‌تر برای کشورشان تأمین کنند؟   پاسخ به این سئوال مشکل است،‌  و شاید یکی از مهم‌ترین زیرساخت‌هائی که مارکسیسم خود را بر آن متکی می‌دانست ضدیت‌اش با فولکلور و ارائۀ سبک زندگانی‌ای «علمی» بوده است.   ولی تجربه نشان داد که در عمل،  علمی‌گرائی مارکسیستی آنچنان خود به فولکلور آغشته می‌شود که تمیز خاقان چین از مائو،  و تزار روس از استالین را عملاً غیرممکن می‌کند.  خلاصۀ کلام تا آنجا که تجربۀ بشری نشان ‌داده،   فولکلور هر چند در تئوری بی‌ارزش بنماید،  در کارورزی‌های سیاسی از اهمیتی غیرقابل تردید برخوردار می‌شود.   پس اگر نمی‌توان فولکلور را به صورتی قطعی و درازمدت به عقب راند،  تنها راه خروج از بن‌بستی که ایجاد می‌کند،  تغییر در همین فولکلور است!

 

و جالب اینکه،‌   فولکلور ایرانی پای در مرحلۀ آغازین تغییرات خود گذارده.  روحانی شیعه،  که از منظر تاریخی در رأس این فولکلور نشسته،  بر امور کشور حاکم شده،   ولی مسائل مبتلا به ایران،  همچون دیگر کشورهای جهان آنقدرها ارتباطی با نظریه‌پردازی‌های دینی و مذهبی و توحیدی و ... ندارد.   در نتیجه،  این روحانیت جهت برقراری ارتباطی «منطقی» بین روابط اجتماعی و زیرساخت فولکلوری که ذهنیت‌اش را اشغال کرده،  به بن‌بست رسیده.   فولکلور پاسخ به نیازهای اجتماعی ارائه نمی‌دهد،   و علیرغم تمامی ادعاهای روحانیون مبنی بر اینکه تلاش‌های‌شان جهت به ارزش گذاردن مجموعه اهدافی الهی و توحیدی و ... است؛‌  به صراحت بگوئیم،   روحانیت در حاکمیت امروز صرفاً می‌خواهد «منافعی» را که طی کودتای سال 1357 به دست آورده،  همچنان محفوظ نگاه دارد.  مسئلۀ دیگری در ذهنیت روحانی شیعه وجود ندارد.   

 

از سوی دیگر جامعه،  چه بخواهیم و چه نخواهیم در تغییر است.  در نتیجه  ملای شیعه از یک‌سو شاهد ناسازگاری فولکلور ذهنیت‌اش با واقعیات شده،  و از سوی دیگر نگران حفظ منافع‌اش.  و در این راستا مجبور خواهد شد تغییراتی اساسی در ذهنیت و فولکلورش ایجاد کند.   ما بارها در برابر کسانیکه ادعا داشته‌اند،   آنچه امروز در ایران حاکم است «اسلام واقعی» نیست موضع‌گیری قاطع کرده‌ایم.   از منظر ما،  دلیل مخالفت‌های عقیدتی گروه‌هائی از سیاسیون با روحانیت فعلی در واقع در این مسئله خلاصه شده که بسیاری از آنان وحشت‌زده‌اند که مبادا تغییراتی اساسی در فولکلور شیعی‌مسلکی ایجاد شود.  در واقع  این گروه‌ها ـ  سبزها،  اصلاح‌طلبان،  مجاهدین خلق،  جبهۀ ملی،  نهضت آزادی،  و قسمت عمده‌ای از راستگرایان و سلطنت‌طلبان ـ  از تضعیف لنگرگاه‌های قشری‌شان در جامعۀ ایران‌ نگران‌اند.   وحشت‌ دارند که مبادا هر گونه نوآوری در فولکلور کذا پایگاه‌های‌شان را متزلزل کند. 

 

پس چه بهتر که منصفانه نگاهی به مخالفت‌های اجتماعی و فرهنگی ملایان شیعه با تحولات دوران آریامهر بیاندازیم.   امروز پس از چند دهه تجربۀ حاکمیت ملایان،  به صراحت می‌توان گفت که مخالفت‌های اینان با رژیم گذشته به هیچ عنوان ریشه‌ای در ادعاهای سوسیالیست‌نمایانه،  مسلمان‌دوستانه و ...  نداشته و ندارد.  چرا که شرایط اجتماعی امروز برای قشرهای فلک‌زدۀ شهری،   به مراتب از دوران گذشته هولناک‌تر شده.   در نتیجه  خارج از شعارهای دهان‌پرکن،  می‌باید قبول کرد که عربده‌های خمینی به دلیل وحشت وی از همان تغییر در فولکلور شیعی بوده است.  اینان نمی‌خواستند که تغییر در جامعه به وقوع بپیوندد،  به همین دلیل به قول خودشان «انقلاب» کرده‌اند.  به عبارت ساده‌تر،  اگر ملت‌های دیگر جهت پای گذاردن در دنیائی نوین انقلاب می‌کنند؛   شیعی‌جماعت «انقلاب» کرد تا پای پیش نگذارد! 

 

نمی‌باید فریب ظاهر مسائل را خورد.  چرا که در کمال تأسف،  صحنۀ سیاست امروز کشور با روزهائی که به غائلۀ‌ 1357 منجر شد،   آنقدرها تفاوتی نشان نمی‌دهد.   گفتیم که ملایان شیعه امروز در بن‌بست‌اند؛  بن‌بست جهت تبیین برخوردی تطبیقی میان فولکلور و واقعیات!  ولی کم نیستند آن‌هائی که تحت عناوین متفاوت،‌   همچون دوران بهمن 57 روغن بر آتش دیرینه‌پرستی ریخته،  تحت عنوان حمایت از «اسلام راستین» و یا هر نوع دیرینه‌پرستی دیگری،   در واقع در برابر خروج از سنت‌های پوسیده قد علم می‌کنند.  این گروه‌ها به سرعت می‌توانند نارضایتی از روحانیت حاکم را به نفع خود،  و در چارچوب سیاست‌های ‌خارجی به انحراف کشانده،   بار دیگر،   حتی تحت عنوان «تجددخواهی» در برابر تحولات واقعی و زیربنائی اجتماعی سدسکندر بسازند.  

 

مسلم است که جهت تأمین رشد و توسعۀ جامعۀ ایران می‌باید در فولکلور قرون‌وسطائی شیعی تغییراتی کلی به وجود آید.  و در اینجا از تمامی گروه‌های سیاسی و فعالان مدنی می‌پرسیم؛    آیا جهت برون‌رفت از دیرینه‌پرستی،  و تغییر فولکلور پوسیده و قرون‌وسطائی شیعی‌گری از ابزار کافی برخوردارید؟  با چه شیوه‌ای می‌خواهید قشرهای گستردۀ اجتماعی را با این تغییرات هماهنگ کنید؟  همانطور که بالاتر نیز گفته‌ایم،  تجدید حیات شیعی‌گری،  در سنوات آتی،  حتی پس از فروپاشی حکومت ملایان غیرقابل تردید خواهد بود.  از اینرو،   بررسی این مواضع از هم‌ امروز و پیش از ظهور دوبارۀ نوشیعی‌گری‌ها اجباری است.   چرا که مخالفت‌های داخلی از سوی گروه‌های دیرینه‌پرست،  سنت‌پرستان و ... آنزمان که در کنار منافع سیاست خارجی بنشیند،   قادر است فجایعی به مراتب هولناک‌تر از غائلۀ 22 بهمن 57 بر ملت ایران تحمیل نماید.