۶/۰۷/۱۳۸۸

کت‌سرمه‌ای!



دیدیم که پس از برگزاری «آبرومندانة» انتخابات اخیر و خصوصاً حوادث پساانتخاباتی، مدتی احمدی‌نژاد پای به دنیای سکوت و «مماشات» سیاسی گذاشته بود! طی اینمدت رئیس دولت «انتخابی» جمکران از صفحات نخست رسانه‌ها حذف شد و دست‌های پنهان و «مقدسی» در این تلاش بودند تا به ایرانیان حالی کنند، «کودتا دیدی، ندیدی!» ولی از آنجا که «گذار پوست به دباغخانه‌ است»، اوباش حکومت اسلامی نیز نهایتاً سخنران نماز جمعه می‌‌شوند. و بالاخره احمدی‌نژاد، در مقام «منتخب ملت ایران»، با پرروئی فراوان پای به تریبون «سخنرانی‌» در نمازجمعة فرمایشی و مسخرة حکومتی هم گذاشت!‌ حضور رئیس جمهور منتخب نشان می‌دهد که حکومت اسلامی به این صرافت افتاده که اینک پس از گذشت چندین هفته از «افتضاحات» باز هم می‌توان تحفة محفل «بوش ـ مدودوف» را از زیرزمین بیرون کشید و تحت عنوان «شخصیت‌ سیاسی» به ملت ایران حقنه کرد! به همین دلیل دست احمدی‌نژاد را بار دیگر گرفتند و به صف نخست در نمازجمعة «فرمایشی» حکومت روانه کردند.

ولی در این «ویراست نوین» دیگر نه احمدی‌نژاد همان «مهرورزی» سابق است، و نه علی خامنه‌ای آن «ولی‌فقیه» گذشته‌ها! مواضع اینان از هم فروپاشیده و بیش از پیش فقط به حمایت بیگانه متکی‌اند. اینان حتی در برابر «یارغار» و اوباش و خودی‌های حکومت اسلامی نیز دیگر غاصب و کودتاچی‌اند، و ژست‌های خلقی و خاکی احمدی‌نژاد دیگر آب به دهان کسی در مراسم «عبادی ـ سیاسی» نخواهد انداخت. از قضای روزگار حضرت ریاست جمهور، حتی «کت» خاکی و خلقی معروف خود را نیز با یک کت سرمه‌ای که جای پای مگس هم روی آن می‌ماند عوض کرده تا به جهانیان تفهیم کند که «پاک، پاک» است!‌ بله، گذشت آن روزگاری که برای ایشان سفرهای استانی سر هم می‌کردند و حکومت ژست‌های توده‌ای می‌گرفت! امروز احمدی‌نژاد مشکل می‌تواند با تکیه بر چنین مواضعی دست به سیاست‌بازی بزند.

با این وجود، از آنجا که سیاست‌بازان وطنی همچون نمونه‌های موجود در دیگر کشورها، هم قرمساق و بی‌چشم‌‌و‌رو هستند، و هم به دلیل وابستگی به اجنبی و شرکت‌های نفتی به قول معروف، پنچراند و «ته‌شان حسابی باد» می‌دهد، پرروئی در وجود اینان «با شیر اندرون شده با جان به در شود.»‌ باری! مهرورزی سابق، و جناب ریاست جمهوری «کت‌سرمه‌ای» فعلی، در این نمازجمعة «دشمن‌شکن» بادی در غبغب‌ انداخته و فرموده‌اند:

«حوادث پس از انتخابات تلخ بود، اما نتیجة آن شیرین بود، عده‌ای مردم بی‌گناه آسیب دیدند، اما بدخواهان رسوا شدند.»

منبع، رادیو فردا، 6 شهریور 88

البته در اینکه این حوادث تلخ بود تردیدی نیست. ولی اینکه «نتیجه‌اش» شیرین باشد، مسلماً جای بحث دارد. نخست اینکه این «بدخواهان» که گویا «رسوا» هم شده‌اند، اصولاً چه کسانی هستند؟ این سئوال در حکومت اسلامی هنوز بی‌جواب مانده، و در شرایط فعلی زیاد هم نمی‌باید منتظر پاسخ روشنی باشیم. می‌دانیم که سیاست‌باز جماعت، خصوصاً انواع دست‌نشانده و «دست‌به‌دهن» که اجنبی در کشورهای استثمار ‌شده از زباله‌دان بیرون می‌کشد و به قدرت می‌رساند، برای باقی ماندن بر اریکة قدرت و «ادای آقائی» در آوردن، از خون مادر خود هم نمی‌گذرد؛ اینان قدرت‌پرستی و ادامة نوکری در بارگاه اجنبی را «ایثار» نام گذاشته‌اند!‌ و در چارچوب همین ایثار، همچون آقای خمینی، سر هر کس را «به فرموده» از تن جدا خواهند کرد. ولی اگر حامیان اجنبی این عروسک‌‌کوکی‌ها نتوانند اوباش دست‌نشانده‌شان را به جان دیگران بیاندازند، نه تنها «بدخواهان» در صحنه باقی می‌مانند که به تدریج همچون میرحسین موسوی و خاتمی و کروبی، در جبهه‌ای می‌نشینند که رسماً خود را «مخالف» خواهند خواند، و نهایت امر تبدیل به سیاست‌بازان رقیب در درون یک «رژیم سیاسی» واحد می‌شوند.

اینهمه فقط به این دلیل که دولت مفلوک فعلی دیگر نمی‌تواند بساط «بزن و ببند» به شیوة 28 مرداد 32 و یا 22 بهمن 57 به راه بیاندازد! این دولت دیگر نمی‌تواند همچون 28 مرداد سرنیزه به زیر گلوی ملت بگذارد و نفت را به چپاول «کنسرسیوم» بدهد، و دیگر نمی‌تواند با به راه انداختن آشوب‌های خیابانی، یک غائلة ضدایرانی را «انقلاب» جا بزند و گردان‌های اوباش «جاوید شاه» را هم به نام «حزب‌الله» به جان مردم بیاندازد. بله، به دلیل همین «بن‌بست‌های» سیاسی و عملیاتی است که مواضع این دولت دست‌نشانده که عملاً نان شب‌اش را از دست محافل نفت‌خوار جهانی می‌گیرد همچنان «پا در هوا» مانده!‌ خلاصه بگوئیم دست زیاد شده و اینان در چارچوب سیاست‌های فعلی نمی‌توانند مواضع غیرقانونی و غصبی خود را از نظر سیاسی و عملیاتی، آنطور که قدیمی‌ترها به «تصرف» در می‌آوردند در چنگ گیرند. در چارچوب همین «گه خوردم، گه نخوردم!»، احمدی‌نژاد می‌گوید:

«بنده می‌خواهم اینجا اعلام كنم كه این كارهائی كه در بازداشتگاه‌ها و كوی دانشگاه انجام شد نیز اجزای سناریوی دشمن بود و این كارها توسط وابستگان به جریان براندازی انجام شد.»

همان منبع!

در این مقطع احمدی‌نژاد به صراحت نشان می‌دهد که از الفبای سیاست نیز هیچ نمی‌داند. این فرد برای تطهیر یک جریان سیاسی‌ وابسته به جمهوریخواهان آمریکا و یک جناح مشخص در روسیه، که خود وی و شخص علی‌خامنه‌ای کارگزار آن در ایران شده‌اند، عملاً هم اوباش لباس‌شخصی را که عاملان تفویض قدرت عملیاتی به آخوندها در 22 بهمن بودند به زیر سئوال می‌برد، و هم نیروهای انتظامی حکومت جمکران را!‌ مگر در جریان کوی دانشگاه چه پیش آمده که امروز پرزیدنت «کت‌سرمه‌ای» اینهمه داغدار شده‌اند؟ در کوی دانشگاه همان گذشت که هزاران بار در سطح کشور گذشته؛ ضرب و شتم مردم و سرکوب ملت در راه توجیه یک حکومت دست‌نشانده، نوکر و چپاولگر. حکومتی که امروز عملاً حتی حاضر نیست مسئولیت وحشیگری‌های نیروهای انتظامی خود را در بازداشت‌گاه‌های رسمی نیز بپذیرد! اگر قرار است به قول احمدی‌نژاد «اجزای سناریوی دشمن» توسط نیروهای انتظامی، در بازداشتگاه‌های رسمی حکومت اعمال شود، پس بهتر است ایشان نخست به شیوة «عنتر و لوطی» جای «دوست و دشمن» را هم به ما ملت نشان بدهند، تا بدانیم مقصود «کت‌سرمه‌ای» از این جفنگیات چیست؟ ولی احمدی‌نژاد گویا آناً می‌فهمد که بدجوری «بند را آب داده»، در نتیجه همچون سیدمحمد خاتمی دست به کار «اصلاحات» شده و می‌ا‌فزاید:

«ساحت نیروهای انقلاب و نیروهای امنیتی، نظامی و انتظامی و اطلاعاتی ما از این گونه اقدامات شرم‌آ‌ور مبرا است.»


به بیان دیگر، آن‌ها که در بازداشتگاه‌های رسمی این حکومت «شترگاوپلنگ» به ملت تجاوز می‌کنند و قربانیان را روی میزهای شکنجه، به ضرب باطوم و هزار و یک وحشیگری دیگر به قتل می‌رسانند، از نیروهای وابسته به این حکومت نیستند! حال باید از جناب ریاست جمهور چاه جمکران بپرسیم، این چه نوع حکومتی است که زندان‌هایش توسط افرادی اداره می‌شود که به قول ایشان ارتباطی با نیروهای «انقلاب و امنیتی، نظامی و انتظامی و اطلاعاتی» ندارند؟ وقتی می‌گوئیم این حکومت از نوع «شترگاوپلنگ» است دلیل دارد؛ «آفتاب آمد، دلیل آفتاب»!

از عملیات سرکوب مردم، صدها عکس و ده‌ها ساعت فیلم، بر روی شبکة اینترنت موجود است؛ این عملیاتی است که توسط نیروهای انتظامی حکومت اسلامی و اوباش لباس‌شخصی که وابستگان به ساواما و وزارت اطلاعات به شمار می‌روند سازمان یافته؛ تمامی این مدارک که نمی‌تواند ساختگی باشد. حال «کت‌سرمه‌ای» بهتر است صریحاً بگوید که اگر این «دولت» مسئول اعمال وحشیانة اوباش در خیابان و بازداشتگاه‌ها نیست، مسئولان واقعی چه کسانی هستند؟ در ثانی این چه نوع دولتی است که مسئولیت چنین عملیات هولناکی را در مراکز بزرگ شهری کشور اصولاً قبول نمی‌کند؟ در اینجا به این صرافت می‌افتیم که می‌باید از «مهرورزی 2» بپرسیم، جنابعالی لطف کرده بفرمائید که این دولت اصولاً مسئولیت چه مسائلی را حاضر است در این مملکت بپذیرد؟

این دولت نمی‌تواند همزمان، عملیات نیروهای انتظامی را به گروه‌هائی «موهوم» که گویا شب‌هنگام از ته چاه بیرون می‌آیند منسوب کند، و هم بر طبل «مسئولیت» در ادارة امور کشور بزند. بالاخره ما ملت می‌باید یا دم‌خروس را باور کنیم و یا قسم حضرت عباس را! از روز نخست بی‌مسئولیتی در این رژیم سیاسی تبدیل به سکة رایج شد؛ مشکلات دیپلماتیک و سیاسی کشور و آنچه اینان «انقلاب» می‌خواندند بر پایة ترهات مسئولان حکومت اسلامی از سه دهة پیش به دلیل «بدخواهی‌های» آمریکا بر امت مسلمان تحمیل شده؛ مشکلات مالی و اقتصادی و صنعتی و بانکی و پزشکی و داروئی و ... هم به دلیل همان توطئة «جهانخواران» شرق و غرب به راه افتاد؛ محدودیت‌های اجتماعی نیز که ما ملت قربانیان واقعی آن هستیم فقط برای «مبارزة» آیات عظام با همان «توطئه‌ها» به راه افتاده! و امروز شاهدیم که در تکمیل روند سیاست بی‌مسئولیتی در داخل و خارج، «جمکرانیسم» معتقد است که کتک زدن مردم در خیابان‌ها توسط اوباش حکومت اسلامی و تجاوز به زندانیان در بازداشتگاه‌ها هم تقصیر همان «جهانخواران» است! واقعاً باید به مهرورزی آفرین گفت! نویسندة این وبلاگ طی دوران زندگی در کمال تأسف اوباش و لات و لوت کم ندیده، ولی باید اذعان داشت که لاتی همچون احمدی‌نژاد کم پیدا می‌شود. ایشان به دلیل هم‌نفسی مدام با حجت‌الاسلام «فاکر» دیگر حتی به درد مطربی هم نمی‌خورند!

ولی واقعیت همان است که بارها گفته‌ایم. به این احمق‌ها، که عمری را به کارگزاری اجنبی در کشور گذرانده‌اند گفته شده بود، «شلوغی‌ها خودی است! مهم نیست!» بعد که معلوم شد مردم این مملکت برای جنایتکارانی از قماش میرحسین موسوی و کروبی تظاهرات نخواهند کرد، و هدف اصلی فروپاشاندن دکان دین‌فروشان عمامه‌به‌سر است، همان کانال‌ها فریاد زدند، «بزنید مردم را، ما هوای‌تان را داریم!» خبرنگاران‌شان را که برای انعکاس «دمکراسی جمکرانی» دسته دسته به ایران فرستاده بودند، خارج کردند و کشور را در محاصرة خبری هم قرار دادند. اینهمه به این امید واهی که ندای مخالفت واقعی ملت ایران که دکان دین‌فروشان دنیاپرست را هدف قرار داده بود به خارج نخواهد رسید! اینجا هم کور خوانده بودند؛ این ندا نه تنها به خارج رفت که در خارج از مرزها انعکاسی به مراتب گسترده‌تر از غائلة استعماری 22 بهمن داشت.

بله، این اوباش از قماش احمدی‌نژاد، رفسنجانی، خاتمی، خامنه‌ای، کروبی و ... که همگی کارگزاران اجنبی‌اند، دیگر نمی‌توانند از حمایت‌های 28 مردادی و 22 بهمنی برخوردار شوند؛ در نتیجه، جهت حفظ منافع اربابان‌شان خودی و ناخودی را گرفتند به زیر مشت و لگد! گروهی اوباش حکومت اسلامی را هم تحت عنوان «مجرم» آورده‌اند جلوی دوربین‌های تلویزیون تا اینان اگر در عمر بی‌برکت‌شان به درد هیچ کاری نخوردند حداقل در مقام «هنرپیشة سریال‌های سیاسی» از وجود بی‌ارزش‌شان بتوان استفاده کرد. و اینهمه برای آنکه انقلاب بزرگ ملت ایران و خواست‌های پایه‌ای و اساسی ایرانیان را که ریشه در آرمان‌‌های کهن ما ملت دارد و دمکراسی سیاسی و آزادی اندیشه و بیان از ارکان آن به شمار می‌رود مخدوش کنند و به این باور احمقانه میدان دهند که خودفروختگانی از قماش ابطحی، بهزاد نبوی، همکاران محسن رضائی و نوکران «خط‌ امام لعنتی» و خادمان ارسالی فرامرزی اینان در برابر ساختمان سازمان ملل به «خواست‌های ملت ایران» بازتاب می‌دهند!‌

البته این جماعت بر این باور بود که اینبار نیز می‌تواند خاک در چشم ملت ایران کند؛ بر این توهم تکیه داشت که اینبار نیز می‌تواند اهداف واقعی ملت ایران را تحت تأثیر فتاوی این آخوند و آن حجت‌الاسلام از مجاری انسان‌محور منحرف کرده به منجلاب و مرداب متعفن منبر و مسجد و کتاب‌دعا بیاندازد؛ به این خوش‌خیالی‌ها تن داده بود که اینبار نیز خواهد توانست مشتی اوباش را از زباله‌دان تا کاخ‌ریاست جمهوری بدرقه کند، و نان استعمار را هم در روغن شناور! زهی بی‌شرمی! از این ضدیت با بشریت، و از این خودفروختگی!

امروز به دلیل شکست پروژه‌های «ضدایرانی» است که این پسرک بی‌سروپا را با کت‌سرمه‌ای آورده‌اند روی چمن دانشگاه اشغال شده و تخریب شدة تهران، تا به حساب خودشان مسئله را هم «رفع و رجوع» کرده باشند! ولی اینجا را هم کور خوانده‌اند! این مسائل هیچگاه در تاریخ ملت‌ها با سخنرانی یک «بزمجة احمق» رفع و رجوع نشده که در ایران چنین شود. بزمجة سرمه‌ای‌پوش در ادامة سخنرانی خود می‌گوید:

«[...] برخورد جدی باید با سران و عوامل اصلی جریانات اخیر باشد [...] كسانی كه سازمان‌دهی كردند و خط دشمن را پیاده كردند باید با آن‌ها برخورد جدی صورت گیرد.»


بله، به این ترتیب باز هم می‌رسیم به «خط دشمن»! با شنیدن ترهات احمدی‌نژاد انسان بی‌اختیار به یاد سخنرانی‌ نوچه‌های استالین در دادگاه‌های فرمایشی کمونیسم من‌درآوردی «پدر کوچک ملت» می‌افتد. همان‌ نوچه‌ها که مزخرفات‌شان در اثر جاودان جرج اورول به نام «مزرعة حیوانات»، در قالب یک کاریکاتور به یادماندنی و جهان‌شمول به تصویر کشیده شده. اورول می‌گوید: «در این جهان فروهشته روزگاری خواهد رسید که صرف بازگوئی حقیقت‌ یک عمل انقلابی تلقی شود!» و ما هم در همینجا به بزمجة مقام معظم می‌گوئیم، بی‌دلیل به دنبال «خط دشمن» نگرد! تو و اوباش همراه تو میوه‌های زهرآگین «خط دشمن» در این مملکت هستید! ولی آنچه تو می‌باید «خط دشمن» بخوانی «خط ملت ایران» است! این همان خطی است که نهایتاً بر فرق تو و هم‌پالکی‌هایت فرود می‌آید و بساط خودفروختگان دین‌فروش و اجنبی‌پرست را در این مملکت ریشه‌کن خواهد کرد.











...

۶/۰۴/۱۳۸۸

پوزخند تاریخ!



با آرام گرفتن نسبی «هیاهوی سبز» و متوقف شدن ظاهری عملیات ایذائی که حکومت در سطح جامعه بر علیه مردم و خصوصاً جوانان به راه انداخته بود، بهتر است در همین مقطع یک جمع‌بندی کلی از پدیدة «انتخابات» در جمکران ارائه دهیم. می‌دانیم که «بساط» مراجعة ظاهری به آراء عمومی تا زمانیکه این فاشیسم دست‌ نشانده بر سیاست مملکت تحمیل شده، در هر مقطع و زمانی از نو به راه خواهد افتاد. این حکومت به هیچ عنوان کاری با مردم و افکار عمومی ندارد، و اوباش کودتای 22 بهمن 57، این بی‌اعتنائی و بی‌حرمتی نسبت به مردم و افکار عمومی را در ورق‌پارة مسخره‌ای که تحت عنوان «قانون اساسی جمهوری اسلامی» به خورد ملت داده‌ شد، صریحاً گنجانده‌اند. اما به دلائلی که بیشتر بازتابی است از نیازهای لندن و واشنگتن تا الزامات داخلی، اینان در هر گام خود را «نیازمند» توجیه در بوق‌های استعماری می‌بینند. توجیهی که تشکیلات جمکران را حکومت برخاسته از ارادة مردم می‌نمایاند! البته این «دروغ بزرگ» ابعاد تماشائی و جالبی دارد، ابعادی که سعی خواهیم کرد تا حدودی آن‌ها را بشکافیم.

نخست می‌باید قبول کنیم که تمایل حاکم بر نظام رسانه‌ای غرب در جهت «مردمی» نمایاندن فاشیسم اسلامی به هیچ عنوان اتفاقی نیست. همانطور که بارها گفته‌ایم، این حکومت «شترگاوپلنگ» که ریشه در تقابل‌های ایدئولوژیک بین شرق و غرب در دوران «جنگ‌سرد» دارد، فقط به این دلیل سر از شکم مادر دهر بیرون آورد که غرب نیازمند تکیه بر اوباش «مسلمان‌نما» در مسیر سیاستگزاری‌های منطقه‌ای خود شده بود. هر چند مورخان در اینمورد از خود ناخن‌خشکی فراوان و بسیار شگفت‌انگیزی به خرج داده‌اند، جای بحث و گفتگو نیست که سرمایه‌داری غرب و در رأس آن ایالات متحد، پس از شکست مفتضحانه در جنگ ویتنام در سال 1975 با بحران ایدئولوژیک بسیار عمیقی روبرو شد. این بحران ابعاد مختلفی داشت که شاید مهم‌ترین‌شان القاء این شبهه بود که سازوکارهای «لیبرالیسم آمریکائی» در پروسه‌ای که آن را «حفظ محدوده‌های امنیتی و اقتصادی واشنگتن» می‌خوانیم نمی‌تواند کارآئی کافی داشته باشد.

آندسته از خوانندگان که با تاریخچة جهان پس از پایان جنگ دوم آشنائی کافی دارند به صراحت دریافته‌اند که پس از فروپاشی «نازیسم» که خود در عمل نطفه‌ای از سرمایه‌داری بحران‌زده در اروپای مرکزی به شمار می‌رفت، جهان در دو نظریة سیاسی «خلاصه» شده بود. غرب «محصولی» را تحت عنوان «آزادی» به بازار عرضه می‌کرد، و شرق نیز تحت عنوان «سوسیالیسم» فرآوردة دیگری را به خورد خلق‌الله می‌داد. ولی می‌دانیم که نه غرب با آزادی کار زیادی داشت و نه استالینیسم کور و ضدبشری ارتباطی با سوسیالیسم. با این وجود، به دلیل بهرهمندی غرب و شرق از تولیدات استراتژیک و خصوصاً نظامی، روند پس از جنگ دوم صرفاً در محدودة توجیه‌های ایدئولوژیک زندانی نمی‌شد؛ نوعی برخورد کارورزانه نیز از طرف دو اردوگاه بر محدوده‌های جغرافیائی تحت نظارت‌شان صورت می‌گرفت.

در روند بهینه کردن این «کاروزی‌ها»، غرب بر این باور بود که با تحمیل پروسه‌های منطقه‌ای تحت عنوان «مدرنیسم» و زندگی امروزی و جدید می‌تواند نهایت امر بر لایه‌های مختلفی از فعالیت‌های اقتصادی،‌ مالی و سیاسی در مناطق تحت نظارت واشنگتن تأثیری دیرپای، ساختاری و غیرقابل تغییر تحمیل کند. تأثیری که همچون نمونة ارتباطات اندام‌وار اروپای غربی و خصوصاً ژاپن با ایالات متحد، به مرور زمان تبدیل به یک اتحاد اقتصادی و مالی غیرقابل فروپاشی شود. البته در این میان مسائل زیادی پای به میدان بررسی می‌گذارد؛ تفاوت‌های فرهنگی، درجات متفاوت از رشد صنعتی و علمی در جوامع مختلف و ... همگی می‌باید منظور گردد. ولی شکست ویتنام بر این «باور» کودکانه که بیشتر تکیه بر نیازهای استراتژیک واشنگتن داشت تا بر یک تحلیل تاریخی در شیوة تولید جوامع نقطة پایان گذاشت.

در عمل، پس از سقوط سایگون در سال 1975، «تاریخ» به ایالات متحد همان پوزخندی را تحویل داد که قرن‌ها پیش، البته به صورتی بدوی‌تر و آشکار‌تر، امپراتوران و سناتورهای رمی دریافت کرده بودند. رم که روزگاری مرکز جهان متمدن به شمار می‌رفت، در سال‌های آخر موجودیت امپراتوری پای به مخمصة عجیبی گذاشته بود. اقوام شمال و شرق اروپا، آنان که رمی‌ها به بردگی می‌کشاندن‌شان، و در مزارع و معادن و خانة اعیان به کارهای پست می‌گماشتند، دیگر برای تحصیل مقام شهروندی رم سر و دست نمی‌شکستند. در واقع رم در ساختار خود قادر به «پذیرائی» از این انبوه گستردة جمعیت نبود. به این ترتیب گروه بی‌شمار و روزافزون از «بردگان بالقوه»، که در نظریة حاکمان «رم‌باستان» فقط برای «خدمت» به رم پای به عرصة وجود می‌گذاشتند، در ساختار اقتصاد جاری قادر نبودند به «رم» خدمت کنند، اینان بالاجبار بجای گدائی محبت از دستگاه امپراتوری بیرون دروازه‌های شهر تجمع کرده، فقط یک «هدف» داشتند: فروپاشاندن این امپراتوری.

اغلب مورخان در مجموعه دلائلی که جهت توجیه فروپاشی امپراتوری رم باستان ارائه می‌کنند، مسئلة «گسست» در شیوة تولید برده‌داری را منظور کرده‌اند ـ بررسی چند و چون این گسست را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم ـ ولی شمار مورخانی که بازتاب این «فروپاشی» اقتصادی را در ابعاد ایدئولوژیک و خصوصاً کارورزانه و سیاسی مورد بررسی قرار داده باشند انگشت‌شمار است. با این وجود می‌باید قبول کرد که رم در برابر یک دگردیسی بسیار شگرف در بطن نگرش تاریخی قرار گرفته بود؛ انبوه عظیمی از «بربر‌ها» که در بهترین صورت ممکن می‌بایست تبدیل به «بردگانی» دست‌آموز در خدمت رم می‌شدند، به صورتی روزافزون پای از مرحلة «بردگان بالقوه» بیرون گذاشته و تبدیل به «حاکمان بالقوه» می‌شدند. این مشکلی بود که نه تنها رم قادر به حل آن نشد، که نهایت امر بر تاریخ امپراتوری نیز نقطة پایان گذاشت.

در بازگشت به موضوع اصلی این وبلاگ می‌باید قبول کرد که شکست آمریکا در ویتنام در بعدی بسیار عمیق‌تر، نشاندهندة همین «دگردیسی» جمعیتی و «ساختاری» است. توده‌های ویتنامی بنیادهای دست‌ساز سرمایه‌داری را یکی پس از دیگری در کشور خود از میان برمی‌داشتند، بدون آنکه ایالات متحد در تفکر ایدئولوژیک خود بتواند الگوهای نفی شده از جانب توده‌ها را با الگوهای «مقبول همان توده‌ها» در بطن نظریة سرمایه‌داری جایگزین کند. البته در این میان مسئله از نظر «تبلیغاتی» کاملاً روشن بود، و بوق‌های سرمایه‌داری یک دم از نفس نمی‌افتادند: «استالینیسم و دیکتاتوری کارگری مردم را فریفت و به جان سرمایه‌داری انداخت؛ توده‌ها آزادی را فدا می‌کنند و به اردوگاه سوسیالیسم می‌‌پیوندند.»

ولی اگر نظریه‌پردازان ایالات متحد این ترهات را در دفترچه‌های دانشگاهی برای جوانان ینگه‌دنیا سرمشق کرده بودند، خود می‌دانستند که قضیه جز این است. آمریکا فقط جنگ را نباخته بود، این توهم تاریخی را نیز از دست داده بود که ساختارهای سنتی در جامعه به صورتی دیرپای می‌تواند توسط سرمایه‌داری دچار دگردیسی بنیادین شده، مناطق نفوذ مطمئن و غیرقابل تردید برای واشنگتن ایجاد کند. شکست ویتنام یک شکست استراتژیک بود که ابعاد واقعی آنرا بیشتر می‌باید در تزلزلی جستجو کنیم که بر نظریة «امپراتوری» در ایالات متحد تحمیل نمود. ینگه‌دنیا که پس از جنگ دوم و خصوصاً پس از اجماع جهان سرمایه‌داری بر ایجاد «مرکزیت اقتصادی و مالی» برای آن، خود را رسماً میراث‌دار سنت «امپراتوری رم» به شمار می‌آورد، پس از شکست ویتنام اگر مانند رم مرزهایش در معرض تخاصمات مستقیم قرار نگرفت، بنیان فکری و امپراتوری را عملاً از دست داد.

ولی جهان قدرتمند و گستردة سرمایه‌داری در قرن بیستم را نمی‌توان با امپراتوری برده‌داران و زیتون‌کاران شبه‌جزیرة ایتالیا در آغاز دوران مسیحیت مقایسه کرد، این‌ها دو جهان متفاوت‌اند با میلیاردها سال نوری فاصله. شکست ایدئولوژیک ایالات متحد در ویتنام هر چند ثقیل و دیرهضم، نیازمند اتخاذ یک روش مشخص و سیاستگزاری مدبرانه بود. خلاصه می‌گوئیم، همانطور که بارها برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر مستقیماً اشاره کرده، این «شکست» می‌بایست با یک «پیروزی» جایگزین می‌شد. و دست سرنوشت این پیروزی را در همسایگی ایران و در سرزمین افغانستان برای یانکی‌ها به ارمغان آورد.

با این وجود به دلیل شکست سرمایه‌داری در جنگ ویتنام، و در آئینة همین شکست، برخورد آمریکا و دیگر مراکز تصمیم‌گیری در سطوح سیاست خارجی به طور کلی تغییر کرد. سرمایه‌داری که در توهم جهانشمولی «ارزش‌های» خود به شدت متزلزل شده بود، در این مرحله به این صرافت افتاد که مبارزه بر علیه «استالینیسم» را نه از طریق «مدرنیسم» و هماهنگی با داده‌های علمی و صنعتی جهان پیشرو، یا خلاصة مطلب از طریق گسترش سرمایه‌داری وابسته در محل، که از طریق هی کردن توده‌های متعصب و کوردلانی می‌باید به پیش راند که حاضرند «رهبران» این توده‌های بی‌شکل و ‌شمایل ‌شوند. البته در این روند دو مرحله را می‌باید از یکدیگر متمایز نمود. مرحلة نخست بهره‌گیری از تجربیات فاشیسم در اروپا بود. سرمایه‌داری پس از تجربة اروپائی خود در دهة 1930 تا 40، به صراحت دریافت که بهترین آنتی‌تز سوسیالیسم و تمایلات سوسیالیست در بطن توده‌ها تکیه بر پیشداروی‌ها، تعصبات و باورهای جمعی است. عملی که سرمایه‌داری در آلمان به آن دست یازید و در چارچوب «نازیسم» نهایت امر کار را به جنایت وحشیانة «اصلاح نژاد» ملت ژرمانیک نیز کشاند!

ولی برای بومی کردن فاشیسم در کشورهائی چون ایران،‌ افغانستان، عربستان سعودی و ... مرحلة دیگری نیز الزامی شد که در عمل اختراع نوعی «فلسفة» توجیهی بود. این به اصطلاح «فلسفه» می‌بایست توجیه‌کنندة‌ «توده‌گرائی» و «عوام‌گرائی» شود! تا با تکیه بر آن عوامل وابسته به سرمایه‌داری این شبه‌فلسفه را در سیاست‌های داخلی خود خصوصاً در ارتباط با «روشنفکرنمایان» داخلی وسیلة توجیه توده‌گرائی در مناطق‌ مسلمان‌نشین کنند، و از آن کارت برنده‌ای در زمینة پیشبرد سیاست‌های سرمایه‌داری در مناطق دیگر جهان بسازند. پر واضح است که هدف اصلی از ساخت و پرداخت این قماش «فلسفه» در واقع فقط مشتعل کردن تعصبات نزد گروه‌های بی‌فرهنگ و اوباش شهری بود؛ نوعی «استراتژی شهری» که به تدریج خصوصاً در ایران به دلیل درجة بالای «شهرنشینی» از اهمیت و ارزش فوق‌العاده‌ای برخوردار می‌شد.

با این وجود این شبه‌فلسفه هر چند قرار بود در خدمت اوباش باشد، به دلیل کم‌سوادی و بی‌اطلاعی اوباش نمی‌توانست از ریشه و بنیاد توسط اینان پایه‌ریزی شود. در نتیجه طی همین سال‌ها شاهدیم که در غرب فیلسوف‌نمایانی سر از کاسه به در آوردند و در توجیه آنچه «مسیرهای متفاوت» در تحولات فرهنگی ملت‌ها می‌خواندند، به پدیده‌ای تحت عنوان «رشد متفاوت فرهنگی» میدان دادند. البته نمی‌باید فراموش کرد که در این نوع «نظریه‌پردازی» فقط یک اصل کلی مطرح بود: «ملت‌ها حق دارند از نوع ویژه‌ای رشد اجتماعی و سیاسی و اقتصادی برخوردار شوند که ارتباطی با الگوهای غرب ندارد!» به طور مثال، این نوع «فلسفه» چنین القاء می‌کرد که در روند رو به گسترش شهرنشینی در ایران سرکوب روزمرة زنان و جوانان در قالب تحمیل پوشش‌های «ارزشی»، به هیچ عنوان جنایت علیه انسان‌ها و لگدمال کردن آزادی آنان نیست، ‌ بلکه این وحشیگری‌ها نوعی «رشد اجتماعی متفاوت» می‌باید تلقی شود، و جهانیان ‌باید به این «تفاوت‌ها» احترام هم بگذارند!

چرا راه دور برویم، با تکیه بر همین روند ظاهراً «فلسفی»، سرمایه‌داری غرب خصوصاً در کشور ایران که نقشی بسیار کلیدی در روابط میان ملت‌های آسیای مرکزی و خاورمیانه ایفا می‌کند، پدیده‌ای به نام «حکومت اوباش» را در عمل تئوریزه کرد. و این تئوری‌های انسان‌ستیز به سرعت در اختیار اوباش و اراذل «ایرانی‌نما» و نانخور غرب قرار گرفت، که گروه‌هائی از آنان از قماش «استاد» سروش و «پرزیدنت» بنی‌صدر هنوز در قید حیات‌اند و همچنان مشغول «تئوریزه» کردن اصول دیکته شده از جانب اربابان!‌

حال پس از این مقدمة طولانی نگاهی خواهیم داشت به الزامات سیاسی جهت پیشبرد این نوع «فلسفة» حکومتی در داخل کشور، و نیازهای تبلیغاتی در ارتباط با خارج از مرزها. همانطور که در آغاز گفتیم مسئلة «انتخابات» برای این حکومت بسیار پایه‌ای است، دلیل نیز پس از این مقدمه کاملاً روشن است: حکومت اسلامی در ایران می‌باید «نمادی» از تمایلات توده‌های مردم «معرفی» شود. توده‌هائی که در این دیکتاتوری سیاه و قرون‌وسطائی می‌باید بر پایة همان فلسفه‌بافی‌های نوکران سرمایه‌داری گام به گام «رشد متفاوت اجتماعی» را نیز تجربه کنند!

با این وجود در بطن تبلیغات «خررنگ‌کن» سرمایه‌داری، و در مسیر این به اصطلاح «رشد متفاوت اجتماعی‌» که برای ما ملت با دستپاچگی سر هم کردند، نشانه و معیار همان «انتخابات» است! اینکه چطور در بطن یک نظریه‌پردازی «متفاوت»، نشانه و معیار می‌باید همان باشد که در غرب تصور می‌شود، بخوبی نمایانگر «دست‌ساز» بودن و مصنوعی بودن این «نظریه‌سازی» است. به صراحت می‌بینیم این نظریة تماماً استعماری به صورتی تئوریزه شده که بتواند در افکار عمومی جهانیان «مشروعیت» فرضی این نوع حکومت‌ها را بخوبی «بازتاب» دهد! وجه مشخصة دمکراسی در افکارعمومی غرب چیست؟ «انتخابات»! خلاصه به همین دلیل بود که روح‌الله خمینی، فرد بی‌فرهنگ و بی‌اطلاعی که نه به انسان معتقد بود و نه اصولاً آزادی و حزب و تشکیلات و فلسفه و دولت را می‌شناخت، پس از سقوط شاه آناً فرمان برگزاری «رفراندوم» می‌دهد!

بله، نیاز حکومت اسلامی به برگزاری «انتخابات» همانطور که می‌بینیم یک نیاز استراتژیک داخلی و خصوصاً خارجی است. و ما در همین راستا تمامی تشکیلاتی را که شرکت فعال مردم در این نوع «انتخابات» را در بوق و کرنا می‌گذارند، وابسته و دست‌نشاندة اجنبی می‌دانیم. به همچنین ما تمامی گروه‌هائی را که از «نتایج» فرضی این انتخابات، از مرحلة شمارش، تا مرحلة سرکوب‌های شهری و ... قصد بهره‌برداری سیاسی دارند نیز دست‌نشانده و اجنبی‌پرست به شمار می‌آوریم.

امروز پس از گذشت سه دهه از کودتای ننگین 22 بهمن 57، کودتائی که نظریة «دولت‌اوباش» را توسط بلندگوهای «بی‌بی‌سی» و اراذل نانخور سرمایه‌داری بر ملت ایران حاکم کرده، خط مبارزه با حکومت قرون وسطائی اسلامی کاملاً روشن و واضح شده. اگر گروه‌هائی ترجیح می‌دهند در خط استبداد و حمایت از تئوری «دولت اوباش» جا خوش کنند مسئله به خودشان مربوط می‌شود، ولی تحریم انتخابات به صورت گسترده از جانب مردم، و تعیین «اهداف روشن انتخاباتی» در روزهای آینده از مهم‌ترین گام‌هائی خواهد بود که در راه جایگزینی «تئوری دولت ‌اوباش» با یک تئوری انسانی و دمکراتیک در جامعه به آن نیازمندیم.






نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۶/۰۲/۱۳۸۸

کورالله!


پس از نمایشات ضدایرانی که توسط گروه‌های «اسلام‌گرا» در برابر ساختمان سازمان ملل در نیویورک به راه افتاد، و طی آن اینان عملاً خود را نمایندة «ملت ایران» نیز جا زدند، شاهد بودیم گاری شکستة تبلیغاتی که در جهت توجیه مواضع این گروه‌ها در سطح رسانه‌ای به راه افتاده بود، در عمل در سربالائی افتاد. در مطالب پیشین عنوان کرده بودیم که «اجماع» گروه‌های وابسته به واشنگتن و دیگر محافل غرب بر محور «اسلام حکومتی» دچار فروپاشی شده، و به دلیل همین فروپاشی نیز به هم‌میهنان تبریک گفته بودیم. با این وجود همانطور که می‌توان حدس زد برخی محافل به این سادگی‌ها دست از لقمة چرب‌ونرم «اسلام حکومتی» نخواهند شست، و دلیل این «تعلق خاطر» نیز در ابعاد سیاسی، استراتژیک و اقتصادی کاملاً واضح است. در واقع یکی از اهداف اصلی نویسندة این سطور نشان دادن دلائل واقعی «تعلق‌خاطر» غرب به حکومت اسلامی است؛ «تعلق خاطری» که ساختار رسانه‌ای جهانی، با مخدوش نمایاندن رابطة اندام‌وار «تهران ـ واشنگتن» پیوسته سعی در پنهان نگاه‌داشتن آن داشته.

جهت توضیح این «تعلق خاطر» تاکنون مطالب گسترده‌ای در این وبلاگ به رشتة تحریر در آمده، ولی به طور خلاصه چند محور اصلی آن را می‌باید در همینجا بار دیگر به صورتی فهرست‌وار ارائه کنیم، چرا که توضیحات آتی نیازمند آن‌ها خواهد شد. با اینهمه در این مقطع برای جلوگیری از اطالة کلام بررسی مسائل کودتای 22 بهمن 57 را در دوران ‌«جنگ‌سرد»، علیرغم اهمیت استراتژیک و تاریخی آن به کنار می‌گذاریم.

به هر تقدیر پس از فروپاشی اتحاد شوروی نیز خط ارتباطی که واشنگتن و «تهران خمینی‌زده» را در چارچوب روابط استراتژیک به یکدیگر متصل کرده بود نه تنها هنوز فعال باقی مانده که در آئینة روابط تغییر یافتة منطقه‌ای از اهمیت بیشتری نیز برخوردار شده است. رئوس این «تعلقات خاطر» را به طور بسیار فشرده می‌توان در چند سرفصل خلاصه کرد؛ که در رأس آن مسئلة اقتصاد نفت قرار دارد. ارتباط دیرینة واشنگتن با تهران که پس از کودتای 22 بهمن به صورت «زیرزمینی» دنبال شد، امروز می‌تواند در زمینة قیمت‌گذاری نفت برای غرب بسیار سرنوشت‌ساز باشد. می‌دانیم که یکی از مهم‌ترین اهداف ایالات متحد در اشغال نظامی عراق اعمال کنترل بر قیمت‌سازی «نفت‌خام» و حفظ نظارت کاخ‌سفید بر شاهرگ‌های ارتباطی انرژی است. اگر امروز قیمت نفت‌خام به 70 دلار در هر بشکه بالغ شده، تصور قیمت احتمالی نفت در شرایطی که رژیمی همچون بعث بر عراق حاکم باقی می‌ماند می‌توانست لرزه بر اندام صاحبان صنایع در غرب بیاندازد. ولی نمی‌توان «اقتصاد نفت» را تنها دلیل معرفی کرد.

به استنباط ما امروز ارتش ایالات متحد و هم‌پیمانان‌اش در افغانستان، با صرف هزینه‌های سرسام‌آور و تحمل فشارهای روزافزون در حال پایه‌ریزی ساختاری هستند که در آن «اسلام‌ حکومتی» به عناوین مختلف نقش سیمان نظریه‌پردازی و ملت‌سازی و قوم‌پروری را بر عهده گرفته. در این چشم‌انداز منطقه‌ای پرواضح است که حضور حکومت اسلامی در تهران، به دلیل نقشی که یک نظام اسلامی دیرپای می‌تواند در حمایت از سیاست‌های منطقه‌ای غرب ایفا کند بسیار مهم و سرنوشت‌ساز است. آیا امروز می‌توان تصور کرد که تلاش‌های واشنگتن در برقراری نظام‌های اسلامی در عراق و افغانستان در صورت ظهور یک حکومت لائیک در تهران به کجا خواهد کشید؟ مسلماً اوضاع واشنگتن در چنین شرایطی بسیار «قمردرعقرب» خواهد شد.

پس از بررسی فشردة بالا که می‌بایست به عنوان سرفصلی با نام «نقش اسلام در پایه‌ریزی حکومت‌های دست‌نشاندة غرب بر منطقه» ارائه می‌شد، لازم است در ادامه نیز سرفصل بسیار مهم‌تر و استراتژیک‌تری را مورد اشاره قرار دهیم: استفادة استراتژیک غرب از تضاد بنیادین و تاریخی دین‌اسلام با ارتدوکسی روس و بودائیسم هند!‌ می‌دانیم که در منطقة آسیای مرکزی دو کشور هند و روسیه از موقعیت استراتژیک بسیار مهمی برخوردارند، و جای تعجب نیست که ایندو کشور نه تنها به هیچ عنوان از سیاست‌های ایالات متحد پیروی نمی‌کنند که به دلیل ساختارهای جمعیتی و جغرافیائی کشوری قادر به کنار آمدن با اسلام‌گرائی در ارتباطات منطقه‌ای هم نیستند!‌ در عمل، اسلام نه تنها عصای دست حکومت ایالات متحد در ساخت و پرداخت تشکیلات وابسته و دست‌نشانده و تحمیل آن‌ها بر مناطق‌ مسلمان‌نشین شده، که همین «عصا» به صورتی کاملاً خودبه‌خود در دست دولت‌های دست‌نشانده تبدیل به چماقی بر علیه کرملین و دهلی‌نو خواهد شد. حال می‌باید یک سئوال کاملاً «منطقی» را پاسخ گفت: کدام عقل سلیمی این واضحات را در بررسی موضع‌گیری‌های استراتژیک غرب در منطقه از نظر دور می‌دارد، و تمامی سعی خود را مبذول خواهد داشت تا به آنچه نظام خبر‌پراکنی سرمایه‌داری غرب «جنبش دین‌خواهی» و «جمهوری‌ اسلامی» و «دمکراسی‌خواهی دینی» و ... لقب می‌دهد به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم «اصالت» و حقانیت بدهد؟

البته در این مطلب روی سخن با ایرانی‌نمایانی نیست که تحت عنوان آزادیخواهی و در عمل برای حمایت از امثال میرحسین موسوی و کروبی و غیره در غرب دست در دست محافل ضدبشری دکان «اسلام‌پروری» باز کرده‌اند. اگر درست بنگریم، اینان همان اوباش کمیته‌ها و سپاه پاسداران‌اند که تا دیروز در تهران با چماق و قمه به جوانان و زنان حمله می‌کردند، امروز هم به دلیل «ارتقاء رتبه» اجازه یافته‌اند تا برنامة خود را جلوی در ورودی ساختمان سازمان ملل به مورد اجراء بگذارند؛ حافظ منافع فاشیسم اسلامی باشند و به خیال خود مخالفان این نظام دست‌نشانده را در غرب به وحشت بیاندازند! زمانیکه شما در جهت توجیه یک نظام سرکوبگر گام برمی‌دارید چه تفاوتی دارد که ظاهرتان چیست، و در کدام کشور دنیا هیاهو به راه می‌اندازید؟ به کسانیکه یک جنایتکار به نام میرحسین موسوی را به عنوان نماد آزادیخواهان ملت ایران جا زده‌اند باید گوشزد کنیم که آقای موسوی در دفاتر پلیس بین‌الملل به دلیل قتل‌عام زندانیان سیاسی، سرکوب روزمرة مردم در سطح شهرها، نسل‌کشی در کردستان، آذربایجان و دیگر مناطق پرونده‌ای چند هزار صفحه‌ای دارند. اینهم حکایت قهرمان شدن کاشانی و مصدق و خمینی و مهاجرانی است؟ عجب پررو هستید! از یک سوراخ که نمی‌توان هزار بار یک ملت را گزید!

ولی همانطور که می‌توان حدس زد صحنه‌گردانی فقط به بازیگران «ایرانی‌نما» محدود نمی‌شود. انواع «خارجی» نیز در این بازار هست!‌ خارجیانی که اگر نمی‌توانند خود را ایرانی جا بزنند، برچسب‌های «آزادیخواه» و «انساندوست» را سریعاً از چنگول اربابان می‌گیرند و بر پیشانی می‌زنند، و هر کدام برای ما ملت «یک منبر می‌روند!» در کمال تأسف در میان این «خارجی‌ها» فردی همچون نوآم چامسکی نیز «بر» خورده. برای نویسندة این وبلاگ که سال‌های طولانی را به بررسی و تحلیل مواضع حقوقی و سیاسی چامسکی گذرانده، مسلماً موضع‌گیری صریح بر علیه وی کار ساده‌ای نیست. با این وجود همانطور که در وبلاگ «شیاد سبز» آوردیم، حمایت علنی چامسکی از میرحسین موسوی و اوباش‌پروری‌ای که تحت عنوان «جنبش سبز» با کمک ایادی حکومت اسلامی و تحت نظارت بنگاه‌های ضدایرانی «هوور» و «فریدام‌هاوس» و بی‌بی‌سی و ... به راه افتاده، قطره‌ای بود که جام را لبریز کرد! طی سالیان دراز، هم چامسکی ارتباط مستقیم خود را با جمکران و جنایات این حکومت دست‌نشانده پنهان داشته بود، و هم بسیاری از تحلیل‌گران نظریه‌های او سعی تمام داشتند که این نقطة سیاه را از پروندة سیاسی وی بزدایند. اگر خورشید همیشه در پشت ابر پنهان نمی‌ماند، نظریه‌پردازان نیز می‌باید پاسخگوی موضع‌گیری‌های‌شان باشند. و امروز در چارچوب همین استدلال نگاهی خواهیم داشت به مصاحبة چامسکی با یک ایرانی به نام «قانعی‌فرد» که در روزی‌نامة اعتمادملی، مورخ سی و یکم مردادماه سالجاری در تهران به چاپ رسیده.

نخست اینکه «اعتمادملی»، پیش از چاپ مصاحبة چامسکی در مطلب کوتاهی وی را طرفدار «لیبرال ـ سوسیالیسم» معرفی کرده! می‌دانیم که ابداع و دست‌کاری در نظریه‌های سیاسی و فلسفی، و خلاصة کلام مزخرف‌گوئی در حکومت اسلامی شیوه‌ای است رایج. و این فعالیت‌های «فرهنگی» از زمانی آغاز شد که خمینی، رهبر اوباش حوزه و بازار «اقتصاد را مال خر» دانست و قول داد که طلبه‌ها را بفرستد دانشگاه تا شش‌ماهه همه جراح و دکتر متخصص بشوند! با این وجود از آنجا که هدف اصلی نویسندة این وبلاگ علنی کردن جفنگ‌گوئی‌های اوباش حکومت اسلامی و سخنگویان فرامرزی این دستگاه دست‌نشانده است، در همینجا بگوئیم که نظریه‌ای تحت عنوان «لیبرال ـ سوسیالیسم» اصولاً وجود خارجی ندارد. اگر نویسندة «اعتمادملی» مقصودش «سوسیال ـ دمکراسی» بوده بهتر است بداند که لیبرالیسم و دمکراسی الزاماً از نظر مفاهیم سیاسی بازتاب نظریات مشابهی نیستند. ولی نهایت امر ما با تکیه بر شناختی که طی سالیان از شخص چامسکی به دست آورده‌ایم به صراحت می‌گوئیم که وی نه تنها «سوسیال ـ دمکرات» نیست که از نظر ساختار نظری و خصوصاً شیوة برخوردی که در نوشته‌هایش با بنیادهای سیاسی صورت داده، یک «آنارشیست» به شمار می‌رود. «نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر!»

حال اگر چاپ یک مطلب «توجیه‌گر» و تبلیغاتی در فضائی که مشتی آخوند و روضه‌خوان و اوباش ‌میدان‌بارفروشان تحت عنوان «آزادیخواهی» در کشور به راه انداخته‌اند، نمی‌تواند با استفاده از مصاحبة یک «آنارشیست» و حتی یک «سوسیال ـ دمکرات»‌ نتیجة تبلیغاتی مطلوب را فراهم آورد، شاید بهتر بود بجای اختراع ترکیب مضحک «لیبرال سوسیالیسم»، این مصاحبة «مسخره» را اصولاً چاپ نمی‌کردید. به هر تقدیر شاید لازم باشد یادآور شویم که در سایت چامسکی به این نوع «مصاحبه‌ها»، بر خلاف انواع «مورد تأئید» هیچگونه اشاره‌ای نمی‌شود. این نوع مصاحبه‌ها مخصوص جهان‌سوم صورت می‌گیرد، و در آن‌ها از زبان فردی به نام چامسکی مخاطب مزخرفاتی می‌شنود که اگر در فضای انگلیسی‌ زبان منتشر شود، «حاج‌‌آقا» را اصولاً از «ام. آی. تی» اخراج می‌کنند.

در آغاز این مصاحبه، آقای چامسکی درست پای جای پای آقای خمینی می‌گذارند: حمایت از کودتای 22 بهمن 57 و تأئید آن در مقام یک «انقلاب» کاملاً بجا و به موقع! چشمان شهلای آقای چامسکی اصولاً جنایاتی را که طی سالیان دراز در این رژیم تحت عنوان «انقلابیگری» بر علیه مردم ایران صورت گرفته نمی‌بیند. خانم آلبرایت، وزیر امور خارجة بیل کلینتن، قربانیان بمباران‌های ناتو در کوسوو را «خسارت جنبی» خوانده بودند، حتماً هزاران ایرانی هم که زیر دست و پای امثال میرحسین موسوی و خمینی و دیگران نابود شدند به زعم چامسکی در ردة «خسارت جنبی» قرار می‌گیرند.

خلاصة کلام جهت شناخت این «مهم» که چرا این به اصطلاح «انقلاب» بیش از آنچه از طرف ایرانیان یک تحول بزرگ و سرنوشت‌ساز و خصوصاً «مثبت» و انسانی تلقی شود، در بوق‌های استعماری جائی برای خود باز کرده، خواننده می‌باید به مطالبی که بالاتر عنوان کردیم، و حتی ارتباطات مشخص غرب با جهان اسلام در دوران «جنگ‌سرد» که در مطالب دیگر بررسی شده نگاهی بیاندازد. چامسکی در توجیه برخوردهای «خصمانة» حکومت اسلامی که از آغاز کار با آمریکا شروع شد، نگاهی نیز به گذشته و کودتای 28 مرداد 1332 می‌اندازد. البته اینکار را با استفاده از آثار «جفری ویتکرافت» صورت می‌دهد؛ نویسنده‌ای که از قضای روزگار در ارتباط با فعالیت‌های روزی‌نامه‌نگاری در رژیم منفور «آپارتاید» در آفریقای جنوبی پلکان ترقی را یک به یک طی کرده:‌‌

«البته جفری ویتکرافت محقق تاريخ در اين زمينه پژوهشی خاص انجام داده است. به قول او، کودتای حمايت شدة 28 مرداد از طرف آمريکا و انگلستان، حکومت دمکراتيک و مورد تأئيد پارلمان ايران را ساقط کرد.»


بله، باید به آقای چامسکی بگوئیم که «ویتکرافت» روزنامه‌نگار است، و در این مقام، بر خلاف ادعای ایشان نمی‌تواند «تحقیق» و «پژوهش» ارائه دهد، آنهم «پژوهشی» که ایشان در موضع «مهم‌ترین نظریه‌پرداز» ایالات متحد در مصاحبه‌های خود به آن «ارجاع» کنند! در ثانی «ویتکرافت» که کارش را در مجلة نیمه‌فکاهی «دی سپکتی‌تور» انگلستان آغاز کرده بود، فقط پس از مأموریتی چندساله در بطن رژیم منفور «نژادپرست» آفریقای جنوبی توانست به انگلستان بازگردد و پست مناسب در روزی‌نامه‌های علیاحضرت به دست آورد! آنان که ارتباط سیاست داخلی انگلستان با رژیم «آپارتاید» و فرستادگان ویژة علیاحضرت به آن دیار را می‌شناسند برای «تحقیقات» امثال ویتکرافت پشیزی ارزش قائل نیستند.

ثالثاً آقای چامسکی حتی در ارتباط با آنچه «تحقیقات» ویتکرافت معرفی می‌کنند نیز فقط مزخرف می‌گویند. هر چند ما قبول داریم که در 28 مرداد 1332 کودتائی در کشور ایران صورت گرفته، دولت مصدق، طرفداران وی در مجلس «فرمایشی» و حامیان بازاری و حوزوی وی از قماش «فدائیان اسلام» را نمی‌توانیم از نظر تاریخی به هیچ عنوان خارج از رژیم استعماری حاکم بر کشور ایران در آنروزها «تحلیل» کنیم. اینکه یک حاکمیت دست‌نشانده که در شهریور ماه 1320 توسط ارتش‌های متفقین به قدرت رسیده بود «پارلمانی» به معنای واقعی کلمه نیز داشته باشد، دیگر از آن جفنگیات است. پارلمانی که چامسکی به آن اشاره می‌کند، برگزیدة همان رؤسای شهربانی کل کشور بود که شخص مصدق را نیز بارها تحت عنوان نمایندة تهران و احمدآباد و غیره از صندوق بیرون کشیده بود. حال چطور شده که این «پارلمان» و شخص مصدق و احیاناً طرفداران‌‌اش کارشان «بجاست»، ولی آن شهربانی که این‌ها را از روز نخست سر کار آورده کودتائی می‌باید تلقی شود؟

خلاصه یا آنچه چامسکی «پارلمان» می‌خواند می‌باید نوع ویژه‌ای باشد، یا اینکه ایشان اصولاً از مسائل سیاسی و استراتژیک کشور ایران اطلاع درستی ندارند! و به قول معروف همینطور «شکمی»، در راستای هیاهوی سیاسی‌ای که همه روزه هنگام مطالعة نیویورک تایمز مشاهده می‌کنند، یک «تحلیل» هم تحویل مصاحبه‌گر داده‌اند. مصاحبه‌گر هم که می‌دانیم «خودی» است. ایشان بجای ریشه‌یابی برداشت‌های چامسکی که به عقیدة ما به غلط خود را «فیلسوف» می‌نمایاند، و به جای نشان دادن فراز و نشیب و تناقض سخنان وی، گویا در این میانه کارشان فقط به نصب «ضبط‌صوت» محدود بوده. در هر حال، آقای چامسکی در دنباله می‌فرمایند:

«از سال1953 تا 1979 [...] انگار همة شکنجه‌ها، ترورها، ظلم‌ها و بی‌رحمي‌های وی [شاه] تحت پوشش خبری قرار نمي‌گرفت. و آغاز آن از سال1979 بود. آنهم وقتی که شاه با رستاخيز و قيام مردم ايران، از کشور بيرون رانده شد، آنگاه گزارش‌ها و خبر از فجايع و سبعيت‌های مختلف در داخل ايران مرتباً بر روی رسانه‌ها مطرح شد.»


می‌بینیم که در اینجا چامسکی تلاش دارد به حساب خود بر نقصانی غلبه کند که در بالا به آن اشاره داشتیم، و آن را بی‌توجهی وی به سرنوشت ملت ایران هنگام ارائة تحلیل‌های سیاسی بر محور رخدادهای «انقلاب اسلامی» معرفی کردیم. در اینکه رژیم شاه یک دیکتاتوری و استبداد بود شکی نیست، ولی در این برخورد شاید لازم باشد حد اعتدال را نیز رعایت کنیم. رژیم شاه طی 37 سال حکومت به اندازة چند ماه دولت همین آقای میرحسین موسوی، که چامسکی در حمایت از مواضع‌اش جلوی در سازمان ملل بساط پهن کرده بود، جنایت و سرکوب به راه نینداخت. در ثانی، رژیم کودتای 28 مرداد سرکوب و استبداد را در چارچوب یک «مدرنیسم استعماری» توجیه می‌کرد!‌ حال بدون آنکه قصد حمایت از مواضع تبلیغاتی رژیم دست‌نشاندة پهلوی دوم را داشته باشیم، می‌باید از آقای چامسکی بپرسیم سرکوب ملت ایران امروز تحت چه عناوینی صورت می‌گیرد که اینهمه از نظر حضرت‌شان قابل‌ «چشم‌پوشی» و «اغماض» می‌باید تلقی می‌شود؟

بررسی تمامی جفنگیاتی که در این مصاحبة بچگانه به خورد مخاطب داده شده،‌ مستلزم صرف وقت و انرژی‌ای خواهد بود که به دلیل سطح نازل آگاهی مصاحبه‌کننده و مصاحبه شونده از مسائل مطروحه در واقع اتلاف وقت خواهد بود. ولی مهم‌ترین «حذفیات» در متن مصاحبه، مسئلة حذف موضوع استراتژی‌ها در خاورمیانه و آسیای مرکزی،‌ خصوصاً نقش روسیه و هند و سیاست‌های جدید ایالات متحد در منطقه است. در این مصاحبه، چامسکی همچون جوجه‌سیاست‌بازان غرب سعی تمام دارد که از روسیه و هند در عمل «فاکتور» بگیرد! بی‌توجهی‌ای که در دنبالة مصاحبه مواضع نظری وی را به عنوان یک نظریه‌پرداز کاملاً غیرقابل دفاع خواهد کرد. ولی توضیح این مسائل از حوصلة یک وبلاگ به مراتب فراتر می‌رود، با این وجود در همینجا عنوان کنیم که نوآم چامسکی با اجرای این به اصطلاح «مصاحبه» در عمل خود را از موضع «نظریه‌پرداز» به مرحله و مقام یک تبلیغات‌چی دون‌پایة سیاست‌های جاری کاخ‌سفید تنزل درجه داده! حال این سئوال مطرح می‌شود که چرا؟ چرا بعضی دست‌ها امروز پرده‌ها را از چهرة صحنه‌گردانان حامی حکومت اسلامی در غرب برمی‌دارند، و در پس این «تلاش‌ها» که معمولاً به صورت «خیرخواهانه» و کاملاً «اتفاقی» صورت می‌پذیرد، چه نیاتی پنهان شده؟ این‌ها مطالبی است که توضیح در باره‌شان کار را به درازا خواهد کشاند؛ شاید در فرصت‌های بعد به آن بپردازیم.



نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...