۶/۲۵/۱۴۰۲

پروپاگاند و پیت‌حلبی!

 

 

خیزش ملی «زن، زندگی، آزادی» پای در دومین سالگرد خود ‌گذارده،   و علیرغم تمامی از خودگذشتگی‌ها سایۀ شوم حکومت ملایان و کودتاچیان 22 بهمنی هنوز بر سر ملت ایران سنگین است.  چه شده که حکومتی اینچنین پرخاشگر و غیرمسئول،  ناسازگار با روحیۀ ملت،  تا این حد بیگانه با فضای سیاست جهانی می‌تواند با سهولت،  و صرفاً از طریق سرکوب خیابانی بر اریکۀ قدرت باقی بماند؟  ورای اینهمه،  همین حکومت را می‌بینیم که در پی بسط روابط اقتصادی،  ژئواستراتژیک و نظامی با قدرت‌های بزرگ جهانی است! شرایط فعلی را چگونه می‌باید تحلیل کرد؟  این سئوالی است که اغلب تحلیل‌گران وطنی در پاسخ به آن در جا می‌زنند.   گروهی تقصیر را به گردن روسیه و چین می‌اندازد،   گروهی دیگر انگشت اتهام به سوی واشنگتن می‌گیرد،  جماعتی اوپوزیسیون را مقصر می‌داند،  و برخی دیگر مستقیماً ملت ایران،  دین‌خوئی‌ها و ساده‌لوحی‌های عوام‌الناس را هدف قرار می‌دهد.  ولی اغلب تحلیل‌گران اصولاً فراموش می‌کنند که سیاست ایران مجموعه‌ای‌‌ است از تمامی داده‌های بالا.   مجموعه‌ای که سالیان دراز در قرع و انبیق زمان در هم می‌جوشد‌،  و گاه سر از کاسه به در آورده،  به حاکمیت نیز تبدیل می‌‌شود. 

 

اگر اصل بالا یعنی حضور تمامی مسائل گریبانگیر ملت ایران را در ساختار سیاسی تأئید کنیم،  می‌باید اذعان داشت که تحلیل شرایط فعلی کشور به درستی صورت نمی‌گیرد.   نبود تحلیل منطقی و عینی مقصر اصلی در ایجاد تشتت فکری و بحران سیاسی‌ای است که دامن‌گیر ملت شده است.   البته فراموش نکنیم که تحلیل شرایط را ملت‌ها،  یا بر پایۀ ایدئولوژی،  و یا بر اساس تجربیات‌شان صورت می‌دهند.   ولی در این راه،  جهت ارائۀ تحلیلی روشنگرانه،  تاریخچه‌ای متقن و منسجم از گذشتۀ کشور،  یا حداقل،  در دست داشتن نگرشی منطقی از یکصدسال گذشته الزامی است.  به استنباط ما،  نبود همین نگرش منطقی از تاریخ کشور است که به بحران سیاسی فعلی دامن زده.     

 

جای تردید نیست؛  قرن بیست‌ویکم میلادی دورۀ فروپاشی ایدئولوژی‌هاست.  در عمل با فروپاشی اتحادشوروی دیوارۀ مجزا کنندۀ ایدئولوژی‌ها نیز از پایه و اساس فروریخت.  مارکسیسم،  سرمایه‌داری، سوسیالیسم،  لیبرالیسم و ... دیگر محلی از اعراب ندارند.  هر چند در واشنگتن و لندن فروپاشی دیکتاتوری کارگری در مسکو به جشن «پیروزی سرمایه‌داری» تبدیل  شد،  این مسئله هر روز بیش از پیش علنی ‌شده که سرمایه‌داری به شیوه‌ای که طی قرن بیستم شاهد موجودیت‌اش بودیم،  بدون اتحاد شوروی وجود خارجی نخواهد داشت.  سرمایه‌داری‌ نوینی پای به میدان گذارده،  هر چند هنوز ابعاد واقعی آن ناشناخته باقی مانده است.  مسلماً این سرمایه‌داری قرن بیست‌ویکمی نه نومحافظه‌کاری آمریکائی و نئومائوئیسم چینی است،  و نه استبداد روشنگرانۀ پوتینی!  مجموعه‌ای خواهد بود متراکم از تمامی این ایده‌ها،  در چارچوب‌هائی که هنوز به طور کلی مشخص نشده.  در همین راستاست که شاهدیم بسیاری از مناطق جهان در عرصۀ سیاسی،  نظامی،  اقتصادی،  اجتماعی و ... در بلاتکلیفی کامل دست‌وپا می‌زنند.   و مسلم بدانیم تا زمانی که تکلیف «نظم نوین جهانی» مشخص نشود،  ابهامات سیاسی در این مناطق به قوت خود باقی خواهد ماند.        

 

در چنین شرایطی است که ایرانیان،   در داخل و خارج مرزها تلاش دارند کشور را از شر یک استبداد استعماری نجات دهند و در این راستا،   سایۀ سنگینی که بلاتکلیفی‌های ژئواستراتژیک بر مناطق گسترده‌ای از جهان فروانداخته تلاش‌‌های ملت را خنثی می‌کند.  دلیل عدم موفقیت در این راه روشن است،   و بارها به صور متفاوت از آن در وبلاگ‌های مختلف سخن به میان آورده‌ایم.  ایرانیان نیز همچون دیگر ملت‌ها با تجربیات‌شان پای به میدان مبارزات می‌گذارند.   ولی این تجربیات در کمال تأسف نزد ایرانیان،  هم بر پایۀ نگرشی سُست از تاریخ معاصر کشور تکیه کرده،  و هم در جهانی کسب شده،  که دیگر  وجود خارجی ندارد. در مطلب امروز چه از منظر تاریخی و چه در چارچوب بررسی‌ تجربیات گذشته،  هم نگرش‌های ایدئولوژیک را مورد بررسی قرار می‌دهیم و هم به نگرش‌های عامیانه‌تر می‌پردازیم.  

 

سیاست ایران معاصر،   در چارچوب ایدئولوژیک عمدتاً از دو جبهۀ متخالف،   که از قضای روزگار هر دو از محصولات دوران «جنگ سرد» به شمار می‌رفتند تغذیه کرده است؛  مارکسیسم‌لنینیسم و سرمایه‌داری لیبرال.  در ابعادی عامیانه‌تر،‌  ایدئولوژی‌های دیگری نیز به عنوان شاخ‌وبرگ ایندو جریان ایدئولوژیک حضور به هم رسانده‌اند؛  استقلال‌طلبی و خودمختاری اقوام ابزار پیشبرد مارکسیست‌لنینست‌ها ‌شد،  و نگرش کاسب‌کاری،  درویش‌بازی،  اسلام سیاسی و اثنی‌عشری،  و ... نیز تولید ثانویۀ لیبرالیسم مغرب زمینی!   ولی یک اصل در تمامی این ایدئولوژی‌ها غیرقابل تغییر باقی ماند؛   سیاست همیشه از مبدأ قدرت و خصوصاً قدرت «استبدادی» مورد بررسی قرار ‌گرفت.  هیچکدام از این ایدئولوژی‌ها دمکراسی،  آراءعمومی، حقوق انسانی،  و خصوصاً حق قانونی و حقوقی ایرانی را به رسمیت نشناختند.  در واقع،  ایدئولوژی برای تمامی این جریانات صرفاً ابزاری بود تا با تکیه بر آن و در مسیر به دست دادن نتایج ظاهراً «بسیار خوب»،  استبداد و لگدمال کردن حقوق انسانی را به بهترین وجه توجیه کنند.  

 

امروز نیز در چارچوب همین برخورد «بدوی» با مسائل کشور است که شاهدیم به طور مثال، سلطنت‌طلبان بیش از آنچه از حقوق لگدمال شدۀ ایرانیان طی57 سال سلطنت پهلوی سخن به میان آورند،  از «نتایج خوب» استبداد پهلوی اول و دوم برای‌مان داستان سر هم می‌کنند.  و یا اینکه مارکسیست لنینیست‌ها بجای قبول نقش‌پذیری نابخردانه‌شان در تأئید هجمۀ ملایان و غائلۀ استعماری 22 بهمن،  از عملیات قهرمانانۀ «خلق» به رهبری «سازمان» در مصاف با استبداد کمپرادور پهلوی قصه‌ها می‌گویند.  خلاصۀ کلام،  نه سلطنت‌طلب نقش موذیانه و مزورانۀ دربار پهلوی در کسب تقبل اجتماعی برای ملایان را قبول می‌کند،   و نه مارکسیست‌ لنینیست می‌پذیرد که نقش‌آفرینی‌اش در غائلۀ خمینی،  در واقع دنباله‌روی از مطالبات زیرمجموعۀ سلطنت‌ بوده.  نقشی که نتیجه‌اش به ارزش گذاردن همان شبکۀ کمپرادور دوران سلطنت،   اینبار  به رهبری ملایان شده.   

 

خلاصه در شرایطی که ایدئولوژی‌ها در فضای سیاست جهانی به تدریج محو و نابود می‌شوند،  تا جای خود را به ایده‌های نوین بسپارند،  در کشورمان هنوز ایدئولوژی‌پرستی به شیوۀ دوران «جنگ‌سرد» فضای سیاسی را به اشغال خود درآورده است.   از یک سو،  حکومت ملائی اهداف گنگ و ویژۀ خود را در سیاست داخلی به «ارزش» می‌گذارد،   و از سوی دیگر مخالفان‌اش بدون بررسی زیربنای حکومت مذهبی و ارتباط اندام‌وار مذهب با دربار،  هر کدام ساز خودشان را کوک می‌کنند.   نتیجتاً،  ولیعهد پهلوی‌ها که در تمامی سخنرانی‌ها از حقوق ایرانیان «دفاع جانانه» به عمل می‌آورد،  طی مصاحبه با نشریۀ «پلیتیک انترناسیونال» هم‌صدا با مستشرق و ملا و توده‌ای‌ها تأکید دارد که «ایرانیان از اسلام استقبال کردند:»

 

«[...] ایرانیان نیز در کنار اعراب از اسلام استقبال کردند.»

منبع: کیهان لندن، ‌ مورخ 7 سپتامبر سالجاری

 

برخورد شرم‌آور رضا پهلوی با مسئلۀ تقابل تاریخی اقوام ایرانی با اشغالگران، متجاوزان و چپاولگران عرب،‌  به صراحت نشان می‌دهد که پهلوی‌ها از این نوع «تاریخ‌سازی‌ها» که ابزار عروج ملاسالاری در کشور شد،   دست برنمی‌دارند.  ولی به صراحت بگوئیم،  رضا پهلوی با تاریخ ایران آشنائی ندارد.  از سوی دیگر،  وی اصولاً در مسندی قرار نگرفته که بخواهد در مورد تاریخ ایران اظهار نظر کند.  در نتیجه،  اظهارات‌اش را می‌باید صرفاً ایدئولوژیک تلقی کنیم.  وی با این بیانات فضای دین‌خوئی و دین‌پرستی‌ای را که با آن برای امثال روح‌الله خمینی زمینه‌سازی ‌کرده بودند،  بار دیگر احیاء می‌کند؛   این‌بار جهت بازگشت سلطنت!  و بی‌دلیل نیست که اوباش حکومت اسلامی در داخل و خارج کشور با حساب‌های توئیتری به حمایت از سلطنت و شیروخورشید و ... فعال شده‌،  با همان ادبیات اوباش‌پرور از رضا پهلوی حمایت می‌کنند!  چرا که وی رسماً سعی دارد از تهاجم عرب به امپراتوری پارس تصویر دل‌پذیر نیز ارائه دهد.   ولی این نوع برخورد سُست و بی‌پایۀ تاریخی محدود به رضا پهلوی نیست،  در دوران پهلوی دوم نیز رایج بوده؛  به طور مثال آریامهر،  پدر وی نیز چنین می‌گوید:

 

«اسلام کامل‌ترین و مترقی‌ترین ادیان است و ما را از هر مکتب دیگری بی‌نیاز می‌کند!»

منبع: روزنامۀ اصفهان، 18 مردادماه 1349     

 

جالب اینکه،  این بیانات بر زبان فردی جاری شده که از منظر دینی فاقد هر گونه مسندی است،  در نتیجه،  اظهاراتش صرفاً نوعی «پروپاگاند سیاسی» به شمار می‌رود.  آریامهر اسلام‌شناس نبود،  و تا آنجا که اطلاع در دست است بر «دیگر مکاتب جهان» نیز اشراف نداشته.  نتیجتاً این اظهارات نه تنها بازتاب بی‌مایگی گوینده است،  که صرفاً ابزاری است جهت توجیه دین و مذهب رسمی در دستگاه پهلوی.   

 

بله،  اگر به بی‌پایگی نگرش تاریخی در کشورمان،   مجموعه‌ای از ایدئولوژی‌های کشکی و من‌درآوردی و خاله‌زنکی را نیز اضافه کنیم،  به صراحت به دلائل ناکامی خیزش «زن،  زندگی، آزادی» پی‌ می‌بریم.  عدم موفقیت این جنبش در این اصل کلی نهفته که مدعیان «رهبری» آن نهایت امر خواهان نسخه‌‌برداری از غائلۀ خمینی‌ هستند.  این جماعت حتی از طریق بازگوئی مزخرفاتی که زمینه‌ساز «عظمت» روحانیت شیعه شده بود می‌خواهد بر پایۀ همان بحران‌سازی‌ها و ایدئولوژی‌های «بیخ‌دیواری» به خیال خود شاخ غول را بشکند!  

 

ولی اشتباه نکنیم،   این نوع ساده‌انگاری نتیجۀ ساده‌انگاری از نوع دیگری است؛   بازتابی است از سیاست‌های استعماری.  جماعتی که اینک با چند مصاحبه و تظاهرات می‌خواهد یک رژیم استعماری را سرنگون کند،  بر این باور مسخره و بی‌پایه تکیه کرده که گویا در دوران آریامهر نیز مشتی لات‌ولوت با عرعر الله‌اکبر شبانه و زوزۀ «مرگ بر شاه» روزانه،  یک رژیم را در عرض چند ماه سرنگون کرده‌اند!   اینان با الهام از همین الگوی استعماری،   هر گاه پیت‌حلبی‌ یا سطل آ‌شغالی در تهران به آتش کشیده ‌شده،  سایۀ لنین،  آریامهر،  رضامیرپنج،  استالین و ... را در افق به چشم دیده،  بر سر تقسیم غنائم به جان یکدیگر ‌اوفتاده‌اند.

 

این قماش رهبری،  فقط یک هدف را دنبال می‌کند.  در صدد سوءاستفاده از ذلت و نکبتی است که رژیم دست‌ساز استعمار بر جامعه حاکم کرده.   اینهمه جهت کسب مقام «آقائی» برای خود و ابواب‌جمعی‌اش!   جای تعجب نیست که ملت ایران به این نوع رهبری فرصت‌طلب و دروغ‌پرداز که بجای ارائۀ برنامه،  «ادعا» تحویل ‌می‌دهد،  جواب سر بالا بدهد.   برخلاف مستشرقین و جاسوسانی که مرتباً فاصلۀ «تهران ـ واشنگتن» را طی‌ می‌کنند،  و در هر میعاد «عظمت» آمریکا را یادآور شده،  آب به آسیاب «رهبران قلابی» می‌ریزند،  ایرانیان در داخل مرزها سره را از ناسره بخوبی تشخیص ‌داده‌اند.  پروپاگاندهای مسخرۀ رادیوئی در خارج از مرزها پیرزنان خسته،  پیرمردان ناتوان،  جوانان بی‌خبر از همه‌جا در چلوکبابی‌های لوس‌آ‌نجلس و ... را می‌تواند بفریبد،  ولی آن‌ها که در قلب جامعۀ‌ ایران از نزدیک دست بر آتش دارند،  بخوبی می‌دانند و می‌بینند که یک من دوغ چقدر کره دارد. 

 

دوران خمینی و آریامهر متعلق به گذشته است؛  اگر قصد پای گذاردن در تاریخ و ایفای نقشی تاریخی دارید،  هم با گذشتۀ استعماری وداع کنید،   و هم دنیای کنونی و آینده را آنچنان که هست ببینید.  در غیراینصورت خیزش «زن،  زندگی، آزادی» در قلب بایگانی تاریخ به میلیون‌ها جنبش آزادی‌خواهانه‌ای خواهد پیوست که به دست فراموشی سپرده شدند،  و برای ملت‌های تحت انقیاد آینده‌ای به ارمغان نیاوردند.