۶/۲۶/۱۳۹۰

بربادرفته‌ها!



به تدریج ابعاد و زوایای آشکار و پنهان پدیده‌ای که در نظام رسانه‌ای جهان «بحران بدهی‌های دولتی» خوانده می‌شود از پرده برون می‌افتد.   این به اصطلاح «بدهی‌ها» که برخی محافل مالی در ایالات متحد از وجود فرضی‌‌شان جهت تضعیف مواضع باراک اوباما استفاده کرده و از این مسیر اعتبار مالی کاخ‌سفید را به زیر سئوال بردند،  پدیده‌ای است همچون «بحران هسته‌ای» در حکومت اسلامی،  البته در ابعادی به مراتب گسترده‌تر و فراگیرتر.   خلاصه بگوئیم،  «مشکل مالی» به صورتی که در نظام رسانه‌ای عنوان می‌شود به هیچ عنوان وجود ندارد؛   همانطور که «تهدید هسته‌ای» نیز در بحران هسته‌ای حکومت اسلامی وجود خارجی نداشت.  

با مقایسة دو نمونة بالا،   به این نتیجه می‌رسیم که مذاکراتی در جریان اوفتاده و برخی محافل قدرتمند از طریق هیاهو پیرامون این «مذاکرات» سعی دارند در این میانه سهم‌ بیشتری برای خود تامین کنند.   به عبارت دیگر،   این هیاهوی‌ رسانه‌ای جهت پوشش دادن به مسائل دیگری به راه می‌افتد،   هر چند در مورد «بدهی‌» کشورهای اتحادیة اروپا و حتی ایالات متحد این هیاهو در عمل از ابعاد گستردة جهانی برخوردار شده. 

ولی از قدیم گفته‌اند،  «دروغگو کم حافظه است!»   به همین دلیل  بر اساس گزارش روزنامة  «لوموند»،   در می‌یابیم که علیرغم بدهی‌های کذا،  شرکت سهامی «ایرفرانس ـ کی‌. ال. ‌ام» 50 فروند هواپیمای ایرباس خریداری کرده،   و سفارش 50 فروند دیگر را نیز در دستور کار قرار داده!   در سال 2004،  شرکت «سهامی» کذا از ادغام «ایرفرانس» و «کی‌ال‌ام» هلندی سر برآورد،   و علیرغم عنوان «شرکت سهامی»،‌  اختیارش به دست دولت‌های فرانسه و هلند است.   حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر دولت‌های اروپائی،  بر اساس هیاهوی رسانه‌ها در معرض ورشکستگی قرار گرفته‌اند،   چگونه به خود اجازه می‌دهند دست به چنین سرمایه‌گزاری عظیمی در میانة بحرانی بزنند که فرضاً «بدهی‌» دولت‌ها به «بانک‌ها» به وجود آورده؟

از سوی دیگر،  به گواهی تجربیات تاریخی در امور مالی و اقتصادی،  هنگام آغاز بحران‌های گستردة جهانی،   نخستین صنعتی که ضربة‌ اول را متحمل خواهد شد خطوط هواپیمائی است.  چرا که مسافرت از طریق هواپیما به صرف سرمایة هنگفتی نیاز دارد که نمی‌توان آن را با تکیه بر لشکر «بینوایان» تأمین کرد.   حال،  حتی اگر برخی مدعی شوند که بحران به یونان،  اسپانیا،  ایتالیا و ... مربوط می‌شود و فرانسه و هلند در آن گرفتار نیستند،  باز هم این سئوال بی‌جواب می‌ماند که در شرایطی اینچنین بحرانی،  چگونه شرکت‌های مذکور گسترش سفرهای هوائی را پیش‌بینی کرده‌اند؟   خبر سفارش پنجاه فروند هواپیما در کنار ده‌ها «خبر» دیگر به صراحت نشان می‌دهد که آنچه تحت عنوان «بحران بدهی‌ها» در غرب به راه افتاده فقط یک «خالی‌بندی‌» رسانه‌ای است؛  می‌ماند اینکه هدف چنین بحران‌سازی رسانه‌ای چه می‌تواند باشد؟ 

به استنباط ما مسئله به تقسیم مناطق نفوذ «سیاسی ـ مالی» در شرایط استراتژیک نوین بازمی‌گردد.   شرایطی که طی چند سال گذشته با اوج‌گیری قدرت روسیه،  هند و چین مواضع غرب را مورد تهدید قرار داده.   این شرایط سه منطقة استراتژیک را شامل می‌شود که مهم‌ترین‌شان مرزهای شرقی اتحادیة اروپا است.   دو منطقة دیگر،  شمال آفریقا و کشورهای جنوب غربی روسیه،   یعنی ایران و ترکیه را در بر می‌‌گیرد!  در وبلاگ امروز به مرزهای شرقی اتحادیة اروپا نگاهی می‌اندازیم.  

زمانیکه دیوار برلین فروریخت،   استنباط غرب،  حداقل در چارچوب تبلیغاتی که به راه افتاد این بود که،   «غرب پیروز شده!»  به همین دلیل نیز اتحادیة اروپا به قصد تحکیم منافع پایتخت‌های غربی،   به سرعت به جانب اروپای شرقی منحرف شد.   این اتحادیه از آغاز  جهت تأمین نفوذ ایالات متحد در کشورهای سابقاً «محور»،  یعنی آلمان،  ایتالیا و فرانسه و ایجاد انسجام مالی و صنعتی میان اینان پایه‌ریزی شد.   ولی با فروپاشی دیوار برلین مأموریت دیگری نیز بر عهدة این «اتحادیه» گذاشتند:   گسترش مرزهای سرمایه‌داری وابسته به غرب تا حد امکان در سرزمین‌های شرق اروپا!

اگر کشورهائی از قبیل یونان و پرتغال و اسپانیا که از شرایط اقتصادی‌ای غیرقابل تلفیق با اروپای «صنعتی» برخوردارند به سرعت به دامان اتحادیه فروافتادند،   مسلماً دلیلی جز این نداشت که «اتحادیة اروپا» امتدادی مالی و اقتصادی بر «سازمان آتلانتیک شمالی» به شمار می‌رفت.   به همین دلیل نیز عضویت کشورهای مذکور در این سازمان «نظامی ـ امنیتی» به صورت «طبیعی» به معنای گسترش مرزهای «اتحادیه» به این کشورها بود!   ولی شاهدیم که پس از فروپاشی دیوار برلین و ورود کشورهائی از قبیل لهستان،  مجارستان و ... به این اتحادیه،   در عمل اتحادیة اروپا سعی داشت صورتبندی را به طور کلی «وارونه» کند.   

در صورتبندی جدید،  عضویت در سازمان «ناتو» پیش‌شرطی جهت حضور در اتحادیه نبود؛  کاملاً بر عکس!  اینبار اتحادیه می‌خواست خود را به پیش‌فرضی جهت تحکیم مواضع سازمان ناتو در اروپای شرقی تبدیل کند.   به اینصورت که با تحکیم مواضع «مالی ـ اقتصادی» اتحادیه در کشورهای سابقاً «کمونیست»،   مرزهای‌ این اتحادیه به درون اروپای شرقی کشیده می‌شد و نهایت امر،   گسترش نفوذ «سازمان ناتو» به سوی مرزهای روسیه عملی می‌گردید!

ایجاد پول واحد اتحادیة اروپا یعنی «یورو»،   آنهم با دستپاچگی و تبلیغات فراوان قسمتی از همین یورش به سوی مرزهای شرقی بود.   یورشی که فرضاً می‌بایست در برابر گسترش نفوذ «روبل» روسیه «سدسکندر» ایجاد کند.   کار هیاهوی تبلیغاتی بجائی رسید که جمهوری آذربایجان،  گرجستان و ارمنستان نیز «رسماً» قسمتی از قارة اروپا «تعریف» شده،   مراکز تصمیم‌گیری در غرب گسترش مرزهای اتحادیه به اینکشورها را نیز «طبیعی» می‌دانستند!   در «تبلیغات» ارائه شده،   تمامی اروپا عضو طبیعی «اتحادیة اروپا» به شمار می‌رفت!  

در این مقطع،  از بررسی دقیق پیش‌فرض‌هائی که این برخورد «غیرقابل توجیه»،   از منظر استراتژیک می‌توانست در قلب اروپا،  خصوصاً در ارتباطات مسکو با لندن و پاریس ایجاد کند،  اجتناب می‌کنیم،  ولی این امر مسلم بود که نوعی «جنگ مالی» به راه افتاده.   واشنگتن که می‌دانست با ورود «رسمی» روسیه به قارة اروپا و فروپاشی قرنطینة «جنگ‌سرد» داستان شیرین «دلار جهانی» با بحران روبرو خواهد شد،  سعی کرد با حمایت از «یورو» و اروپائی نمایاندن این واحد پولی،  آن را جایگزین دلار کند؛   عملی که حداقل طی چند سال گذشته با موفقیت فراوان روبرو بوده.  روبل به اروپا نرسید،  هر چند دلار از این سرزمین بکلی رخت بر بست! 

جالب اینکه،  یکی از مسائل و مشکلاتی که امروز تحت عنوان «بدهی‌ دولت‌های اروپائی»‌ علم شده به حضور فراگیر یورو به عنوان یک «واحد پول استراتژیک» بازمی‌گردد.   یک واحد پولی،   هر آنچه باشد،  صرفاً با تکیه بر بانک،  صنایع و خدمات نخواهد توانست از موجودیت خود در برابر تهاجم واحدهای پولی دیگر دفاع کند.  یک واحد پولی نمایندة تمام و کمال یک حاکمیت است؛   به بانک و صنایع و خدمات نیازمند خواهد بود،   ولی تصمیم نهائی را قدرت نظامی‌ای می‌گیرد که در قفای این واحد پولی می‌ایستد و منافع این حاکمیت را در تخالف با مهاجمان به پیش می‌راند.  اروپای غربی در مصاف با نفوذ «نظامی ـ امنیتی» روسیه فاقد چنین پتانسیلی است؛   خصوصاً پس از آنکه ایالات متحد ترجیح داد خارج از پادرمیانی‌های سازمان ناتو،   دست به حل و فصل مشکلات خود با روسیه،  چین و هند بزند.  به این ترتیب اروپا در کنار یک سازمان فروریخته و پوسیده به نام «ناتو»،   که دیگر فلسفة وجودی‌اش را نیز از دست داده،  تنها ماند.     

جالب اینجاست که علیرغم عدم حضور انگلستان در واحد پولی «یورو»،   طی سفر اخیر نخست‌وزیر اینکشور به مسکو است که شاهد عقب‌نشینی عملی «یورو» در برابر فشار روسیه می‌شویم.   عقب‌نشینی‌ای که تحت عنوان «هماهنگی» لندن با مواضع مسکو در لیبی خود را نشان داد.   در لیبی نیز لندن به سیاق معمول قصد داشت همچون دیگر «انقلابات» مشتی اوباش و اراذل شهری را مسلح کرده،   تحت عنوان «افراد مستقل‌الرأی» به قدرت برساند و از طریق آنان اهرم‌های مورد نیاز خود را در زمینة سیاست‌های بین‌المللی فعال کند.  خلاصه دقیقاً همان عملیاتی را انجام دهد که در ایران،   به طرق مختلف پس از کودتای کلنل آیرون‌ساید تا به امروز به منصة ظهور رسانده.  شاهدیم که «استقلال» فرضی اوباش کذا بهترین راه‌ ممکن جهت حل معضلات لندن در تقابل با افکارعمومی و خصوصاً منافع مسکو بوده؛   پروژه‌ای که در آخرین تلاش‌ بی‌ثمر لندن در ایران،  یا همان «جنبش سبز» شکست خورد،  و تمامی اعتبار سیاسی انگلستان را نیز بر باد داد.  

سفر شتابزدة دیوید کامرون،   دست در دست نیکولا سرکوزی به لیبی،   آنهم دو روز پس از بازگشت از مسکو به صراحت نشان داد که به قدرت رسیدن «مستقل‌الرأی‌ها» در این‌کشور خارج از انتظارات «معقول» می‌باید تلقی شود.   به عبارت ساده‌تر،   اینبار لندن و پاریس می‌باید در برابر آنچه در لیبی به وقوع می‌پیوندد رسماً و در برابر افکارعمومی «قبول مسئولیت» کنند.   و می‌دانیم که برخورد استعماری با منافع ملت‌ها به معنای مردود دانستن مسئولیت‌ پایتخت‌های مهم سرمایه‌داری در برابر مسائل و بحران‌هائی است که نوکران‌شان در این کشورها به راه می‌اندازند.   

به طور مثال،   دهه‌هاست که آفریقای سیاه توسط «دولت‌های مستقل» غارت می‌شود،  پول این غارت نیز در بانک‌های غرب انبار شده.  ولی هیچیک از دولت‌های غربی حاضر به قبول مسئولیت خود در قبال موجودیت «دولت‌های پوشالی‌ای» که شهروندان‌شان را قتل‌عام می‌کنند نخواهد بود؛    این است راه و رسم ادارة مناطق «استعمارزده!»   راه و رسمی که گویا با عقب‌نشینی منطقة یورو دچار تحول اساسی و پایه‌ای شده.

بی‌دلیل نیست که «تیموتی گیتنر»،  وزیر خزانه‌داری ایالات متحد،  پس از سفر کامرون به لیبی،   به شدت اروپا را مورد حمله قرار داده و خواستار اتخاذ یک «سیاست منطقی» در برابر بحران مالی اروپا و یورو می‌شود!  به عبارت ساده‌تر،  ایشان به عنوان حامی «منافع استعماری» ایالات متحد در لیبی،  حال که افسار اسلامگرایان را «شل‌تر» از آنچه می‌پنداشته می‌بیند،   جهت تأمین آنچه قرار بوده لات‌های «اسلامگرا» و دست‌ساز واشنگتن به خزانة ایالات متحد سرازیر کنند،  قصد باجگیری از اروپا و واحد «یورو» را دارند.   در تاریخ 16 سپتامبر 2011، فرانس‌پرس می‌نویسد:

«ایالات متحد در هشداری که آنقدرها از طرف مسئولان اروپائی جدی گرفته نشد،   از منطقة یورو درخواست کرد تا با بسیج نقدینگی کافی  به حل بحران پایان‌ناپذیر بدهی‌ها پرداخته،   از خطرات هولناکی که شکاف در این اتحادیه می‌تواند ایجاد کند بپرهیزد.» 

باید پرسید آقای تیموتی گیتنر به چه دلیل اینهمه به جنبش‌وجوش افتاده‌اند؟  همین چند روز پیش بود که یک محفل تصمیم‌گیرندة سرمایه‌داری در ایالات متحد،   اعتبار دولت فعلی را عملاً از منظر مالی به زیر سئوال برد؛   چرا گیتنر بجای «حمله» به اروپا نگاهی به سیاست‌های جاری در کشور خودش نمی‌اندازد؟  جواب مشخص است؛  از قضای روزگار مشکلات دولت آمریکا قرار بوده از طریق به قدرت رسیدن اوباش اسلام‌گرا در لیبی،   و حمایت از هم‌نوعان اینان در الجزایر عملی شود!   حال که دولت‌های انگلستان و فرانسه،   علیرغم منافع استعماری‌شان مجبور شده‌اند مسئولیت عملیاتی را در لیبی بر عهده گیرند،   بهره‌برداری‌های نامشروع ایالات متحد،   چه در اقتصاد لیبی و چه در صحرای جنوبی الجزایر که بیش از 5 دهه به طول انجامیده به پایان خود نزدیک می‌شود.   خلاصه جیغ‌وویغ «تیموتی» بی‌دلیل به هوا بلند نشده؛  نه تنها اعتبار سیاسی انگلستان در ایران از دست رفته که منافع استعماری آمریکا نیز در صحرای لیبی و الجزایر «بر باد رفته» تلقی می‌شود.          

ولی اگر تیموتی گیتنر با هیاهو و سروصدا از اروپائی‌ها باج می‌خواهد،  جواب‌اش را نیز آلمان که نزدیک‌ترین حاکمیت اروپای غربی به مسکو به شمار می‌رود به تندی داده.  آلمان از پیشنهادات آمریکا انتقاد کرده و می‌گوید:

«[...]‌ نمی‌توان بیش از این‌ مالیات دهندگان را تحت فشار قرار داد،   با این وجود می‌توان با اخذ مالیات از مبادلات بازار بورس،  خصوصاً در ایالات متحد،   مبالغ کافی جهت رفع بحران تأمین نمود.»   

به عبارت ساده‌تر،   آلمان می‌گوید،  حال که آمریکا خیلی دل‌اش برای اروپا سوخته می‌تواند از صدها میلیارد دلاری که در روز بورس‌بازان نیویورک به جیب می‌ریزند مالیات گرفته،  کمبودهائی را تأمین کند که یورو و دلار در مصاف با استراتژی‌ها منطقه‌ای با آن روبرو شده‌اند.  آنان که با قواعد بازی سرمایه‌داری آشنائی دارند مفهوم اینگونه «جروبحث‌ها» را بهتر می‌دانند.   

منطقة یورو از الهامات «آتلانتیست» خود هر چه بیشتر فاصله می‌گیرد،   و مسئولان اروپائی رسماً به ایالات متحد می‌فهمانند که اگر قصد بهره‌برداری از موضع جغرافیائی اروپا در مسیر تهدید مرزهای شرقی مسکو را دارد،  چه بهتر که مخارج این عملیات را خودش تأمین کند.  البته مشکل می‌توان در چنین شرایطی انتظار داشت که آمریکا از بورس‌بازان نیویورکی پول گرفته به پای اسلامگرایان لیبی و «جهادیونی» بریزد که با هزار دوزوکلک آن‌ها را در شهر تریپولی مستقر نموده. 

در آغاز  گفتیم که سه منطقة استراتژیک در حال حاضر از اهمیت برخوردار شده‌اند.  مقدمه‌ای بسیار شتابزده بر بحران اروپای شرقی را در همینجا ارائه دادیم،  ولی همانطور که می‌توان حدس زد این «مناطق» استراتژیک به یکدیگر به شدت وابسته‌اند.  در فرصت‌های بعدی به بحث در بارة استراتژی‌ای می‌پردازیم که به مناطق جنوب غربی روسیه یعنی به کشورهای ترکیه و ایران مربوط می‌شود. 


 











...












  



Share




۶/۲۱/۱۳۹۰

برج و عاج!




امروز یازدهم سپتامبر 2011،   دهمین سالگرد حملات تروریستی به برج‌های دوقلو در شهر نیویورک است.  این «حوادث» از منظر بسیاری تحلیلگران نقطة عطفی در تاریخ «پساجنگ دوم» تلقی می‌شود،  و در همینجا بگوئیم چنین برخوردی کاملاً منطقی است.   فروپاشی برج‌های دوقلوی نیویورک،  حداقل به صورتیکه همگان شاهد بودیم چندین و چند پیام در بطن خود پنهان داشته که تاکنون در کمال تأسف نظام رسانه‌ای مجال یا اجازة ارائة آن‌ها را نیافته.   در نتیجه،  آنچه تحت عنوان «حوادث هولناک» نیویورک به روی خطوط خبرگزاری‌ها می‌دود،   چیزی نیست جز تکرار مکررات و بازگوئی تبلیغات رسانه‌ای دولت‌های بزرگ پیرامون این فاجعة انسانی.   با این وجود،  مسلم بدانیم که اگر امروز شرایط مناسب جهت بررسی فاجعة 11 سپتامبر هنوز فراهم نیامده،   در آینده،  زمینه‌های مساعدتری در پیش خواهد بود.    چه بسا که با تکیه بر این زمینه‌ها تحلیلگران بتوانند به دور از منافع مستقیم استراتژیک قدرت‌های بزرگ،  و خارج از تبلیغاتی که عملاً به صورت بازگوئی قصة «حسن‌کچل» درآمده،  ویراستی منطقی و تاریخ‌نگارانه از این روز مهم و سرنوشت‌ساز ارائه دهند. 

در سالگرد 11 سپتامبر،  باراک اوباما،  رئیس جمهور ایالات متحد در سخنرانی‌اش چنین می‌گوید: 

«آمریکا با گذشت 10 سال از حملات یازدهم سپتامبر سال 2001 قوی‌تر شده ‌[...]  و القاعده در مسیر شکست قرار گرفته‌ است.»
منبع:  رادیوفردا،  مورخ 11 سپتامبر 2011

بی‌دلیل نبود که پیشتر به قصة «حسن‌کچل» اشاره داشتیم،  تبلیغات رسانه‌ای دقیقاً در همین مسیر دنبال می‌‌شود.   انتشار چنین سخنانی آنهم از زبان ریاست جمهور آمریکا،   نه یک شوخی خنک،   که یک موضع‌گیری مسخره و صرفاً تبلیغاتی می‌تواند تلقی شود.  واقعیت این است که پس از حوادث 11 سپتامبر،   ایالات متحد به هیچ عنوان از موضع برتری برخوردار نشده.    بر خلاف اظهارات باراک اوباما،  امروز دولت آمریکا بر اساس تخمین‌‌ مراکز تصمیم‌گیری سرمایه،   که از قضای روزگار اغلب‌شان آمریکائی نیز هستند در آستانة ورشکستگی کامل قرار گرفته.  

مهم‌ترین صنایع خودروسازی ایالات متحد ورشکسته‌اند؛  علیرغم تبلیغات فراوان،   «جنرال‌موتورز» و «کرایسلر» رسماً با بودجة دولتی اداره می‌شوند،  و تعداد بانک‌های بزرگ و کوچکی که پس از حوادث 11 سپتامبر به ورطة ورشکستگی فروافتاده‌اند از شمار بیرون است.  روزی که برج‌ها فرومی‌ریخت نرخ بیکاری در ایالات متحد 4 درصد بود،  امروز  آمار رسمی آن را فراتر از 9 درصد تخمین می‌زند و امکان بهبود در وضعیت اشتغال عملاً دور از دسترس می‌نماید.  بهرة پول که برای بسیاری از آمریکائی‌ها منبع تغذیه و زندگی به شمار می‌آید عملاً به صفر رسیده‌ و با این وجود سرمایه‌گزاری‌ها دیگر جوابگوی نیازها نیست.  نفت،  مادة حیاتی در رشد صنایع،  بین 80 تا 100 دلار در نوسان است؛  نفتی که آقای کلینتن در روزگار بروبیای واشنگتن آن‌ را روی دریا به بهای هر بشکه 12 دلار،   و گاه 9 دلار ابتیاع می‌کردند!   باید از آقای اوباما پرسید این «قدرت» که شما به آن اشاره می‌کنید کجاست که دیگران آن را نمی‌بینند؟ 

امروز مواضع استراتژیک ایالات متحد پیرامون محورهای اصلی در خاورمیانه،   آسیای دور،  آمریکای لاتین و بسیاری مناطق فروپاشیده.   دیگر نه اسرائیل می‌تواند به عنوان «بزسرگله»،   اوباش اسلامگرا را به نام «مبارزه» با صهیونیسم بسیج کرده و خاورمیانه را به آشوب بکشاند،  و نه حکومت دست‌نشاندة ملایان تهران می‌تواند نقش «رهبر» بحران‌سازی‌ها را در چارچوب منافع واشنگتن در منطقه بر عهده گیرد.   آمریکای لاتین به سرعت از چنگ ایالات متحد خارج شده به مسیرهائی پای می‌گذارد که عملاً پیش از حوادث 11 سپتامبر غیرقابل تصور می‌نمود.  مسیرهائی که در آن‌ها مشکل می‌توان «اقتدار» فرضی واشنگتن را مشاهده کرد.  

از سوی دیگر،  روابط استراتژیک با قدرت‌های بزرگ جهانی،   هند،   روسیه و چین در مسیر تضاد با منافع آمریکا و متحدان اروپائی‌اش متحول می‌شود.   اینکه آمریکا اروپا را رها کرده،   به دامان چین و ارتباط با دولت هند فروافتد به هیچ عنوان برای ایالات متحد که نیروی اصلی،  فرهنگی و اساسی‌اش را از اروپای غربی به دست آورده یک عامل «قدرت‌ساز» به شمار نخواهد رفت.  ارتباط چین،  هند و روسیه با واشنگتن نمی‌تواند همچون ارتباط آمریکا با فرانسه،  انگلستان و آلمان به نفع واشنگتن متحول شود.   دولت‌های بزرگ آسیائی و روسیه در مفاهیم و ابعادی به مراتب گسترده‌تر و عمیق‌تر «مستقل‌اند».   استقلال اینان نه همچون شرکای اروپائی واشنگتن در مفهومی «رسانه‌ای»،  «رفقیانه»،   و در مسیر مبارزة فرضی با «دشمن واحد»،   که در لابیرنتی بسیار پیچیده و پر نشیب و فراز تعریف می‌شود.  

آمریکا که در ارتباط با «متحدان» خود،  خصوصاً پس از پایان جنگ دوم و پای گذاشتن به استراتژی‌های جهانی،  به ساده‌اندیشی در مورد پدیدة «اتحاد» خو گرفته بود،   امروز مشکل می‌تواند مفاهیم جدید را در ساختار و ساختمان سیاسی و تشکیلاتی خود جاسازی کند.   حداقل بگوئیم،  چنین تمایل و یا استعدادی را تاکنون از جانب واشنگتن ندیده‌ایم؛   از آقای اوباما باید پرسید،   چگونه می‌توان عدم آمادگی واشنگتن جهت رویاروئی با شرایط جدید را «قدرت» تحلیل کرد؟   چنین برخورد ضعیفی از موضع «قدرت» صورت نمی‌گیرد.  

در زمینة ارتباطات داخلی وضع از اینهم خراب‌تر است.   دولت اوباما که با شعار پایان دادن به جنگ عراق و به سرانجام رساندن جنگ افغانستان پای به کاخ‌سفید گذاشت،  پس از گذشت نزدیک به سه سال،   نه در عراق به موفقیت چندانی دست یافته،   و نه افغانستان را به مرحله‌ای از صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز با همسایگان‌اش رسانده.   امروز در افغانستان گروه‌های ناشناس و مسلح تحت عنوان «طالبان»،   با الهام از منابع بین‌المللی متفاوت و «ناشناخته»،   دست به خرابکاری،  آدمکشی و جنایت می‌زنند.  اگر دیروز در چارچوب ارتباطات جهانی این امکان برای دولت واشنگتن وجود داشت که با تهدیدات سیاسی و استراتژیک طالبان را تحت روابط قانونی به صورت گام به گام از مرحلة وحشی‌گری‌ خارج کرده،  بحران را در آسیای مرکزی تحت کنترل درآورد،   امروز دیگر این امکان وجود ندارد.   مشکل و معضل افغانستان،‌   همچون نمونة ویتنام می‌رود تا تبدیل به بحرانی داخلی شود.  همانطور که پیشتر نیز بارها گفته‌ایم،  مشکل اصلی ایالات متحد پس از بحران 11 سپتامبر فقط زمانی ملموس خواهد شد که واشنگتن به جبهه‌های افغانستان،  عراق و دیگر درگیری‌های نظامی «پشت» کند؛  این روز فرا خواهد رسید،  چرا که در تاریخ بشر هرگز جنگ پیروزمندانة «استعماری» نداشته‌ایم.  

پس از پایان اجتناب‌ناپذیر درگیری‌هاست که بیکاری،  تورم،  بحران اجتماعی و ... همگی در طرفه‌‌العینی خود را در درون مرزهای ایالات متحد به نمایش خواهد گذارد.   با این تفاوت که دیگر همچون دوران ویتنام سپر حامی «جنگ سرد» و «پشت جبهه‌ای» نیز در کار نخواهد بود؛   همه جا جبهه می‌شود،   و همه جا «شکست». 

خلاصه بگوئیم،  امروز مشکل می‌توان به سخنان باراک حسین اوباما «دل» بست؛   این سخنان بیشتر جهت مصرف‌کنندگان اصلی‌شان،  یعنی توده‌های از «همه‌ جا بی‌خبر» تهیه شده،  توده‌هائی که می‌باید روزی از روزها «شکست» ایالات متحد را در دهان مزمزه کنند.   ولی این سئوال هنوز باقی می‌ماند،   مسبب اصلی این «شکست» کیست؟   تبلیغات سیاسی در ایالات متحد بر این اصل تکیه کرده که صورت مسئله را هر چه بیشتر می‌باید «ساده و ساده‌تر» نمود.  در همین چارچوب،  و بر اساس این تبلیغات مشتی تروریست اسلامگرا از آنسوی دنیا به نیویورک رفته،   پای به منطقة امنیتی مانهاتان گذاشتند و با عملیاتی که از حد تصور نیز فراتر می‌رود،  به سیستم عصبی سرمایه‌داری ایالات متحد حمله‌ور شده‌اند!   ولی این یک ساده‌انگاری کودکانه بیش نیست.

نه تروریست‌های اسلامگرا از چنان سازماندهی و قدرت عملیاتی‌ای برخوردار بودند که مأموریتی در این مقیاس را اجرائی کنند،   و نه ورود به سیستم امنیت «هوائی» مانهاتان کار هر «بزی» است.   این عملیات هر آنچه بود،   و هر آنچه عنوان شد که بوده،   یک مسئله در آن مستتر است:   آمریکا،  دیگر آمریکای دوران «جنگ‌سرد» نیست.  و همین نکتة «پیش‌پاافتاده» که هیئت حاکمة آمریکا حاضر به قبول آن نمی‌شود،   زمینة تمامی جنگ‌افروزی‌ها،  سخنوری‌های پوچ و بی‌معنا،   تخاصم‌ها،   تهاجم‌ها و ... از جانب واشنگتن شده.   باراک اوباما در ادامة سخنرانی‌اش می‌گوید: 

«خدا پناه و قوت ماست»
همان منبع!

ولی ایشان فراموش کرده‌اند که برتری آمریکا در دوران جنگ سرد،    بیش از آنچه مدیون «خدا» باشد،   وامدار ندانم‌کاری و سیه‌کاری بلشویک‌ها بوده.   وامدار اجماعی بوده که سرمایه‌داری جهانی توانست پیرامون «نبرد با کمونیسم» در اطراف خود ایجاد کند.    نبرد بر علیه استبداد دولتی؛   مبارزه برای به ارزش گذاشتن آزادی عمل انسان‌ها؛   ستیزه با تمامیت‌خواهی بلشویسم و به ارزش گذاردن «رفاه» مادی دنیای سرمایه‌داری در مصاف با فقر و فروهشتگی استبداد؛  و ...  و این‌ها بود دلیل تبدیل شدن واشنگتن به قلب تحولات «آزادیخواهانة» جهان؛   نه «خداوند!» 

امروز خداوند نمی‌تواند برای آمریکا آنچه را که بلشویسم فراهم آورده بود مهیا کند.  امروز چرخة تبلیغات رسانه‌ای نظام سرمایه‌داری،   که دیگر به تصمیمات واشنگتن نیز محدود نمی‌ماند،   نمی‌تواند از مشتی ملا و آخوند دست‌نشانده،   در این دیار و آن دیار لنین و خروشچف و استالین بسازد.  نشاندن ملاعمر و علی خامنه‌ای بجای مارکس و انگلس یک لودگی تاریخ‌ستیز است.  هر چه زودتر دست از مسخرگی برداشته و نوکران‌تان را به سرطویله فراخوانید،  و به این ترتیب واقعیات کنونی جهان را بپذیرید. 

چرا که 11 سپتامبر پیامی انسانی نیز در خود دارد؛  پیامی که تمامی حوادث کلیدی و سرنوشت‌ساز طی تاریخ بشر در خود مستتر داشته‌،    و آن اینکه سرنوشت انسان‌ها در تمامی این کرة ارض به یکدیگر وابسته بوده و وابسته خواهد ماند.   با تکیه بر سیه‌کاری‌ها،  تبهکاری‌ها،  بی‌توجهی به سرنوشت‌ انسان‌ها،   و ... نمی‌توان در برج‌های عاج،   بی‌خیال و سبک‌بال نشست و نظاره‌گر جهان شد.   تجربة 11 سپتامبر نشان داد،   برج‌های عاجی که با به زیر پای گذاشتن حقوق انسان‌ها به آسمان می‌رود،   همچون برج‌های دوقلو،  پوشالی‌تر از آن است که «معماران‌شان» تصور کرده‌اند.       

       












...













Share