۴/۰۴/۱۴۰۱

کور، کوزه، کولونا!

 

 

طی روزهای اخیر،  فعالیت محفلک‌های سیاسی پیرامون ایران و مسائل مبتلا به کشورمان شدت گرفته.   از یک‌سو،  با اخراج مقتدی‌صدر و اوباش‌ هوادارش از مجلس قانونگزاری عراق،  شاهد فروپاشی کاخ پوشالی شیعی‌گری در عراق هستیم.  و از سوی دیگر،  حسین طائب،  رئیس آدمکشان بیت‌رهبری پس از نوش‌جان کردن کتکی جانانه مقام و منزلت را رها کرده و خانه‌نشین شده.  البته در بولتن‌نامه‌های ولایت‌فقیه که تحت عنوان روزنامه از آن‌ها یاد می‌شود،  کتک خوردن حضرت «غایط‌الله» را تحت پوشش «تلاش جهت ترور ایشان» به خورد عوام داده‌اند!  و خود از این مجمل،‌   بخوانید حدیث مفصل.   اگر به این مجموعه تحولات،   سفر لاوروف،   وزیر امور خارجۀ روسیه به ایران و همزمان دیدار هول‌هولکی وزیر امور خارجۀ اتحادیه اروپا به تهران را اضافه کنیم،  خواهیم دید که عقب‌نشینی ارتش سازمان آتلانتیک شمالی از شهر «سو‌رودونتسک» نه پایان،  که آغاز کار است.  و سر گندۀ حرکت روسیه به سوی شرق اروپا،   هنوز برای پایتخت‌های غربی،  و خصوصاً برای محافل وابسته به غرب در تهران زیر لحاف است.

 

در مطلب امروز نیم‌نگاهی می اندازیم به هواداران «دمکراسی اوکراین» در میان ایرانی‌نمایان، سپس می‌رویم به سراغ «شاه‌پرستان» جدید و در پایان نیز می‌پردازیم به وضعیت ایران در برابر گسترش سیاست‌های روسیه و چین،  عقب‌نشینی مداوم آمریکا و موضع‌گیری‌های حکومت ملایان.  پس نخست برویم به سراغ اوکراین دوستان شیعی!

 

همانطور که بالاتر عنوان کردیم،  عقب‌نشینی ارتش ناتو از سورودونتسک،  از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.   یادآور شویم شبکه‌های غربی،  از نیروی نظامی‌ای که در برابر ارتش روسیه ایستاده تحت عنوان «ارتش اوکراین» یاد می‌کنند،  ولی چنین ارتشی اصولاً وجود خارجی ندارد.  نیروهای نظامی در اوکراین تحت رهبری مزدوران مسلح خارجی ـ  عموماً انگلیسی، آمریکائی و وابستگان به بازار مشترک بریتانیا ـ  عمل می‌کنند.  تجهیزات نظامی،  کارشناسی و حمایت‌های لوژیستیک و اطلاعات و ضداطلاعات نیز توسط پنتاگون در اختیارشان قرار می‌گیرد.  حال اگر با اینهمه «آفتابه و لگن» گروه‌های مسلح مذکور مجبور به عقب‌نشینی شده‌اند،  می‌باید پذیرفت که حال و روز پایتخت‌های غربی در اوکراین بسیار نامساعد است. 

 

از سوی دیگر، در گیرودار بساط اوکراین،  «کشورک» لیتوانی با یک میلیون سکنه،  سینه‌اش را در برابر ارتش روسیه سپر کرده و با نقض مقاوله‌نامه‌های امضاء شده،   ارتباط زمینی منطقۀ کالینینگراد با روسیه را قطع کرده!   به عبارت ساده‌تر،  بعضی‌ مقامات در اینکشور به مسکو چشمک‌ می‌زنند که بعد از اوکراین قدم رنجه فرموده،  سری هم به ما بزنید!  این مسائل به صراحت نشان می‌دهد که تأکیدات مکرر و پیوستۀ مقامات آمریکائی بر «طولانی» بودن بحران اوکراین،   معنائی جز بازگشت قدرتمندانۀ روسیه به اروپای شرقی نمی‌تواند داشته باشد.   در افق چنین تحولات فراگیری،  برای آندسته از ایرانیان و ایرانی‌نمایانی که پس از آغاز عملیات نظامی روسیه در اوکراین،   سریعاً به آغوش آمریکا پریده،   خودشان را لوس می‌کنند و سرود «اوکراین،  اوکراین» می‌خوانند آیندۀ سیاسی روشنی نمی‌توان ترسیم نمود.  و در همین چارچوب است که برکناری برخی «مقامات» ملائی،  و عقب‌نشینی‌های حجج اسلام از مواضع‌شان،  اینجا و آنجا می‌تواند مورد تحلیل قرار گیرد.  

 

نخست بگوئیم که جنگ در اوکراین،  برای برخی مقامات ایالات‌متحد و هم‌پالکی‌های اروپائی‌شان تبدیل شده به بهانۀ مناسبی جهت ترسیم مجدد خط «شمال ـ جنوب» در مرزهای ایران و روسیه.  به عبارت ساده‌تر،  اگر ناگهان شاهد «اجماع» ایرانی‌نمایانی از قماش ملاممد خاتمی،  احمدی‌نژاد،  چریک‌های فدائی خلق،  مجاهدین «نستوه»،  جبهۀ ملی،  پان‌ایرانیست‌ها و خصوصاً رضا پهلوی پیرامون حمایت از اوکراین هستیم،  و همگی هم‌سنگر زلنسکی،  عروسک کوکی سازمان آتلانتیک شمالی شده‌اند،   بی‌دلیل نیست.  اینان نخست در خواب و خیال از پیش خط کذا را ترسیم کرده‌اند،  و اینک به حساب خودشان می‌خواهند پس از ترسیم خط کذا توسط آمریکا ـ   نوعی بازگشت به تنظیمات جغرافیائی دوران جنگ‌سرد ـ  در سنگر «خوب و حق» لنگر بیاندازند.   یعنی تحت حمایت آمریکا باشند؛  در «دمکراسی» سازمان سیا قرار گیرند؛   دلار پشت‌سبز دریافت دارند؛  و روزنامه‌های غربی عکس‌های‌شان را مرتباً چاپ کرده،  برای‌شان تبلیغات به راه بیاندازند.   اینهمه،  در شرایطی که هنوز موفقیت آمریکا در ترسیم مجدد خط کذا از مرحلۀ توهمات و اوهام پنتاگون فراتر نرفته.

 

در همین چارچوب شاهدیم که حتی،‌  کاترین کولونا،  وزیر امور خارجۀ فرانسه نیز «طرفدار» رضا پهلوی شده!    البته شتر خانم کولونا سرشناس‌تر از ‌آن است که ایشان بتوانند با آن دولادولا سواری کنند و اینوروآنور بروند.  خانم کولونا از جمله دست‌راستی‌های تندرو فرانسه به شمار می‌روند و از نورچشمان ژاک شیراک،  رئیس جمهور انگلیسی‌مسلک اینکشور بوده‌اند!  در نتیجه سخنرانی ایشان در حمایت از رضا پهلوی بیشتر به معنای حمایت دربار انگلستان از شاه‌بازی در ایران می‌باید تلقی شود.

 

طی دهه‌های متمادی روال کار چنین بوده که آنگلوساکسون‌ها زمانی که خود را برای بحران‌سازی و سربازگیری و لشکرکشی خیابانی در ایران آماده می‌کنند،  نقش «دوست داشتنی» و سرنوشت‌ساز را به فرانسوی‌ها بدهند.  یادمان نرفته که در چارچوب همین روال،  روح‌الله خمینی،  آدمکش شیعی‌مسلک را دولت فرانسه برای‌مان در پاریس چقدر خوب «تروخشک» می‌کرد.  اگر این روضه‌خوان خونخوار را به طور مثال به لندن و یا واشنگتن برده بودند،   مسلماً هیزم‌اش اینهمه «گُر» نمی‌گرفت.   اینک نیز آنگلوساکسون‌ها دوباره فرانسه را برای ملت ایران علم کرده‌اند تا  برای‌مان «گُه» دیگری عروس کنند.   و اینبار «گُه» کذا به قول خانم کولونا خیلی هم «دمکراسی» است!  نمی‌دانستیم آریامهری‌ایسم را می‌باید دمکراسی‌ تلقی کنیم!  

 

البته،  فراموش نکنیم که طی چند دهۀ اخیر،  غربی‌ها به همان کوری می‌مانند که با یک کوزۀ ‌شیره در خیالاتش به گله‌دار بزرگی تبدیل شده بود و زمانیکه در توهمات‌اش گرگ‌ها به گله خیالی‌ حمله‌ور شدند،  برای دور کردن‌ آن‌ها عصایش را آنچنان به این‌سوی و آنسوی ‌زد که کوزۀ شیره را شکست و امیدهای‌اش را بر باد داد.   و در این روز و روزگار همه جا پر شده از کور و کوزۀ شیره!   مسلماً کوزۀ شیرۀ ایران،  از کوزه‌های عراق،  سوریه،  ترکیه،  اردن،  عربستان و حتی افغانستان هم بزرگ‌تر و گرانقیمت‌تر است.   به همین دلیل خانم کولونا به طمع بهره‌برداری از کوزۀ کذا،   با شیرین عبادی،  مبلغ اسلام و نوادۀ سرشناس کورش هخامنشی هم عکس یادگاری گرفته‌اند.  مسلماً ایشان به حاجیه عبادی تفهیم کرده‌اندکه دمکراسی «هزینه» دارد،  و سخنرانی‌های‌ حاجیه خانم به عنوان عضو فعال حزب رستاخیز و فدائی «شاهنشاه آریامهر» از آرشیو روزنامه‌ها خارج نخواهد شد!   

 

بین خودمان بماند،  اصولاً تخصص این فرانسوی‌ها در بازیافت زباله و احترام به زباله‌های بازیافتی است.  به طور مثال،  ادوارد هشتم که همکار هیتلر بود،  پس از اخراج از دربار انگلستان،  در فرانسه ساکن شد؛  و پس از پایان جنگ دوم نیز تمامی آدمکشان نازی،  در اینکشور تطهیر شده،   به مقامات بالای دولتی دست یافتند.   مهم‌ترین‌شان فرانسوا میتران،   رئیس‌جمهور «سوسیالیست» فرانسه بود که فعالیت ‌سیاسی را با گروه یهودستیز «صلیب‌ آتش» آغاز کرد،  سپس با ویشی‌ست‌ها همکار شد،  و نهایت امر به عنوان سوسیالیست،  با تکیه بر «آراء عمومی» پای‌اش به کاخ الیزه باز شد!  ‌ بله در روزهای «خوب» جنگ سرد چنین معجزاتی را هم شاهد بودیم!              

 

ولی خوب،  چه بگوئیم که دیگر «آن ممه را لولو برده!»   جنگ‌سرد تمام شده،  و تلاش‌های غرب جهت تبدیل روسیه به یک مجموعه‌ «ایدئولوژیک» و منزوی،  ناکام مانده.  امروز شاهدیم که یانکی‌ها قرار دادن روسیه در انزوای سیاسی،  صنعتی و مالی حتی از قربانی‌کردن اروپای غربی نیز ابائی ندارند.  و به دلیل سیاست‌های مخرب واشنگتن،  فعلاً تورم،   بیکاری و فروپاشی اقتصادی در کشورهای آلمان،  فرانسه و ایتالیا به سرعت در حال رشد و توسعه است.   اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد،   دیری نخواهد پائید که دمکراسی پارلمانی نیز در اینکشورها فرو ریزد و دولت‌های «غیردمکراتیک» سرکار بیایند!  ولی اینهم کارساز سرمایه‌داری آمریکا نخواهد شد،  چرا که این مشکل می‌باید در ارتباط متمدنانه با مسکو و پکن حل شود؛  هر چند آمریکا حاضر نیست در راه تمدن گام بردارد.  

 

در مورد ایران نیز دقیقاً به دلیل همین خشک‌فکری آمریکائی است که گلۀ شاه‌پرستان جدید را به راه انداخته‌اند.   این حرکت در واقع تلاشی است جهت تأمین زمینۀ مناسب برای گسترش سیاست‌های روس‌‌ستیز غرب در منطقۀ خاورمیانه و آسیای مرکزی.   دیروز قرار بود ملایان برای غرب این زمینۀ سیاسی را فراهم آورند،   و شاهدیم که طی چهار دهه وظیفه‌شان را بخوبی ایفا کردند.  امروز هم نوبت نقش‌آفرینی به خانوادۀ پهلوی رسیده!  در همین چارچوب،  فروپاشی شیعی‌گری در عراق و کشت‌وکشتار و کتک خوردن مقامات «شیعی» در ایران نیز چیزی نیست جز اینکه نوکران قدیم می‌باید جای‌شان را به نوکران جدید بسپارند. 

 

همینجا بگوئیم،  در برخورد با مسائل جهان سوم این اصل اساسی را هیچگاه نمی‌باید فراموش کرد که حکومت‌های وابسته به غرب فقط توسط غرب از قدرت ساقط می‌شوند.   به عبارت ساده‌تر،  اگر قرار باشد ملایان که توسط ارتش شاهنشاهی و ساواک آریامهری به قدرت رسیده‌اند گورشان را گم کنند،  این غربی‌ها هستند که می‌باید زیرپای‌ حضرات را بکشند،   نه روسیه و چین.  روشن‌تر بگوئیم،‌  ساختار تشکیلاتی دولت‌های دست نشانده استعمار به شیوه‌ای پایه‌ریزی شده که فروپاشی‌شان فقط توسط همان قدرت استعماری امکانپذیر خواهد بود.   به همین دلیل،  زمانیکه غرب کارش با ملایان به نقطۀ اتمام رسیده بود،   جهت جایگزینی‌شان به یک‌باره غائلۀ ملاممد خاتمی را به راه انداختند.  حرکتی که نهایت امر می‌بایست به کودتائی نظامی می‌انجامید،  هر چند به دلیل مخالفت روسیه،  غرب مجبور به عقب نشینی شد.  ولی باز هم دست از کودتاسازی برنداشت،   و دیدیم که در تلاشی دوباره‌ پروژۀ کودتائی «جنبش سبز» را به راه انداخت؛  در این مرحله نیز شکست خورد!   حال محافل غربی می‌خواهند همین سناریو را با قافلۀ شاه‌دوستان به صحنه بیاورند،   و وزیر امور خارجۀ فرانسه که به دلیل نتایج ناگوار انتخابات پارلمانی اخیر می‌باید قاعدتاً تا چند صباح دیگر این وزارتخانه را ترک گوید،   به مجیزگوئی از رضاپهلوی نشسته.

 

اول باید پرسید،  رضا پهلوی که اینهمه مورد توجه خانم کولونا قرار گرفته،  کیست و چه می‌گوید؟  همانطور که شاهدیم،  طی 43 سال اخیر،  رضا پهلوی و مادر محترم‌اش حتی یک‌بار مجموعه مسائلی که طی سدۀ اخیر زمینه‌ساز سرکوب و تاراج ملت ایران بوده به زیر سئوال نبرده‌اند:   احکام زن‌ستیز اسلام،   تعدد زوجات،  سیاست جدائی مرد و زن،  ضدیت فی‌نفسۀ دین اسلام با آزادی‌های اجتماعی،  فرهنگی،  فردی،  هنری و ... و اگر این حضرات این احکام انسان‌ستیز را هرگز به زیر سئوال نبرده‌اند،  منطقاً آن‌ها را تأئید می‌کنند.  حال چه شده که وزیرامور خارجه فرانسه،   علیرغم این مواضع مبهم و ملاپسند پهلوی‌ها،  عاشق چشمان شهلای رضاجان است‌ و در جبین ایشان دمکراسی رویت کرده؟!  به استنباط ما،  قضیه از این قرار است که بعضی‌ها می‌خواهند به عوام‌الناس این درو غ شاخدار و ابله‌پسند را حقنه کنند که،  «آمدن فلانی و رفتن بهمانی به معنای دمکراسی است!»   ولی واقعیت این است که دمکراسی را می‌باید ملت با استفاده از ابزارهای ساختاری ـ  اتحادیه‌ها،  انجمن‌ها،  احزاب،  تشکل‌های غیردولتی،  اصناف،  و... ـ   بر دستگاه دولتی «تحمیل» نماید؛   دمکراسی در هیچ کشور دنیا نتیجۀ عمل دولت نیست.   هیچ دولتی خواستار دمکراسی نیست؛   این ملت‌ها هستند که می‌باید دمکراسی را به دستگاه‌های دولتی تحمیل کنند.   اگر امروز در ایران چنین ابزاری وجود ندارد،  طرفداران دمکراسی می‌باید در پی ساخت و پرداخت آن باشند،  نه اینکه صرفاً بخواهند از شر یک فرد و یا یک رژیم پوشالی خلاص شوند.  بله،   تا آنجا که به دمکراسی مربوط می‌‌شود،  تغییر صورتک استعمار چیزی را عوض نخواهد کرد،  هر چند این امکان وجود دارد که همچون بساط انقلاب «روح‌الله خمینی»،  صورتک بد با بدتر جایگزین گردد.   

 

به استنباط ما،  به دلائلی که مسلماً شکست پروژه‌های اروپائی جوزف بایدن در آن دخیل است،   خانم کولونا به نمایندگی از سوی محافل غربی پای در اینگونه موضع‌گیری‌های نمایشی گذارده‌اند.  و قصد دارند از طریق این «نمایش‌های بیخ دیواری» به حساب خودشان مواضع مورد تأکید فدراسیون روسیه را به چالش بکشانند!  چرا که مسکو بارها عنوان کرده که از بحران‌سازی،  کودتا،  تحرکات کورکورانه و خیابانی و خردجال در کشورهای دیگر،  خصوصاً در کشورهای همسایه حمایت نخواهد کرد.   در نتیجه،  به تبع‌اُلی برنامۀ شاه‌بازی و رضاپهلوی نیز نمی‌باید مورد تأئید روسیه باشد،‌  و بجائی هم نخواهد رسید.   با این وجود،  شاهدیم که علیرغم تمامی این نکات روشن و واضح،  لشکر لشوشی که در دوران صدارت شاپور بختیار،   پشت سر روح‌الله خمینی ردیف شده بود،   اینک در کنار «اعلیحضرت» تجمع کرده!   گروهی نیز تحت عنوان «چپ‌گرا» و خصوصاً مخالف سرمایه‌داری،  دست به انتقاد از این «رهبرسازی» زده‌اند.  اینان را نمی‌باید جدی گرفت،   چرا که این نوع آدرس عوضی دادن شگرد عملۀ سازمان سیا در سربازگیری است.  ادعای مخالفت رسانه‌ای اینان با برنامۀ شاه‌سازی و سرمایه‌داری فقط جهت سربازگیری از مخالفان واقعی استبداد و انداختن آنان به چاه سرکوب‌های سیاسی و نظامی‌ای است که در صورت به قدرت رسیدن خانوادۀ پهلوی در ایران به راه خواهد افتاد.        

 

بارها گفته‌ایم که در ایران،  حتی در دوران بروبیای اتحادشوروی،  تحرکات سیاسی آمریکا فقط با تأئید ضمنی مسکو عملی می‌شد.   اگر روسیه مخالفت جدی می‌کرد،  آمریکا در مرزهای اتحادشوروی دست به عملی نمی‌زد که تبعات ژئواستراتژیک داشته باشد.  این قاعده امروز به مراتب جدی‌تر از گذشته حاکم شده.  چرا که تخالف سیاست‌های منطقه‌ای «مسکو ـ واشنگتن» شدت گرفته،  و از سوی دیگر روسیه جهت گسترش منافع ملی‌اش به عمق استراتژیک در منطقۀ خاورمیانه نیاز دارد،  عمقی که ایران در مرکز آن قرار گرفته.  

 

از شما چه پنهان،   سفرهای دیپلماتیک اخیر مقامات اروپائی،  آمریکائی و روسی به کشورهای منطقه، که عموماً به بهانۀ دستیابی به منابع انرژی نفت و گاز صورت می‌گیرد،   در چارچوب تعیین خطوط اصلی همین «عمق استراتژیک» انجام می‌‌شود.   و به دلائلی که بررسی‌شان در حوصلۀ این وبلاگ نیست،  آمریکا در میانۀ این بده‌بستان‌ها دست بالا را ندارد.