۴/۱۳/۱۳۸۸

خیاط تو کوزه افتاد!



انتخابات 22 خردادماه سالجاری برای حکومت اسلامی هزینة بالائی داشت، با این وجود نمی‌باید در تحلیل ابعاد آن دچار توهم و سرگشتگی شد. طی این نمایشات که برخلاف تبلیغات وسیع، بیشتر سیاسی و محفلی بود تا «مردمی»، در درجة نخست حاکمیت به دو قسمت شده. فروپاشی شاخة «خط‌امامی‌ها» و قرار گرفتن آن‌ها در طیف مخالف‌نمایان، مسلماً به نفع رژیم در تمامیت‌اش نخواهد بود؛ نوعی انشعاب است که نهایت امر طیف سیاسی حکومت اسلامی را باریک‌تر کرده، و نخستین نتیجة منفی آن فلج شدن باز هم بیشتر تشکیلات و سیستم اداری خواهد بود، که به اوج‌گیری نارضایتی‌ها منجر می‌شود. این شکاف که بیشتر می‌باید یک «فروپاشی» تلقی شود، هم جناح «ظاهراً» قدرتمند دولتی را به شدت تضعیف کرده، و هم برخلاف آنچه برخی اصلاح‌طلبان می‌پندارند، آیندة سیاسی جناح خاتمی و موسوی را به طور کلی از بین برده. البته در این میان مواضع دولت‌ها و قدرت‌های خارجی را نیز نمی‌باید فراموش کرد.

ولی نخست مسئله را در داخل کشور بررسی می‌کنیم. برخلاف تجربة دوم خرداد، و یا حوادث 18 تیرماه که در دورة هیاهوی اصلاح‌طلبی سیدمحمد خاتمی به وقوع پیوست، بحران برخاسته از 22 خردادماه سالجاری دو طیف از طبقة حاکم را صریحاً در برابر یکدیگر قرار داد. و برخلاف تجربیات گذشته، حکمیت و ریش‌سپیدی در میانة این میدان منتفی به نظر می‌رسد، چرا که جناح اصلاح‌طلب به صراحت می‌داند در صورت کنار آمدن دوباره با اصولگرایان صحنه را بکلی از دست خواهد داد؛ در صورت چنین سازشی امکان بازگشت دوباره به میدان سیاسی برای اصلاح‌طلبان دیگر وجود ندارد، مگر آنکه کاملاً از حاکمیت خارج شوند. در نتیجه، این اصل از طرف اینان پذیرفته شده که یا در همین مقطع صحنه را می‌بریم و یا به طور کلی باید کنار کشید. به همین دلیل بود که عکس‌العمل محافل اصلاح‌طلب در برابر آنچه «تقلب‌های»‌ انتخاباتی عنوان می‌شد بسیار شدید بود.

از طرف دیگر، طی دو سال آینده تمامی جناح‌های سیاسی که قدرت را در حکومت اسلامی در چنگ خود گرفته‌اند می‌باید پای به میدان انتخابات مجلس نیز بگذارند. اگر اصلاح‌طلبان در میانة میدان فعلی حرفی برای گفتن نداشته باشند، مشکل می‌توان حضور اینان را در مجلس و در تقابل با احمدی‌نژاد متصور شد. می‌دانیم که «انتخابات» مجلس نیز به سبک و سیاق «انتخابات» ریاست جمهوری صورت می‌گیرد؛ نام‌هائی از صندوق‌ها بیرون خواهد آمد که پیشتر محافل بر آن‌ها مهر تأئید گذاشته‌اند. اگر محافل اصلاح‌طلب‌ در بوتة آزمایش «انتخابات» ریاست جمهوری به این صراحت شکست می‌خورند، «انتخابات» مجلس دیگر جای خود دارد. پس اصلاح‌طلبان با خروج از میدان مبارزه برای به دست آوردن سکان قوة مجریه، نهایت امر قوة مقننه را نیز از دست خواهند داد. و چند اصلاح‌طلبی که هنوز در مجلس باقی مانده‌اند و یا در ‌آینده به این مکان راه خواهند یافت، تحت تأثیر فضای حاکم بر کشور فقط یک راه در پیش می‌گیرند: سکوت و همکاری و همراهی با دولت!

چنین شکافی اگر ادامه یابد ـ و به استنباط ما ادامه خواهد یافت ـ حکومت را از حمایت محافل اصلاح‌طلب بکلی محروم می‌کند، و در میان اعضاء و شبکه‌های اصلاح‌طلبی این تمایل کاملاً طبیعی ایجاد خواهد شد که جهت حفظ موجودیت خود در صحنة سیاسی، به صورت مستقیم و یا تلویحی به تزهای مخالفان رژیم نزدیک شوند. این همان خط قرمزی است که امثال محمد خاتمی از دیرباز سعی در رعایت آن داشتند؛ با این وجود پر واضح است که روند تحولات در ویراست اخیر جز آن است که امثال خاتمی می‌جویند. امروز دولت سعی دارد با پیش کشیدن «اعترافات» تلویزیونی مهره‌های اصلاح‌طلب را به طور کلی «مضحکه» کند! البته «اعترافات تلویزیونی» خوراکی است زهرآلود که پیشتر بسیاری از همین اصلاح‌طلبان در مقام «سرآشپز» آن را برای مجاهدین خلق، فدائیان و دیگر جریانات سیاسی می‌پختند. و دیدیم که این افتضاحات را چه خوب به خورد خلق‌الله دادند. ولی در صورت تحمیل این روند بر اصلاح‌طلبان از سوی دولت احمدی‌نژاد، راه بازگشت اصلاح‌طلبی به بطن حاکمیت بکلی مسدود خواهد شد، و برای نخستین بار در تاریخچة ننگین فاشیسم اسلامی حاکمیت در تضاد با گسترة وسیعی از محافل روحانی، روحانی‌نما و «دین‌باور» قرار می‌گیرد.

در چنین آرایشی، روحانیون از یک سو ظاهراً در قدرت‌اند، و از سوی دیگر ارتباط حکومت با بدنة جامعة روحانیت شیعة اثنی‌عشری از میان رفته. خلاصه بگوئیم، از 22 خردادماه سالجاری تضادی بنیادین بر مسیر حرکت حکومت اسلامی سایه افکنده. تضادی که در آن حکومت و روحانیتی که از قدرت سیاسی کنار گذاشته شده‌اند هر کدام تعریف ویژة خود را از «اسلام» ارائه می‌دهند! در بطن این جوسازی نوین، فضائی شبیه به دوران کودتای میرپنج بر کشور حاکم خواهد شد! نتیجة گسترش این روند، حداقل به باور و تمایل برخی سیاست‌های استعماری، تکرار همان بازی سیاسی گذشته است: اسلام دولتی در تقابل با اسلام مردمی و انقلابی!

البته برخی معتقدند که این تقابل به دلیل تضاد حکومت اسلامی با تشکیلات «دین‌خو» و «دین‌جو» از قبیل مجاهدین خلق، نهضت آزادی، فرقان و ... از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 بر کشور سایه انداخته و به هیچ عنوان پدیدة نوینی نیست! با این وجود ما شکاف فعلی را تا آنجا که به سرنوشت جامعة روحانیت شیعی مربوط می‌شود، بسیار سرنوشت‌ساز تلقی می‌کنیم. اینکه در آغاز غائله 22 بهمن، جامعة روحانیون شیعی‌مسلک با تشکیلات مختلفی که خود را ملهم از تفکر «شیعی» معرفی می‌کردند برخوردهائی داشته یک مسئله است، اینکه قشر روحانی به عنوان میراث‌دار نوعی «تفکر مذهبی» امروز در صحنة سیاست کشور تبدیل به آلت‌فعل جهت پیشبرد یک نظام تبلیغاتی ‌شود، به استنباط ما مسئله‌ای است کاملاً متفاوت. در این میدان، دیگر طرز تلقی از یک سیاست و نظریه‌پردازی مطرح نیست؛ مسئله بروز شکاف در بطن ساختار و نظامی است که به صورت تاریخی خود را میراث‌دار «تفکر شیعی» معرفی می‌کند؛ ساختار و نظامی که امروز بکلی از هم فروپاشیده.

این همان زهری است که هیاهوی «انتخابات» 22 خرداد سالجاری در کام حکومت اسلامی ریخت و بر اساس آن روحانیت شیعه به طور کلی رهبری جریانات سیاسی کشور را، چه در بطن دولت و چه در عمق تحرکات مخالفان از دست داد. روحانیت امروز جسد متعفنی است که یا می‌باید در درگاه یک دولت «متقلب» و «ضدمردمی» پناه گیرد، و یا پای به بحث‌ها و مجالست‌ها و فضائی بگذارد که در بطن آن‌ موضع «الهی‌اش» به طور کلی به زیر سئوال رفته! فضائی که مخالفان حکومت اسلامی در حال شکل دادن به آن هستند.

پرواضح است که چنین روحانیتی دیگر نمی‌تواند همچون دورة پهلوی‌ها باز هم در پس پردة حمایت‌های بین‌المللی پناه گیرد و از گزند حوادث نیز ایمن بماند. و اینجاست که مسئلة سیاست خارجی، تا آنجا که به سرنوشت قشر روحانی در کشور ایران مربوط می‌شود حائز اهمیت خواهد بود. این روحانیت که پس از خیمه‌شب‌بازی‌های 22 خرداد دیگر در دولت قدرتی ندارد، اگر در میان مردم نیز جایگاه خود را بکلی از دست بدهد، دیگر از حیض‌انتفاع ساقط خواهد شد؛ قدرت‌های بین‌المللی نیز آن را رها خواهند کرد. و به همین دلیل است که هنوز برخی سیاست‌های غربی سعی تمام دارند تا از طریق نظام‌های «خبرسازی» خود روحانیت شیعه را به طرق مختلف بار دیگر به عنوان مهره‌ای سرنوشت‌ساز به بحث‌های سیاسی و اجتماعی معاصر کشور وارد کنند؛ هدف این سیستم‌های رسانه‌ای در واقع بهره‌برداری از آخرین نفس‌های قشری است که دیگر می‌رود تا صحنة سیاست کشور را برای همیشه ترک گوید.

می‌دانیم که باراک اوباما، ریاست جمهور ایالات متحد بزودی به مسکو خواهد رفت. در بسیاری از خبرگزاری‌ها هدف نهائی از این دیدار «فیصله دادن» به مسئلة ایران عنوان شده! با این وجود به استنباط ما قسمت مهمی از مسائل ایران پیش از این‌ها حل شده است، و دولت ایالات متحد، پس از مذاکرات خود در مسکو چند مسئلة مورد اختلاف در بارة ایران را که تبدیل به گره‌ای کور در روابط جهانی شده، از میان برخواهد داشت. در رأس این مسائل می‌باید از عقب‌نشینی کامل واشنگتن در مورد تجهیز حکومت جمکران به بمب ‌اتم و تبدیل آن به عامل تهدید مسکو سخن به میان آورد. می‌دانیم که البرادعی، در مقام یکی از مهم‌ترین مهره‌های غرب طی ریاست خود بر «آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای» از جمله کسانی بود که نمایندة محافل جنگ‌طلب به شمار می‌رفتند، و از مشوقان اصلی اتمی شدن جمکران! دیروز با برکناری وی از این مقام پروژة تسلیح حکومت اسلامی به بمب‌اتم نیز عملاً مختومه شده.

در مرحلة بعدی، موضوع مذاکرات در مورد ایران مسلماً به بررسی مشکلاتی معطوف خواهد شد که «انتخابات» اخیر در حکومت اسلامی برای دولت آمریکا ایجاد کرده. می‌دانیم که حامی اصلی حکومت اسلامی واشنگتن است، و رخدادهائی از قبیل این به اصطلاح «انتخابات» که حکومت اسلامی را متزلزل کند، مستقیماً به معنای تزلزل در مواضع ایالات متحد تلقی خواهد شد. آمریکا اینک دو راه در برابر خود دارد. یا از حکومت اسلامی به شیوه‌ای که به قدرت رسیده، یعنی در ساختار «خامنه‌ای ـ احمدی‌نژاد» حمایت می‌کند، و یا عملاً دست این حکومت را از قدرت در ایران کوتاه خواهد کرد. با این وجود، اگر واشنگتن همچون سه دهة گذشته از حکومت اسلامی حمایت کند، این حمایت در شرایط فعلی دیگر نمی‌تواند به صورت «زیرجلکی» انجام پذیرد.

مذاکرات مستقیم، همکاری‌های تجاری، اقتصادی و حتی «فرهنگی» ـ اگر حکومت اسلامی بتواند پدیده‌ای به نام فرهنگ را اصولاً تعریف کند ـ در روند ارتباطات نزدیک واشنگتن و تهران می‌باید گنجانده شود. این بر عهدة واشنگتن خواهد بود که چنین روابط «حسنه‌ای» را با موجوداتی از قبیل احمدی‌نژاد و خامنه‌ای در سطح جهانی «توجیه‌» نماید. به همین دلیل است که کشورهای اتحادیة اروپا با فراخواندن همزمان سفرای حکومت اسلامی به وزارت امورخارجه به اصطلاح «اعتراض» خود را از دستگیری و محاکمات فرضی کارمندان سفارت انگلیس در تهران «اعلام» کرده‌اند.

ولی پرواضح است که این ژست سیاسی بیشتر به معنای اعلام حمایت از «انزوای» سیاسی ایران، یعنی تحکیم پروژة «خامنه‌ای ـ احمدی‌نژاد» می‌باید تلقی شود. دولت‌های اتحادیه رسماً مواضع مسکو را مورد تهدید قرار داده‌اند، و با این عمل به واشنگتن نشان می‌دهند که در صورت پای گذاشتن در پروژة قدیمی «حمایت زیرجلکی» از حکومت اسلامی، اتحادیة اروپا در کنار واشنگتن باقی خواهد ماند! البته «تهدیدات» توخالی خطیب نماز جمعة امروز تهران را نیز نمی‌باید فراموش کرد. ایشان در سخنرانی خود اعلام داشته‌اند که کارمندان ایرانی سفارت انگلیس حتماً محاکمه خواهند شد! این نیز به همراه فراخواندن سفرای ایران در کشورهای اروپائی ندائی است در مسیر تحکیم روابط زیرجلکی با آمریکا.

با وجود تمامی شواهدی که در این مسیر می‌بینیم، به استنباط ما بحران اقتصادی و مالی‌ای که جهان را فراگرفته، بحرانی که فقط نمائی است از تقسیم دوبارة کارت‌های کلیدی و استراتژیک، به دولت فعلی در ایالات متحد اجازه نمی‌دهد که پای در مسیر امثال ریگان و بوش و کلینتن بگذارد. اوباما هم در داخل تحت فشار است، و هم در سطح بین‌المللی ناگزیر از نوعی «اتحاد» با روسیه. حزب دمکرات که معمولاً تکیه بر دیپلماسی اروپائی داشت، امروز در مواضع سنتی خود در برابر اروپای «متحد» بالاجبار تجدیدنظر خواهد کرد. و در صورت تجدیدنظر ایالات متحد در مواضع سنتی حزب دمکرات، می‌باید شاهد بروز تحولات سیاسی عمیق‌تری در کشور ایران باشیم.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...

۴/۱۱/۱۳۸۸

صندوق و جنجال!




با تأئید انتخابات جمکران از طرف «شورای نگهبان»، موضع محمود احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور این حکومت تضمین شده. البته در این میان حرف و سخن بسیار است. برخی آیت‌الله‌ها همچون طاهری و منتظری، ریاست جمهوری احمدی‌نژاد را از نظر فقهی «حرام» خوانده‌اند! و بعضی سیاست‌بازان در محافل داخلی و یا خارجی که نان را به نرخ «اصلاح‌طلبی» میل می‌فرمایند، انتخابات را غیرمردمی و استبدادی خوانده، حاضر به پذیرش ریاست جمهور احمدی‌نژاد نیستند!‌ جالب اینجاست که اگر نگاهی دقیق‌تر بر روند مسائل داشته باشیم در کمال تعجب خواهیم دید که «مهم‌ترین» دشمنان احمدی‌نژاد اینک در رأس هرم قدرت «مستقر» شده‌اند! یعنی همان‌ها که همچنان نان این حکومت را به قیمت سرکوب ما ملت میل می‌فرمایند، و حتی سفر و سیاحت فرنگستان‌شان را هم بودجة دولت «اسلامی» تأمین می‌کند! هم اینان امروز با احمدی‌نژاد کاردوپنیر شده‌اند! این یک واقعیت بسیار مهم است، و به صراحت نشان می‌دهد که به احتمالی مسیر حرکت دولت احمدی‌نژاد با آنچه طی سی سال گذشته در کشور جریان داشته متفاوت خواهد بود.

شاید بهتر باشد که حضرات آیات عظام و نانخورهای محافل حکومتی که تاکنون بر تقلب‌های گستردة انتخاباتی و خیمه‌شب‌بازی‌های مختلف سه دهة اخیر چشم بسته بودند، به همان مردمی که اینهمه سنگ‌شان را به سینه می‌زنند توضیح دهند که «انتخابات اخیر» با دیگر انتخابات و خیمه‌شب‌بازی‌های گذشته چه تفاوت عمده‌ای دارد، که اینبار «تقلب» صورت گرفته، و دفعات قبل تقلبی در کار نبوده؟ تا آنجا که ما می‌دانیم، این مسخره‌بازی طی سی سال گذشته بر تمامی ارکان این حکومت شترگاوپلنگ حاکم بوده، حال چرا اینهمه عمامه ‌به سر و کلاهی از هر سوراخی بیرون آمده و تحت عنوان «صیانت از آراء عمومی» برای ما ملت دایة دلسوزتر از مادر شده‌اند؟ وقتی که آقای میرحسین موسوی، علی خامنه‌ای را دوبار با بیش از 90 درصد آراء به مقام «ریاست جمهور» ارتقاء دادند، رأی‌ها «تقلبی» نبود؟ بود! ولی آقای موسوی، بهزاد نبوی، آیت‌الله طاهری و حتی منتظری خودشان را به کوری زده بودند. حال اگر اینان چشم بینا پیدا کرده‌اند، بجای هیاهو و لات‌بازی بهتر است اصل قضیه، یا همان استخوانی که در گلوی‌شان گیر کرده را از حلقوم‌ به بیرون تف کنند، تا ملت هم ببیند قضیه از چه قرار است.

اگر این به اصطلاح «اصلاح‌طلبان» و اوباش حزب‌الله موضع خود را روشن کنند، ملت هم می‌تواند با صراحت بیشتری موضع‌گیری «انتخاباتی» و سیاسی کند. جالب اینجاست که به طور کلی هر نوع موضع‌گیری از نظر سیاسی در فضای فعلی کشور به حال تعلیق در آمده. و هیاهوی موسوی و کروبی در واقع جهت ایجاد همین حالت تعلیق سیاسی به راه افتاده. دولت «متقلب» احمدی‌نژاد که همچون دیگر دولت‌های جمکران با برگه‌هائی که از شب پیش از انتخابات در صندوق‌ها ریخته بودند «پیروز» شده، هاج و واج مانده که چرا اینبار شیوة عمل دیرینة انتخابات «اسلام راستین» تقلب معرفی می‌شود؟ «دولت» متعجب است و از خود می‌پرسد چرا اوباشی که ما دو سال پیش از شهرهای دورافتاده و دهات، به همین شیوه راهی مجلس شوربای جمکران کردیم، رأی‌شان درست بوده، حال رئیس جمهور «متقلب» ‌شده!

البته انصاف نیست فقط احمدی‌نژاد را در بطن این حکومت متقلب بخوانیم؛ همة این حضرات عملاً دست‌شان در یک کاسه است. اگر احمدی‌نژاد متقلب است، آقای طاهری اصفهانی نیز دست در دست موسوی به همان اندازه متقلب‌اند!‌ می‌بینیم که بحران سیاسی ایجاد شده در بطن حکومت اسلامی بر خلاف آنچه گروهی در بوق و کرنا گذاشته‌اند، ارتباط زیادی با مردم و مطالبات مردم ندارد. دو گروه متقلب، وابسته و سرکوبگر به جان هم افتاده‌اند، و هر گروه سعی دارد بساط «آقائی» خود را با تکیه بر همین تقلب‌ها و «تقلب‌گیری‌ها» حفظ کند. برنده هر که باشد، بازندة اصلی در این معرکة فریب فقط ملت ایران خواهد بود.

به همین دلیل از هم‌وطنان می‌خواهیم که با حفظ آرامش کامل از فروافتادن در تلة «اصلاح‌طلبی‌ها» و «اصولگرائی‌ها» صریحاً اجتناب کنند. واقعیت این است که افسار هریک از ایندو گروه به دست یک سیاست قدرتمند جهانی افتاده، و از آنجا که «اجماعی» از نوع غائلة 22 بهمن 57 یا 28 مرداد 32 بین طرف‌های درگیر وجود ندارد، هر دو گروه در کنار یکدیگر به صورتی «برادرانه» حضور سیاسی پیدا کرده‌اند، و به صورت «برادرانه» یکدیگر را به دشنام بسته و فحاشی می‌کنند. شاید در این هیاهو چند نفر از این دسته و آن دسته «نفله» هم بشوند، شاید بعضی‌ها را به زندان بیاندازند، ولی تحکیم پایه‌های «حکومت» به شیوة 22 بهمن و یا 28 مرداد دیگر نمی‌تواند در دستورکار قرار گیرد. خلاصه اینهم سهم ما ایرانیان از «آزادی سیاسی» است!

در این میان برخی تلاش‌ها در دولت «تازه انتخاب شده»، به صراحت نشان می‌دهد که جناح‌های حامی احمدی‌نژاد در سطح بین‌المللی قصد دارند «دولت» را به انزوا بکشانند. پرواضح است که این «انزوا» کارساز تحکیم دیکتاتوری خواهد شد، و تلاشی است جهت برقراری روابطی از نوع 22 بهمن! ژست‌های مضحک فرماندهان سپاه مسخرة پاسداران و هارت‌وپورت‌های احمد خاتمی «سر سجاده» بر علیه انگلستان و آمریکا و خصوصاً بر علیه اتحادیة اروپا نشان می‌دهد که حامیان اصلی احمدی‌نژاد را می‌باید در همین کشورها جستجو کرد. و در صورتیکه دولت‌های غرب بتوانند زمینة قطع ارتباطات ایران با محافل بین‌المللی را در بوق‌وکرنا بگذارند، بازگشت «ملت» ایران به مراودات تجاری، فرهنگی و صنعتی فقط وابسته به تصمیم آتی غرب و دولت‌ احمدی‌نژاد خواهد شد، و پرواضح است که حتی در صورت برقراری دوبارة این نوع روابط فقط محافل مورد تأئید غرب و دولت تهران می‌توانند ارتباطات مذکور را ایجاد کنند. این عملیات که تحت عنوان «معذرت‌خواهی» از ملت محترم ایران از طرف بوق‌های دولت احمدی‌نژاد آغاز شده، در واقع تحمیل یک «بن‌بست‌» سیاسی بر مخالف‌نمایان داخلی، یا همان اصلاح‌طلبان است. چرا که خارج از اصلاح‌طلبان، دولت احمدی‌نژاد اصولاً گروه‌های مخالف را به رسمیت نمی‌شناسد.

از طرف دیگر، اصلاح‌طلبان سعی دارند بازی با کارت «نارضایتی عمومی» را هدف اصلی قرار دهند، و این «نارضایتی» که طی چند روز گذشته، تحت عنوان «مخالفت با تقلب» در انتخابات در سطح اجتماعی و سیاسی پای به میدان گذاشته، هر چند موجودیت‌ اصلاح‌طلبان را مورد تهدید قرار ‌دهد، در عمل دست دولت را در حنا می‌گذارد و از قدرت‌گیری و ارتباطات «سازندة» احمدی‌نژاد با اربابان اصلی در پایتخت‌های بزرگ غرب جلوگیری به عمل می‌آورد. اصلاح‌طلبان گویا می‌پندارند که طی این عملیات، که در واقع به معنای وارد کردن مخالفان حکومت اسلامی به صحنة سیاست جمکران است، محافل غرب خود را مجبور خواهند دید گوشه‌چشمی نیز بر مطالبات اصلاح‌طلبان داشته باشند.

در چارچوب همین موضع‌گیری است که یک مهرة بی‌سروصدا به نام میرحسین موسوی که پایتخت‌های غربی طی 8 سال فقط ایفای نقش «تدارکات‌چی» در یک جنگ استعماری را به او واگذار کرده بودند، امروز قصد دارد نقش یک «رهبرسیاسی» ایفا کند. البته موسوی تا این لحظه در نقش‌آفرینی‌هایش تا حدودی موفق بوده، ولی نمی‌باید فراموش کرد که هنوز «مصاف» میان محافل آنچنان که باید و شاید تعیین کننده نشده. و خصوصاً هنوز جناح‌های مخالف حکومت اسلامی، همان‌ها که امروز هیچ سخنی در موردشان به زبان نمی‌آید، ولی در چارچوب یک حرکت سیاسی نهایت امر حرف آخر را در این میدان خواهند زد پای به صحنه نگذاشته‌اند. امید اصلی اصولگرایان و اصلاح‌طلبان این است که در «جنگ قدرت» که امروز به صورتی کاملاً عریان به جریان افتاده، نیازی به استفاده از نیروهای «غیرخودی» احساس نشود!‌

ولی می‌دانیم که انبار مهمات «تشکیلاتی» حکومت اسلامی، خارج از گروه‌ لات‌ولوت‌های دولتی و نمازگزاران اجباری جمعه‌ها، عملاً خالی است. از طرف دیگر، حضور جناح‌های مخالف اگر به صورت علنی و از طرف دولت و مخالفان خودی مورد قبول واقع نشود، طی برخوردهای آتی جناح‌های جدیدی را در صحنة سیاست کشور خواهد کشاند که دیگر التفاتی به حاکمیت نشان نخواهند داد! جناح‌هائی که می‌توانند همچون اصلاح‌طلبان و اصولگرایان همزمان از حمایت‌های مختلف خارجی نیز بهرهمند شوند، و به این ترتیب در زمینة سیاسی کشور جایگاهی مستقر پیدا کنند. این خطری است که اصلاح‌طلبان با آن با واقع‌گرائی بیشتری روبرو شده‌اند.

در عمل، دست‌ودل‌بازی‌ای که اصلاح‌طلبان در مورد نمایشات خیابانی در شهرهای بزرگ کشور از خود نشان دادند، برای این بود که از گشوده شدن علنی جبهة سوم و چهارم و ... جلوگیری کرده، به خیال خود «اصلاح‌طلبی» را در موضع «اشراف» کامل بر کلیة امور سیاسی ضددولتی در کشور قرار دهند! ولی می‌دانیم که این حساب‌ها در بطن روابط سیاسی معمولاً درست از آب در نمی‌آید.

از آنچه در کشور در جریان است چنین می‌توان استنباط کرد که احمدی‌نژاد سعی دارد روابط ویژة خود را با کشورهای غرب تنظیم کرده، تحت چنین شرایطی ارتباط اصلاح‌طلبان را با خارج از مرزها منوط به «صلاحدید» دولت کند! این «تئوری» که مسلماً دولت آمریکا در رأس آن قرار گرفته، گویا برای بسیاری محافل «خوش‌آیند» نیست، در نتیجه فریاد بعضی تشکیلات به آسمان رفته و این دولت را «غیرشرعی»، «حرام»، «غاصب» و ... می‌نامند. از طرف دیگر، اصلاح‌طلبان که فریاد «تقلب» به آسمان برده‌اند نیز، به نوبة خود سعی دارند با استفاده از نارضایتی عمومی این سیاست را در بن‌بست قرار دهند. و از آنجا که حمایت از یک جناح صورت نوعی «اجماع» جهانی به خود نگرفته، هر دو گروه در کنار یکدیگر نشسته‌اند، هر چند به عقیدة ما هر دو به آینده‌ای تیره و تار می‌نگرند.

اگر می‌گوئیم «آیندة» تیره و تار دلیل دارد. هر دو جریان به صراحت می‌دانند که تشکیلات سیاسی و اداری‌ای که نهایت امر جهت پیش بردن سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی در اختیار اینان قرار می‌گیرد قادر به بازی در یک میدان «برخورد» سیاسی نیست. تشکیلات سیاسی و اداری ایران که هنوز بر پایة نسخه‌برداری کاملی از نظریة دولت در آغاز کار پهلوی اول فعال است، به طور کلی فاقد «شخصیت» اداری و اجتماعی است. این تشکیلات صرفاً با تکیه بر سرکوب «سیاستگزاری» می‌کند، عملی که با اصل حضور اجتماعی مردم در تضاد قرار می‌گیرد. امروز اکثر صاحب‌نظران در مورد مسائل ایران فقط چشم به بحران‌ سیاسی دوخته‌اند، در حالیکه بحران‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که از خاکستر این «آتش‌افروزی‌ها» سر بر خواهد آورد، به مراتب مهم‌تر و سرنوشت‌سازتر از برخوردهای محافل در چارچوب منافع «پشت‌پرده‌شان» خواهد بود.

ما اطمینان داریم که امتداد سیاست احمدی‌نژاد، یعنی همان مسدود کردن ارتباط اصلاح‌طلبان با خارج از مرزها محکوم به شکست خواهد بود. این سیاست اگر می‌توانست موفق باشد، کار اصولاً به این افتضاح نمی‌کشید. البته شکی نیست که علیرغم ژست‌های «انزواطلبی» از جانب مقام معظم و احمدی‌نژاد، مذاکرات میان دولت فعلی و طرف‌های بین‌المللی به صورت علنی به جریان خواهد افتاد، ولی این دولت نمی‌تواند جریانات دیگر و سیر ارتباطی آنان با خارج از مرزها را نیز همزمان مسدود کند. از طرف دیگر بحران‌سازی اصلاح‌طلبان که سعی دارند با استفاده از نیروهائی که به هیچ عنوان متعلق به اینان نیست، در برابر لات‌ولوت‌های دولتی قد علم کنند نیز به نوبة خود به شکست خواهد انجامید. نیروهای دمکرات و آزادی‌خواه در ایران، حتی آن گروه‌ها که هنوز در تذبذب و دودلی دست و پا می‌زنند، به سرعت به اهداف واقعی اصلاح‌طلبان پی خواهند برد، و با عقب‌نشستن از میادین «مبارزات» مسخرة اینان که هیچ ارتباطی با الهامات ملی و دمکراتیک ایرانیان ندارد، دست اصلاح‌طلبی هر چه بیشتر رو خواهد شد. در عمل اصلاح‌طلبی و اصولگرائی در یک حکومت دمکراتیک و لائیک هر دو متعلق به جناح راست‌افراطی و مذهبی هستند، یعنی همان‌ها که به طور مثال در پارلمان اروپا در کنار فاشیست‌ها می‌نشینند. این گروه‌ها در صفوف آندسته از تشکل‌های سیاسی که برخوردار از الهامات دمکراتیک و لائیک هستند جائی ندارند.

در ماه‌های آتی، در صورت گشوده شدن فضای سیاسی کشور، گشایشی که ظاهراً دیگر از آن گریزی نیست، صفوف نیروهای سیاسی به سرعت شکل خواهد گرفت. و در این آرایش است که مواضع واقعی، و درجة «محبوبیت» هر کدام از این مواضع قابل رؤیت خواهد شد. ولی تا رسیدن به این مراحل وظیفة اصلی نیروهای آزادیخواه گام نهادن در مسیر گسترش تشکل‌های صنفی، اتحادیه‌های کارگری و حمایت از آزادی قلم و مطبوعات است. و شاهدیم که به صورتی کاملاً واژگونه، محافل اصلاح‌طلب با عکس‌العمل‌های تند در روزنامه‌های‌شان سعی تمام دارند تا در برابر آزادی مطبوعات سدی غیرقابل عبور ایجاد کنند. این عکس‌العمل از جانب آقایان کروبی و موسوی به همان اندازه که از طرف دولت احمدی‌نژاد بخوبی قابل درک است. اینان می‌‌دانند که در صورت گشایش زمینة سیاسی، هیچکدام در برابر پدیده‌ای به نام آزادی مطبوعات قادر به مقاومت نیستند و نخستین قربانیان این گشایش سیاسی روزی‌نامه‌هائی خواهند بود که تحت عناوین مختلف و با سرمایة دولتی طی سی سال گذشته عملاً به جان مردم کشور افتاده‌اند.







...

۴/۰۹/۱۳۸۸

بازشماریدن!



آنچه در گفتمان جناح‌های مخالف‌نما و دولتی ایران «کودتای 22 خرداد» عنوان می‌شود از ابعاد مختلفی برخوردار شده که یک به یک، به تدریج از پرده بیرون می‌افتد. البته در اینکه یک مجموعه عملیات سرکوبگرانه از طرف اوباش مسلح، پس از پایان خیمه‌شب‌بازی 22 خرداد به منصة ‌ظهور رسیده نمی‌باید تردید داشت، ولی برای دریافت اینکه عملیات مذکور در واقع چه اهدافی را دنبال می‌کند، بسنده کردن به گفتمان «مخالف‌نمایان» در درون ساختار قدرت حکومت اسلامی آنقدرها اعتباری ندارد. این «مخالف‌نمایان» معمولاً از طریق «زدن به نعل و به میخ» هم حکومت را توجیه می‌کنند، و هم به خیال خود «اهداف» والای اصلاح‌طلبی را به ارزش می‌گذارند. ولی از دید ناظران مسائل سیاسی و اجتماعی ایران، آنچه از اهمیت برخوردار می‌شود نه «حق و حقانیت» فرضی انقلاب اسلامی و نیات خیر امام‌خمینی، و نه اهداف والا و انسانی جناح اصلاح‌طلب است؛ ناظران به دنبال این اصل کلی‌اند که چرا در بطن یک حکومت استبدادی، دست‌نشانده و تا نهایت ممکن فاسد و مفسده پرور، به یک‌باره هیاهو و جنجال به راه انداخته‌اند که «مردم چه نشسته‌اید! دیکتاتوری!»

تغییر مسیر در سیاست‌های جهانی، خصوصاً در حیطه‌ای که شامل سرنوشت حکومت اسلامی می‌شود، از آغاز برنامة باراک اوباما قابل پیش‌بینی بود. اوباما همچون پیشینیان خود در حزب دمکرات آمریکا یعنی ترومن، کندی، ‌کارتر و کلینتن، برای برنامه‌های مشعشعانة ایالات متحد در مرزهائی که پیشتر متعلق به اتحاد شوروی بود و امروز کشور روسیه است، کیسة گشادی دوخته. گشادی این کیسه به همان اندازه است که بحران امروز در بطن حکومت دست‌نشاندة جمکران عمیق و سرنوشت‌ساز شده. از یک سو شاهدیم که دو جناح در بطن این حکومت عملاً به جان یکدیگر افتاده‌اند، و از سوی دیگر موضع‌گیری‌های متفاوت دولت‌های غرب و شرق هر یک در مسیر تشدید بحران گام برمی‌دارد. این خود نشان می‌دهد که جهت حل و فصل بحرانی که پیش روی داریم میان دولت‌های قدرتمند جهان به هیچ عنوان هم‌سازی و همراهی در کار نیست.

آنان که غائلة 22 بهمن 57 را به خاطر دارند، و یا در مورد آن دست به تحقیق و تفحص تاریخی زده‌اند بخوبی می‌دانند که تحت شرایطی که امروز در ایران شاهدیم، در آنروزها دست‌های امپریالیسم جهانی فرد نیمه‌ دیوانه‌ای به نام روح‌الله خمینی را به بلواها و هیاهوهای گاه‌ بی‌هدف و مسلماً بسیار ناپخته و بچگانه تحت عنوان «رهبر» تحمیل کرد. و کشورهای غربی در ساختاری یک‌پارچه از این به اصطلاح «رهبر» حمایت سیاسی، تبلیغاتی و اطلاعاتی به عمل آورده، در طرفه‌العینی حکومت شاه به زانو افتاد و حضرت «امام‌» خمینی از سوراخ بیرون آمدند. برنامه‌ای به صورت مدون و متقن در کار نبود و شعار هم کاملاً روشن بود: اسلام، اسلام و باز هم اسلام! به زبان دیگر مسئله فرستادن ملت به دنبال «نخود سیاه» بود و نتیجه همان شده که امروز در برابرمان قرار دارد. طی این غائله، روحانیت شیعه که عمری نان و گوشت میرپنج و فرزندش و کودتاهای چپ و راست را میل کرده بود در ساختار «شترگاوپلنگ» استعماری که رژیم شاه برای ملت سوغات آورده بود تبدیل شد به «رهبر انقلابات جهانی»!

امروز دقیقاً همین صورت‌بندی در حال تکرار است، با این تفاوت که موضع‌گیری سیاست‌های تعیین کنندة جهانی هنوز به نفع رژیم حاکم یعنی دارودستة علی خامنه‌ای متمایل است. با این وجود در بطن رژیم شکافی افتاده و نانخورهای دیرینة حکومت اسلامی، همان‌ها که همچون نمونة روحانیت در رژیم شاه از صدقة سر یک نظام سرکوبگر به آلاف‌وعلوف رسیده‌اند، دست به مخالفت با برخی بدنه‌های نظامی و امنیتی این حکومت می‌زنند! در این غائله، امثال میرحسین موسوی و کروبی به این توهم دامن زده‌اند که گویا با پای گذاشتن ورای «خطوط قرمز» در این حاکمیت می‌توانند باز هم به موجودیت سیاسی خود تداوم دهند! می‌دانیم که این نوع تحلیل‌ها در عمل کار احمقانه‌ای است و دقیقاً داستان و حکایت همان غائلة 22 بهمن می‌شود. در 22 بهمن 57 نیز اگر ارتش، ساواک و شهربانی پهلوی‌ها، به دستور آمریکا از خمینی حمایت نمی‌کرد، حضرت امام در همان مدرسة علوی می‌ماندند تا با اولین پرواز به نجف اشرف بازگشته به افتخار مجاورت نائل شوند! آنچه حکومت و حاکمیت برای خمینی و اوباش و اراذل همراه وی فراهم آورد، نه هیاهوی مشتی دانشجوی تهییج شده و عصبی بود، و نه حمایت فرضی «توده‌های» عظیم میلیونی؛ این حکومت برخاسته از سرنیزة ارتش شاه است.

و آقایان موسوی و کروبی نیز امروز در همین صورت‌بندی قرار می‌گیرند؛ اینان یا می‌توانند از حمایت محورهای کلیدی در یک نظام سرکوبگر و وابسته، یعنی محافل امنیتی و نظامی که تحت نظر سیاست‌های جهانی اداره می‌شود، برخوردار شوند، یا شکست خواهند خورد. این افراد که تحت حمایت یک نظام سرکوبگر در جایگاه فعلی خود قرار گرفته‌اند، اگر خواهان دست‌یابی به زمینه‌های اجرائی گسترده‌تری هستند تنها راه ممکن برای‌شان خروج از حاکمیت و پیوستن به مخالفان است، فریاد زدن زیر عبای حکومت اسلامی نتیجه‌ای جز رسوائی بیشتر نخواهد داشت. و اگر روزی این حکومت سرنگون شود، مسلم بدانیم از نظر مخالفان، خط موسوی و کروبی آنقدرها با خامنه‌ای متفاوت نخواهد بود، همچنانکه حتی امثال بنی‌صدر و مجاهدین خلق نیز علیرغم سال‌ها درگیری‌ با حکومت اسلامی هنوز در افکار عمومی ایرانیان می‌باید پاسخگوی حمایت‌های «قاطعانه‌شان» از اراجیف حضرت امام خمینی و دیگر دکانداران شیعة اثنی‌عشری باشند! آقایان کروبی و موسوی که جای خود دارند.

در همینجا می‌باید عنوان کنیم، اصولاً این «تئوری» که بر اساس آن یک حاکمیت می‌تواند نگرشی «انقلابی» را در چارچوب یک نظام مستقر و حاکم و همزمان با حفظ چارچوب‌های تشکیلاتی و اداری و نظامی و انتظامی آن جایگیر کند، خزعبلات و مزخرفات است. با این وجود امروز در کمال تأسف گروه عظیمی از صاحب‌نظران و تحلیل‌گران وطنی و اجنبی به استفادة نابجا از واژة «انقلاب» عادت کرده‌اند. این «عادت» که معمولاً به دلیل لغزش‌های زبانی و پیروی از «مدروز» در فرهنگ گویشی یک جامعه جای باز می‌کند، برای آیندة سیاسی کشور مضار و بحران‌های فراوانی به همراه خواهد آورد. آنچه در 22 بهمن 57 اتفاق افتاده نه تنها یک «انقلاب» نیست که رخدادی است در پائین‌ترین و سخیفانه‌ترین حد ممکن، یعنی یک کودتای نظامی و امنیتی!

با این وجود می‌باید قبول کنیم که دمیدن غربی‌ها و «مفسران» همیشه در صحنة اینان در بوق «انقلاب» دلائل اساسی و پایه‌ای خود را نیز داشته. بارها در همین وبلاگ زمینه‌های سیاسی، استراتژیک و تشکیلاتی‌ای که «استقرار» یک حکومت مذهبی را در ایران در چارچوب منافع غرب قابل توجیه می‌نمود، مورد بررسی و تحلیل قرار داده‌ایم. مهم‌ترین این دلائل مسلماً جنگ «مقدس» سازمان ناتو با اتحاد شوروی در افغانستان بود، با این وجود دلائل به این یک محدود نمی‌ماند. جهت به ارزش گذاشتن یک جامعة «مذهبی» و سرکوب تمامی تمایلات غیرمذهبی در ایران آنروز و تبدیل کشور به یک «مسجد آمریکائی» از قبیل آنچه امروز شاهدیم، ایجاد تحرک در هنگ‌های پوپولیست و عوام‌گرا الزامی بود. اینجاست که گفتمان استعماری «انقلاب اسلامی» کاربرد اساسی و پایه‌ای خود را به دست می‌آورد؛ به راه انداختن خلق‌الله در کوچه و خیابان و سرکوب تمامی مظاهر به اصطلاح «غیراسلامی» تحت عنوان مبارزه با شیطان بزرگ، اینهمه در چارچوب استراتژی‌های مورد نظر آمریکا.

امروز که بسیاری از «انقلابیون اسلامی» به دلیل سیلی محکمی که سیر تحولات اخیر اجتماعی کشور به گونه‌شان نواخت از «خواب خوش» انقلابی بیدار شده‌اند، به صراحت می‌بینند که بدون حمایت ارتش، نیروهای انتظامی و کادرهای امنیتی، جنبش‌های رفورمیست و «درون‌ساختاری» در بطن یک حاکمیت استبدادی کارشان بجائی نمی‌رسد. با هیاهوی «الله‌اکبر» روی پشت‌بام، و با به راه انداختن بچه‌مدرسه‌ای‌ها در کوچه و خیابان «رژیم» نمی‌توان جابجا کرد، آنهم یک حکومت استعماری و تا بن‌دندان ‌مسلح! اگر حکومت شاه قادر بود 10 درصد از سرکوبی که امروز اربابان حکومت اسلامی برایش تأمین کرده‌اند در آنروزها اعمال ‌کند، خمینی حتی از نجف هم نمی‌توانست پای بیرون بگذارد. پس امروز ما در برابر دو گزینه قرار داریم، یا خواهان همکاری با حاکمیت‌های سرکوبگر جهانی هستیم، و دلخوش به تحولاتی می‌شویم که هر از گاه توسط اینان و از طریق نیروهای امنیتی و نظامی بر جامعة ایران تحمیل می‌شود، یا می‌خواهیم تماماً از این صورت‌بندی پای بیرون بگذاریم. این انتخابی است که امروز در برابر ما ایرانیان قرار گرفته و نمی‌باید در گزینش آن تعلل به خرج داد.

به هر تقدیر همانطور که گفتیم، باقی ماندن در بطن این حکومت برای افراد، حتی آنان که قصد سوءاستفاده از مقام و موقعیت خود را هم ندارند، فقط یک رسوائی خواهد بود. حال که سخن از رسوائی به میان آمد، بهتر است یادآور شویم که امروز شورای نگهبان حکومت اسلامی نتیجة خیمه‌شب‌بازی «انتخابات» جمکران را نیز رسماً مورد تأئید قرار داد! اینکه پس از گذشت 16 روز درگیری گستردة سیاسی و اجتماعی در سطوح مختلف، شورای نگهبان حتی پیش از شمارش همان 10 درصد آرائی که خود به بازشماری آن «رضایت» داده بود، نتیجة انتخابات را مورد تأئید قرار ‌دهد، نشان از این اصل کلی دارد که رژیم بر خلاف آنچه می‌نمایاند نه کاری با افکار عمومی و به قول خود «ملت مسلمان» دارد و نه کوچک‌ترین احترامی برای کاندیداهای «خودی» و نوکران خودفروخته‌ای همچون موسوی و کروبی قائل است. این حکومت دست‌نشانده زمانی نتایج «انتخابات» خود را اعلام می‌کند که اربابان ینگه‌دنیائی دستور لازم را صادر کنند، این دستور صادر شده، شورای نگهبان نیز به آن عمل می‌کند!

ولی در همینجا می‌باید عنوان کنیم که اینبار برخورد متفرعنانة حکومت اسلامی با افکار عمومی‌ و خصوصاً بی‌توجهی به قشر قابل‌ملاحظه‌ای از بدنة سیاسی و محفلی این حکومت که از طریق تأئید بی‌قید و شرط یک پروسة مورد مناقشه، آنهم با چنین خونسردی و بی‌تفاوتی به منصة ظهور رسید، در عمل یک تف سربالا ‌است، که دیر یا زود به چهرة این حکومت فرو خواهد افتاد.

با این وجود نمی‌باید از چنین عملی متعجب شد؛ در واقع اگر عکس این عمل صورت می‌گرفت تعجب‌آور می‌بود. حکومت اسلامی در مقام یک تشکیلات دست‌نشانده، در روند تبدیل خود به یک نظام کاملاً استعماری و استخوانی از مواضع و پله‌های مشخصی می‌باید عبور ‌کند، و همچون یک حشرة موذی مراحل دگردیسی خود را گام به گام دنبال خواهد کرد. همانطور که دیدیم، در نخستین روزها مسئلة حذف «غیراسلامی‌ها» مطرح شد؛ این گزینه با همکاری آمریکا به سهولت انجام پذیرفت، چرا که زمینة سیاسی کشور عملاً توسط حکومت شاه از میان رفته بود و مردم فاقد نقاط اتکاء سیاسی و حزبی بودند. بعد مسئلة حذف «مسلمان‌های غیرخودی» به میان آمد، و روند این «حذف» تا به امروز همچنان پیش می‌راند. امروز با حذف میرحسین موسوی و کروبی، حذفی که به احتمال زیاد می‌تواند جنبة فیزیکی نیز بیابد، تشکیلات حکومت اسلامی جهت بهرهمند باقی ماندن از حمایت استعماری عملاً به دست خود ساختار تشکیلاتی را به دو نیم کرده!

آمریکا در چارچوب منافع استراتژیک خود، خصوصاً در ارتباط با مسکو، به این عملیات «رضایت» داده، و اگر جهت اجتناب از اطالة کلام در اینجا نمی‌توان ابعاد متفاوت این «عملیات» را تجزیه و تحلیل کرد، یک اصل را نمی‌باید به دست فراموشی سپرد، آمریکا این «امید» را در دل می‌پروراند که با حمایت زیرجلکی از باند کروبی و موسوی، نه تنها از برکات حکومت اسلامی به ریاست خامنه‌ای و احمدی‌نژاد تا حد ممکن بهرهمند شود، که در آیندة نزدیک همین موسوی و کروبی را تبدیل به «اوپوزیسیونی» در درون همین حکومت کند!

باید در همینجا بگوئیم این دیگر واقعاً یک «زیاده‌خواهی» استعماری است. هر چند از یانکی‌جماعت هر چه بگوئید برمی‌آید؛ انجام گرفتن و یا نابودی این پروژة استعماری امروز بیش از پیش بستگی به آگاهی‌های سیاسی و تشکیلاتی ملت ایران پیدا کرده. در این مقطع همانطور که در مطالب پیشین نیز گفتیم ملت ایران پای در «بزنگاه رویاروئی» گذارده. وظیفة ما ایرانیان این است که از این رویاروئی که بیشتر یک فرهنگ‌سازی است تا یک درگیری فیزیکی استقبال کامل به عمل آوریم. این رویاروئی می‌باید روزی دین‌خوئی استعماری را برای همیشه از صحنة سیاست و اجتماع ایران بزداید. و نتیجة مهم و اساسی آن زمینه‌سازی جهت فراهم آوردن برخوردهائی انسان‌محور با مسائل و مشکلات جامعه باشد.







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۴/۰۷/۱۳۸۸

تشیع و تحول!




نمایشات «انتخاباتی» که حکومت اسلامی با حضور عده‌ای از عوامل شناخته شدة خود در رأس هرم سرکوب به راه انداخت به پایان روند «قانونی» خود نزدیک می‌شود. تا چند روز دیگر شورای نگهبان جمکران می‌باید رأی نهائی خود را در مورد این «انتخابات» صادر کند. در چارچوب آنچه تاکنون تحت عنوان «واقعیات» انتخابات از مجاری «قانونی» ارائه شده، ریاست جمهوری احمدی‌نژاد گویا غیرقابل بحث خواهد بود!‌ اینکه شمارش دوبارة 10 درصد آراء کار را به کجا می‌کشاند، بجای اینکه نوعی استفهام تلقی شود، می‌باید به عنوان یک موضع‌گیری استراتژیک مورد تحلیل قرار گیرد. چرا که این 10 درصد در کنار دیگر «آرائی» قرار خواهد گرفت که نه شمرده شده، و نه شمرده خواهد شد. فراموش نکنیم که مشکل حکومت جمکران نه آراء مردم است، و نه تعداد این آراء؛ مشکل یافتن راهی است جهت تداوم رژیم سرکوب و چپاول.

کشورهای اروپای غربی دست در دست هیئت حاکمة جدید و «دمکرات» آمریکا قصد آن داشتند که با بیرون کشیدن میرحسین موسوی یک نوع «حماسة» نوین دوم خردادی به شیوة «سیدخندان» به راه بیاندازند. اینکه سهم واقعی ملت ایران از چنین «حماسه‌ای» چه می‌توانست باشد، جای بحث ندارد. کارنامة 8 سالة سیدخندان به صراحت نشان می‌دهد که در عمل و تئوری «اصلاح‌طلبی» با چه دیواره‌هائی در بطن حکومت اسلامی برخورد خواهد داشت. فروافتادن در توجیهاتی ایدئولوژیک که هم حاکمیت اسلامی را دست‌نخورده می‌خواهد و هم اصلاح‌طلبی را پیشرو و مترقی، و کشور را درگیر روند سیاست‌بازی‌های «علی خواجه ـ خواجه علی» می‌کند، طی دورة سیدمحمد خاتمی تجربه شده. جامعة ایران دیگر پای در این باتلاق متعفن نخواهد گذاشت.

آنان که با جدیت در بوق این به اصطلاح «انتخابات» می‌دمیدند، و مردم را به شرکت فعال دعوت می‌کردند، به عقیدة ما متعلق به جناح‌های مشخصی‌اند. یا صریحاً نانخورهای محافل استعماری‌اند و فقط «به فرموده» عمل می‌کنند، یا بازماندگان خیل «ایده‌آلیست‌های» کوردل شیعی‌مسلکان در صدر «انقلاب اسلامی‌اند‌»‌ و هنوز اسیر آتش عشق علی و حسین، ترجمان احساسات کودکانة امثال شریعتی و مطهری باقی مانده‌اند، یا جماعتی‌اند که از وحشت دیکتاتوری «کمونیست‌ها» و یا بازگشت سلطنت، یعنی چپ‌افراطی و راست‌افراطی، به حکومت آخوندجماعت به صورت «زیرجلکی» رضایت می‌دهند. به هر تقدیر الهامات اینان هر چه باشد، در یک اصل تردیدی نیست؛ صحنه را بکلی باخته‌اند! بهتر است بجای سمبه زدن در لولة زنگ‌زدة تفنگ حکومت اسلامی دکان دیگری بیابند.

اصلاح‌طلبان حکومتی، طی چند روز آینده می‌باید ارتباط تشکیلاتی خود را با مراکز ثقل حکومت «نظامی ـ اسلامی» مشخص کنند، و وعدة «بازشماری» آراء که از طرف مقام‌معظم و نوحه‌خوان‌های شورای نگهبان مطرح شده، در واقع فرجه‌ای است زمانی جهت دست‌یابی به این «ارتباطات نوین» و تعیین چند و چون آن‌ها. اینکه امثال کروبی و موسوی از این «بازشماری» در چه شرایطی سر بیرون خواهند آورد، دیگر برای بسیاری از قشرهای اجتماعی در ایران بی‌اهمیت شده، کاندیداهای ریاست جمهوری در عمل ثابت کردند که بیشتر از آنچه امین آراء و تمایلات اجتماعی توده‌های مردم کشور باشند، دست‌نشاندة حکومت و تشکیلات سرکوبگراند. هر چند این نتیجه‌گیری بسیار زودتر از این‌ها می‌توانست به منصة ظهور برسد اگر برخی قلم‌به‌مزدها دست به انحراف افکار عمومی نمی‌زدند، و مردم کشور را به بن‌بست شرکت فراگیر در این «انتخابات» نمی‌انداختند. با این وجود، بن‌بست کذا امروز دیگر دامنگیر ملت نیست؛ تکلیف ملت با این حکومت به دلیل همین بن‌بست بیش از پیش روشن شده، این بن‌بست به معنای واقعی کلمه گریبانگیر حکومت شده است.

حمایت‌های فرامرزی از حکومت اسلامی، و زمینه‌سازی جهت برگزاری «انتخابات» جمکران که طی آن قرار بود با تکیه بر «حضور فرضی» بیش از 85 درصد واجدین شرایط، «تاجگذاری» میرحسین موسوی در مقام ریاست جمهور نقطة بازگشت به «خط‌امام» و «ارزش‌های جاودان» اسلام در سیاست روزمرة کشور ایران شود، در عمل به آب گوزیده. این «حضور» فرضاً فراگیر به نفع احمدی‌نژاد مصادره شد و آتش‌بیاران معرکة عموسام نه تنها جان تازه‌ای در کالبد «خط امام» ندمیدند که امام‌شان را از وضعیت نیمه‌جان به جسدی متعفن و پوسیده تبدیل کردند. خلاصة کلام پتکی که قرار بود بر فرق ملت ایران فرود آید، تبدیل به استخوان شد و در گلوی حکومت‌های غرب و آمریکا افتاد. احمدی‌نژاد که چهارسال پیش، فقط برای جنگ‌افروزی و مفت‌گوئی توسط همین آمریکائی‌ها از صندوق‌ها بیرون کشیده شده بود، امروز می‌باید در کنار آقای اوبامای «دمکرات» نقش سرنوشت‌سازی در حیطة منطقه‌ای نیز ایفا کند! خلاصة کلام اگر موضع احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور مورد تأئید نهائی قرار گیرد، دیر یا زود می‌باید منتظر مذاکرات آقای اوباما با ایشان نیز باشیم! و دلیل هیاهوئی که آمریکائی‌ها به راه انداخته‌اند، فقط این است که به نحوی از انحاء بر «شمارش» کذائی آراء تأثیر گذاشته آبروریزی‌های سیاسی را که نتیجة اعمال ضدبشری‌شان در ایران است به حداقل برسانند. ولی مشکل می‌توان برای بن‌بست واشنگتن در ایران چاره‌ای جست.

ماه‌ها پیش در مطالبی که در همین وبلاگ آوردیم خاطرنشان کردیم که دیپلماسی روسیه در مرزهایش کاملاً شناخته شده است. روسیه نمی‌تواند از به قدرت رسیدن یک دستگاه استعماری که اسلام را وسیلة تهییج افکار عمومی و آشوب‌های اجتماعی کرده در عمل حمایت سیاسی صورت دهد. حضور اوباش جمکران چه در هیئت‌های «خط امام» و چه در ظواهر «اصولگرائی» در مرزهای روسیه یک خطر بالقوه تحلیل می‌‌شود، به همین دلیل نیز واشنگتن حاضر نیست از این اهرم اعمال فشار دست بردارد. و شاهدیم که به عناوین مختلف آمریکا اوباش جمکرانی را به صحنة سیاست کشور می‌کشاند، و به آتش عواطف «مذهبی» و هیجانات دینی و اسلامی در سطح جامعه دامن می‌زند.

عکس‌العمل امروز دولت روسیه در برابر آنچه «تقلب‌های انتخاباتی» عنوان می‌شود، کاملاً منطقی است؛ و نهایت امر به یک نتیجه‌گیری کلی منجر خواهد شد. یا آمریکا و انگلستان حاضرند با کنار گذاشتن گزینة «اسلام‌پروری» و طالبان‌سازی زمینة رشد جنبش‌های انسانی و اومانیستی را در منطقه فراهم آورند، یا اینکه در صورت حمایت از طالبانیسم، رؤسای جمهور ایالات متحد و جنتلمن‌های انگلستان می‌باید عملاً با بدترین «انواع» آن در سطح جهانی و در انظار عمومی معشور شوند. این همان صورتبندی‌ای است که امروز بر روابط میان آمریکا و انگلستان با حکومت اسلامی سایه افکنده.

آمریکا ترجیح می‌داد یک جنایتکار «تطهیر شده» به نام میرحسین موسوی را با آنچه «85 درصد حمایت مردمی» معرفی می‌شد، از صندوق‌های شکستة انتخابات جمکران بیرون بکشد تا بتواند روابط بین‌المللی خود را با حکومت اسلامی به سطح مطلوب ارتقاء دهد؛ این گزینه امروز می‌باید با احمدی‌نژاد، همان پسرکی که قرار بود اسرائیل را از روی صفحة جغرافیا پاک کند، و امروز یک متقلب و سرکوبگر شناخته می‌شود، عملی گردد. و مطمئن باشیم که آمریکا تا چند صباح دیگر روابط خود را با همین احمدی‌نژاد علنی‌تر کرده، آخرین مرحله از آبروریزی‌های بین‌المللی را نیز طی خواهد کرد. آمریکا که برای جلوگیری از آشکار شدن روابط جمکران با واشنگتن تمامی تلاش خود را طی سی سال گذشته به خرج داده، به دلیل بن‌بست‌های سیاسی سعی کرد این حکومت را از نو «مشروع» نموده، با اصلاح‌طلبان نردعشق ببازد؛ پس از شکست پروژة «انتخابات 85 درصدی» این عشق‌ورزی‌ها می‌باید با احمدی‌نژاد و خامنه‌ای صورت گیرد!

ولی تا آنجا که به ایرانیان مربوط می‌شود قضیة حکومت اسلامی قصه‌ای تمام شده است. امروز بلندگوهای مغرب‌زمین هر یک «اصلاح‌طلبی» و آخوندهای به اصطلاح «قابل معاشرت» را به نحوی در بوق گذاشته‌اند، ولی دیری نخواهد پائید که این حمایت‌های سیاسی به پایان خود نزدیک شود، چرا که اقبال این قشر زالوصفت در میان مردم رو به افول گذاشته. و فقط در چنین مقطعی است که جنبش‌های اجتماعی و مدنی می‌تواند در خیزش‌هائی تعیین کننده بساط «دین‌باوری» و دین‌خوئی را از حاکمیت بزداید. شاید برای بررسی چند و چون این «دین‌باوری» نگاهی به تحولات اجتماعی ایران در این مقطع ضروری بنماید.

می‌دانیم که طی تمامی جنبش‌های اجتماعی و سیاسی که در کشورهای جهان رخ داده، و صحنة روابط اجتماعی و فرهنگی را دگرگون کرده، یا بهتر بگوئیم در تمامی «انقلابات» تعیین کنندة جهان حذف بنیاد مذهب از فضای سیاسی یکی از اساسی‌ترین شق‌ها و گزینه‌ها بوده. بنیاد مذهب به عنوان مهم‌ترین تکیه‌گاه سلطنت استبدادی و سنتی هیچگاه نتوانسته در عرصة تاریخی با جنبش‌های رهائی بخش از خود همگامی نشان دهد. این اصل در نخستین و پایه‌ای‌ترین انقلاب تاریخ بشر یعنی انقلاب کبیر فرانسه، به صورتی بسیار چشم‌گیر قابل رویت است. در انقلابات دیگر، حتی جنگ‌های استقلال ایالات متحد از امپراتوری انگلستان نیز نفی بنیاد مذهب پیوسته نقشی تعیین کننده داشته. و در انقلابات معاصر یعنی بلشویسم، مائوئیسم و کاستریسم نفی بنیاد مذهب یکی از برجسته‌ترین و اساسی‌ترین لایه‌های جنبش سیاسی بوده.

با این وجود، پس از گذشت یکصد و پنجاه سال از نخستین جرقه‌های انقلاب مشروطه در کشورمان، جامعة ایران هنوز آنطور که باید و شاید تکلیف خود را با بنیاد مذهب روشن نکرده. این تذبذب و دودلی می‌تواند از دیدگاه‌های متفاوتی به تحلیل و بحث کشیده شود. در این تحلیل نخست می‌باید از طبیعت «نامتعارف» مذهب شیعة اثنی‌عشری نام برد. از نظر تاریخی مذهب شیعه ویژگی‌هائی از آن خود دارد؛ ویژگی‌هائی که شاید دیگر فرقه‌ها و مذاهب از آن برخوردار نباشند. این مذهب فی‌نفسه نتیجة اختلاطی است از تاریخچة اعتقادات زرتشتی با دین تازیان، و در جامعه‌ای که ناسیونالیسم ایرانی هنوز خود را از حملة تازیان «زخم‌خورده» تلقی می‌کند، وابستگی به یک مذهب ویژه که به تدریج تبدیل به نمادی از مبارزه با تازیگری شده، خود مشکل‌آفرین خواهد بود. این مذهب تبدیل به پایگاه و تکیه‌گاهی برای ایرانی‌گری شده.

با این وجود اگر مذهب شیعه در چارچوب تبلیغات گسترده، مذهب «اکثریت مطلق» ایرانیان معرفی می‌شود، آمار واقعی آنقدرها هم به این مذهب «اکثریت» نخواهد داد. با در نظر گرفتن تعداد روبه‌افزایش «لائیک‌ها» در شهرهای بزرگ، و با التفات به این اصل کلی که سنی‌مسلک‌ها بیشتر در دهات و شهرهای کوچک‌ ـ مراکزی که دین‌خوئی بیشتر رایج است ـ متمرکز شده‌اند، امروز به جرأت می‌توان گفت که در «اکثریت» قرار دادن شیعی‌گری فقط یک موضع‌گیری صرفاً تبلیغاتی است. شیعه‌گری در تاریخ موجودیت‌اش، هیچگاه، حتی در تاریخ معاصر ایران، در موضع اکثریت و قدرت نبوده. این مذهب برای حفظ موجودیت خود پیوسته در جنگ با دیگر ادیان و مذاهب قرار گرفته، و همین «جنگاوری» مدام برای این ساختار فکری و قرون‌وسطائی نوعی «هم‌عصری»(کانتمپرانیتی) به ارمغان آورده. البته این هم‌عصری از ابعاد فلسفی و نظری برخوردار نیست، فقط در راستای ارتباطی صرفاً سیاسی و کارورزانه قرار می‌گیرد که هدف اصلی آن حفظ موجودیت است.

اربابان «مذهب شیعه»، همان‌ها که در این وبلاگ آخوندجماعت می‌نامیم، بخوبی از نقاط ضعف فوق آگاه‌اند، و به همین دلیل پیوسته تلاش کرده‌اند که با توسل به جنبش‌های اجتماعی، فکری، ناسیونالیستی، خلقی، و … و همزمان از طریق بهره‌گیری از محفل‌بازی و ساخت و پاخت با قدرت‌های فرامرزی، در جنگ‌های خود دست پیش داشته باشند و از حمایت قدرت‌های سیاسی داخلی و خارجی نیز بهرهمند باقی بمانند.

این ویژگی‌ها در بحران‌های سیاسی کشور که طی یکصدوپنجاه سال اخیر به عناوین مختلف به منصة‌ظهور رسیده، نقشی فراگیر ایفا کرده. بنیاد شیعی‌گری، هم ارتباط اندام‌وار خود را با دربارها و دولت‌ها و قدرت‌ها حفظ کرده، و هم به دلیل «جبونی» و عدم اطمینان از مواضع خود در بطن قدرت سیاسی، پیوسته سعی در باقی ماندن در بطن تحرکات اجتماعی داشته. به همین دلیل، طی این مدت شاهد نوعی دوگانگی در عملکرد این بنیاد هستیم. و در این میان شیعی‌گری حتی تلاش کرده تا نوعی «روشنفکری» نیز در کشور جهت به ارزش گذاشتن پایه‌های «دین‌خوئی» خود ابداع کند. البته نقش قدرت‌های استعماری در این میان قابل چشم‌پوشی نیست، ولی اینان از زمینه‌هائی بهره‌برداری می‌کنند که موجودیت و واقعیت دارد.

طی تاریخ معاصر، تضادهای بنیاد مذهب شیعه با جریانات فکری، سیاسی و حتی صنعتی و تجاری پیوسته تحت عنوان تلاش قدرت‌ها برای «مذهب‌زدائی» در ایران معرفی شده. و این مذهب با تکیه بر لایه‌های «ناسیونالیستی» ویژة خود، به تدریج «میدانی» خصوصی از روابط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و … در حیطة «حلال» و «حرام» نیز برای خود می‌گشاید، و به این ترتیب قدرت سیاسی را که پیوسته در ایران سرکوبگر بوده‌ به مصاف می‌طلبد. این روند در اواخر سلطنت پهلوی به اوج خود رسید، و مقاومت در برابر «مذهب‌زدائی» فرضی که پیوسته از جانب قدرت‌های بزرگ و تئوریسین‌های مختلف بر بنیاد مذهب شیعه می‌تاخت، نهایت امر صورت مبارزة ملت ایران با استعمار به خود گرفت! اینهمه بی‌توجه به این اصل کلی که مهم‌ترین متحد طبیعی استعمارگران در امر «مقدس» چپاول ملت‌ها همان بنیاد مذهب است.

امروز اگر ضعف‌های تشکیلاتی مذهب شیعة اثنی‌عشری از نظر تاریخی به همان صورت گذشته باقی مانده، و این مذهب باز هم خود را از طرف قدرت‌های فکری، ایدئولوژیک و حتی محافل مخالف و عصیانگر پیوسته مورد تهدید می‌بیند، حاکمیت استبدادی و سی سالة حوزه‌های علمیة شیعی بر روند مسائل دیگر جائی جهت برخورداری شیعی‌گری از تحولات و جنبش‌های فکری و اجتماعی باقی نگذاشته. این تشکیلات تا آنجا که مربوط به حضور در صحنة سیاست کشور می‌شود، امروز محکوم به مرگ است، و دیگر هیچ قدرتی نمی‌تواند برای این بنیاد پوسیدة قرون وسطائی جایگاهی در صحنة سیاست آیندة ایران محفوظ نگاه دارد.

این واقعیتی است که بیش از هر کس سیاست‌های جهانی می‌باید قبول کنند، و از آنجا که قبول این مسائل بازتاب‌هائی مالی و اقتصادی و استراتژیک به همراه می‌آورد، شاهد تلاش‌های مذبوحانة کاخ‌سفید و انگلستان برای دمیدن جان تازه در کالبد مذهب شیعة اثنی‌عشری هستیم. تلاش‌هائی که «انتخابات» اخیر مسلماً یکی از مهم‌ترین‌شان بود. ولی دیر یا زود این تلاش‌ها نیز به نقطة پایانی خود خواهد رسید؛ و در چنین مقطعی است که جنبش فکری و اجتماعی ملت ایران پای به صحنة تحولات واقعی کشور خواهد گذاشت.







...