۱۰/۰۵/۱۳۹۴

مالش قهرمانانه!




در پی سفر رئیس سنای فرانسه به تهران،   سایت خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی،   ایرنا از دیدار رسمی حسن روحانی،   رئیس‌جمهور منتخب بیت‌رهبری از کشورهای ایتالیا و فرانسه خبر ‌داد.  در اینکه چنین خبری را چگونه می‌توان تحلیل کرد جای بحث‌وگفتگو فراوان است.   در این فرصت کوتاه تلاش خواهیم داشت تا حد امکان این موضوع را بشکافیم.  در نتیجه،   نخست نگاهی به ارتباطات دولتی و سهم‌ ملت‌ها بیاندازیم.   سپس تاریخچة کوتاهی از روابط حکومت اسلامی با جهانیان را بشکافیم،  تا نهایت امر برسیم به تحلیل سفر «احتمالی»‌ روحانی به ایتالیا و فرانسه و تبعات آتی آن.   

انزوای سیاسی،  اقتصادی و خصوصاً دیپلماتیک هرگز برای هیچ ملتی منفعت به همراه نداشته.   کشورها و ملت‌ها نیازمند ارتباط با یکدیگرند،  و طی دهه‌های اخیر این «نیاز» را آمریکائی‌ها و اروپائیان غربی ‌بیش از دیگران شناخته‌اند،   همان‌ها که مرتباً در چارچوب منافع‌شان در حال «تحریم» این و آن‌اند!    اینان می‌دانند که با ادعای اعمال تحریم دولت‌ها در واقع هر چه بیشتر ملت‌ها،  منافع عمومی و ملی آن‌ها را از معادلات حذف می‌کنند.   اینهمه به این امید که با حذف ملت‌ها بتوان از طریق افزایش فشار بر دولت‌ها همین ملت‌ها را هر چه بیشتر و بهتر چاپید.   چرا که،  انزوای سیاسی و اقتصادی ملت‌ها دست قاچاقچی،  شرخر،   اوباش و فاشیست را باز می‌گذارد،  و آنان که از این مسیر منفعتی دارند همان‌ها هستند که در پی تحریم‌های چندین سالة ملت ایران به نان و آب رسیده‌اند.

ولی با وجود تمامی داده‌های عینی و غیرقابل بحث که تاریخ ارتباطات ملل ارائه می‌کند،   و علیرغم وابستگی‌های واقعی سیاسی و اقتصادی ملت‌ها به یکدیگر،  شاهدیم که منافع تنگ‌نظرانة قشر کودتاچی 22 بهمن 57 بر مصالح واقعی ملت ایران دهه‌هاست که می‌چربد.   خمینی،  رئیس اوباش کودتا رسماً اعلام کرد،  «ما رابطه با آمریکا را نمی‌خواهیم!»  ولی وانمود کردن اینکه رابطه با آمریکا به معنای وابستگی به آمریکاست،   بیشتر یک افسانه است.   اتحادجماهیر شوروی و دولت امروز روسیه،  علیرغم تمامی تخالف‌های سیاسی با آمریکا،   بیش از هر دولت دیگر با واشنگتن «ارتباط» داشته و دارد؛    «ارتباط»‌ دولت‌ها با یکدیگر به «وابستگی» مربوط نمی‌شود؛   ایجاد ترادف بین «ارتباط» و «وابستگی» از جمله تبلیغات پوپولیست‌ها و مردمفریبان است. 

ولی در کمال تأسف در تاریخ معاصر ایران این نوع دیپلماسی عوام‌پسندانه بارها اعمال شده،  و پیش از وق‌وق‌های خمینی نیز شاهد بودیم کودتاچیان 28 مرداد 32 تقریباً همان حرف‌های خمینی را اینبار در مورد اتحاد شوروی می‌زدند:   «با شوروی نمی‌خواهیم ارتباط داشته باشیم!»  ولی عینیت مسائل استراتژیک و سیاسی نشان می‌دهدکه چنین موضع‌گیری‌های «جاهلانه‌ای» بدون حمایت قدرت‌های بزرگ جهانی عملی نیست.   به عبارت ساده‌تر،   ملت ایران از منظر نظامی،  اطلاعاتی و اقتصادی نمی‌تواند برای اتحاد شوروی دیروز،  روسیة امروز و ایالات‌متحد «گردن کلفتی» کند!   از سوی دیگر،  رهبران کودتای 22 بهمن که پیش از جلوس بر «تخت‌طاووس» نامه‌های فدایت شوم برای سازمان سیا می‌نوشتند،   در شرایطی نبوده و نیستند که از این شکرخوری‌ها کنند.  درخواست عاجزانة روح‌الله خمینی از آمریکا نمونة‌ کوچکی است از این وابستگی‌ها که پس از گذشت 4 دهه علنی شده و در برخی رسانه‌ها نیز انعکاس یافته:      

«[خمینی] در تمام پیام‌های خود از آمریکا می‌خواهد نظامیان را مهار کند،  مانع کودتا در ایران شود و در مقابل وعده می‌دهد حکومت آینده "صادرکنندۀ انقلاب به سایر کشورهای منطقه" نخواهد بود و اگر بختیار و ارتش در امور دخالت نکنند و"ما ملت را ساکت کنیم ضرری برای آمریکا ندارد".»
منبع:  دویچه‌وله،  15 نوامبر 2015

معنا و مفهوم این نوع بده‌بستان‌ها از نظر سیاسی روشن است.   به عبارت بهتر:   «شما به ارتش بگوئید  بجای حمایت از دولت قانونی بختیار از اوباش ما حمایت کند،  ما هم منافع آمریکا را منظور خواهیم کرد!»   جملة ما «انقلاب صادر نمی‌کنیم» نیز،   به این معنا بود که اتحاد شوروی از شاهکارهای سازمان سیا در ایران نمی‌بایست «نگران» باشد!    البته مسلماً استالینیست‌های کرملین علیرغم کوته‌بینی‌های ایدئولوژیک‌شان این یکی را دیگر «باور» نکرده بودند.   چرا که،  اصل اساسی در زمینه‌سازی جهت عروج «اسلام سیاسی» در ایران،  معضل افغانستان بود و این را همه می‌دانستند،   حتی بلشویک‌هائی که در کاخ امپراتوری کارگری‌شان در انتظار زایش زودرس «تاریخ» چرت می‌زدند!   

در جریان کودتای 22 بهمن 57،  همة بازیگران،  جز ملت ایران به اهداف‌شان رسیدند.   آمریکا ملایانی را که قصد داشت بجای محمدرضا پهلوی به قدرت برساند بر مسند حاکمیت نشاند؛  ملایان نیز که دهه‌ها داغ تشکیل ام‌القراء و زن‌ستیزی و عربده‌جوئی خیابانی به دل‌شان اوفتاده بود جهت تشکر از الطاف یانکی‌ها‌ جنبش‌های چپ،  انسان‌محورهای دمکرات،  لیبرال‌ها،  و ... را در ایران به جرم وابستگی به آمریکا سرکوب کردند!   از سوی دیگر،  همین آمریکا و اروپای «متمدن» زمینة لازم را فراهم نمودند تا ملایان با بهره‌گیری از مزخرفاتی که «شارژه دافرهای» انگلیسی از دورة‌ شاه‌وزوزک در نجف و کربلا به مراجع تقلید اماله کرده بودند،  کارگاه‌ کربلائی‌سازی و حاجی‌‌بازی دائر کنند،   و راه هر گونه تحول اجتماعی را بر ملت ایران ببندند.   در این شرایط گام نهادن ایرانیان به کنونیت‌های روابط جهانی «حرام شرعی» اعلام شد؛   راه «بهشت» نیز می‌دانیم چیزی نبود جز حمایت از جنگ یانکی بر علیه ارتش سرخ در افغانستان!   خلاصه،   فهرست خدمات شیعة اثنی‌عشری به منافع غرب به مراتب طولانی‌تر از این حرف‌‌هاست.  

کودتاچیانی از قماش ابوالحسن بنی‌صدر،  ابراهیم یزدی،  علی خامنه‌ای،  محمد خاتمی و قبیلة خمینی که در این بده‌بستان‌ها نقش‌آفرینی کردند،   مسلماً در شرایطی نبودند که بعداً به قول خمینی «توی دهن آمریکا بزنند!»   این تودهنی را آخوند با تکیه بر حمایت‌ یانکی به منافع ملی ایرانیان زده.   خلاصه بگوئیم،   دولت آمریکا که چهارگوشه جهان را به آتش کشیده،   از یک ملای زیردم‌دریدة وامانده «تودهنی» نمی‌خورد.   «ما رابطه با آمریکا را نمی‌خواهیم» به این معنا بود که نمی‌خواهیم ارتباط روحانیت شیعه و حکومت اسلامی با ارتش آمریکائی شاهنشاهی و ساواک 28 مردادی علنی شود.   این «ارتباط» از منظر تبلیغاتی نمی‌بایست وجود داشته باشد،   تا آخوند بتواند تحت عنوان «نبرد با آمریکا» تمامی بنیة اقتصادی،  مالی،  انسانی و صنعتی کشور را از میان برداشته،   هر گونه مخالفتی با حکومت قرون‌وسطائی و مسخره و ضدانسانی را در داخل کشور سرکوب کند.  در غیراینصورت روابط بین‌الملل به واشنگتن اجازه نمی‌داد در افغانستان مرکز تولید تروریست «افتتاح» کند و تحت عنوان فرائض شیعة اثنی‌عشری،   کشور ایران را به پشت‌جبهة همین مرکزیت «جنایت‌سالاری» تبدیل نماید.   این بود «رموزی» که در جملة خمینی دجال پنهان بود و در عمل،  شعار «نبرد با آمریکا» در ارتباط مستقیم با همین وابستگی‌ها بعدها از حلقوم شبکة ولایت‌فقیه بیرون زد.   

ولایت‌فقیه جهت پنهان داشتن ننگ کودتا،  و همکاری‌های جنایتکارانة ملا با سازمان‌های غارتگر و جنایت‌پیشة آتلانتیست،   چهار دهه تلاش کرده تا با شعارهای پوچ،  ملت ایران را منکوب کند.  و همین شبکه،   اینک تفنگ را از این دوش به آن یک انداخته؛   از خاک‌ریز «خودی» بیرون آمده،  و در خاک‌ریز به اصطلاح «دشمن» نشسته!    بله،  کار بجائی رسیده که پس از نرمش قهرمانانه،  به قول خودشان،   اینک می‌خواهند «چرخش قهرمانانه» هم بکنند!   ولی این چرخش قهرمانانه به همان اندازه نشان وابستگی و پیشخدمتی در آستان آتلانتیسم است که آن «نبردهای» رسانه‌ای پیشین!

جالب اینجاست!  شبکة خررنگ‌کن تبلیغاتی آتلانتیست اینک دست همان‌هائی را گرفته و جلو آورده که کورکورانه،   با شوری کودکانه،   اگر نگوئیم «احمقانه و مزورانه» دل به «نبرد با آمریکا» خوش کرده بودند.  آتلانتیسم می‌خواهد از این حضرات طرفداران «رابطة منطقی و حقوقی با آمریکا» بسازد!   ولی علیرغم فروپاشی اتحادشوروی،   و تغییرات گسترده در اروپا،  آسیا و آفریقا،   بسیاری واقعیات «سیاسی ـ  استراتژیک» از چهار دهة پیش تاکنون به هیچ عنوان تغییر نکرده.   به عبارت ساده‌تر،   روابط سیاسی و اقتصادی مشتی کودتاچی که در مرزهای روسیه به بحران‌سازی در رکاب واشنگتن مشغول‌اند،   امروز به همان اندازه از حساسیت برخوردار است که دیروز.   این روابط نمی‌تواند صرفاً متغیری از تحولات داخلی و ساختاری در یک حکومت دست‌نشانده تصور شود.  ولی گویا برخی محافل در سپاه پاسداران از درک این اصل اساسی عاجزند.  و در همین راستا تشکیلاتی که تحت عنوان «مركز مطالعات خليج فارس» فعال شده ـ  این تشکیلات از زیر مجموعه‌های سپاه پاسداران به شمار می‌رود ـ  در کانال تلگرام خود مطلبی منتشر کرده و در آن عملاً از علی خامنه‌ای می‌خواهد تا با قبول هماهنگی با سیاست‌های اوباما،   راه ورود حکومت اسلامی را به «اقتصاد جهانی» باز کند:   

«دولت اوباما با تصویب قانون محدودیت مسافرتی به آمریکا فشار آزاردهنده‌ای علیه ایران اعمال می‌کند.  [...] اکنون نوبت رهبر ایران است که در پاسخ دیپلماسی اوباما،  یا دستور مذاکرات علنی با هدف عادی سازی روابط دیپلماتیک را صادر کند،  یا از خیر بخشی از دستاوردهای اقتصادی پس از برداشته شدن تحریم‌ها بگذرد.»
منبع:  پیک نت،   مورخ 3 دیماه سالجاری

ولی اگر خشتِ «کج‌ اوفتادة» حکومت اسلامی،  روزگاری به ملا امکان داد تا به بهانة قطع «فرضی» رابطه با آمریکا برای ملت ایران کابوسی به نام حکومت اسلامی بسازد،  امروز حکومت اسلامی نمی‌تواند با تکیه بر همین «خشت لعنتی»،   دست‌اندرکار ساختمان رفیع «روابط حقوقی» با واشنگتن شود.    نخست اینکه،   تشکیلات حاکم در واشنگتن آنقدرها علاقه‌ای به روابط حقوقی ندارد؛  حکومت اسلامی نیز مسلماً ترجیح می‌داد عین موش کور در همان سوراخ «نبرد با آمریکا» بماند و ملت ایران را نیز «زنده به گور» نگاه دارد.  در ثانی،   در برخورد دولت آمریکا با جهان ابهامی نمی‌بینیم،   ایندولت مجموعه‌ای است کودتاپرور و آشوب‌گر،   و منافع ایالات‌متحد همچنانکه تا حال در تمامی مناطق جهان دیده‌ایم،   به بهترین وجه ممکن از طریق آشوب‌آفرینی و جنگ‌افروزی تأمین می‌شود.   همکاران و کارگزاران این جنگ‌افروزی‌ها نیز همان‌ها هستند که در اقصی‌نقاط جهان تحت عناوین «دهان‌پرکن» با دست‌های پر مهر سازمان سیا،   دولت،  انقلاب،  سازمان و ... به راه می‌اندازند.   خلاصه بگوئیم،  آمریکا با جلو کشیدن حکومت اسلامی به عنوان «طرف» رسمی صحبت،  فقط گره در کار خود می‌اندازد.   خصوصاً که تشکیلات موجود در حکومت اسلامی از هیچ نظر قادر به ادارة روابط حقوقی در چارچوب مقررات بین‌المللی نیست؛   باندهای حاکم در این حکومت را برای لات‌بازی،  چپاول،  درگیری‌های خیابانی،  شرخری،  کتک‌کاری و شکنجه و دزدی به میدان آورده‌اند.   خلاصه،  کار این «بز» نیست خرمن کوفتن!

همانطور که بارها گفته‌‌ایم،    واشنگتن فقط در صورت رودرروئی با قدرت‌های بزرگ جهانی و به دلیل وحشت از شکست استراتژیک و نظامی،   تن به مذاکرات و یا به قول خودشان «احترام به موازین حقوقی» می‌دهد.   در غیر اینصورت،  نمونه‌های سوریه،  عراق،  لیبی،  افغانستان و ... نشان داده که جنگ،   محبوب‌ترین گزینة ایالات‌متحد در روابط بین‌الملل بوده و هست.  و ساختار اقتصادی حاکم بر اینکشور نیز جز جنگ نمی‌جوید.
 
در نتیجه،  اگر آمریکا امروز در ایران «متین و منطقی» شده،   به دلیل تهدیدات نظامی‌ای است که تا مغز استخوان‌اش را منجمد کرده.   «متانت» سیاسی آمریکا را نمی‌باید نتیجة تلالو انوار خورشید الهی در پشم مقام‌معظم،   ته‌ریش کثیف فلان پاسدار و بسیجی،  و یا انگشتر عقیق بهمان سردار جستجو نمود.   و حکماً تغییر در استراتژی‌های ایالات‌متحد نیز برخلاف توهمات «مرکز مطالعات خلیج‌فارس» نمی‌تواند بازتابی از موضع‌گیری‌های علی خامنه‌ای تلقی گردد.   آمریکا به «مذاکرات هسته‌ای» پای گذارد چرا که،   در غیراینصورت محافل حاکم در ایالات‌متحد مجبور بودند از منظر استراتژیک،  اقتصادی و حتی نظامی ضرباتی به مراتب مهلک‌تر از تبعات این «مذاکرات» متحمل شوند.

حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر ایالات‌متحد خواستار مذاکرات نبوده،   و حکومت اسلامی نیز اصولاً پتانسیل لازم جهت بهره‌برداری از چنین مذاکراتی را ندارد،   کدامین قدرت‌ها در این میان اعمال نظر می‌کنند.  کدامین قدرت‌های جهانی حاضر نیستند که پایان تحریم‌های اقتصادی بر علیه ملت ایران به معنای حضور بلاواسطة شبکه‌های کارچاق‌کنی،  جاسوسی،  یارگیری و لات‌بازی عوامل اتحادیة اروپا و اربابان یانکی‌شان در مرزهای جنوبی روسیه شود؟   

طی چند ماه آینده مسلماً در سیاست کشور آمریکا،   جمهوریخواهانی که در حال حاضر با در دست داشتن اکثریت کنگره در ساخت‌وپرداخت قوانین جدید «ویزا» دست داشته‌اند،   نقشی به مراتب تعیین‌کننده‌تر از دمکرات‌ها ایفا خواهند نمود.   در نتیجه،  منطق حکم می‌کند که قانون جدید «ویزای» آمریکا را نه در مقام «شاخ‌درشاخ» شدن‌های علی خامنه‌ای با اوباما،   که در مسیر سیاست درازمدت ایالات‌متحد در خاورمیانه بررسی نمود.   سیاستی که در چارچوب شرایط فعلی بیش از آنچه بعضی‌ها دوست دارند،   تحت‌تأثیر منافع روسیه،  چین و هند تنظیم خواهد شد. 

اوباما در برابر روسیه بارها و بارها مجبور به عقب‌نشینی شده،   و به استنباط ما توشیح شتابزدة «قوانین جدید ویزا» از سوی وی،   یکی از همین عقب‌نشینی‌ها می‌باید تلقی شود و دلیل هم روشن است.  گسترش بی‌رویة روابط اقتصادی،  مالی و حتی ارتباطات بین ساختار مفلوک و بی‌برنامه و استعماری‌ای به نام حکومت اسلامی با جهانیان ـ  بخوانید با کشورهای سرمایه‌داری غرب ـ  فقط به این معنا خواهد بود که غرب رسماً دست به ادارة امور ایران بزند.   چرا که،   دولت ایران فاقد ساختار اداری و تشکیلاتی لازم جهت «مانیتورینگ» چنین عملیات گستردة اقتصادی و مالی است.   و در این میانه،  فدراسیون روسیه قبول نخواهد کردکه پایان فصل تحریم‌های استعماری بر علیه ایران به معنای گسترش حضور سیاسی و تشکیلاتی اعضای سازمان ناتو در مرزهای جنوبی‌اش تحلیل شود.   بارها و بارها در مطالب این وبلاگ گفته‌ایم که دوران جابجائی‌های هول‌هولکی و لات‌بازی‌های گذشته ـ  میرپنج،  دولت قوام،  مصدق‌السلطنه،  خمینی،  بنی‌صدر،  جنبش‌سبز،  و ... ـ   حداقل در ایران برای آمریکائی‌ها دیگر سپری شده.   اگر ایالات‌متحد خواستار حضور در فضای کشور ایران است،   اینکار را می‌باید در چارچوب قبول مسئولیت خود در قبال تغییر پایه‌ای در ساختار و کردار و برخوردهای سیاسی،  اجتماعی و فرهنگی عمال علنی و پنهان واشنگتن در حکومت اسلامی صورت دهد.    ظاهراً واشنگتن چنین برخوردی با مسائل ندارد.   برای اوباما و مسلماً همتایان جمهوری‌خواه او،   ایران همان «پل‌پیروزی» کذاست؛   با این تفاوت که دیگر جای اتحادشوروی به عنوان حامی اصلی این نگرش استعماری در صحنة سیاست جهانی خالی مانده.   در همین راستا می‌باید اضافه کنیم که سفرهای اروپائی حسن روحانی نیز با در نظر گرفتن واقعیات اقتصادی،  تشکیلاتی و سازمانی موجود در حکومت اسلامی،   اگر هم تحقق یابد،   نتایجی که محافل حاکم در ایران انتظار دارند به دست نخواهد داد.   خلاصه،  نرمش و چرخش قهرمانانه که هیچ،  این بار سنگین را «مالش قهرمانانه» هم به مقصد نخواهد رساند.   



۱۰/۰۱/۱۳۹۴

بن‌بست در پل پیروزی!







خبر خروج گستردة سپاه قدس از دوکشور سوریه و لبنان چند روزی است که توسط خبرگزاری‌ها به صور مختلف مخابره می‌شود.   و هم‌زمانی خروج گردان‌های نظامی جمکران از ایندو کشور،   با قتل «سمیر قنطار»،   از مهم‌ترین عوامل وابسته به حکومت اسلامی در جنبش «حزب‌الله لبنان» به این گمانه دامن می‌زند که دیدار ولادیمیر پوتین با علی خامنه‌ای آنی نبوده که رسانه‌ها وانمود می‌کنند.   در واقع،   با در نظر گرفتن تبعات این دیدار،   مواضع اتخاذ شده توسط کرملین،   نه نشانة نزدیکی مواضع روسیه به حکومت جمکران است و نه می‌تواند به عنوان وزنه‌ای جهت گسترش نفوذ حکومت ولایت‌فقیه در منطقه تلقی گردد.   به عبارت ساده‌تر،   به نظر می‌رسد ولادیمیر پوتین رسماً به علی خامنه‌ای پیرامون نقش گردان‌های مسلح حکومت اسلامی در سوریه و لبنان هشدار داده.   هشداری که به استنباط ما در زمان مقتضی گروه‌های مسلح جمکران در عراق را نیز شامل خواهد شد.   در وبلاگ امروز بررسی نقش جمکران در سوریه و لبنان الزامی می‌شود و در راستای این بررسی،   نگاهی شتابزده خواهیم داشت به شکل‌گیری استراتژی‌های ضدایرانی آمریکا طی سال‌های گذشته،  و نهایت امر می‌پردازیم به تنها گزینة موجود واشنگتن در ایران.  پس نخست بپردازیم به شکل‌گیری حکومت اسلام سیاسی و نقشی که این حکومت طی چند دهة اخیر در عراق،  سوریه و لبنان ایفا کرده.

از نخستین روزهای به قدرت رسیدن باند کودتای 22 بهمن 57 در تهران،  روشن بود که محفل کودتا را جهت داغ‌تر کردن تنور استراتژی‌های منطقه‌ای غرب به قدرت رسانده‌اند.  و اینکه،  در استراتژی‌ای که توسط سازمان سیا برای حکومت اسلامی تنظیم شده،   شعارهای مسخره  از قماش «نبرد با آمریکا‌؛  مرگ بر اسرائیل؛  و ...»  به همان اندازه کاربرد پیدا ‌کرده که تبلیغات شبکه‌های خبرسازی غرب پیرامون «انقلاب شکوهمند اسلامی!»    بله،   کم نبودند و نیستند بادمجان ‌دورقاب‌چینان غرب که تحت عنوان مفسر و تحلیل‌گر و روشنفکر و غیره هر دم دمب این «انقلاب» را به صور مختلف در پشقاب انداخته و می‌اندازند.   و در مملکتی که واپس‌ماندگی تفکر اجتماعی یک واقعیت غیرقابل انکار به شمار می‌رود،  مشتی «شخصیت» فرضاً علمی با مهر دانشگاه‌های جرج واشنگتن و سوربن و کمبریج و ... همان ترهاتی را که در خلای حوزه‌های علمیه بر زبان شیخ پشم‌الدین‌ها جاری می‌شد،  به زبان‌های زندة فرنگی به خورد «دانش‌پژوهان» داده و می‌دهند!   اینچنین است که احدی «حقانیت» این به اصطلاح «انقلاب» را به زیر سئوال نمی‌برد،  چرا که،   عوام را آخوند به زنجیر دین و صحرای کربلا گرفتار آورده؛    قلادة «خواص» کم‌سواد و مدرک‌پرست را هم «پروفسورهای» فرنگی محکم به دست گرفته‌اند.  

در عمل،  بر اساس این سناریوی هولناک سیاسی که به روی صحنه آوردند،   شبکة خبرسازی غرب پیش‌فرض‌های یک قشر مذهب‌زده،   قرون‌وسطائی و خشک‌فکر را با «عظمت» فرضی یک انقلاب که در واقع کودتائی بیش نبود،  تلفیق می‌کرد و از آن عارضه‌ای بیرون می‌کشید که به قول خودش فرهنگ «شیعة اسلامی» نام داشت!   ولی این عارضه هر چه بود،   به هیچ عنوان نمی‌توان بر آن نام «فرهنگ» نهاد.   چرا که ویژگی‌های پایه‌ای و اساسی فرهنگ را ندارد؛  فاقد قابلیت گسترش،  تعمق و تطبیق است،  و صرفاً بر مجموعه‌ای پیش‌داوری‌های قشری،  و شماری آداب و رسوم قرون‌وسطائی تکیه کرده.   این ضدفرهنگ،  نه ایرانی است و نه اسلامی؛   چرا که،   نمونه‌های هم‌سان آن را در تمامی کشورهای واپس‌ماندة جهان از شرق تا غرب می‌توان یافت.   و نهایت امر،  این «عارضه» با کنونیت جامعة بشری هماهنگی نشان نمی‌دهد،  چرا که،   فاقد بعد انسان‌محوری است.   خلاصه بگوئیم،   این عارضه مستقیم از لابراتوار سازمان سیا بیرون کشیده شده بود،  و هدفی جز هبوط و سقوط ملت ایران در آن متصور نبوده و نیست. 

مشتی ارباب مفتخور دین،   این «عارضة» شوم را دو دستی چسبیدند و با چند «الله‌اکبر» پشت‌بامی و چند «مرگ بر این و آن» خیابانی برای خلق‌الله از آ‌ن «ایدئولوژی» ساختند!   اسم‌اش را هم گذاشتند ایدئولوژی دینی!  پر واضح است که اینهمه داستان و حکایت برای پر کردن جیب لات‌الله و به قدرت رساندن روح‌الله نبوده؛    قضیه بیش از این‌ها ریشه داشت.   پیروزی ملا و بچه‌ملا بر ارتش سرخ در افغانستان؛   شعار جنگ، جنگ تا پیروزی در جبهة عراق و به خاک و خون کشیدن میلیون‌ها انسان؛‌  قتل‌عام مخالفان «عارضة شیعی‌مسلکی» در داخل کشور و ‌صاف کردن جاده جهت استراتژی‌های گستردة عموسام در منطقه؛   چپاول منابع انسانی کشور در قالب تولید انبوه «پناهنده»؛   چپاول منابع طبیعی ایران از طریق گسترش شبکة اقتصاد زیرزمینی،  با شعار مخالفت با صادرات نفت خام و ... و نمونه‌ها فراوان‌تر از این‌هاست.          

ولی آیا تا حال این سئوال مطرح شده که،   چرا حکومت اسلامی جمکران در همة زمینه‌هائی که به رفاه و سعادت عمومی،   ارتقاء سطح زندگی،   افزایش تولیدات و صادرات،  کنترل مرزهای کشور،  مبارزه با قاچاقچیان و ... مربوط می‌شود به سختی شکست می‌خورد؛   ولی آنهنگام که به صادرات اوباش و تفنگ‌چی به کشورهای مختلف و فضولی در امور دیگر کشورها و شرکت فعال در کشت‌وکشتار ملت‌های منطقه همگام با قدرت‌های استعماری می‌رسیم،  همین حکومت جمکران که قادر نیست یک قرص آسپیرین تولید کند،   «طرف» صحبت جهانیان می‌شود؟!   این سئوالی است که زمانیکه پای به بررسی تحولات کشور می‌گذاریم منطقاً می‌باید مطرح کنیم.   روی سخن با آن‌هاست که همچون حزب توده،   کارگزاران و لات‌ولوت‌های سپاه و بسیج و جبهه‌ملی و نهضت عاظادی و ...  این روزها برای گربه‌رقصانی‌های «انتخاباتی» پشم‌شان خیلی برق اوفتاده.

در همین راستاست که می‌باید به بررسی نقش جمکرانی‌ها در بحران‌های سوریه و عراق بپردازیم.  این واقعیت که دولت‌ها نمی‌توانند در برابر درگیری‌های نظامی در منطقه‌شان بی‌اعتنا باشند و می‌باید نهایت امر اتخاذ مواضع کنند غیر قابل تردید است.   ولی اینکه هر گاه در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی بحرانی نظامی به راه می‌افتد،   حکومت جمکران مواضعی بی‌نهایت گنگ،  مشکوک و مبهم اتخاذ می‌کند،  نشان اقتدار نیست.   این موضع‌گیری‌ مبهم نشان می‌دهد که حکومت اسلامی دنباله‌رو است؛   آتش‌بیاری می‌کند؛   و نهایت امر فاقد یک استراتژی منطقه‌ای است.  و نبود استراتژی منطقه‌ای نشانة اقتدار نیست؛   کاملاً بر عکس!  از وابستگی به قدرت‌های فرامرزی حکایت دارد.   بهترین نمونة وابستگی حکومت اسلامی به استعمار غرب را در عراق می‌بینیم.              

پس از به قدرت رسیدن محفل نئوکان‌ها و جرج والکر بوش در ایالات‌متحد،   نقش حکومت ولایت‌فقیه در عراق روشن بود.   حمایت از سیاست‌های اتحادیة اروپا در راستای فراهم آوردن زمینة مناسب جهت تجزیة عراق به سه منطقة کرد و شیعه و سنی.   در همین راستا شاهد حمایت تهران از شیعیان جنوب و دولت قبیله‌ای بارزانی در کردستان عراق هستیم.  و همین دولت به اصطلاح «خودمختار» بارزانی است که بعدها به دلیل شکست سیاست‌های تجزیه‌طلبانة غرب دست‌های‌اش از آستین دادوستد با سازمان‌های اسلامگرا در سوریه بیرون می‌آید.   خلاصه،   کاشف به عمل می‌آید که دولت کذا در دزدی نفت و فروش آن به قاچاقچیان غربی،  و نهایت امر تأمین بودجة عملیات مزدوران اروپائی در سوریه نقشی کلیدی ایفا ‌کرده.    

در مورد شیعیان عراق نیز نقش دولت ولایت‌فقیه روشن بود؛  حمایت از الهامات تمامیت‌خواهانة شیعیان اینکشور تحت عنوان حمایت از نظرات «اکثریت قومی و مذهبی!»  اینهمه با علم کردن مشتی ملای شیعه در مناطق جنوبی و مرکزی عراق!   به همین دلیل نیز هنوز شاهدیم که قسمت عمدة ذخیرة ارزی کشور،   در میعادهای «زیارتی شیعیان» به اعزام مزدوران رنگارنگ رژیم به مناطق مختلف عراق اختصاص داده می‌شود.   به شیوه‌ای که طی مراسم عزاداری اخیر،   دولت حسن روحانی با افتخار تمام ادعا می‌کند که دو میلیون زائر به عراق «اعزام» کرده‌ایم!   گروهی با اتوبوس و حتی کامیون به عراق رفته‌اند،  جماعت پول‌دارتر و پارتی‌دار را نیز با هواپیما فرستاده‌اند:

«دبیر انجمن شرکت‌های هواپیمائی با اعلام اینکه روزانه حدود ۸ هزار زائر با حمل و نقل هوائی‌ به عراق اعزام می‌شوند‌، پیش‌بینی کرد:  در ایام اربعین امسال،  ۱۴۰ هزار زائر با حمل و نقل هوائی جابه‌جا شوند.»
منبع:  بولتن‌نیوز، مورخ  8 آذرماه سالجاری.     

آنان که با ابعاد لوژیستیک جابجائی 140 هزار مسافر با هواپیما آشنائی دارند می‌دانند که چه مبالغ نجومی‌ای برای این جابجائی‌ها هزینه شده است.   البته سیاستگزاری‌هائی که حکومت ولایت فقیه در عراق عهده‌دار شده،   همچون نمونه‌های‌اش در ایران،  تحت عنوان احترام به فرائض دینی شیعیان اعمال می‌شود!  حکومت جمکران هرگز نخواهد گفت که،  این عملیات برای به ارزش گذاردن سیاست‌های قوم‌گرائی و تجزیه‌طلبی عموسام در عراق به اجرا در می‌آید.  و مسلم است که اگر این فریضه‌ها آب به آسیاب برخی سیاست‌ها نریزد قابلیت اجرائی خود را نیز از دست خواهد داد.    به طور مثال،   در آغاز بحران سوریه نیز تهران حضور اوباش مسلح خود را در اینکشور تحت عنوان حمایت از «زائران‌» و حفاظت از اماکن مقدس شیعیان مطرح می‌کرد.   حال با توجه به کاهش شمار نظامیان جمکرانی‌ در سوریه این سئوال مطرح می‌شود که حمایت از زائران بر عهدة چه کسانی خواهد بود؟   و اینکه اماکن مقدس و عزیزتر از جان علی‌ خامنه‌ای را چه گروه‌هائی از حملات  داعشی‌های جنایتکار و خرابکار حفاظت خواهند کرد؟    

نمونه‌های «زیارتی» عملیات نظامی حکومت ولایت‌فقیه به صراحت نشان می‌دهد که چگونه یک حکومت وابسته به غرب،  مذهب و تعلقات مذهبی را در عراق و سوریه به اهرمی جهت گسترش سیاست استعماری آتلانتیست‌ها تبدیل کرده.   به عبارت دیگر،  حکومت جمکران دقیقاً همان مسیری را در اینکشورها طی کرده که چهار دهه است در ایران دنبال می‌کند.  در ایران تمرکز یک حاکمیت فاشیست مورد نظر بود،  و در عراق و سوریه پیشبرد اهداف آتلانتیسم از طریق تجزیه‌طلبی امکانپذیر می‌شد.  در نتیجه ولایت‌فقیه در ایران تمرکزگرا شد،  و در عراق و سوریه به حمایت از تجزیة اینکشور‌ها «همت گماشت!»‌   اروپای غربی مزدور مسلمان و مسیحی به شمال سوریه اعزام می‌کرد ـ  مسلمانان طرفدار داعش بودند،  و مسیحیان نیز گویا «داوطلبانی» بودند جهت مبارزه با داعش؛   آمریکائی‌ها کردهای سوریه،   عراق و ترکیه را مسلح می‌نمودند تا بساط «کردستان بزرگ» به راه اندازند؛   جمکرانی‌ها هم آب به آسیاب شیعه‌بازی می‌ریختند تا بالاخره پروژة عموسام هر چه هست از آب و گل درآید.  و این بود واقعیت امر در سوریه،   خارج از تمامی پروپاگاندهای موهوم و گمراه‌کنندة شبکه خررنگ‌کن آتلانتیست!    

ولی حال اگر مسکو قلم پای ولایت‌فقیه را در سوریه خرد کرده،   و قاسم سلیمانی و هنگ‌های وابسته به سپاه قدس،‌   «زنده یا مرده»،  باید گورشان را از سوریه گم کنند،  و بزودی از عراق نیز اخراج خواهند شد،   تکلیف ولایت‌فقیه در مسائل منطقه‌ای چه خواهد بود؟   این سئوالی است که مطرح کردن‌اش مسلماً چند گره به ابروی رهبر جمکرانی‌ها خواهد انداخت.    واقعیت را بخواهید باید گفت که آمریکا تا آنجا که به نقش‌پذیری‌های آخوند شیعی‌مسلک در چارچوب نیازهای استراتژیک واشنگتن مربوط می‌شود به آخر خط رسیده.   امروز حکومت جمکران دقیقاً در همان بن‌بستی که حکومت میرپنج در آستانة جنگ دوم،   و حکومت آریامهر در هنگامة بحران نظامی افغانستان با آن روبرو بودند فروافتاده.  

آمریکا مشکل می‌تواند با حفظ مواضع گذشته‌اش،   برای حکومت ملایان نیز نوعی نقش‌آفرینی در خیمة جنگ‌افروزانة خود محفوظ نگاه دارد.   بیرون کشیدن مهر‌ه‌های بحران‌ساز رژیم از قماش‌ رفسنجانی،  خاتمی،  حسن خمینی و دیگر پادوهای غرب تحت عنوان «انتخابات» نمی‌تواند برای آمریکا آبی گرم کند.  چرا که این موجودات فقط هنگام انعکاس دادن به عربده‌های اصولگرایان و بیت‌رهبری می‌توانستند برای خود کسب «آبرو» کنند.   از سوی دیگر،  تغییر رژیم در ایران به شیوه‌ای که رضامیرپنج و آریامهر را یک‌شبه کله‌پا کردند دیگر میسر نیست.  در نتیجه،   به قول فرانسوی‌ها،  آمریکا می‌خواهد «از کهنه،   نو بسازد!»  و از امثال رفسنجانی،  خاتمی و دیگر اراذلی که دست‌های‌شان به خون هزاران ایرانی آلوده است،  رهبران خردمند و صلح‌طلب و خصوصاً «آزادیخواه» خلق کند.  ولی برای آمریکا خبر بدی آورده‌ایم،   عربده‌های اصولگرائی بزودی به پایان خود می‌رسد،   و این واقعیت علنی خواهد شد که تغییر شخص خامنه‌ای در رأس این «هرم پشک» نخواهد توانست،   هم ساختار ضدانسانی رژیم اسلامی را در ایران دست‌نخورده نگاه دارد،   و هم زمینة مناسب جهت خدمتگزاری فقهای شیعه در آستان واشنگتن را فراهم آورد.   

آمریکائی‌ها اگر دست روی دست بگذارند به همان نتایجی در ایران خواهند رسید که در سوریه،  ترکیه و عراق رسیده‌اند.   با تصویب قوانین ضدایرانی در کنگره و هیاهوی مسخرة سیاسی هم نمی‌توانند به  حمایت از عروسک‌های کوکی و عمامه‌برسرشان ادامه دهند؛   واشنگتن چه بخواهد و چه نخواهد تغییر سیاست در ایران غیرقابل اجتناب است.