۲/۰۸/۱۳۸۶

ترکیه و میراث تاریخی!


وضعیت نظام حاکم بر ترکیه، و نقش ارتش این کشور در شکل‌گیری این حاکمیت در حال جابجائی است. می‌توان به صراحت عنوان کرد که ارتش ترکیه که تاکنون در برابر تمامی سیاست‌های «اسلام‌پناهی» آمریکائی‌ها «سکوت» اختیار کرده بود، با ضعیف‌تر شدن مواضع آمریکا در منطقه، و رها شدن دولت ترکیه در چنگال‌ سیاست‌هائی که سران ارتش می‌توانند «غیرقابل» پیش‌بینی تحلیل کنند، دیگر دلیلی بر حفظ این «سکوت» نمی‌بیند. مسئلة به قدرت رساندن «اسلام‌گرایان» در کشور ترکیه و حمایت از آنان به وسیلة آمریکا دیگر در مسائل استراتژیک منطقه، مطلبی سری و پنهانی نیست. دولت آمریکا با حمایت از اسلام‌گرایان در ترکیه در واقع با یک تیر چندین نشان می‌زند، و دلیلی نمی‌توان یافت که واشنگتن از چنین مواضع «آب‌ونان‌داری» عقب بنشیند. شاید بررسی تاریخچه‌ای سریع و شتابان از گذشتة اینکشور در شناخت مسیرهائی که در آینده طی خواهد کرد، راهگشای بحث ما شود.

اگر امروز ترکیه، کشوری مسلمان و ترک زبان است، تاریخچة بسیار کهن این مملکت برای جویندگان واقعیات تاریخی، مطالب و مسائل فراوانی در خود پنهان دارد. کشوری که امروز ترکیه می‌خوانیم، در دوران باستان، طی سده‌ها هم میراث‌خوار تمدن رومیان و یونانیان بوده، و هم در دروة اوج‌گیری مسیحیت، از مرکزیتی مذهبی برخوردار شد. «مذهبی» که بعدها، تحت تسلط ترکان آسیای مرکزی از دست داد، ولی ریشه‌هایش در منطقه، همان شد که در دست ملت‌های «اسلاو» بعدها «ارتودوکسی» لقب گرفت. ترکیه، تحت تسلط غلام‌زادگان ترک نسب آسیای مرکزی، بعدها به جرگة ملت‌هائی پیوست که تازیانة حملات ترکان آسیای مرکزی تا ابد تاریخچه‌اشان را دیگرگون کرد. ایرانیان نیز از جمله همین ملت‌هایند، و از سقوط سامانیان، تا ظهور میرپنج، زبان رایج در «دربار» کشور «ممالک محروسة ایران»، و زبان پادشاهان ایران زمین، تقریباً همیشه زبان ترکی بوده.

ولی کشور ترکیه تاریخ خود را «دیگرگون» زیست و عناصر آنرا به صورتی کاملاً ‌متفاوت با ما ایرانیان در بطن سرزمین خود «هضم» کرد. اگر ما ایرانیان از هر آنچه در تاریخ بر سرمان نازل شد، نمادینة بختکی از سرنوشتی نامیمون ساختیم؛ اگر اسلام را اسارت ملتی «آریائی‌تبار» دیدیم، به دست عرب سوسمارخوار؛ اگر ترک‌زبانی و ترک‌مسلکی را نتیجة غارت‌ها و کشتارهای چنگیز و هلاکو دیدیم، و در عمق روابط کهن خود، بیرق زبان پارسی از نو بر افراشتیم؛ اگر در برخورد با مغرب زمین، از زمان اسکندر مقدونی، آنچه از غرب آمد، «زشت» و «نکوهیده» خواندیم و در عمق فرهنگ «آریائی ـ هندی» خود، شیعی‌گری و تقیة هزاره‌ها را جان دادیم، و امروز به این مرحله از موجودیت تاریخی خود رسیدیم، که به قول هدایت، «رسیدیم که رسیدیم»! ساکنان سرزمینی که از دیرباز فلات آناتولی می‌خواندند، با تاریخ خود به نحو دیگری برخورد کردند.

از آنزمان که دوران «باشکوه» اعراب بنی‌امیه، دورانی که اسلام درباری در همة جبهه‌ها تا قلب اسپانیا، اروپای مسیحی را عقب می‌نشاند، رو به زوال گذاشت، و از آنزمان که دیگر بنی‌عباسیان عملاً مرکزیت خود را از دست می‌دادند، امپراتوران ترک در قسطنطنیه مهم‌ترین پایگاه‌ مسلمانان جهان در تعرض با جهان مسیحیت را بنیان نهادند. و ارتش‌ترک‌، بارها تا دروازه‌های شهر وین پیش تاخته، تمامی آنچه امروز اروپای شرقی می‌خوانیم، طی دورانی بس طولانی قسمتی از متصرفات «مسیحی‌مسلک» امپراتوری عثمانی شد. در واقع کشور ترکیة امروز، از امپراتوری رم باستان سیاست و جهانداری آموخت، از مسیحیت، معنویت فرا گرفت، ترکان آسیای مرکزی را نمونه‌های ترک‌تازی و جنگاوری خود کرد، و از اسلام نظریه‌ای ساخت که تا دوره‌هائی طولانی «جهانگیر» باقی ماند. و اینهمه را در عمل به منصة ظهور رساند، نه در نظریه‌بافی!

در واقع، هر آنچه ما ایرانیان «زشت» و «نکوهیده» خواندیم، و در آن جز سرافکندگی و شرمساری ندیدیم، ساکنان این فلات بلند، دستمایة سربلندی‌ها، افتخارات و جهانگشائی‌ها کردند. اینجاست که برخی اوقات به آنچه «روح» تاریخ ملل می‌خوانند می‌باید اعتقاد پیدا کرد. و طی قرن معاصر، آنزمان که در این منطقه «غرب» حاکم شد، و دیگران همگان محکوم، ساکنان این سرزمین تلاش کردند از «غربی‌گرائی‌ها»‌ نیز دستمایه‌ای جهت حفظ نوعی موجودیت و آرامش نظامی و امنیتی نسبی برای خود بسازند؛ تعلق ارتش ترکیه به سازمان آتلانتیک شمالی، طی 60 سال، بارها کودتای نظامیان را به بار آورد، ولی همزمان از سرنگونی‌ها و بحران‌های خونین که نتیجة جابجائی حاکمیت‌هاست، در این کشور جلوگیری کرد. و امروز همین ارتش است که در برابر شرایط نوین منطقه قرار می‌گیرد!

آمریکائی‌ها، در شرایط نوینی که در منطقه پیش آمد، انتظاراتی از ترکیه داشتند که هیچگاه نتوانست برآورده شود. این کشور نه تنها در جنگ عراق شرکت فعال و رسمی ندارد، که در هنگام حملة آمریکا به عراق، ارتش ترکیه علیرغم وابستگی ساختاری کامل به پنتاگون، از همکاری علنی و رسمی جهت انتقالات نیرو به درون کشور عراق نیز «خودداری‌» کرد. این عکس‌العمل آنچنان تأثیر سیاسی بزرگی بر جای گذاشت که نوآم چامسکی در مقاله‌ای بلند، «دمکراسی» ترکیه را درسی بزرگ برای دمکراسی‌های اروپائی خواند! ولی واقعیت‌ها را نه در چنین آئینه‌ای «خوش‌آیند» و «هنجارمند»، که در روابط پیچیده‌ای می‌باید جست که ترکیه را پس از فروپاشی اتحاد شوروی به مسائل منطقه مرتبط می‌کند. در واقع، با پایان گرفتن جنگ سرد، نقش اساسی کشور ترکیه، به عنوان نخستین نیروی پیاده‌نظام پیمان آتلانتیک شمالی کاملاً از میان می‌رود، و شاهدیم که با اوج‌گیری اسلام‌گرائی در سیاست‌های روزمرة این کشور، دولت آمریکا تلاش می‌کند تا «اسلامی‌ترک» را به دنیای مسلمانان جهان معرفی کند. این همان اسلامی است که امروز، پس از سال‌ها قدرت‌نمائی در بطن دولت، قصد دست گذاشتن بر یکی از مقام‌های «کلیدی»‌ و نمادین حاکمیت ترکیه، مقام «ریاست جمهوری» را دارد؛ مقامی که تکیه بر پیشینة کمال‌آتاتورک می‌زند.

ترک‌ها، کمال آتاتورک را دست‌نشاندة غرب نمی‌بینند، آتاتورک برای جوانان ترک رضامیرپنج کودتاچی نیست. و برای بسیاری از اینان، مصطفی‌کمال نه یک نظامی فاسد و وابسته به غرب که بنیانگذاری واقعی بوده. این «تفاوت» عمده در جهان‌بینی را نیز، می‌باید در عمل، در بطن همان برخوردهای تاریخی متفاوت دو ملت بررسی کنیم. ترکیه در آئینة این نوع برخورد تاریخی همواره سعی کرده، از مجرای «آتاتورکیسم» خود را به اروپائی برساند که در آغاز شکل‌گیری امپراتوری عثمانی از دست داده. ترکیه در آتاتورک همان می‌بیند که فرانسه در دوگل می‌دید؛ هر چند که نه این و نه آن، هیچکدام با واقعیات سیاسی این شخصیت‌ها هماهنگی اساسی ندارد. نمی‌باید فراموش کرد که، این شخصیت‌ها نیستند که ملت‌ها را می‌سازند، این ملت‌ها هستند که شخصیت‌ها را بر اساس نیازهای واقعی، تاریخی و درونی خود شکل‌ می‌دهند.

ترکیه در مقام یکی از پیچیده‌ترین و کهن‌ترین کشورهای جهان، با پیشینه‌ای بسیار غنی از تاریخی که از دورة باستان تا به امروز امتداد یافته، اینک در برابر یک سئوال قرار گرفته: «جایگاه واقعی ترکیه در شرایط امروز جهان کجاست؟» مسلماً‌ آنان که بازگشت به شرایط گذشته را پیش می‌کشند، فقط خود را می‌فریبند! گذشته‌ها در مورد ترکیه، دیگر واقعاً گذشته! این کشور می‌باید از یک سو رابطة مستقیم و غیرقابل تعلیق خود را با روسیه از نو بنیان گذارد، رابطه‌ای که در آن جنگ سرد دیگر نقشی نخواهد داشت، عملی که آمریکائی را مسلماً خوش نخواهد آمد؛ و از سوی دیگر ترکیه می‌باید رابطة خود را با ملل دیگر منطقه به تعادل برساند، چرا که آمریکا در حال خروج از منطقه است، و نقش ارتش ترکیه و وابستگی‌های آن به سازمان آتلانتیک شمالی، دیگر جهت حفظ موقعیت استراتژیک این کشور ـ که بسیار اساسی و حساس است ـ کفایت نخواهد کرد.

ترکیه نیازمند روابطی منطقه‌ای است، ولی به چه قیمت؟ به قیمت فروپاشی آنچه «لائیسیتة ترک» خطاب می‌کنند، و وجه‌تمایز حاکمیت این کشور با همسایگان شرقی و جنوبی‌اش شده؟ این کشور تا کجا می‌تواند به قول‌و‌قرارهائی مبنی بر ورود آتی به بازار مشترک اروپا حساب کند؟ و در شرایطی که ناتو دیگر ترکیه را به دست فراموشی می‌سپارد، نقش ارتش در ساختارهای سیاسی اینکشور، تا کجا می‌تواند از گزند سیاست‌های منطقه‌ای محفوظ بماند؟ در واقع، بحران سیاسی امروز در ترکیه، تلاشی است از سوی ساختارهای سیاسی اینکشور جهت یافتن جواب‌هائی برای چنین سئوالاتی! سئوالاتی که اگر بی‌جواب بماند، هر یک قادر است تعادل نیروهای داخلی را از میان برداشته، جزیرة ثبات «پیمان‌ آتلانتیک شمالی» را دستخوش طوفان‌هائی سهمگین کند.




۲/۰۷/۱۳۸۶

«شرایط» و روابط!



مسافرت زیباری، وزیر امورخارجة عراق، که به موضع‌گیری‌های «ضد‌حکومت اسلامی» ایران «شهرت» بسیار دارد، به تهران موفقیت آمیز نبود! این خلاصه‌ای‌است از خبر امروز «بی‌بی‌سی» در مورد مسافرت وزیر امورخارجة دولت دست‌نشاندة آمریکا در عراق به تهران! خلاصه بگوئیم، تهران علیرغم مسافرت آقای زیباری، در گردهمائی شرم‌الشیخ که در روزهای آینده در کشور مصر، بر محور «چاره‌جوئی» در مورد مسائل عراق تشکیل خواهد شد، شرکت نخواهد کرد. صاحب‌نظران، پیشتر نیز بر این عقیده بودند که شرکت ایران در شرم‌الشیخ صورت نخواهد گرفت؛ مهم‌ترین دلیل ارائه شده این بود که، اگر دولت ملاها مجبور است به سیاست‌های روسیه نزدیک شود، دیگر حضورش در شرم‌الشیخ چه توجیهی می‌تواند داشته باشد؟ چرا که مسکو خود رأساً در این گردهمائی شرکت خواهد کرد، و موضع مهره‌های خود را، از دید منافع روسیه، بر روی صفحة شطرنج مذاکرات، در برابر آمریکا و دوستان آمریکا مشخص خواهد نمود ـ دیگر شرکت‌کنندگان این «گردهمائی»، بجز چین که موضعی «مبهم» در مورد عراق اتخاذ کرده، همگی از جمله دوستان «گرمابه و گلستان» آمریکا در حکایت خونین عراق‌اند.

ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که حضور حکومت اسلامی در این گردهمائی می‌توانست موفقیت بسیار بزرگی جهت پیشبرد سیاست‌های استعماری آمریکا در منطقه تلقی شود. و همزمان با اعلام «عدم شرکت» حکومت اسلامی در کنفرانس شرم‌الشیخ، شاهدیم که ارتش اشغالگر آمریکا از دستگیری «عوامل» مرتبط با ایران که در قاچاق اسلحه و بمب‌گذاری‌ها گویا شرکت داشته‌اند، در شهرک‌های شیعه نشین سخن به میان می‌آورد! این در حالی است که نشانه‌های گرم‌شدن روابط میان حکومت اسلامی و واشنگتن، حداقل در اظهارات مقامات بلندپایة آمریکائی هم اخیراً کاملاً علنی شده بود! خانم رایس، وزیر امورخارجة آمریکا رسماً سخن از تجدید روابط «حسنة» 28 سال پیش میان ایران و آمریکا به میان می‌آورند!

«سخنانی» چنین دوستانه و نرم ـ اگر نگوئیم خنده‌دار و مضحک ـ از زبان دولتمداران واشنگتن، در شرایطی ابرازمی‌شود، که فشار حکومت اسلامی بر قشرهای مختلف جامعة ایران هر روز فزونی گرفته، و این برخورد دیپلماتیک فقط نشانگر این واقعیت است که آمریکا صحنه را کاملاً باخته! در بطن جامعة ایران، هر روز شاهد مخالفت‌های جدی‌تری با بنیادهای منجمد فکری دینی در میان مردم هستیم. حکومت اسلامی اگر از روز نخست تحت عنوان «دین» ـ دینی که تماماً «فرضی» است و چند و چون آن بستگی تام و تمام به منافع روزانه و «متغیر» یک حاکمیت استعماری پیدا کرده ـ بر جامعه حاکم شد؛ از همان روز نخست، تحت عنوان حمایت از همین «ساختار» بی‌شکل و بی‌‌معنا، حاکمیت را نیز با خود به بیراهه کشاند؛ مبارزه با فقر، مبارزه با استبداد، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، مبارزه با فساد اداری و مالی‌، و ... و هزاران «شعاری» که این به اصطلاح «روحانیون»، طی یک برنامة شش ماهة رادیوئی زیر نظر «بی‌بی‌سی»، ساواک و شرکاء، به مردم ایران حقنه کرده‌ بودند، از اولین روزهای دستیابی به مسند قدرت، به وسیلة همین «اراذل» از پایه و بن به دست فراموشی سپرده شد. این واقعیات، مسائلی نیست که امروز از طرف «روشنفکران» در پستوهای دانشگاهی و در کتاب و دفتر بازگو شود، این مسائل امروز از طرف میلیون‌ها ایرانی، در کوچه و بازار و در گفتگوهای رایج روزانه، همه روزه رد و بدل می‌شود. خلاصه بگوئیم، سیاست آمریکا در مورد ایران، از روز نخست بر نوعی «چپ‌زنی» استعماری تکیه داشت، سیاستی که صحنه را به این ظاهرسازی بچگانه محدود کرده بود که، گویا آمریکا با ملاها در جنگ‌ است! از آنجا که ابراز بیانات «دوستانة» اخیر می‌تواند زمینه‌ساز فروپاشی «چپ‌زنی‌های» استعماری آمریکا شود، می‌باید شرایط را از نو مرور کرد. چرا که حمایت یک دولت استعمارگر از حکومت اسلامی، در شرایط بی‌آبروئی، سرکوبگری و نبود هر گونه مشروعیت اجتماعی، آنهم به صورتی علنی، فقط یک خودکشی سیاسی می‌تواند تلقی شود! این «حمایت‌ها» فقط به دو دلیل می‌تواند صورت گیرد.

دلیل نخست می‌تواند این باشد که، همین دولت استعمارگر، در حال زمینه‌سازی برای سقوط ملاهاست! در واقع، طی خیمه‌شب‌بازی‌هائی که به کودتای 22 بهمن انجامید، حمایت‌های همه روزة آقای کارتر از رژیم پهلوی، که از طریق رادیو «بی‌بی‌سی» پخش می‌شد، یکی از دلایلی شده بود که مردم را هر روز بیش از پیش از رژیم متنفر می‌کرد؛ تحمل یک رژیم نالایق، فاسد و علی‌الخصوص وابسته و نوکر، مسئله‌ای بود که دیگر افکار عمومی نمی‌توانست «هضم» کند. و مسلماً آمریکائی‌ها، از این مسئله آگاهی کامل داشتند!‌ خوش‌وبش‌های امروزی آمریکائی‌ها با نوکران اسلامی‌اشان در تهران، شاید در همین مسیر قرار دارد! در واقع، «ضدیت» فرضی با امپریالیسم آمریکا، طی گذشت زمان، تبدیل به تنها دلیلی شده، که مشتی «خوش‌خیال»، این حاکمیت را بر پایة آن توجیه می‌کنند. مسلم است که با از میان رفتن چنین «فلسفة وجودی‌ای» ضربه‌ای اساسی به رژیم وارد خواهد آمد. ضربه‌ای که به این سادگی‌ها نمی‌توان در روابط داخلی آنرا خنثی‌ کرد.

ولی در نظر گرفتن «شق نخست» این مشکل را در پی‌خواهد آورد که آمریکا می‌باید همچون نخستین سال‌های اشغال افغانستان از جانب شوروی سابق، از موضع قدرت سخن گوید! ولی نیک می‌دانیم که چنین نیست!‌ آمریکا با در نظر گرفتن مشکلات عراق، به هیچ عنوان نمی‌تواند از موضع قدرت در منطقه سخن بگوید. و در صورت فروپاشاندن حکومت اسلامی، گزینه‌ای از جانب آمریکا به منطقه تحمیل نخواهد شد؛ در صورت چنین فروپاشی‌ای، این گزینه بیشتر تحت تأثیر قدرت‌های منطقه، و «ضعف‌های» منطقه‌ای آمریکا شکل خواهد گرفت، تا زیر نظر پنتاگون!

دومین دلیلی که می‌توان برای برخوردهای «دوستانة» آمریکا با حکومت اسلامی پیدا کرد، دلیلی که به نظر از پایه‌هائی اساسی‌تر و نزدیک‌تر به واقعیات برخوردار است، این است که آمریکا با تمام تلاشی که جهت ساختن یک «اوپوزیسیون» دست‌ساز اسلامی طی سال‌های گذشته صورت داد ـ از نخستین روزهای حکومت «محمد خاتمی» تا به امروز ـ نتوانست چنین «اوپوزیسیونی» را سازماندهی کند. برای چنین شکستی دلایلی بسیار متعدد می‌توان ارائه داد! ولی شاید مهم‌ترین آن‌ها، همان «عدم اعتماد» کلی ملت ایران، به هر گونه جنبش «سیاسی» و یا‌« مذهبی» است که مبلغ نزدیک شدن به آمریکا باشد. ایرانیان در این زمینه به دو دسته تقسیم شده‌اند، ولی چه طرفداران و چه مخالفان حکومت اسلامی، مخالفت با آمریکا را در «برنهاده‌های» نظری خود منظور کرده‌اند؛ در هر حال تعداد طرفداران آمریکا در ایران عملاً انگشت‌شمار است، و این را آمریکائی‌ها نیز طی سال‌های اخیر بخوبی دریافته‌اند. از طرف دیگر، مخالفان این رژیم، حکومت اسلامی را «دست ساز» آمریکائی‌ها می‌دانند، و بخوبی آگاه‌اند که تنها ابزاری که ملت خواهد توانست نهایت امر، با توسل به آن، آمریکا را از کشور ایران بیرون راند، همگام کردن تاریخچة این رژیم ننگین ـ این مذهب مردم‌فریب ـ با منافع آمریکائی‌ها از نخستین روزهای 22 بهمن خواهد بود. در نتیجه، نسخه‌های مردم‌فریبی «محمد خاتمی» که بر اساس آن‌ها، از آمریکا و رژیم ددمنش اسلامی در تهران، دو «فرشتة معصوم عشق و دلباختگی» می‌ساختند، هم برای مخالفان این رژیم، و هم در خیمة طرفداران ولایت فقیه، غیر قابل قبول بود! از طرف دیگر، برای ملتی که داغ 28 سال سرکوب آخوندها را بر پیکر خود دارد، تصویر «فرشته» ساختن از «دیو»، مضحک و خنده‌دار است!

با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، و با تکیه بر موضع فوق‌العاده ضعیف دولت بوش، چه در داخل کشور و چه در عراق و منطقه، خوش‌وبش‌های استعماری آمریکا با رژیم ملاها در تهران فقط می‌تواند به این معنا باشد که آمریکا با زبان بی‌زبانی می‌گوید: «متأسفانه، گزینة دیگری نداریم! بیائید دست در دست هم بگذاریم، هم شما عراق را برای ما «حفظ »کنید، و هم ما شما را بر اریکة قدرت مستحکم‌!» بله، اینجاست که مسئله جدی می‌شود، چرا که دولت‌های روسیه، هند و چین، به دلیل وابستگی‌های مستقیم‌تر به منطقة خاورمیانه ـ این وابستگی‌ها از نوع آمریکائی عمیق‌تر است، و محتوائی ژئوپولیتیک دارد ـ نمی‌توانند مهره‌های شطرنج دیپلماتیک منطقه را در چنین آرایشی مورد قبول قرار دهند. برای اینان، شکست آمریکا در عراق، به معنای خروج آمریکا و طرفداران «پنهان و نهان» این حکومت از کشور ایران است؛ به همین دلیل است که کار آمریکا در عراق اینهمه «دشوار» شده! چرا که، اگر آمریکا در عراق بماند، دیر یا زود، به هر بهانه‌ای که شده، پای به منطقة جنوبی دریای خزر خواهد گذاشت، و مشکلات عمده‌ای در زمینة مسائل نفتی خزر به وجود خواهد آورد. و این همان صورتبندی‌ای است که نه روسیه می‌تواند اجازة تحقق آنرا بدهد، و نه چین و هند مورد تأئید و حمایت قرار خواهند داد.

آمریکا امروز هر چه بیشتر موضع جهانی خود را از دست می‌دهد، و می‌رود که با عقب‌نشینی‌هائی استراتژیک، هر چه بیشتر محدودة فعالیت‌های ژئوپولیتیک خود را به آمریکای جنوبی، اقیانوسیه و اروپای غربی محدود کند ـ حاکمیتی که خود، در راستای رشد اقتصادی چین و هند، از نوع تاریخی آن به مراتب ضعیف‌تر خواهد بود. ولی تا آنجا که به خاورمیانه مربوط می‌شود، صریحاً بگوئیم، با در نظر گرفتن مسائل و مشکلات عدیدة آمریکا، این منطقه لقمه‌ای است که هر روز برای این کشور «غیرقابل» هضم‌تر خواهد شد. در اینکه چه پدیده‌هائی می‌توانند، نهایت امر جایگزین تکیه‌گاه‌های استراتژیک آمریکا در منطقة خاورمیانه و خاورنزدیک شوند، جای بحث و گفتگو باقی است. ولی پرونده‌های حکومت اسلامی و امثال این حکومت ـ عربستان سعودی، پاکستان، و ... ـ اولین دفاتر دیپلماتیکی‌اند که دچار «تحول» خواهند شد؛ نقشه‌های ژئوپولیتیک در حال تغییراتی کاملاً اساسی و پایه‌ای‌اند، هیچ تردیدی نمی‌توان داشت.




۲/۰۶/۱۳۸۶

این نوع ممالک ...


در تاریخ بشر، ملت‌های متعددی با استعمار غرب جنگیده‌اند؛ از قبایل آفریقای سیاه، تا دهکده‌های دوردست در سرزمین ویتنام و چین؛ از جمازه سواران جهان عرب، تا قایق‌نشینان هندوچین، همة ملت‌های تحت ستم، در مقطعی از تاریخ خود، در این جنگ شرکت کردند؛ ولی فقط تعداد انگشت‌شماری از آنان استعمار را آنچنان که باید و شاید به عقب نشاندند، و سیر تحولات تاریخی خود را به صورتی پایدار و مستمر از جهان استعمار جدا کردند. ولی دستیابی به این مهم هر روز مشکل‌تر شده، چرا که استعمار غرب پیوسته «فرهیخته‌تر» می‌شود، و جوامع عقب‌مانده پیوسته «شیفته‌تر»! شاهدیم که جوانان، در جوامع سرکوب شده، در ساختار تبلیغاتی استعماری، هر روز نقشی مهم‌تر از دیروز به خود اختصاص داده‌اند: پایگاه‌ «شیفتگی‌ها‌»! این جوانان یا آیندة خود را در سرزمین یانکی‌ها در رویاها می‌بینند، یا با فروریختن در پای اسطوره‌ها و خرافه‌های قرون و اعصار، در داخل خاک کشور خود زمینه‌ساز حاکمیت‌هائی فاشیستی و بی‌ریشه می‌شوند، و در پای همان مجسمه‌هائی جان می‌دهند و جان هم‌میهن خود می‌گیرند، که استعمار از باورهای‌شان بر پا کرده! در هر حال، «شیفتگی‌ها» یا نتیجة عدم شناخت است، و یا بازتاب «نبود» شناخت کامل از سازوکارها؛ این «شیفتگی‌ها» چه در مسیر مبارزه با غرب «سازماندهی» شود، چه در جهت دستیابی به «نعمات» غرب، یک نتیجة ملموس بیشتر نخواهد داشت: «گرفتار» باقی ماندن در چنگال غرب! و قرن‌هاست که استعمار همین را می‌جوید!

ما ملت‌های جهان سوم فراگرفته‌ایم که شیفتة «شیفتگی‌های‌مان» باقی بمانیم، آنرا «ارزش» بخوانیم یا فرهنگ، دین بنامیم یا اعتقاد، آنقدرها تفاوت ندارد: فرد «شیفته» کور است و واقعیات را نخواهد دید؛ چشم عقل‌ او به دست «احساسات» کور خواهد شد، احساساتی که خود والا می‌شمارد، ‌ هر چند که دیگری، با تکیه بر دیگر احساسات، همان را نکوهش‌کند! ولی آنچه «سیاست‌ها» را می‌سازد و بر جوامع جهان حاکم می‌کند، نه «شیفتگی»‌ است، و نه «احساسات»! امروز شاهدیم که همان ایالات متحد که بعضی عراقی‌ها پیشتر شاید در خواب، رویای بهره‌مند شدن از مواهب‌اش را داشتند، در برابر چشمان میلیون‌ها انسان، شهروند عراقی را چگونه تکه تکه می‌کند، می‌بینیم که چگونه، تحت عنوان برقراری دمکراسی، زندانی افغان را در جعبه‌هائی آهنین، محبوس می‌کنند تا گروه‌گروه در گرمای سوزان آفتاب، بی‌آب و غذا از گرسنگی و تشنگی جان دهند. مرگی که دمکراسی‌باورها، بر این انسان‌ها روا می‌دارند، آیا همان نیست که مردمان این سرزمین، بر هم‌میهنان‌شان در هر مقطعی تحمیل ‌کرده‌اند؟

ماه‌ها پیش مطلبی در مورد زهرا کاظمی نوشتم، و به یکی از روزی‌نامه‌های مدعی «استقلال، آزادی، ...» فرستادم؛ مطلبی که فراموش شد. ولی از آنجا که، مرگ هولناکی که «ارباب شکنجه»، همان‌ها که «اعتقاد» چشمان‌شان را بر انسانیت‌ها می‌بندد، بر زهرا کاظمی روا داشتند، نه حق او بود، و نه حق هیچ انسان دیگری، باز هم می‌نویسم. باز هم، همانطور که در آن مطلب آوردم، بازگو می‌کنم که ما ایرانیان در چشمان اجنبی، همانقدر از ارج و قرب برخوردار خواهیم بود که خود، در بطن جامعة خود از آن بهره‌مندیم. اگر ایرانی در کشور خود از حقوق شهروندی بی‌نصیب است، با گرفتن یک کارت اقامت و یا تابعیت کشور خارجی نمی‌تواند آنچه را در کشور خود ندارد، در خارج از مرزها به دست آورد. این یک واقعیت است، و نمی‌توان آن را انکار کرد. کشور کانادا،‌ امروز با فرستادن سفیر جدید خود به تهران پیامی به ملت ایران داشت؛ پیامی بسیار موهن، هر چند که گوش شنوائی نمی‌بینیم. ولی این یک واقعیت است که اگر افغان برای هموطن خود ارزش و اهمیت قائل می‌بود، یانکی جماعت نمی‌توانست آنان را دسته دسته بار کرده، در گوانتانامو در زیر شکنجه زجرکش کند. اگر عراقی حقوق هموطن خود را محترم می‌شمرد، شاید یانکی‌های آدمکش اصولاً فکر و خیال «حمله»‌ به عراق را هم از مخیله‌اشان بیرون می‌راندند.

اینهمه، چرا امروز در این وبلاگ آمده؟ سئوال جالبی است! می‌دانیم که چند روزی است «سازمانک‌های» حقوق‌بشری، همان‌ها که در موسم ویژه‌ای جهت حفظ حقوق بشر «جیغ‌وویغ» به راه می‌اندازند، تا حق و حقوق خود را کامل و تمام دریافت دارند، سخن از برخورد «غیرانسانی» با زندانیان در عراق و افغانستان به میان آورده‌اند. بله، همانطور که می‌دانیم و می‌بینیم، «بعضی‌ها» آنموقع که باید و شاید، بعضی‌ چیزها به یادشان می‌آید! مسلم است که برخورد با زندانی در یک کشور اشغال‌شده خارج از موازین «قانونی» ‌صورت خواهد پذیرفت؛ چرا که این کشورها خود خارج از همین موازین قوانین بین‌الملل از روز نخست «اشغال» شده‌اند! این سازمان‌های رنگارنگ، از یک ارتش وحشی و اشغالگر چه انتظاری دارند؟ اگر جرج بوش که همان مجسمة حماقت یانکی‌جماعت است، سخن از اشغال عراق برای به ارزش گذاشتن دمکراسی به میان می‌آورد، آیا «دنبالک‌هایش» که در سازمان‌های حقوق بشری پست و مقام و نان و آب برای خود درست کرده‌اند، مقصودشان از حفظ حقوق انسان‌ها در عراق و افغانستان، همان به ارزش گذاشتن ادعاهای یک آدمکش جنایتکار نیست که جهانی را به کمک مشتی محافل سرمایه‌سالاری به خاک و خون می‌کشد؟

این سازمان‌ها دست‌هایشان به همان اندازه به خون انسان‌ها آغشته است که ارتش اشغالگر آمریکا! ولی در این میان یک تفاوت عمده وجود دارد، این سازمان‌ها در عمل تبدیل به «مکمل‌های» ارتش‌ها و نظام‌های فاشیستی وابسته به غربی‌ها هم شده‌اند. چند روز پیش در روزی‌نامة نیویورک تایمز، مطلبی در مورد بدرفتاری با زندانیان عراقی در زندان‌ها به چاپ رسیده بود. مطلبی آنقدر تکاندهنده که ترجمة جملاتش را نیمه تمام رها کردم. بله، در این روزی‌نامه صریحاً‌ عنوان شده که شکنجه‌های هولناکی که بر زندانیان عراقی اعمال می‌شود «غیرقانونی» است، از اینرو ارتش آمریکا برای اعمال این شکنجه‌ها از کارمندان عراقی و محلی استفاده می‌کند!‌ این همان است که پیشتر گفتیم، در واقع آمریکائی امروز در عراق همان کاری را می‌کند که پیشتر به دست صدام حسین می‌کرد! حمایت از مشتی عراقی، برای سرکوب عراقی، برای چپاول عراقی و برای شکنجة عراقی! چرا که عراقی برای هم‌میهن خود «ارزش» و «قربی» قائل نیست. آنزمان که در میانشان بمب می‌گذارد، و آنزمان که جزئی از ارتش دمکراسی‌پرور آمریکا شده، و با «اعتقاد» به حفظ اصول دمکراسی هموطن خود را شکنجه می‌کند، در هیچ «مقامی» برای هموطن خود ارزش قائل نیست!

از قضای روزگار، از آنجا که کانادائی جماعت عقب افتادن از کاروان «تمدن» آمریکائی را تاب نمی‌آورد، امروز شاهدیم که، به عنوان «دنبالیچة» نیویورک تایمز، در روزی‌نامة «گلوب‌اندمیل» که اتفاقاً زهرا کاظمی مرحوم هم خبرنگاری آنرا می‌کرد، مطلبی در مورد «بدرفتاری» با زندانیانی به میان آمده که، ارتش کانادا آنان را به مقامات افغان تحویل می‌دهد. روزی‌نامة «گلوب‌اندمیل» اضافه می‌کند که، 30 زندانی که از طرف ارتش دمکراسی پرور کانادا به مقامات افغان تحویل داده شده‌اند، همگی مورد ضرب و شتم، شکنجه با کابل‌های برق، شوک الکتریکی و ... قرار گرفته‌اند! و جناب «استفن‌هارپر» نخست وزیر کانادا می‌فرمایند: «ما توافق‌نامه‌ای به امضاء رسانده‌ایم»! بله، ایشان توافق کرده‌اند که زندانی‌های افغان را تحویل مقامات دولتی افغانستان بدهند. و وزیر اطلاعات کانادا «استاکول» می‌گوید: «ما سعی داریم که به دولت افغانستان رفتار انسانی با زندانیان را گوشزد کنیم.» و بعد می‌افزایند: «چگونه بگویم، این نوع مسائل در این نوع ممالک جدید است!»

بله، آقای «استاکول»، ما هم می‌دانیم که این «نوع مسائل» در این «نوع ممالک» جدید است؛ از شما چه پنهان در همسایگی افغانستان، مشتی ملا که با کمک شما و دوستانتان سر کار آمده‌اند، از وحشی‌گری و حیوانیت چنان کرده‌اند که مسلماً هیچ افغان و عراقی به گردش نمی‌رسد. از محاکمه‌های 2 دقیقه‌ای تا تیرباران‌های دست جمعی، و از شکنجه‌های «مشکل‌گشا» تا تجاوز به عنف به دختران 12 یا 13 ساله، همه کار کرده‌اند؛ شما که خوب می‌دانید، چرا که نانش را 28 سال است خود شما می‌خورید! شما که خوب نان این وحشی‌گری‌ها را می‌خورید، و امروز هم با همان ارباب آمریکائی‌تان در افغانستان همکار و همسفره شده‌اید، می‌باید بدانید که در این «نوع ممالک» چه‌ها می‌گذرد!

بله، اینها همه درست، ولی دست ایرانی، عراقی و افغانی هم در این میان در کار است. و تا زمانی که شرایط «اضطراری» و «ویژه» بر فضای مملکت حاکم می‌کنیم، مردم را عملاً ‌ از حق و حقوق خود محروم خواهیم کرد. بلوا، هیاهو و آشوب همان فضائی است که جهت نابودی حقوق شهروندی، استعمار نیازمند آن است. همه می‌دانیم که آرامش، هم حاکمیت خودفروختة اسلامی را از ریشه ابتر خواهد کرد، هم زمینه‌سازان حاکمیت استعماری نوین را ناامید! ولی شاید بهتر است نامه کوتاه کنیم، و دفتر امروز ببندیم، که از قدیم گفته‌اند: «خود کرده را تدبیر نیست!»




۲/۰۵/۱۳۸۶

کرکس و سیاست!


چند ماه پیش از آنکه ایران زمین به مرض «خمینی‌پرستی» مبتلا شود، و قبل از آنکه ویروس بیماری مرگ‌آور «اسلام‌سیاسی»، از طریق اخبار «موثق» برخی‌ رادیوهای خارجی و مقالة «رشیدی مطلق» به قلم داریوش همایون، در روزی‌نامة سناتور «مسعودی‌ها» ظاهر شده، خلق‌الله را به هزار بهانه برای برقراری «استقلال، آزادی و حکومت اسلامی» در گله‌هائی متشکل از چندین رأس، همه روزه راهی کوچه‌ها و خیابان‌ها کنند، در یکی از سینماهای پایتخت ـ آنروزها هنوز رفتن به سینما و تماشای تصاویر متحرک «انسان‌ها» از طرف آیات عظام «گناه» به شمار می‌آمد ـ فیلمی از «میلوس فورمن» کارگردان معروف سینما، به نام «پرواز بر فراز آشیانة فاخته» دیدم. این فیلم داستان زندگی انسانی بود که جهان دیوانگان را بهتر از خود آنان می‌شناخت، و جهت فرار از مجازات زندان و تحمل مصائب سلول‌های سرد و نمور، خود را به دیوانگی زد، تا در یک آسایشگاه روانی بستری شود.

شاید بهتر است از چند و چون ماجرا بگذریم، ولی نهایت امر رؤسای همان آسایشگاه روانی، جهت خلاصی از دست وی، و رهائی از بحران‌هائی که این فرد می‌توانست میان بیماران روانی همه روزه ایجاد کند، با توسل به عمل جراحی،‌ مخچه‌اش‌ را ناقص کردند، و او را محکوم به زیستی «گیاهی»! همانروز در حالیکه از سالن سینما بیرون می‌آمدم، به یاد مطلبی افتادم که سال‌ها پیشتر در کتاب «سیاست» ارسطو خوانده بودم. و اگر این حکایت را هم «خلاصه»‌کنیم، «مطلبی» است که بازگو می‌کند، چگونه شاهزاده‌ای پس از مرگ پدر به قدرت سیاسی دست می‌یابد، و جهت «کشورداری» به پیری خردمند مراجعه می‌کند، و پیر به کنایه به او حالی می‌کند که اگر می‌خواهی در قدرت بمانی آنان که یک سر و گردن از دیگران بالاتر و والاتراند می‌باید نابود شوند! و این قصة تکراری دنیای سیاست است. از کشتارهای شبانه در دالان‌های تیره و تار کاخ‌های خاندان هخامنش، تا آنروز که عرب فرش بهارستان را تکه تکه می‌کرد؛ از روزی که مغول نیشابور را با خاک یکسان می‌کرد، و طی روزهائی که نظام‌الملک خائن صدارت اشغالگران خونریز را «مأموریتی» برای وطن و اسلام توصیف می‌کرد، همه می‌دانیم که بر سر بشر و بشریت چه آمد، و بخوبی می‌دانیم که ارسطو کاملاً «حق» داشت.

ولی «ارسطو» و «پیروان ارسطو»، اگر چگونگی حفظ حاکمیت بر گروه‌هائی از مردمان را نیک دانستند، و بخوبی به شاگردان‌شان آموختند، از شناخت یک پدیدة ویژه عاجز ماندند؛ «پدیده‌ای» کوچک که همان تفاوت میان «حیوان» سیاسی‌ای است که ارسطو آنرا «انسان» خواند، و انسانی که «افلاطون» ـ استادی که درس‌هایش را «شاگرد» هیچگاه نپذیرفت ـ جهانش را آکنده‌ از «ایده‌ها» دید. و اینجاست که در همان فیلم «میلوس فورمن»، ایده‌های مردی که مخچه‌اش را از دست می‌دهد، تا نظامی سرکوبگر بتواند بر آسایشگاه حاکم بماند، وسیله‌ای برای پرواز یکی از «فاخته‌ها» بر فراز همان آشیانة اسارت می‌شود! همان فاخته‌ای که شاید، این ایده‌ها را «جدی‌تر» از آنچه می‌بایست انگاشته بود؛ و همین گریز، خود «ایده‌سازی» است، برای گزیرهائی دیگر! اینچنین است که انسان از روز نخست در تکاپو و تحرک ‌افتاد، و شرح حالش از الگوی «حیوان سیاسی»، ایده‌آل ارسطو، هر دم فاصله گرفت، تا به الگوئی «بی‌شکل» و «بی‌متحوا»، حتی «بی‌حد و بی‌مرز» تبدیل شود که، اگر حیوان نیست، مسلماً آن انسانی هم که بتوان در «تعریفی» او را گنجاند، باقی نماند!

در واقع، نه در «سیاست‌نامة» نظام‌الملک و نه در «سیاست» ارسطو، از «فاخته‌هائی» که بر فراز آشیانه‌ها پرواز می‌کنند، سخن به میان نیامده، از فاخته‌هائی نمی‌گویند که ایده‌آل‌ها را با خون مخچه‌های‌شان آبیاری کردند، همان‌ها که به دیگری «پرواز» آموختند، و دیگران را مسئول آیندگان کردند: آیندگانی که هنوز «پرواز» نمی‌شناسند! بله، این واقعیت سرد و تلخ را می‌باید پذیرفت، کتاب‌های «سیاست‌نامه» و «سیاست» را نه برای پرواز، که برای پیشگیری از پرواز فاخته‌ها به رشتة تحریر در آورده‌اند؛ و اگر در مقام خود از «ارزشی» برخوردارند، بیشتر چوب‌دست حاکمان‌اند، تا درفشی کاویانی!

اینک فاخته‌ها را در آشیان‌شان به حال خود می‌گذاریم، و کمی از کرکس‌ها می‌گوئیم! از پرندگانی می‌گوئیم که پروازشان هم نفرت انگیز است! پرندگانی که گستاخی‌ها و جسارت‌های پرواز کبوتران سپید بال را در عرش آسمان، با جست‌وخیزهای مردارخوارانة خود از ذهن ما چه آسان می‌دزدند و محو می‌کنند؛ از آن‌ها می‌گوئیم که دوردست‌های‌مان را از چشمان‌مان می‌ربایند، تا عمق آسمان بشر را به همین «چندگامی‌ها»‌، به آنجا که مرداری متعفن مشام بشریت را می‌آزارد، محدود کنند. از پرواز موجوداتی سخن ‌بگوئیم، که «پرواز» را از محتوای خود تهی می‌‌کنند، و پوچی‌های ذهن مرده‌پرست‌شان را بر همه چیز، حتی بر «پرواز» هم حاکم می‌خواهند. از آن‌هائی سخن بگوئیم که از «علم» سیاست ارسطو، اگر کوله‌باری بس اندک گرفته‌اند، «حیوانیت» تعاریف سیاست‌پیشگی در کلام ارسطو را در کمال خود دارای‌اند!

از این کرکسان در ساعات اخیر «مقالاتی» بر خطوط اینترنت جاری و روان شده. سابق بر این، مقالات کرکسان، بر محدودة اسلام‌شان، امام‌شان و امت‌شان فرو می‌ایستاد؛ پای پیش نمی‌گذاشت! اگر همه چیز را با «اسلام» می‌خواستند، تو گوئی «بی‌اسلام»، همان اسلامی که مغبچه‌گان حوزوی همه روزه نشخوارش می‌کنند، حتی سخن آغاز نمی‌کردند. و در میان آنان، کسانی که مستقیم اسلام را «ستایش» نمی‌کردند، نه از روی بی‌اعتقادی به بازارچة شیعه‌بچگان صفوی‌خوی، ‌که از روی «حکمت» مردارخواری‌شان بود. امروز که دستار شیخ می‌رود تا طناب دار مکافات‌اش شود، اینان از خواب «اسلام‌پروری‌شان»‌ گوئی یک‌باره بیدار شده‌اند! «در خلاف آمد عادت» کام می‌طلبند، و از همه چیز می‌گویند؛ حتی از «حجاب»! از این نسخة فرمودة اجنبی که زن ایرانی و رشد اجتماعی و بلوغ جامعة ایرانی را اینچنین وحشیانه، سه دهه به زیر ضربات سهمگین تحجری قرون وسطائی فروپاشاند، و اسیر هوی و هوس‌های شیخ، اوباش خیابانی و امپریالیسم جهانی کرد؛ اینک برخی از همین کرکسان، در مقالات‌شان «حجاب» را موضوع «خنده» و «بذله‌گوئی» کرده‌اند!

«کرکس» دیگر، از اینهم فراتر پای گذارده، خطاب به نیروهای انتظامی حکومت اسلامی، همان‌ها که همه روزه دیگ‌پلو برایش از سفارتخانه به محل «کار» می‌فرستند، «فرمان‌هائی» صادر می‌کند: از شمال چنین می‌آید و از شرق چنان، و شما دختربچگان آزار می‌دهید؟!
هیهات از این انسانیت، که تاکنون «خفته» باقی مانده بود؛ زیبای خفته‌ای بود، که با بوسه‌ای از منقار «بزرگ‌کرکسان» خواب از چشمانش پرید. ایزد توانا را شکر که چنین دلسوزانی در این ملک داریم، همان‌ها که دنیا را برایمان حکماً باز خواهند گفت! و مسئولیت‌ها را هم همانطور که در «مقاله» می‌بینیم، «مشخص» خواهند کرد!

این خیمه‌شب‌بازی دیری نخواهد پائید! آن‌ها که چند روز پیش از ایران گریختند، به امید آنکه بار دیگر در آغوش «جنبشی» دیگر، پای اجنبی را به صورتی دیگر ببوسند، و روزگاران به تعظیم و تکریمی دیگر بگذرانند، بدانند که اینبار گذشته‌ها تکرار نخواهد شد. اینبار اجنبی نه تنها خواهد رفت که کرکسان دست آموز خود را نیز خواهد برد. اینبار دیگر «رهبری» تندخوی و تندگوی، به فرموده بر چند و چون ما ملت فرمان نتواند راند، که شما مغبچگانش باشید، چرا که «دنیای قدیم»، دنیای کرکسان خوش‌خرام، سال‌هاست که فروریخته!






۲/۰۴/۱۳۸۶

ماشین مشدی ممدلی!



شاید بهتر باشد کمی هم از دورنمای روابط سیاسی میان ایران و روسیه سخن بگوئیم. به قول ظریفی: آنقدر به آمریکائی‌ها و آخوندها ناسزا گفتیم که، نهایت امر تبدیل به «روزنامه‌نگار» و «خبرساز» همین اراذل شده‌ایم! این در حالی است که جهان بشری به غیر از آخوند و گاوچران، شامل موجودات دیگری نیز می‌شود. و از قضای روزگار کشور روسیه، همسایة شمالی ما، که از بستر 80 سال بولشویسم سر بر می‌دارد، نهایت امر در شکل دادن به سرنوشت ایران و مسائل ما ایرانیان، به مراتب از گاوچران‌ها مهم‌تر خواهد بود. در واقع، یکی از دلایلی که جرج بوش لشکر لش‌ولوش‌ها و چاقوکشان شهری آمریکا را به عراق و افغانستان فرستاد، و این ملت‌ها را قتل‌عام می‌کند، همین مسئلة ظریف است؛ چگونه می‌توان «همسایة» ایران شد! ‌ بله، بعضی‌ها به هر قیمتی می‌خواهند همسایة ایران شوند، و البته نه برای آنکه ایران از اهمیت برخوردار است؛ و یادمان نرود چه «فلاسفه‌ای» در ایران حکومت می‌کنند! مشکل برای آمریکائی‌ها، و اصولاً تمامی دول غربی، زمانی به وجود می‌آید که همگرائی‌هائی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و خصوصاً همکاری‌هائی استراتژیک میان مسکو و تهران شکل گیرد. در چنین شرایطی است که، تمامی هزینه‌های جنگ‌های استعماری‌شان در عراق و افغانستان، در برابر منافع عظیمی که طی جنگ سرد تحت عنوان مبارزه با کمونیسم، بعضی‌ها به جیب زده‌اند، رنگ خواهد باخت.

سیاستی که آمریکا در مورد ایران، در ساختارهای استراتژیک جدید خود در منطقه پیش‌بینی کرده بود ـ و خوشبختانه نتوانست به اجراء در آورد ـ تبدیل مملکت ما به منطقه‌ای نیمه‌نظامی و اشغال‌شده بود! بیرون کشیدن «ژنرال» احمدی‌نژاد از صندوق‌های مارگیری حکومت اسلامی، در واقع «کارت برنده‌ای» به شمار می‌رفت که واشنگتن می‌بایست از آن بهترین بهره‌برداری‌ها را می‌کرد. ولی شاهد بودیم که سقوط پی‌درپی هواپیماهای سران سپاه، عملاً رده‌های تصمیم‌گیری این ارگان استعماری را از میان برداشت، و در داخل کشور، پایگاه‌های اصلی چنین برنامه‌ای را تماماً دیگرگون کرد. یادمان نرفته که چگونه این اراذل را دسته دسته،‌ مثل گلة گوسفند، در هواپیما می‌نشاندند، و ده‌ها نفرشان در آن واحد به دیدار «حق‌الله» می‌رفتند. هیچگونه تحقیقی هم از طرف اطلاعات نیروهای نظامی در این موارد ـ که از اهمیتی امنیتی برخوردار بود ـ صورت نگرفت، و «رهبر» تندروی حکومت اسلامی، که در هر موقعیتی همان انگشت سبابة معروفش را در هوا تکان تکان می‌دهد، و برای این و آن تعیین تکلیف می‌کند، در نمازهای «دشمن‌شکن» به خود اجازه نداد «جیغ‌وویغ» به راه بیاندازد!

در واقع، پس از پایان جنگ سرد، در صحنة سیاست بین‌الملل، حکومت اسلامی حکم قایق شکسته‌ای پیدا کرده بود که هر آنکه قمقمه‌ آبی به دست سرنشینان‌اش می‌رساند، از موضع «حامی والا» می‌توانست برخوردار شود. در نتیجه، آمریکائی‌ها سعی کردند که نخستین کمک اساسی در پایه‌ریزی یک حکومت «مذهبی» و استبدادی را به دست‌نشاندگان خود در تهران ارائه دهند؛ یک بمب اتمی، از نوع بمب‌های پاکستانی، که چند سالی است گویا در دست‌های «توانای» حاکمان مسلمان «اسلام‌آباد» قرار گرفته. بله، حکایت بحران هسته‌ای، از اینجا شروع شد. و کارشناسان «چشم‌بادامی» چین، در راستای همکاری‌های سابق چین و پاکستان که نهایت امر «بمب‌» را به دست «اسلام آباد» داده بود، جهت پایه‌ریزی برنامة هسته‌ای نظامی در ایران فعال شدند. می‌دانیم که این «بمب» در پاکستان جهت ایجاد بحران نظامی برای هند مورد استفاده قرار می‌گیرد، و همکاری چینی‌ها با این پروژه در ایجاد سپری دفاعی در برابر روسیه و تحمیل منافع استراتژیک چین در آسیای جنوبی می‌تواند توجیه شود. ولی به دلیل وابستگی کامل تهران و اسلام‌آباد به سیاست‌های آمریکا، همکاری چین بدون رضایت کامل واشنگتن غیرقابل تصور است. در واقع به دلیل صحنه‌سازی‌های ضدآمریکائی آخوندها، این برنامه به دست همکار چینی یانکی‌ها به اجرا در می‌آمد!‌ و یادمان نرفته که،‌ این برنامه‌های «سرگرم‌کننده» درست در روزهائی در تهران برنامه‌ریزی می‌شد که «شیاد اردکان» رئیس جمهور بود، از جامعة مدنی و چندصدائی سخن به میان می‌آورد، و برای جامعة «خبرنگاران مونث» در شبکه‌های تلویزیونی غربی مرتب «عشوه‌های»‌ شتری می‌آمد!

ولی، این «مقاطعة» خونین سر نگرفت. حکومت استبدادی و مذهبی ایران، نتوانست از طریق این سیاست ضدبشری که واشنگتن امکانات آنرا فراهم می‌آورد، موجودیت سیاسی خود را با یک نیروی هسته‌ای استعماری «پایدارتر» کند. و مخالفت مستقیم روسیه با حضور ایرانی اتمی، و وابسته به غرب، در مرزهای جنوبی‌اش، رسماً صورت یک اعلان جنگ به ایالات متحد را پیدا کرد! اینجا بود که حمله به عراق در دستورکار آمریکا قرار می‌گیرد. آمریکائی‌ها به این صرافت افتاده بودند که اگر عراق را ـ حزب بعث با روسیه روابط اقتصادی بسیار نزدیکی داشت ـ از حیطة نفوذ روسیه خارج کنند، و به اشغال نظامی در آورند، هم عرض اندامی نظامی می‌کنند، و هم می‌توانند در ادامة سیاست‌های ضدروسی خود، افسار دولت ایران را نیز کشیده و از نزدیک شدن ایران به روسیه جلوگیری کنند. ولی در این شرایط است که اینبار، دولت روسیه مسئلة حمله به ایران را مطرح می‌کند!

البته، از آنجا که همه «می‌دانیم»، قرار شده که دشمن آخوندها آمریکا باشد! و این حمله هم در صورت انجام، تحت عنوان «نبرد» آمریکا با ایران روی ریل خبرگزاری‌ها می‌رفت، و هیچکدام از طرف‌ها جرأت نمی‌کردند انگشت اتهام بمباران‌های وسیع ساختارهای صنعتی، لشکری و کشوری را متوجة مسکو کنند. پیام مسکو به ایالات متحد و انگلستان کاملاً روشن بود: «اگر از همکاری‌های هسته‌ای و در نتیجه استراتژیک میان ایران و مسکو جلوگیری کنید؛ ایران زیر چتر حمایت نظامی مسکو بالاجبار با ارتش آمریکا و انگلستان در عراق وارد جنگ خواهد شد!» این گزینه همان «کابوس» ایالات متحد است، خصوصاً که طی آخرین جنگ 33 روزة لبنان، توسری محکمی که پنتاگون ـ تحت عنوان ارتش اسرائیل ـ از نیروهای روسی و هندی در لبنان متحمل شد، هنوز درست هضم نشده بود! البته همانطور که می‌دانیم نیروهای ارتش اسرائیل را «حزب‌الله» نابود کرد! اشکالی ندارد! همین «حزب‌الله» هم می‌توانست ارتش‌های آمریکا و انگلستان را در عراق قتل‌عام کند! بدیهی است که، آمریکا در چنین شرایطی، از موضع نظامیگری خود عقب‌نشینی کند، این همان کاری بود که عملاً صورت داد، و علیرغم ناخشنودی ملاهای تهران و قم، همکاری‌های اتمی «غیرنظامی» با روسیه در دستور کار قرار گرفت، و آمریکا هم به دست‌نشاندگان خود در تهران گفت، «می‌بخشید، برای حفظ روابط استراتژیک میان آمریکا و ایران کاری از دستمان بر نمی‌آید!»

این بود شرح ماوقع، به صورتی بسیار خلاصه! ولی از مرحلة یک سیاستگذاری تا ایجاد عملی روابط کامل و سازنده، راه درازی در پیش است. روسیه از توان صنعتی و علمی بسیار قدرتمندی برخوردار است، و بالا رفتن قیمت نفت طی سال‌های گذشته، از نظر ذخیرة ارزی شرایط مناسبی برای اینکشور فراهم آورده، ولی کشور ایران در شرایط «ایدئولوژیک»‌ و عقب‌ماندة اسلامی خود نمی‌تواند کاملاً به روسیه نزدیک شود. روسیه کشوری است ارتدوکس مذهب که طی تاریخ جنگ‌های خونینی بر علیة دولت‌های اسلامی راهبری کرده، و این خاطره‌های تاریخی را نمی‌توان یک‌شبه از میان برداشت. اینجاست که شاهد شکل‌گیری پدیده‌های مختلف «اسلامی» در ایران می‌شویم؛ پدیده‌های مختلفی که زیر نظر سرمایه‌داری غرب در کشور به وجود می‌آید: موضع‌گیری‌های «مترقی» اسلامی از جانب نوکران نشاندار و بی‌نشان آمریکا در سطح جهانی، همان‌ها که اسلام و دمکراسی، و حتی گلسرخی و «انقلاب» اسلامی را نیز در «تضاد» نمی‌بینند. در واقع، جهت جلوگیری از گسترش روابط استراتژیک میان ایران و روسیه، «اسلام»، به دلایل تاریخی، اینک بار دیگر می‌باید نقشی اساسی بر عهده می‌گیرد.

باز شدن دروازه دانشگاه‌های «صاحب‌نام» آمریکا به روی عمله‌واکرة حکومت اسلامی، و ارائة ایده‌های «مسخره» از همه نوع و از همه رنگ، و همگی در ارتباط با «اسلام»، در واقع سیاستی است که مستقیماً به دست آمریکا پیگیری می‌شود. شرایط به صورتی شکل‌ گرفته که نوکران آمریکا در تهران، در لباس روحانیت شیعه، اگر زمانی نان تندروی‌های مذهبی می‌خوردند و چون بن‌لادن مورد حمایت سازمان سیا و پنتاگون قرار می‌گرفتند، امروز می‌باید رنگ عوض کرده، هر چه بیشتر «دمکرات» شوند! تا از این راه بتوانند در برابر نفوذ روسیه در ساختارهای پایه‌ای ایران جهت حفظ مواضع آمریکائی‌ها موضع‌گیری کنند. در اینجا شاید نگاه کوتاهی به تاریخ مراودات «ایران، روسیة تزاری و انگلستان» برای آنان که قصد نوعی «شیبه‌سازی» روابط امروز با گذشته‌های دور را دارند کارساز باشد. در واقع، آمریکا خیلی خوب می‌داند که تنها برگ‌های برنده‌ای که در دست گرفته، نفوذ سیاسی اینکشور در میان طبقة تحصیل‌کردة غرب در ایران، نفوذ سیاسی نزد روحانیت شیعه و نفوذ امنیتی در ساختارهای نظامی وابسته به پنتاگون در ایران است. روسیه نیز می‌داند که تنها برگ برندة اینکشور تضادی است که در عمل، سیاست روسیه می‌تواند با بنیادهای اسلامی ایجاد کند، و با دامن زدن به نفرتی که اسلام‌گرائی دولتی در میان ایرانیان ایجاد کرده، آمریکا را قدم به قدم عقب بنشاند. از همین رو است که هر دو کشور ـ روسیه و آمریکا ـ سعی در ایجاد بحران در بنیادهائی دارند که نهایت امر پایگاه‌های طرف مقابل را می‌سازند. ایجاد بی‌آبروئی در شبکه‌های تحصیلات عالیة آمریکائی ـ به طور مثال، آوردن بعضی‌ پاسدارها جهت سخنرانی در مورد مسائل اجتماعی در ام‌.‌آی.تی. و ... ـ می‌تواند همچون شمشیری دولبه تلقی شود. این عمل، از یکسو میان قشرهای حکومتی نوعی «همسازی» و «همکاری» با آمریکا به همراه می‌آورد، و از طرف دیگر، وسیله‌ای جهت بی‌آبرو شدن همین «بنیادها» نزد مخالفان دولت اسلامی خواهد شد، چرا که حضور چنین افرادی، به عنوان «سخنران» و «صاحب‌نظر» در بطن چنین بنیادهای تحقیقی، عملاً نوعی دهان‌کجی به همین بنیادها است. همانطور که می‌بینیم شرایط سیاسی در ایران بسیار حساس شده ـ به این معنا که اتخاذ هر گونه سیاستی از یک طرف، می‌تواند به صور مختلف از سوی طرف دیگر مورد بهره‌برداری قرار گیرد.

در روزهای اخیر شاهد شکل‌گیری چند بحران ساختگی، به صورتی هماهنگ و همزمان هستیم: آبگیری سدسیوند، جنجال مبارزه با «بدحجابی»، آشوب در دانشگاه شیراز، و ... و از همه مهم‌تر ابراز علاقة «بی‌شائبة» رهبران آمریکا به ملت ایران: بوش، رایس، و امروز نیز کلینتن! علیرغم شرکت فعال و صمیمانة برخی طبقات اجتماعی در بطن این تحرک‌ها، زمینه‌سازان اصلی این بحران‌ها، متأسفانه سیاست‌های خارجی هستند، و به صراحت می‌بینیم که آنزمان که آمریکا سعی در پیش کشیدن «اسلام دمکراتیک» دارد، روسیه «اسلام تندرو» را به جلو می راند، و زمانی که آمریکا پشت سر اسلام تندرو می‌خزد، روس‌ها دمکراسی بیرون می‌کشند! این صحنه‌ها با وجود همة زوایای خنده‌دار و مضحکی که می‌تواند داشته باشد، به هیچ عنوان سازنده نیست. نیروهای ملت ایران در چنین آرایش مضحکی عملاً‌ به هدر می‌رود، و در مملکت هر روز جهت فراهم آوردن امکانات گسترش نفوذ سیاست‌های خارجی زمینه‌سازی صورت می‌گیرد. متاسفانه، با در نظر گرفتن اینکه حضور فعال ایرانیان در صحنة سیاست کشور، خارج از مجاری «استعماری» عملاً‌ غیرممکن شده، هیچ مفری بر این جریان نمی‌توان یافت. شاید بهترین صورت ممکن این باشد که روسیه و آمریکا به این صرافت بیافتند که از «دمکراتیک» شدن صحنة فعالیت‌های سیاسی کشور ایران، همزمان دفاع کنند؛ گزینه‌ای که در حال حاضر، در چشم‌انداز سیاسی ایران به هیچ عنوان دیده نمی‌شود.



۲/۰۳/۱۳۸۶

برهنگی و شرمندگی!


خانم رایس، وزیر امورخارجة ایالات متحد، در مصاحبه‌ای که در روز دوشنبه، 23 آوریل در روزنامه «فایننشال تایمز» منتشر شد، ابراز داشته‌اند که، به دنبال تغییر رژیم در ایران نیستیم! البته این واقعیت را سال‌های درازی است که ملت ایران با پوست و گوشت خود لمس می‌کند؛ از قضای روزگار، اینکه آمریکا به دنبال تغییر رژیم ایران نیست، به هیچ عنوان نمی‌تواند یک خبر جدید تلقی شود. 28 سال است که، این نوع موضع‌گیری‌ها، چه در کلام و چه در عمل، ارتباط مخالفان واقعی این حکومت را با سرمایه‌داری‌های غربی عملاً غیرممکن کرده؛ یکی از مشکلات اصلی که هر دم، و در هر مقطع، در برابر مخالفان استبداد دینی در ایران قد علم کرده، همین حمایت غائی و نهائی سرمایه‌داری‌های غربی از آخوند جماعت است. ولی بازتاب این نوع حمایت‌های بی‌شائبه، پس از فروپاشی‌های «کلان‌سیاسی» اخیر در سطح جهانی، نه تنها دیگر زمینه‌ساز «عظمت و ابهت» ایالات متحد نمی‌شود، که فقط مچ‌ این حکومت شیاد و غارتگر را در برابر ملت‌های جهان باز کرده، به صورتی که بازسازی یک «اوپوزیسیون» دست ساز، جهت حفظ منافع آمریکا در ایران، دیگر عملی است که به نظر غیرممکن می‌آید.

ولی می‌باید قبول کرد که رابطة ملت ایران با قدرت‌های سرمایه‌داری غرب، پس از افتضاحات خونین کودتای 22 بهمن، هیچگاه به حالت عادی باز نگشته! امروز این روابط آنقدر پیچیده و غیرقابل حل شده‌ که اگر خانم رایس، در همین مصاحبه می‌فرمودند، «به دنبال تغییر رژیم در ایران هستیم»، اولین کسی که صدای اعتراضش را می‌شنیدیم نویسندة همین وبلاگ بود، که فریاد می‌زد، «تغییر رژیم در ایران چه ارتباطی به شما دارد؟!» ولی به عقیدة من از آنچه پیش آمده، نمی‌باید تعجب کرد؛ چرا که همانطور که در بالا گفتیم، کشور ایران در شرایطی کاملاً انتقالی قرار گرفته. ایران در حال خروج از شرایط «حاکمیتی» است که نه تنها به مدت 80 سال تماماً وابسته به استعمار غرب بوده، که تمامی ابعاد سیاسی و فرهنگی آن و حتی «مخالفان» فرضی آن نیز، در سراپردة دیدگاه‌هائی غربی و خصوصاً آمریکائی شکل گرفته بودند. بی‌دلیل نیست که امروز شاهد «همکاری‌های» علنی ساواکی‌های شناخته شده، با اعضای حزب توده می‌شویم! و از طرف دیگر، جنبش و تحرکی «بین‌المللی»‌ نیز از طریق حمایت محافل معلوم‌الحال آمریکائی در میان «مخالف‌نماها» و پاسداران «فیلسوف» به وجود آمده.

امروز در برابر ما ایرانیان، مسائل مختلفی قد علم کرده: چگونه می‌توان از محدودة یک سیاستگذاری عمده و جهانی جان سالم به در برد، در شرایطی که این سیاست و الزامات آن تمامی ابعاد مختلف فعالیت‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و مالی کشور را در چنگال خود گرفته؟ چگونه می‌توان از برخوردی «سازنده» در میان مخالفان حکومت اسلامی سخن به میان آورد، در شرایطی که، عاملان و آمران سیاست‌های سرمایه‌داری جهانی، سال‌هاست نوکران خود را تحت عنوان «مخالفان» این رژیم در میان ما جا زده‌اند؟ چگونه می‌توان یک حرکت سازنده در بطن این جامعه در شرایط فعلی ایجاد کرد؟ حرکتی که نهایت امر بیش از آنچه منافع اجنبی در آن منظور نظر باشد، منافع مردم و کشور غارت شدة ایران را «بازتاب» دهد؟ مسلماً‌ انجام چنین عملی امروز حکایت «شق‌القمر» پیدا کرده.

ما که امروز بیش از گذشته‌ها شاهد تحرک‌ آزادانة عوامل سیاست‌های خارجی هستیم می‌باید بدانیم که این تحرکات کاملاً «مذبوحانه» است؛ اینان که در حد «پادوهای»‌ سفارتخانه‌ها عمل می‌کنند، هر یک یا جایگاهی در ایران دارند، یا پایگاهی در یکی از کشور غربی. یکی در تهران «بازارچه» باز می‌کند، مقالات «خوشمزه» برای روزی‌نامه‌ای می‌فرستد که از قبل حمایت‌های مالی سفارتخانه‌های حکومت اسلامی در خارج «سر هم بندی» شده، و روی خطوط اینترنت به چاپ می‌رسد! یکی دیگر، زیر نظر مستقیم وزارت اطلاعات انگلستان، هم در بی‌بی‌سی «نویسنده» است، و هم از صدای آمریکا «حقوق» می‌گیرد! نهایت امر مقالاتش را هم روزی‌نامه‌هائی در تهران مرتب به چاپ می‌رسانند‌، که از جیب ملت ایران و یارانه‌های نفتی همان دولتی تأمین هزینه می‌شوند، که ایشان مخالف فرضی آن به شمار می‌روند.

البته این‌ها ظاهراً گروه مخالفان «نرم‌تن» هستند؛ در ام‌.‌آی.تی. به قول خودشان «نشست» ترتیب می‌دهند و شیوه‌های مختلف «بوسیدن» عبای این آیت‌الله و یا آن حجت‌الاسلام را به «دقت» مورد بررسی‌های علمی قرار می‌دهند! نوع «سخت‌‌تن‌شان» را هم معرفی کردیم: ساواکی‌ها در ائتلاف با توده‌ای‌ها! ولی می‌باید مراقب بود، چرا که این گونه مخالف‌نما‌ها، چه «نرم‌تن» و چه «سخت‌تن»، فقط نمایانگر یک لایة بسیار سطحی‌اند، لایه‌ای از «مجموعه‌ای» کلی و فراگیرتر که تماماً می‌باید تحت نظر قرار گیرد. امروز در یکی از سایت‌های اینترنتی ـ سایت بی‌بی‌سی که پیشتر هم مطرح کردیم ـ سخنان مکارم‌شیرازی در مورد «حجاب»‌ به چاپ رسیده بود! می‌دانیم که ایشان در هیئت مذهبیون شیعة «کشک‌الله»، موضع «تندرو»‌ اتخاذ فرموده‌اند، و از عملیات «زن‌ستیزی» اخیر که به اسم احمدی‌نژاد، رئیس ظاهری قوة مجریة این حکومت، برنامه‌ریزی شده، «حمایت» هم به عمل می‌آورند! «بی‌بی‌سی» از قول ایشان نقل می‌کند:

«آيت الله مکارم شیرازی که در پايان يکی از کلاسهای درس خارج فقه خود در روز شنبه بیست و سوم آوریل در قم سخن می‌گفت با مقايسه وضعيت حجاب بين ايران و آمريکا گفت: يک ايرانی که استاد يکی از دانشگاه‌های آمريکاست به بنده می‌‌گفت از نظر وضع حجاب نه خيابان‌های آمريکا مثل خيابان‌های ايران است و نه دانشگاه‌های آمريکا مثل دانشگاه‌ های ايران. می‌‌گفت که من از وضعيت برهنگی و بدحجابی در ايران وحشت دارم.»

بله، همانطور که پیشتر هم گفتیم، جماعت‌ «قلم‌به‌مزدها»، «روشنفکرنماها» و «سیاسیون مخالف‌نما» صرفاً لایه‌ای ظاهری‌اند! لایه‌های واقعی را می‌باید در ارتباطات «سازنده» و «مستمری» جست که به وسیلة سازماندهی‌هائی که در بطن حاکمیت آمریکا صورت می‌گیرد، افرادی را جهت «ملاقات» با یک آیت‌الله «تندرو» از یک دانشگاه آمریکا مستقیم به شهر قم می‌فرستند، تا ایشان از وضعیت «برهنگی» در ایران «وحشت» بفرمایند! و یا به طور مثال ناگهان خبردار می‌شویم که، یک جهانگرد «معصوم»، که از قضای روزگار کارمند عالیرتبة سازمان «اف‌.‌بی‌.آی» هم از کار در آمده‌اند، مدت‌هاست در ایران «گم» شده‌اند! حالا اگر خانم رایس می‌خواهند در عمل و یا در کلام، از دولت ایران حمایت کنند و یا فحش و فضاحت داده، مشت و لگدی هم نثار این حکومت اسلامی کنند، مسئله به خودشان مربوط می‌شود و به زعمای همین حکومت. از نظر ما ایرانیان، بد و خوب این حکومت مال خود آمریکائی‌ها! سخن دولت آمریکا و آمریکائی‌جماعت نیز، سال‌هاست که برای ایرانیان فقط ارزش «حرف مفت» پیدا کرده؛ معنای واقعی اعمال‌شان هم فقط «توطئه» بر علیة منافع ملی ما است!

ایرانیان بخوبی می‌دانند که «دادوفریادهای» ظاهری آمریکا بر سر نوکران عمامه‌دار و بی‌عمامه‌اش در تهران و قم، به دلیل پس‌گردنی‌‌هائی است که از دیگر قدرت‌های بزرگ در منطقه، خصوصاً در منجلاب خونین عراق، «نوش‌جان» کرده‌اند. و اینجاست که، سخنان خانم رایس، چه در تأئید و چه در تکذیب این حکومت، ارزش خود را، همانطور که در بالا گفتیم، از دست می‌دهد، ‌ و از نظر ایرانیانی که با «استبداد» دینی و غیر دینی در کشورشان مخالف‌اند، نمی‌تواند از وزنه‌ای برخوردار شود. بی‌پرده بگوئیم، تا آنجا که به مسائل کشور ایران مربوط می‌شود، میهن دوستان ایرانی متفق‌القول‌اند: خانم رایس بهتر است به مسائل مملکت خودشان رسیدگی بفرمایند!


۲/۰۲/۱۳۸۶

پوشش و فرسایش!



با آغاز فصل گرما در تهران و شهرهای بزرگ کشور، باز هم شاهد موضع‌گیری‌های «اصولی» دولت قدرقدرت «مهرورزی»، در مورد مسئلة حجاب هستیم. امروز از آغاز غائلة خونین 22 بهمن، و کودتای ننگین ساواک و ارتش پهلوی، جهت به قدرت رسانیدن «حاکمیتی» که بعدها نام «حکومت ‌اسلامی» برخود گذاشت، 28 سال می‌گذرد. و هنوز، ملت ایران و جامعة زنان کشور در گیر مسئله‌ای به نام «حجاب اسلامی» و «اخلاقیات اسلامی» باقی مانده‌اند! بی‌پرده بگوئیم، این «حجاب» و این «اخلاقیات»، اگر همانطور که حکومت اسلامی ادعا دارد، خواست عمومی می‌بود، پس از گذشت چندین سال، از تقبلی عمومی نیز برخوردار شده بود. دیدیم که چنین نشد، و با توجه به مسیر تحولات کشور به صراحت بگوئیم، هرگز چنین نخواهد شد! «حجاب» اسلامی امروز عملاً تبدیل به یک ترفند سیاسی شده، پدیده‌ای مسخره‌ و مضحک است، و فقط نشاندهندة مواضع مردمفریبانه، و نمایشی حاکمیتی است که بر مشروعیت‌هائی پای می‌فشارد که دیگر در واقع، وجود خارجی ندارد. مشروعیت‌هائی که نمی‌تواند در چارچوب چنین روندهائی، ثمره‌ای هر چند کوچک و محسوس در راه حفظ بقاء این حکومت به ارمغان آورد. و به صراحت می‌گوئیم، قرار دادن دائم و پیوستة یک حاکمیت در تقابل با افکار عمومی، و تزریق «پیش‌داوری‌هائی» که توجیهات نهائی خود را فقط در بطن «هیاهو سالاری»، «دروغ‌بافی»‌ و «غائله‌پروری‌» جستجو می‌کنند، در تاریخ بشریت بارها تجربه شده؛ نتیجة این برخورد همیشه همان است که بوده، انزوای هر چه بیشتر حاکمیت!

«حجاب اسلامی»، حداقل در تاریخ ملت ایران، در قالب یک نظریة حکومتی فاقد هرگونه «اصالت» و پیشینة تاریخی است! روابط اجتماعی، پیش از قرن معاصر به صور دیگری در جامعة ایران به بحث گذاشته می‌شد؛ و جوامعی که بتوان از آنان تحت عنوان «جوامع شهری» نام برد، عملاً پس از سقوط صفویه ـ در دورة صفویه نیز به چند نمونه محدود می‌شدند ـ در سرزمین ایران «نایاب» بودند. در ثانی همگان می‌دانیم که اگر سنت‌های نکوهیدة «زن‌ستیزی» در جوامع روستائی و ایلاتی ایران از ریشه‌هائی کهن برخوردار است، مسئلة «حجاب» صرفاً پدیده‌ای است شهری. آنچه امروز تحت عنوان «حجاب» در سطح جامعه مطرح می‌شود، ریشه در سنت‌های «اربابی ـ رعیتی» در میان درباریان قاجاریه دارد. زنان «اربابی» در دورة قاجاریه، در نوعی البسة ویژه، «پوشیده» می‌ماندند، و در تضادی با زنان «رعیت» قرار می‌گرفتند، که هر کدام ملبس به پوشش‌هائی از آن مناطق خود بودند.‌ این «تضاد» در پوشش، برای زنان «اربابی»، در دورة خود نوعی «برتری» اجتماعی، و شناسائی طبقاتی «تلقی» می‌شد، و هر چند که مسخره به نظر آید، در مقایسه با لباس‌های محلی، در دوران خود، نوعی «نوآوری» هم به شمار می‌رفت!

امروز شاهدیم که از نظر تاریخی، حکومت اسلامی با اجباری کردن این نوع «حجاب»، در واقع، ناخودآگاه پای در مسیر نوعی «دمکراتیک» کردن روابط گذشته‌ها می‌گذارد! تعجب نکنیم، پیام حکومت اسلامی در محتوای تاریخی خود در واقع این است که، از نظر تاریخی به زنان «رعیت» همان امتیازاتی را بدهیم که زنان «اربابی» از آن برخوردارند! ‌ ولی همگان می‌دانیم که این نوع «روابط» دیگر وجود خارجی ندارد، متعلق به گذشته‌های بسیار دور است، و در قرن معاصر صرفاً روابطی پوسیده و ناهنجار می‌تواند تلقی شود؛ سیاست اجتماعی‌ای که زنان «اربابی» و زنان «رعیت» را در واقع به نوعی پوشش واحد دعوت می‌کند، فقط می‌تواند از نظریه‌ای اجتماعی تراوش کند که به پوسیدگی‌های «نظری» و «فلسفی» دچار شده، پوسیدگی‌هائی از آن اسلام معاصر ایران! این برخورد با جامعة زنان در ایران معاصر، و گسترش این نوع «دادگری» مضحک تاریخی، در نوع خود بهترین نشانه‌ از استخوانی بودن، پوسیدگی و عدم قدرت انطباق بنیادهای شیعة‌اثنی‌عشری با مسائل و روابط اجتماعی معاصر است.

حال که بررسی «تاریخی» این نوع برخورد اجتماعی را، البته در زوایائی بسیار محدود، به پایان بردیم، می‌باید به نظریه‌هائی نیز اشاره کرد که در پناه این نوع برخورد اجتماعی، قصد جان دادن به نوعی فضای «عقیدتی ‌ـ ‌سیاسی» را دارند؛ این حکومت «ادعا» دارد ـ و ما بر واژة «ادعا» تکیة بسیار می‌کنیم ـ که امتداد دادن به چنین سیاست‌هائی، که نهایت امر به «سرکوب» روابط اجتماعی منجر شده، به دلیل «مبارزة» پیگیر اینان با امپریالیسم اتخاذ شده است! می‌باید پرسید که مقصود از مبارزه با امپریالیسم در اینجا چیست؟ مگر امپریالیسم در بطن روابط اجتماعی عربستان سعودی، پاکستان، کویت و دیگر مناطقی که حجاب را بسیار «محترم»، اگر نگوئیم بسیار «اجباری» می‌شمارند، سرکوب شده؟ که اینک قرار است به دست گروهی افراد بی‌فرهنگ و کم‌سواد، با توسل به چوب و چماق و سرکوب اجتماعی در ایران نیز به همین صورت «سرکوب» شود؟ این «ادعا» نیز در حد خود فقط یک «ژست» مضحک و مسخره است؛ همه می‌دانیم که «حجاب»، بود و نبودش ارتباط چندانی با امپریالیسم ندارد، این نوع تبلیغات ـ در ترادف قرار دادن مبارزه با بدحجابی و مبارزه با امپریالیسم آمریکا ـ فقط کالائی است که در تولیدی‌های حوزه‌های قم و کاشان می‌توان جست!

ولی همانطور که می‌توان حدس زد، «طرفداران» این نوع «حجاب‌داری»، به حساب خود تحلیل‌های «علمی»‌ نیز در چنته‌های‌شان کم ندارند. «ادعای» سالم‌سازی فضای اجتماعی، که مفاهیم واقعی آن هنوز به صراحت روشن نیست، و می‌باید جهت دستیابی به مفهوم «سالم‌سازی»، تحلیلی بسیار عمیق‌تر صورت داد، نزد اینان در رأس ادعاها قرار می‌گیرد! نخست می‌باید پرسید که آیا حذف «انگیزه‌ها» و «تمایلات» جنسی در سطح جامعه،‌ همان «سالم‌سازی‌» است که مقصود نظر است؟ اگر فرض کنیم که اصولاً «سالم‌سازی» در تعریفی فراگیر ارائه شده ـ این تعریف مسلماً از نظر فلسفی نمی‌تواند ارزشی داشته باشد، و فقط وسیله‌ای جهت «عالم‌نمائی» به دست گروهی افراد داده ـ‌ بر پایة کدام نظریة روانشناختی علمی می‌توان ادعا کرد که «پوشیدگی» به صورتی که اینان تبلیغ می‌کنند، نهایت امر به «سالم‌سازی» منجر خواهد شد؟ خلاصه بگوئیم، چنین نتیجه‌گیری‌هائی در علوم انسانی فقط شامورتی‌بازی است، و بر هیچ استدلالی نمی‌تواند تکیه داشته باشد. در ثانی، حذف همین «انگیزه‌ها» و «تمایلات» از روابط اجتماعی، آیا با «پوشیدگی» به صورتی که تبلیغ می‌شود، در ارتباطی اندام‌وار قرار می‌گیرد؟ این یک نیز جز مهملات نیست. همه می‌دانیم و علم «سکسولوژی» به صراحت نشان داده که ارتباط جنسی، انگیزه‌های جنسی، و اصولاً تمایلات بر بنیادهائی «نمادین» استوارند، پیکر برهنة جنس مخالف در یک جامعه به همان اندازه می‌تواند نمادی جهت انگیزة جنسی فراهم آورد که یک حجاب در جامعه‌ای دیگر! به عبارت بهتر، با جابجا کردن نمادها، در هیچ نوع برخورد علمی، نمی‌توان مدعی جابجائی در انگیزه‌ها شد. ولی با تکیه بر داده‌های همان علم سکسولوژی،‌ متخصصان متفق‌القول‌اند که ایجاد محرومیت‌های مصنوعی در راه ارضاء تمایلات غریزی، و جلوگیری از «بیان» اجتماعی همین تمایلات، که می‌باید در چارچوب روابط سازنده‌ای که نتیجتاً زمینة استحکام بنیادهای روابط اجتماعی را فراهم آورد، می‌تواند فوق‌العاده مخرب باشد، و بر افراد جامعه نوعی انحرافات «جنسی ـ‌ اجتماعی» تحمیل کند. انحرافاتی که زمینه‌ساز بسیاری از ناهنجاری‌های اجتماعی، پرخاشگری‌های بی‌مورد در سطح جامعه، و رفتار ضد اجتماعی و ضد اخلاقی شود.

تمامی آنچه در بالا آمد، تحلیلی بود بسیار کوتاه در مورد یک اصل کلی: بهانه‌های حکومت اسلامی جهت تحمیل حجاب بر زنان، و نهایت امر تحمیل همین شرایط غیرانسانی بر مردان. همانطور که در بالا آمد، بر خلاف آنچه ادعا می‌شود، چنین تحمیلی نه می‌تواند با تکیه بر پایه‌های «تاریخی» توجیه شود، نه در چارچوبی سیاسی توجیه‌کنندة «استقلال» فرضی کشور از سیطرة امپریالیسم آمریکا خواهد شد، و نه اینکه این برخورد ـ این یک شاید از اهمیت بیشتری برخوردار باشد ـ می‌تواند به پدیده‌ای به نام «سالم‌سازی» فضای اجتماعی بیانجامد ـ با این فرض محال که کسی «قادر» باشد روزگاری از نظر فلسفی، «سالم‌سازی» را اصولاً در چارچوبی منضبط تعریف کند! بی‌پرده بگوئیم، تبلیغات حکومت اسلامی همگی «خزعبلات» است! آجیلی است «مشکل‌گشا»، جهت مشغولیت‌ ذهن‌های عقب‌افتاده و نوسواد!

ولی اگر مقدمه به درازا کشید، «نتیجه‌گیری» مستقیم و بی‌رودربایستی خواهد بود؛ اگر پدیدة «حجاب» نه از نظر تاریخی، نه از نظر حفظ استقلال، و نه در راستای وجاهتی علمی نمی‌تواند هیچگونه «موضوعیتی» داشته باشد، جهت حفظ یک حکومت استبدادی، و امتداد دادن به سرکوب روابط اجتماعی ـ پدیده‌ای که هر نوع استبدادی در تاریخ بشر بر همان استوار شده ـ و جهت حفظ سیطرة یک طبقة فاسد و وابسته، کاملاً کارساز است. این همان زاویه از مسائل است که از بلندگوهای حکومت اسلامی هیچگاه شنیده نمی‌شود. این همان عنصر واقعی‌ای است که تحت عنوان «حفظ» اصول اسلامی، فاشیسم مذهبی در کشور حاکم کرده. حال این سئوال مطرح می‌شود که، آیا حفظ و گسترش فاشیسم اسلامی نیز، در دستورکار این حکومت قرار دارد، یا خیر؟ چرا که برخی عوامل این حکومت ـ نویسندگان، روزی‌نامه‌نگاران، بادمجان دور قاب‌چینان، و ... ـ در نوشته‌ها، اظهارات و بیانات‌شان، تلویحاً از «فاشیسم» قدردانی‌هائی هم صورت می‌دهند. اگر اصل بر این است که فاشیسم نیکوست، شاید بهتر باشد که زعمای «امت‌اسلامی»، قبل از آنکه دیر شود ـ یعنی قبل از آنکه دم خروس از قسم حضرت عباس‌شان پیشی گیرد ـ موضع واقعی این حکومت را مشخص کنند. در هر حال در تاریخ ایران زمین، این حکومت، ایادی و طرفداران آن، در رده‌ای قرار نخواهند گرفت که برگی زرین به خود اختصاص دهند، از این یک مطمئن باشیم!