حدود نیمقرن پیش، شبکۀ روحانیون شیعهمسلک، در پی
بلوائی خونین سلطنت کودتائی پهلویها را از قدرت ساقط کرده، پدیدهای گنگ و نامفهوم، خلقالساعه و بیمعنا تحت عنوان «جمهوری
اسلامی» به ملت ایران تحمیل کرد. همانروزها
معدود نویسندگان و صاحبنظران، خصوصاً
مصطفی رحیمی گفتند و نوشتند که «جمهور» نسبیات پذیر نیست؛ مطلق است و در دامان
دین پوچ و بیمعنا خواهد بود، ولی صدایشان
بجائی نرسید. در واقع،
روحانیت شیعه که در تحولات سدۀ پیشین،
به دلیل مخالفت سرسختانهاش با جمهور،
سلطنت کودتاچیان پهلوی را بر پا کرده بود، اینبار سرمست از حمایت سرمایهداری بریتانیا و
ایالاتمتحد و با تکیه برژئواستراتژیهای منطقهایشان، قصد داشت با تحریف «جمهور»، هم از
ملت ایران انتقام بگیرد، و هم به حساب خود آب رفته را به جوی شرع مقدس
بازگرداند!
امروز از عمر این «ضدجمهور» نزدیک به
نیمقرن میگذرد. صدها هزار خانوادۀ
ایرانی، اسیر چرخ دندههای آنچه «انقلاب
اسلامی» خوانده میشود، فروپاشیده و
میلیونها تن به خارج از مرزها گریختهاند.
سرمایههای انسانی و کانی، آثار هنری
و تاریخی ایران که اینچنین به غارت رفته، بازیابیشان امکانپذیر نخواهد بود. با این وجود، هنوز گروهی با تکیه بر آنچه «انقلاب» میخوانند،
تحت عنوان «مبارزه با کفر و سلطه»، جان و مال هموطنشان را میگیرند، و همه روزه در بوق سجایای حسن و حسین و علی و
دیگر مقدسینشان میدمند، هر چند خود و خانوادهشان جهت اقامت، تحصیلات عالیه، تعطیلات،
و ... کشورهای سلطهگر را مساعدتر
از کربلا و نجف مییابند! آوازۀ دوگانگی و دوروئی، خودفروختگی و وطنفروشی، وقاحت و بیشرمی اینان تا به واشنگتن هم رسیده.
بسیاری
از ایرانیان از خود میپرسند، کابوس
این شریعت هشلهف کی به پایان میرسد، و
در کدامین میعاد تونل وحشتی که دین میخوانند به انتها خواهد رسید؟
سئوال اینجاست؛ آیا اصولاً بر این وحشت پایانی خواهد بود؟ و مسلماً پاسخ مثبت است. چرا که بشریت از دیرباز بر تمامی وحشتهایاش
نهایتاً نقطۀ پایانی یافته. همین شریعت که امروز اینچنین دستمایۀ جنایتکاران
و کاسبان وحشت شده، در گذشتهها شاید
پیامآور خروج از وحشتهائی دیگر بوده. با
اینهمه نمیباید فراموش کرد که تحقق تحولات پایهای در جامعۀ بشری یک روزه و طی یک
نسل عملی نمیشود؛ نیازمند زیرساختهای نظری، مادی و معنوی است. و در جامعهای که «دین» را هنوز با دستمال
«پاک» از این طاقچه به آن یک میگذارند، در کشوری که زن و کودک هنوز ملک طلق مرد و پدر
به شمار میآیند، در ایرانی که تحول سیاسی
فقط معنای بازگشت به «دوران خوب گذشته» میدهد،
و در منطقهای که برای سیاستهای
قدرتمند جهانی، «دین» بهترین ابزار پیشبرد مطامع شده،
مشکل بتوان سخن از پایان تونل وحشت به میان آورد. پس میباید به شیوهای دیگر اندیشید و به نحوی
دیگر عمل کرد.
آنچه در بالا آمد مقدمهای بود بر
تجزیه و تحلیلی شتابزده که از برنامۀ هفتگی «ساعت ششم» خواهیم داشت. برنامهای که تحت عنوان «آنها [روشنفکران] در خمینی چه دیدند؟» در
رادیو فردا، مورخ 9 بهمنماه 1400 پخش شد.
در این برنامه فتاپور، پرهام و علیجانی
به پرسشهای مجری ـ نیوشا بقراطی ـ پاسخ میدادند. همینجا بگویم، با هیچیک از افرادی که در این نشست شرکت
داشتند همسوئی و توافق فکری ندارم، و از
سوی دیگر رادیوفردا را نیز ساختاری ضدایرانی و ضددمکراسی میدانم. ولی از آنجا که تبلیغاتی رسانهای این افراد
را تحت عنوان «مخالف استبداد» مطرح میکند، و
رادیوفردا نیز خود را صدای مخالفان حکومت ملائی مینمایاند، وظیفۀ خود میدانم در مورد این برنامه چند سطری
بنویسم.
نخست از پرهام ـ فرزند باقر پرهام ـ آغاز میکنیم که به گفتۀ خود سلطنتطلب نیست، و صرفاً
پادشاهی مشروطه میخواهد. وی در این مصاحبه، به نقل از پدرش میگوید، اصولاً
در دوران بلبشوئی که انقلاب اسلامی نام گرفت،
نه «نیروی ملی» داشتیم، نه شناختی
از شخص مصدق و روحانیت و نه خصوصاً برداشتی متقن از سیاستهای جهانی و جنگ سرد! به
صراحت بگوئیم، آنچه پدر ایشان گفتهاند واقعیت
دارد. ولی در ادامه و همچنان باز هم به نقل
از پدرشان میشنویم که هیچ فردی در حضور خمینی با او مخالفت نمیکرد! و ما میپرسیم چرا؟ هیچگاه از خود پرسیدهاید به چه دلیل، حتی پس از
فرار پهلوی دوم، صدای مخالفان دیکتاتوری خاموش شده بود؟ چرا زمانیکه
بختیار گفت «میخواهند دیکتاتوری چکمه را با دیکتاتوری نعلین جایگزین کنند»، امثال پدر شما از وی حمایت نکردند؟ شما که
میگوئید «چپها اشتباه کردند و باید به اشتباهشان اعتراف کنند»، چرا عملکرد امثال پدرتان را نادیده گرفتهاید؟ یک استاد دانشگاه، آنهم در رشتۀ جامعهشناسی که به قول شما دبیر
کانون نویسندگان و ... نیز بوده چرا و با چه شناختی از شرایط جامعه پشت سر فردی به
نام خمینی ایستاده؟! به استنباط ما پاسخ
روشن است؛ وابستگیهای محفلی! و
رادیو فردا تلاش دارد تا همین قماش افراد را «روشنفکر» نیز جلوه دهد! پس رامین
پرهام را با کارنامه پر افتخار ابوی رها میکنیم و میرویم به سراغ «چپ» که در
وجود ذیجود فتاپور ظهور کرده!
پیشتر بارها و بارها تحلیل کردهایم و
امروز فقط یادآور میشویم که در ساختار سربازخانهای که پهلویها بر کشور حاکم
کرده بودند، سازمانهای چپگرای «غیروابسته به شوروی» محصول
مستقیم سیاست آمریکا بودند. به طور
خلاصه، چپهای مستقل از شوروی، با همان کلتی که به ادعای خودشان زیرسرشان میگذاشتند
ـ و معلوم نبود از کجا به دستشان رسیده
بود ـ دانسته یا ندانسته، عامل
سیاست آمریکا در ایران بودند. و در عمل
نیز دیدیم که در دوران «انقلاب اسلامی» این جریانات تا کجا به دنبال عملی کردن
سیاستهای آمریکا «دویدند!» فهرستوار بگوئیم، حمایت بیقید و شرط از اراجیف خمینی و افتخار
به رهبری سازشناپذیرش؛ حمایت از تندرویها
و دریدگیهای کلامیاش، حتی مخالفت با زن
ایرانی، زمانیکه بر علیه حجاب تظاهرات
کرد، و ... و مهمتر از همه آنچه در
کارنامه درخشان این قماش چپ به ثبت رسیده، تأئید اشغال سفارت آمریکا در مقاطع متفاوت، دفاع از اعدامها و تهاجمات لفظی سازمانیافته به
دولت موقت و الصاق برچسب لیبرال بر پیشانی شیخ مهدی بازرگان! در
نتیجه، اگر امروز میگوئیم اینان آمریکائی
بودند، به هیچ عنوان خلاف واقع نگفتهایم.
روند مسائل به صراحت نشان داد که این
جماعت تمامی سیاستهای مورد نظر آمریکا را یکبهیک تحت عنوان همراهی با «جنبش
ضدامپریالیستی» دنبال کردند تا جائی که حتی کار را به قتلعام عوامل خودشان کشاندند. حال
فتاپور را که مسلماً برای نبرد با لیبرالها در فرنگ لنگر انداخته رها میکنیم و میرویم
به سراغ علیجانی. البته برنامۀ رادیوفردا به گونهای تنظیم شده که در برابر پرهام
و فتاپور از علیجانی تصویر فهیمتر ارائه کند؛
چرا که ایشان هم اصلاحطلباند و
هم اهل تعدد زوجات!
ولی به استنباط ما، مواضع فکری ایشان
به هیچ عنوان نیازمند توضیح و تشریح بیشتر نیست. برای افرادی از قبیل علیجانی، انقلاب اسلامی نه تنها صحیح و کامل و بیعیبونقص،
که نیاز اصلی جامعۀ ایران به شمار میرفت. مشکل
زمانی پیش میآید که میان اینان با حاکمان فعلی درگیریهای محفلی آغاز میشود. برای این جماعت و بر اساس اظهارات علیجانی، خمینی پایگاه تودهای داشت؛ نفوذ کلام داشت؛ مذهب در میان مردم نفوذ بسیار داشت؛ چهرۀ خمینی شیفتگی ایجاد کرده بود؛ و ...
خلاصه بگوئیم، اگر میکروفون در دست
ایشان بماند جز مجیز خمینی و تل موهوم «مردم» هیچ نخواهیم شنید. حال باید ببینیم چرا این فرد ادعای مخالفت با حکومت
اسلامی هم دارد؟
جریان از اینقرار است که جهت تداوم
خیمهشببازی «مذهبی ـ سیاسی»، حکومت
ملائی نیازمند گسترش طیف فراگیر دولتی شده.
و به همین دلیل علیجانی شعار میدهد: «بجای
نزاع به سوی مخرج مشترک برویم!» مخرج
مشترکی که معنائی جز غنودن تمامی نیروهای سیاسی در آغوش اسلام راستین، به رهبری باند «اصلاحطلبان» نخواهد داشت. ظریفی میگفت:
«بنازم اشتهای این یک را!» ایشان چاه
اصلاحات را گذاشتهاند درست ته همان تونل وحشت؛ زمانیکه
به پایان تونل رسیدی، تازه به چاه اصلاحطلبان میافتی و ... و مسلم است که
به عنوان آلترناتیو نکبت و ادبار اصلاحطلبان،
خواهان بازگشت به تونل وحشت شوی!
ولی اشتباه نکنیم شرکت کنندگان در
برنامه «ساعت ششم» در واقع یک مخرج مشترک درست و حسابی و اساسی و الزامی دارند، و آن
نادیده گرفتن نقش کلان استراتژی آمریکا در منطقه است! اینان
نمیگویند به چه دلیل در جامعهای که هر گونه تحرک اجتماعی به شدت سرکوب میشد، و امثال مصطفی رحیمی ممنوعالقلم بودند و امثال
مطهری و نراقی و حدادعادل در دفتر فرح پهلوی میلولیدند، به یکباره تمامی راهبندها در برابر هجوم مذهبیجماعت
برداشته شد و شبکۀ مذهب که وامدار ساواک و نانخور دربار بود، اجازه یافت مسیر حرکت را بر علیه دربار تعیین
کند؟ بله، چگونه میتوان با تکیه بر اظهارات شارلاتانهائی
که استراتژیهای حاکم بر کشور را اینگونه به حاشیه میرانند، دست به تحلیل تحولاتی زد که به کودتای 22 بهمن
1357 انجامید؟
اگر آنطور که رامین پرهام میگوید، جامعۀ
ایران حتی در حد فعالان دانشگاهی و چپگرایان روشنفکر از تحولات تاریخ معاصر ایران، نقش ریاکارانۀ روحانی شیعه، بازی قدرتهای استعماری و ... اینچنین بیخبر بوده، فروافتادناش در باتلاق حکومت اسلامی اجتنابناپذیر
مینماید؛ عملی که بر پایۀ عدم آگاهی
انجام میشود مشکل بتواند نتیجهای درخشان به همراه آورد.
از سوی دیگر، جریانات
چپگرای «مارکسیست ـ لنینیست» نیز مانند خاتون حکایت مثنوی مولوی «ک...ر را دیدند و کدو را ندیدند!» این جماعت میپنداشتند که با تظاهرات خیابانی میتوان
در مرزهای اتحاد شوروی، ارتش دستنشاندۀ
امپریالیسم آمریکا را که تا مغز استخوان توسط مککارتیسم یانکی صیقل خورده بود از
میدان به در کرده، ارتش خلقی تشکیل دهند! اینان میگفتند، «اگر
با بختیار همکاری میکردیم، امکان داشت
ارتش به نفع شاه کودتا کند!» اتفاقاً طی دوران صدارت بختیار، کیهان مصباحزاده
هم ادعا میکرد، «هویزر برای کودتا به نفع
شاه به ایران آمده!» حال آنکه هدف هویزر کودتا به نفع ملایان بود! چپها نمیدیدند، یا اصولاً قرار نبود ببینند
که ساختار دستنشاندۀ آمریکا قرار است به نفع ملایان کودتا کند.
عملی که صورت گرفت! در نتیجه، اشکال
از بیمایگی و بلاهت اینان بود که نه واقعیات ژئواستراتژیک را دیدند و نه واقعیات
اجتماعی را.
علیجانی هم که کارش را کرده و بارش را
بسته، و اگر امروز مشغلۀ سیاست دارد، به این دلیل است که میخواهد برای مضحکۀ اسلامی
عمری طولانیتر کسب نماید.
ولی در پایان هنوز مشخص نشده که
«تحلیل» این تحولات را چگونه میباید صورت داد.
البته ابعاد این تحلیل مسلماً متعدد است؛ تاریخی،
اجتماعی، اقتصادی، و ... و ساختاری! در این فرصت امکان بررسی تمامیشان نیست. در نتیجه،
به تحلیلی میپردازیم که کمتر مورد عنایت قرار میگیرد، یعنی «ساختاری!» بیرودربایستی بگوئیم، جامعۀ ایران از منظر ساختار سیاسی، ضعیف،
ناموزون و بدوی است. نگرش سیاسی هنوز در مفاهیم قرونوسطائی غوطهور
مانده. در این نگرش بدوی، سیاست در خدمت شهروند نیست، شهروند در خدمت سیاست است. این رابطۀ واژگونه چنان کرده که برای ایرانی، ساختار حاکم زندان تلقی شود. و روانشناسان متفقالقولاند، کسی که به زیست
در اسارت عادت دارد، خود را با زندانباناش
شناسائی میکند، و ناخودآگاه جهت حفظ موجودیتاش خود را به سرکوبگرترین
عوامل نزدیک مینماید. چرا که از این طریق
او نیز به سرکوبگرترین زندانی تبدیل خواهد شد و میتواند امید داشته باشد که
جانشین زندانبان بشود.
در این ساختار واژگونه است که از
خمینی، فردی با گویش و نگاه دریده، و نگرشی ضدانسانی، خفیفکننده و بردهدوست «رهبر» میسازند. مسلم بدانیم اگر همان روزها محمدرضا پهلوی بر صفحۀ
تلویزیونها ظاهر میشد و به زبان ابتذال و خشونت خمینی اراجیفی تحویل ملت میداد،
و با چشمان دریده به جماعت زل میزد، اغلب شیفتگان انقلاب، «نعلین امام» را رها کرده به چکمۀ اعلیحضرت
آویزان میشدند. و چرا راه دور برویم، سالها پس از فروپاشی سلطنت پهلوی، هنوز
گروهی ایرانیان شعار «رضا شاه روحت شاد» سر میدهند، و میدانیم که در عرصۀ خشونت و ابتذال، خمینی به گرد پای میرپنج هم نمیرسید.
بله اینکه یکصد سال پس از کودتای آیرونساید، شعار
«رضا شاه روحت شاد» میشنویم، نشان میدهد
که حضرات «آینده را در سراب گذشته» میبینند! اینکه چگونه
بتوان از این ساختار واژگون و نگرش روانپریشانه پای بیرون گذاشت، مسئلۀ دیگری است. همانطور که گفتیم ابعاد فراوانی میباید مورد
بررسی قرار گیرد. ولی تا آنجا که به پرسش
رادیوفردا ـ آنها در خمینی چه دیدند؟ ـ مربوط میشود،
به صراحت بگوئیم، آنها در خمینی همه چیز دیدند. خمینی آینۀ تمام نمای اوهام و خرافات و تمایلات
سرکوبشدۀ کسانی بود که میپنداشتند با کرنش و دستبوسی در برابر زندانبان شقی، بیرحم و دریده به «بهشت موعودشان» پای خواهند
گذارد.