۴/۲۸/۱۴۰۴

قیچی استعمار و رفراندوم!

 

 

 

پس از طوفان سهمگینی که به دلیل شکست کودتای 13 ژوئن در ایران به راه اوفتاد،  و منطقه و بسیاری کشورها را در تلاطم فرو برد،‌   اینک پای به نوعی آرامش پس از طوفان گذارده‌ایم.   ولی نمی‌باید دچار توهم شد،  چرا که این آرامش گذراست.    بازندگان توطئۀ کودتا ‌خیز برداشته‌‌اند تا به حساب خود «آب رفته را به جوی» بازگردانند؛   برندگان نیز آنقدرها سرخوش و بی‌خیال نیستند،   چرا که می‌دانند،  «گرگ زخمی» از گرگ گرسنه به مراتب درنده‌ترست.   در حال حاضر چند جبهۀ شناخته شدۀ سیاسی را در داخل و خارج مرزها می‌توان رصد کرد،   و مسلماً جبهه‌های دیگری که به چشم نمی‌آیند در سایه‌ها همچنان فعال‌اند.   در مطلب امروز نیم‌نگاهی به سلوک سیاسی جبهه‌هائی‌ می‌اندازیم که قابل رویت‌اند،   و نقش‌شان را در افق تغییرات ژئوپولیتیک منطقه دنبال می‌کنیم.  پس نخست برویم به سراغ ملایانی که در رأس حکومت جمکران نشسته‌اند!

 

از آنجا که حاکمیت فعلی در کشور ایران خود دست‌پروردۀ سازمان‌های اطلاعاتی غرب به شمار می‌رود،  مشکل بتوان تضادی بنیادین میان اهداف کودتای ناکام و مطالبات واقعی این حاکمیت مشاهده نمود.   به عبارت ساده‌تر،  ملایان بیش از آنچه با کودتا و کودتاچیان به قولی «زاویه» داشته باشند،   از شکست کودتا نگران شده‌اند.   چرا که پیروزی کودتا می‌توانست برای گروه‌ کثیری از اینان در رأس هرم قدرت،   نوعی زنگ ‌تفریح به شمار آید.   ابزاری شود جهت تسویه حساب‌های فردی و گروهی؛   تصفیه‌های سیاسی،  بازسازی‌های ایدئولوژیک استعماری؛  حساب‌سازی‌ها و لفت‌ولیس‌ها،  سفرها و حذف برخی مهره‌ها و جابجائی برخی دیگر جهت بهینه کردن ارتباطات با سازمان‌های اطلاعاتی غرب و ...  از اینرو به صراحت شاهدیم که به طور مثال علی خامنه‌ای،  رهبر حکومت ملایان پس از شکست کودتا هیچگونه تلاشی جهت تغییر مسیر حاکمیت به خرج نداده.   ورای آن،   سعی دارد افکار عمومی را نیز هر چه بیشتر تحریک کند.  

 

به عنوان نمونه،  در بیانات علی خامنه‌ای پس از شکست براندازی،  به آنچه دولت و حکومت مورد تأئیدش،  «نفوذ عوامل اسرائیل» می‌نامند، هیچ  اشاره‌ای نمی‌بینیم.    البته پیشتر هم بارها گفته‌ایم که مسئلۀ‌ «عوامل نفوذی اسرائیل» در ایران بازی سیاسی‌ای است که ملایان عالماً و عامداً برای تطهیر خود از طریق گرفتن انگشت اتهام به سوی دیگری به راه انداخته‌اند.  این عوامل به اصطلاح نفوذی،   جز مقامات حکومت‌ نیستند.   در نتیجه،  اینجا سئوالی مطرح می‌شود؛  سکوت علی خامنه‌ای را در اینمورد چگونه می‌توان تحلیل کرد؟  آیا وی با سکوت در این موضوع به زبان بی‌زبانی وابستگی حاکمیت ملایان به آمریکا و اسرائیل را «کلید» زده؛   آن را «طبیعی» جلوه می‌دهد؟    یا اینکه قصد دارد با تهییج و تحریک مخالفان واقعی وابستگی به آمریکا،   اینان را بر علیه دولت و حکومت به شورش و عملیات ایذائی وادار نماید؟   بالاخره تکلیف ملت ایران با آنچه اینان «عوامل نفوذی اسرائیل» معرفی می‌کنند،  چیست؟!  و نقشی که دولت در برابر این «پدیده» بازی می‌کند چگونه می‌باید تحلیل شود؟     

 

از سوی دیگر،  شاهدیم که سازمان تبلیغات اسلامی تریبون نماز جماعت تهران را به آخوند صدیقی سپرده.   نیازی نیست که بگوئیم از این «سازمان استعماری» انتظار معجزه نداریم.  ولی در شرایط حساس کنونی،‌   این عمل جز توجیه‌ تلاش‌های کودتائی منتسب به آمریکا و اسرائیل هیچ پیام دیگری نمی‌تواند داشته باشد!  به صراحت بگوئیم،  حاکمیت با این عمل به مردم اعلام می‌دارد،  فردی که خود و نزدیکان‌اش تا زیر مژگان در مرداب فساد مالی  مغروق‌اند،  و حتی پرونده‌شان نیز در جریان است،  امام جمعۀ شما خواهد بود!  حاکمیت به صراحت می‌گوید،‌  بدانید و آگاه باشید که چنین است و جز این نخواهد شد!  حاکمیت به زبان‌ بی‌زبانی می‌گوید،   فاسد و فاسدپروریم،    زورگو و زورگیر؛   قلندر در برابر ملت‌ایم‌،  و همانطور که دیدید دریوزه و فراری از برابر دشمن!   بله،  معنای این نوع پیام‌ها روشن است؛   اینان به صراحت از ملت می‌خواهند تا در میعادهای کودتائی آتی جهت بیرون کشیدن کشور از منجلاب چنین دستگاه زبون و فاسدی به جرگۀ کودتاچیان بپیوندند!

 

در کنار قلندرهای «پوشالی‌ای» که علی خامنه‌ای در رأس‌شان ایستاده،   دکانی نیز به نام «اصلاح‌طلبی» افتتاح شده!   جماعت اصلاح‌طلب تلاش دارد تا بحران را «خانگی» بنمایاند.   به عبارت دیگر،   اینان مشکل را نه در روابط استعماری‌ای که منجر به کودتای 22 بهمن 57 شد،   که در شیوۀ عمل چند تن در رأس حکومت می‌بینند.  ولی این جماعت نیز در عمل،   جز کودتاچی نیستند!   چرا که طی 8 سال دولت ملاممد خاتمی،  اصلاح‌طلبان که هم دولت و هم مجلس را در دست داشتند،  جز بحران‌سازی‌های اجتماعی و سیاسی ـ  قتل‌های زنجیره‌ای،  ضرب‌وشتم و قتل در خوابگاه دانشجویان،  قتل روزنامه‌نگاران،  تعطیلی روزنامه‌ها،  و ... ـ   هیچ دستاوردی نداشتند.   نهایت امر عطاءالله مهاجرانی،   رئیس کودتاچیان اصلاح‌طلب را نیز می‌بینیم که امروز در شهر لندن لنگر انداخته و به اسلام‌پناهی مشغول است!        

 

و اما سردستۀ کنونی این جماعت اصلاح‌طلب،   میرحسین موسوی است که پیشنهاد می‌کند تا ملت با یک رفراندوم نوع حکومت را «مشخص» نماید!   موسوی گویا نمی‌داند که رفراندوم در هر حال در سنت سیاسی دمکراسی‌ها،   جهت تعیین نوع حکومت برگزار نمی‌شود.  از این گذشته،   برگزاری رفراندوم در شرایطی که هیچ حزب و جریان قابل اعتنای سیاسی در کشور وجود ندارد،   و رسانه‌ها از هر قبیل در کنار رادیو و تلویزیون و حتی اینترنت در محاق سانسور حاکمیت اوفتاده چه معنائی می‌تواند داشته باشد جز عوام‌فریبی؟   بله،   این ملایان بودند که با لات‌بازی،  پدیدۀ رفراندوم «آری یا نه به جمهوری اسلامی!» را خلق کردند؛   نتیجۀ هولناک‌اش را نیز امروز شاهدیم.   خلاصه بگوئیم،  بازی کردن و وررفتن با «ابزار دمکراسی» به هیچ عنوان به استقرار دمکراسی منجر نمی‌شود.  شاید نیم‌نگاهی به تحرکات اصلاح‌طلبان در این مرحله ضروری باشد.    

 

به استنباط ما،  اگر در دوران ملاممد خاتمی،   اصلاح‌طلبان به دنبال کودتای «نظامی ـ مذهبی» و کشیدن «انقلاب اسلامی» به جانب غرب،  و خصوصاً خروج از جرگۀ نفوذ روبه‌رشد روسیه بودند،   امروز نیم‌نگاه‌شان به سلطنت‌طلب‌هائی است که خارج از مرزها در آغوش سازمان سیا «پروار» می‌شوند.   از اینرو در کمال تعجب «رفراندوم» پیشنهادی میرحسین موسوی،  با آشی که رضا پهلوی تحت عنوان «رفراندوم» و تعیین سرنوشت برای ما ملت روی بار گذارده هماهنگی نشان می‌دهد!  البته اگر فراموش نکرده باشیم،  اعلیحضرت آریامهر هم برای انقلاب سفیدی که جان‌. اف. کندی فرمان‌اش را صادر کرده بود،‌ «رفراندوم» بر پا فرمودند! 

 

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   برگزاری رفراندوم،‌   آنهم جهت تعیین سرنوشت ملت هیچ معنا و مفهومی نمی‌تواند داشته باشد.   موضوع مورد اعتنا در یک «رفراندوم» نمی‌تواند تمامیت یک حکومت و مسائل یک کشور را بازتاب دهد.   رفراندوم عموماً بر سر موضوعات «حاشیه‌ای»،   اگر نگوئیم کم‌اهمیت برگزار می‌شود،  نه جهت تعیین سرنوشت ملت‌ها.  باری حّب زهرآگین رفراندوم را نخست آریامهر و سپس خمینی و لات‌ولوت‌های‌اش پیشتر در ایران به خورد ملت داده‌اند،  و امروز می‌باید با صدای رسا به تمامی آن‌هائی که برای «رفراندوم» خیز برداشته‌اند بگوئیم،  دکان‌تان را تخته کنید،  دیگر بس است!

 

ولی شکست کودتا در کشور آمریکا نیز تلاطم قابل توجهی به راه انداخته.   پس از آنکه گند این کودتای «آمریکائی ـ اسرائیلی» در آمد،  به ناگاه گریبان دونالد ترامپ را نیز در مسئلۀ «پدوفیلی» گرفته‌اند.    بله،   روزنامۀ وال‌ستریت جورنال،  یکی از مهم‌ترین نشریات وابسته به راست‌گرایان و جمهوری‌خواهان،   و مدیریت‌اش،   یعنی روبرت مرداک که خود از مهم‌ترین شخصیت‌‌های جمهوریخواه به شمار می‌رود،  پروندۀ «پدوفیلی» را زیر دماغ ترامپ گذاشته‌اند.  به صراحت بگوئیم،   اگر این اتهامات،  حتی در حدی تلویحی مورد تأئید مقامات حقوقی قرار گیرد،   شکست ترامپ در انتخابات میاندوره‌ای کلید خواهد خورد!  و پایان ترامپیسم را پیش از خروج ترامپ از کاخ‌سفید شاهد خواهیم بود.    

 

شاید به همین دلیل است که بار دیگر سروصدای اصلاح‌طلبان را در ایران می‌شنویم  ـ   اصلاح‌طلبی در واقع در دوران بیل کلینتن،  جهت گسترش ارتباط غرب با ایران و کشاندن این روابط به درون جمهوری‌های مسلمان‌نشین و سابقاً‌ شورائی پایه‌ریزی شده بود.   و هر چند در همان دوران نیز اصلاح‌طلبان کاری از پیش نبردند،   امروز دیگر شرایط هیچ ارتباطی با دوران کلینتن ندارد.    اوکراین در آتش جنگ می‌سوزد؛  اسرائیل در جنگی فرسایشی،  نخست در غزه و لبنان،  سپس در ایران،   و اینک در سوریه گرفتار آمده؛   قدرت اقتصادی چین کمر آمریکا را شکسته،  و در این میانه حکومتی متمایل به غرب،  و گریزان از دمکراسی در ایران تمامی تلاش خود را به خرج می‌دهد تا کارت‌های مورد نظر آمریکا ـ  سلطنت‌طلبی اسلامی،  اصلاح‌طلبی،  اصول‌گرائی، اسلام‌گرائی،‌  و ... ـ  را همچنان زنده نگاه دارد.          

 

در واقع حکومت ملایان و اصلاح طلبان به صورت دو تیغۀ قیچی عمل می‌کنند.  تیغۀ حکومت در مسیر تحریک افکارعمومی و ایجاد خشم و نفرت،  و اصلاح‌طلبان و شاه‌الله در  راه «نجات فرضی» ایرانیان!    تحرکات حکومت با تیز و آروغ رهبر،‌   در مورد «پیروزی بر آمریکا و اسرائیل»،   و به ویژه نادیده گرفتن قربانیان آنچه جنگ 12 روزه می‌خوانند آغاز شد.  سپس با تریبون دادن به آخوند صدیقی،   ‌و ابقاء جنتی و دیگر اوباش منفور ملت در شورای نگهبان ادامه یافت.   همزمان شاهد کشتار سازمان‌یافتۀ‌ غیرنظامیان توسط نیروهای انتطامی هستیم؛   شلیک به سرنشینان اتومبیل‌ها و سپس یافتن «مأموران خاطی!»    وظیفۀ‌ الهی این مأموران ارعاب ملت است!   عملیات خرابکارانه ـ   انفجار و آتش‌سوزی‌ ـ   و انتساب آن به اسرائیل،  و ایجاد اختلال در شبکۀ توزیع آب‌ و برق و ... و به ویژه کوفتن بر طبل «امکان تهاجم نظامی دوبارۀ اسرائیل» بخش دیگری از تحرکات حکومت است.   اینهمه با هدف عاصی کردن مردم و هی کردن‌شان  به سوی «ناجیان» فرضی.   «ناجیانی» که در داخل و خارج مرزها بر طبل «رفراندوم» می‌کوبند!           

 

بله،  علیرغم تمامی توضیحاتی که در بالا آوردیم،  مسئلۀ امروز ایران همان است که پس از فروپاشی اتحاد شوروی بوده.   آمریکا نمی‌خواهد در ایران دست از اسلام بشوید؛   روسیه جهت گسترش «سیاسی ـ اقتصادی» کشورش نیازمند حفظ روابط گستردۀ تجاری با ایران است؛   چین به دنبال لنگرگاه‌های نظامی و استراتژیک در دریای عمان و خلیج‌فارس است؛   و ...  از اینروست که حکومت ملایان دست‌نشاندۀ غرب جهت لبیک به مطالبات واشنگتن،   ایران را هر دم از یک بحران به بحران دیگری فرومی‌اندازد.   باشد تا مخالف‌نمایان‌اش در داخل و خارج بتوانند،  رفراندوم را به عنوان  «راه  نجات ایران» ارائه دهند و کشور را به مسیر مطلوب آمریکا هدایت نمایند!

 

 

 

 

 

 

              

 

  

 

 

 

 

              

 

 


۴/۲۶/۱۴۰۴

«قحبۀ پیر» و رفراندوم!


 

پس از ناکامی در اجرای طرح کودتا،  طرحی که با همکاری سازمان سیا،  دولت اسرائیل و خصوصاً شبکۀ «دولتی ـ نظامی» حکومت ملایان سازماندهی شده بود،    سیاست منطقه به یک‌باره پای در تلاطمی پایه‌ای گذارده.  حملات بی‌سابقۀ پهپادی بر علیه شرکت‌های نفتی غرب در کردستان عراق،   حملۀ «منتسب» به اسرائیل به مرکز فرماندهی نظامی در همسایگی کاخ ریاست‌جمهوری سوریه،   سفرهای آشکارونهان «مقامات» پاکستانی به ایران و ... جملگی نشان از تغییرات سیاست‌های جهانی در منطقۀ خاورمیانه دارد.  ولی شاید مهم‌ترین تغییری که می‌باید مورد بحث قرار داد پروژۀ بیرون کشیدن دوبارۀ کارت سوختۀ میرحسین موسوی و جریان جنبش‌سبز است.   حضور دوبارۀ جنبش‌سبز در گفتمان سیاسی ایران به صراحت نشان می‌دهد که ترامپ،  ناامید از برنامه‌های خود به زرادخانۀ حزب دمکرات،  یعنی خیل اصلاح‌طلبان دخیل بسته.  در مطلب امروز تلاش می‌کنیم نقش جنبش‌سبز را تا حد امکان بشکافیم.      

 

ریشۀ بحرانی را که «جنبش سبز» نام گرفته،  می‌باید در اعتراض عمومی به انتخابات ریاست جمهوری ـ 23 خردادماه سال 1388 ـ جستجو کرد.   در این میعاد،   در اعتراض به پیروزی احمد‌ی‌نژاد حرکتی وسیع در سطح کشور به راه اوفتاد،  و پر واضح است که رقیب وی،   میرحسین موسوی به صورت «طبیعی» خود را در رأس این جریان گستردۀ سیاسی ببیند!   به همین دلیل نیز جنبش‌سبز به پروندۀ سیاسی میرحسین موسوی سنجاق شد،‌  ولی واقعیت جز این است!  چرا که از دیرباز در حکومت ملایان انتخابات مضحکه‌ای خیابانی بوده؛   احدی برای آن اهمیت ملی و میهنی قائل نبوده و نیست.   و در عمل جنبش‌سبز تحرکی سیاسی بر علیه حکومت اسلامی،  قانون اساسی،  ولایت‌فقیه و کل نظام ملائی می‌باید تلقی گردد.  مسائلی که به هیچ عنوان در پروندۀ سیاسی امثال میرحسین موسوی و هم‌پالکی‌های‌اش نمی‌تواند جائی داشته باشد.  در واقع  میرحسین موسوی در این گیرودار تبدیل شده بود به شمشیری دولبه!   از یک‌سو نمایندۀ خودخواندۀ نظام ولایت‌فقیه بود،   و در رأس جنبشی اعتراضی سعی داشت آن را به بیراهه بکشاند.   و از سوی دیگر،  در میدان سیاست جهانی غرب،   عاملی بود مطلوب جهت ایجاد بحران و فراهم آوردن زمینۀ فروپاشانی و کودتای نظامی در همین حکومت!  ولی هماهنگی موسوی با سیاست‌های جهانی غرب،  و خصوصاً شکست‌ همین سیاست‌ها در ایران،   حکومت ملایان را مجبور کرد تا از وی شخصیتی «حصرنشین» بسازد!  

 

حصرنشینی میرحسین موسوی بیشتر به این دلیل است که وی اصولاً فاقد شخصیت سیاسی است.   سطح اطلاعات و دانش سیاسی موسوی ابتدائی، کودکستانی و در واقع بدوی است! علاوه بر بدویت،  ‌ این شخصیت فرهیخته  فاقد قدرت کلام نیز هست،  و به هیچ عنوان شخصیتی فره‌وش تلقی نمی‌شود.   چند اطلاعیه‌ای که موسوی در آغاز جنبش‌سبز صادر کرده بود،   بی‌بُتگی و بدوی‌ات نگرش سیاسی‌اش را عملاً به اثبات رساند.   از این رو «اربابان» با الهام از مثل معروف،‌  «تا مرد سخن نگفته باشد،  عیب و هنرش نهفته باشد» به این نتیجه رسیدند که موسوی بهتر است حرف نزند!   خلاصه بگوئیم،  اولیای امور نقش وی را در مقام «مجسمۀ اعتراضی» به مراتب «سازنده‌تر» تلقی کردند.     

 

ولی از همان دوران،  اگر موسوی در خفقان «مصلحتی» سیاسی به سر می‌برد،  شمشیر دولبه‌اش در نقش‌آفرینی‌های سیاست خیابانی حضور فعال دارد.  در هر برهه‌ای که ملت ایران بر علیه حکومت ملائی دست به اعتراض می‌زند،   موسوی و طرفداران نشاندارش ـ اصلاح‌طلبان و باند ملاممد خاتمی ـ  جهت ابتر کردن حرکت اعتراضی ملت پای به میدان می‌گذارند.  وظیفۀ اینان سنجاق کردن اهداف مبتذل اسلامی،  انقلابی،  بومی و عرفی و خصوصاً ملائی به هر حرکت اعتراضی ملت است.  هرگاه تحولات اجتماعی از بوتۀ آزمایشات ملی سر برون آورده،   نهایت امر سنت‌های قرون‌وسطائی ـ  دینی،  عرفی، سنتی،‌  استبدادی و ...  ـ  را تهدید می‌کند،   و زمینه‌ساز جنبش «مدرنیته» در کشور می‌‌شود،   نقش مخرب موسوی و گروه وابسته به وی کلیدی خواهد شد.

 

در همین راستا،‌  به هیچ عنوان جای تعجب نیست که پس از شکست کودتای مضحکی که برنامه‌اش را دونالد ترامپ و نتانیاهو مشترکاً پایه‌ریزی کرده بودند،   شاهد آفتابی شدن سروکلۀ آقای موسوی نیز بشویم.   طی تاریخ بارها به صراحت دیده‌ایم که چگونه کودتاهای نظامی مسیر تحولات اجتماعی را در کشورهای متفاوت تغییر داده‌اند.   در کشور خودمان کودتاهای سوم اسفند،  25 شهریور،   28 مرداد و خصوصاً 22 بهمن 57 را شاهد بوده‌ایم؛  نتایج هولناک‌شان را نیز متحمل شده‌ایم.   ولی آنچه در تاریخ ملت‌ها کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد،  تأثیر کودتاهای ناکام است.   بله کودتای پیروز سرنوشت‌ساز است،  ولی فراموش نکنیم که نوع شکست‌خورده‌اش نیز در همان مقیاس سرنوشت‌ساز خواهد بود.

 

نخست ببینیم موسوی در بیانیه‌اش چه می‌گوید؟  وی که امروز بیش از 84 سال از عمر پربار و پرافتخارش می‌گذرد،  خواستار رفراندوم،   برگزاری انتخابات جهت تشکیل مجلس موسسان و خصوصاً تدوین قانونی اساسی‌،   هماهنگ با جامعۀ امروز ایران می‌شود!  این نگرش در ظاهر کاملاً «منطقی» می‌نماید،  ولی از آنجا که فردی چون موسوی چنین بیانیه‌ای صادر کرده جای سئوال باقی است.   موسوی طی زندگی‌ سیاسی‌اش به صراحت نشان داده که دشمن ایران و طرفدار پوپولیسم و مردم‌ستائی است؛   رهبری استبدادی را تأئید می‌کند؛   اعتنائی به مبانی اعلامیۀ جهانی حقوق بشر ندارد؛  اعدام‌های دستجمعی نگران‌اش نمی‌کند؛   از تقلب و رأی‌سازی ـ  دوبار بیرون کشیدن علی خامنه‌ای به عنوان رئیس‌جمهور از صندوق‌ها در دوران نخست‌وزیری‌اش ـ  ابائی ندارد؛  و ...  حال باید پرسید  چه شده که چنین «شخصیت» متقلب،  فرصت‌طلب و سرکوبگری که حتی قانون حجاب اجباری نیز از ابداعات او و همسرش به شمار می‌رود،   اینچنین رنگ عوض کرده و از خود تصویر انسانی ارائه می‌کند؟ 

 

بله،  از شما چه پنهان،   امثال موسوی درس‌شان را خوب بلدند!  برای این جماعت فرصت‌طلب و سرکوبگر ابزار متفاوتی که در دمکراسی‌ها جهت بررسی افکارعمومی و قرار دادن حاکمیت در مسیر مطالبات اجتماعی به کار گرفته می‌شود ـ  رفراندوم،  انتخابات،  تشکیل مجالس مقننه و موسسان و ... ـ   بهترین ابزار جهت برقراری پوپولیسم،  سرکوبگری و انسان‌ستیزی است.  ولی جهت اطلاع «جناب مهندس» در همینجا عرض کنیم،‌   سازوکار ابزار متفاوت دمکراسی زمینۀ سیاسی و اجتماعی لازم را نیز می‌طلبد؛   این ابزار می‌باید در حیطه‌ای بسیار کنترل شده مورد استفاده قرار گیرد.   از سوی دیگر،  صاحب‌نظران،   پروسۀ رفراندوم را در عمل یکی از خطرناک‌ترین شیوه‌های مراجعه به افکارعمومی معرفی می‌کنند.   چرا که سازوکار رفراندوم می‌تواند ضدحقوقی باشد؛   به  الهامات پوچ و پوچ‌سازی‌ها،  توهمات و احساسات عوام‌الناس مشروعیت قانونی و وجاهت حقوقی اعطاء کند.  و از قضای روزگار،   اگر رفراندوم یک روند شناخته شده در دمکراسی‌هاست،  به کارگیری آن در شرایط نامناسب می‌تواند جهت تحمیق انسان‌ها و پایمال کردن حقوق انسانی،   به یکی از شناخته‌شده‌ترین سازوکارهای تاریخ تبدیل شود.  

 

به طور مثال،  اگر امروز ملت ایران اینچنین به زنجیر یک حاکمیت تمامیت‌خواه و بی‌لیاقت گرفتار شده،    اینهمه را مدیون همان پروسۀ رفراندوم ضدحقوقی‌ای هستیم که پس از سقوط پهلوی،  با سرعتی چشم‌گیر توسط دولت موقت مهدی بازرگان و شخص روح‌الله خمینی برگزار شد.   بله در آن دوران،  و در جامعۀ سرکوب شدۀ آریامهری،   اگر در هنگامۀ ورود به «دروازه‌های تمدن بزرگ» طی ساعات متمادی از نعمت آب و برق بی‌نصیب بودیم،  در عوض مسجدسازی و روضه‌خوانی،  ملاپرستی و آخوندپروری‌ کاملاً به راه بود.   دولت امیرعباس هویدا هر کجا کم ‌آورد،  یک مسجد و حسینیه‌ با چند سر آخوند پدوفیل و منحرف و خودفروخته کاشه کرد.   شبکۀ‌ تبلیغاتی ساواک هم از این بساط کعبۀ آمال،‌  و از آن جانوران،   شخصیت‌های سرنوشت‌ساز اجتماعی،  فلسفی و سیاسی تحویل جوانانی ‌داد که اگر از نعمت نوشتن و خواندن به زبان مادری‌شان آنقدرها بهرهمند نبودند،   در سرسپردگی تام و تمام به اوهام و خرافات و هیاهوی پوچ دین‌پناهی روزگار می‌گذراندند.   این چنین بود که هیاهوی دین‌پناهی سراسر کشور را فراگرفت،‌  و امروز شاهدیم که امثال میرحسین موسوی،  که خود محصول همین جوسازی استعماری است،   در شرایطی که در 84 سالگی ادعای سخنگوئی نسل‌ جوان کشور را دارد،   همچنان با قرقره کردن آیات نامفهومی از کتاب قصه‌ای که قرآن کریم می‌خوانند سخن‌‌اش را آغاز می‌کند.   آیا واقعاً فردی به نام میرحسین موسوی،  و طرفداران‌اش می‌دانند با چه جامعه‌ای روبرو هستند؟   به صراحت بگوئیم،  خیر!     

 

پر واضح است که پس از ناکامی کودتای آمریکائی 23 خرداد،  حکومت ملایان پای در بحرانی ساختاری بگذارد؛  این بحران از هم اکنون آغاز شده،  و هر دم عمق و سرعت بیشتری خواهد گرفت.   امروز نقش نیروهای نظامی و انتظامی،  و عملکرد هماهنگ دستگاه دولت و تشکل‌های مختلف سیاسی ـ  چه در داخل و چه در خارج ـ  جهت تأمین زمینۀ مساعد برای این کودتا غیرقابل انکار است.   انتساب عملیات ایذائی در داخل مرزها ـ   انفجارها،  عملیات حذفی،  بمب‌گزاری‌ها و ... ـ  به عوامل اسرائیل مسخره‌ است؛  نان قرض دادن به تل‌آویو است.   اسرائیل نه چنین لوژیستیک گسترده‌ای دارد،   و نه قادر خواهد بود اینگونه عملیات را 2 هزار کیلومتر دورتر از مرزهای‌اش «مدیریت» کند.  این عملیات تحت نظارت ارتش،  سپاه پاسداران،   دولت و تشکیلات بسیج به پیش رانده شد؛   البته اینهمه تحت نظارت آمریکا و با پول آمریکا! 

 

اینجاست که شاهد حضور دوبارۀ «جناب مهندس» و پیشنهادات اسلامی و انسان‌سازشان  می‌شویم!   دلیل هم کاملاً روشن است.  می‌باید در شرایطی که حکومت دست‌نشاندۀ‌ اسلامی جوانان کشور را با «آمریکن دیریم» در برابر کنسولگری‌های آمریکا به صف کرده،  رفراندوم هم به راه بیاندازیم!   اصلاً پیشنهاد می‌کنیم «آق مهندس» در رفراندوم‌شان بپرسند:   «کجا می‌خواهید بروید،  تا از دست ملا خلاص شوید،  کالیفرنیا یا استرالیا؟!»  و در صورت برگزاری موفقیت‌آمیز این رفراندوم،‌  مجلس موسسان را هم تشکیل خواهیم داد.   اعضای مجلس مشخص‌اند؛  مجلسی متشکل از آخوندهای فکل‌کراواتی با یک پای‌ در عمق مرداب متعفن دین مبین،  و پای دیگر در گرو روسپی‌خانه،   در کنار خواهران دینی با بینی‌های ‌بریده و لبان سیلیکونی،   ملبس به آخرین مُد لس‌آنجلس،   و خصوصاً همگی‌ تحت تعالیم فلاسفۀ مکتب چلوکبانی‌های ورشکستۀ آمریکا و ...    اینان برای‌مان قانون اساسی جدیدی خواهند نوشت!  قانون اساسی‌ای ملهم از مک‌کارتیسم آمریکائی،  با سُس دین مبین و تشیع دوازده امامی!   بله،    این چشم‌اندازی است که امثال میرحسین موسوی در برابر ملت ایران ترسیم می‌‌کنند.   ولی برای‌شان خبرهای بدی آورده‌ایم.  

 

اگر دوران بروبیای اسلام «ضداستبداد» و دین‌مبین به سر آمده،  برقراری «دین رسمی» به شیوه ساسانی نیز دیگر در این مُلک غیرممکن است.   اگر گوش شنوا دارید خواهید شنید که ایرانی با صدای رسا فریاد می‌کند:  نه سلطنت دینی،  نه چریک دینی،  نه سیاست‌مدار دینی!  از اینرو،   میرحسین هم بجای سرازیر کردن  اشک تمساح برای آیندۀ کشوری که در ویرانی‌اش لحظه‌ای تردید به خود راه نداده،   چه بهتر که امروز به فکر کفنی خوشدوخت و سنگ قبری متناسب با «خدماتی» باشد که به ملت ایران ارائه کرده.