۱۰/۳۰/۱۳۹۴

برجام و بمول!




سرانجام علیرغم تمامی کارشکنی‌ها و تعلل‌ها «برجام»،  یا برنامه جامع اقدام مشترک پیرامون فعالیت‌های هسته‌ای در ایران به امضاء قدرت‌های جهانی رسید.  و به این ترتیب،   کشور ایران که به «یمن» سوءسیاست‌های عمدی حکومت اسلامی سالیان دراز در حاشیة تحولات جهانی قرار گرفته بود،  این شانس را پیدا کرد تا پای از انزوا بیرون گذارده،  جایگاه شایستة خود را در کنسرت ملل جستجو نماید.   اگر بالاتر به کارشکنی‌ها و تعلل‌ها اشاره کردیم بی‌دلیل نبود؛   بارها گفته‌ایم،‌   و به دلیل اهمیت فوق‌العادة «برجام» باز هم می‌گوئیم،  آمریکا،  اتحادیة اروپا و حکومت جمکران و‌گروه قابل توجهی از «مخالف‌نمایان» خارج‌نشین ‌این حکومت «برجام» را نمی‌خواستند.   و همین چند روز پیش شاهد بودیم که حکومت اسلامی در آخرین تلاش‌ها جهت به بن‌بست کشاندن «برجام» به اوباش متوسل شد و سفارت عربستان در تهران را به آتش کشید.   پس در اینکه دست‌های پنهان و قدرتمند از مخالفان برجام حمایت می‌کرد جای تردید نیست،   ولی نهایت امر سیاست‌های روسیه،  هند و چین امپراتوری سرمایه‌سالاران «آنگلوساکسون» و همراهان‌ ایرانی‌نمای‌شان را در دروازه‌های ایران به زانو درآورد؛   «برجام» به امضاء رسید.     

با این وجود،  نمی‌باید در مورد آیندة ایرانیان در ارتباط با «واقعیات جدیدی» که در برابر دارند،  به صورتی شتابزده گمانه‌زنی کرد.   چرا که،   فقط تحولات سال‌های آینده به ما خواهد گفت ایرانیان با «برجام» چگونه خواهند زیست؛  ارتباطات‌شان با جهانیان چگونه رقم خواهد خورد؛  و نهایت امر ایران با ارتباطاتی که «عصر نوین» به روی‌اش خواهد گشود و «برجام» آغازگرش است،  چگونه برخورد می‌کند.   امید است که این ارتباطات برآیندی باشد از پروسة رشد،  توسعه و شکوفائی فرهنگی و خصوصاً سد‌هائی را از میان بردارد که غرب پس از به قدرت رسیدن بلشویسم در اتحاد شوروی،  در واکنش به سیاست‌های مسکو،  به صورت دهه‌‌ها کودتای «نظامی ـ دولتی» طی یکصدسال گذشته بر ایرانیان تحمیل کرده.    

با اینهمه اگر از برخورد ایرانیان با «برجام» بی‌اطلاع‌ایم،  در این فرصت تلاش خواهیم داشت تا پیرامون نقشی که دو دولت‌ تعیین‌کنندة جهان ـ  آمریکا و روسیه ـ  در ارتباط با یکدیگر در ایران ایفا خواهند کرد گمانه‌هائی ارائه کنیم.   چرا که،  عکس‌العمل این دولت‌ها بیشتر بازتابی است از نیازهای غیرقابل تغییر استراتژیک،  و آنقدرها تحت تأثیر تحولات اجتماعی و داده‌های «ناشناخته» قرار نمی‌گیرد.   پس بپردازیم به آنگلوساکسون‌ها،   که پس از کودتای میرپنج تا امروز،   علیرغم شعارهای تند و به اصطلاح «کوبندة» ملایان و اوباش همراه‌شان،   مالک‌الرقاب‌ اصلی کشور ایران هستند.

بالاتر گفته بودیم که ‌آمریکائی‌ها و نهایت امر انگلیسی‌ها،   رئیس اتحادیه اروپا، ‌ «برجام» را نمی‌خواستند.  و همانطور که بحران «بهارعرب» در منطقه به صراحت نشان داد،  این دولت‌ها ترجیح می‌دهند مشکلات‌شان را در حیطة دول تحت انقیادشان،   از طریق «جنگ‌سازی»،  «انقلابی‌نمائی» و بحران «حل»کنند.    دیدیم که روی میز طراحی اینان یک نوع «بهار عرب» ویراست جمکران،  با شرکت میرحسین موسوی در دست تهیه بود؛  خوشبختانه این سناریو شکست خورد.   به هر تقدیر آمریکا بالاجبار پای به مذاکره گذارد و تا حصول نتیجة غائی،   هر چه کرد نتوانست به هیچ بهانه‌ای پای از آن بیرون بگذارد.   نتیجتاً امروز تلاش واشنگتن بر این متمرکز خواهد شد تا حکومت «خائن» اسلامی را که نتوانسته به ارادة ارباب خود لبیک شایسته‌ای بگوید،  به شدیدترین وجه ممکن «مجازات» کند.  و مهم‌ترین مجازات برای اوباشی که با دست‌های پر مهر سازمان سیا،‌  پس از کودتاهای خونین «اسلامی» به قدرت رسیده‌اند چه می‌تواند باشد جز سقوط و تکه‌تکه‌شدن به دست اوباش در کوچه و خیابان.  
  
پس منطقاً در این میعاد،  سازمان سیا در ارتباط با ایران،   به سرعت برآوردی از نیروهای عملیاتی موجود خود صورت خواهد داد.   این نیروها در داخل همان «اوباش» هستند؛  اوباش اعلیحضرت رضاشاه کبیر،  لات‌های جاوید‌شاه در دوران آریامهر،   و یا امت «حزب‌الله!»   اینان جملگی انگشت‌های یک دست‌ واحدند.   نانخورهای سفارت و محافل،  و یا به قول علی خامنه‌ای نیروهای «مخلص انقلابی» هستند!   این اوباش را از رأس وزارتخانه‌ها گرفته تا دربانی سفارتخانه‌ها،   و از نگهبانی پادگان‌های ارتش و پلیس گرفته تا پیشخدمتی در قهوه‌خانه‌ها و دلالی در روسپی‌خانه‌ها خواهیم یافت.   اینان 15 خرداد به راه می‌اندازند؛   17 شهریور درست می‌کنند؛  تظاهرات میلیونی در آستین دارند؛   سفارت آمریکا و انگلیس «فتح» می‌کنند؛   سفارت عربستان هم آتش می‌زنند!  هم‌اینان «مخالف» را در خیابان به ضرب چاقو به قتل می‌رسانند و یا زیر چرخ خودرو له می‌کنند؛   در منازل افراد از همه‌جا بی‌خبر،   با ظواهر «مختلف» حضور می‌یابند و برای وزارت اطلاعات خبرچینی می‌کنند؛   و ... این‌ها نیروهای عملیاتی‌ای هستند که از دوران میرپنج تاکنون سرنوشت حاکمیت را در ایران رقم زده‌اند،‌   و هنوز هم،  همانطور که نمونة سفارت عربستان نشان داد،   محکم سرجای‌شان ایستاده‌اند.  احدی به خود اجازه نمی‌دهد به حقوق استعماری و الهی اینان «دست‌درازی» کند.

«معنای اعتراف پلیس ایران:  مهاجمان به سفارتخانه‌ها را نمی‌شود زد[...] سخنگوی نیروی انتظامی ایران در توضیحی راجع به نحوة مقابله نیروهای پلیس با مهاجمان به سفارت عربستان گفت: "مردم را خیلی وقت‌ها نمی‌شود زد"»
منبع:  بی‌بی‌سی،  مورخ 4 ژانویه 2016

ولی اگر آمریکا علیرغم برخورداری از چنین لشکر فداکاری،   پای به مذاکرات گذارده،  این امر گذشته از بده‌بستان‌های قدرت‌های بزرگ جهانی،  فقط دو دلیل می‌تواند داشته باشد.   یا این احساس در واشنگتن به وجود آمده که کنترل اوباش به تدریج از دست بیرون ‌می‌رود،   و یا سیاستگزاران یانکی به هراس افتاده‌اند که «طرف مخالف» نیز بتواند هم‌اینان را به طرق دیگر و در مسیر سیاست خود به خیابان‌ها بکشاند.  در نتیجه،   آمریکا مصلحت خویش در آن دیده که همزمان با حضور در پای میز مذاکره،   اراذل و اوباشی را که در دوران خاتمی و احمدی‌نژاد «اسلام‌پناه» بودند،   بزک‌ودوزک کند و با صورتک حامی «حقوق‌بشر» و آزادیخواه و غیره از سوراخ دیگری به میدان بیاورد.    این فشرده‌ای است از وضعیت اوباش درون‌مرزی.    اوباشی که تمامی اهرم‌های امنیتی،  تجاری،   اقتصادی و حتی دانشگاهی و فرهنگی را قبضه کرده‌اند.   حال نگاهی داشته باشیم به همزادان و همکاران همین اوباش حکومتی در خارج از مرزها.   البته جهت این امر نیازمند یک بررسی شتابزدة تاریخی هستیم.

بررسی چگونگی فعالیت محفل «شیخ‌وشاه»،  که حتی پیش از کودتای میرپنج نیز فعال بود،  به ما یادآوری می‌کند که پس از به قدرت رسیدن «سردار سپه»،  تمامی کانال‌های قدرت‌ساز استعماری را در قلب این محفل متمرکز کردند.   سفارت انگلستان از همان دوران،  از شیخ شیعی و درویش «یاحق‌گو» گرفته،   تا بهائی و گبر و ترسا! ‌ از فراماسون و پدوفیل و روسپی گرفته تا دلال‌محبت و اندیشه‌فروش و قلم‌فروش و ...  و خلاصه هر آن کس که می‌توانست اهرم کارسازی در ساخت و پرداخت قدرت به شمار آید در این محفل چپاند.   و دلیل قدرت‌گیری هولناک میرپنج در کوتاه‌مدت چیزی نبود جز تمرکز کلیة عناصر و عوامل وابسته به انگلیس در یک «محفل واحد.»   محفلی که وظیفه داشت از میرپنج و سیاست‌های روس‌ستیز وی حمایت کند.   این محفل «فراگیر»،   نهایت امر طی سدة اخیر فاشیسم فراگیر و تمامیت‌خواه را بر جامعه حاکم کرده.   فاشیسمی که جهت تجدید حیات نفرت‌انگیزش نیازمند ارائة چهره‌های متفاوت از یک سیاست استعماری واحد است.   در نتیجه،  برای ارایة این چهره‌های متفاوت از فاشیسم استعماری بین شاخک‌های مختلف محفل «شیخ‌وشاه» درگیری‌های موسمی و مصلحتی به راه می‌افتد.   به طور مثال،  مصدق،   همدم مهربان میرپنج را همان پهلوی اول بازداشت می‌کند،   تا پهلوی دوم او را به سمت نخست‌وزیری ایران منصوب کند.   سپس همین رئیس‌الوزراء به صورت رسانه‌ای بر انگلستانی «شورش» می‌کند که تا مغز استخوان‌اش به آن وابسته است و تمامی عمر جز خدمت آن نکرده،  و ...  و فهرست این نوع «شخصیت‌سازی‌های» مهوع در تاریخ معاصر کشور به مراتب فراتر از یک وبلاگ است.   در حکومت اسلامی نیز دیدیم که در اوائل کار چگونه «اوباش خودی» را گاه از این در بیرون می‌بردند،   تا بعداً از آن پنجره به درون آورند.  ولی به دلائلی در اواخر دورة خمینی کارشان گیر کرد.  

بله،  پس از کودتای 22 بهمن 57 که توسط همین اوباش «شیخ‌و‌‌شاه» اجرائی شد و به «انقلاب اسلامی» شهرت یافت،   مطالبات چپاولگرانة استعماری از ثروت‌های ملی ایرانیان آنچنان اوج گرفته بود که دیگر حفظ تمامی محفل «شیخ‌وشاه» در درون حاکمیت و حتی در درون مرزها غیرممکن بود.   چپاول سازمان داده شده‌ای که اینک چهار دهه‌ است همچنان تداوم دارد،‌  مشکل می‌توانست تمامی این نخاله‌ها را در کنار یکدیگر و از نظر فیزیکی در درون یک سنگر واحد نگاه دارد.   در نتیجه گروهی از اینان را تحت عناوین مختلف به اروپا،  آمریکا و کشورهای دیگر جهان منتقل کردند.    آنزمان،‌ آنگلوساکسون‌ها در ایران دقیقاً دست به اعمال همان سیاستی زدند که امروز در سوریه به آن متوسل شده‌اند.  زمانیکه آمریکائی‌ها دریافتند قادر به سرنگونی بشار اسد نیستند،   به یک‌باره سیل «پناهندة سوری» به سوی اروپا روان شد.   و کشورهای اروپائی که تا چند هفته پیش از این سیل بنیان‌کن همه روزه مهاجران را فحش‌کش می‌کردند،  حداقل در رسانه‌های‌شان اینان را با «آغوش باز» پذیرفتند!   کار بجائی رسید که برخی رسانه‌های زیرزمینی تیتر زدند:  «داعش به اروپا می‌رود!»‌   بله،  داعش به اروپا می‌رفت،   همانطور که طی چهار دهة اخیر بسیاری از عوامل محفل «شیخ‌وشاه» ایران را به قصد اروپا و ‌آمریکا ترک کرده‌اند.  

ولی اشتباه نکنیم،  محفل‌نشینان «شیخ‌وشاه» الزاماً طرفدار سلطنت و یا فدائی شیخ نیستند،   اینان فدائیان یک مجموعه سیاست استعماری‌اند.   در نتیجه،   روی صفحة شطرنجی که اینان بر آن می‌چرخند،   چپ‌گرایان تندرو،  مارکسیست لنینیست،  تروریست،  ملا،  دمکرات‌نما و لیبرال‌نما،  و حتی «هنرمند» و دانشمند هم در حرکت‌ است.   اینان بوق همان سیاستی شده‌اند که مغرب‌زمینی‌ها طی سدة گذشته در ایران به صدا درآورده‌اند.   و در این عرصة ایران‌ستیزی،   چپ‌نما و راست‌نما همان کاربرد را پیدا می‌کند که لات و آخوند.   آنجا که سیاست اجنبی جهت پیشبرد اهداف‌اش نیازمند گویشی «فارسی» می‌شود،   دست اینان را گرفته به جلوی صحنه می‌آورد.   گفتمان اینان چه در طیف‌های متفاوت خارج‌نشین‌،   و چه در جمع حاکمیت فعلی فقط در ظاهر از یکدیگر متفاوت می‌نماید!  و با حذف چند تفاوت صوری و بی‌اهمیت از کلام‌ اینان متوجه می‌شویم که به طور مثال ملاممد خاتمی دقیقاً همان می‌گوید،  که فلان و بهمان مارکسیست دوآتشه.   وظیفة اصلی گروه‌های «مخالف‌نما»  انعکاس اخبار و بازتاب تحلیل‌ رسانه‌های غرب در صوری «عامه‌پسند» و به اصطلاح «خودمانی» است؛  اینان زیرمجموعه‌های نظام سیاسی و تبلیغاتی غرب هستند.               

همانطور که در ابتدا گفتیم،   اینک کاربرد اوباش در داخل مرزها با مشکل روبرو شده،   در نتیجه،  آمریکا می‌باید دست به بازنگری بزند.  و جنجال اخیر پیرامون «انتخابات» بخشی است از همین بازنگری!   هدف این است که «انتخابات» آتی مانند انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر،  به صورت «کولژیال» انجام شود تا از ورود عناصر «عزیز و بحران‌آفرین» به مجلس جلوگیری به عمل آید.  در این صورت مجلس نیز تبدیل می‌شود به دستگاهی مشابه دولت «تدبیر و اعتدال» و حکومت امکان خواهد یافت فشارهای وارده از چپ و راست را تا حد امکان به نفع آمریکا کنترل کند.   ولی دستگاه قدرت‌ساز «سرمایه‌سالاری» آنگلوساکسون برای گروه اوباش خارج مرزها نیز می‌باید فکری بکند.   اگر اینان را به حال خود بگذارد امکان دارد جذب سیاست‌های «رقیب» شوند؛   اگر قصد اداره‌شان را داشته باشد،  با چه ترفندی می‌تواند اینان را جذب کند؟   

تا آنجا که به سیاست‌های خارجی ایالات‌متحد مربوط می‌شود،   تاکنون دو شق مشخص در مورد اینگروه رسماً مطرح شده؛   شق نخست متعلق به دولت فعلی واشنگتن،  بر اساس «اسلام خوب و دمکراتیک» مطرح شده بود؛   شق دوم نیز از سوی حزب جمهوری‌خواه و امثال دونالد ترامپ معرفی شده:   اسلام‌ستیزی و سرمایه‌گزاری روی پوپولیسم و توده‌نوازی   ویراست یانکی.  

ولی به دلیل عقب‌نشینی علنی کاخ‌سفید از مواضع «اسلام خوب و دمکراتیک» که نهایت امر طی چند روز گذشته به تعطیلی و تعلیق برخی «بلندگویان» این نوع نگرش در شبکة مجازی انجامید،   می‌توان حدس زد که هر دو شق مذکور عملاً از روی میز طراحی کنار گذاشته شده.   حتی اگر آن‌ها که تا دیروز قربان ‌صدقة سردار اکبر و امام حسین و علی و غیره می‌رفته‌اند امروز برای خوشایند «مستر ترامپ» حضرات را فحش‌کش کنند،  مشکل بتوانند در این پروژه جائی برای خود دست‌وپا نمایند.    بله،  ایالات‌متحد نه فقط در زمینة بالا که به دلیل تغییر موضع خود،  مجبور شده در سیاست باد انداختن به آستین شیخ‌های وهابی و شیعی نیز عقب‌نشینی کند.   و به این صورت پروژة دو قدرت منطقه‌ای ـ  شیعی و وهابی ـ   را پس از شکست «آتش‌بازی‌های» سفارت عربستان،   سریعاً به صندوقخانه بازگردانده.   اینک قطار واشنگتن بر این ریل سوار شده که از عربستان،  پاکستان و جمکران،  به قول روح‌الله خمینی «ید واحده» بسازد!  پروژه‌ای که با سفر نابهنگام نواز شریف به عربستان و ایران،  و همزمان با حضور عراقچی،  سخنگوی وزارت امورخارجة جمکران در جده،   صورت علنی و غیرقابل تردید به خود گرفته.   ولی در این برنامه،   به قول موسیقی‌دانان چند «بِمول» داریم.   

اول اینکه،  روسیه در ارتباطات‌اش در خلیج‌فارس بی‌نهایت فعال است،   و مسلماً اجازه نخواهد داد که واشنگتن آزادانه کارت‌های برنده را بین بازیگران خودی «تقسیم» کند.  و اظهار نظر صریح سایت «سپوتنیک» در مورد «مذاکرات» عربستان و ایران و اینکه تضادهای «تهران ـ  ریاض» به این زودی‌ها نمی‌تواند برطرف شود،   در عمل هشداری است به واشنگتن؛   باشد که بعضی‌ها به این توهم دچار نشوند که هلو را پوست‌کنده در دهان گذاشته‌اند. 

«بِمول» دیگر در سناریوی جدید واشنگتن تزلزل در قرنطینه‌ای است که این نوع سیاست می‌تواند در سانسور حاکم بر ملت ایران به وجود آورد.   سانسوری که ایالات‌متحد با کمک پاکستان،‌  قطر،  کویت و امارات بر شبکه‌های ماهواره‌ و اینترنت اعمال می‌کند.  این سانسور طی سالیان گذشته ابزار تثبیت استبداد آخوندی بود،   و  بارها گفته بودیم که ملا نمی‌تواند اینترنت و ماهواره را کنترل کند،   و این کنترل از طریق عوامل واشنگتن اعمال می‌شود.   ولی طی چند روزی که از «نزدیک» شدن پاکستان به جمکران می‌گذرد،  شاهدیم که سایت یوتیوب به «دلائلی» پس از 3 سال در پاکستان از قید سانسور رها شده،   و در ایران نیز یوتیوب تقریباً از حیطة سانسور بیرون خزیده!    

این امر نشان می‌دهد که شبکة مورد استفادة ایرانیان تا چه حد از خارج مرزها،  و از طریق دولت‌های تحت نظارت ایالات‌متحد کنترل می‌شود.  حال اگر قرار باشد حکومت «ولایت‌فقیه» که بر اساس سانسور و سرکوب به قدرت رسیده و اهرم‌ها را غصب کرده شبکة اینترنت‌اش از قید سانسور بیرون رود مشکل خواهد توانست تحولات اجتماعی را تحت کنترل درآورد.   و آزادسازی فضای اینترنت،  به دلیل نبود یک سیاست منسجم اجتماعی و سیاسی و حقوقی،  علیرغم حمایت کلی نویسندة این وبلاگ از اصل «آزادی بیان» در شرایط فعلی فقط دو پیامد غیرقابل تردید خواهد داشت:  فعال‌تر شدن قشر لات‌های حکومتی و تنش‌زائی در داخل،  و اوج‌گیری نارضایتی‌ها و تشدید آشوب‌های شهری!  دقیقاً همچون باز شدن فضای سیاسی در دوران کارتر.   در نتیجه،  آمریکا از طریق پاکستان،  در هیبتی ظاهرالاصلاح عملاً برای ایجاد آشوب در ایران خیز برداشته.    

می‌بینیم که اگر پیشتر واشنگتن قشر لات‌ها را غیرقابل تکیه تحلیل کرده،   و بالاجبار پای میز مذاکره نشسته،  هنوز شیوة عمل خود را در داخل مرزهای ایران تغییر نداده.   اشتباه نکنیم،   این «تضاد» نتیجة ضدونقیض‌گوئی نویسندة این وبلاگ نیست،   این مسئله نشاندهندة تضاد کلی است که به دلیل سیاست‌های مزورانة آمریکا ـ  محدود کردن آزادی به آزادی سیاسی ـ   به وجود آمده.   و از سوی دیگر،  واشنگتن به حساب خود تلاش دارد تا از این طریق روسیه را تحت فشار قرار دهد.  به عبارت دیگر،  به مسکو حالی کند که اگر ایران در شرایط فعلی قرار گرفته،   فقط و فقط به دلیل اعمال سیاست‌هائی است که از طریق واشنگتن اجرائی می‌شود.   و خلاصه اگر روسیه بیش از این‌ها فشار بیاورد،  سد سکندر شکسته می‌شود،   و مانند سال 1357 همه چیز را سیل خواهد برد. 

ولی جالب‌تر از همه اینکه،  این برنامه مستلزم عقب‌نشینی کامل واشنگتن از پروژة «بهارعرب» و «آخوند قابل احترام» خواهد بود؛  پروژه‌هائی که یکی در کشورهای عرب‌زبان و آن دیگری در ایران پیگیری می‌شد.   اگر آمریکا در «برنامة» خود موفق شود،   قادر خواهد بود شبکة فعلی «شیخ‌وشاه» اسلام‌زده در خارج از کشور را از حیطة ملابازی بیرون آورده،   تبدیل به سخنگویان «آزادی بیان» کند؛  و از این مسیر دست مسکو را که در رسانه‌های غرب متحد حکومت آخوند معرفی شده در پوست‌گردو بیاندازد.   نتیجة چنین سیاستی مشخص است،‌  بار دیگر،   مانند دوران جیمی کارتر،    آمریکا جایگاه حامی «حقوق‌بشر» را در ایران تسخیر می‌کند.   می‌باید پذیرفت که این «دستاورد» برای کشوری که عملاً در تمامی جبهه‌های سیاست خارجی خود با شکست روبرو بوده موفقیت بسیار چشم‌گیری است. 

با این وجود تجربة دهة‌ گذشته نشان داده که مسکو شطرنج سیاسی را با دقت زیادی بازی می‌کند،   به طوری که همیشه چند حرکت از حریف جلوتر است.  پس در شرایط فعلی باید دید دولت و مجلس جمکرانی که عملاً از پروژة آمریکائی «انقلاب اسلامی» خارج شده،  و سینه‌خیز به سوی نوعی حکومت «آریامهری» می‌شتابند،   آیا می‌تواند پاسخگوی سیاست‌های آمریکا بشوند.   سئوال دیگر این است که آیا مسکو اجازه خواهد داد که همچون دوران مصدق و خمینی،  واشنگتن در مرزهای جنوبی‌اش دست به چنین عملیات ایذائی‌ای بزند؟