۹/۱۳/۱۳۸۹

نئولات!



در شرایطی که مسئولان «ویکی‌لیکس» تمامی آنچه را از سال‌ها پیش در وبلاگ‌ها، فوروم‌ها، مکالمات دوستانه و حتی تضارب افکار نظریه‌پردازنه بارها و بارها به صراحت عنوان شده، تحت عنوان مدارک «ناب» محرمانه بر روی سایت خود می‌گذارند، نیروگاه هسته‌ای بوشهر نیز آرام آرام مقاطع مختلف را پشت سر گذاشته، به مرحلة نهائی بهره‌برداری نزدیک می‌شود. با آن‌ها که افشاگری‌های ویکی‌لیکس را با بوشهر بی‌ارتباط می‌دانند، هم‌صدا هستیم، با این وجود نمی‌باید حضور تأئید شده و رسمی کارشناسان هسته‌ای روسیه را در بندر بوشهر آنقدرها بی‌اهمیت تلقی کرد.

از دیرباز امپراتوری انگلستان در بندربوشهر از محافل و تشکیلات قابل اتکائی برخوردار بوده. و هر چند برخلاف خرمشهر، بندر بوشهر در برابر استعمارگران از خود عکس‌العمل‌های تندی نشان داد و به میدان جنگ‌ بر علیه انگلستان تبدیل شد، نهایت امر ضعف شدید دولت‌های مرکزی با بوشهر نیز همان کرد که با دیگر بنادر و شهرهای ایران؛ این بندر، که در دورة نادرشاه افشار احیا شده بود و قلعه و برج و باروی آن متعلق به همین دوره است، در اواخر عهد قاجار به دست استعمار انگلستان گرفتار آمد.

به همین دلیل است که برپائی نیروگاه هسته‌ای بوشهر توسط یک شرکت روسی، آنهم در شرایطی که امپراتوری انگلستان دچار فترت و ناتوانی روزافزون شده از اهمیت استراتژیک برخوردار می‌شود. به یاد داریم که در دوران شاه قرار بود این نیروگاه توسط شرکت آلمانی زیمنس ساخته شود؛ در عمل 75 درصد عملیات آن نیز به پایان رسیده بود که با تغییرات کلی در استراتژی‌های غرب در منطقه روبرو می‌شویم. جهت ممانعت از نفوذ روزافزون اتحاد جماهیر شوروی، غرب به دنبال گسترش غوغاسالاری و دین‌فروشی در منطقه به راه افتاد و در همین مسیر «استبدادهای منور» که رژیم آریامهری یکی از آن‌ها به شمار می‌رفت جای خود را به پوپولیسم و لات‌سالاری اسلام‌گرا سپرد. نیروگاه بوشهر می‌بایست 30 سال پیش به مرحلة بهره‌برداری می‌رسید. و چه بسا که اگر ارتش شاهنشاهی تا مغزاستخوان دست‌نشاندة غرب نمی‌بود، و کودتای 22 بهمن 57 کار مملکت را به چنین افتضاحی نمی‌کشاند، امروز نیروگاه بوشهر پس از سه دهه بازدهی می‌بایست از رده خارج می‌شد! ولی دست سرنوشت چنان کرد که عاملان اصلی تعطیلی این پروژه که همگی در محفل کودتای 22 بهمن جا خوش کرده‌اند، بالاجبار موجبات راه‌اندازی این نیروگاه را فراهم آورند. اینبار نه توسط شرکت‌های وابسته به پنتاگون که به دست روسیه!

همانطور که پیشتر در مطالب این وبلاگ آورده‌ایم، در حال حاضر کشور ایران یکی از ضعیف‌ترین تولیدکنندگان برق در جهان به شمار می‌رود. البته آمار «رسمی»، ایران را در ردة 20‌ام در جهان قرار داده، ولی این آمار چند نکته را در نظر نمی‌آورد. نخست اینکه به چه دلیل کشوری که هیچ کمبودی در زمینة نفت خام و گاز طبیعی ندارد قادر نیست با ایجاد مراکز تولید حرارتی نیازهای داخلی خود را تأمین کند، و پیوسته با پدیده‌ای به نام کمبود برق صنعتی و خانگی مواجه می‌شود؟ فراموش نکنیم که در همان آمار کذا، ترکیه در مقام کشوری که فاقد هر گونه منبع تأمین نیروی برق است، دقیقاً به اندازة ایران «برق» تولید می‌کند! در ثانی، اگر ایران با جمعیت 70 میلیونی به اندازة عربستان سعودی برق تولید ‌کند، فقط به این معناست که هر شهرنشین عربستان سعودی 7 برابر شهرنشین ایرانی قدرت مصرف برق دارد!‌ بله، در این نوع «آمار» می‌باید درصد شهرنشینی در کشورها، نیازهای اقلیمی، مبلغ اشتراک، هزینة مصرف برق و ... جداگانه منظور شود؛ عملی که آمارگران انجام نمی‌دهند! همانطور که می‌بینیم، آمار رسمی مطالب فراوانی در خود پنهان کرده، و تبلیغات سیاسی بر محور «آمار و ارقام» فقط زمانی می‌تواند به ثمر برسد که دولت همچون امروز «متکلم‌واحد» باشد. پنهان داشتن ابعاد متفاوتی که در آمار نهفته یکی از راه‌های سوءاستفاده از همین «آمار» شده؛ و در کمال تأسف راه‌های این سوءاستفاده‌ فراوان است و ارائة آنان در این مرحله کار ما را به درازا خواهد کشاند.

روزنامه‌های جمکران که با تکیه بر چپاول بیت‌المال، عملاً بولتن‌های تبلیغاتی دولت را به چاپ می‌رسانند و طی دهه‌ها فقط پاسخگوی نیازهای تبلیغاتی حکومت‌ شده‌اند، برای «افتتاح» این نیروگاه، برخی اوقات همچون روزی‌نامة کیهان پستان نیز به تنور می‌چسبانند. این ورق‌پاره‌ها افتتاح آتی این نیروگاه را وسیله‌ای جهت «به‌وبه‌چه‌چه» برای دولت احمدی‌نژاد کرده‌اند؛ احدی نمی‌پرسد اگر یک پروژة 2 سالة عمرانی پس از 30 سال قرار است، گوش شیطان کر، به بهره‌برداری برسد، مسئول این تأخیر غیرمنطقی کیست؟

پس از کودتای 22 بهمن تا پایان جنگ «تفریحی» ملایان با صدام حسین، اگر احدی دهان می‌گشود و از این «سئوال‌ها» می‌کرد، جواب‌اش یا گلوله بود، یا این توجیه گوساله‌پسند که، «آمریکا با ما سر جنگ دارد!» ولی اگر می‌پرسیدیم، آمریکا با شما سر جنگ دارد، شما چرا با اشغال سفارت آمریکا برای عملیات ایذائی این ابرقدرت زمینة محکمه‌پسند ایجاد کرده‌اید؟ جواب روشن بود: «آمریکا توطئه می‌کند؛» امام فرموده‌اند؛ اسلام فرموده است؛ امام حسین چنین و چنان کرده‌اند؛ و ... و سرانجام به اینجا می‌رسیدند که برای خنثی کردن توطئه‌های شیطان بزرگ، «مرکز جاسوسی» آمریکا در ام‌القراء اسلام حسین‌وار «فتح» شده ! ولی می‌دانیم که این جفنگیات از حلقوم اوباش و لات‌های نانخور ساواک بیرون می‌آید. اعضای دولت موقت شیخ‌ مهدی بازرگان که حاجی‌های نانخور وزارت بازرگانی آریامهر بودند، و شخص روح‌الله خمینی که عمری را در کنف حمایت «صدام تکریتی» با دریافت ارزهای ارسالی از «بانک‌ ملی ایران» در نجف سپری کرده بود، هرگز از این شکرخوری‌ها نمی‌کردند! اینان به سفارت آمریکا که هیچ، به لنگه‌کفش کهنة آمریکائی نیز جرأت نداشتند چپ نگاه کنند. این گروه «مبارزان انقلابی» با غوغاسالاری تئوری «مبارزه با سودجوئی دولت آمریکا در ایران» را از محتوای استراتژیک، اقتصادی و معقول و عملی خود تهی کرده، مخالفت با زیاده‌خواهی‌های آمریکا را در ایران، به کتک‌کاری‌های خیابانی و لات‌بازی تبدیل نمودند. لات‌بازی‌هائی که تحت عنوان «نبرد با آمریکا» پوششی بود بر نوکری تمام و کمال حکومت اسلامی برای واشنگتن. شاهدیم که «مبارزان» مذکور از آنجا که خود از جمله نان‌خورهای «معتبر» آمریکا بوده و هستند، پس از انجام مأموریت هر کدام در گوشه و کنار چمنزارهای وسیع ایالات متحد، تحت عنوان تحقیق و تحصیل و تدریس و فعالیت سیاسی، و خصوصاً «آزادیخواهی»، به چرت‌وپرت‌گوئی و بوسیدن چکمة نظامیان آمریکا مشغول شده‌اند.

البته این فقط یکی از دلائل تأخیر 30 ساله در افتتاح نیروگاه هسته‌ای بوشهر بود؛ تأخیری که در وابستگی خط امامی‌ها، لات‌های حزب‌الله و آخوند جماعت به سیاست منطقه‌ای آمریکا ریشه داشت. این واقعیت تلخ که شعار «نبرد با آمریکا» نهایت امر از بلندگوهای آمریکائی به گوش می‌رسید و حکومت اسلامی با انعکاس آن در واقع تمایل عمیق ایالات متحد جهت تداوم «سیاست انسداد»، ساخته و پرداختة محفل «کارتر ـ برژینسکی» را بازتاب می‌داد، آنقدرها خریدار نداشت! از شما چه پنهان امروز هم «خریدار» ندارد، چرا که قبول این مسئله از طرف اوباش هوادار پدیدة «نیست‌درجهانی» به نام «انقلاب اسلامی»، مستلزم بازنگری عمیق در سیاست‌های ویژه‌ای خواهد شد. یادمان نرفته که گروه‌ها، احزاب و دستجات مختلف با چه شتاب و هول و ولائی هر یک قصد داشتند از طریق طبل‌زدن پشت سر امام خمینی‌شان از او و دستگاه خلافت هزارة سوم «نردبام ترقی» بسازند!

ولی از حق نگذریم پیشرفت اجتماعی با توسل به این «نردبام» نصیب گروهی از اوباش حکومت اسلامی از قماش میرحسین موسوی، خاندان ذلیل هاشمی، خاتمی، کروبی و خامنه‌ای و لاریجانی‌ها شد. اما اینان که با آویزان شدن به این نردبام لعنتی، به قول شادروان سعید نفیسی توانسته بودند خود را تا «نیمه‌راه بهشت» بالا بکشند، پس از پایان جنگ «ایران ـ عراق» یکهو کارشان خراب شد! سیاست منطقه‌ای ایالات متحد به دلیل تبعات سقوط امپراتوری کارگری بلشویک‌ها تغییر یافت، و قرار شد این حضرات از همان پله‌هائی که با هزار پدرسوختگی و آدمکشی و کثافتکاری بالا رفته بودند، یکی یکی پائین آمده، مراسم دست‌بوسی را از مرحلة پستوئی و زیرجلکی خارج کرده، به صحنه «عمومی» وارد کنند! در این مرحله است که «سرداربازی» مدروز می‌شود؛ در غیاب خطر اصلی که همان اتحاد شوروی تلقی می‌شد، دیگر نیازی به ظاهرسازی و «انقلابی‌نمائی» نبود. دوران «سازندگی» فرا رسید و بساط لفت‌ولیس سرداران نیز رونق گرفت.

ولی «سرداران» از این غافل بودند که در جهان سیاست، خصوصاً زمانیکه در همسایگی یک قدرت جهانی قرار گرفته‌ایم، داده‌های استراتژیک به این سادگی‌ها «راس و ریس» نمی‌شود. اگر برای خدمت به ارباب و منافع منطقه‌ای واشنگتن به شکم‌شان صابون مفصلی زده بودند، دلیل بر این نمی‌شد که مسائل در همان مسیری حرکت کند که واشنگتن می‌خواست. با اینهمه، رئیس خاندان ذلیل هاشمی، یا همان بهرمانی خودمان که در این «ایام» نامش را دست‌های مقدس «رأی‌نویسی» جهت اشغال مقام ریاست دولت جمکران از صندوق‌شکسته‌ها بیرون کشیده بود، با جلب حمایت واشنگتن و نذر و نیاز علی خامنه‌ای وارد مذاکره با مسکو شد، تا از دوران وانفسائی که ابرقدرت سابق در آن دست و پا می‌زد با حمایت ایالات متحد بهره‌برداری لازم را صورت دهد. ابعاد این عملیات «خررنگ‌کن»، که قرار بود نهایت امر زمین کشت و زرع آمریکائی را در منطقه جهت بهره‌برداری‌های آیندة واشنگتن حسابی شخم بزند روشن بود.

در مرحلة نخست، تفویض پروژة نیروگاه هسته‌ای به دولت وقت روسیه قرار داشت! و استنباط این بود که دولت مفلوکی که در هیهات و بلبشوی فروپاشی اتحاد شوروی در مسکو سر کار آمده، این لقمه را به سرعت در دهان خواهد گذاشت! جالب اینکه، روس‌ها آناً همینکار را هم کردند! چه فرصتی بهتر از این؟ مسکو از طریق استقرار هیئت‌های فنی وابسته به ارتش و یا شرکت‌های وابسته به وزارت دفاع، بوشهر را از چنگ عوامل انگلستان خارج می‌کرد. البته در اینجا طرف‌های جمکرانی و آمریکائی یک مسئله را فراموش کردند، و آن اینکه، با قرار دادن پروژة بوشهر در دست روسیه، این امکان وجود خواهد داشت که مواضع استراتژیکی که مسکو در این میانه به دست می‌آورد، در آینده زمینه‌ساز گرفتاری‌ برای اینان شود. ولی نه حاج بهرمانی از این حرف‌ها چیز زیادی سرش می‌شد، و نه آمریکائی‌ها که مست بادة پیروزی بر بلشویسم بودند، به قولی «به دل‌شان بد راه ‌دادند!» خلاصه اینجا نیز به دلیل پیروی خاندان ذلیل هاشمی از سیاست‌های غرب چند سالی در پروژة برق هسته‌ای تأخیر می‌افتد؛ تأخیری که نتیجة دست به دست شدن فناوری‌ها و مسائل پیچیدة حقوقی و مالی و فنی و علمی بود.

ولی «قرار واقعی» بین واشنگتن و حکومت اسلامی بر این بود که همزمان با آلوده کردن مسکو به مسئولیت‌های پروژة برق هسته‌ای بوشهر، یانکی‌ها نیز از طریق اوباش چشم‌بادامی‌شان در منطقه پای به مرحلة تجهیز حکومت اسلامی به بمب اتمی بگذارند. خلاصه قرار بود همزمان، روسیه هم درگیر فعالیت‌های هسته‌ای در ایران شود، و هم کنترل همه‌جانبة فعالیت‌های هسته‌ای به دست آمریکا و آژانس بین‌المللی بیفتد، آژانسی که در عمل بخشی از حاکمیت واشنگتن است! البته «بمب جمکرانی» که همچون انواع اسرائیلی و پاکستانی، فقط جنبة نمایشی و رسانه‌ای داشت، فقط وسیله‌ و ابزاری می‌شد در دست استراتژهای کاخ‌سفید جهت تحمیل شرایط ویژه بر روسیه در مرزهای جنوبی‌اش. کسی به آخوند و پاسدار «بمب‌اتم» نمی‌داد؛ «هو و چو» راه می‌انداختند!

به همین دلیل بود که پس از روی کار آمدن «مستبد منورالفکر» جدید، یعنی همان محمد خاتمی که با هیاهوسالاری عظیم رسانه‌ای غرب، و در ظاهر با تکیه بر «آراء عمومی» به کاخ ریاست جمهوری چاه‌ جمکران راه پیدا کرده بود، از پروژة اصلی غرب در تهران نیز به قول خودشان «رونمائی» کردند! نخست شاهد ژست‌های آریامهری سیدخندان می‌شویم. سپس تغییر روند سربازگیری در سیاست داخلی حکومت اسلامی علنی می‌شود؛ «لات‌سالاری» که تا به آن روز حاکم اصلی بود، در ظاهر امر جای خود را به «فرهیخته‌سالاری» می‌دهد! البته نمی‌باید فراموش کرد که این «فرهیخته‌ها» همان «لات‌ها» بودند که در شرایط جدید نور پروژکتورهای رنگارنگ بر وجنات‌شان می‌تابید و با ژست‌های نوین قرار شده بود پروژة آمریکائی در منطقه را به نمایش بگذارند: روزی‌نامه بنویسند؛ بحث «آزاد» بکنند؛ اسلام «واقعی» را به «مردم» معرفی کنند؛ انتخابات آزاد و سالم و دمکراتیک و اسلامی و دینی و «ام‌القرائی» همه روزه در کوچه و خیابان به راه بیاندازند، و خلاصه کاری کنند که تنور دکان دین‌فروشی به شیوة «پساجنگ‌سرد» برای آمریکا گرم و داغ شود!

ولی در همین هیهات منطقه با پدیدة غیرقابل توصیفی نیز روبرو می‌شود؛ گروه عظیمی از صنعتگران و سیاستمداران و صاحب‌منصبان چین مائوئیست در قالب یک هیئت چندده نفره راهی ایران می‌شوند! سفری که از نظر گستردگی، و به احتمالی بازتاب‌های استراتژیک، مالی و اقتصادی، حداقل در منطقة آسیای جنوبی بسیار تازگی داشت! این حضرات همان‌ها بودند که در چارچوب قرارداد «جمکران ـ واشنگتن» قرار بود لقمة بوشهر را به دهان مسکو «زهر» کنند!

غرب آنقدر روی پروژة «اسلام مردمی» و «دین ضداستبداد» خود حساب باز کرده بوده که بیا و ببین! برای داغ‌کردن این دکان کانال‌های وابسته به غرب همه کار کردند، از زانو زدن خاتمی جنایتکار در برابر «لژ اسکاتلند» گرفته، تا دریافت «دکترای افتخاری»، و جایزه‌باران شدن خاله‌شلخته‌ها و اسمال‌تیغ‌زن‌ها؛ خلاصه غرب از هیچ عملی روگردان نبود. همان‌ها که به قول «دانشجویان کذا» سفارت را «قفل زده بودند»، کلیدش را در جیب گذاشتند، و حالا می‌خواستند با تأسی بر خاتمی، یکبار دیگر دکان آمریکا را در ایران نه به شیوة «استبداد منور» آریامهری، که از طریق «اسلام‌مهری» آباد کنند!

ولی نشد که نشد! گذاشتن دست مسکو در حنا، آنهم در مرزهای جنوبی‌اش از آن کارها بود که خصوصاً پس از به قدرت رسیدن دستگاه ولادیمیر پوتین به این سادگی‌ها نمی‌توانست عملی شود. به همین دلیل آمریکا پس از شکست در طرح کذا، مجبور شد به بهانة «مبارزه با تروریسم» در برابر «اسلامگرائی» نیز موضع‌گیری کند! و طی همین عملیات بود که پس از شکست طرح آمریکائی‌ها در تنظیم و تحکیم مواضع «اسلام منور»، غرب بالاجبار سفرة زهرآلود «حکومت اسلامی اتمی» را در برابر ملت ایران پهن کرد! با این سفره طرح‌های اجرائی نیروگاه هسته‌ای بار دیگر دچار تأخیری چند ساله شد! در دوران سیدخندان، این بساط به اوج خود رسید، و از آنجا که دکان «استبداد منور دینی» به دلیل مقاومت‌های بین‌المللی، منطقه‌ای و خصوصاً مخالفت‌های ملت ایران نمی‌توانست شانسی برای پیروزی داشته باشد، دکان «اسلام منور» را نیز تعطیل کردند.

غرب به این ترتیب دست از «استبداد اسلام منور» شست، و با بازگشت به برنامة‌ «لات‌سالاری»، رئیس لات‌ها، یا همان احمدی‌نژاد را از سفرة لفت‌ولیس در شهرداری تهران بیرون کشید و به ریاست «جمهور» جمکران رساند! البته گروه جدید، خارج از شخص احمدی‌نژاد، متشکل از لات‌های نوین دیگری نیز بود. در واقع اینان را می‌باید «نئولات‌» نامید. «نئولات‌ها» گروهی بودند که علیرغم آویزان شدن از دنبالیچة «رهبر معنوی‌شان» یا همان روح‌الله خمینی، و علیرغم نشخوار «پشک‌ و چمین» این سید پریشان‌حال، در چارچوب تشکیلات عادی حکومت خلافت هزارة سوم هیچ امیدی برای ترفیع نمی‌دیدند. اوج ترفیع اینان به اجازه‌نامة «مقام معظم رهبری» جهت کلاشی در شهرداری تهران محدود مانده بود. و برای این جماعت که از ناکجا‌آباد به کاخ‌ها و مصادر و ریاست و صدارت ‌رسیده‌اند، مهم این نیست که چه می‌کنند؛ مهم این است که دست‌شان از چه کوتاه مانده!

اینان که در بطن سیاست آمریکا در منطقه «ترفیع‌نامه» گرفته، و به مقام «نئو‌لات» نائل آمده‌ بودند، طبیعتاً چشم دیدن لات‌های «کلاسیک» صدر کودتای 22 بهمن را نداشتند و به همین دلیل نیز میان «نیمه‌راهی‌های بهشت» و نئولات‌های «سرآسیاب دولاب» شعلة جنگ زبانه کشید! امید یانکی‌ها این بود که از طریق «نئولات‌ها» بتوانند هم در داخل آشوب ایجاد کنند، و هم با آتش‌افروزی در خارج از مرزهای ایران، شرایط جنگی را به هر ترتیب ممکن بر مرزهای جنوبی روسیه حاکم نمایند. و خلاصة کلام حال که «استبداد دین منور» به آخر خط رسیده، تنور این دین «خوش‌الحان» را به ضرب گلوله‌ای که سرباز آمریکائی در جمجة ملت ایران می‌نشاند گرم و داغ نگاه دارند. ولی جنگ 33 روزه به این داستان نیز پایان داد. این اولین بار بود که پس از فروپاشی اتحاد شوروی بیضه‌های مقدس یانکی‌ها واقعاً لای سنگ ‌رفت، آنهم لای سنگ آسیاب! پروژة جنگ‌افروزی با شکست کامل روبرو شده بود، اشغال افغانستان و عراق نتایج پیش‌بینی شده را به بار نیاورد، بحران اقتصادی و مالی در راه بود، و از همه بدتر «احمدی‌نژاد» نیز همچون پشکل از ریش عموسام آویزان باقی مانده بود.

سیاست آمریکا در ایران، پس از سقوط موقعیت «ممتاز» نظامی غرب در بنادر جنوب مدیترانه بین «استبداد منور»، «تهدید جنگ»، «بحران‌سازی» و خصوصاً «تهدید هسته‌ای روسیه» در حال نوسان باقی ماند، و طی اینمدت پر واضح است که پروژة نیروگاه بوشهر نیز به دلیل وابستگی پایه‌ای «نئولات‌ایسم» به واشنگتن همچنان پا در هوا باقی بماند؛ پروژه یک گام پیش می‌گذاشت، و دو گام پس! در مورد تلاش‌ یانکی‌ها جهت حذف «نئولات‌ایسم» که دیگر به کارشان نمی‌آمد، و برقراری حکومت دوبارة «نیمه‌راهیان بهشت»، خصوصاً در تحلیل ریشه‌های «غوغای سبز» به اندازة کافی در مطالب متفاوت توضیح داده‌ایم، و جهت اجتناب از اطالة کلام این چرخش استراتژیک را در این مقطع بررسی نمی‌کنیم. ولی این بحران نیز به نوبة خود بهره‌برداری از پروژة نیروگاه هسته‌ای بوشهر را تا حد امکان به تعویق انداخت.

امروز می‌بینیم که روسیه در چارچوب پیشبرد منافع استراتژیک خود در بندربوشهر، نیروگاه کذا را طی روزهای آینده افتتاح خواهد کرد، و با اینعمل آمریکا و نوچة پنتاگون یعنی «آلمان فدرال» را از صحنه بیرون می‌اندازد. ولی در یک بحث فراگیر و کلی، آنچه برای یک ملت از اهمیت برخوردار خواهد بود، برقراری روابط سیاسی مناسب با کشورهای جهان است. روابطی که اجازه ندهد یک پروژة عمرانی «عادی»، اگر نگوئیم پیش‌پاافتاده تبدیل به زمینه‌ای جهت بحران‌آفرینی‌های منطقه‌ای شود. «خرد» در سیاست‌ورزی، به هیچ عنوان به معنای عربده کشیدن لات‌ولوت در خیابان‌ها نیست؛ رژیم‌هائی از احترام ملت‌ها می‌توانند برخوردار باشند که به نیازهای مادی، انسانی و عمومی ملت‌ها احترام بگذارند، و سیاستمدار قابل کسی است که بتواند بین نیازهای واقعی مردم در کشور و موجودیت خود ارتباطی معقول و منطقی ایجاد کند. تجربة سی ساله در حکومت اسلامی نشان داده که این رژیم از برقراری ارتباط انسانی و معقول عاجز است؛ هم به دلیل وابستگی عمیق به سیاست‌های غرب، و هم به دلیل طمع و حرص و آز و وحشیگری عمال داخلی‌اش.




۹/۰۹/۱۳۸۹

انسداد رسانه‌ای!



با ادامة «افشاگری‌های» شرکت سهامی «ویکی‌لیکس» به تدریج ابعاد واقعی این «عملیات» سر از کاسة امپریالیسم جهانی بیرون می‌آورد. آقای «اسانژ» که مسلماً یکی از نظر کرده‌های نظام حاکم جهانی می‌باید تلقی شوند، دسته دسته مدارک فوق‌محرمانه از صندوقچة‌ «عمه‌خانم» بیرون کشیده، روی سایت‌شان می‌گذارند، و در شرایطی که فریاد پنتاگون، کاخ‌سفید و سخنگویان قدرت‌های استعماری از هر سو به آسمان برخاسته، نه تنها احدی برای جلوگیری از این «افشاگری‌ها» پای پیش نمی‌گذارد، که سرچشمة نشت چنین اطلاعات فوق‌محرمانه‌ای نیز هنوز «ناشناس» باقی مانده! باید بگوئیم سازمان‌های امنیتی برای بسیار کم‌اهمیت‌تر از آنچه امروز ویکی‌لیکس به راه انداخته، سر ده‌ها آدم راست و درست را گوش تا گوش در همین واشنگتن و لندن و برلین بریده‌اند؛ این آقای «اسانژ»‌کیست که یک تنه از چنین قدرت تشکیلاتی، اطلاعاتی، و خصوصاً نفوذ امنیتی در سطح جهانی برخوردار شده؟ جواب به این سئوال آنقدرها مشکل نیست، هرچند نیازمند توضیحاتی است که در همین مقطع سعی در ارائه‌شان خواهیم داشت.

نخستین مطلبی که می‌باید مورد نظر قرار داد، تغییر گسترده‌ای است که در ساختار تبلیغات رسانه‌ای کشورهای غرب به وقوع پیوسته. در این کشورها گسترش ارتباطات دیجیتال، و فراگیر شدن پدیدة اینترنت شبکه‌های ارتباط سنتی را به چالش می‌کشاند. البته در کشورهای استبدادزده که ارائه و تفسیر و تحلیل اطلاعات عموماً در ید اختیارات «قدرت» دولت و تشکیلات رسمی اسیر مانده، تبعات گسترش پدیدة اینترنت می‌باید به شیوة دیگری مورد بررسی قرار گیرد، که موضوع بحث امروز ما نیست. ولی در کشورهائی که به دلیل حاکمیت دمکراسی سیاسی، اعمال کنترل دولت بر گفتار و نوشتار و فعالیت‌های مجازی شهروندان به طور کلی «غیرقانونی» است، و بسیاری فعالیت‌های دیگر در فضای مجازی همچون، «آزادی بیان» در «حریم خصوصی افراد» قرار می‌گیرد، فوران اطلاعات، تحلیل‌ها و ارتباطات شرایط نوینی به وجود آورده. خلاصة کلام، «جامعه‌ای» که در گذشته دولت‌ها در برابر خود داشته‌اند، امروز از مرزهای جغرافیائی گذشته، پای به مرزهای مجازی و جهانی گذارده!

البته می‌باید عنوان کرد که در این کشورها از دیرباز «آزادی بیان» در صور مختلف‌اش، نهایت امر «عاملی» جهت تأمین هر چه بیشتر پیشرفت اقتصادی و مالی تلقی ‌شده، نه راه‌بندی در برابر اعمال حاکمیت دولت. و هر چند طی سالیان دراز حاکمیت‌ها با توسل به بهانه‌ها و ترفندهای متفاوت مالی و اقتصادی سعی در کنترل نوشتار و حتی جلوگیری از نوآوری‌های هنری داشته‌اند، بهره‌وری اقتصادی از روند «تولید هنری و نوشتاری» حاکم اصلی در زمینة ارتباطات باقی مانده. در این شرایط است که دولت‌های دمکراتیک در برابر گسترش پدیدة اینترنت کانال‌های رسمی‌شان را نارسا و ناکافی می‌بینند.

هر چند این عمل می‌تواند در نگاه اول «متناقض» بنماید، اما در گام نخست، دولت‌های دمکراتیک بر گسترش هر چه بیشتر امکانات «ارتباطی» بر محور اینترنت متمرکز شدند! دلیل نیز روشن بود، تحلیل نخستین بر این پایه تکیه داشت که از طریق افزایش هر چه بیشتر «منابع اطلاعاتی»، دولت‌ها قادر خواهند بود نهایت امر بر اعتبار منابع رسمی خود افزوده، این کانال‌ها را همچنان معتبر و قابل‌احترام نگاه دارند. البته این تحلیل تا حدی درست به نظر می‌آید، چرا که در هیاهوی آنارشیسم حاکم بر «اطلاعات» و تحلیل‌ها، کانال‌های «مأنوس» می‌توانند همیشه بر محافظه‌کاری قشرهای مشخصی در جامعه تکیه کرده، با ایجاد هاله‌ای از «ابهام و تردید» پیرامون کانال‌های نوین، اعتبارشان را مخدوش جلوه دهند. ولی در این مسیر، دولت‌ها با چند جریان ناهمخوان مواجه شدند.

نخست اینکه، بسیاری از استراتژها این مسئله را از نظر دور داشتند که پدیده‌ای به نام «ابر اطلاعاتی»، خواه ناخواه بر افکار عمومی تأثیراتی گسترده اعمال خواهد کرد. تأثیراتی که به دلیل گسترش و عظمت روزافزون شبکة اینترنت به هر تقدیر ابتکار عمل را از چنگ کانال‌های «مأنوس»، که با مسائل اداری، بودجه‌، باندبازی و خاصه‌خرجی‌های متداول درگیر هستند به در آورده، اینان را به نحوی از انحاء به دنباله‌روهای همان «ابراطلاعاتی» تبدیل خواهد نمود. در چنین شرایطی کانال‌های «مأنوس» موضع خود را به عنوان «راهبران اطلاعاتی» از دست داده، به شبکه‌هائی گسترده و پرهزینه جهت ارائة هر چه بهتر و هر چه رساتر الهامات «ابراطلاعاتی» تبدیل می‌شوند! مسلماً اهداف اولیه از گسترش هر چه بیشتر شبکة اینترنت تشدید چنین شرایطی نبوده، در نتیجه شرایط مذکور برای کانال‌های رسمی دولتی می‌باید «نامطلوب» تلقی گردد.

مسئلة دیگری که در تحلیل استراتژها گویا غایب باقی مانده بود، تغییری است که شکاف‌نسل‌ها در شیوة برخورد کاربران با ارتباطات و اطلاعات ایجاد خواهد نمود. آنان که در جوامع دمکراتیک غرب، از جمله نخستین گروه‌‌های «کاربران» اینترنتی به شمار می‌آمدند، به سرعت جای خود را به نسل‌ بعدی واگذار می‌کنند. اگر نسل نخست کاربران متعلق به طبقات مرفه، برخوردار از فناوری‌های اطلاعاتی بود، نسل‌های بعدی الزاماً در چنبرة شرایط هم‌سانی محدود نمی‌ماند. خلاصة کلام، در کشورهای غرب اگر نسل نخست کاربران متعلق به «حامل‌های» فرهنگی و ارتباطی‌ای تلقی می‌شد که در عمل «ارزش‌های» طبقات حاکم را بازتاب می‌داد، امروز این تعلق طبقاتی در صحنة ارتباطات دیجیتالی به سرعت جای خود را به داده‌هائی نامعلوم‌تر و نامشخص‌تر سپرده. در بسیاری از کشورهای غرب، گروه‌ها و طبقاتی بر روی شبکة مجازی فعال شده‌اند که پیشتر، در چارچوب روابط سنتی اطلاعاتی، فاقد سخنگوی واقعی تلقی می‌شدند. این گروه‌ها که در سال‌های «جنگ‌سرد» بیشتر به گسترش فرهنگ شفاهی مشغول بودند، به سرعت پای به نوآوری‌های «اطلاعاتی و رسانه‌ای» گذاشته، شیوه‌های جدیدی از ارتباطات را تجربه می‌کنند. برای اینان، همچنانکه برای نسل‌ جدید و نوجوانان، تجربة کانال‌های «مأنوس» و شناخته شده دیگر معنا و مفهومی ندارد؛ در تجربیات اینان کانال‌های مأنوس گذشته وجود خارجی ندارد؛ کانال‌های نوینی در حال شکل‌گیری است!

مطلب دیگری که شاید استراتژها از نظر دور داشته بودند، بحران خزنده و ساختاری‌ای بود که در جهان سرمایه‌داری شکل می‌گرفت. این بحران که نخست با جنگ‌افروزی و بمباران و قتل‌عام ملت‌ها در اروپای شرقی و محاصرة «نظامی ـ مالی» روسیه و کشورهای سابقاً شورائی در دورة بیل کلینتن آغاز شد، و نهایت امر به ساکسیفون زدن حضرت ریاست جمهور ایالات متحد در کاخ کرملین انجامید، در دورة جرج بوش آمریکا را هر چه بیشتر به هدف اصلی کینه‌توزی‌های جهانی بدل نمود.

پاسخ آمریکا، در چارچوب عادت مرضیة واشنگتن به این مسائل روشن بود: جنگ‌افروزی و اثبات این امر که آمریکا قادر است مخالفان خود را به شدیدترین وجه ممکن سرکوب کند! ولی این استراتژی به دوران «جنگ سرد» تعلق داشت، به دورانی که در آن روزی و روزگاری اتحاد جماهیر شوروی می‌توانست در ازای دریافت پاداش‌های مناسب و «مطلوب» پیروزی فراگیر یانکی‌ها را در چارچوب ساختارهای جنگ سرد «تضمین» کند. در قلب روابط پیچیده‌ای که دنیای امروز پس از فروپاشی «جنگ‌سرد» در آن پای گذاشته دیگر برای این «پیروزی‌های» چشمگیر و تماشائی محلی از اعراب باقی نمانده. روسیة امروز که در عمل میراث‌خوار اتحاد جماهیر شوروی شده، در شرایطی نیست که بتواند «تضمینی» هم‌تراز و همپایة تضمین‌های دوران «جنگ‌سرد» به واشنگتن ارائه کند. در نتیجه، واشنگتن به عنوان رهبر آمریکای شمالی و اروپای غربی، نه می‌تواند از ارتباطات سازندة قدیم با دوستان گذشتة خود برخوردار شود، و نه دشمنان «قابل اعتماد» و قدرتمند سابق‌اش دیگر وجود خارجی دارند؛ این معضلی است که هنوز نیز سایة آن بر روابط جهانی سنگینی می‌کند.

نتیجة این بحران فراگیر در زمینة ارتباطات روشن بود. در شرایطی که کاربران اینترنت به سرعت تبدیل به حامل‌هائی متعلق به طبقات و توده‌های متفاوت در جهان غرب و برخی دیگر از کشورهای جهان می‌شدند؛ در وضعیتی که شبکه‌های «مأنوس» مخاطبان خود را هر چه بیشتر از دست داده، دنباله‌رو «ابر اطلاعاتی» بودند؛ در دوره‌ای که نفرت از آمریکا «هدف» غائی و نهائی، اگر نگوئیم منبع «الهامات مقدس» بسیاری از گروه‌ها و جریانات سیاسی متفاوت در سراسر جهان شده بود، تنها راه حل ممکن برای دولت جرج بوش اعمال سانسور کامل بر اخبار جنگ در افغانستان و عراق تلقی شد! ولی این ممیزی اگر چه «الزامی» می‌نمود، به همان اندازه بچگانه و خام نیز بود. این سئوال اصولی مطرح می‌شود که چگونه ایالات متحد می‌تواند همزمان، هم اطلاع‌رسانی از یک جنگ را در ید اختیار مشتی کارمند خشک‌فکر و استخوانی‌شده‌ای قرار دهد که در گوشة دفاتر پنتاگون چرت می‌زنند، و هم عملکرد «چشمگیر» و آزادیبخش فرضی ارتش ایالات متحد در این عملیات نظامی را وسیله‌ای جهت توجیه موضع و موقعیت «ممتاز» ایالات متحد در جهان امروز کند؟ باید گفت، مشکل می‌توان صورتبندی‌ای یافت که بتواند همزمان به هر دو این الزامات جواب دهد. دولت جرج بوش، و به دنبال آن باراک اوباما نیز این صورتبندی را نیافتند، در نتیجه تا آنجا که به ارتباطات جهانی و رسانه‌ای مربوط می‌شود دولت آمریکا پای در یک رابطة «باخت ـ باخت» گذاشت. به این معنا که اخبار هولناک جنگ بخوبی انتشار یافت، ولی اخبار «دل‌نشین» آن از آنجا که به قلم کارمندان پیزوری پنتاگون به رشتة تحریر در می‌آمد، تبلیغات «گمراه‌کننده» و پروپاگاند صرف تلقی شد!

از طرف دیگر، نبود منابع موثق و «قابل اطمینان» از آنچه در عراق و افغانستان جریان دارد، در افکار عمومی کار را به ساخت و پرداخت «فانتزی‌های» جنون‌آمیز و دیوانه‌وار کشاند. حوادث زندان گوانتانامو، شکنجه‌های ابوغریب، قتل‌عام غیرنظامیان توسط خلبانان آمریکائی، و ... اگر همه واقعیت دارد، زمانیکه فقط بخش کوچکی از آن به معرض نمایش گذاشته می‌شود، بیشتر از آنچه زننده و رعب‌آور بنماید، زمینه‌ساز کنجکاوی و حرص و ولع جهانیان می‌شود؛ همه می‌خواهند بیشتر بدانند! اینجاست که شکنجه، قتل، به زیر پای گذاشتن حقوق انسانی و ... نهایت امر تبدیل به نوعی سرگرمی و کنجکاوی عمومی می‌شود! خلاصة کلام، جهانیان در برابر تلویزیون‌ها، رادیوها و مجلات و روزنامه‌هائی که از پشت پرده‌ها فقط خبرهائی «جسته و گریخته» ارائه می‌دهند، حالت کودکانی را پیدا می‌کنند که نمی‌دانند به چه دلیل در اتاق خواب والدین‌شان بعضی شب‌ها از درون بسته می‌شود؟ جالب اینجاست که افکار عمومی نیز، همچون کودکان، هر چه بیشتر جویا شود، کمتر مطلع خواهد شد!

در این مقطع است که به نقش حساس و سرنوشت‌ساز ویکی‌لیکس، دکانی که آقای «اسانژ» به راه انداخته بهتر پی‌ می‌بریم. این سایت و «اطلاعات» منتشر شده در آن می‌باید نقش همان والدینی را ایفا کنند، که جهت ارضای کنجکاوی روزافزون کودک برایش از قفل شدن نابهنگام درها در شبانگاه، قصه‌های شاه‌پریان می‌گویند! اگر چه در مثل مناقشه نیست، میدان جنگ‌های استعماری و خونین عراق و افغانستان نیز نمی‌تواند اتاق خواب زناشوئی به شمار آید، افکار عمومی جهانیان نیز کودک خردسال نیست. از اینرو ارتباط آقای اسانژ و حامیان‌شان در هیئت حاکمة ایالات متحد با توده‌های مردم در سراسر جهان، نمی‌تواند همان ارتباطی تلقی شود که اولیای دل‌سوز با کودک دلبند‌شان برقرار می‌کنند. این روابط می‌باید در قوالب نوین «رسانه‌ای» تعریف شود، و نقش اصلی دکان ویکی‌ولیکس در عمل «بازتعریف» همین روابط شده، به شیوه‌ای که منافع عالیة آمریکا و متحدان فرامرزی‌اش در این میانه منظور گردد.

اهداف پایه‌ای غرب از فوت کردن در آستین پدیدة رسانه‌ای به نام «اسانژ» مسلماً متعدد و گونه‌گون است، که در ارتباط با شرایط متفاوت در آینده می‌تواند تغییر مسیر نیز بدهد. مطمئن باشیم اگر الزامات ایجاب کند، ویکی‌لیکس حتی رنگ و روئی نوین و به احتمالی متناقض نیز خواهد گرفت. ولی از آنچه تا به حال توسط این تشکیلات عنوان شده و از طریق بوق‌های تبلیغاتی به عرش اعلی رسیده، می‌توان چنین نتیجه گرفت که حداقل در شرایط فعلی هدف اصلی محافل غرب تسخیر دوبارة فضای اطلاعاتی، رسانه‌ای و مطبوعاتی‌ به شیوة دوران «جنگ سرد» است. به دلائلی که پیشتر در بالا توضیح دادیم، کانال‌های «مأنوس» در فضای مجازی به طور کلی بی‌اعتبار شده‌اند، و مخاطبان در صورت تغییر «سیاست» این کانال‌ها حسن‌نیت‌شان را به زیر سوال خواهند برد؛ و به عنوان نمونه از خود می‌پرسند، چرا اینان روزی خفقان می‌گیرند و روز دیگر بلبل‌زبانی می‌کنند؟ خلاصة کلام غرب در لانه زنبوری که در آمریکای لاتین و اروپای شرقی، خصوصاً در مناطق مسلمان‌نشین در اطراف خود ساخته، گرفتار آمده.

اینک ویکی‌لیکس در زمینة جنگ عراق و افغانستان موظف است همچون سیاووش جهت تثبیت «صداقت والای» خود با گذر از درون شعله‌های آتش، هم برای آقای «اسانژ» که یکی از عوامل نشاندار محافل جهانی است کسب «وجهه» کند، و هم اربابان ‌ایشان را به دنبال وی بار دیگر به میانة میدان ارتباطات جهانی بکشاند. اینهمه به این امید که صحنة از دست رفته بار دیگر به چنگ همان‌هائی بیفتد که طی اینمدت، برای حفظ منافع غیرمشروع خود جنگ، جنگ‌افروزی و سانسور بر مسائل عراق و افغانستان را جهانشمول کرده بودند! با این وجود، در چارچوب «افشاگری‌های» اخیر که به کشاندن جنگ به درون خاک ایران نیز مربوط می‌شود، به صراحت درمی‌یابیم که نقش ارتش‌های سرکوبگر غرب و همکاری‌های سیاسی شرق در اشغال عراق و افغانستان به هیچ عنوان هدف واقعی آقای اسانژ نیست. این اهداف همانطور که گفتیم از قابلیت «ارتجاع» بسیار زیادی برخوردار است.

نهایت امر شرایط نشان می‌دهد که غرب از طریق ویکی‌لیکس قصد دارد شاخکی اطلاعاتی و تبلیغاتی جهت پیشبرد منافع خود در سطح جهانی بسازد؛ شاخکی به اصطلاح «مستقل» که هیچ دولتی به صورت رسمی مسئول اطلاعات آن نخواهد بود! البته این نوآوری در زمینة اطلاعات و پروپاگاند بررسی‌های جداگانه‌ای می‌طلبد که در این مقال نمی‌گنجد. ولی در زمینة «سیاسی ـ نظامی» این نوع «استقلال» پیشتر تجربه شده بود. و از آغاز دهة 80 میلادی جهانیان شاهد ظهور جریانات به اصطلاح مستقل و سرکش از قماش القاعده، حکومت اسلامی، مجاهدین افغان، طالبان و دیگر محافلی بودند که هر چند مستقیماً از غرب دستور می‌گرفتند، ادعای استقلال و غرب‌ستیزی نیز داشتند و پاسخگوی وحشی‌گری‌های خود نبودند. از طریق اینان سیاست انسداد در خاورمیانه با موفقیت به مورد اجرا گذارده شد. ظهور ویکی‌لیکس گامی است در مسیر تحکیم «عدم مسئولیت» در زمینة رسانه‌ای، یا بهتر بگوئیم، گامی است برای تحمیل «انسداد رسانه‌ای» در ابعاد جهانی.

ولی مشکل می‌توان برای آقای اسانژ و دکان «مستقل» ایشان،‌ ویکی‌لیکس شانس بالائی پیش‌بینی نمود. همانطور که گفتیم ملت‌ها کودک نیستند تا بتوان با کنجکاوی‌های‌شان بازی‌های «تماشائی» به راه انداخت؛ آقای اسانژ و اربابان‌شان نیز مسلماً برخلاف آنچه می‌نمایانند آنقدرها حسن‌نیت ندارند. از طرف دیگر، اگر از طریق آنچه «افشاگری» می‌نمایانند ویکی‌لیکس می‌خواهد برای خود «مخاطب» بسازد، دست‌های دیگری نیز قادر به چنین «افشاگری‌ها» هستند. کافی است عملیات ویکی‌لیکس محافل مخالف را کمی بیش از این‌ها «قلقلک» دهد، تا جهانیان شاهد ظهور اسانژ‌های دیگری باشند، که هریک با شمشیر چوبین به جنگ اژدهای پلاستیکی می‌رود!