۳/۱۱/۱۳۹۵

قلیان و عموسام!




چند ماهی است که روابط ایالات‌متحد با دولت‌های منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی پای به دوران وانفسی گذارده.    در واقع،   تلاطمات سیاسی منطقه که شماری از آن‌ها جز پیامد‌ منطقی سیاست‌های ناموفق واشنگتن در این مناطق نبوده،   در مسیری متخالف با منافع ایالات‌متحد در جریان اوفتاده.   نمونه‌ها فراوان است،  ولی شاید بهتر باشد به انعکاس مهم‌ترین‌شان بسنده کنیم؛  عربستان سعودی،  ترکیه،   ایران و خصوصاً اسرائیل!   مطلب امروز را با نگاهی به کشورهای مذکور آغاز می‌کنیم،   و با بررسی شرایط ایران به پایان می‌رسانیم. 

در گام نخست می‌پردازیم به اسرائیل.  ماه‌هاست که دولت «ابدمدت» نتانیاهو،  که در واقع دولت فرامرزی آمریکا در اسرائیل به شمار می‌‌رود،  در تزلزل دست‌وپا می‌زند.  دولت اسرائیل پس از ماجراجوئی ناموفق جنگ 33 روزه،  عملاً در مناطق شرقی،  جنوبی و غربی زمین‌گیر شده،  و برای دولتی که جز آشوب‌سازی در منطقه هیچ سیاست دیگری نداشته،  حمله به نوار غزه، ‌ تنها سیاست «آشوب‌آفرینی» است که محفوظ مانده!   حمله‌ای که به دلیل ضعف شدید ساختارهای نظامی و تشکیلاتی حماس نمی‌تواند به اندازة کافی بحران‌ساز باشد،  مگر آنکه دولت اسرائیل عملاً دست به نابودی جریان حماس بزند.   ولی چنین عملی به نفع اسرائیل نیست،  چرا که به موجودیت تنها سیاست‌ آشوب‌آفرینی‌ منطقه‌ای‌اش پایان می‌دهد.   در نتیجه،  مدتی است که اسرائیل عملاً آلوبه‌دهان در «انتظار» نشسته.   و این «انتظار» از آنجا که بیش از حد طولانی شده و انتظارات واشنگتن را نیز برآورده نکرده،  زمینه را برای نفوذ سیاست‌های مسکو فراهم آورده.  و این است دلیل انتصاب «آویگدور لیبرمن» به مقام وزارت دفاع اسرائیل.   ضربه‌ای که ایالات‌متحد پس از دریافت آن مشکل خواهد توانست در اسرائیل کمر راست کند.   

لیبرمن به جناحی تعلق دارد که با سیاست‌های آشوب‌آفرینی‌ای که اسرائیل توسط واشنگتن در منطقه به راه می‌اندازد مخالف است.   به همین دلیل نیز شبکه‌های خبرسازی آتلانتیست،  پس از انتصاب وی به مقام وزارت دفاع ـ  این وزارتخانه در کابینة اسرائیل کلیدی‌ترین مقام به شمار می‌رود ـ  دست به تبلیغات گسترده زده،  وی را «سیاستمدار تندرو» لقب دادند!   ولی باید این تبلیغات را در رابطة منطقی‌ آن بررسی کنیم؛   بله،  لیبرمن «تندرو» است.   ولی تندروی وی آن نیست که آمریکائی‌ها در بوق گذاشته‌اند.   به عبارت دیگر،  لیبرمن به جنگ زرگری «یهودی ـ مسلمان» که توسط واشنگتن اداره می‌شود،   و دهه‌هاست آبشخور تمامی تشکیلات تروریستی در جهان شده،  دامن نخواهد نزد.  و این موضع‌گیری مسلماً برای آن‌ها که در واشنگتن نشسته‌اند یک «تندروی» غیرقابل پذیرش تلقی می‌شود! 

در همین رابطه،  و جهت بازتاباندن «دل‌نگرانی‌های» ایالات‌متحد،   شاهد تلاش‌های روزافزون فرانسه و انگلستان و شخص محمود عباس،  رئیس به اصطلاح «دولت فلسطین» هستیم،  که با شعار برگزاری «کنفرانس صلح در پاریس» یک‌بار دیگر قصد دارند همان برنامه‌های «مذاکرات» و قهروآشتی‌های معمول را از دکان‌ بیرون کشیده،   برای تداوم شرایط «جنگی» در منطقه چند سالی زمان بخرند!   البته،   هنوز مشخص نیست که این «کنفرانس» برگزار خواهد شد و یا اینکه کدامین کشورها در آن حضور خواهند یافت.   ولی تجربة چند دهة اخیر به صراحت نشان داده که هدف این کنفرانس‌ها ابدی کردن شرایط «صلح مسلح» است،     و انتصاب لیبرمن به وزارت‌ دفاع تهدیدی است برای اهداف والای این دکان‌ها.   واقعیت این است که با لیبرمن چرخ‌دنده‌های ماشین جنگ‌سازی ایالات‌متحد در منطقه در مسیر دیگری به حرکت در خواهد آمد.  

انتصاب لیبرمن به مقام وزارت دفاع،   آنچنان کام آتلانتیست‌ها را تلخ کرد که بوق‌‌های آتلانتیست به سرعت گریبان نتانیاهو را گرفته،   همسرش را به پولشوئی،  دزدی هدایای دولتی،  و ... متهم نمودند و به ویژه روزنامة اسلام‌نواز «معاریو» نیز بر این آتش هر قدر که توانست روغن ریخت.  ولی دعوای اصلی به هیچ عنوان با این «اتهامات» ارتباطی ندارد؛   مسئله این است که آمریکا از روند مسائل تحت ریاست نتانیاهو دیگر راضی نیست،  و قصد تغییر فُراش دارد.   خلاصه،  واشنگتن امروز در اسرائیل همان سیاستی را دنبال می‌کند،   که چند سالی است به صورت ناموفق تلاش کرده در سوریه دنبال نماید!   به هر تقدیر،   جهت تحلیل روابط نوین «اسرائیل ـ آمریکا» می‌باید منتظر برگزاری و «نتایج» این به اصطلاح کنفرانس صلح باشیم. 

ولی در منطقة خاورمیانه،   «صلح» اسرائیل و فلسطین به هیچ عنوان تنها دلواپسی‌ ایالات‌متحد نیست.   همانطور که شاهدیم برنامة تبدیل عربستان سعودی به قدرت‌منطقه‌ای که پس از فروپاشی اتحاد شوروی توسط واشنگتن با دقت فراوان دنبال شده بود،  نفس‌های‌ آخر را می‌کشد.  نزدیک شدن عربستان به مسکو،  به دلائل بی‌شماری که در بررسی‌های مطلب امروز امکانپذیر نیست،   رژیم سابقاً مورد اطمینان آل‌سعود را در فهرست دلنگرانی‌های نوین ایالات‌متحد قرار داده.   طی هفته‌های گذشته،   واکنش صریح ایالات‌متحد به پای بیرون گذاردن دولت عربستان از دایرة وابستگی مطلق به واشنگتن به صورت «تهدید» ظهور کرد.  تهدیدی بر مبنای افشای حمایت ریاض از عملیات تروریستی 11 سپتامبر در نیویورک!   در دنبالة این تهدیدات امکان مصادرة اموال سعودی‌ها در بانک‌ها،  شرکت‌ها و خدمات آمریکائی مطرح شد،  و نهایت امر کنگرة آمریکا نیز به شاکیان خصوصی اجازه داد تا از دولت سعودی «شکایت» کنند:       

«سنای آمریکا لایحه شکایت از عربستان به‌خاطر حملات ۱۱ سپتامبر را تصویب کرد»
منبع: رادیوزمانه،  28 اردیبهشت‌ماه 1395

پاسخ عربستان به تهدید کذا این بود که اموال خود را از آمریکا خارج خواهد کرد؛  ولی این فقط یک «بلوف سیاسی» است.   آنچه تحت عنوان اموال سعودی در ایالات‌متحد «انبار» شده،  اختیارش به دست عربستان نیست؛  دست آمریکاست.   در نتیجه،   اگر قرار بر این باشد که خزانة سلاطین حجاز را یانکی سگ‌خور کند،   از دست ریاض هیچ برنخواهد آمد.  این یک واقعیت تکاندهنده است که «تهدیدات» عربستان حرف مفت است،  چرا که در برابر آمریکا از قدرت عمل برخوردار نیست.   ولی این «حرف مفت» یک واقعیت تکاندهنده را نیز علنی کرده؛  ریاض با سرعت نور از مواضع‌ منطقه‌ای واشنگتن فاصله می‌گیرد،  و همکاری دو پایتخت پیرامون مسائل کلیدی منطقه عملاً پای به مرحلة غیرممکن گذارده.   عربستان دیگر به آمریکا اطمینان ندارد،    و اگر قرار باشد عملیات تروریستی 11 سپتامبر را که به ادعای عربستان بر اساس مدارک و شواهد مستند توسط دولت ایالات‌متحد صورت گرفته،‌   به گردن ریاض بیاندازند،   بازگشت «پیروزمندانة» واشنگتن به دریای عرب نیازمند گذشت چندین و چند نسل خواهد بود.

ولی خارج از شکست تماشائی نظامی،  سیاسی و تبلیغاتی آمریکا در سوریه و  عربستان،   واشنگتن در دیگر مسائل منطقه‌ای نیز نتوانسته آنچنان که انتظار داشته پیشرفتی به دست آورد.  و شاید یکی از مهم‌ترین شکست‌های واشنگتن در مورد سیاست‌های آنکارا در مناطق کردنشین باشد.   همانطور که به دفعات در این وبلاگ‌ نوشتیم،‌  آمریکا به دلائلی که به هیچ عنوان «روشن» نیست،   امید واهی به جنبش‌های کُرد منطقه‌ بسته.   به همین دلیل نیز زمانیکه بساط داعش،‌  جنگ اسلامگرایان با دولت سوریه را برای آمریکا به یک شکست تبلیغاتی سنگین تبدیل کرد،   سیاست «حمایت» از کردهای عراق،  سوریه و ترکیه سریعاً توسط واشنگتن علم شد.   ولی چنین سیاستی نمی‌تواند در گرداب قومی عمیق و چند سده‌ای خاورمیانه پاسخ شایسته‌ای برای نیازهای امروز آمریکا به ارمغان آورد.   «مسئلة اکراد» از پیچش‌ها و عمق تاریخی عجیبی برخوردار است؛   مبتلا به چندین و چند کشور منطقه می‌شود،   و دامن زدن به این «بحران»،   تحت عنوان اهداف انساندوستانه یا به هر بهانة دیگری،  فقط سبب خواهد شد که دولت‌هائی که احساس خطر می‌کنند،  هر چه بیشتر به مسکو نزدیک شوند.   و از این مفر دست آمریکا هر چه بیشتر در منطقه در پوست‌گردو بیفتد.  

احساس خطر از سیاست‌های «کُردپروری» واشنگتن،   در این شرایط فعلاً آنکارا به شدت به سوی سیاست‌های غیرآمریکائی ـ  برخی شاخه‌های اتحادیة اروپائی و روسیه ـ  متمایل کرده.  و امکان اینکه آنکارا صرفاً جهت گردنکشی و جلوگیری از گسترش نفوذ روسیه در بالکان،   خاورمیانه و دریای سیاه حاضر باشد عملاً دست از کنترل نیمی از خاک ترکیه ـ  مناطق کردنشین ـ  بردارد کاملاً به دور از انتظار خواهد بود.   به استنباط ما،  چنین گزینه‌ای را نمی‌توان در فهرست سیاست‌های امکانپذیر دولت آنکارا جستجو نمود.   تلاش‌های آنکارا در حال حاضر بر این متمرکز شده تا بساط «رهبری خردمندانه» برای رجب‌اردوغان پهن کند،‌  باشد تا با دست‌یابی به یک ویراست ترک و سنی‌مسلک از استبداد شیعی در ایران،   هم موجودیت آتاترکیسم فرسوده را به خیال خود تضمین کند،  و هم در برابر نفوذ مسکو سد سکندر حکومت اسلامی را علم نماید!

در اینکه آنکارا در پیشبرد این سیاست تا کجا خواهد توانست بر شکافی تکیه کند که به دلیل منافع متنافر بین مسکو و واشنگتن ایجاد شده،   گمانه‌زنی آنقدرها سهل و ساده نیست.  در زمینة ارتباط با غرب می‌توان گفت که،   از یک‌سو،  برای اتحادیة اروپا،   در شرایط فعلی حمایت علنی از یک دیکتاتوری دینی در آنکارا کاری بسیار مشکل خواهد بود،  و این معضل آمریکا را در حمایت از استبداد سنی‌مسلک اردوغان تنها خواهد گذارد.   و از سوی دیگر،  حمایت استراتژیک آمریکا از کردها نزدیک شدن به واشنگتن را برای ترکیه بسیار مشکل می‌کند.  در ارتباط با شرق نیز ترکیه می‌باید این اصل را بپذیرد که دنباله‌روی از اسلامگرائی دولتی و «تروریسم اسلامی» نمی‌تواند برای‌اش در سیاست‌های روسیه جایگاه قابل‌اعتنائی بگشاید.   در نتیجه،  امروز آتاترکیسم و اسلامگرائی به اصطلاح «میانه‌رو» ترکیه تنهاتر از همیشه در گردابی فروافتاده که رهائی از آن به نظر غیرممکن می‌نماید.

ولی در بررسی بن‌بست‌های سیاسی ایالات‌متحد در منطقه بهتر است نگاهی نیز به فروپاشی سیاست‌های حکومت جمکران بیاندازیم.   دولت روحانی که با شعارهای دهان‌پرکن مدتی است ظاهراً «سُکان امور» را به دست گرفته،  در زمینة متوقف‌ساختن سیاست‌های جنگ‌سازی آمریکا در ایران،  صرفاً به دلیل فشار مسکو کاملاً «موفق» بود.  به این ترتیب،   سایة جنگ از سر کشور ایران برداشته شد،   چرا که روسیه علاقه‌ای به حضور تفنگ‌چی‌های یانکی در سواحل جنوبی دریای خزر نداشت.   ولی واشنگتن گویا تصور می‌کرد که پس از این عقب‌نشینی می‌باید کام عموسام نیز به صور مختلف شیرین شود،  و شاهد بودیم که در دولت روحانی زمینة ساخت‌وپاخت با واشنگتن حتی به اعطای حق جایگاه‌های فروش مواد نفتی و مک‌دونالد و ... نیز رسید.   ولی همانطور که در آغاز توافق هسته‌ای در مطالب متفاوت خصوصاً،   «سگ‌دوانی سیاسی» نوشتیم،   اگر روسیه حضور سرنیزة آمریکائی را در جنوب دریای خزر تحمل نمی‌کند،  سرنیزة «اقتصادی ـ  اطلاعاتی» سازمان سیا را نیز تحمل نخواهد کرد.  و دیدیم که علیرغم ابراز عشق مکرر وزیر اقتصاد دولت روحانی به «اقتصاد دوران آریامهر»،  سیاست‌ درهای باز و بازگشت آریامهری به آغوش «واشنگتن» در سربالائی افتاده.

در این مرحله بود که علی خامنه‌ای،  بز سرگلة تروریست‌های اسلامی،   دوباره به میدان آمد و شروع کرد به پارس کردن به واشنگتن.   البته دلیل نارضایتی خامنه‌ای این بود که آمریکا نمی‌توانست به صورتی شایسته و بایسته از حکومت ولایت‌فقیه در ایران حمایت کند.  فشار مسکو،  برنامه‌های اسلامگرائی مورد نظر واشنگتن را تهدید می‌کرد،   همانطور که برنامة دولت روحانی را نیز اینچنین ابتر کرده بود.  به همین دلیل بود که سریعاً برنامة «بحران‌سازی» به شیوة دوران ملاممد خاتمی از کیسة بیت‌رهبری و دولت «تدبیر و اعتدال» بیرون کشیده شد.   درگیری در سطح خیابان‌ها،   زندانی کردن این و آن به دلائل نامعلوم،  جلوگیری از سخنرانی‌ها،   لغو کنسرت‌ها،  و ... خلاصه بگوئیم،  تکرار سناریوی توحش و تحجر ملاممد در ایران دوباره افتاد روی میز سازمان سیا.   ملاممدی که گویا «دمکرات» بود و مخالفانی ناشناس‌ جلوی سیاست‌های «والای» وی را می‌گرفتند!

همزمان با این رزمایش‌های آبکی،  دوباره سروکلة احمدی‌نژاد و سردار سلیمانی و دیگر ریزه‌لات‌های ولایت‌فقیه در مطبوعات و رسانه‌های سوبسیدخوار جمکران باز شد.   و «فعالیت‌های» اینان که در شبکه‌های آتلانتیست بازتاب «مناسب» و پرطمطراق می‌یافت به ملت ایران گوشزد می‌کرد که در هنگام خروج از دورة ملاحسن سمنانی،   لندن و واشنگتن چه دیگی برای‌اش سر بار گذارده‌اند.   در مسیر این «تحولات» یکی از مهم‌ترین برنامه‌های سازمان سیا در ایران بازی کردن با خیمه‌شب‌بازی «ریاست» خبرگان و مجلس شورای ملایان بود.   استنباط کلی بر این بود که خبرگان و شورا به دست طرفداران «دولت» خواهد افتاد.   و همة لات‌ولوت‌ها مترصد بودند تا با «حاکمیت» طرفداران دولت بر ایندو ارگان استبداد ملائی،  تحت عنوان حمایت از دستاوردهای انقلاب و بیت‌رهبری و ولایت‌فقیه و ارثیة امام خمینی و ...  نظامیان و جوجه‌پاسداران و بسیجی‌های باج‌گیر را به میدان آورده و خلاصه نوعی حکومت پاکستانی و کودتائی تحت نظارت سازمان سیا در ایران به راه بیاندازند.  ولی خروجی «انتخاب» ریاست مجالس کذا به صراحت نشان داد که یانکی در زمینة سیاست ایران خیلی گز نکرده جر داده بود.   خلاصه،  این به اصطلاح مجالس در دست همان‌هائی است که پیش از انتخابات نیز بر آن‌ها حاکم بوده‌اند!

بله،‌  دیدیم که «برنامة» بحران‌سازی با مجلس،  حکایت همان تیزی بود در خزینه که مرد نابینا آن را قلیان پنداشته و می‌خواست پُکی به آن بزند.   خلاصه در خروجی مجموعة ناکامی‌های واشنگتن در ایران،   تصویر استراتژیک سیاست‌های ایالات‌متحد خیلی تماشائی شده.   آمریکا بالاجبار دست از جنگ‌سازی در ایران برداشت؛   امیدش به بازگشت «آریامهری» به ایران به یأس انجامید؛  تلاش‌های‌اش برای به آشوب کشاندن جامعه از طریق بازی با «ارگان‌های هیچکارة» استبداد ملائی بی‌نتیجه ماند؛  پس اینک می‌باید منتظر عکس‌العمل تماشائی واشنگتن باشیم که در خماری یک پُک به قلیان باقی مانده! 

حال این سئوال مطرح می‌شود که واکنش آمریکا به محرومیت از قلیان علی خامنه‌ای‌، چه خواهد بود؟   به استنباط ما،  از دست آمریکا جز بازی با کلمات و تهدیدهای توخالی کار دیگری برنمی‌آید،  و پادوهای جمکرانی آمریکا ـ   بیت‌رهبری،  سپاه پاسداران،  بسیج،  دولت روحانی، و ... ـ   نیز در همین چارچوب روز به روز دست‌شان خالی‌ و خالی‌تر خواهد شد.   در همین راستاست که شبکة تبلیغاتی رادیوفردا که معمولاً جانماز اصلاح‌طلبان و جنبش‌سبز را در ملاءعلام «آب» می‌کشد،  اختیار از دست داد و با انتشار مطلبی تحت عنوان «درسی که نمی‌خواهند بگیرند: کوبیدن بی‌حاصل بر طبل اصلاح»،  به قلم یکی از «روایت‌سازان» خود به شدت جریان اصلاح‌طلبی را مورد تهاجم قرار داد:

«این جریان با مشارکت بی‌قید و شرط،  مدام در کار تعمیر و بازسازی رژیم است و در کنار آن مخالفان را از براندازی یا هر گونه تأثیرگذاری معنادار مأیوس می‌کند.»
منبع:  رادیوفردا،  11 خردادماه 1395

سطور فوق نشان می‌دهد که سازمان سیا از خواب خوش اصلاح‌طلب دوستی بیدار شده،  و قصد آن دارد که در مورد این «جریانات» فاشیستی و فرصت‌طلبانه دست به اطلاع‌رسانی بزند!‌  ولی باید اذعان کنیم که تاریخچة حمایت‌های آمریکا از تئوری‌های «آخوند خوب» و مخالفت با «آخوند بد»،   آنقدرها برای شبکة رادیوفردا جای رزمایش‌های دمکراتیک و طرفداری از آزادی بیان باقی نگذاشته.   این رادیو به شهادت تاریخچة کوتاه‌اش هیچگاه حامی آزادی بیان در ایران نبوده،  و اگر اینک شمشیر بر علیه اصلاح‌طلبان جمکرانی از نیام برکشیده،  فقط و فقط به این دلیل است که بحران‌سازی‌های مطلوب‌اش با تکیه بر اصلاح‌طلبان دیگر امکانپذیر نیست.   در شرایط فعلی آمریکا بلاتکلیف مانده،   چرا که پس از آغاز بلبشوی دوم خردادی این اصلاح‌طلبان بودند که دستة چاقوی اصولگرائی می‌شدند،   و اگر اینان زمینة سیاسی را رها کنند،   اصولگرائی حکم چاقوی بی‌دسته را پیدا می‌کند؛   علی خامنه‌ای،  سپاه پاسداران و حتی پنتاگون بدون کمک و همیاری اصلاح‌طلبان نخواهند توانست بر این تیغه دسته‌ای نصب کنند.  

حال باید ببینیم در این شرایط وانفسا،   برنامة دولت روحانی اصولاً چه می‌تواند باشد؟    این یک واقعیت است که روحانی هیچ برنامه‌ای نداشت.   فقط فشار روسیه بود که بر اساس آن می‌بایست روحانی و ظریف دکان جنگ‌سازی آمریکا و تحریم سازمان ملل بر علیه ایران را تعطیل کنند.   آنچه اینک توسط دولت روحانی،   در زمینه‌های اقتصادی،  سیاسی،  اجتماعی،  فرهنگی و ...  صورت می‌گیرد،  می‌باید دنباله‌ای باشد بر سیاست‌های‌ «کلان ـ  ‌استراتژیک» مسکو در مناطق جنوبی آسیا و خاورمیانه.  و این داستان دیگری است.