۷/۲۰/۱۳۹۲

شیردال در کربلا!

 
خبرگزاری فارس،  یکی از شبکه‌های خبرسازی حکومت اسلامی،   جهت توجیه کشمکش  کاخ سفید و کنگرة آمریکا،   با تکیه بر «مقالة یک اندیشکده» ـ  به قلم جورج فریدمن ـ‌  سعی دارد چنین القاء کند که درگیری محافل سیاسی پیرامون «طب ملی»‌ به ایجاد بحران آمریکا منجر شده.   جالب اینجاست که اینبار خبرگزاری کذا،  برخلاف عادت معمول،  یهودستیزی و لات‌بازی‌های رایج حکومت اسلامی را فراموش کرده،   و جهت ماستمالی بحران‌های بین‌المللی رسماً از «اندیشکدة استراتفور تگزاس»،  یکی از نزدیک‌ترین تینک‌تنک‌های وابسته به آنچه جمکرانیان «صهیونیسم بین‌الملل» می‌خوانند «مقاله» منتشر می‌کند!‌  البته بحران و درگیری محافل در قلب حاکمیت ایالات متحد به صراحت نمایان است ولی مقالة پیش پا افتادة فریدمن را بررسی نمی‌کنیم.   در وبلاگ امروز سعی خواهیم داشت گوشه‌هائی از این بحران را که به ایران و مسائل کشورمان مربوط می‌شود بشکافیم.   پس نخست بپردازیم به پدیدة تعطیلی دولت آمریکا!
 
بساط «تعطیلی دولت» در آمریکا در عمل دنبالة همان بحرانی است که پیشتر تحت عنوان «مخالفت» اتحادیة اروپا و بانک‌های تجاری عمدة آمریکا با افزایش کلان بودجه‌های دولتی مطرح شده بود و در قبرس،  یونان و حتی ایتالیا فروپاشانی‌های تماشائی نیز به همراه آورد.    شاهد بودیم که از چند ماه پیش جنجال رسانه‌ای پیرامون موضع‌گیری بانک‌های عمدة تجاری ـ  این بانک‌ها در عمل مراکز اصلی پولشوئی و قاچاق و فروش اسلحه،  مواد مخدر و برده به شمار می‌روند ـ  در مخالفت با افزایش استقراض دولتی در اروپا و بعدها در آمریکای شمالی تبدیل به موضوعات «کلیدی» در اقتصاد جهانی شده!‌   موضع‌گیری‌ای که اصولاً بی‌اساس است و صرفاً بازتابی است از منافع نوین اقتصادی بانک‌های عمده در فضای استراتژیکی که در پی حضور فعال روسیه،  هند و چین در اقتصاد جهانی به وجود آمده. 
 
در نتیجه،  بررسی این بحران از موضع ساختاری در اقتصاد غرب کار را به درازا خواهد کشاند و جهت بررسی مسائل ایران هم الزامی نیست،  و چه بهتر که از آن فاکتور بگیریم.   ولی،  زمانیکه به درگیری محافل مختلف ینگه‌دنیا پیرامون موضع‌گیری‌های نوین اقتصادی،   پروندة علنی کردن روابط با ایران را نیز «سنجاق» کنیم،   نه تنها مسئله به ما ایرانیان مربوط می‌شود که بحران کنگرة ایالات متحد و کاخ‌سفید تبدیل خواهد شد به بحرانی از پایه و اساس ایرانی!  بله،  می‌توان گفت که یک موضوع «دعوا» بین کنگره و کاخ سفید به علنی کردن و یا پنهان داشتن روابط با حکومت اسلامی مربوط می‌شود،   مطلبی که در اینجا،  در حد امکان سعی در شکافتن ابعاد و جزئیات‌اش خواهیم داشت.
 
همانطور که در وبلاگ‌های پیشین هم به کرات نوشته‌ایم،  حکومت اسلامی در غائلة 22 بهمن 57 نمی‌توانست بدون همیاری و همکاری با ارتش شاهنشاهی،  ساواک،  شهربانی و شبکه‌های گستردة استعماری،  یک‌شبه و بدون هیچ سازماندهی «سیاسی ـ ساختاری» حاکمیت را در کشور به دست گیرد.   از اینرو «رخداد» 22 بهمن 57 در تاریخ ایران به عنوان یک کودتا به ثبت خواهد رسید.  کودتائی از همان‌ انواعی که اخیراً به طور مثال در مصر،   لیبی و تونس نیز شاهداش بوده‌ایم.   غرض از عنوان مطلب فوق این است که در چنین رخدادی،   به دلیل وابستگی ساختاری حکومت اسلامی به ارتش آمریکائی شاهنشاهی،   و شبکه‌های پلیسی و امنیتی‌ای که از دوران میرپنج ابزار سیاستگزاری‌های غرب در ایران بوده‌اند،   روابط حکومت ملائی با ایالات متحد یک رخداد عادی می‌باید تلقی شود.   این روابط در بالاترین حد ممکن از آغاز کار وجود داشته،   ولی به دلائل بیشمار «سیاسی ـ  استراتژیک»‌ علنی شدن‌شان نه به نفع ملایان بود،‌  و نه در مسیر منافع کاخ‌سفید. 
 
امروز،  با فراهم آوردن زمینة «برقراری روابط با آمریکا»،   دولت روحانی در عمل حیات «فرزند شوم» کودتای 22 بهمن 57 را در محراب منافع ملایان قربانی می‌کند.   چرا که،   فشار سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای،   برای آمریکائی‌ها و هم‌پالکی‌های اروپائی‌شان این الزام را به وجود آ‌ورده که روابط دیرینه‌شان با ملایان علنی شود؛   در خفا نگاه‌داشتن این روابط دیگر امکانپذیر نیست.   به همین جهت در داخل و خارج ایران شاهد موضع‌گیری‌های تماشائی و گاه مضحک هستیم.   خارج از گیس‌کشی در هیئت‌حاکمة ایالات متحد تحت عنوان «مقاومت کنگره» در برابر استقراض،   در اروپای غربی نیز دولت‌های وابسته به آمریکا ـ  آلمان،  فرانسه،  هلند،  و ... ـ  یکی پس از دیگری پای در بحران سیاسی گذارده‌اند.   
 
به طور مثال،‌  دولت آلمان،  پس از انتخابات اخیر،‌   و از دست دادن حامیان فاشیست‌اش در مجلس نمایندگان،   اینک جهت تشکیل دولت به دنبال ائتلاف با سوسیال‌دمکرات‌هاست!   و یا اینکه در فرانسه آیندة سیاسی احزاب عملاً در ابهام قرار دارد و در اینکشور نیز همچون انگلستان به احتمال زیاد شاهد به قدرت رسیدن یک دولت ائتلافی «مسخره» از نوع آلمان و ایتالیا خواهیم بود.  خلاصه بگوئیم،   بازنگری در روابط «کلان ـ ‌استراتژیک» فعلی دیگر یک تابو به شمار نمی‌آید،‌   تحلیلگران با اطمینان از آن سخن می‌گویند.  مسئله این است که این «بازنگری» تا کجا و تا چه حد خواهد توانست منافع تک‌تک بازیگران صحنه را بازتاب دهد؛   چه محافلی زیان می‌بینند و کدامیک منتفع می‌شوند!
 
به طور مثال،‌  در ادامة بحران «بازنگری» در روابط دوران جنگ‌سرد است که شاهد برکناری دو افسر ارشد نیروی هوائی ایالات متحد از پست‌های استراتژیک می‌شویم.  طی چند روز،   ژنرال‌ها «مایکل کری» و «تیم جاردینا»،  از پست‌های فوق حساس در سرفرماندهی مراکز موشک‌های قاره‌پیما با کلاهک‌های هسته‌ای،   به بهانه‌های «واهی»،   اگر نگوئیم خنده‌دار کنار گذارده می‌شوند.  این مسائل در تاریخچة نیروهای نظامی ایالات متحد بی‌سابقه است؛   و بهانه‌های مسخره‌ای که جهت برکناری اینان از چنین مسئولیت‌هائی عنوان شده ـ  قمار،  رفتار نامناسب،  عدم اطمینان،  و ... ـ  فقط و فقط به این گمانه دامن می‌زند که یک تصفیة «سیاسی ـ نظامی» در جریان است.   چنین افسران بلندپایه‌ای با سال‌ها و سال‌ها سابقة مسئولیت‌های سنگین اطلاعاتی،  نظامی و دسترسی به اطلاعات طبقه‌بندی شده،  مسلماً یک‌شبه تغییر «ماهیت» و «رفتار» نداده‌اند.   آنچه در این میان «تغییر» کرده سیاست حاکم بر ارتش ایالات متحد است.  تغییری که به احتمال زیاد به مذاق خیلی‌ها ناخوشایند می‌آید.  می‌بینیم که بر خلاف آنچه «اندیشکدة» کذا مورد تأئید قرار داده،    درگیری محافل در ایالات متحد ریشه‌ای به مراتب عمیق‌تر از اختلاف نظر پیرامون «طب ملی» دارد.    
 
جالب اینکه،   در اوج «بازنگری» ایالات متحد در سیاست‌های عمده و استراتژیک‌اش شاهد چرخش محافل اروپائی به سوی کرملین نیز هستیم.  به طور مثال،   تشکیلات نوبل که در تمامی تحلیل‌ها،   ساختاری نزدیک به دربار انگلستان معرفی می‌شود،  با چرخشی بی‌سابقه از آغوش ملکه فرار کرده به دامان ولادیمیر پوتین پناه برده.   و اینچنین است که نوبل صلح  امسال به «سازمان مبارزه با سلاح‌های شیمیائی» تعلق گرفت،   سازمانیکه مهم‌ترین پایه‌گزار آن دولت روسیه است.   در واقع اهداء این جایزه در شرایط فعلی اگر نوعی دهن‌کجی محفل نوبل به پدران بنیانگزارش در لندن و پاریس به شمار نیاید،   شاید ناخشنودی محفل نوبل را از موضع‌گیری‌های‌ لندن و پاریس در سوریه بازتاب  می‌دهد،  و یا شاید انعکاسی باشد از عدم رضایت از «نتایج» جنگ سوریه!   در هر حال خط‌حائلی بین محفل نوبل و سیاست‌های سنتی انگلستان کشیده شده،  حال باید دید دنبالة این خط به کجاها می‌رسد.       
 
از سوی دیگر،  پروندة مذاکرات اسرائیل و فلسطین هنوز روی میز آب خنک می‌خورد،  و  جنگ‌طلبی لندن و پاریس در سوریه که هدف‌اش به تأخیر انداختن  مذاکرات بود،   نهایت امر با شکست روبرو شد.   اینبار شاید این مذکرات آغاز شود،  و نهایتاً به نتیجه هم برسد؛  مسئله‌ای که خیلی‌ها را در ایالات متحد و انگلستان،  خصوصاً در جمکران نگران کرده. 
 
با نیم‌نگاهی به مسائل ایران مطلب امروز را ادامه می‌دهیم،   چرا که،   به عادت دیرینه،   بحران‌های جهانی به صورتی کاملاً متفاوت خود را در ایران به نمایش می‌گذارد.    اینبار نیز،   همچون دیگر میعادها که بحران‌های سیاسی در صحنة بین‌المللی بروز کرده بود،  حکومت اسلامی جهت هماهنگی با این تحولات پای در پروسة «انبساط» و «انقباض» ویژة خود گذارده.   این ساختار استعماری،   با به کارگیری پروسة کذا سعی دارد تا زمینة مساعدی جهت به ارزش گذاردن فلسفة وجودی خود تأمین کند.  و به این منظور،  اینبار نمایش تکراری بازی با احساسات «اصلاح‌طلبانه» خلق‌الناس توسط دولت انبساطی «منتخب» به صحنه آمده.  و برخلاف رخدادهای سیاسی در ابعاد جهانی برای دریافت دقایق‌ نمایش جمکران به تیزهوشی و کیاست فوق‌العاده هم نیازی نیست.  روند کار اینان تکراری و روشن است؛   دولت «انبساطی» به دست خود مسئله و مشکلی «خلق» می‌کند،   و بعد پیرامون آن و جهت حل مشکل «پیش ‌ساخته» غائله و هیاهو به راه می‌اندازد.  از این مفر جامعه به تنش ‌کشیده خواهد ‌شد.   سپس دولت «انبساطی» با نشان دادن محدودیت‌های کارورزانه و ساختاری‌اش سعی خواهد کرد تا خلق‌الله را از هر گونه «انبساط» دلسرد و وازده نماید،   و به این ترتیب با کشاندن خلق‌الناس به سوی پذیرش «انقباض»،   زمینة عادی جلوه دادن حضور یک دولت «انقباضی» را فراهم ‌آورد.   
 
به طور مثال،   نگاهی به «حجاب اسلامی» می‌اندازیم.   می‌دانیم که «حجاب» را موضع‌گیری‌های مسخرة حکومت اسلامی برای جامعة ایران تبدیل به یک «مسئله» کرده.  در صورتیکه حتی در دیگر کشورهای جهان که به مراتب از ایران «اسلامگراتر» هستند،  از قماش پاکستان،  افغانستان و حتی شیخ‌نشین‌ها «حجاب» به هیچ عنوان مسئله نبوده و نیست!   به این ترتیب دولت «انبساطی» با توسل به این ترفند دست‌ساز،   چنین وانمود می‌کند که قصد «حل مسئلة حجاب» را دارد!   و برای «حل» فرضی آن چند گروه از لات‌ولوت‌های طرفدار و مخالف که جملگی نانخورهای همین تشکیلات‌اند به دور هم جمع می‌کند،  و در سطح جامعه «درگیری» و تنش به راه می‌اندازد.   جامعه نیز از تنش و تشنج منزجر است،   و مردمان از این درگیری‌ها ناخرسند خواهند بود،   ولی بی‌عملی دولت در تحقق اهداف «فرضی» نهایت امر «جمعیت» را به صورت طبیعی به سوی کسانی متمایل خواهد کرد که قول می‌دهند اصلاً‌ این «مشکل» را مطرح نکنند!   بله،   به همین ترتیب بود که خاتمی شیاد جای‌اش را به احمدی‌نژاد کلاش داد،   و به احتمال زیاد روحانی می‌خواهد با بازی کردن همین کارت‌ها جای‌اش را به یکی دیگر از همین کلاش‌ها واگذار نماید. 
              
البته مسئلة حجاب در این میانه فقط یک «نمونه» بود.   دولت جمکران در مورد سانسور مطبوعات،  حریم‌خصوصی،  تشکل‌های حزبی،  آزادی بیان،  اتحادیه‌های کارگری،   و  غیره همین نقش را ایفا کرده و به این روند سرکوب دامن می‌زند.   قابل ذکر است که در این میانه فهرست سرفصل‌های بحران‌سازی را پایانی نیست.  
 
از هم اینک «سوژه‌های» مناسب توسط عمله و اکرة حکومت اسلامی یک به یک «انتخاب» شده،  و همانطور که می‌دانیم در رأس این سوژه‌ها مسئلة «تماس تلفنی» اوباما و روحانی قرار گرفته.  «تماسی» که صدها صفحه روزی‌نامه‌ و سایت و وبلاگ را به خود اختصاص داد،  بدون اینکه اصولاً از اهمیت و ارزشی برخوردار باشد.   یکی آن را «نمادین» ارزیابی می‌کند،  دیگری «خیانتکارانه!»‌  یکی به آن ارزش «تاریخی» می‌دهد و دیگری آن را «سازشکارانه» می‌خواند.   در صورتیکه ارتباط تلفنی دو رئیس‌جمهور از پیش‌پاافتاده‌ترین مسائلی است که می‌تواند پیش آید.  خلاصه بگوئیم،   این تماس تلفنی و دقایق و جزئیات‌اش نیز حکایت همان چند تار مو و «مسئلة حجاب» آخوندهاست.   بساطی که اینک با جنجال پیرامون «شیردال» تقلبی یادآورد نبرد حسین است با معاویه؛   اینبار بر سر آثار تاریخی ایران. 
 
می‌بینیم که هنوز عرق روحانی خشک نشده،   در نماز جمعة تهران،   احمد خاتمی برای «مرگ بر آمریکا» تعیین تکلیف می‌کند،   و علیرغم به‌به‌ کردن‌های ظاهری از «نقش» تاریخی‌ای که مقام معظم به اصطلاح ایفا کرده‌اند،   صریحاً به علی خامنه‌ای نیز می‌تازد:        
 
«مرگ بر آمریکا رمز مقاومت ملت ایران است/ رسانه‌های حامی دولت خفقان رسانه‌ای ایجاد نکنند[...]  امام در آخرین پیامی که برای حجاج دادند 46 بار از آمریکا به نفرت یاد کردند و مبنا هم روشن است.»
منبع:  فارس‌نیوز،   نوزده مهرماه 1392
 
ولی نمی‌باید در تحلیل دچار اشتباه شد،   چرا که علیرغم تفاوت‌ها،   برخورد احمد‌ خاتمی با مسئلة روابط با آمریکا،   همان برخورد باهنر و لاریجانی است با دولت روحانی.   به عبارت دیگر،  تلاشی است از جانب حاکمیت برای مستقر نمودن مواضع «ضد دولت» در سطح جامعه،   به صورتیکه روحانی امکان یابد تا در موقع مناسب با چرخشی ماهرانه پشت نارضایتی‌های عمومی‌ای که از بلاتکلیفی‌ها و بی‌سیاستی‌های دولت خود وی به وجود خواهد آمد،  پنهان شده،‌   زمینه را برای به قدرت رساندن یک دولت «انقباضی» فراهم کند.   با این وجود،   صورتبندی‌ای که هیئت حاکمة حکومت اسلامی پای در آن گذارده برخلاف  دوران خاتمی چندان سهل و آسان هم نیست و به همین دلیل نیز مقام معظم شخصاً در این مراسم گیس‌کشی حضور به هم رسانده‌اند.   این است دلیل حملة روزنامة «جمهوری اسلامی» به جواد لاریجانی:
 
«[...] آقای لاریجانی،  پنجشنبه شب در همایش "رابطه با آمریکا" در تالار ابن‌سینای مشهد مقدس گفته است: "تماس تلفنی اوباما و روحانی کار درستی نبود ... مذاکره و برقراری رابطه (تلفنی) اوباما و روحانی نقشه‌ای بود که توسط رژیم صهیونیستی به راه انداخته شد و اسرائیل با این اقدام می‌خواست نشان دهد که رئیس‌جمهور ما در داخل کشور مورد حمایت نیست و سخنان او در سازمان ملل کاملاً شخصی بوده است." [...] واقعیت‌ها کاملاً نشان می‌دهند افرادی از قبیل شما بازنشسته فکری هستید[...]»  
منبع:  روزنامة جمهوری اسلامی،  12 اکتبر 2013
 
می‌دانیم که لاریجانی‌ها از غلامان شناخته شدة دربار انگلستان هستند،   و از «پدر» این افتخار را به ارث برده‌اند.   و باز هم می‌دانیم که صاحب‌امتیاز روزنامة جمهوری اسلامی کسی نیست جز علی خامنه‌ای،   یا همان مقام معظم حکومت اسلامی!   در نتیجه،   «جنگ» بین قبیلة لاریجانی و بیت‌رهبری که هر دو به خدمتگزاری دربار انگلستان مفتخرند،  به صراحت نشاندهندة ابعاد این «گشایش جبهه» است.   این مجموعه عملیات به احتمال زیاد طی روزهای آینده پیرامون موضوعاتی از همان دست که بالاتر عنوان کردیم ـ  حجاب،  روزنامه‌ها،  آزادی بیان،  سانسور و ... ـ  شدت خواهد گرفت،  و این جنگ زرگری میان نوکران اجنبی وسیله‌ای خواهد شد جهت به تعویق انداختن مطالبات ملت ایران.      
 
ولی علیرغم حضور شخص مقام معظم در دعواهای جناحی،   به استنباط ما تکرار نکبت دوران ملاممد خاتمی دیگر برای حکومت اسلامی امکانپذیر نیست.   بیرون کشیدن یار غار  علی خامنه‌ای،  میرحسین موسوی از «حصر» ـ   بخوانید از خانة همسایة بیت رهبری ـ  نیز مشکلی از مجموع مشکلات اینان حل نخواهد کرد.    میرحسین موسوی که قرار بود به قتل برسد چرا که جسدش برای پیشبرد امیال حکومت بیشتر مثمرثمر می‌شد،‌  امروز مجبور است در سطح جامعه حاضر شود،   و با توجه به بیانیه‌های ابلهانه‌ای که صادر کرده،   به سادگی می‌توان حدس زد پیرامون مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور از زبان الکن ایشان چه «خزعبلاتی» تحت عنوان پیروی از اهداف «انقلاب امام خمینی» خواهیم شنید.   شاید بهتر بود در حصر فرضی،  ‌همین علی خامنه‌ای  زبان میرحسین را می‌برید؛  ‌ این فرد اگر دهان باز کند، یک «کمدی موزیکال کربلائی ـ هولیوودی» خواهد بود.   بله،   آن زمان که فضاهای اجتماعی‌ فاشیسم فرومی‌پاشد،   سره از ناسره خیلی زود تشخیص داده خواهد شد.   از سوی دیگر،  دولت روحانی نیز با «سکوت» به اصطلاح سیاستمدارانه پیرامون مطالبات ملت ایران نخواهد توانست این مطالبات را وسیله‌ای جهت ایجاد بحران درون‌ساختاری نماید.  موج‌سواری در شرایط فعلی اصولاً کار مشکلی است،  خصوصاً که این موج را امثال علی خامنه‌ای،  موسوی و لاریجانی به راه اندازند. 
 
جامعة ایران اینک در برابر یک دو راهی قرار گرفته؛   و در کمال تأسف ملت ایران در تعیین مسیر آتی آنقدرها اختیار ندارد.   علیرغم تمامی افق‌های مساعد که جهت ایجاد تغییرات واقعی می‌بینیم،‌   استراتژی‌های «انبساطی»‌ و «انقباضی» دولت روحانی،   اگر با تحقق یک یا چند رخداد در سیاست جهانی توأم شود،   خواهد توانست به اهداف خود دست یابد.    نخست اینکه،   اگر کنگرة آمریکا بتواند در مورد گسترش روابط سیاسی با تهران از کاخ‌سفید باجگیری کند،  سریعاً‌ خواهیم دید که نرمش قهرمانانه به «غرش پیامبرانه» تبدیل شده،  عربدة «نبرد با آمریکا»‌ بار دیگر از بیت‌رهبری به آسمان خواهد رفت!‌   در مرحلة بعد مذاکرات منطقه‌ای پیرامون بحران خاورمیانه قرار گرفته.   بحرانی که در کمال‌ تعجب این روزها از آن سخنی به میان نمی‌آید و ... و نهایت امر مسئلة چرخش مسکو را نیز نمی‌باید فراموش کرد.  اگر کرملین در چارچوب نیازها و منافع‌اش پیرامون سیاستگزاری‌ها در ایران عقب‌نشینی کند باز هم فلسفة وجودی دولت «انقباضی» تأمین خواهد شد. 
 
در چنین شرایطی روحانی،   به دست خود اصولگرایان و تندروها را پیش می‌کشد،  و مانند خاتمی زمینة مناسب برای واگذاری دولت به افرادی همچون احمدی‌نژاد را فراهم خواهد آورد.   خامنه‌ای نیز به سرعت تغییر موضع داده،   از سکوت بیرون می‌آید،   و شروع به هیاهو پیرامون «نبرد با آمریکا» می‌کند.   آمریکا نیز خوشحال و شادمان پشت پرده،   دلارهائی را که از راه چپاول ملت ایران ـ  نفت مجانی،  تحریم اقتصادی،  برده‌فروشی و ... ـ  به جیب زده دسته خواهد کرد.      
 
ولی این تصویر تیره و تار،   پاسخگوی این پرسش نخواهد شد که چرا آمریکا مجبور به تغییر موضع در مورد روابط «علنی ـ پنهان» خود با اسلامگرائی شیعی‌مسلک در ایران شده.  به استنباط ما و برخلاف ادعای اصلاح‌طلبان و «سبزها»،   برنامة تغییر موضع هیچ ارتباطی با کلینتن نداشته و ندارد.   این عقب‌نشینی فقط و فقط به دلیل شکست آمریکا در پروژة سوری پنتاگون پیش آمده،   در نتیجه،   تبعاتی نوین و غیرقابل پیش‌بینی به دنبال خواهد آورد.  تبعاتی که مشکل می‌تواند در صورتبندی‌های گذشته جای گیرد.
 

۷/۱۴/۱۳۹۲

نهال توهم!


 

پس از گذشت بیش از سه دهه از غَرَس نهال توهم «نبرد با آمریکا» که با چیره‌دستی اوباش و حواریون روح‌الله خمینی در فضای مجازی سیاست ملائی در سرزمین‌مان نشانده شد،  عقب‌نشینی واشنگتن از استراتژی‌های منطقه‌ای،  حکومت اسلامی را به خانه‌تکانی در «پیش‌فرض» اصلی سیاست داخلی‌اش واداشته.   بله،   برخلاف آنچه در بوق‌های حکومت اسلامی از نخستین روزها ‌دمیدند،   «نبرد با آمریکا» بیشتر شعار و توهم بود،   و این شعار جهت پیشبرد سیاست داخلی به کار گرفته می‌شد.   در عرصة واقعیت،   دولت ملائی کارگزار بی‌چون‌وچرای عموسام بود،   و شعار «نبرد با آمریکا» پوششی شد برای دست‌بوسی هر چه بیشتر از عموسام و رقصیدن به «رِنگ‌های» کاخ‌سفید.  اینک این عربدة عوام‌پسند،  در مصاف با سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای رنگ می‌بازد،   و برخلاف دوران محمد خاتمی،‌  حکومت وابسته جمکران دیگر نخواهد توانست با تکیه بر اوباش و اراذل که در ساختارهای پلیس و سپاه و امامان جمعه فعال‌ شده‌اند،  به «سکوسازی‌های» نوین برای عموسام مشغول شود.   و این است دلیل انتشار اظهارات مشعشعانة آقای حسن روحانی،   رئیس دولت «منتخب» بیت‌رهبری در سایت رادیوفردا:

 

«روحانی: تماس تلفنی قدم کوچکی بود،   قدم‌های بلندتر برمی‌داریم.»   

 

ما هم امیدواریم قدم‌های بلندتری برداشته شود،   چرا که آنچه طی سفر ایشان در نیویورک صورت گرفته هیچ معنا و مفهومی ندارد.   تماس تلفنی فرضی با اوباما برای ملت ایران آب و نان نخواهد شد.   می‌باید دید برقراری ارتباطات تجاری،  اقتصادی،  بانکی و ... با سرمایه‌داری آمریکا،  که الزاماً به جغرافیای آمریکای شمالی هم محدود نمی‌شود،   برای ملت ایران،   اقتصاد کشور،  شبکة بانکی،  رفاه‌عمومی،  و ... چه فواید و نتایجی به همراه خواهد آورد.   این است هدف اصلی از ایجاد روابط سیاسی با یک کشور قدرتمند جهان.   ولی در کمال تأسف آنچه در ایران می‌گذرد با اهدافی که در بالا مطرح کردیم،‌  بیگانه می‌نماید. 

 

تاکنون در روند سنتی سیاست‌گزاری ملائی،   حد فاصل بین «نبرد با آمریکا» و «تعامل با آمریکا» را هیاهو،  عربده،   زوزه و روضه پر می‌کرد و دلائل نیز روشن است.   همانطور که بارها نوشته‌ایم،  رابطة علنی میان دولت آمریکا و لات‌های جمکران،   به زیان هر دوی اینان تمام می‌شود.   آمریکا در صورت برقراری ارتباط عادی دیپلماتیک با جمکران،  مجبور خواهد شد به دلیل سیاست‌های ضدبشری ملایان مواضع بین‌المللی‌اش را در برابر «رقبا»‌ مورد تجدیدنظر اساسی قرار دهد؛   چه بسا که کار به عقب‌نشینی از خطوط «اسلام راستین» حضرت امام خمینی بکشد و پتة کاخ‌سفید در حمایت از اسلامگرائی در ایران بر آب اوفتد.   و از سوی دیگر،   جمکرانی‌ها نیز در صورت برقراری روابط عادی با واشنگتن،  جهت سرکوب ملت ایران دیگر بهانة اصلی،   یعنی همان «جنگ شعاری با آمریکا» را از دست می‌دهند. روشن تر بگوئیم،  حکومت ملایان با حضور در مجامع بین‌المللی،‌   اهرم اساسی پیشبرد سیاست‌های ضدبشری‌اش، ‌ یعنی سرکوب مستقیم ملت ایران را که با سوءاستفاده از احساسات مذهبی قشرهای تحریک‌شده سازمان یافته از دست خواهد داد.   به همین دلیل نیز از روزهای نخست،  ‌جغد جماران،  «رابطه با آمریکا» را حرام شرعی اعلام کرد،   و هم آمریکا از این «ابتکار عمل»‌ راضی بود و هم ملاها. 

 

در نتیجه،  از آغاز کار،‌  سیاستگزاری در حکومت ملائی،  یا بر پایة ادعای موهوم «نبرد با آمریکا» سازمان می‌یافت،   و یا بر اساس «سازش با آمریکا!»‌   به عبارت دیگر،  از همان روزی که شیخ‌مهدی بازرگان،   نخست‌وزیر جنایتکار حکومت موقت طی ملاقات با برژینسکی،  مشاور امنیتی جیمی کارتر،  رئیس جمهور وقت آمریکا زمینة لازم جهت هیاهوی ملایان را در داخل فراهم آورد،  دو شاخة «نبرد» و «سازش»‌ با آمریکا در هیئت حاکمة ملائی تشکیل شد.   طی 20 سال نخست،‌   شاخة «نبرد» به تناوب در دست حزب‌الله،   خط‌امام،   سرداران جنگ تحمیلی،  و باند اکبرقاتل سازندگی قرار گرفت و شاخة «سازش» هم نصیب جبهة ملی و نهضت «عاظادی» شد.   دیگر گروه‌های سیاسی نیز همانطور که شاهد بودیم مشمول حذف فیزیکی بودند.   

 

ولی در عمل،  نه «سازشی» در میان بود و نه «نبردی!»   این‌ها لایه‌های پروپاگاند سیاسی‌ای بود که در قفای آن سرمایه‌داری غرب و در رأس آن‌ آمریکا،‌   ملت ایران را به صور مختلف چپاول می‌کردند.   اهداء نفت رایگان به ارباب ـ  آقای موسوی مفتخرند که در دوران جنگ تحمیلی نفت را بشکه‌ای 9 دلار می‌فروختند ـ  کالاهای اساسی‌ای که هر روز گران‌ و گران‌تر می‌شد،  حذف خدمات بانکی،  بیمه و گارانتی‌های صنعتی برای محصولات گرانقیمت از قبیل خودرو،  ماشین‌آلات کشاورزی و غیره،   نهایت امر زمینة مناسب جهت نابودی پتانسیل‌های تولیدی کشور را فراهم آورد.   و این فقط خلاصه‌ای است از دفتر خیانت حکومت ملایان.   فهرست این خیانت‌ها به اقتصاد کشور و رفاه عمومی به مراتب طویل‌تر از آن است که بتوان آن را در کتابی گنجاند.   

 

نتیجه این خیانت‌ها برای ملایان،  ‌ حفظ اهرم‌های حاکمیت دست‌نشانده و سرکوب مخالفان بود.   برای این جانوران وحشی که با تکیه بر اوهام و خرافه «ایدئولوژی‌» سر هم کرده‌اند،  چه چیز بهتر از حقانیت و مسولیت در آستان «خداوند!»   آندسته از خلق‌الله که «خر خداوند» بودند،   خود،  زندگی،  خانواده و سر و همسر را فدای این سیاست کردند،   «خرسواران خدواند» هم از قماش علی خامنه‌ای،   یک‌شبه از ناکجاآباد بر مرجعیت «تقلبی» جهان تشییع تکیه زدند!   همه راضی بودند،   جز ملت ایران!

 

این رابطة «خردرچمن» تا پایان دولت خاتمی ادامه یافت،   هر که را خواستند به نام «سازشکار» حذف کردند،   و هر خری را که خواستند تحت عنوان «مبارز» به ارزش گذاردند.   ولی سقوط سیاست‌های آمریکا در منطقه،   و اجبار جهت نابودی «رسانه‌ای» طالبان،   حمله به افغانستان و ...  نهایت امر کار را به احمدی‌نژاد کشاند.   وظیفة اصلی احمدی‌نژاد فراهم آوردن زمینة مناسب جهت تنش‌زائی در منطقه،   و در کوتاه مدت برقراری روابط «جنگ‌طلبانه» نمایشی با آمریکا بود.    هدف این بود که آمریکائی‌ها مجبور نشوند،  همچون مورد طالبان افغانستان و دولت اسلام‌گرای پاکستان،   در قبال عملکرد ملایان جمکران هم مواضع بین‌المللی اتخاذ کنند.   به همین دلیل نیز نخستین موضع‌گیری منطقه‌ای احمدی‌نژاد با شعار مسخره و ابلهانة‌ «پاک کردن اسرائیل از روی نقشه» آغاز شد!‌  

 

ولی موضع‌گیری دولتی که با وقاحت و بی‌شخصیتی،  «نهادینه کردن اصل نوکری» را به عنوان شعار برگزیده بود،   حکایت آن مرد نابینا در حمام است که گوز بغل‌دستی در خزینه را بجای قلیان گرفته بود و قصد داشت پُکی بزند!    ارتش آمریکا که تحت عنوان «ارتش اسرائیل» هر از گاهی در منطقه دست به «هنرنمائی»‌ می‌زد،   در جنگ 33 روزه آنچنان پوزه‌اش به خون نشست که دیگر سر برنیاورد.   و پس از این شکست مفتضحانه است که شاهد آ‌غاز فصل نوینی از سیاست‌های منطقه‌ای می‌شویم. 

 

جهت اجتناب از اطالة کلام به بررسی سیاست‌های نوین منطقه‌ای عموسام نمی‌پردازیم،   ولی این مطلب را ناگفته رها نمی‌کنیم که حضور حسن فریدون در رأس قوة مجریة حکومت اسلامی،  در کنار فهرستی از «شعارهای غیرحلال»،   فقط و فقط بازتابی است از همین سیاست‌های نوین منطقه‌ای.  و دیدیم که حاکمیت بحران‌پرست اسلامی چگونه بساط چند گروه‌ داخلی که هنگام مراجعت روحانی از نیویورک بساط «شیطانی»‌ نمایاندن ارتباط با آمریکا را به راه انداخته بودند،  برچید.  

 

البته برای آمریکا،  انگلستان و ملایان «دیوار حاشا» بلند است!   اینان یکی پس از دیگری،‌  خصوصاً در مقالات بسیار تحلیلی و «آکادمیک» کشکی،   نرمش‌های حکومت اسلامی را به مسائل اقتصادی داخلی و مشکلات روزافزون «مردم» و ... مرتبط می‌کنند؛   و به هیچ عنوان سخنی از چرخش‌ استراتژیک غرب در منطقه به دلیل ضعف ساختاری به میان نمی‌آید.   ولی به قولی با بچه که حرف نمی‌زنند؛    از کی تا به حال وضعیت نابسامان مالی،  زندگی روزمرة ناخوشایند،   فلج اقتصادی و بانکی و ... برای دولت‌های غرب و پادوهای داخلی‌شان مسئلة ناگواری تحلیل شده،  که امروز اینچنین دلنگران ایرانیان باشند؟   حکومت اسلامی همان دستگاه ضدبشری‌ای نیست که در زندان‌های‌اش بیش از 7 هزار انسان را بدون محاکمه اعدام کرد؟  و این همان دستگاه تبلیغاتی غرب نیست که پس از گذشت بیش از دو دهه از این جنایت علیه بشریت،‌   بجای هم‌صدائی با ملت ایران و معدود سازمان‌های مدافع حقوق‌بشر،   مسببین این اعدام‌ها از قماش موسوی،  خاتمی،  خامنه‌ای،  رضائی و شرکاء را هر از گاه به عنوان «دولتمرد» روی آنتن‌های‌اش به آسمان می‌برد؟   در واقع نه حکومت اسلامی نگران «وضعیت معیشتی» ملت ایران است،   و نه اربابان‌اش.    نگرانی حضرات از جای دیگری است؛   از ضربة پتکی است که تغییر سیاست‌ منطقه‌ای بر سر اینان فرود آورده و چنان گیج و غافلگیرشده‌اند که راه آغل گم کرده‌اند.

 

برای دریافت ابعاد غافلگیری جمکرانیان نگاهی خواهیم داشت به مصاحبة «ظریف»،  وزیر امورخارجة حکومت اسلامی،‌  که در سایت ایسنا،  مورخ 14 مهرماه 1392 انتشار یافته.  جالب اینکه،   تمامی آنچه در سطور بالا آورده‌ایم،   از وابستگی به سیاست‌های غرب گرفته  تا تلاش جهت تطهیر آمریکا و ...  به صراحت در همین مصاحبه قابل رویت است. 

 

آقای ظریف از نقش تاریخی حکومت اسلامی در آشوب‌سازی‌های منطقه‌ای،   خصوصاً نمایشات یهودستیزی که پیرامون اسرائیل به راه می‌اندازند هیچ نمی‌گویند.   از شعارهای «دولتی» موهن بر علیه روسای دیگر دولت‌های‌ منطقه،  از قبیل حسین اردنی،  صدام تکریتی،   فرعون مصر،  شیخک‌های خلیج‌فارس و غیره نیز سخنی به میان نمی‌آورند.   و در شرایطی که هر هفته عربدة لش‌لوش‌های نماز جمعه را در رادیوها علم می‌کنند،   «مرگ بر آمریکا» را تنش‌زائی حکومت اسلامی تحلیل نمی‌فرمایند.  بله،   جالب است!   ایشان از همه چیز سخن می‌گویند،   جز نقش تنش‌زای دولت جمکران در منطقه،  و بعد هم از ارباب در آمریکا می‌خواهند که «اعتمادسازی» کند!  درخواست «اعتماد سازی» به دلیل عقب‌نشینی بی‌سروصدای یانکی‌ها مطرح شده.   پس نخست بپردازیم به عقب‌نشینی عموسام در «سکوت» که «ظریف»‌را به بلبل‌زبانی انداخته:        

 

«طرح قبلی که از سوی 1+5 به ایران داده شده بود،  به تاریخ پیوست و آن‌ها باید با یک دیدگاه جدید وارد گفت‌وگو شوند.»

 

همچنانکه می‌بینیم به دلیل تضعیف ارباب،  پیزی افندی‌های جمکران با ظرافت تمام،  رستم صولت شده‌اند!   اظهارات ظریف را به چه صورت می‌توان منطقی و متقن تحلیل کرد؟   چگونه،   و به چه دلیل 6 کشور از قدرتمندترین کشورهای جهان،  که بر پایة ادعاهای حکومت مفلس و ورشکستة جمکران قصد مذاکره دارند،   اینک پس از سال‌ها و سال‌ها تلاش،   می‌باید «طرح‌شان» را به قول آقای ظریف به تاریخ حواله کنند؟   حکومت اسلامی در جایگاهی نیست که طرح 6 کشور مهم جهان را یکجا «رد» کند،   پس تردید در صحت و اعتبار «طرح» کذا از کجا ریشه گرفته،‌  که آقای ظریف در بارة آن هیچ نمی‌گویند؟   اینجاست همان تغییر استراتژی‌های غرب که دولت نوکرصفت جمکران در هر موقعیت آن را «لاپوشانی» می‌کند.  به استنباط ما،   این 6 کشور از ریش و نعلین مقام معظم نترسیده‌اند،  از آن‌هائی که با اتوبوس به نمازهای جمعه هم می‌آورید هراسی ندارند،  پس چه شده که چنین تغییری پیش آمده؟   تا کی می‌خواهید در برابر ملت ایران،   پشت ترهات و تبلیغات و دروغ خود را پنهان کنید؟   اعضای شورای امنیت که برای «بازی» و تفریح  مذاکره نمی‌کنند:   

 

«بازیگران باید این توهم را کنار بگذارند که می‌توانند چیزی را به مردم ایران تحمیل کنند.»

 

این موضع‌گیری نیز همچون دیگر موارد «تبلیغات» تکراری و نخ‌نماست.   خدمت آقای ظریف بگوئیم،  تحمیل یک حکومت فاشیست و بی‌اعتبار طی بیش از سه دهه بر ملت ایران،   آنهم در آستانة هزارة سوم،  آنقدرها نشانة «موفقیت»‌ ایرانیان نیست،  ولی شما هم این ملت را اینقدرها «دست‌کم» نگیرید.  آنکه متوهم شده «بازیگران» نیستند،   حکومت اسلامی است که می‌پندارد خواهد توانست همچون گذشته‌ها با راندن مرکب «گاه مجنون و گاه منطقی»،   هم برای جنون‌های دینی و شیعی خلق‌الناس راه‌ساز شود،   و هم در تبلیغات‌اش سوسیالیسم و حقوق انسان‌ها را در نهج‌البلاغه بجوید.   این «تاریخ» است که در بارة آنچه شما و همپالکی‌های‌تان بر ملت ایران تحمیل کرده‌اید،  قضاوت خواهد کرد.  و مطمئن باشید این یکی را دیگر نمی‌توانید با تمهیدات «زیرمیزی» از سر بگذرانید:

 

«مذاکره کردن حتماً دشوارتر از اعلام موضع کردن است.»

 

در اینجا شاید بهتر باشد جملة جادوئی و «فلسفی» جناب وزیر را کمی بزک کنیم،   باشد که معنا و مفهوم هم بیابد.   اگر می‌فرمودید،   «مذاکره کردن»‌ به مراتب از «شعار دادن در خیابان» مشکل‌تر است،  ما هم قبول می‌کردیم.  حکومت اسلامی در شرایطی نبوده که در سیاست بین‌المللی «اعلام موضع» کند.  این حکومت از همان بهمن‌ماه 1357،   کار را به لات‌بازی در خیابان‌ها کشانده،  و تحت حمایت یانکی‌ها،  ایرانیان را به نفع سیاست‌های جاری سرکوب کرده.  برخلاف اظهارات جناب وزیر،  به آنچه انجام شده «اعلام موضع» نمی‌گویند.  چندین دهه است که اوباش جمکران دل‌شان را به «شعار دادن» خوش کرده‌اند،    بد نیست اینک که وزیر امور خارجه‌ جمکران قصد مذاکره دارد،   بجای «تدریس فلسفة کودکستانی»،   دلیل تغییر سیاست منطقه‌ای و روی آوردن به «مذاکره» را به صراحت ذکر فرمایند تا دیگران هم آگاه شوند:     

 

«این آمادگی را داریم که زمینه را برای آن‌ها فراهم کنیم تا اعتماد مردم ایران را به خود جلب کنند.»

 

ما هم می‌پرسیم چرا و به چه دلیل حکومت اسلامی پس از اینهمه «مبارزه» و پروپاگاند «پیروزی» در منبر و مسجد،‌  اینک در این مقطع زمانی مشخص،  می‌خواهد  برای دولت‌هائی که به زعم وزیر محترم امورخارجه «قابل اعتماد» هم نیستند،  «زمینه» فراهم کند تا اینان اعتماد «مردم» را به خود جلب کنند؟   نهایت امر،  این سئوال مطرح می‌شود که چه پیش آمده که به ناگاه «وهم خطر ایران»‌ از میان رفته:   

 

«مهم‌ترین دستاوردی که از سفر رئیس‌جمهور به سازمان ملل متحد می‌توان نام برد،  فروپاشی وهمی بود که سال‌ها درباره خطر ایران ایجاد شده بود.»

 

نخست بگوئیم،  آنکه برای حکومت ایران «وهم» ساخته بود،  همین آمریکائی‌ها و متحدان‌شان بودند.  بی‌رودربایستی بگوئیم،  حکومتی که برای نان و آب دستش پیش بیگانه دراز است در احدی «وهم و خطر» ایجاد نمی‌کند.  در ثانی،   چه کسانی در دامن زدن به چنین وهمی نقش داشتند؟   مگر خمینی نبود که مرتب فریاد می‌زد «آمریکا شیطان بزرگ است؟»   مگر شما نیستید که هنوز در نمازجمعه‌های‌تان عربدة‌ مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل سر می‌دهید؟    این توضیح لازم است که به چه دلیل هیاهوی اوباش و لات‌های خیابانی را تبدیل به ابزار سیاستگزاری در ایران کرده‌اید؟   مسئله،  بر خلاف آنچه ظریف ادعا می‌کند،  به هیچ عنوان مربوط به «اعتمادسازی» میان ‌آمریکا و «مردم» ایران نیست.   مسئله اینجاست که ملت ایران از ادامة این فاشیسم سرکوبگر و کوردل به تنگ آمده و این حکومت را نمی‌خواهد.  در چنین شرایطی است که دولت‌مردان‌ و دوستداران‌ این «آب‌قنات» سعی دارند با آویختن به خشتک عموسام برای این حکومت منفور در منطقه «فلسفة وجودی» تأمین کنند.   روزی بود که مخالفت‌های نمایشی امثال احمدی‌نژاد با آمریکا آب به آسیاب واشنگتن می‌ریخت،   حال یابوی مریض‌احوال احمدی‌نژاد را به طویله برده،  رنگ زده‌اند و می‌خواهند آن را به ضرب نظرسنجی در ینگه دنیا،   به عنوان اسب‌ اصیل مراکشی به ملت ایران بفروشند:

 

«در پایان سفر آقای روحانی 75 درصد مردم آمریکا در نظرسنجی‌هایی که در خود آمریکا برگزار شد،  راه حل مشکلات با ایران را مذاکره اعلام کردند در صورتی که دو ـ سه ماه قبل بر اساس همین نظرسنجی 49 درصد مردم آمریکا،  تنها راه برخورد با ایران را گزینه نظامی اعلام کرده بودند.» 

 

احسنت به این استدلال!  وقتی یک ملا فرماندة مبارزات ضدامپریالیستی می‌شود،  بقیة قضیه نیز روشن است.  حال پس از سه دهه شعار «مبارزه» با امپریالیسم،  وزیر امور خارجة حکومت اسلامی،  ابزار جنگ و جنگ‌سازی در نظام امپریالیست آمریکا را که طی یکصدسال گذشته،   تمامی منابع جهانی را همچون نهنگ بلعیده،   به خواست «مردم» آمریکا،‌   و آمارها مربوط می‌کند!  وقتی می‌گوئیم اینان اصلاً نمی‌دانند در مورد چه مسائلی سخن می‌گویند،  به هیچ عنوان گزافه نیست.  آقای ظریف حتی از تاریخچة جنگ‌طلبی‌ها در ایالات متحد نیز بی‌اطلاع است.  او نمی‌داند که جنگ اول جهانی را هیئت حاکمة ایالات متحد به زور سرنیزه و ضرب‌وشتم گروه‌های چماق‌کش به مردم آمریکا تحمیل کرد؛   او نمی‌داند که نیکسون برای پایان دادن به جنگ دمکرات‌ها در ویتنام رأی آورد،‌   و زمانیکه موفق شد جنگ را پایان دهد،   «مردم» او را از کاخ‌سفید با افتضاح «اخراج» کردند؛   او نمی‌داند که ابزار جنگ در ایالات متحد اگر امروز به «فس‌وفس» افتاده دلائل دیگری دارد،  و از منظر سیاست جهانی می‌باید این دلائل مطرح شود.   اگر هم ایشان می‌دانند،   برخلاف ادعاهای پوچ و بی‌ارزشی که در این مصاحبة پیش‌پاافتاده ارائه شده،   از آن سخن نمی‌گویند.   ‌‌ظریف به عنوان موضع‌گیری «انقلابی» همان تبلیغات مضحک یانکی‌ها را،   به ویژه در مورد کودتای 28 مرداد 1332،‌  تحویل مخاطب می‌دهد،  بعد هم ابهاماتی همچون اعتقاد و ایمان را علم می‌کند:

 

«ما جرأت می‌کنیم پشت میکروفون روشن حرف‌های‌مان را می‌زنیم،   چرا که به حرف‌مان اعتقاد داریم.»

 

تا آنجا که ما دیده‌ایم،‌  «حرف‌های‌» ایشان اصولاً سر و ته درستی ندارد،   ولی می‌توان حدس زد که این «حرف‌ها» می‌باید مطالبات محافلی را انعکاس دهد.   محافلی که از آن‌ها سخن به میان نمی‌آید.   طی سه دهة گذشته،  سخن‌پرانی‌ جمکرانی‌ها به دو لایه پروپاگاند محدود شده.   آن زمان که قرار است دولت،   همچون دوران احمدی‌نژاد نقش «قاطرمجنون» را بازی کند،   شاهد عربده‌های «‌ارزشی» و شعار‌های پوچ لات‌ولوت‌ها در کوچه و بازار هستیم.   و زمانیکه «مقامات» عالیة جمکرانی با اهن و تلپ و یک من ادعا،   همچون «اسب یمنی» از راه می‌رسند،   اظهارات‌شان از بازتولید «تبلیغات» رسانه‌های غرب فراتر نمی‌رود!   خلاصه در این مقطع،   هر چه در روزنامه‌های غرب به چاپ رسیده،  و هر آنچه در کتاب‌های تبلیغاتی و پروپاگاندهای علنی و پنهان وابسته به سازمان سیا و «ام. آی. 6»،   به عنوان تاریخ و تاریخچه و غیره نوشته شده،   آناً به مصرف نشخوار «مقامات» عالیه جمکران می‌رسد.   به این ترتیب همچون نمونة بالا تبلیغات و آمار منتشره از سوی روزنامه‌های غرب را آقای ظریف،   به عنوان «واقعیت‌های» جامعة آمریکا زیر دماغ ما می‌گذارند،   و در این پروسة «خداپسندانه» پروپاگاند غرب تبدیل می‌شود به «دلائل» بسیار منطقی که مواضع‌ جمکرانی‌ها را توجیه خواهد کرد.   البته،  از حق نگذریم،   «خدا» هم در این میانه نقش مهمی ایفا می‌کند:

 

«اگر کارمان را به خدا تفویض کنیم،  ما را در پیشبرد کارها هدایت می‌کند.»

 

بله،  کارتان را به خدا تفویض کنید،   شاید همان خدا از واشنگتن دست‌تان را بگیرد!  ولی آقای ظریف فراموش کرده‌اند که مصاحبه یک وزیر مسئول با رسانه رسمی کشور،‌   آنهم در باب مسائلی که گویا خیلی «مهم و سرنوشت‌ساز» است،   با  «گپ» بعد از آش نذری در خانة خاله‌خانم تفاوت‌هائی دارد.   نمی‌توان دوگانگی،  ضدونقیض‌گوئی،  ترهات‌پردازی  و نهایت امر «تفویض کار به خدا» را برخورد سیاسی،   دیپلماتیک و سازنده تلقی کرد.  و ما هم از امثال ظریف چنین انتظاری نداشتیم و نداریم،   اگر این‌ها «آدم» بودند،  با تأئیدات امثال حسن ‌فریدون «وزیر» نمی‌شدند.  

 

ولی در برابر چنین افراد خودفروخته و بی‌بته‌ای که دنیا را به قول مولوی از ک...ن خر می‌نگرند،‌  ما ملت هنوز حرف‌های‌مان را تمام و کمال نگفته‌ایم.   مطمئن باشید که ما ملت هم جرأت داریم حرف‌های‌مان را بزنیم،‌   بدون اینکه مثل شما با کودتا و پنهان شدن در سایة ارتش شاه و ساواک و شهربانی میرپنج مبارزات ضدامپریالیستی به راه بیاندازیم.   برخلاف شما،   با لبخند یک وزیر یانکی،  که هنوز نیامده دستش به خون هزاران زن و کودک در افغانستان،  عراق و سوریه آغشته شده،‌  قند در دل ما آب نمی‌شود.  عوضی گرفتی جانم! مسئله ما اصلاً‌ «نبرد با آمریکا» نیست؛   زندگی بهتر،  سعادت و آرامش و آزادی ملت ایران در چارچوب مفاد اعلامیه حقوق بشر است.   و مسئلة‌ شما هم بیش از آنچه به «نبرد» مربوط شود،   نوکری برای آمریکاست.   دیروز با عربدة «مرگ بر آمریکا» برای ارباب نان به تنور می‌چسباندید،‌  و امروز با «نرمش قهرمانانه!»