۱/۱۷/۱۳۸۷

مرگ مخملین!


در آستانة آغاز تصمیم‌گیری‌های سیاسی، که بر اساس آن شرکت و یا عدم شرکت جناح «اصلاح‌طلب» در مرحلة دوم انتخابات حکومت اسلامی به رایزنی گذاشته شده، این احتمال وجود دارد که گروه‌های مخالف شرکت در این انتخابات، موافقان را کنار بزنند. بر خلاف آنچه بسیاری از سایت‌های دولتی و خصوصاً سایت‌های «مخالف‌نما» در خارج از کشور عنوان می‌کنند، انتخابات اخیر مجلس شورای حکومت اسلامی یک شکست هولناک بوده، نه برای این یا آن جناح؛ برای کل نظام! طبق آمار رسمی و نیمه‌رسمی، فقط 25 تا 30 درصد واجدین شرایط در شهرهای بزرگ کشور در این انتخابات شرکت کرده‌اند. برای حکومتی که خود را یکی از «مردمی‌ترین» حکومت‌های جهان معرفی می‌کند، این آمار فقط به معنای پایان بازی است. کشتی شکستة حکومت اسلامی اینک به آرامی به گل می‌نشیند، و در دراز مدت زمینة حضور حاکمیتی نوین در سطح جامعه فراهم خواهد آمد. در چنین شرایط تعیین کننده‌ای است که برخی جناح‌های «اصلاح‌طلب» قصد دارند با استفاده از قایق‌های نجات خود و ایادی‌شان را از مرگ سیاسی نجات دهند. زمزمة «عدم‌شرکت» در دور دوم انتخابات در واقع از زبان هم اینان به گوش می‌رسد. ولی در طیف مخالف، اصلاح‌طلبانی وجود دارند که خواستار شرکت همه جانبه در این «خیمه‌شب‌بازی»‌ مضحک‌اند. اینان به دلیل وابستگی عمیق‌تر به بنیادهای امنیتی، به تشویق و نهایت امر تهدید همکاران‌شان می‌پردازند، تا اینان بجای نگریستن به جانب خیمة مخالفان حکومت، بار دیگر سرسپردگی خود را به اصل ولایت‌فقیه و رهبری اوباش حوزه و بازار به اثبات رسانند. ولی در این میان یک اصل کلی از چشم اصلاح‌طلبان و فرصت‌طلبان دور مانده؛ آیا شرایط استراتژیک نوین ایران جائی برای این رزمایش‌های سیاسی باقی خواهد گذارد؟ جهت دریافت گسترة شرایط سیاسی‌ای که اینک در برابر ما قرار گرفته، می‌باید گامی به عقب برداشته و چشم‌انداز وسیع‌‌تری را در نظر آوریم.

نشست اعضای سازمان آتلانتیک شمالی در بخارست پایان یافت. همانطور که در مطلب «پوتین مظلوم» نوشته بودیم، سرنوشت کشورهای آلبانی و کرواسی اینک در دست ارتش ناتو خواهد بود؛ این کشورها هم اینک نیز به دست گروه‌های مسلح وابسته به ناتو اداره می‌شوند، و رسمی شدن حضور پیمان آتلانتیک شمالی در این کشورها فقط به معنای پایان یافتن «ماجراجوئی‌های» غیرمسئولانة نظامیان آمریکا در این منطقه از جهان است. «ماجراجوئی‌هائی» که از تجارت انسان تا مواد مخدر و اسلحه و مهمات تا قاچاق نرم‌افزار و غیره را در بر می‌گیرد. ولی نتایج دیگر «توافقات» در بطن این نشست، مسلماً به سرعت در سطح جهانی قابل لمس خواهد بود. چرا که «توافقات» نظامی در چنین سطحی، پایه و اساسی است بر روابط سیاسی. با این وجود در مورد افغانستان این نشست صراحت کامل داشت. اعزام نیروهای پرشمارتر از جانب آمریکا، شرکت فعال‌ ارتش فرانسه در «مبارزه با تروریسم» و همکاری روسیه جهت حمل و نقل زمینی از خاک روسیه به مقصد افغانستان! در روزهای آینده شاهد خواهیم بود که اعمال این سه تصمیم مهم نظامی، به صراحت چهرة جنگ را در افغانستان تغییر می‌دهد؛ ولی مهم‌ترین تأثیر آنی این تصمیمات کاهش شدید نفوذ انگلستان در این کشور است.

با این وجود نتایج تصمیمات بخارست، در تهران نیز به صراحت علنی شده. برکناری «دانش جعفری» از مقام وزارت اقتصاد و دارائی حکومت اسلامی نخستین بازتاب این تصمیمات بود. «دانش‌جعفری» به عنوان یکی از مهره‌های مشخص و مارک‌دار سیاست استعماری از نخستین روزهای شکل‌گیری حکومت اسلامی در این «دستگاه»‌ به خدمت مشغول بوده، و اکثریت فعالیت‌های دولتی و حتی حضور وی در مجمع تشخیص مصلحت، به تأئید و تصویب «مقام معظم» رهبری صورت گرفته! برکناری این فرد که از جوانی در منطقة کشمیر هندوستان «فعالیت» داشته، در واقع بازتاب مستقیم عقب‌نشینی برخی محافل در صحنة سیاست داخلی ایران است. اینک فشار جهت ایجاد تغییرات در کابینة احمدی‌نژاد پس از علنی شدن استعفای وزیر اقتصاد و دارائی، سرعت می‌گیرد. و در سایت «فرارو»، علناً سخن از کناره‌گیری منوچهر متکی وزیر امورخارجه، و خصوصاً وزیر کشور به میان می‌آید.

همانطور که شاهد بودیم، منوچهر متکی، در مقام یک کارمند عادی وزارت امور خارجه، از نخستین ساعات مورد حملة مرده ‌ریگ «لژ» اکبر ولایتی قرار گرفت. ولایتی که به مدت 16 سال وزارت امور خارجة حکومت اسلامی را تبدیل به حیاط‌خلوت «خاله جان» کرده بود، به همراه گروه‌هائی که در رأس آنان شخص خرازی و وابستگان وی قرار داشتند، قصد آن داشت که وزارت خارجة اسلامی را به عنوان «تیول» شخصی خود همچنان حفظ کند! ابقاء ولایتی در پست وزارت خارجه، طی دوران «اصلاحات» و در کابینة خاتمی، پس از سال‌ها خدمات ایشان در دوران هاشمی رفسنجانی، یکی از «مضحک‌ترین» صحنه‌های سیاست معاصر ایران می‌باید تلقی شود. در نتیجه، متکی نخستین روزهای «وزارت» را با دشواری بسیار آغاز کرد، تا جائی که یکی از نوچه‌های ولایتی، علی لاریجانی، تحت این عنوان که جناب وزیر از سابقة دیپلماتیک برخوردار نیستند، رسماً ادارة وزارت خارجة کشور را به تأئید علی خامنه‌ای به دست گرفته بود!‌ ولی متکی به تدریج راه خود را باز کرد، چرا که حامیان لاریجانی در محافل استعماری از حمایت وی دست شستند. اینک که بر اثر فشار، یکی از مهره‌های خامنه‌ای از وزارت اقتصاد خارج می‌شود، طرفداران وی از نظر سیاسی قصد جان «متکی» را کرده‌اند، خلاصه بگوئیم، در حکومت اسلامی چه «طعمه‌ای» راحت‌تر و آسان‌تر از «منوچهر متکی»؟ ولی هر چند وضعیت وزارت امور خارجه در کشوری چون ایران از اهمیت زیادی برخوردار نیست، خروج احتمالی وزیر کشور می‌تواند صحنه را کاملاً مغشوش کند.

وزارت کشور در ایران، در تمامی رژیم‌هائی که پس از کودتای میرپنج بر کشور حاکم شده‌، مهم‌ترین پست امنیتی و سیاسی به شمار می‌رود. وزیر کشور در حکومت‌های استعماری‌ای که طی 80 سال گذشته بر ایران تحمیل شد، در عمل، هماهنگ کنندة فعالیت‌های ساواک، پلیس، نیروهای سرکوبگر غیررسمی معروف به لباس شخصی‌ها و پیش‌برد سیاست‌های سرکوب اجتماعی در کشور است. وزارت کشور قلب ساواک و پتک آهنین حاکمیت استعماری است؛ وزیر کشور در عمل هماهنگ‌کنندة روند سرکوب ملت ایران است. و اگر اظهارات سایت خبری «فرارو»، مبنی بر تغییر وزیر کشور، عملی شود، می‌باید منتظر تحولات بسیار وسیعی از نظر اجتماعی باشیم. فراموش نکنیم که مهم‌ترین مهره‌های سیاست‌های خارجی در ایران، از قبیل اکبر رفسنجانی و یا مهدوی‌کنی، «خدمات‌شان» را از وزارت کشور آغاز کرده‌اند.

در شرایط فعلی، جایگزینی پورمحمدی، وزیر کشور ملایان با فردی غیرمعمم، فی‌نفسه می‌تواند آغازگر تحولات بسیار گسترده‌ای شود؛ از آغاز قدرت گیری فاشیسم اسلامی، وزارت کشور و اطلاعات پیوسته به دست وزرائی اداره شده که رسماً «آخوندپرست» و یا عمامه بر سر بوده‌اند. دستگیری سردار زارعی، یا حداقل اعلام این دستگیری در رسانه‌ها، در «شرایطی» که در بوق و کرنا گذاشته شد، نشان می‌دهد که آرایش نیروهای انتظامی و ساواک می‌باید در کشور مورد تجدید نظر قرار گیرد. و اگر چنین تجدید نظری در راه باشد، نه تنها وزیر کشور که بسیاری دیگر از مقامات امنیتی و انتظامی می‌باید پست‌های خود را واگذار کنند. این تغییر و تحولات، در صورت تحقق، می‌تواند به عنوان مهم‌ترین بازتاب و انعکاس توافقات نظامی بخارست معرفی شود. تحولاتی که در بطن نیروهای امنیتی و وابسته به غرب در کشور ایران صورت می‌گیرد.

اینک با بازگشت به بحران «سیاسی» اصلاح‌طلبان، فعالیت‌های این جناح را در قلب تحولاتی بررسی می‌کنیم که در بالا شمة مختصری از آن ارائه شد. آمریکا با به قدرت رساندن احمدی‌نژاد در عمل قصد خلاصی از دست حکومت اسلامی را داشت. عملکرد تشکیلات «لباس‌شخصی‌ها» می‌توانست به مردم ایران این پیام سیاسی صریح و روشن را برساند که «اصلاح‌طلبان» تنها راه صلاح و فلاح‌اند، اصلاح‌طلبانی که می‌بایست با پای گذاشتن فراسوی حکومت اسلامی، کارساز سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا شوند!‌ ولی نزدیک به سه سال از به قدرت رسیدن «لباس‌شخصی‌ها» در ایران می‌گذرد، و اگر عملکرد سیاسی اینان تیر خلاص را به ملاج حکومت اسلامی بارها و بارها شلیک کرده؛ کارساز برنامه‌های اصلاح‌طلبان نشده! خلاصه بگوئیم طرح آمریکائی «احمدی‌نژاد» فقط تا نیمه به موفقیت دست یافت؛ دلسرد کردن جماعت حزب‌الله از حکومت لباس‌شخصی‌ها!‌ ولی همانطور که در انتخابات حکومت اسلامی دیدیم، علیرغم تمامی شعبده‌ها و دلقک‌بازی‌های خاتمی و کروبی، سیاست‌های قدرتمند منطقه‌ای چشم امید به اصلاح‌طلبان نداشتند، در نتیجه، اگر هم گروهی به اینان رأی دادند، حاکمیت، رأی‌های خود را قبلاً در صندوق‌ها جایگیر کرده بود. امروز مطمئن هستیم که،‌ از شهرهای بزرگ هیچ فردی از جماعت «اصلاح‌طلب» پای به مجلس اسلامی نخواهد گذاشت، و این فقط یک شکست تمام عیار است.

در شرایطی که قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای در جهت حذف کامل حکومت اسلامی و آخوندبازی گام بر می‌دارند، اصلاح‌طلبان نیز تلاش خواهند کرد در آیندة سیاسی این بازی‌ها برای خود دفتر و دستکی فراهم کنند. و اینکار را تحت زعامت ایالات متحد و اروپای غربی صورت خواهند داد. حکومت اسلامی در تهران اینک از نظر آمریکا «مرده» است، ولی دولت روسیه با به قدرت رسیدن اصلاح‌طلبان و برنامه‌های «اسلامی» آنان به شیوة آخوندهای فکل‌کراواتی ترکیه به شدت مخالفت خواهد کرد. اگر حکومت اسلامی تهران از نظر آمریکا دیگر یک مردار شده، برای روسیه فرصتی است بسیار مغتنم که از این «جسد» آنچه جهت برقراری سیاست‌های منطقه‌ای خود لازم دارد، بیرون بکشد. بی‌دلیل نیست که مقتدی‌صدر، نوچة حکومت اسلامی در عراق به این شدت سرکوب می‌شود، و پایه‌های‌ ارتش انگلستان در شهر بصره عملاً به لرزه در می‌آید. پیشتر در مورد عقب‌نشینی انگلستان در افغانستان نیز مطالبی عنوان کردیم. حال می‌باید دید با تضمین این عقب‌نشینی‌ها، روسیه تا چه حد بر مردار حکومت اسلامی می‌تواند تکیه کند.

آمریکا با عقب‌نشینی در برابر گزینة آخوندی خود در ایران، نخست قصد تحمیل الگوهای اسلامی جدید بر مردم ایران را داشت. مهم‌ترین این «الگوها»، شخص بی‌نظیر بوتو بود، و حذف وی از صحنة سیاست پاکستان در عمل گزینة دیگری را مطرح کرد: حکومت اسلامگرایان در ترکیه! ولی با فرستادن اربکان، نخستین نخست‌وزیر اسلامی ترکیه به زندان، تصمیمی که امروز رسماً از طرف قوة قضائیه مورد تأئید قرار گرفت، می‌توان حدس زد که دوران «افتخارآفرین» آخوند بازی در ترکیه نیز رو به پایان گذاشته! از طرف دیگر مخالفت‌های شدید اتحادیة اروپا بر علیه محکومیت اسلام‌گرایان ترکیه، به این گمانه میدان می‌دهد که اگر نوچه‌های آمریکا در اتحادیة اروپا «فریاد» می‌کشند، آمریکائیان خود در حال گریستن‌اند!

در این راستاست که می‌باید تصمیم برخی «اصلاح‌طلبان» مبنی بر عدم شرکت در انتخابات فرمایشی مجلس را مورد بررسی قرار داد. این «گروه»‌ به این صرافت افتاده‌ که تا وقت باقی است می‌باید خارج از حیطة حاکمیت اسلامی برای خود پایگاهی بیابد؛ پایگاهی که مسلماً در آغوش اوپوزیسیون «مخالف‌نمای» حکومت اسلامی در خارج از کشور قرار گرفته؛ گروه‌هائی دست‌ساز آمریکا، که تفاوت زیادی هم با آخوند جماعت ندارند! در صورت عدم برخورداری از حمایت چنین پایگاهی، سرنوشت محتوم لباس‌شخصی‌های «مقام معظم» در ابعادی بسیار گسترده‌تر می‌تواند دامنگیر همین «اصلاح‌طلبان» شود. در واقع، اگر جایگزینی موفقیت‌آمیز سیاست‌های بین‌المللی در ایران صورت پذیرد، اینان پیش از «مقام معظم» به کشتارگاه اعزام خواهند شد.

حال می‌باید دید که روسیه با جسد نیمه‌جان حکومت اسلامی چه‌ها خواهد کرد. با عقب‌نشینی انگلستان از منطقه، و با سرنگونی عمال اسلام‌گرای آمریکا در پاکستان، روسیه که در ایران، ترکیه و پاکستان طی سال‌های اخیر پیوسته قصد آرامش بخشیدن به فضای سیاسی را داشته، می‌باید در هزار چم بنیادهائی تماماً وابسته به سرمایه‌داری غرب عواملی را که کارساز سیاست‌های منطقه‌ای کرملین باشند، تک تک از زباله‌دان حکومت‌های اسلامی و کودتائی بیرون کشد!‌ عملی که سال‌ها به طول خواهد انجامید، ‌ «تعللی» که می‌تواند زمینه‌ساز شکست‌های سیاسی و اجتماعی شده، به صور مختلف، راه را بر بازگشت پیروزمندانة ایالات متحد به صحنة سیاست ایران باز کند.





---

۱/۱۶/۱۳۸۷

زمین‌خوار و تاریخ‌ساز!



در اخبار آمده که «عبدالله شهبازی» در سایت خود اعلامیه‌ای منتشر کرده و ادعا دارد که به دلیل افشاگری در مورد صاحب‌ منصبان «عیان» و «پنهان» حکومت اسلامی جان و آزادی‌اش در خطر افتاده. در واقع، در سایت شهبازی با همین اعلامیه مواجه می‌شوید؛ ولی اینکه چرا یکی از «کتاب‌سازان» معروف حکومت اسلامی، اینک «مغضوب» دستگاه خلافت هزارة سوم شده، جای سئوال باقی است. برای آندسته از خوانندگان که با آقای شهبازی آشنائی ندارند می‌باید توضیح دهیم که ایشان فرزند یکی از رؤسای عشایر فارس هستند. پدر ایشان، در دوران «انقلاب سفید» شاه و ملت، به دلیل مقاومت در برابر اوامر «ملوکانه»، به «اعدام» محکوم شدند! و بر اساس تبلیغات 30 سالة حکومت اسلامی، همین «ظلم»، تخم نفرت را در قلب عبدالله جوان ما چنان بارور کرد که در نخستین جرقه‌های «انقلاب شکوهمند» دست در دست اوباش و چاقوکشان حوزه و بازار، او نیز به «انقلاب» پیوست! البته «انقلابی» بودن ایشان جای خود دارد، توده‌ای بودن‌شان مطلب دیگری است! و اینکه آقای شهبازی فقط چند روز پس از بازداشت در زندان اوین به جرگة افتخارآفرینان «تواب» پیوستند، و در شکنجه و اقرار گرفتن از هم‌زنجیری‌های سابق زحمت بازجویان «صدراسلام» را به جان خریدند، باز هم مطلب دیگری خواهد بود! البته حکایت حکومت اسلامی، و دوران «پرافتخار» حاکمیت قشر منفورآخوند شیعی‌مسلک بر سرنوشت ملت ایران، با قصة این «تواب‌ها» همزاد و همراه است؛ در کمال تأسف راهی جز قبول این «افتضاح» و جنایت در تاریخ معاصر کشور ایران نداریم.

به هر تقدیر، عبدالله «جوان»، تجربة اوین را گویا با عزت و سربلندی تمام پشت سر گذاشتند، و پس از دریافت امان‌نامة «خلیفة» مسلمین، خود نیز مسلمانی اختیار کردند! و از این پس پای در جرگة «فرهیختگان» فرهنگ جمکرانی ‌گذاشتند، تا تحت نظارت عالیة ساواک آخوندی به صف طویل قلم‌به‌مزدان و صاحب‌نظران «خیمة‌ امام زمان» بپیوندند. ایشان یکی از «شخصیت‌های» علمی جمکران‌اند که در همکاری دائم و مستمر با ساواک کتاب‌هائی جهت توجیه مواضع «ضدامپریالیستی» امام خمینی و «امامان» بعدی که پس از ایشان ملک ایران را به قدوم مبارک‌شان مزین فرمودند، و رهبری این امت بدبخت را تقبل فرموده، حکومت «شترگاوپلنگ» اسلامی را امتدادی تاریخی دادند، تهیه می‌فرمایند! در این کتاب‌ها «زیاده نباید جست، که خبری نیست!» همان نمازهای «جمعه‌ بازار» است، به اضافة کمی تا حدودی نمک «ایدئولوژیک» آمریکا دوستی، البته در نمکدانی پنهان! به طور مثال، مطالب «خواندنی» و «تحقیقات» فراگیر ایشان در مورد اسرائیل و یهودیان، عکس‌برگردانی است از تمامی تبلیغات فاشیست‌های مغرب زمین، که در کتابخانة هر «راست‌گرای افراطی» در کشورهای «دمکراتیک» می‌توان صدها نسخه‌اش را یافت. یا به طور مثال، شاهکار «تحقیقات» تاریخی ایشان در مورد «نظریة توطئه»، یا بهتر بگوئیم «رد نظریة توطئه»، برگردانی است از تبلیغات سازمان سیا در کشورهای جهان سوم! تبلیغاتی که بر اساس آن، هر گونه تحرک و شورش و گردنکشی می‌باید «خودجوش»، «انقلابی» و «هدف‌دار» معرفی ‌‌شود؛ بهترین وسیله جهت توجیه تحرکات دست‌ساز سازمان سیا که هر از گاهی یکی از کشورهای جهان را به آتش «انقلاب» و «کودتا» کشیده، تا از طریق تحمیل «گسست» تاریخی بر روند رشد ملت‌ها جیب اهالی محلة ثروتمند «منهاتان» را در شهر نیویورک پر کند!

البته در این وبلاگ ماه‌ها پیش در مورد «نظریة توطئه»، و بررسی ابعاد روبنائی و یا زیربنائی چنین نظریه‌ای، مطلبی نوشته‌ایم، که دوستداران می‌توانند به این مطلب مراجعه کنند؛ تکرار مکررات نمی‌کنیم. به هر تقدیر، «عبدالله» جوان در دامان پر مهر «انقلاب» بزرگ می‌شوند، و به قول خودشان در نگارش یکی از «مهم‌ترین» کتاب‌های تاریخ کشور ایران همکاری داشته‌اند. این «کتاب» همان خاطرات «ارتشبد فردوست» و جزوة همراه آن است. نیازی به توضیح نیست که نسخة چاپی خاطرات این ارتشبد «خودفروخته» نیز از طرف یک موسسة انتشاراتی نزدیک به روزنامة کیهان و سازمان اطلاعات رژیم در اختیار علاقمندان قرار گرفته! البته می‌باید اذعان داشت که در ملک کوران یک ‌چشم مسلماً حق پادشاهی دارد! به عبارت بهتر در کشوری که تاریخنگاری از قصه‌گوئی و مقدس‌نگاری و ترهات بافی هیچگاه پای فراتر نگذاشته ـ جز مورد آدمیت که چند روز پیش عمرش را به دیگر مورخان داد و رفت ـ و حاکمیت‌ها نیز تمایلی به تغییر در این «خط‌مشی» مقدس ندارند، کتاب «خاطرات فردوست» و جزوة همراه آن، واقعاً یک «معجزة» تاریخی می‌باید به شمار آید. ولی در ابعادی واقعی، و در چارچوب بررسی یک اثر تاریخی، «میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است!»

اما کتاب مشکل‌آفرین آقای شهبازی، که بر اساس ادعاهای خودشان آزادی و جان‌شان را هم به خطر انداخته، کتابی است با عنوان « زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز»! در این کتاب حجیم (1461 صفحه) نویسنده به بررسی مسائل مختلف در ارتباط با «زمین‌خواری» در خطة فارس می‌پردازد. بررسی نویسنده، تا آنجا که دنبال کردن استدلال‌هایش در حوصلة این قلم بوده، بیشتر در این مسیر قرار می‌‌گیرد که گویا گروهی صاحبان نفوذ ـ در میان اینان بر اساس برخی منابع دیگر، حتی وابستگان به خاندان سلطنتی نیز دیده می‌شوند ـ در همراهی و همگامی با «مقامات» حکومت اسلامی، قصد بالا کشیدن زمین‌های مختلف زراعی، چراگاه‌ها و حتی بیابان‌های استان فارس را دارند. البته می‌باید قبول کرد که «زمین‌خواری» یکی از ورزش‌های مورد علاقة ایرانیان پس از کودتای میرپنج بوده. خود ایشان پیوسته ملک «فراهم می‌آوردند!» به عبارت دیگر، قزاقی که در آغاز حکومت خود شلوار اضافه نداشت به پای کند، روزی که سوار بر کشتی باری انگلیسی شرش را از سر مردم ایران کم کرد، قبالة تمامی زمین‌های زراعی مازندران را به عنوان «املاک خالصه» به «ولیعهد» هدیه کرده بود!

و طی حکومت 57 سالة پهلوی‌ها «زمین‌خواری» به عنوان یکی از اصولی‌ترین شیوه‌های گردآوری ثروت از جایگاه مهمی برخوردار شد. اینکه صاحبان نفوذ چگونه زمین‌های بایر، خصوصاً زمین‌های بسیار وسیع و بیابان‌ها را در اطراف شهرهای بزرگ، «قانوناً» به تملک خود در می‌آوردند، و برای آن‌ها سند قانونی درست می‌کردند،‌ داستانی است بسیار «شیرین» و شنیدنی؛ مطلبی که از حوصلة این وبلاگ خارج است. ولی به دلیل تمرکز جمعیت در شهرها و گسترش شهرنشینی در ایران، پس از کودتای میرپنج، «زمین‌خواری» در جامعه‌ای که مصرف پول نفت تنها مسیر اقتصادی در آن معرفی ‌شده بود، مهم‌ترین شیوة تمرکز قدرت اقتصادی و نهایت امر نفوذ سیاسی بوده. اینکه امروز برخی از وابستگان به نظام‌ گذشتة کشور نیز در این «تجارت» پرسود، زیر سایة عمامة امام زمان شرکت فعال داشته باشند، تعجب‌آور نیست. مردارخوار شیفتة بوی مردار است.

ولی داستان عبدالله شهبازی شاید به این مختصر خلاصه نشود. همه می‌دانیم که حکومت اسلامی از نخستین روزهای دستیابی به قدرت، ملغی شدن نظام ارباب و رعیتی را بر اساس قانون اصلاحات ارضی به رسمیت نمی‌شناخته!‌ املاک و «رعیت» قسمتی از «حقوق اسلامی» است! این حکومت که در تبلیغات «خررنگ‌کن» رادیو و تلویزیون‌ها، آیت‌الله خمینی را در 15 خرداد 42 به دلیل مخالفت با «کاپیتولاسیون» به ترکیه و عراق اعزام می‌کند، گرفتاری واقعی‌اش با شاه، بر سر مسئلة اصلاحات ارضی و تغییر قانون اساسی و راه‌یابی زنان به مجلس شورای ملی بود! اینان کاری با «کاپیتولاسیون» نداشتند، امروز هم ندارند! ولی مطالبات و نگرانی‌های آخوندک‌های حکومتی امروز با دست‌هائی «نامرئی» از صفحة «تاریخ‌نگاری» دولتی، حتی از انواع تاریخ‌نگاری‌های «عبدالله شهبازی» محو شده! چرا که امروز در کشور ایران هیچ حکومتی نمی‌تواند در رثای «نظام ارباب و رعیتی» منبر و مسجد بسازد!‌ با این وجود مالکیت اربابان سابق بر زمین‌ها و رعایا از نظر شرعی کاملاً دست نخورده باقی مانده!

ساده‌تر بگوئیم، امروز پس از گذشت 45 سال از الغای رژیم ارباب و رعیتی، حکومت ایران حق «اربابی» بر رعیت و ملک را عملاً به رسمیت می‌شناسد، حتی اگر به صورت علنی جرأت ندارد این «حق» قرون وسطائی را رسماً اعلام کند. این نیز مسلماً برگ زرین دیگری از تاریخ پر افتخار حکومت اسلامی است که می‌باید به کاکل امت حزب‌الله آویزان کرد. ولی تا آنجا که به خودشیرینی‌های عبدالله شهبازی در محضر حکومت اسلامی مربوط می‌‌شود، برخی افراد نظریة دیگری دارند، اینان همکاری‌های وی را با حکومت اسلامی به دلیل قول و قرارهائی می‌دانند که جهت باز پس گرفتن املاک پدری و خانوادگی به ایشان داده شده. خلاصه ایشان در دل می‌خواندند که، « همه جا سست و مُست است، ناندانی‌ام درست است»، که به یک‌باره همه چیز «خراب» شد! بله، با در نظر گرفتن اینکه حزب توده در اعلامیه‌ای، اخیراً به صورت رسمی، حضور و فعالیت‌های عبدالله شهبازی در بطن حکومت اسلامی را یکی از سیاست‌های نفوذی این «حزب» معرفی کرده، می‌باید با صدای بلند فریاد کنیم، آنان که تا به حال «ملاک توده‌ای و آخوند» ندیده‌اند، بیایند تماشا و ببینند که دلیل نگارش بیش از یکهزار صفحه «ترهات» تاریخی شاید این باشد که «حق» قرون وسطائی شهبازی از طرف برخی دست‌اندرکاران گویا به «ناحق» تبدیل شده! آنچه در تشریح رفتار عبدالله شهبازی و امثال او می‌توان گفت، فقط در سخن سعدی شیرازی به چنین صراحتی بازتاب یافته:

کرامت جوانمردی و نان‌دهی است
مقالات بیهوده فرماندهی است
سعدی



...

۱/۱۵/۱۳۸۷

پوتین «مظلوم»!



دولت ایالات متحد با اذعان به این اصل که به زودی می‌باید صحنة سیاست کشور را به محافل دیگری در حاکمیت آمریکا تفویض کند، سیاست خارجی خود را به شدت «تهاجمی» کرده. جرج والکر بوش طی سفر خود به اوکراین، در تاریخ 13 فروردین‌ماه سالجاری، علیرغم مخالفت‌های شدید مقامات روسی با گسترش‌ روابط امنیتی و نظامی میان ناتو و دولت اوکراین، از پیوستن این کشور به پیمان آتلانتیک شمالی علناً «استقبال» می‌کند! برای آنان که با جغرافیای سیاسی و اقتصادی منطقة روسیه و اتحادجماهیر شوروی سابق آشنائی دارند، کاملاً روشن است که اظهارات جرج بوش صرفاً یک «بلوف» سیاسی است!‌ از نظر استراتژیک، اقتصادی و حتی امنیتی هیچگونه امکانی جهت همکاری‌های گستردة اوکراین با اردوگاه پیمان آتلانتیک شمالی وجود ندارد. چنین همکاری‌هائی، حتی اگر بتوان آن‌ها را قابل‌پیش بینی تصور کرد، فقط پس از حصول توافق‌های دوجانبه میان غرب و روسیه، آنهم پس از گذشت چندین دهه می‌تواند زمینة عملی پیدا کند!‌ از نظر جغرافیای انسانی، اوکراین کشوری بسیار گسترده‌ است، که شمار وسیعی از ساکنان آن خود را رسماً روس‌تبار می‌دانند! از طرف دیگر ساختارهای صنعتی، خدماتی، برق‌رسانی، خطوط راه‌آهن، و خلاصه تمامی آنچه می‌توان زیرساخت‌های اقتصادی و فناورانه به شمار آورد، تماماً در «هنجارها» و الگوهای اتحادجماهیر شوروی سابق شکل گرفته. اوکراین در صورت پیوستن به اردوگاه ناتو و مغضوب شدن از جانب کرملین، تمامی ساختارهای پایه‌ای و استراتژیک اقتصاد و خدمات خود را از دست خواهد داد. آیا در چنین شرایطی می‌توان سخن از تمایل «کیف» به سازمان آتلانتیک شمالی به میان آورد؟

مسلماً رهبران کشور اوکراین بخوبی بر این مسائل اشراف دارند، و تظاهرات وسیع و پرهیاهوئی که دیروز علیه حضور جرج بوش در اوکراین به راه افتاده، نشان می‌دهد حاکمیت در دست کسانی است که نظر چندان خوشی نسبت به حضور آمریکا در این منطقه ندارند. حال این مطلب مطرح می‌شود که در چنین شرایطی چرا اصولاً جرج بوش زحمت چنین تبلیغات سیاسی‌ای را بر خود هموار می‌کند؟ چرا با علم به اینکه جغرافیای سیاسی اوکراین و روسیه، به دلیل چندین دهة متمادی تلفیق کشور اوکراین در امپراتوری تزاری و سپس اتحاد جماهیر شوروی، امروز دیگر غیرقابل تفکیک و بازگشت شده، آمریکا سعی در بازی کردن کارت‌های عجیب و حیرت‌انگیز دارد؟ به دنبال اظهارات روز گذشتة جرج بوش در اوکراین، امروز رئیس کاخ سفید در دیدار از رومانی، در چارچوب برگزاری اجلاس سران کشورهای عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، باز هم بر همین سیاست تهاجمی، اینبار در مورد دیگر کشورهای اروپای شرقی تأکید کرده. به گزارش «بی‌بی‌سی»:

«[جرج بوش] خواستار آن شد که کشورهای آلبانی، کرواسی و جمهوری مقدونیه به عضویت ناتو پذیرفته شوند.»

با بررسی این «پیشنهاد» است که می‌توان استراتژی آیندة کاخ سفید را در منطقة دریای سیاه، مدیترانه و اروپای شرقی به صراحت دریافت. آمریکا علاوه بر بلندپروازی‌های غیرقابل محاسبه‌ در مورد اوکراین، سعی دارد که در ابعاد امنیتی، بر بحران برخاسته از فروپاشی اتحاد شوروی در منطقة اروپای شرقی نقطة پایان گذارد. در جغرافیای اروپای شرقی، پس از پایان جنگ دوم جهانی، کشور یوگسلاوی سابق از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. حمایت‌های سرمایه‌داری انگلستان از پارتیزان‌های مارشال تیتو، و پس از پایان جنگ، حمایت غرب از برقراری یک حاکمیت ضد روسی، تحت عنوان مارکسیسم «مستقل» یوگسلاوی، فقط ریشه در این اصل مسلم داشت که نیروی دریائی اتحاد شوروی و یگان‌های زرهی ارتش سرخ، به هیچ عنوان نتوانند در دریای مدیترانه و سواحل آن متحدی قابل اعتماد به دست آورند. یوگسلاوی و آلبانی، طی دوران جنگ سرد، در بطن یک کمونیسم ساختگی و غربی روزگار گذراندند.

به دلیل نفوذ عمیق جریانات ضدفاشیستی در فرهنگ‌های محلی، و حاکمیت معنوی مبارزان «ضدنازی»، نهضت‌های مارکسیستی در این منطقه از جهان توانسته بود از حمایت‌های وسیع توده‌ای برخوردار شود، غرب در فردای پایان جنگ دوم، به نفع خود نمی‌دید که این جریانات گسترده و قابل اطمینان را با حکومت‌های متزلزل سرمایه‌داری و یا فئودالی به شیوة ترکیه و یونان جایگزین کند. حمایت غرب از مارشال تیتو و مارکسیسم «شبانی» آلبانی به همین دلیل صورت گرفت، و شاهدیم که آنچه غربی‌ها، خصوصاً چرچیل «معجزة» تیتو در ایجاد اتحاد میان ملت‌ها و اقوام مختلف یوگسلاوی لقب داده بودند، در فردای فروپاشی دیواره‌های نظامی و امنیتی جنگ سرد، چگونه در یک لحظه به نقطة پایانی خود رسید. و غرب با چه سادگی، این کشور را از هم درید، و اقوام مختلف ساکن این دیار را به راحتی به جان یکدیگر انداخت.

با مطرح کردن حمایت آمریکا از پیوستن پاره پاره‌های‌ فقیری چون مقدونیه، آلبانی و کرواسی به سازمان ناتو، غرب سعی بر آن دارد که همان آرایش سابق نظامی و استراتژیک را در دریای مدیترانه، اینبار تحت عنوان گسترش «مرزهای آزادی» حفظ کند. ولی همانطور که عنوان کردیم، در مورد دریای سیاه و اوکراین آمریکا برنامه‌ای هر چند غیرقابل اجرا ولی بسیار وسیع‌تر پیش‌بینی کرده.

از نخستین روزهای پیروزی انقلاب بلشویک‌ها در اتحاد شوروی سابق، استراتژی غرب در مورد این کشور کاملاً روشن بوده، استراتژی‌ای که امروز نیز، علیرغم فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات وسیع در آرایش «اقتصادی ـ جغرافیائی» جهان، هنوز گام به گام دنبال می‌شود: محاصرة دریائی کشور روسیه! این محاصره، پس از جنگ دوم در «شرق دور» از راه ایجاد دو کشور کرة شمالی و جنوبی عملی شد، و در اروپای شرقی با تکیه بر آنچه کمونیسم «مستقل» یوگسلاوی و آلبانی و سپس رومانی معرفی می‌شد صورت گرفت! ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم، اگر تصاویر «دلربای» دمکراسی‌های سرمایه‌داری غربی بتواند کشورهای فقیری چون کرواسی، آلبانی و مقدونیه را بفریبد، و تحت عنوان گسترش «مرزهای آزادی» این مناطق را تحت نظارت نیروهای ارتش ناتو قرار دهد، مسئله در مورد دریای سیاه کاملاً متفاوت است. چرا که در هر حال، کشور یوگسلاوی در عمل از دهه‌ها پیش توسط ناتو اداره می‌شده، و علنی شدن این روابط فقط می‌تواند تأثیرات دیپلماتیک داشته باشد. ولی بر اساس شواهد علنی، دولت جدید در کشور روسیه، پس از فروپاشی کمونیسم در دو مسئلة دیرپای و کهن در تاریخ این کشور تجدید نظری تمام عیار صورت داده: مسئلة ایران و خلیج‌فارس، و مسئلة ترکیه و دریای سیاه!

با نگاهی گذرا به تاریخ اتحاد شوروی در می‌یابیم که این کشور پس از جنگ دوم عملاً ایران را به غرب واگذار کرد. اینکه در قبال چنین «دست‌ودل‌بازی» سیاسی، مسکو چه تضمین‌هائی در سطح جهانی از غربیان دریافت کرده، در مطلب امروز نمی‌گنجد، ولی با توجه به مسئلة هسته‌ای در کشور ایران و حمایتی که امروز مسکو از ساختمان نیروگاه هسته‌ای بوشهر به عمل آورده، به صراحت می‌توان مشاهده کرد که استراتژی روسیه در مورد ایران و خلیج‌فارس به طور کلی و ریشه‌ای مورد تجدید نظر قرار گرفته. امروز حضور نظامی و امنیتی روسیه در خلیج‌فارس بیش از پیش چشم‌گیر شده، و نمی‌توان گسترش نفوذ کرملین را در این منطقه نادیده گرفت. از طرف دیگر، در بطن حکومت اسلامی، که «حسن‌نیت» و عشق و محبت‌اش به ایالات متحد بارها و بارها در عمل ثابت شده، اینک زمزمة پیوستن به «پیمان شانگهای» به گوش می‌رسد! اگر چه به دلیل وابستگی‌های امنیتی حکومت اسلامی به سازمان آتلانتیک شمالی، این «الحاق» فرضی صرفاً جنبة «ظاهری» و «تبلیغاتی» می‌تواند داشته باشد، اعلام تمایل از جانب این دولت نشان می‌دهد که خطوط ترسیمی در بطن استراتژی‌های جهانی دیگر معانی گذشته را بکلی از دست داده‌اند.

در همین راستاست که شاهدیم، چگونه کشور آمریکا که موجودیت سیاست‌هایش در عراق و افغانستان تا این حد در گرو همکاری‌های امنیتی و نظامی با روسیه است، به خود اجازه می‌دهد در مورد «حیاط‌خلوت» استراتژیک روسیه، کشور اوکراین، اینچنین گستاخانه به منافع مسکو بتازد! در همین چارچوب است که می‌باید تضاد «تعجب‌آور» اسلام‌گرائی در ترکیه و همکاری‌های احتمالی حکومت جمکران با پیمان «شانگهای» را نیز مورد توجه قرار داد! شاید یک نکتة «اساسی» در این میان از قلم افتاده باشد؛ استراتژی‌های محاصرة روسیه، که امروز گام به گام از طرف جرج والکر بوش در صحنة مطبوعاتی «دنبال» می‌شود بیشتر جنبة نمایشی و بلوف‌های سیاسی و انتخاباتی جهت مصارف داخلی آمریکا را پیدا کرده! کیست که نداند امروز، با باز شدن راه‌های ارتباطات زمینی میان آسیای مرکزی، روسیه، چین و هندوستان، خطوط ارتباطات دریائی دیگر از اهمیت یکصدسال پیش برخوردار نیستند. امروز اکثریت مطلق جمعیت جهان، بر محوری میان سه قطب هند، روسیه و چین متمرکز شده، محوری که هر روز از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود. «گستاخی‌های» استراتژیک آمریکا، دیگر بازتابی از منافع اقتصادی و مالی در روال دهه‌های گذشته، و در چارچوب سیاست‌های کلان نظام سرمایه‌داری غرب نیست، و شاید «سعة صدر» و متانت و شکیبائی از جانب مسکو نیز در برابر این «گستاخی‌ها»، بیشتر جنبة «روابط عمومی» و مظلوم نمائی داشته باشد.





...‌

۱/۱۳/۱۳۸۷

مقتدی «گل»!


رسانه‌ها اعلام می‌کنند که نوعی «آتش‌بس» در شهرهای بزرگ کشور عراق اعلام شده!‌ گزارشگران می‌گویند، امروز خیابان‌های بغداد آرام‌تر است، و گویا در شهر بصره نیز درگیری‌ها کاهش یافته. برخی رسانه‌ها تأکید می‌کنند که «اینهمه» را مسلماً مدیون فرمان عقب‌نشینی مقتدی‌صدر هستیم! ولی می‌باید اذعان داشت، مقتدی‌صدر در وضعیتی قرار ندارد که شرایط «آتش‌بس» و یا حملات نظامی شهری را تعیین کند. شاید بهتر بود رسانه‌ها اعلام می‌کردند که «اینهمه» را مدیون چرخش سیاست‌های منطقه‌ای و عدم توانائی ایالات متحد در حمایت از مقتدی‌صدر هستیم. آمریکا دیگر قادر نیست از عملة «دین‌پناه» خود، چه در قالب بن‌لادن و ملاعمر و چه در الگوی «رهبران» جان برکف و به اصطلاح کفن‌پوش «شیعی‌مسلک» حمایت کند. مقتدی‌صدر تا همین چند روز پیش با هر گونه «عقب‌نشینی» و زمین گذاردن اسلحه مخالفت می‌کرد؛ چه اتفاقی افتاده که این جنگجوی «شهادت‌طلب» یک‌باره صلح طلب شده و همة افرادی را که به صورت مسلح در شهرها حرکت می‌کنند، وابسته به جریانات سیاسی «غیرخودی» توصیف می‌کند؟ اما اگر این چرخش درست در بدترین شرایط استراتژیک برای ایالات متحد رخ داده، از آنجا که به قول انگلیسی‌ها، «خبر بد هیچوقت تک و واحد نخواهد بود»، هنگامة عقب‌نشینی ایالات متحد از کشور ترکیه را نیز شاهدیم.

امروز دادگاه قانون اساسی کشور ترکیه پذیرفت که دادخواست دادستان کل کشور مبنی بر غیرقانونی بودن حزب اسلام‌گرای «عدالت و توسعه» را مورد بررسی قرار دهد. این بررسی حقوقی می‌تواند به انحلال حزب حاکم، و حتی بازداشت عبدالله گل و اردوغان منجر شود!‌ احکامی که سال‌ها پیش در مورد برخی احزاب اسلام‌گرای ترکیه و رهبران آن در همین دادگاه صادر شده. ترکیه به عنوان یک کشور استعمارزده، همانطور که می‌بینیم پیوسته بر لبة تیغی هولناک گام بر می‌دارد. سیاست در این کشور قادر نیست از «امتداد» و استمراری سازنده برخوردار باشد؛ استعمار منافع‌اش را به صورتی مقطعی و گذرا بر روند مسائل این کشور در چارچوب مقتضیات زمان تحمیل می‌کند. البته در بررسی احوالات سیاسی کشور ترکیه، از الگوهای استعماری‌ای از قماش «انقلاب‌اسلامی»، «انقلاب سفید»، و حاکمیت شیخ یا شاه بسیار فاصله داریم. هنوز نوعی «نهاد باوری»، حداقل در ظاهر امر بر روند مسائل حاکم است، ولی زمینة این نهادهای به اصطلاح «قانونی» همانطور که امروز می‌بینیم بیش از آن متزلزل است که بتوان بر پایه‌شان یک تداوم سیاسی استوار کرد.

آمریکا در اشتباه محاسبه‌ای بسیار روشن و واضح، با حمایت از اسلام‌گرایان ترکیه، پای در مردابی مرگ‌آور گذاشته. شاهد بودیم که پس از تصویب قانون «آزادی حجاب‌ اسلامی» در این کشور، رئیس دولت ترکیه در اولین سفر رسمی خود، به همراه همسر محجبه‌اش میهمان کاخ سفید بود! این نوع موضع‌گیری‌های واپس‌گرایانه از سوی کاخ‌سفید مسلماً بی‌دلیل نیست. ولی همانطور که قابل پیش‌بینی بود، مواضع بین‌المللی در مورد کشور ترکیه، و خصوصاً آرایش نیروهای سیاسی و اجتماعی در این کشور به این نوع موضع‌گیری‌های بچگانه میدان نخواهد داد. امروز، با موضع‌گیری دادگاه قانون اساسی ترکیه، دولت اسلام‌گرای آنکارا تبدیل به «دولت موقت» شده!‌ دولتی که اینک موجودیت‌اش در گرو تصمیم یک دادگاه است!‌ آیا می‌توان در چنین شرایطی سخن از «حاکمیت» به میان آورد؟ مسلماً خیر!

به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان با تکیه بر آنچه 46 درصد آراء عمومی عنوان می‌شود، فقط یک سئوال را مطرح کرده بود: این 46 درصد آیا حاضرند دست در دست ارتش آمریکائی آنکارا حاکمیت دولت اسلامی را در مصاف با ناسیونالیسم کرد، چپ‌گرایان، دمکرات‌ها و «لائیک‌ها» تضمین کنند؟ آیا دولت اسلامی ترکیه که در نمایشی مضحک، پای جای پای حکومت آخوندی ایران گذاشته، و خود را «ضدامپریالیست» هم معرفی می‌کرد، در چنین مصافی امکان پیروزی داشت؟ همانطور که دیدیم، آرایش سیاسی کشور ترکیه، به تدریج موجودیت دولت اسلام‌گرا را در روند جریانات سیاسی، هر چه بیشتر در گرو حمایت ارتش سازمان ناتو در ترکیه قرار داده بود. آمریکا جهت حفظ حاکمیت اسلام‌گرایان راهی جز قرار دادن ارتش در مسیر اسلام‌گرائی نداشت، و این همان تضاد و بن‌بستی است که امروز آمریکائی‌ها با قبول عقب‌نشینی از مواضع «مضحک» و مسخرة خود قصد اجتناب از آن را دارند. در شرایط فعلی، در ترکیه نمی‌توان تقبل بررسی موارد تخلفات حقوقی حزب اسلام‌گرا از قانون اساسی ترکیه را از اهداف و نیات ایالات متحد جدا دانست. آمریکا فکر می‌کرد که در ترکیه نیز همچون ایران، پاکستان و افغانستان، زمینة مناسبی جهت مسجدسازی و منبربازی در دست دارد. حسابی که کاملاً غلط از آب در آمده!‌

پس از برکناری دریاسالار فالون، خبری که از طرف رسانه‌های بین‌المللی عملاً به سکوت برگزار شد، به تدریج نتایج این عقب‌نشینی روشن می‌شود. به احتمال زیاد «فالون» کسی بود که پروندة «اسلام‌گرائی» در منطقه را تحت عنوان «داروی مسکن» تمامی دردهای آمریکا، زیر بغل گذاشت و با تکیه بر همین «برنامه»، پای به سرفرماندهی آسیای مرکزی و خاورمیانة پنتاگون گذاشته بود. و پس از برکناری وی شاهدیم که مواضع «اسلام‌پناهان» یکی پس از دیگری در حال تزلزل و فروپاشی است. در سایة همین عقب‌نشینی، مقتدی‌صدر، آخوندی که رسماً در چارچوب مذاکرات حکومت اسلامی و ارتش آمریکا در بغداد، قرار بود مرد قدرتمند عراق باشد، امروز عملاً مضحکة خاص و عام شده. در همین راستا، دولت ترکیه، همانطور که پیشتر نیز گفتیم یک دولت «موقت» است، و تصمیمات و برنامه‌ریزی‌های سیاسی و پایه‌ای در چنین شرایطی عملاً غیرممکن خواهد بود؛ ترکیه در خلاء سیاسی کامل قرار گرفته. و در همین چارچوب، پاکستان، کشوری که بر اساس برنامه‌های سرفرماندهی پنتاگون می‌بایست امروز به دست «مادر معنوی طالبان»، یا همان بی‌نظیربوتو اداره شود، در مسیری قرار گرفته که از نظر سیاسی کاملاً غیرقابل پیش‌بینی است.

ولی می‌باید اضافه کنیم که، «باش! تا صبح دولتت بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است»! ایالات متحد جهت از میان بردن یک «اشتباه» محاسبه، در عمل پای در یک «اشتباه» نوین و بسیار بزرگ‌تری گذاشته؛ آمریکا قصد دارد شرایط پیش از اسلام‌گرایان را در ترکیه برای خود محفوظ نگاه دارد! این «انتظار» از نظر سیاسی بیشتر یک «شوخی» است. آمریکا اگر اسلام‌گرایان را به قدرت رساند، برای این بود که «گزینة» بهتری در اختیار نداشت، و از آنجا که طبیعت سیاست خارجی آمریکا بر اساس سرکوب، چپاول و بی‌توجهی به مسائل سیاسی و اجتماعی کشورهاست، آمریکائی‌جماعت قبول نمی‌کند‌ که امروز در مرزهای روسیة جدید نمی‌توان با تکیه بر مهره‌های پروژة کمالیسم و «جنگ‌سرد»، سیاستی نوین پیش برد. همانطور که امروز، آمریکائی‌ها شرکت ارتش خود را در بمباران مواضع نوچة پنتاگون، مقتدی‌صدر، در تبلیغات سیاسی، «گسترش اقتدار دولت قانونی» در بغداد معرفی می‌کنند! دولتی که می‌دانیم رئیس جمهورش سال‌های سال وابستگی مستقیم به سیاست شوروی سابق در کردستان داشته، و نخست وزیرش نیز از «آب‌نمک»‌ دولت وابسته به روسیه در دمشق به بغداد اعزام شده است!‌ اگر ارتش آمریکا برای ایجاد چنین «اقتداری» مواضع نوکر شناخته شده‌اش، مقتدی صدر را بمباران کرده، مسلماً می‌داند که چه می‌کند!

در چنین شرایطی است که تا چند روز دیگر جرج بوش می‌باید آخرین سفر برنامه‌ریزی شدة خود را در مقام ریاست جمهور آمریکا به مسکو صورت دهد! این سفر در شرایطی انجام می‌شود که وضعیت احزاب سیاسی در انتخابات آیندة آمریکا به هیچ عنوان روشن نیست. جانشینی جرج والکر بوش هنوز دفتری کاملاً گشوده باقی مانده، و علیرغم همکاری‌های گستردة دمکرات‌ها برای بیرون ماندن از دایرة قدرت، و واگذاری آن به جمهوری‌خواهان ـ عملی که از نخستین روزهای آغاز این فعالیت‌های انتخاباتی کاملاً واضح بود ـ شرایط اجتماعی آنچنان ملتهب است که احتمال ریاست جمهوری یک دمکرات هنوز ممکن می‌نماید!‌ از طرف دیگر نامزد جمهوری‌خواهان، مک‌کین، روز به روز از سیاست‌های جهانی فاصلة بیشتری می‌گیرد، و تمایلات خود را جهت برپائی یک «پان آمریکانیسم» مضحک علنی‌تر می‌کند. با چنین «برنامه‌ای»، که حتی حذف روسیه از «ژ8» را نیز شامل می‌شود، در صورت پیروزی جمهوری‌خواهان، برای ایالات متحد در خاورمیانه فقط یک فاجعه می‌توان پیش‌بینی کرد.

همانطور که در دیگر مطالب همین وبلاگ عنوان کردیم، شعلة آتش بحران سیاسی‌ای که خیمة ایالات متحد را در منطقه فرا گرفته، به دامان حکومت اسلامی نیز خواهد افتاد. با سقوط و سرنگونی کامل «اصلاح‌طلبان»، که در واقع انواع ایرانی «عبدالله گل» بودند، و پس از سرکوبی مقتدی‌صدر در عراق، در آیندة سیاسی ایران نیز می‌باید منتظر عقب‌نشینی ملایان از مواضع سیاسی باشیم. فقط مسئلة اصلی اینجاست که روسیه علاقة زیادی به ایجاد و گسترش بحران‌های اجتماعی و سیاسی در ایران ندارد. همسایگی ایران و روسیه امروز متضمن حرکت آهسته و پیوستة ایران در مسیر تحولات سیاسی شده، حرکتی به درون مناطق نفوذ روسیه که بهای آن نیز تغییراتی پایه‌ای و گسترده‌ در استراتژی‌های منطقه است: به عبارت ساده‌تر حذف روحانیت شیعه و آخوندبازی از سیاست‌های جاری کشور!




...

۱/۱۱/۱۳۸۷

نیاکان کرمکی ما!




در آغاز سال نو، همیشه مطبوعات کشور، سایت‌های مخالف‌نما و حتی سایت مخالفان واقعی حکومت اسلامی، روزهای طولانی به حالت تعطیل در می‌آیند. البته این تعطیلی حتماً حکمتی دارد! حکمتی که ما از آن سر در نمی‌آوریم، و به همین دلیل سعی خواهیم کرد در بطن این «تعطیلات» اجباری که فرهنگ ایران زمین بر رسانه‌ها تحمیل می‌کند، صدای این وبلاگ را خاموش نکنیم. مگر می‌توان اطلاعات، خبررسانی، و تحلیل حوادث و رویدادهای جهان را هم مثل دبستان و دبیرستان 13 روز تعطیل کرد؟ گویا برای هم‌میهنان‌مان این امر کاملاً شدنی است! البته، همانطور که می‌دانیم، در مملکت «گل و بلبل» همه کار شدنی است! تنها کاری که به هیچ عنوان امکانپذیر نیست، گذاشتن سنگ روی سنگ است! این عمل، گویا از زمانیکه «آریارام» از آنطرف کوهستان‌های قفقاز سوار بر ماچه‌الاغش پای به این خطه گذاشت اصولاً «ممنوع» اعلام شده بود.

انصافاً نگاهی کوتاه به ملت ایران بیاندازیم. این ملت عاشق و شیفتة کسانی است که هیچ قدمی در راه آبادانی کشور بر نداشته‌اند!‌ می‌گوئید خیر! درست نگاه کنید! مثلاً‌ امیرعباس هویدا طی دوران نخست‌وزیری‌اش تولید برق در ایران را چندین برابر افزایش داد. البته خرابکاری هم کم نکرد؛ ولی آنچه انجام داد هیچوقت به حسابش گذاشته نمی‌شود. در صورتیکه فردی چون مصدق، که جز دردسر، کودتا، لات‌بازی و کشاندن چاقوکشان فدائیان اسلام به کوچه و خیابان، هیچکاری برای این ملت انجام نداد، هزاران فدائی در میان همین ملت پیدا کرده! یا به طور مثال، در بررسی تاریخ معاصر ایران هیچگاه به نقش مثبت ناصرالدین شاه قاجار در تأمین 40 سال صلح در کشور اشاره نمی‌شود. ناصرالدین میرزا تنها پادشاه دوران پیش از مشروطیت بود که طی حکومت طولانی‌اش جنگ و بحران اجتماعی از کشور ایران رخت بر بست! ‌ البته «صلح» از ارزش خود برخوردار است؛ آنان که نکبت و ادبار جنگ را زندگی کرده‌اند، قدر صلح را خیلی بیشتر از افرادی می‌دانند که با جنگ بیگانه بوده‌اند. ولی چرا ایرانی برای صلح و آرامش اهمیتی قائل نیست؟ چرا ایرانی از مردم گردن‌کش و آدمکش حمایت می‌کند، و چرا راه دور می‌رویم؟ همین آیت‌الله خمینی!‌ فردی که جنگ، درگیری، سرگردانی، بدبختی، برادرکشی و نکبت و فقر برای ما ملت به ارمغان آورد، و روزی که «گوز را داد و قبض را گرفت»، هزاران تن در تهران و شهرستان‌ها توی خیابان‌ها ریختند، توی سرشان زدند و «امام، امام» کردند!

بله، این یک واقعیت تاریخی است که مردم الگوهای «دوست‌داشتنی» اجتماعی را به صورت ناخودآگاه انتخاب می‌کنند. و ملت ایران در این گزینش ناخودآگاه پیوسته از مشتی آدمکش، دزد، بی‌شرافت و بی‌حیثیت دفاع کرده! ‌ روانشاد احمد کسروی در یکی از مقالات بسیار قدیمی خود، که چون دیگر نوشته‌هایش واقعاً خواندنی است، چندین نمونة تاریخی از این برخورد ارائه داده؛ نمونه‌هائی که در آن‌ها امامزاده‌ها معمولاً مدفن زورگویان، چپاولگران، آدمکشان و طراران‌اند. و پس از مدتی، در کمال تعجب، «مزار» این جنایتکاران تبدیل به «زیارتگاه» افراد محلی می‌شود، زیارتگاه فرزندان قربانیان همین جانیان! اگر نمونة تاریخی کسروی را برخی «مغرضانه» تلقی کنند، و به دلیل نفرت وی از جماعت آخوند، تحقیقات وی را نیز بی‌مورد بدانند، با لقب «سید» که به فرزندان «فرضی» اعراب بادیه‌نشین در کشور ایران داده‌اند، چه برخوردی خواهند کرد؟ مگر این «سیدها» که خود را اولاد پیغمبر می‌خوانند، واقعاً می‌دانند آباء و اجدادشان کیستند؟ مسلماً خیر! شجره‌نامة 1400 ساله نوشتن، دیگر از آن مسخره‌بازی‌ها است، ‌آنهم در کشوری که از نظر تحولات وسیع و جنگ‌ها و قتل‌عام‌ها اینهمه فراز و نشیب داشته! مگر خانوادة محمد، خاندان سلطنت هابزبورگ‌های اطریش بوده، که بعضی‌ها ادعا می‌کنند نسب به فلان و بهمان امام شیعه، یا شخص پیغمبر می‌برند؟ خوب است که مدفن «تنها» دختر پیامبر هنوز ناشناخته باقی مانده!

در ثانی، اگر در این معجزة «سید» دوستی بعضی‌ها رگ و ریشه‌های مذهبی و اعتقادات دینی می‌بینند، تاریخ منطقه، از تحولات در کشور ایران نسخة دیگری نیز ارائه می‌دهد. و شاهدیم که پس از حملة هلاکوی مغول به ایران، اغلب خان‌های محلی، نسل در نسل خود را برخاسته از تبار مغول و چنگیز معرفی می‌کرده‌اند!‌ اگر اولاد پیغمبر بودن برای بعضی‌ «خل» وضع‌ها افتخار است، اولاد «هلاکو» بودن را دیگر چگونه می‌توان توجیه کرد؟ همانطور که می‌بینیم، نمونه‌های تاریخی، تحقیقات کسروی را کاملاً تأئید می‌کند. مردم ایران از زورگویان، طراران و متجاوزان قدردانی می‌کنند، و پس از گذشت سال‌ها از قتل و غارت و ظلم و ستم اینان، ناخودآگاه اجتماعی ایرانیان، عملکرد فرد را در جامعه به عملکرد و شیوة رفتار این جنایتکاران نزدیک می‌کند. بی‌دلیل نیست که مزار آدمکشان زیارتگاه مردم ایران می‌شود!

در دوران معاصر و عصر مدرن نیز شاهدیم چگونه جوانان کشور اسیر دست همین الگوسازی‌های ناخودآگاه هستند. به طور مثال، آدمکشانی چون استالین و هیتلر، یا مستبدانی چون خمینی و رضامیرپنج از طرف بسیاری از جوانان ایران «ایده‌آل‌های» سیاسی تلقی می‌شوند، در صورتیکه شخصیت‌هائی صلح‌طلب‌تر چون «ادنائر» آلمانی، یا آبراهام لینکلن آمریکائی، اصولاً جائی در «قلب» جوانان ایران زمین ندارند! ولی اگر خشونت پرستی یک بیماری اجتماعی و بسیار مخرب است، دوای آن مسلماً اعمال خشونت بیشتر نخواهد بود. روانکاوی در مورد ساختار شخصیت کسانیکه خشونت‌پرست‌اند، صراحت کامل دارد: اینان خود قربانیان خشونت بوده‌اند. و به همین دلیل از پیوستن به خیل خشونت‌گرایان و اعمال خشونت بر دیگران به عنوان ابزار نظارت و کنترل بر دیگری «لذت» می‌برند. اینان از این طریق، خشونتی را که خود قربانی‌اش بوده‌اند از ضمائر خود، هر چند به صورتی موقت، می‌زدایند تا بتوانند احساس آرامش و «رضایت» کنند! ولی زمانیکه در بعدی تاریخی در مورد خشونت‌طلبی یک ملت سخن می‌گوئیم مشکل می‌توان روانکاوی را به حیطة بررسی‌های «فرهنگ‌ شناسانه» کشاند.

در اینجا ابعاد متفاوت زندگانی یک ملت، طی یک روند تاریخی چندصدساله، می‌باید مورد نظر قرار گیرد. بحث اقتصاد، روابط اجتماعی، فرهنگ، ادبیات و ... بسیار گسترده‌تر از بررسی ساختار یک شخصیت «روانپریش» خواهد بود. در مطالب این وبلاگ، به استعمار کم فحش و ناسزا نداده‌ایم، و در همینجا بگوئیم که هر چه گفته‌ایم کم گفته‌ایم! ولی بعضی اوقات می‌باید قبول کرد که «کرم از خود درخت است!»



...