در شرایطی که «مذاکرات هستهای» در ردههای متفاوت در جریان است، و توافق هستهای نهایت امر میباید در مسکو و
واشنگتن به تقسیمی نوین از «مناطق نفوذ» منجر شود، شاهدیم که «بحران مالی» در یونان همچنان پیش
میتازد، و مهمتر از همه اینکه، عملیات تروریستی در سراسر کشورهای حاشیة
مدیترانه «غوغا» به راه انداخته! قتلعام
گروهی توریست در پلاژهای کشور تونس اگر تازهترین عملیات آدمکشی به شمار میرود، مسلماً آخرینشان باقی نخواهد ماند. و آنها که ماهها در مدح و ثنای نمونة موفق
«بهار عرب» ـ تونس ـ خصوصاً در «بیبیسی»
به قلمفرسائی و سخنپردازی اشتغال داشتند،
امروز ناچارند مواضع مناسبتری ارائه کنند، باشد که در تحلیلهای کشکی و شکمیشان از مسیر
تحولات جهانی به دور نیفتند.
با نیمنگاهی به مجموعه تحولات دو هفتة اخیر، به صراحت میبینیم که روند مسائل نقشی هر چه
مهمتر به بنیادگرائی اسلامی اعطاء کرده. حال این
سئوال مطرح میشود که این گروههای خرابکار جهت دستیازیدن به این عملیات وحشیانه از
کدامین شبکهها و مسیرها، اگر نگوئیم از کدامین «کورهراههای» دیپلماتیک، به
لوژیستیک اطلاعاتی و نظامی مورد نیازشان دسترسی پیدا میکنند؟ این عملیات که در مسیر تبلیغات جهانی، برخاسته
از احساسات جریحهدار شدة مشتی ماجراجوی خشکفکر با نگرش قرونوسطائی معرفی میشود، با تکیه بر کدام امکانات واقعی و مادی توانسته
با این شدت و حدت تا این مرحله به پیش تازد؟
به صراحت بگوئیم، پیش راندن یک عملیات
گسترده در ابعادی که عملاً چندین کشور،
اگر نگوئیم چند قاره را فرا گرفته،
نمیتواند کار مشتی ماجراجوی کلهپوک باشد. چنین عملیاتی نیازمند حمایتهای اطلاعاتی، تشکیلاتی،
سیاسی و خصوصاً لوژیستیکی است که فقط چند کشور جهان قادر به تأمین آن
هستند. در نتیجه، در قفای این به اصطلاح ماجراجویان اسلامگرا میباید
چند پایتخت مهم جهان را جستجو کرد. همین
«پایتختها» هستند که بر اساس نیازهای مقطعیشان گروههای ماجراجو را به جان ملتها
میاندازند، و کار را بجائی میرسانند که
«اعدام انقلابی» روزنامهنگاران در قلب شهر پاریس، و یا قتلعام گروهی توریست از همه جا بیخبر در
کنار دریا «عادی» شود، و آنقدرها مسئلة
فوقالعادهای به شمار نیاید! عادیسازی
خشونت اسلامگرا ریشه در دکترینهای ایالاتمتحد دارد.
در سالهای 1970 میلادی، آنزمان که
محافل ینگهدنیائی، تحت تأثیر عقاید امثال
کارتر و برژینسکی دست به تولید و تکثیر اوباش «اسلامگرا» در آسیای مرکزی میزدند، مسلماً از فکر بکر خود بسیار هم مشعوف بودند. در
عمل، آنچه آنان محاسبه کردند درست از آب
در آمد؛ اتحاد شوروی فروپاشید، و به قول خودشان «سرمایهداری» پیروز شد! ولی اینان فراموش کرده بودند که در دنیای
معاصر و قرن اتم و فضا، «پیروزی» نمیتواند
همچون عهد باستان، به «فروپاشاندن» حریف
محدود شود. چرا که، فروپاشیهائی از این دست در دنیای مدرن به
تحولاتی نوین و معمولاً غیرقابل کنترل تبدیل میشود، که نهایتاً برای «پیروزمندان» دردسرساز خواهد شد.
این فروپاشیها میتواند مشکلاتی ایجاد
کند که دست در دست دینامیسم معاصر جهانی، ساختارهای
پیشین، از جمله همان ساختارهای «پیروز»
را، متزلزل نماید. بله،
کارتر و برژینسکی دنیای امروز را با دنیای چنگیزخان مغول طاق زدند؛ به حساب
خودشان نتایجی را هم که میخواستند گرفتند، ولی دیدیم که چنین نشد. تحولات
امروز در شمال آفریقا بهترین نمونة کوتهبینی محفل «کارتر ـ برژینسکی» است.
ولی بررسی تحولات شمال آفریقا ما را نیازمند بررسی پدیدة اسلامگرائی در نخستین
ویراستهای آن خواهد نمود، و همانطور که
دیدیم برای نخستین بار ریشههای بنیادگرائی اسلامی را واشنگتن در پاکستان، ایران و افغانستان آبیاری کرد. در
افغانستان به دلیل حضور سیاسی و اطلاعاتی اتحاد شوروی، بنیادگرائی نزد افغانها توسط واشنگتن به نوعی
ایدئولوژی سیاسی تبدیل شد. به این
ترتیب، آمریکائیها بین اسلام و الهامات
خارجیستیزانهای که جامعة روستائی افغانستان از سدهها پیش و در تقابل با «کفار» در
قلب خود پرورش داده بود، نوعی «وحدت» ایجاد کردند. در همین
راستا، نخست دارودستة مجاهدین افغان به راه
افتاد، و به تدریج از درون آنان تشکل
«طالبان» بیرون کشیده شد. تشکلی که هنوز هم
در صحنههای داخلی و بینالمللی حضور دارد و علناً به قولی «طرف» صحبت مقامات
بسیاری از کشورهاست!
در پاکستان همین الهامات بنیادگرایانه بر آتش نفرتی روغن میریخت که انگلستان
پس از جنگ دوم، جهت تجزیة هند در صف «پاکها» بر علیه ناپاکان و
«هندوها» به راه انداخته بود. در همین
راستا، کودتای ژنرال چهارستارة آمریکائی، ضیاءالحق که علی خامنهای بعدها از او به
عنوان «برادر دینی» یاد کرد، سازمان یافت تا از طریق پاکستان، زمینة مناسب جهت حمایت نظامی و اطلاعاتی از ماجراجوئی
آمریکائیها در افغانستان اجرائی شود. بیدلیل
نیست که طی 40 سال اخیر گذرگاههای کوهستانی بین پاکستان و افغانستان عملاً تبدیل
به مهمترین شاهرگ «قاچاق اسلحه و مواد مخدر» شده.
در ایران نیز جهت حمایت از عملیات یانکیها در افغانستان بنیادگرائی را به
صورتی که شاهد بودیم به خورد ملت دادند. تحت عنوان «انقلاب اسلامی» طبقة متوسط شهرنشین
خوشخیال آریامهری را که در ارتباطاش با دنیای مدرن، به بنبستهای «اخلاقی ـ اجتماعی» قرونوسطائی
رسیده بود، با وعدههای سرخرمن به خیابانها کشاندند. گروهی آرمانگرای از همه جا بیخبر نیز در کنج
پستوها و روی پشتبامها و زیر پلها، «انقلابهائی» از نوع دیگر روی کاغذباطلهها
نقاشی میکردند؛ این گروه به خیال خود در
یک جنبش جهانی شرکت کرده بود! خلاصه
بگوئیم، از خوشخیالی، بیمسئولیتی و حماقتی که مستشرقین دهههاست نزد
ایرانیجماعت سراغ کردهاند، و در رمان
حاجیبابای اصفهانی به شیرینی تمام به نمایش گذارده شده، یانکی به شیوهای بسیار «زیبا و سرکش» بهرهبرداری
کرد.
بوقهای آمریکا نخست شعارهای خررنگکن و دهانپرکن تحویل دادند: استقلال،
آزادی و ... سپس کار به اینجا رسید
که برای چنین عملیات «عظیم و جهانیای»،
مسلماً یک «رهبری» لازم است. در
جستجوی این رهبری بود که به سرعت به آخوندی وحشیتر و خرتر از همه رسیدیم، کسی که
سوار بر دوش خلقالله «رهبر انقلاب» شد! تا اینجای کار،
آمریکائیها فقط کلیگوئی، گنگگوئی و شروورپردازی از طریق «بیبیسی» صورت
میدادند. ولی جهت پاسخ به نیازهای استراتژیک واشنگتن، به تدریج «اسلام دولتی» میبایست قوالب مورد
نظر استعماری خود را نیز علنی کند. به
این ترتیب، همان آخوند نیمه دیوانهای که
میگفت، من طلبهام و کاری با سیاست
ندارم، از قم به تهران آمد و در ظاهر همه
کارة کشور ایران معرفی شد.
خلاصه، اگر آمریکا در افغانستان با بهرهگیری از واپسماندگی
جامعة روستائی و تلفیق «کافرستیزی» با استقلال و جنگ آزادیخواهانه سیاستاش را پیش
برد؛ در پاکستان کودتاچیان «ضدهندی» را از ارتش
استعماری بیرون کشید و آتش تعصبات تودههای تحریکشده را شعلهور کرد؛ در
ایران نیز حماقت و «آرمانگرائی» مسخرة شهرنشینان آریامهری و جماعت از همه جا بیخبر
را وسیله نمود، تا یک فئودالیسم قرونوسطائی، به
شیوة سلطنتی و تحت عنوان «ولایت فقیه» بر جامعه حاکم کند. تا اینجا، کار درست بر اساس برنامه پیش رفت؛ همانطور که گفتیم اتحاد شوروی فروریخت.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، دوران ماه
عسل یانکیها با اسلامگرایان چند سالی دوام یافت.
خلاصه، اگر محاصرة سرزمینهای باقیمانده از اتحاد شوروی
در اروپای شرقی با گسترش واحد پول یورو و تشکیلات اطلاعاتی و سیاسیای به نام
«اتحادیة اروپا» اجرائی میشد، در
ترکیه، افغانستان، ایران و حتی در چچنی، محاصرة روسیه با تکیه بر همان اسلامگرائی
«ارجمند» ادامه داشت. امالطالبان
ـ بینظیر بوتو ـ دست در دست لشکر طیبه و
«مدارس» در پاکستان حکومت میکرد، طالبان
و مجاهدین در افغانستان هر روز قانونی برای حفظ حجاب و سرکوب زنان «وضع» میکردند، و سپاه پاسداران و ولیفقیه نیز در ایران غوغا
به راه انداخته بودند؛ روسیه به این ترتیب در چارچوب منافع آتلانتیسم
محاصره شده بود! کار بجائی کشید که ترکیه
نیز پای در اسلامگرائی گذارد و تحت نظارت ارتش ناتو لاتولوتهای اخوانالمسلمین
را در ویراست فکلکراواتیشان در آنکارا به قدرت رساندند. ولی آنچه نهایت امر بر این سیاست ضدانسانی
نقطة پایان گذارد حوادث 11 سپتامبر در نیویورک بود. در این روز بود که آمریکا دریافت نمیتواند
بدون تحمل «پاتک»، فاشیسم اسلامگرا را بر
علیه قدرتهای جهانی ـ روسیه، هند و چین ـ بسیج کند و در جهان جنگ «مقدس» به راه بیاندازد.
پس از حوادث 11 سپتامبر، شاهد لشکرکشیهای متعدد یانکیها به کشورهای
دیگر هستیم. لشکرکشیهائی که در نظام
رسانهای، به صورتی مزورانه و واژگونه، به عنوان مبارزه با تروریسم و اسلامگرائی به
خورد افکار عمومی داده میشود. ولی در عمل،
سیاست واشنگتن در اینکشورها فقط به تثبیت دولتها و تشکلهای اسلامگرا
محدود ماند. به عبارت سادهتر، رخدادهای 11 سپتامبر پای اسب شاهوار اسلامگرائی
واشنگتن را شکست، و آمریکا برای حفظ این
شبکة پراهمیت و ضدروسی مجبور شد ارتباط خود را با این بساط انسانستیز، هر چند در قالب تقابلی فرضی رسماً به نمایش بگذارد. در همین راستاست که سیاستهای خاورمیانهای در
دوران جرج والکر بوش عملاً به «تزهیب» رابطة «واشنگتن ـ اسلامگرایان» اختصاص
یافت، رابطهای که نهایت امر هر روز بیش
از پیش مخدوش شد، و واشنگتن کنترل اجزاء
آن را، به نفع دیگر سیاستها از دست داد.
شکست سیاستهای والکر بوش در افغانستان و عراق، نهایت امر کار را به «بهارعرب» کشاند، بهاری که نخستین «گل زهرآلودش» همچون دیگر
میعادها در ایران روئید: «جنبش سبز!» کشف
رمز از ایدهای که در قفای جنبش سبز نشسته،
آنقدرها مشکل نیست؛ جنبش سبز نوعی بازتولید
ساختاری به شمار میرفت. بازتعریفی بود از آنچه آن را «اسلام سیاسی»
معرفی کرده بودند، و همانطور که بالاتر
گفتیم در دوران جرج والکر بوش این اسلام به انتهای خط «بهرهدهی» خود رسیده بود. خلاصه
میبایست حوضی را که آبش «گند» گرفته بود، با آب
تازه پر میکردند. و همچون بسیاری میعادها
در سیاست بینالمللی ایالاتمتحد، نقش آبحوضی به مهرههای حزب دمکرات سپرده
شد.
ولی دیگر دیر شده بود. بهارعرب کاری از پیش نبرد، و فقط
بر پروندههای شکست سیاست آمریکا در افغانستان و عراق، پروندة شکستهای دیگری در ایران، لیبی،
مصر، سوریه، ترکیه و ... و نهایت امر تونس و یمن افزود. خلاصةکلام وضعیت اسب شاهوار اسلامگرائی خرابتر
از آن بود که واشنگتن میپنداشت. و اگر امکان بهرهبرداری از این خرک لنگ و
«معظم» هر روز غیرممکنتر میشد، جفتکپرانیهای «غیرقابل محاسبة» مرکب مذکور که
تحت الهامات دیگر قدرتها اجرائی میشد، هر روز ضربة سنگینتری بر منافع آتلانتیسم وارد
میآورد. به همین دلیل دقیقاً از یکسال پیش، در ماه ژوئن سال 2014 بود که یانکیها به حساب
خود «فکر بکری» کردند! متمرکز کردن اوباش
اسلامگرا در قلب پدیدهای به نام «دولت اسلامی شام و عراق»، اینبار جهت اعمال کنترل و نظارت بر فعالیت
این گروهها. اینچنین بود که داعش با
سرمایه و حمایت و لوژیستیک گستردة آتلانتیسم در منطقة خاورمیانه یکشبه «چشم» به
جهان گشود.
نمیباید اشتباه کرد، آنچه امروز به
عنوان «دولت اسلامی» عراق و شام و ... در نظام رسانهای آتلانتیسم میشنویم، «دولت» نیست؛
کشور نیست؛ «تلاشی» است از سوی سازمانهای اطلاعاتی غرب جهت
تثبیت الهامات و عملیات تروریستهای اسلامگرا. بر اساس
این تبلیغات، حتی اگر این سازمانها در
عمل قادر نباشند «افغانستان جدیدی» پایهریزی نمایند، حداقل در مرحلة رسانهای مدعی وجود چنین
«سرزمینی» میشوند! سرزمینی که گویا «خاستگاه» تمامی تروریسم قابل
تصور «اسلامی» است، و همه چیز در آن بر
اساس فرامین الهی اسلام اجرا میشود. خلاصه، نمونهای است نفرتانگیز از باورهای قرونوسطائی،
که غرب،
البته فقط در رسانهها، مشغول مبارزه
با آن است! ولی علیرغم تمامی تلاشهای فوقالعادة نظامی و
استراتژیک غرب، این خرک قرونوسطائی همچنان «پرقدرت و سبع» بر
تخت نشسته و زلزل به آتلانتیسم «خیره» مانده!
بله،
درست حدس زدید، آتلانتیسم خلقالله
را خر کرده.
با این وجود، تحلیلی منطقی از بساط داعش تحلیلگر را
بالاجبار به این سوی خواهد کشاند که اگر تلاشهای گسترده و چشمگیری همچون جنگافروزی
در دوران والکر بوش و «بهارعرب» در دوران اوباما به بنبست رسیده، چه دلیلی دارد که مضحکة «داعش» در این میانه
پیروز شود؟ مسلم بدانیم،
با در نظر گرفتن روند مسائل، تلاش
آتلانتیسم جهت سازمان دادن به اسلامگرائی سیاسی محکوم به شکست است. این تلاشها چه در قالب «شیعیگری» به اصطلاح
مظلومانة ملایان جمکران، و چه در پهنة سنیگری خاورمیانة عربی، هیچ پاسخی
به نیازهای جهان معاصر نخواهد داد.
خاورمیانه، آفریقای شمالی، آسیای مرکزی و حتی بالکان نیازمند خروج از طرحهای
وحشیانة ایالاتمتحد هستند، اینان برای
همیشه میباید درها را به روی جهان معاصر باز کرده، با خرک
لنگ اسلام سیاسی وداع کنند. و مسئله
همینجاست، چرا که این وداع آغاز شده، و وحشت واشنگتن نیز از همین پروسه است.