
اخیراً در سایتهای خبری، چه آنها که خارج از مرزهای ایران قرار گرفتهاند، و ظاهراً تحت تأثیر سیاستهای حکومت اسلامی نیستند، و چه انواع «درونمرزی» آنان، مقالات و مطالب فراوانی در مورد «قومیتها»، «ملیتها»، «زبانها» و دیگر مسائل، حول محورهائی کاملاً سیاسی و گاه خارج از هرگونه سندیت علمی و اساسی، به چاپ میرسد. این «بازی» سیاسی خطرناک که مسلماً سرمایهداری غرب، و قدرتهای منطقهای در پشت آن خزیدهاند، شاید نیازمند بررسیهای وسیعتری باشد، و صرفاً عنوان کردن مطالبی چون «ستممضاعف بر قومیتها»، «سرکوب بیرحمانة زبانهای غیرفارسی در جغرافیای سیاسی ایران» و ... برای توضیح ماوقع و تبعات آن کفایت نکند. آیا واقعاً ایران به سوی یک تجزیة اقلیمی پیش میرود، و یا این سیاستهای اجنبی هستند که چنین وانمود میکنند؟ جواب به این سئوال مشکل است، ولی باید در نظر گرفت، آنهنگام که همزمان هم در سایتهای «مخالفخوان!» خارج از کشور، و هم در نشریهای «معلومالحال» چون اطلاعات که هنوز مالکیت آن در دست خانوادة مسعودی باقی مانده، دو نویسندة مجزا، و ظاهراً بیارتباط با یکدیگر، ایران را از نظر سیاسی و اقتصادی، مجموعهای «فدرالیسم پذیر» معرفی میکنند، غرض و مرض در جائی نهفته است.
در اینکه بر اقلیتهای ایران ظلم روا شده، نباید شکی کرد، ولی باید همزمان عنوان کرد که این ظلم نه تنها بر اقلیتها که بر تمامی انسانهائی اعمال شده که در این محدودة جغرافیائی زندگی میکنند. آنچه برخی «ستممضاعف» مینامند، که به دلیل وابستگی افرادی به مجموعة «قومیتی» غیرفارس اعمال شده، آیا واقعاً صحیح است؟ این مطلب را میتوان بررسی کرد. «مرکزیت سیاسی و فرهنگی» در همة کشورهای جهان وجود دارد. کسانی که امروز، وجود کرد و ترک و بلوچ و ... را در خاک ایران، بنا به درخواست مشخص برخی سیاستها، «پیراهن عثمان» کردهاند، آیا میدانند که در کشورهائی چون فرانسه، انگلستان، آلمان، اسپانیا و ... که مسلماً در چارچوب باورهایشان «دمکراسی» هستند، «اقوام»، «ملیتها»، «زبانها» و فرهنگهای حاکم و محکوم وجود دارد؟ مسلماً این بعد از مسائل، برای کسانی که میخواهند بر محور «قومیتها» در کشور ایران هیاهوی سیاسی به راه بیاندازند، کاربرد زیادی نخواهد داشت، و این مسائل را به قول معروف از «زیرسبیلشان» به خوبی در میکنند. چه کسی میتواند ادعا کند که زبان فرانسة امروز، زبان ملتی است که در جغرافیای کشور امروز فرانسه زندگی میکنند؟ چنین ادعائی خبط مطلق است، چرا که چنین نبوده و چنین نیست. چه کسی میتواند مشکلات ایرلند جنوبی و امپراتوری انگلستان را نادیده بگیرد؟ چه کسی میتواند این واقعیت را از نظر دور دارد که در کشور سوئیس که بسیاری از این افراد، بر اساس مدروز، امروزه آنرا مدل کامل و تمامِ فدرالیسم معرفی میکنند، فقط کسانی به مراحل تصمیمگیریهای اقتصادی و سیاسی دست مییابند که «آلمانیالاصل» باشند؟ آیا باید 50 چشم و 100 گوش داشت تا دید و شنید که در کشور ایالات متحد، نمونة بارز و تمام «دمکراسی!»، که آب از دهان همین مبلغان «آزادی قومیتها» به راه میاندازد، و دعوت شدن از طرف این کنفرانس و آن دانشکدهاش را وسیلة مباهات و فخرفروشی به هموطنان خود میکنند، طی تاریخ «جمهوریاتش» فقط یک رئیس جمهور کاتولیک داشته، که آن هم جاناف کندی بود و به ضرب گلوله به قتل رسید؟ در این کشور که بیش از 45 درصد ساکنانش کاتولیک هستند، حقوق «حقة» کاتولیکها چه شده، حقوق رنگین پوستان چه شده، حقوق این و یا آن اقلیت چه شده؟
چه شده که «حاکمیت» بلامنازع و 250 سالة پروتستانهای اروپایالاصل و سفیدپوست بر سیاست و اقتصاد ایالات متحد، که در تعریف «فدرالیسم» هم هست، فراموش میشود، و به یکباره مشتی افراد کمسواد و بیبهره از هر گونه تخصص و شناخت واقعی در زمینههای سیاسی، با تکیه بر حمایتهای همان محافلی که پایهگذاران «آپارتاید» آمریکائی، «نژادپرستی» اروپائی و چپاول آفریقائی هستند، میداندار «فدرالیسم» و احیای حقوق حقة اقلیتهای ایرانی میشوند؟ اقلیتهائی که دست در دست همان «ملیت» به اصطلاح «سرکوبگر»، بیش از 150 سال است که همگی طعمة سیاستها و چپاولهای استمعار شدهاند.
زمانی که فرد شناخته شدة چون پیروز مجتهدزاده، که در خدمت و خیانتاش همان بس که کمر به خدمت به حکومت اسلامی و منافعاش در خارج از مرزها بسته، در مقالهای که در روزنامة «اطلاعات» به چاپ میرساند، حکومت ایران باستان را «فدرالیسم!» معرفی میکند، باید گفت که حقاً مرض و غرضی در کار است. چرا که اینبار، حیلهگری استعمار میخواهد کارساز حل مسئله شود! نظام فدرالیسم، به ادعای جناب آقای مجتهدزاده، اینبار نه سوغات ارتش «دمکراسیپرور» ایالات متحد در مرزهای ایران، که بازتابی از «تاریخباستان کشور!» معرفی میشود. «بازتابی» که سراسر خلط است، سراسر هجو و ترهات است، ولی به دست حکومت امروز ایران، در صدها هزار نسخه، در شرایطی که گویا کشور نیازمند آرامش قومی است، چاپ شده و در سراسر کشور توزیع هم میشود!
بر بررسی ترهات این افراد و «محققان!» در همین جا نقطة پایان میگذارم، ولی باید اضافه کنم که، ما ایرانیان در دو سدة گذشته در صحنة سیاست جهانی نتوانستیم به آنچه شایستة یک ملت تعیین کننده است دست یابیم. این واقعیتی است که میباید پیش از هر چیز خود به آن گردن نهیم، ولی آیا واقعاً در شرایط فعلی کشور، در بوق بحث «قومیتها» دمیدن، و امکان شکلگیری نطفههای اجتماعی، سیاسی و صنفی در بطن جامعه را، به «احقاق» حقوق ترک و لر، سنی و گیلکی و غیره، متصل کردن، بحثی انحرافی نیست؟ چرا، این بحث کاملاً انحرافی است، ایران نیازمند کردستان آزاد، جمهوری لرستان، و ایالات متحدة خراسان نیست، ایران نیازمند بهرهگیری از تشکلهای صنفی، دانشجوئی و اتحادیههای اجتماعی و گروهی است، که بتوانند بر هر گونه بازگشت به سیاستهای سرکوب مرکزیت «قومی» تحت عنوان حاکمیت «برحق» نقطة پایان گذارند. به نظر نمیرسد نگرانی اصلی آنان که فریاد و هلهلة «قومیتها» در روزینامهها و سایتهای خبری ایرانی به راه انداختهاند، آیندة دمکراسی در ایران باشد.
