۱۱/۰۸/۱۳۸۹

پنزرسالاری!




فشارهای سیاسی درون‌ساختاری حکومت اسلامی برخلاف آنچه برخی قصد باوراندن‌اش را دارند، به هیچ عنوان درگیری میان «اصلاح‌طلب» و «اصولگرا» نیست؛ این مطلب را در وبلاگ‌های گذشته تشریح کرده‌ایم. امروز مسئله به این صورت درآمده که چگونه دولت خواهد توانست هم «انتخابات» مجلس به راه بیاندازد، هم خلق‌الله را در برابر حوزه‌های رأی‌گیری به صف کند، و هم از این مخمصه به عنوان «پیروز نهائی» پای بیرون بگذارد. دیگر مسائل می‌باید «دکوراسیون» همین معضل و مشکل تلقی گردد. سخنان اخیر احمدی‌نژاد بر علیه دخالت‌های قوای مقننه و قضائیه در امور اجرائی، و دفاع مشاور حقوقی وی، غلامحسین الهام از مواضع قوای سه گانه در تقابل با «مجمع تشخیص مصلحت» به صراحت نشان داد که رویاروئی محافل درون حکومتی جز آن است که رسانه‌ها در بوق کرده‌اند. وبلاگ امروز را به تجزیه و تحلیل درگیری محافل حکومت اسلامی و قدرت جادوئی اکبر بهرمانی اختصاص می‌دهیم.

همانطور که پیشتر نیز گفته بودیم، دولت احمدی‌نژاد اجازه نخواهد داد که «اصلاح‌طلبان» یک‌بار دیگر با شعارهای «خارق‌العاده»، اگر نگوئیم «بی‌سروته»، در عمل آب به آسیاب مخالفان حکومت بریزند، و تحت عنوان «حمایت» از مواضع امام «راحل» دولت فعلی را در برابر دستگاه‌های نظامی و انتظامی در تقابل با اهداف عالیة «انقلاب اسلامی» جا بزنند! بله، این نتیجه‌ای بود که طی حضور جریان اصلاح‌طلب از آغاز دورة خاتمی تا «انتخابات» 22 خرداد سال گذشته در عمل به دست آمد. ولی اینکه ریختن آب به آسیاب محافل مخالف حکومت واقعاً دردی از مسائل ملت ایران درمان خواهد کرد یا خیر، سئوالی است که مسلماً پاسخ‌های متفاوت خواهد داشت. برخی از مخالفان حکومت خواهند گفت، فروپاشی این دستگاه «هدفی» است فی‌نفسه ملی و می‌باید این فروپاشی به هر قیمتی صورت گیرد. در شرایطی که برخی دیگر بیشتر بر نتایج «فروپاشی» تکیه می‌کنند تا بر فعل و انفعالات غیرقابل کنترلی که فروپاشی کذا تحت عنوان «تغییر رژیم» در رأس هرم «نظامی ـ امنیتی» کشور به وجود می‌آورد. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم اینبار نیز همچون تجربة شوم 22 بهمن 57 غایب اصلی در این تحولات ملت ایران خواهد بود! تفاوت میان ایندو نگرش امروز به سرعت چشم‌گیر می‌شود و در سایة همین تغییر و تحولات است که بسیاری از ایرانیان دیگر تغییر صرف رژیم را یک «پیروزی» تلقی نخواهند کرد.

در نتیجه، روند «بده‌بستان‌های» محافل بحران‌ساز «درونی» با ساختارهای خلق‌الساعه و دست‌ساز «بیرونی» و ظاهراً «غیرخودی» که طی تاریخ معاصر کشور پیوسته بازتولید می‌شد، امروز با اشکال برخورد کرده. این یکی از تبعات غیرقابل تردید پایان دورة «جنگ‌سرد» است. و تلاش‌های بچگانة برخی محافل از طریق جذب «نیروهای سپاه» و بسیج به «جنبش سبز» به همان اندازه مهوع و مسخره می‌نماید که کودتای 28 مرداد 1332. دوران این «بده بستان‌های» تشکیلاتی به سر رسیده و دیگر نمی‌توان در داخل آشوب به پا کرد تا با وارد کردن عناصر خارج از حکومت دست به بازسازی فاشیسم تازه‌نفسی در همان ساختار گذشته زد. با این وجود، محور اصلی برنامة سیاسی «خط امام» و اصلاح‌طلبان همین بود؛ برنامه‌ای که با شکست روبرو شده.

اینان دیگر نمی‌توانند در درون ساختار فاشیسم حضور فعال و رسمی داشته باشند و همزمان با تشکیلات برانداز در خارج از مرزها ارتباط برقرار کرده، زمینة نوسازی‌ فاشیسم در داخل کشور را فراهم آورند. این همان نقشی بود که روز 22 بهمن 57 اوباش طرفدار «انقلاب اسلامی» با همکاری ارتش شاهنشاهی ایفا کردند، و امروز همین‌ها قصد دارند با تکیه بر «سپاه پاسداران» و با حمایت اوباش شهری تجربة کودتای 22 بهمن 57 را تکرار نمایند؛ اسمش را هم گذاشته‌اند «مردم‌سالاری دینی!»

البته دلیل اصلی عدم کارآئی محافل‌ داخلی در به راه انداختن بحران و جوسازی را می‌باید افتادن دست محافل بین‌الملل در پوست گردو تلقی کرد. محافل اجنبی حامی براندازان داخل، همگی تحت تأثیر استراتژی‌های «کلان منطقه‌ای» نوین بالاجبار دست از حمایت بحران‌سازان درونی برداشته‌اند، در نتیجه تکرار صحنه‌سازی‌‌های ضدایرانی به صورت گذشته دیگر امکانپذیر نیست. به همین دلیل شاهد ایجاد «شکاف‌های» غیرقابل توضیح در ساختار حکومتی می‌شویم که فاقد هر گونه نظریة سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی است،‌ و صرفاً جهت سرکوب عمومی و چپاول ثروت‌های ملی با حمایت خارجی به قدرت رسیده. در عمل، چنین ساختاری نمی‌تواند دچار «شکاف» شود؛ چرا که شکاف در «نظریه» پیش می‌آید، زمانیکه نظریه‌ای وجود نداشته باشد، چه شکافی می‌توان متصور شد؟

این است دلیل فاصله‌ گرفتن «فرضی» اصلاح‌طلبان از حاکمیت، بدون اینکه اصلاح‌طلبان قادر باشند ارتباط خود را با حکومتی که «حقوق‌شان» را به زیر پا می‌گذارد «تعریف» کنند. شعارهای فریبندة اصلاح طلبان، از قماش احترام به آرای عمومی، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی و ... در شرایطی «اهداف» این جریان معرفی می‌شود که سردمداران‌ اصلاح‌طلب از مهم‌ترین سرکوبگران، چپاولگران و فاشیست‌های تاریخ معاصر کشور بوده‌اند! در عمل ارتباط اینان با حاکمیت همان ارتباط احمدی‌نژاد است با حکومت، هر دو از کودتای 22 بهمن تغذیه می‌کنند! با این تفاوت که هر کدام نقش «درون‌ساختاری» ویژة خود را برعهده گرفته.

خاتمی و موسوی و کروبی بر طبل «مردم‌سالاری» دینی می‌کوبند، و شعارهای گنگ اصلاح‌طلبی را تبلیغ می‌کنند. در حالی که احمدی‌نژاد بر طبل دفاع از «ولایت‌فقیه» می‌کوبد! اما «ولی‌‌فقیه» مطلوب احمدی‌نژاد از وی گریزان و در عمل عضو فعال محفل موسوی است! چرا که طی دو دوره ریاست جمهوری «ولی‌فقیه» کذا، این موسوی بود که برای وی «رأی‌سازی» می‌کرد. از طرف دیگر موضع‌ حقوقی و مدنی «فقیه» مورد اشارة احمدی‌نژاد نیز به طور کلی در افکارعمومی مخدوش و غیرقابل دفاع شده! چه دلیلی می‌توان یافت که دولت احمدی‌نژاد برای حفظ یک موجودیت مخدوش هزینة سیاسی نیز متحمل شود؟ این نیست مگر آنکه تمامی این جریانات در هم پیچیده کلاف سردرگمی به نام حکومت اسلامی ایجاد کرده‌اند.

خلاصة کلام در این میانه اصل و اساس جز «پوچ‌گوئی» نیست. «گریز‌های» سیاسی این و یا آن جریان حکومت اسلامی فقط و فقط جهت اشغال فضای سیاسی و جلوگیری از رشد جنبش‌های مدنی، اتحادیه‌های کارگری، تشکل‌های مختلف اصناف و ... و دیگر تشکل‌های مدنی و اجتماعی‌ای است که نهایت امر اهرم‌های سرکوب عمومی را که دولت وسیلة «معاش» خود کرده مورد تهدید قرار می‌دهند. جهت جلوگیری از رشد این تحرکات غیروابسته به نطفة حکومت اسلامی است که جریانات اصلاح‌طلب، «ملی ـ ‌مذهبی»، و تشکل‌های خلق‌الساعة هنری و علمی و فرهنگی با حکومت از سر ستیزة «مصلحتی» در آمده‌اند.

شاهدیم که امروز کار این ستیزة مصلحتی بالا گرفته. نه دولت قادر به ارائه راهکارهائی جهت از میان بردن معضلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است، و نه می‌تواند دست مخالفان «خودی» را باز بگذارد تا با فضاسازی و ایجاد هیجانات کاذب، زمینة براندازی و تغییرات مطلوب محافل بین‌المللی را فراهم آورده، منافع ملی را به حاشیه رانند و در برابر رشد تشکل‌های مدنی و اجتماعی و اتحادیه‌ها معضل و راه‌بند ایجاد کنند. مسلم است که در چنین وانفسائی تلاش دولت بر این امر متمرکز خواهد شد که قسمتی از بدنة هیئت حاکمه را فدای حفظ موجودیت «کهن‌ساختار» ‌استعماری کند. همان ساختاری که از دوران کودتای میرپنج در کشور پایه‌ریزی شده و تا هم امروز بر سرنوشت ایرانیان حاکم باقی مانده.

در مورد نخستین «لایه‌ای» که می‌بایست از درون حاکمیت «حذف» می‌شد،‌ از ماه‌ها پیش گفته بودیم که «خط امام»، اصلاح‌طلبان، مجاهدین انقلاب، و ... در طیف «حذفی‌های» نخستین قرار خواهند گرفت، از همان روزها مفری برای اینان قابل پیش‌بینی نبود. ولی با علنی شدن حذف این جناح‌ها «اصولگرایان» که در واقع لایة ثانویة محفل کودتای 22 بهمن‌ به شمار می‌آیند به شدت احساس خطر کرده‌اند. اعلامیة بی‌سروتهی که چندی پیش (27 دی 1389)، تحت عنوان «منشور اصولگرائی» به امضاء شیخ مهدوی کنی و شیخ محمدیزدی در رسانه‌ها به چاپ رسید در عمل بیش از آنچه نشاندهندة «شکاف» فرضی بین اصولگرائی و اصلاح‌طلبی باشد، وابستگی ایندو جریان را به یکدیگر نمایان می‌کرد! در «منشور»کذا، پایه و اساس چهارگانة «اصولگرائی» که از قضای روزگار شامل «تقبل ولایت مطلقة فقیه» نیز می‌شود، بیشتر از آنچه برای اصلاح‌طلبان ایجاد اشکال کند، دولت را به چالش می‌طلبد. چرا که اصلاح‌طلبان در هر حال از صحنة سیاست کشور حذف شده‌اند؛ آنچه باقی مانده دولت است در برابر مجموعة مبهمی به نام اصولگرائی!

از سوی دیگر، «وحدت کلمه» که در منشور کذا مورد تأئید بی‌قید و شرط «اصولگرائی» قرار گرفته نیز در عمل به معنای انداختن علی خامنه‌ای در دهان گرگ‌های احمدی‌نژاد است. البته این عکس‌العمل رسانه‌ای از جانب اصولگرایان قابل پیش‌بینی بود، چرا که اینان می‌دانند دستگاه استعماری حکومت اسلامی اگر جهت حفظ ستون‌های ضدایرانی‌اش مجبور به جارو کردن مشتی «اصلاح‌طلب» شده، در راه حفظ منافع‌اش برای زیر آب کردن سر اصولگرائی نیز به خود تردیدی راه نخواهد داد. به همین دلیل است که حضرات برای خلع‌سلاح احمدی‌نژاد، دست به دامن علی خامنه‌ای و فکاهیاتی از قماش «ولایت فقیه» شده‌اند.

خارج از تحولات متفاوتی که در زمینة سیاست داخلی ایران طی چند روز گذشته به وجود آمده، به استنباط ما دو رخداد از اهمیت کلیدی برخوردار می‌شود. نخست عکس‌العمل اخیر رفسنجانی در برابر جریان «اصولگرائی» است. رادیوفردا، ‌مورخ 7 دیماه سالجاری سخنان بهرمانی را به این شرح منعکس کرده:

«رفسنجانی[...] در دیدار با اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی[...] اظهار داشته بود: در خصوص مسائل کشور مواضع خود را به صورت مشخص در آخرین حضورم در نماز جمعه تهران اعلام کردم و اکنون نیز به آن معتقدم.»


نظر بسیاری از تحلیل‌گران این است که رفسنجانی با هدف به چالش کشیدن دولت احمدی‌نژاد این سخنان را ایراد کرده، در صورتیکه به استنباط ما قضیه کاملاً بر عکس است. اصولگرایان بخوبی می‌دانند که با تکیه بر چرندیاتی از قماش «وحدت کلمه» و «ولایت مطلقة فقیه» از ایجاد هر گونه تحرک انتخاباتی و اجتماعی به دور خواهند ماند. در عمل، جز مشتی لات‌ولوت‌های سپاه، بسیج و چاقوکش‌های بازار و حوزه، کسی به اینگونه مسائل رأی مثبت نمی‌دهد. هدف اصولگرایان «مصادرة» علی خامنه‌ای و اصل «ولایت‌فقیه» به نفع محفل‌شان است. ولی این اهرم‌ها هم دیگر پوسیده‌اند؛ شخص علی خامنه‌ای و یا اصل «مخدوش» و بی‌ارزش ولایت مطلقة فقیه دیگر نمی‌تواند یک تحرک گستردة اجتماعی و انتخاباتی در کشور ایجاد کند. به همین دلیل هاشمی رفسنجانی که طی سه دهة گذشته «روبه صفتی» و طراری خود را عملاً به اثبات رسانده، قصد دارد با پر کردن خلائی که خروج اصلاح‌طلبان از سیاست‌های جاری حکومت اسلامی ایجاد خواهد کرد، خود را به عنوان جانشین اصلاح‌طلبی به خورد خلق‌الله دهد. و در این میانه به احتمال قریب به یقین باند احمدی‌نژاد ـ «باند» با «دولت» اشتباه نشود ـ نیز با رفسنجانی همراه است.

همچون دیگر مهره‌های استعماری حکومت اسلامی، رفسنجانی هم در برابر یک گزینة غیرقابل اجتناب قرار گرفته. بهرمانی یا می‌باید خود را به «پل‌ پیروزی» احمدی‌نژاد در مصاف آینده‌اش با اصولگرائی تبدیل کند، یا در صف اصلاح‌طلبان در انتظار لحظه‌ای بماند که «شتر حذف» را بر در خانه‌اش بخوابانند. به همین دلیل، ارتباط تشکیلاتی رفسنجانی با علی خامنه‌ای در ساختار سیاسی فعلی به طور کلی مخدوش شده. رفسنجانی می‌داند که عمر سیاسی خامنه‌ای به پایان رسیده و دلیلی نمی‌بیند که سرنوشت سیاسی خود را با عاقبت یک محکوم به مرگ پیوند دهد. امید سیاسی رفسنجانی اینک به ریسمان پوسیدة باند احمدی‌نژاد گره خورده، و در چنین شرایطی گروه کثیری از نانخورهای حکومت اسلامی، محافل ظاهراً «مترقی» خارج از کشور، و خصوصاً دانشجونمایان داخلی به همراه رفسنجانی جذب محفل دولتی خواهند شد. در مقطع فعلی رفسنجانی این امکان را خواهد داشت تا با جمع‌آوری همة «زرت و زیبیل» و «خرت‌وپرت‌» و خنزرپنزر باقیمانده از سمساری اصلاح‌طلبی به نفع دولت، از آن سنگری غیرقابل نفوذ در برابر اصولگرائی و شعار «ولایت مطلقة فقیه» بسازد. و بجای سرداری سازندگی، «فرماندهی» پنزرسالاری را بر عهده گیرد.

بی‌دلیل نیست که غلامحسین الهام، مشاور حقوقی احمدی‌نژاد که خود یکی از اصولگرایان و مخالفان دولت می‌باید تلقی شود، طی دیدار از مؤسسة مطبوعاتی «ایران» با انتقاد از سخنان هاشمی، به موضع‌گیری‌های وی شدیداً حمله کرده و می‌گوید:

«گام بعدی مجمع تشخیص مصلحت ورود به اختیارات رهبری است!»

منبع: رادیوفردا: 8 بهمن‌ماه 1389

بله، همانطور که می‌بینیم، کسی که در مقام مشاور حقوقی رئیس‌جمهور، خود را به عنوان عضوی فعال در «باند» احمدی نژاد جا زده، بیشتر نگران منافع محفل «اصولگرا» است تا وضعیت نابسامان رئیس دولت! آویزان شدن «الهام» به خشتک «مقام معظم» در شرایطی صورت می‌گیرد که احمدی‌نژاد به طور کلی قواعد رایج «بازی» میان سه قوه را قبول ندارد، و برخوردهای تند وی با محفل لاریجانی‌ها ـ در قوای قضائیه و مقننه ـ جای تردید در اهداف سیاسی وی باقی نگذاشته.

در کمال حیرت شاهدیم که در این شرایط وانفسا، مهرة قدیمی و حیله‌گر جمکران،‌ هاشمی رفسنجانی هنوز برای بازی در این میانه از نیروی اولیه برخوردار است! نیروئی که سال‌ها پیش با دست همین رفسنجانی هدیة زهرآگین «ولایت فقیه» را در جیب علی خامنه‌ای گذاشت و از یک روضه‌خوان بی‌مقدار «ولی امر» ساخت، و اکنون می‌رود تا احمدی‌نژاد را در برابر کسانی به پیروزی برساند که تا دیروز حتی جواب سلام او را نمی‌دادند.









۱۱/۰۵/۱۳۸۹

نخود مترقی!




مطلب امروز را به بررسی تحولات و هیجانات حاکم بر فضای اجتماعی ایران در آغاز غائلة 22 بهمن 57 اختصاص می‌دهیم؛ دلیل نیز روشن است. با نگاهی کوتاه به آنچه در تونس، الجزایر و دیگر مناطق شمال آفریقا و خاورمیانة عربی در جریان افتاده، تقاطع نظری و تشابه رخدادها، برای آندسته از هم‌وطنان که خواستار به دست دادن یک نگرش منسجم و متقن از جریانات تاریخی کشور هستند، یک بررسی‌ دوباره را از احوالات آنچه «انقلاب اسلامی» در ایران نام گرفته الزامی می‌کند. شاید به همین دلیل نیز روزنامة اینترنتی حزب توده، مورخ 4 بهمن‌ماه 1389، در راستای توجیه مواضع این تشکیلات طی گربه‌رقصانی‌های 22 بهمن 57، با انتشار مطلب «خارق‌العاده‌ای» تحت عنوان، «شاپور بختیار ـ مهدی بازرگان، شناخت واقعیت در بارة دو شخصیت در انقلاب 57» را منتشر کرده. مطلبی که وبلاگ امروز را به نقد پایه‌ای آن اختصاص می‌دهیم.

«راه توده» در آغاز مطلب خود می‌نویسد:

«این تصورات [در بارة بازرگان و بختیار] ، زمانی که در ظرف زمانی خود قرار می‌گیرند پیش از آن که واقعیت باشند، به رویاهای سیاسی گمراه کننده تبدیل می‌شوند.»


البته در اینکه نویسندة این وبلاگ ترجیح می‌داد بجای میرحسین موسوی، حاج بهرمانی و دیگر «بزرگان» کودتای 22 بهمن 57، فردی همچون شاپور بختیار رئیس دولت ایران باشد، جای هیچ بحث و گفتگوئی در میان نیست؛ این را بارها گفته‌ایم و بر خلاف «بعضی‌ها» که تقیه را از پیشنماز مسجد محل خوب یاد گرفته‌اند، در بیان نظریات سیاسی خود از شیعی‌مسلکان «بوقلمون صفت» پیروی نمی‌کنیم. ولی اینکه در بیان این واقعیات کار خود و مخاطب‌مان را، به قول توده‌ای‌ها، به «رویاهای سیاسی گمراه‌ کننده» بکشانیم، آنقدرها مطمئن نیستیم.

نویسندة‌ مطلب کذا جهت توجیه مواضع حزبی‌شان پس از اینکه قبول می‌کنند، طی دوران نخست وزیری بختیار کشور ایران از نظر تاریخی پای به یکی از نادرترین مقاطع در زمینة آزادی مطبوعات گذاشته، به نتیجة جالبی نیز می‌رسند! ایشان می‌نویسند این شرایط هیچ ارتباطی به ایده‌های بختیار نداشته بلکه ناشی از فضای حاکم بر کشور بوده:

«اگر تصور شود که این آزادی مدیون برنامه‌ها و ایده‌های بختیار بود، به اشتباه رفته‌اند. آن آزادی، حاصل شرایط انقلابی در کشور، از هم گسیختگی اقتدار رژیم شاه و فضای عمومی حاکم بر کشور بود.»


البته نمی‌باید فراموش کنیم که نویسندة سطور فوق، هنگام ردیف کردن چنین مطالبی به هیچ عنوان دچار «رویای سیاسی گمراه ‌کننده» نشده بود! با این وجود، حضورشان بگوئیم، ما آزادی «صوری» مطبوعات دوران بختیار را فقط در مقام «فروریختگی» ساختار سیاسی حاکم تحلیل کرده‌ایم، ما چنین «آزادی‌ای» را «آزادی مطبوعات» نمی‌دانیم. پیشتر نیز گفته‌ایم، «آزادی» از هر نوع و هر قسم، یک «مقولة حقوقی» است، و می‌باید از منظر حقوقی و در چارچوب روابط حاکم بر جامعه برای «آزادی» ارزش حقوقی و کاربردی ایجاد نمود. ما بر خلاف حزب توده، هیچگاه در مطالب‌مان بر «سلامت» آزادی‌های «باسمه‌ای» که بر هیجانات کوچه و خیابان تکیه کرده تأکید نخواهیم کرد.

فقط سئوال ما از احزاب و تشکیلات این است که چرا هیچ برنامه‌ای جهت تأمین و امتداد «آزادی» مطبوعات، چه از نوع باسمه‌ای و خیابانی، و چه از انواع حقوقی‌اش در کشور پیش‌بینی نکردید؟ این سئوال نیز مطرح است که اگر این قماش «آزادی مطبوعات»، پس از فروریختن دکان «استالینیسم روس» آب به دهان بعضی‌ها انداخته، آیا واقعاً حزب توده در هیاهوی 22 بهمن 57 خواستار «آزادی مطبوعات» بود؟ چند دفتر و مطلب و مقاله از حزب توده می‌باید ارائه داد تا معلوم شود «آزادی مطبوعات» برای این دارودسته فقط به مفهوم ابزاری جهت برپائی دیکتاتوری کارگری تلقی می‌شود؟ همان دیکتاتوری موعودی که «کارگران» مقدس‌اش پس از 40 سال زندگی در نظام کمونیستی، جهت «پذیرائی» از میهمانان غربی، مجهزترین روسپی‌خانه‌های جهان را در شهرهای ورشو، بوداپست و ... آماده کرده بودند و زنان و جوانان «کارگر» در این محله‌ها برای برپائی سوسیالیسم جهانی شب و روز عرق می‌ریختند. همان دیکتاتوری کارگری‌ای که پس از 40 سال حاکمیت حزب کمونیست در لهستان، کارگران کشتی‌سازی‌اش برای دو قالب صابون اضافه در هفته «اعتصاب» کردند! حتی قحطی زدگان بیافرا هم حاضر نیستند برای دو قالب صابون «اعتصاب» کنند. بله، خیلی مهم است که یادمان نرود از کدام «دیکتاتوری مقدس کارگری» سخن می‌گوئیم!

اینکه افراد یک ملت بخواهند از «آزادی بیان و قلم» در چارچوب یک رژیم حقوقی، انسان‌محور و مسئولانه بهره‌مند شوند، «آزادی بورژوائی» است؟ این جنفگیات چیست که 60 سال بالا و پائین‌اش را به خورد ما ملت دادید، و با نسخه‌برداری از مزخرفات امثال استالین و خروشچف به خوش‌باورها حقنه کردید که مارکس هم طرفدارتان است! مارکس طرفدار آن‌هاست که روشنفکر را تحقیر می‌کنند؟ یادتان رفته که مارکس خودش هم روشنفکر بود؟

این حزب پوسیده و فروهشته که دیگر فلسفة وجودی‌اش نیز از بین رفته، از وحشت رسوائی و رو شدن دست‌های پلیدش در همکاری با آدمکشان حوزه و بازار، و حسابرسی‌های ملت خشمگین ایران، هول‌هولکی عکس یک شیخک آدمکش به نام بازرگان را کنار بختیار در سایت‌اش می‌چسباند تا نهایت امر بگوید:

«نخست شاپور بختیار و سپس مهندس مهدی بازرگان. اولی عضو حزب ایران و دومی بنیانگذار نهضت آزادی ایران[...]»


حال باید بپرسیم امروز چه شده؟ چه پیش آمده که حزب توده بین ایندو فرد وجه مشترک یافته؟ این حزب که طی دوران صدارت بختیار از فحاشی به وی دست برنداشت، و هنگام اعلام نخست‌وزیری شیخ بازرگان، از تمام نوچه‌های‌اش درخواست ‌کرد تا از «دولت موقت» حمایت به عمل آورند، بین بختیار و بازرگان چه «تشابهی» یافته؟ امروز چه عاملی این دو فرد را در چارچوب منافع حزب توده در کنار هم گذاشته؟ پاسخ به این پرسش‌ها برای ما کاملاً روشن است؛ و در ادامة مطلب تلاش خواهیم کرد برای خوانندگان نیز آن را توضیح دهیم.

همانطور که می‌بینیم موضع‌گیری‌های الزامی دولت فرانسه در تونس، به سرعت دست آشوبگران را رو کرد. اینان با خروج سریع بن‌علی نه تنها در برابر یک خلاء سیاسی قرار گرفته‌اند، که به دلیل عدم برخورداری از هر نوع برنامة مشخص سیاسی کارشان به دادوفریاد در خیابان‌ها محدود مانده! همان لات‌بازی‌هائی که امثال حزب توده در ایران با شوق و ذوق دنبال می‌کردند و نام آن را «انقلاب» گذاشته بودند! تشکیلات مشابه حزب توده که در کمال تأسف در سراسر دنیا «دکان» باز کرده‌، در تونس انگشت به دهان حیران است که چگونه مواضع سازشکارانة خود را با «هیاهوی گنگ» توده‌ای در شرایطی هم‌ساز کند که دیگر شانسی برای پیروزی‌اش نیز وجود ندارد. دلیل ک...ن‌خیزک‌های حزب توده به جانب بختیار، آنهم با توسل به ریش بزی شیخ بازرگان مفلوک همینجاست؛ این‌ها امروز از روی بی‌چارگی و «از زور بی کسی، به خرسه می‌گن خالقزی!»

پیشتر گفته بودیم که پاریس نمی‌تواند در چارچوب ضرورت‌های استراتژیک خود یک رژیم «خاله‌خانباجی» از نوع جمکران را بر سواحل دریای مدیترانه حاکم کند؛ مسئله‌ای که در مورد ایران، خصوصاً طی گربه‌رقصانی‌های باند «برژینسکی» در افغانستان به هیچ عنوان برای مراکز تصمیم‌گیری جهانی اهمیتی نداشت. دیدیم که همین محافل، جهت حمایت از «مجاهدین افغان» چگونه مشتی چاقوکش و آدمکش و تروریست را از سراسر جهان جمع کرده و در تهران برای ما ملت «حکومت» تشکیل دادند؛ حاکمیتی که همین حزب توده، حامی اصلی و اساسی‌اش به شمار می‌رفت و هنوز جوهر مجیزگوئی‌های‌اش برای امثال موسوی، خامنه‌ای، رفسنجانی جلاد و کروبی چپاولگر و منتظری گوربه‌گور شده خشک نشده!

حزب توده در این مطلب جهت توجیه مواضع غیرقابل دفاع خود طی دوران بحرانی سال 1357، بر پنج نکتة اصلی تکیه کرده و به این نتیجة کلی می‌رسد که، شاه برای یک مانور سیاسی بختیار را پیش کشیده بود، ولی در شرایطی دست به اینکار زد که هر کسی در برابر «مردم» قرار می‌گرفت «نابود» می‌شد!‌ خلاصه کار این «تحلیل» حزبی و کشکی به اینجا می‌کشد که شاه برای همیشه ایران را ترک نکرده بود؛ برمی‌گشت و پدر صاحاب‌بچه را در می‌آورد و در میانة چنین تحلیل‌ها مقاله‌نویس حزب به این نتیجه می‌رسد که اگر مردم شاپور بختیار را می‌پذیرفتند، این بختیار که اصلاً معلوم نبود کیست، خودش هم قربانی شاه می‌شد:

«به فرض محال که مردم شاپور بختیاری که اساسا نمی‌دانستند کیست و ریشه‌اش چیست را می‌پذیرفتند، توبه شاه را قبول می‌کردند و به خانه‌هایشان باز می‌گشتند. در اینصورت، بختیار خود اولین قربانی شاه بود.»


بله می‌باید بپذیریم که اگر بختیار برای تل موهوم مردم «ناشناس» بود و اصلاً نمی‌شد به او اطمینان کرد، در عوض همین «مردم» اصل و نسب و ریشة امثال بنی‌صدر، یزدی، قطب‌زاده، خمینی و خامنه‌ای و بازرگان و کیانوری و احسان طبری را نه تنها می‌شناختند که از دهه‌ها پیش از نزدیک با خاله و عمه و عموهای اینان محشور و همدل و هم‌صدا و هم‌سفره بوده‌اند! باید پرسید، خمینی دجال را چه کسی بهتر از اوباش بورسیة حکومت شاهنشاهی می‌شناخت، کسانیکه با ارز ارسالی دولت امیرعباس هویدا در فرنگ به «دانشجوی مادام‌العمر» تبدیل شده بودند؟ خمینی دجال را چه کسی بهتر از امثال بهشتی گوربه‌گور شده و خاتمی شیاد می‌شناخت. همان‌ها که با مجوز دربار شاهنشاهی در مسجد هامبورگ «نماز جمعه» به راه می‌انداختند؟ از این گذشته، در «تحلیل» حزب توده آنچه غایب اصلی باقی می‌ماند همان عملکرد یک تشکیلات حزبی در برابر غوغاسالاری و هیاهوی دست‌سازی است که در چارچوب منافع اجنبی می‌رود تا مردم یک مملکت را به جان یکدیگر بیاندازد. جالب اینجاست که حزب کذا با حمایت از این بی‌عملی، به غلط مدعی حمایت از «مواضع دمکراتیک» نیز می‌شود.

در آینة «مخدوش» و تیره و تاری که این حزب جامعة ایران را در آن به تصویر می‌کشاند، اصلاً معلوم نیست که چرا «این» می‌رود؛ و «آن» می‌آید! و اینکه اگر «کسی» سر کار باقی می‌ماند و اینکس و آنکس از کار برکنار می‌شوند چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ برخورد منطقی و مسئولانه، به ویژه در چارچوب نگرش مارکسیست حکم می‌کند که برای این «تغییرات» دلیلی سیاسی، اقتصادی و استراتژیک وجود داشته باشد. خلاصة کلام مطلب حزب «حمارنواز» توده بازهم مخاطب را برمی‌گرداند سر همان کاسة نخود «بگیر و بنشان»! کاسه‌ای که طی دوران «جنگ سرد»، تحولات کشوری چون ایران را در مرز اتحاد جماهیر شوروی نتیجة عملکرد مشتی لات‌ولوت‌ ساواک معرفی می‌کند که در خیابان‌ها کرکرة بانک‌ صادرات را از جا می‌کندند و سطل زباله آتش می‌زدند! از این تحلیل بهتر چه می‌خواهیم؟

باید به حزب توده «آفرین» گفت! کشور ایران در شرایط حساس کنونی فقط همین یک «تحلیل» را کم داشت که شما برای‌اش نوشتید. با این وجود، حزب کذا به خیال خود در خورجین‌اش جوابی برای بی‌توجهی تشکیلات سیاسی به سرنوشت ملت ایران طی این بحران حاضر و آماده کرده. ولی ذوق زده نشویم، جواب اینان نیز از قماش همان «کاسة» نخود بگیر و بنشان است:

«وظیفه احزاب در چنین شرایطی تاثیرگذاری بر روند انقلاب و تعمیق آن و تثبیت دستآوردهای انقلاب و جنبه‌های هرچه مترقی‌تر بخشیدن به جنبش انقلابی است. یعنی همان وظیفه‌ای که حزب توده ایران برای خود قائل شد.»


البته با این «گنده‌گوئی» ها خیانت به منافع ملی را نمی‌توان پنهان داشت! می‌توان به صراحت گفت که از منظر حزب توده، وظیفة احزاب در چنین شرایطی سازش با فاشیسم و پوپولیسم و شرکت فعال در سرکوب ملت‌ها است؛ یعنی همان وظیفه‌ای که حزب توده برای خود شناخته و می‌شناسد! امروز این خیانت آشکار را سایت حزب توده تحت عنوان «مترقی‌تر» کردن «جنبش انقلابی» به خورد ملت ایران می‌دهد. خلاصة کلام، می‌باید حضور چند «بولتن‌نویس» توده‌ای در کیهان و اطلاعات و چند کارمند زهوار دررفته در وزارتخانه‌ها را «مترقی‌تر» کردن مواضع «جنبش انقلابی» تحلیل کنیم! همان انقلابی که اگر طرفداران‌اش شاپور بختیار را نمی‌شناختند، اهداف‌اش را خیلی خوب می‌دیدند و لمس می‌کردند، هر چند خود را بنا بر مصالحی «ناشناس» به کوری و کری زده بودند!

ولی تجربة سه دهه حاکمیت فاشیسم اسلامی به صراحت نشان داد که «چپ‌نمائی»، خصوصاً با استفاده از «ادبیات چپ»، نه تنها یک استراتژی آمریکائی در ایران بوده که یکی از مهم‌ترین اهرم‌های تبلیغاتی فاشیسم ملائی جهت توجیه سرکوب مخالفان به شمار می‌رفت. به عبارت دیگر، آنچه در ادبیات امروز حزب توده «مترقی‌تر» کردن «جنبش انقلابی» خوانده می‌شود، می‌باید به معنای فراهم آوردن ابزار لازم برای حکومت فاشیسم تلقی گردد.

برای پرهیز از تکرار مکررات به بررسی مطلب کذا پایان می‌دهیم. امروز روشن و واضح است که حزب توده به فرمودة «پولیت‌بورو» پای در همکاری با فاشیسم اسلامی در مرزهای اتحاد شوروی گذاشت، و در این راه بسیاری از عوامل و عشاق سینه چاک خود را نیز قربانی کرد. ولی برای این دم‌ودستگاه که «رهبر» معنوی‌شان میلیون‌ها نفر را در روسیه قتل‌عام کرده بود، جان انسان‌ها اهمیتی ندارد؛ نوعی «شهیدسازی» مارکسیستی می‌باید تلقی شود. اما امروز کارت‌ها به نوع دیگری در جهان تقسیم شده، امروز ملت‌ها می‌خواهند زندگی کنند، آرامش و امنیت و رفاه داشته باشند و هیاهوی کسانیکه دم از «انقلاب» سرگذر و هیجانات و لات‌بازی‌های خیابانی می‌زنند دیگر در گوش ملت‌ها آنطور که «بعضی‌ها» دوست دارند طنین‌انداز نمی‌شود. خلاصه بگوئیم، دوران خداحافظی «بعضی‌ها» با سیاست ایران فرا رسیده.