۴/۳۱/۱۴۰۴

رستاخیز روباه پیر!

 

 

پس از ناکامی دولت ترامپ و نتانیاهو در تحکیم پایه‌های استراتژی نوین آمریکا در منطقه که می‌بایست با نوعی کودتای «نظامی ـ مذهبی» رژیم ملایان را جایگزین کند،   همانطور که دیدیم سروصدای میرحسین موسوی،  جلاد دهۀ 1360 نیز بلند شد.  موسوی و باند ملاممد خاتمی در واقع سیاهی‌لشکر انگلستان در تهران‌اند،  و به دلیل وابستگی‌های حزب دمکرات آمریکا به انگلستان،  روابط نزدیکی نیز با سیاست‌های استعماری این حزب آمریکائی دارند.  دقیقاً به همین دلیل است که دنبالیچۀ سفارت انگلیس،  پاسدار علی لاریجانی سراسیمه به مسکو می‌شتابد!   در مطلب امروز ابتدا نیم‌نگاهی خواهیم داشت به پدیدۀ کودتای نظامی،  و تبعات کودتای ناکام اخیر در ایران.   سپس آرایش نوین سیاست غرب و نانخورهای‌اش را در ایران و منطقه تا حد امکان تحلیل خواهیم کرد.  پس ابتدا بپردازیم به «کودتا!»

 

همانطور که بارها گفته‌ایم،  تکیه‌گاه اصلی کودتا یک شاخۀ عملیاتی در ردۀ بسیار بالای نظامی است.  شاخۀ کودتا در وحلۀ نخست با حذف فیزیکی و یا بازداشت نظامیان بلندپایه،    حاکمیت بلامنازع خود را بر تمامی شبکۀ «نظامی ـ انتظامی» تأمین می‌کند،   سپس پای به مرحلۀ‌ «مردمی‌نمائی» خواهد گذارد.  در این مرحله است که اعضای دون‌پایه‌تر شبکۀ «نظامی ـ انتظامی» به صورت سازماندهی شده،  دست به تحرکات توده‌ای در سطح شهرهای عمدۀ کشور زده،   اعدام‌های دستجمعی،  تظاهرات،  تحرکات گستردۀ دانشجوئی،  درگیری‌های نمایشی،  انفجار و آتش‌سوزی و حتی قتل‌های خیابانی و ... به راه می‌اندازند،  باشد تا فضای اجتماعی تا حد امکان مشوش شود،  و عوامل کودتا بتوانند آنطور که شایسته است این فضا را اشغال کنند.   نتیجۀ منطقی این عملیات که عملاً جهت به نمایش گذاردن «محبوبیت» فرضی کودتاچیان به راه می‌افتد روشن است.   شبکه‌های مخالف سیاسی،  هنری،  عقیدتی و ...  در سطح جامعه منکوب،  منزوی و متواری خواهند شد!   پس از موفقیت در این مرحله است که کودتاچیان نیازمند مشروعیت می‌شوند.  در این مرحله،   شخصیت‌های مذهبی،  هنرمندان شناخته شده،  نویسندگان صاحب‌نام و ...  هر کدام به دلائلی ـ  فردی و یا محفلی ـ  پای به عرصۀ توجیه کودتا و تأئید عملیات کودتاچیان می‌گذارند.  

 

با این وجود،   پس از پایان جنگ اول جهانی،   به دلیل رشد سرسام‌آور قدرت عملیاتی و اقتصادی چند کشور در سطح جهان،  کودتا که سابقاً می‌توانست یک فعل‌وانفعال درونی تلقی شود،  جنبۀ جهانی پیدا کرد.   پس از این دوره،   یک اصل کلی در تمامی کودتاها غیرقابل تغییر باقی ماند؛  حمایت یک قدرت خارجی!   بله،  پس از میعاد جنگ اول جهانی،  کودتاچیان بدون حمایت یک قدرت تعیین‌کنندۀ خارجی،  هیچگاه قادر به حفظ سکان قدرت نبوده‌اند.

 

از سوی دیگر،  الگوی «ضدکودتا» نیز دقیقاً از همان روند کودتا پیروی می‌کند که بالاتر عنوان کردیم.   به عبارت ساده‌تر،  ضدکودتا در وحلۀ‌ نخست شاخۀ عملیاتی ردۀ بسیار بالا را هدف گرفته،  عوامل کلیدی را در این شاخه «حذف فیزیکی» می‌کند.   در مرحلۀ‌ بعدی،  فرماندهی رده‌های پائین‌تر را حذف کرده،   و به این ترتیب از تحرکات اجتماعی گسترده‌ای که برنامه‌ریزی شده جلوگیری به عمل خواهد آورد.   نتیجۀ منطقی این عملیات نیز کاملاً قابل پیش‌بینی است؛  سناریوی ایجاد تنش،  وحشت‌ اجتماعی،  درگیری‌های گستردۀ خیابانی و ... قابل اجرا نخواهد بود.  در چنین شرایطی می‌توان گفت که «ضدکودتا» پیروز شده،  و می‌تواند بر مشروعیت گذشتۀ‌ رژیم تکیه نموده،   از کسب مشروعیت نوین بی‌نیاز باشد!

 

از اینرو،   با تکیه بر الگوی رفتاری کودتا،  هر گاه یک تحرک کودتائی پیروز ‌شود طبیعی است که گروهی فرماند‌هان نظامی به صورت علنی و یا «پنهانی» امور کشور را در دست گیرند.  در نمونۀ کودتای سوم اسفند، کلنل رضاخان،  و پس از کودتای 28 مرداد 1332،  سرلشکر فضل‌الله زاهدی به صورت علنی قدرت را در دست گرفتند.   ولی در نمونۀ کودتای 22 بهمن 57،  که مدفوعات غرب و شرق از آن به عنوان «انقلاب اسلامی» یاد می‌کنند،   حسین فردوست و قره‌باغی به صورت «پنهانی» در رأس قدرت نظامی نشستند.   با این وجود،   در هر سه مورد،  پیروزی کودتا به تغییر کلی در ساختار قدرت منجر شد.   

 

حال بپردازیم به شکست کودتا یا پیروزی «ضدکودتا!»   در این حالت ساختار دولت بلاتغییر می‌ماند،  هر چند گروهی از فرماند‌هان ردۀ بالای نظامی که خواهان به دست گرفتن قدرت بوده‌اند،  حذف خواهند شد.   به همین دلیل نیز در نخستین مطلب در مورد کودتای ناکام 13 ژوئن سالجاری اشاره کردیم که به دلیل نبود هر گونه تغییری در ساختار قدرت دولت،‌   فرماندهانی که امروز حکومت ملائی آنان را «شهدای نظام» معرفی می‌کند،   همان فرماندهان کودتای ناکام هستند!   

 

فراموش نکنیم که کودتا همیشه با رهبران نظامی‌اش حاکم خواهد شد.  به طور مثال،  نتانیاهو و ترامپ برای تشکیل دولت کودتا به تهران نمی‌آیند.   و در شرایط کنونی که کودتا به عیان شکست خورده،   شاهدیم که دولت ملایان هیچ اشاره‌ای به دستگیری «رهبری کودتا» نمی‌کند!  حال این سئوال منطقی مطرح می‌شود که مگر این کودتا رهبر نداشته؟!   دولت ملایان بجای پاسخ به این سئوال،‌  با گرفتن انگشت اتهام به سوی اسرائیل‌ و ایجاد ابهام،  گنگ‌گوئی،  چرندبافی و ...  تلاش دارد تا همکاری گروه‌های مختلف نظامیان و پاسداران با چرخۀ کودتا را به حاشیه براند.    دلیل هم روشن است؛‌   علنی کردن لایه‌های کودتائی به صراحت نشان خواهد داد که ساختار حکومت ملائی خودش دست ‌در دست کودتا داشته!  ‌ اینک نگاهی بیاندازیم به تبعات کودتای ناکام!

 

نیازی نیست که بگوئیم ترامپ خواهان کودتای نظامی در ایران بوده؛   عدم پیروزی این عملیات نیز معنائی جز تضعیف سیاست ترامپ در ایران و به طور کلی در کل خاورمیانه نخواهد داشت.   با این وجود،  روشن است که برخی پایتخت‌های بزرگ جهان با این کودتا مخالفت کرده‌اند،   ولی در داخل کشور،  ‌ به دلیل وابستگی ساختاری حکومت ملایان به غرب،  مشکل بتوان طیف واقعی حامیان و مخالفان کودتا را دقیقاً مشخص کرد.   طی تقریباً نیم‌قرن که از برقراری مضحکه‌ای به نام حکومت اسلامی می‌گذرد،  ساختار قدرت آنچنان لغزنده،‌  نامتعادل و متزلزل باقی مانده که حتی علی‌ خامنه‌ای را نیز می‌توان طرفدار کودتا معرفی نمود!  یا اینکه با توجه به سفر ناگهانی حسن روحانی به قم،  می‌توان تصور کرد که گروه عمده‌ای از روحانیون حاضر در رأس هرم قدرت،  در صورت پیروزی کودتا خود را جهت ایفای نقش «مشروعیت‌بخشی» مذهبی از پیش آماده کرده بودند.    

 

از اینرو شکست کودتا همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم،   موضع علی خامنه‌ای و به طور کلی روحانیت شیعه را در ایران به شدت تضعیف کرده است.   وابستگی این حضرات به شبکۀ‌ کودتا امروز در افکارعمومی کشور،  خصوصاً نزد آنان که از جمله «فدائیان» اسلام راستین به شمار می‌روند واضح‌تر از آن است که قابل کتمان باشد.  از سوی دیگر،   عدم معرفی رهبران کودتا؛   لاپوشانی حکومت در مورد فعالیت‌های «شبکۀ نفوذ صهیونیسم» در ایران؛  تزلزل دولت در روابط بین‌المللی؛  عروج مضحک و دوبارۀ امثال علی لاریجانی در مقام «سیاستگزار»،   و ... سئوالاتی مطرح می‌کند که پاسخ منطقی و اساسی به آن‌ها برای حاکمیت حکم زهر هلال را دارد.   در نتیجه،  حکومت ترجیح ‌داده در مورد این مسائل سکوت کامل اختیار کند؛  و این سکوت به هیچ عنوان به نفع طیف روحانی حاکم تمام نخواهد شد.   

        

تضعیف نقش روحانیت شیعه در حکومت ایران به صورت منطقی دو گزینه را در برابر ملت قرار خواهد داد.   گزینۀ نخست اوج‌گیری نظامیگری است،   و گزینۀ دیگر گشایش فضای اجتماعی و خروج از دین‌پناهی.  گزینۀ کودتا و نظامیگری همانطور که دیدیم شکست خورده،   ولی شاهدیم که علی خامنه‌ای با تلاشی مذبوحانه گزینۀ دوم را نیز نفی می‌کند!  وی با بیرون کشیدن کارت روحانیون و شخصیت‌های شناخته شده و مورد تنفر عمومی و قرار دادن‌شان در رأس امور به زبان‌بی‌زبانی می‌گوید،‌  گزینۀ‌ کودتای نظامی شکست خورده،   ولی حکومت اسلامی در برابر گزینۀ‌ گشایش فضای اجتماعی خواهد ایستاد و همچنان  به «موج‌سواری» بر گردۀ انقلاب اسلامی ادامه می‌دهد.   ولی پر واضح است که این روند قابل دوام نیست.  خصوصاً که فضای منطقۀ خاورمیانه نیز به دلیل شکست کودتای کلیدی‌ای که در ایران سازماندهی شده بود،  پای در زلزله‌ای بنیادین گذارده.

 

سیاست منطقه‌ای دونالد ترامپ و دولت فعلی اسرائیل ـ   اینان روی برگ برندۀ کودتای 13 ژوئن سرمایه‌گزاری کلانی کرده بودند ـ‌   اینک در بن‌بست قرار گرفته.  این یک واقعیت غیرقابل تردید است که دولت اسرائیل در ساختار کنونی‌اش فقط می‌تواند از طریق گسترش تعرض نظامی به موجودیت‌اش ادامه دهد.  ولی گزینۀ گسترش تعرض نظامی از سوی تل‌آویو و حمایت از آن توسط واشنگتن در سربالائی تحولات منطقه به شدت به نفس‌نفس اوفتاده. خلاصه بگوئیم،  اگر سیاست تعرض نظامی تل‌آویو به نقطۀ پایان برسد،‌  هم نتانیاهو سقوط خواهد کرد،‌   و هم دونالد ترامپ می‌باید با سیاست منطقه‌ای آمریکا در خاورمیانه وداع کند.    و در صورت وقوع چنین «فاجعه‌ای»،  خصوصاً از نقطه‌نظر مالی واشنگتن هزینۀ بسیار سنگینی خواهد پرداخت.   چرا که دولت‌های چین، ‌ روسیه و هند به تدریج در خاورمیانه و بر سر منابع نفت و گاز این منطقه جای پای‌شان را محکم می‌کنند.  و اگر از منظر اقتصادی آمریکا خود آنقدرها نیازمند منابع انرژی نباشد،   با استقرار میان دولت‌های منطقه و مصرف‌کنندگان جهانی انرژی،   برای خود اهرمی قدرتمند جهت گسترش نفوذ سیاسی و نظامی‌ فراهم آورده.   با فروپاشی نفوذ کذا،   هژمونی آمریکا در بسیاری از مناطق دیگر نیز به نقطۀ پایان خواهد رسید. 

 

به همین دلیل شاهد اوج‌گیری سیاست لندن ـ  اعزام لاریجانی ـ  به مسکو هستیم.  فراموش نکنیم لاریجانی همان کسی است که در بحران جنبش‌سبز،  در مقام رئیس مجلس ملایان،  حتی پیش از تأئید شورای نگهبان پیروزی میرحسین موسوی را به صورت رسمی تبریک گرفته بود!   به استنباط ما دولت کارگری انگلستان که امروز رهبری شاخۀ دوم سیاست محافل غرب را در جهان در دست گرفته،  علیرغم تقابل منافع با روسیه در اوکراین،  تلاش دارد با بیرون کشیدن کارت همکاری‌های مقطعی با مسکو،  سیاست آمریکا را در خاورمیانه تا حد امکان از گزند قدرت‌های جهانی محفوظ نگاه دارد.  و به هر ترتیب که شده،  دین تاریخی خود را به واشنگتن،   در ازای کودتای 28 مرداد ادا کند.   روشن‌تر بگوئیم،   لندن ترامپ را به حاشیه می‌راند؛   با حمایت از ایدۀ «فلسطین مستقل» زاویه‌ای تند بر علیه نتانیاهو ایجاد می‌کند؛  و با علم به اینکه عدم حمایت مسکو و پکن از کودتا،   به شکست آن منجر شده، مهرۀ‌ شناخته شده محفل حامی کودتا را جهت مذاکره و هماهنگی با روسیه به  مسکو اعزام می‌نماید،  و  ... و اینهمه صرفاً جهت حفظ حیات سیاست واشنگتن در منطقه که منبع تغذیۀ مناسبی برای لندن نیز به شمار می‌رود. 

 

باید دید مسکو و پکن در برابر این بازی سیاسی نوین چه عکس‌العمل‌هائی نشان خواهند داد.  پر واضح است که حداقل مسکو،  به دلائل ژئوپولیتیک آنقدرها در راه موفقیت سیاسی روحانیت شیعه پستان به تنور نخواهد چسباند.   ولی تجربه نشان داده،   آنهنگام که بتواند از روحانیت ـ  چه شیعه و چه سنی ـ  چماقی جهت پیشبرد مطامع منطقه‌ای‌اش بسازد،   در به کارگیری آن کوچک‌ترین تردیدی به خود راه نمی‌دهد.