۸/۰۹/۱۳۸۸

بن‌بست «حسینی»!



در مطلب امروز نخست به بهانة اطلاعیة اخیر سازمان «گزارشگران بدون مرز» در مورد «مرتبة» آزادی مطبوعات در ایران و عکس‌العمل وزیر ارشاد حکومت اسلامی به این اطلاعیه سخن خواهیم گفت. می‌دانیم که چندی پیش «سازمان گزارشگران بدون مرز» کشور ایران را عملاً در پائین‌ترین سطح جهانی از نظر آزادی مطبوعات قرار داد؛ این گزارش فقط وضعیت کشورهای کرة شمالی، ترکمنستان و اریتره را از نظر مطبوعات وخیم‌تر از ایران معرفی می‌کند!

در اینکه حکومت اسلامی یکی از سانسورچی‌ترین حاکمیت‌های جهان است هیچ تردیدی نیست. این حکومت در مقام یک دستگاه استعماری و اجنبی‌پرست نخستین مأموریت خود را سرکوب فرهنگ ملی ایرانیان مقرر نموده، و از نخستین روزهائی که پس از غائلة 22 بهمن 57، اهرم‌های قدرت را ساواک و ارتش ‌شاهنشاهی به اوباش آیت‌الله خمینی تفویض کردند شمشیر این حکومت دست‌نشانده بر علیه روزنامه‌نگاری، هنر، مطبوعات، رمان، ادبیات و شعر و خلاصة کلام اهل قلم و اهل هنر از رو بسته شد. این حکومت از آنجا که رسماً خود را نمایندة اوباش شهری، یا به قول روح‌الله خمینی همان «پابرهنه‌ها» معرفی می‌کرد حتی نیازمند هنردوستی‌های «نمایشی» دوران پهلوی نیز نبود؛ سرکوب فرهنگ و مجامع فرهنگی «شاه‌کلید» روابط حکومت اسلامی با جامعة ایران شد. شاید امروز فقر ادبیات، هنر و خصوصاً زبان نگارش فارسی در کشور ایران، طی تاریخچة چند سدة اخیر فقط با دوران فترت حملة مغول و غارت تاتار قابل مقایسه باشد. با این وجود، جهان نه در دورة چنگیزخان می‌زید و نه دوران تاتارها را می‌باید ملاک بررسی‌های امروز خود قرار دهیم.

کشور ایران از قافلة تمدن جهانی به صورتی غیرقابل بازگشت عقب افتاده؛ این یک واقعیت است که می‌باید قبول کرد. این عقب‌ماندگی در زمینه‌های علمی و فناوری‌های دنیای معاصر به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی دیگر قابل جبران نیست، با این وجود عملکرد حکومت اسلامی کار را بجائی کشانده که در دیگر شاخه‌های فعالیت‌های‌ انسانی، هنری، ادبی و غیره نیز این عقب‌ماندگی تبدیل به یک واقعیت غیرقابل برگشت شود. چه گزارشگران بدون مرز بگویند و چه نگویند، ما ایرانیان بخوبی می‌دانیم که امروز در کشورمان نه خبرگزاری‌های رسمی و نیمه‌رسمی معتبر داریم، نه روزنامه و مجله و هفته‌نامه و فصل‌نامه‌ای قابل ذکر. آنچه در ایران تحت عنوان «خبرگزاری» فعال است تشکیلاتی است در مسیر هیاهوی حکومت، و آنچه تحت عنوان مطبوعات به زیر چاپ می‌رود «بولتن‌هائی» است پوسیده و متعفن که وظیفة اصلی‌شان نه آگاه کردن مخاطب و طرح مسائل و معضلات جامعه، ‌ که پوشش دادن به تبلیغات حکومت به شمار می‌رود. با چنین کارنامه‌ای، مسلماً اگر فردی مسئول در مقام وزارت ارشاد قرار می‌گرفت به دلیل سرافکندگی و تحقیری که عملکرد وی به همراه آورده بود، سعی می‌کرد از حضور در مجامع و بلبل‌زبانی تا حد امکان اجتناب کند. ولی از آنجا که «حکومت اوباش» طی 80 سال گذشته در عمل سیاست را در کشور تبدیل به نوکری در بارگاه استعمار کرده، سیدمحمد حسینی، وزیر ارشاد این حکومت نیز در کمال پرورئی و بیشرمی در واکنش به اطلاعیة «گزارشگران بدون مرز» می‌گوید:

«هدف از اعلام رتبه 176 براي ايران ارائة چهره نامناسب از نظام است.»

رادیو فردا، جمعه 8 آبان‌ماه 1388

البته در این گزارش، حکومت اسلامی نه 176‌امین که 172‌امین در میان 175 کشور رده‌بندی شده! عدم توجه وزیر «مسئول» به این «رده‌بندی» در عمل نشان می‌‌دهد که ایشان اصلاً با این حرف‌ها کاری ندارند!‌ شاید «ناخودآگاه» ترجیح می‌دادند که از 175 کشور، ایران همان 176‌امین باشد، یعنی اصلاً از صفحة جغرافیای جهانی محو شود، تا ایشان بتوانند عملکرد «درخشان» خود را بجای آنکه در آئینة تاریخ کشور به قضاوت ایرانیان بگذارند، با خود به زیر خاک برده در همان بهشت‌ موعود نزد روح‌الله خمینی و حوریان و غلمان‌های «دینی» مطرح کنند! با این وجود به این «حسینی»، همچون دیگر حسینی‌ها بگوئیم که عملکردشان در این دنیا مورد بررسی قرار خواهد گرفت، زیاد هم به موضع «معهودشان» نزد حوریان بهشتی دل‌ خوش نکنند.

ولی اگر «گزارشگران بدون مرز»، تشکیلاتی که ما به هیچ عنوان حامی مواضع سیاسی و جهانی‌ا‌ش نیستیم، ایران را در ردة کشوری چون «اریتره» قرار می‌دهد ما ایرانیان که کور نیستیم؛ حتماً نویسندة این وبلاگ هم قصد «ارائة چهرة نامناسب از نظام» دارد که در مورد وضعیت فرهنگی‌ای که حکومت اسلامی در کشورش ایجاد کرده اینچنین سخن می‌گوید! اولاً این آقای حسینی که بجای اشغال مقام وزارت ارشاد شاید بهتر بود همچون ابوی به دلالی و تیغ‌کشی در بازار ادامه می‌دادند، بدانند که دولت‌ها و حکومت‌ها می‌آید و می‌رود،‌ ملت‌ها و فرهنگ‌هاست که می‌ماند. در نتیجه حداقل نویسندة این سطور با قبول این اصل قصد ندارد «چهرة نامناسب از نظام» ارائه دهد؛ این نظام خود بدترین و نامناسب‌ترین چهره‌ها را از خود در جهان نشان می‌دهد و لزومی ندارد کسی وقت خود را برای این «مهم» تلف کند. در عمل یکی از مهم‌ترین مأموریت‌های این حکومت ارائه چهرة نامناسب از ملت ایران است، و در همینجا بگوئیم که چهرة این حکومت خردرچمن به هیچ عنوان چهرة ایرانی نیست. ما این اصل را قبول کرده‌ایم که «نظام» جنابعالی نیز همچون دیگر نظام‌های استعماری و دست‌نشانده روزی گورش را گم خواهد کرد، ولی عملکرد سرکار امروز در حافظة تاریخی ما ملت به ثبت رسیده. در نتیجه بی‌خود برای خودتان «پناهگاه» درست نکنید، تا زمانیکه در پس سرکوب فرهنگی یک ملت به صندلی شکستة یک «وزارتخانة» پوسیده چسبیده‌اید پناهگاهی نخواهید داشت.

به هر تقدیر عملکرد وزارت ارشاد این حکومت که بنیانگزارش همان سیدمحمد خاتمی، معروف به «سیدممد سبزه‌قبا» است، امروز در برابر ما ملت قرار گرفته و آقای «حسینی» بدانند که ملت ایران برای بررسی عملکردشان هیچ گونه نیازی به مطالعة گزارش سازمان‌های جهانی ندارد.

اینک در دنبالة مطلب امروز نگاهی به وضعیت سیاسی در جبهه‌بندی‌های داخلی می‌اندازیم. همانطور که پیش‌بینی می‌کردیم، سخنرانی علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی در نشست با «نخبگان»، که طی آن به شدت از «مخالفان نتایج انتخابات» انتقاد به عمل آورده بود، اینک می‌رود تا حداقل برای کسانیکه سعی در فضاسازی و داغ کردن تنور «انتقام‌جوئی‌ها» دارند وسیله‌ای جهت سرکوب پدیده‌ای شود که در بطن حکومت اسلامی توسط محافل مختلف ساخته و پرداخته شده. هر چند به غلط و مسلماً از روی برخی اغراض آنرا تحت عنوان «جنبش سبز» به ملت ایران منسوب می‌کنند. در ظاهر امر، برخی گروه‌ها و محافل که به احتمال زیاد محفل روزی‌نامة «کیهان» و حسین شریعتمداری در رأس آتش‌بیاران آن قرار دارند سعی می‌کنند از سخنرانی علی خامنه‌ای وسیله‌ای جهت سرکوب «جنبش سبز» فراهم کنند. ولی اگر می‌گوئیم «در ظاهر» به هیچ عنوان بی‌دلیل نیست. استنباط ما این است که هر دو گروه، چه اصولگرایان و چه اصلاح‌طلبانان اینک سعی دارند از راه رفته بازگردند؛ هر چند این عمل دیگر غیرممکن ‌می‌نماید.

پیش از پای گذاشتن در بررسی و تحلیلی که در این مقطع ارائه می‌دهیم، می‌باید چند مسئله جانبی را نیز مدنظر قرار داد. در درجة نخست برداشت ما از شرایط این است که کل حکومت اسلامی امید به پیروزی میرحسین موسوی بسته بود. در توجیه این «موضع» بارها توضیحاتی آورده‌ایم ولی به طور خلاصه باید گفت که صحنة سیاست منطقه، در صورت پیروزی گستردة آنچه «خط امام» به شمار می‌رود می‌توانست در چارچوب نیازهای منطقه‌ای ایالات متحد و خصوصاً انگلستان متحول شود. و دلیل حمایت‌های گستردة غرب از دستیابی «خط امام» به قدرت در همین نیاز بی‌نهایت اساسی می‌باید جستجو شود. البته همانطور که دیدیم در راه به ارزش گذاشتن «جنبش سبز» تمامی اهرم‌های داخلی و خارجی به کار گرفته شد؛ با این وجود حکومت در یک کشور فوق‌العاده کلیدی و استراتژیک همچون ایران در چارچوب‌هائی ورای چند موضع محفلی پایه‌ریزی می‌شود و شاهد بودیم که علیرغم اجماع تمامی اهرم‌های حکومت اسلامی و خصوصاً هماهنگی اکثریت اربابان خارجی آن، ساختار سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای، قدرت‌یابی میرحسین موسوی، یا بهتر بگوئیم هیاهوی «خط امام» را برنتافت.

اینکه «ساختار سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای» از چه ابعادی برخوردار است، مسلماً‌ نیاز به تحلیل و بررسی گسترده‌تری خواهد داشت؛ از آنجا که این تحلیل‌ها ما را از بحث امروز دور می‌کند، آن را به فرصتی دیگر موکول می‌کنیم.
ما عدم دستیابی میرحسین موسوی به مقام ریاست جمهوری جمکران را یک شکست سیاسی بزرگ برای غرب در ایران تلقی می‌کنیم، شکستی که علیرغم اجماع گستردة داخلی و خارجی به همراه آمد، و اینک کل حکومت، حتی شخص احمدی‌نژاد را شدیداً تحت فشار گذاشته. اینان که خود را برای واگذاری قدرت و مسئولیت قوة مجریه به «خط امام» آماده کرده بودند، و هر کدام قصد داشتند پای به نقش‌آفرینی‌های جدید خود در رابطه با سیاست‌های علنی و یا پنهانی «دولت خط امام» بگذارند، اینک در چنبرة‌ یک شرایط پیش‌بینی نشده گرفتار آمده‌‌اند.

همانطور که می‌بینیم دولت احمدی‌نژاد چه در مسیر ادامة سیاست‌های داخلی، و چه در راهبردهای خارجی خود دیگر از خطوط «راهنما» برخوردار نیست. به طور مثال، در زمینة سیاست‌های خارجی، علی‌الخصوص «مذاکرات هسته‌ای» همانطور که پیش‌بینی کرده بودیم این دولت دیگر «حرفی» برای گفتن ندارد! چرا که سیاست ایالات متحد بر پایة گریز از هرگونه بحران‌زدائی از مسئلة هسته‌ای ایران متمرکز شده بود، گریزی که از طریق هیاهوی میرحسین موسوی می‌توانست تشدید شود. امروز اگر احمدی‌نژاد حرفی برای ارائه در محافل بین‌الملل ندارد و هر آنچه تحت عنوان «قرارداد هسته‌ای» در برابرش بگذارند امضاء می‌کند، به این دلیل نیست که در شمارش آراء میرحسین موسوی «تقلب» شده؛ سیاست غرب در مسیر تشدید بحران هسته‌ای شکست خورده! از طرف دیگر در کل منطقه، خصوصاً در مورد درگیری‌های «فلسطین ـ اسرائیل» نیز احمدی‌نژاد که در محاسبات خود روی قدرت «خط‌امام» و فضاسازی‌های ضداسرائیلی میرحسین موسوی حساب می‌کرد، راهی در برابر خود نمی‌بیند. به همین دلیل با استقرار مشائی، در رأس نهاد ریاست جمهوری قصد دارد نوعی «گشایش» در این صحنة استراتژیک برای محفل خود ایجاد کند.

از این گذشته در مسیر حفظ امنیت داخلی نیز شاهد بودیم که بیرون کشیدن پیمان زنگ‌زدة «سنتو» از گنجه‌های خاک‌گرفتة وزارت دفاع، تنها راه ممکن جهت نجات «روابط» آیندة ایران با کشورهای پاکستان و ترکیه تحلیل شد! «تحلیلی» که به استنباط ما با واقعیات منطقه به هیچ عنوان هم‌آهنگی نخواهد داشت. خلاصة کلام حکومت اسلامی حداقل طی 4 سال آینده از نظر سیاست خارجی در وضعیتی کاملاً تدافعی دست و پا خواهد زد. دولت فعلی نمی‌تواند همچون گروه «خط امام» با تکیه بر زمینه‌های مناسب داخلی آشوب‌آفرینی در کل منطقه را دامن زند. و از طرف دیگر ایجاد هیاهو‌ در عرصة داخلی نیز برای این دولت عملاً غیرممکن شده. «دو قطبی کردن» کاذب فضای جامعه، عملی که اوباش «خط‌امام» با شعارهای توخالی و پوچ‌گوئی‌های امثال خاتمی، کروبی و موسوی می‌توانستند به راحتی در تضاد و درگیری و کتک‌کاری با لباس‌شخصی‌ها در سطح شهرها ایجاد کنند، در دولت احمدی‌نژاد غیرممکن شده. چرا که این دولت هم از نظر مردم کوچه و خیابان یک دولت کودتائی و غاصب است، و هم جهت حفظ موجودیت خود می‌باید همزمان جهت آشوب‌آفرینی به مخالفانی که ظاهراً با «کودتا» تارومارشان کرده میدان بدهد! فراهم آوردن زمینة مناسب جهت تحمیل چنین ملغمه‌ای به ملت ایران در عمل غیرممکن خواهد بود!

حال که حکومت اسلامی از مهم‌ترین ابزار سیاستگزاری‌های داخلی و خارجی خود یعنی «بحران‌آفرینی» محروم مانده، شیشة عمرش در بغل سنگ افتاده!‌ در چنین شرایطی موجودیت این حکومت هر لحظه می‌تواند مورد تهدید قرار گیرد. به همین دلیل است که اوباش حکومت اسلامی پس از برگزاری آنچه «انتخابات» قلمداد ‌شد، سعی در ایجاد هیاهو و درگیری خیابانی داشتند. اینان نیازمند شکل‌گیری دو قطب کاذب در بطن جامعة ایران و در قلب یک حاکمیت واحد بودند تا بتوانند از طریق هیاهو و غوغای بی‌معنا هر دم موجودیت حکومت اسلامی را به «ارزش» گذارند و مخالفان را سرکوب و مقهور کنند. ولی این حرکت نیز در چارچوب سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای مورد تهدید قرار گرفت و علی خامنه‌ای که در مطلب پیشین به دلائل هماهنگی‌اش با «جنبش سبز» اشاراتی کرده بودیم مجبور شد در مخالفت با این سیاست موضع‌گیری کند.

طی چند صباحی که از این «انتخابات» می‌گذرد شاهدیم که مقامات حکومت اسلامی در هر مقطع و هر بزنگاه سعی در ایجاد بحران و درگیری دارند. نخست مسئلة «تظاهرات» در خیابان‌ها مطرح شد، و در حکومتی که تظاهرات فقط مختص سازمان‌های دولتی است گروهی از اوباش شناخته شدة حکومت مرتباً خواستار حضور «شهروندان» در تظاهرات «خودجوش» می‌شدند! بعد که پروندة این آشوبگری‌ها بسته شد، مسئلة موضع‌گیری‌های شخص علی خامنه‌ای در مورد «علوم انسانی» به راه افتاد و در هنگامه‌ای که دانشگاه‌ها عملاً از کنترل دولت خارج شده این فرد با طرح این مزخرفات سعی در ایجاد آشوب در دانشگاه داشت؛ اینبار نیز بته‌شان گر نگرفت.

نهایت امر کار به سخنرانی اخیر مقام معظم در برابر «فرهیختگان» کشید که در مطلب پیشین آنرا به تفصیل مورد بررسی قرار داده‌ایم. ولی در شرایط فعلی گویا اصولاً بحران‌آفرینی به هیچ عنوان و به هیچ ترتیب برای این حکومت امکانپذیر نخواهد بود. چرا که پس از ترهات علی خامنه‌ای در «محکومیت» آنان که انتخابات را مخدوش اعلام می‌کنند، تلاشی کم‌رنگ از جانب برخی محافل که ظاهراً اصول‌گرای‌اند به راه افتاد تا جهت آشوب اجتماعی زمینه‌سازی کنند، ولی سریعاً بر این بحران‌آفرینی‌ها سرپوش گذاشته شد.

کار بجائی کشید که سایت‌های وابسته به «جنبش سبز» و کارگزاران سازندگی و اصلاح‌طلبان دست اوباش «هیئت مؤتلفه» را گرفته به میدان آورده‌اند! در همین راستا، روزآن‌لاین که یکی از همین سایت‌ها به شمار می‌رود، در کنار عکس «سبزها» عکس مکش‌مرگ‌مائی از «عسگراولادی مسلمان»، عضو «هیئت مؤتلفه» به چاپ رسانده می‌نویسد:

«عسگر اولادی در دیدار با حامیان حزب موتلفه، افرادی را که خواستار محاکمة موسوی و کروبی هستند افراطیون خشن لقب داد و آنان را متهم به دشمن تراشی کرد.»
روزآن‌لاین، 7 آبان‌ماه 1388

بله، همانطور که می‌بینیم مرده‌شور نیز به گریه افتاده. این جملات نشاندهندة وابستگی هیئت مؤتلفه به حامیان «جنبش‌سبز» است. اگر بالاتر گفتیم که تمامی حاکمیت منتظر تاجگزاری میرحسین موسوی بود، ‌دلیل داشته. در چنین شرایطی، موجی که علی خامنه‌ای از طریق سخنرانی اخیر خود، و با تکیه بر موضع «رهبری» قصد داشت در محافل سیاسی کشور به راه بیاندازد و زمینه‌ساز بحران‌آفرینی‌های اجتماعی شود عملاً روی به ساحل مرگ گذاشته. آقای خامنه‌ای دیگر جائی برای بحران‌آفرینی ندارند، می‌باید راه دیگری جهت حفظ موجودیت خود و همپالکی‌های‌شان در قلب این حکومت خردرچمن بجویند.

در همین راستاست که پیشتر عنوان کردیم، حکومت اسلامی در شرایط فعلی قصد «بازگشت از راه رفته» را دارد. این حکومت می‌خواهد دولت احمدی‌نژاد را از خطی که ناخواسته تحت عنوان «خط کودتا» پای در آن گذاشته، خارج کرده به نوعی «خط میانه» بکشاند. ولی چنین تغییری در شرایط فعلی غیرممکن است، سیاست‌های بزرگ منطقه که با کنار کشیدن میرحسین موسوی و «خط امام» از قدرت‌های اجرائی دست احمدی‌نژاد را باز گذاشتند تا در کل منطقه خود را از شر هیاهوسالاری «خط امام» و اصلاح‌طلبان خلاص کنند در مسیر سیاستگزاری‌های نوین خود در حال حرکت‌اند. این قدرت‌ها قبول نمی‌کنند که بار دیگر «خط امام» ابزاری در دست آمریکا جهت ایجاد تنش در منطقه شود. اگر خامنه‌ای، عسگراولادی، احمدی‌نژاد و ... یک دل نه صد دل عاشق روی چون ماه موسوی و کروبی و خاتمی‌اند، و موجودیت سیاسی خود را فقط در راستای حفظ تمامیت اوباش حکومت اسلامی بر صفحة شطرنج سیاست منطقه می‌بینند،‌ سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای آنقدرها از اینان دل‌ خوشی ندارند و تصور نمی‌رود که قصد حمایت از اینان را داشته باشند.

در همینجا بگوئیم، حضور سیاسی و اجتماعی پدیده‌ای به نام «خط امام» در آیندة کشور از چشم‌انداز استراتژی‌های واقع‌بینانه بسیار به دور می‌نماید. حکومت اسلامی تا آغاز روندی جدید در روابط اجتماعی و سیاسی در قلب جامعه، روندی که نهایت امر طی ماه‌های آینده ابعاد واقعی‌ خود را نشان خواهد داد، می‌باید زندگی سیاسی در «بن‌بست» فعلی را که هم بر ارتباط میان محافل داخلی و خارجی سایه انداخته و هم ارتباط میان ملت ایران و حاکمیت را رقم می‌زند، به هر ترتیب ممکن «هضم» کند. این بن‌بست که نتیجة به بن‌بست رسیدن استراتژی‌های غرب در منطقه است بر کل حاکمیت اسلامی اعمال شده، اگر راه خروج از این بن‌بست نه برای اصولگرایان وجود دارد و نه برای اصلاح‌طلبان، ملت ایران از این بن‌بست سرفراز بیرون خواهد آمد.






...

۸/۰۷/۱۳۸۸

معنای نصیحت!




امروز چهارشنبه 28 اکتبر 2008، علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی در جمع گروهی از اوباش حکومتی که خبرگزاری‌ها آنان را نخبگان «فرهنگی ـ علمی» معرفی کرده‌اند مطالب جدیدی در مورد خیمه‌شب‌بازی «انتخابات» به زبان آورده. پر واضح است که این مطالب «جدید» با در نظر گرفتن بحران رو به گسترش سیاسی در بطن حکومت اسلامی، و بن‌بستی که اربابان و پایه‌گذاران اجنبی این تشکیلات در سطح منطقه با آن روبرو شده‌اند در رأس مسائل سیاسی جمکران قرار گیرد. در نتیجه سعی در ارائة یک بررسی مجمل از این «مطالب» خواهیم داشت.

یکی از مهم‌ترین نکاتی که در مورد رفتار ناهنجار سیاسی علی خامنه‌ای طی بحران دست‌ساز «انتخابات» مطرح می‌‌شود سکوت طولانی وی در برابر تحرکات مخالفان فرضی است. طی یک هفته، میرحسین موسوی و کروبی بدون هیچگونه دلیلی از مردم کوچه و خیابان تقاضا می‌کردند که در راه‌پیمائی‌های «غیرقانونی» شرکت کرده به تقلبات انتخاباتی پاسخ دندان‌شکن بدهند!‌ در شرایطی که نتیجة انتخابات هنوز توسط شورای نگهبان به رسمیت شناخته نشده بود! آیا در یک حکومت استبدادی و سرکوبگر، حکومتی که همین آقای میرحسین موسوی زمانیکه در رأس امور آن قرار داشت صدها نفر را صرفاً به جرم «راهپیمائی غیرمجاز» دستگیر کرد و طی چند ماه به دار آویخت، می‌توان این رفتار را از سوی «نامزدهای انتخاباتی» که از صافی‌های «امنیتی ـ عقیدتی» تشکیلات نیز گذشته‌اند توجیه نمود؟ اینکه چند عنصر وابسته به رأس هرم حاکمیت یک‌ شبه، علناً دست به اغتشاش می‌زنند فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد: این اغتشاشات همچون نمونة بحران‌سازی‌های مصدق و خمینی و نهایت امر کودتاهای 28 مرداد و 22 بهمن از رأس هرم تشکیلات «امنیتی ـ نظامی» رهبری می‌شود. این اعمال توسط همان مرده‌ریگ نفرت‌انگیزی صورت می‌گیرد که در این وبلاگ بارها از آن به نام «محافل استعماری» در کشور یاد کرده‌ایم.

از «سکوت» پرمعنای حضرت رهبر فقط یک برداشت اساسی می‌توان ارائه داد؛ خامنه‌ای، احمدی‌نژاد و دیگر اوباش در رأس این حکومت، در مسیر تأئید آشوب‌های دست‌سازی که پس از برگزاری این «انتخابات» نمایشی به راه افتاده بود همگی دست در دست میرحسین موسوی و باند «خط‌امام» داشتند. این جناح‌ها امیدوار بودند که پس از این نمایشات با روی کار آوردن میرحسین موسوی هم بتوانند سیرک «دولت مردمی» را از نو به صحنه آورند، و هم در قفای این هیاهوی «مردمی» برنامة درگیری‌ها و کتک‌کاری‌های متداول با لباس‌شخصی‌ها را تبدیل به معضل اصلی کشور ایران و برنامه‌ریزی حکومت ایران زمین کنند. آرزوئی که نهایت امر بر باد رفت!

این پروژه در واقع همان لات‌بازی‌ای بود که طی دوران 8 سالة خاتمی به راه افتاد؛ و بر اساس تجربه می‌باید اذعان داشت که استعمار بیشتر دوست دارد از مسیرهای شناخته شده بر علیه ملت‌ها توطئه کند. با این وجود، بحرانی که عمداً و با استفاده از تمامی اهرم‌های دولتی و تشکیلاتی به راه افتاده بود به دلائلی نتوانست به اهداف مورد نظر دست یابد. یکی از مهم‌ترین دلائل همان است که شخص خامنه‌ای در سخنان امروز خود به آن اشاره دارد:

«در همان ساعات اول به [کروبی، موسوی، و ...] پیغام خصوصی دادم که شما در حال شروع برخی مسائل هستید، اما دیگران از آن‌ها سوءاستفاده می‌کنند و شما نمی‌توانید ماجرا را کنترل کنید و همان طور هم شد».

بی‌بی‌سی، 28 اکتبر 2009

البته بیانات بالا خصوصاً زمانیکه سخن از «سوءاستفادة‌» دیگران به میان می‌آید قسمتی از واقعیات جامعة امروز کشور را بازتاب داده، ولی آقای خامنه‌ای در این مقطع اگر مستمعین مستقیم خود را در این به اصطلاح «نشست» به حق «احمق» به شمار ‌آورده‌اند، بهتر است این نتیجه‌گیری را به تمامی ایرانیان تعمیم ندهند. عنوان اینکه «در همان ساعات اول» ایشان به اغتشاش‌گران «پیغام خصوصی» داده‌اند، در شرایط فعلی فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد: تلاش مذبوحانة‌ علی خامنه‌ای جهت تبرئة شخص خود از اتهام همکاری با اغتشاش‌گران و به «ارزش» گذاشتن این دروغ شاخدار که گویا ایشان با دیگران همدست نبوده‌اند!

ولی زمانیکه در سخنان علی خامنه‌ای به جملة «شما نمی‌توانید ماجرا را کنترل کنید» می‌رسیم پرده از ابعاد گسترده‌تری از این توطئه برداشته می‌شود. اینبار دیگر «مسلم»‌ است که این «ماجرا» در چارچوب یک طرح کلی قرار داشته و گویا بر سر اینکه «تحت کنترل» باقی می‌ماند یا خیر «تشتت آراء» هم پیش آمده! به عبارت دیگر اگر به قول خامنه‌ای این «ماجرا» تحت کنترل قرار می‌گرفت، گویا ایشان با بحران‌سازی و قانون‌شکنی علنی از طرف موسوی و کروبی، و به زیر سئوال بردن «صحت انتخابات»، عملکرد وزارت کشور و نهاد شورای نگهبان هیچ مشکلی نداشتند! خلاصة کلام ایشان با زبان بی‌زبانی می‌فرمایند، گوربابای دولت، وزارت کشور، شورای نگهبان و دیگران، زنده باد استعمار! این سخنان شخص علی خامنه‌ای است که همچون گذشته‌ها فقط از روی حماقت ذاتی بر زبان آورده شده، و اینچنین است که مشت حکومت دست‌نشانده و استعماری آخوندی در برابر ملت ایران باز می‌شود.

ولی ضدونقیض‌گوئی در کلام علی خامنه‌ای به این مختصر محدود نمی‌ماند. ایشان در ادامة افاضات خود می‌فرمایند:

«زیر سئوال بردن انتخابات بزرگ‌ترین جرم است!»
رادیوفردا، 28 اکتبر 2008

باید از ایشان پرسید از کی تا به حال «رهبر» یک حکومت به خود اجازه می‌دهد در یک میعاد مهم سیاسی همچون «انتخابات» ـ به فرض آنکه اصولاً انتخاباتی در کار بوده ـ دست مهره‌های طراز اول حکومتی را در قانون‌شکنی بازبگذارد، و در برابر «اعمالی» عقب‌نشینی کند که امروز رسماً آنرا «بزرگ‌ترین جرم» به شمار می‌آورد؟ مگر شما خودتان نگفتید که بر سر اینکه «دیگران سوءاستفاده» کنند یا خیر «بین دو و سه شک» کردید؟ حال این عمل، یعنی به قول خودتان به زیر سئوال بردن انتخابات فی‌نفسه «بزرگ‌ترین جرم» می‌شود و حضرتعالی به عنوان رهبر حکومت اسلامی یک هفته اجازه می‌دهید افرادی در سطوح عالی مملکت دست به «بزرگ‌ترین جرم» بزنند، بدون آنکه، در مقام فرماندة کل قوا، رسماً از نیروهای انتظامی بخواهید که اینان را سرجای‌شان بنشانند؟ از این «بی‌عملی» جز همکاری و هم‌یاری شما با اینان چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟

همانطور که گفتیم سخنان علی خامنه‌ای قسمتی از واقعیات جامعة ایران امروز را نیز بازتاب داده؛ زمانیکه وی می‌گوید، «دیگران از آن‌ها سوءاستفاده می‌کنند [...] و همان طور هم شد»! باید پرسید مقصود حضرت‌شان از «دیگران» چه کسانی‌اند؟ اگر اشتباهی در کار نباشد، بر اساس آماری که بلندگوهای وابسته به سازمان‌های ناتو و پنتاگون، البته با تکیه بر زرادخانه‌های‌شان در منطقه، در نظام رسانه‌ای جهانی به صورت «رسمی» اعلام نموده‌اند، حکومت اسلامی از حمایت 45 میلیون ایرانی بالغ و عاقل برخوردار است! حال باید از علی خامنه‌ای پرسید این «بقیه» چه کسانی‌ هستند که بخواهند برای چنین رژیم «مردم پسندی» مشکل و معضل درست کنند؟ بالاخره در چارچوب نظام رسانه‌ای معاصر حکومت اسلامی می‌باید بر سر یک مسئلة کلی با مخاطبان‌اش در سراسر جهان به توافق برسد: آیا شما از 85 درصد حمایتی که ادعا دارید، واقعاً برخوردار هستید یا خیر؟ اگر هستید دیگر نگرانی‌تان چیست؟ و اگر نیستند بهتر است بجای قمپز در کردن در برابر مشتی اوباش و ایراد سخنرانی‌های نمایشی در نشست فرهیختگان «فرهنگی ـ علمی» دهان‌تان را ببندید. ما برگزاری این نمایشات مهوع را در سطح کشور محکوم می‌کنیم و در برابر این محکومیت مستدلاتی داریم؛ نمایشات مهوع «فاشیسم سبز» در عمل جهت ایجاد همان اجماع مطلوب استعمار غرب بر محور حکومت اسلامی به راه افتاده، نمایشاتی که پیشتر نیز گفته بودیم نمی‌تواند تحت هیچ شرایطی به نتایج مورد نظر دست یابد. و بهترین دلیل بر صحت ادعای‌مان همین سخنرانی احمقانه‌ای است که جنابعالی در مقام رهبر این حکومت پس از حدود 5 ماه از پایان «انتخابات» ایراد می‌فرمائید.

وقتی «رهبر» می‌فرمایند، «و همان طور هم شد»! حق دارند! همانطور هم شد و دیدیم که فقط پس از گذشت یکهفته، مخالفت واقعی مردم کشور با این تشکیلات اجنبی‌پرست چه ابعادی به خود گرفت. اینجاست که حضرت رهبر دست به دامان «قانون‌گرائی» می‌شوند و در تضاد با عملکرد خود در آغاز این غائله، و برخلاف همان توافقات محفلی، پای به نماز چمنزار دانشگاه سابق تهران گذاشته عربدة «هل‌من‌مبارز‌طلبی» و قانونگرائی سر می‌دهند! البته باید اذعان داشت که «قانونگرائی» کذا جهت حضور در سخنرانی‌های رهبر حکومت اسلامی سه دهه در سردخانه منتظر ایستاده بود! این حکومتی است که ریشه و پوست و استخوان‌اش بر اساس قانون‌ستیزی شکل گرفته و هیچکدام از مفاد همان قانون اساسی مفتضح و بی‌سروتهی را که مشتی بچه‌آخوند و نوکراستعمار تحت عنوان قانون اساسی «جمهوری» اسلامی نوشته‌اند تاکنون به مورد اجرا نگذاشته. در چنین شرایطی فریاد «قانونگرائی» از حلقوم کسی بیرون می‌آید که طی سه دهه با قانون‌شکنی، زورگوئی، جنایت و آدمکشی خود را از موضع و مقام اجتماعی روضه خوانی به مقام رهبری شیعیان جهان رسانده:

«ابتدا پیغام خصوصی و نصیحت لازم داده شد اما وقتی انسان ناچار می‌شود، برخی مسائل را علناً نیز ابراز می‌کند».

همان منبع

البته دلیل «ناچاری» علی خامنه‌ای در ابراز «برخی مسائل» هنوز روشن نیست. حتماً فردا اوباش و بلندگوهای مقام معظم در بوق خواهند انداخت که ناچاری ایشان جهت «حفظ نظام مقدس» بوده! ولی به استنباط ما اربابان ایشان دریافتند، «مسجد جای گو...یدن نیست». و اگر در شرایط فعلی می‌خواهند یک حکومت «اسلامی» آنهم بر اساس آراء عمومی و به قول خبرگزاری‌ها «85 درصدی»، به ملت‌ ایران و خصوصاً ملت‌های منطقه بچپانند، تا از این رهگذر سیاست‌های معلق‌مانده‌شان را در کل منطقه کامل کنند، ممکن است این کاکتوس «هزار شاخ» تا دسته به ماتحت خودشان برود! اینجا بود که دامان «خط امام» را رها کرده، به چماق شناخته شده، مقبول و دوست‌داشتنی «مهرورزی» قناعت فرمودند. ولی از آنجا که هر عقب‌نشینی‌ای را می‌باید در افکارعمومی به نوعی «آرایش» و بزک کرد، در این مقطع نیز «حاجعلی» را جهت رنگ و رونق بساط جدید روانة چمن «نماز جمعه» کردند!‌ ‌

بله، «اجبار» کذا از همین نکتة‌ پیش پا افتاده ناشی شده!‌ هر چند در ابعاد داخلی می‌توان به این «اجبار» زوایای دیگری نیز افزود. به طور مثال، آقای خامنه‌ای گویا بخوبی دریافته‌اند که خط سیاسی «امام و اسلام»، یعنی همان مزخرفاتی که توسط بلندگوهای استعماری در غائلة 22 بهمن 57 تبلیغ می‌شد اینک واقعاً به خطر افتاده. در اینکه چگونه این «خط استعماری» با خطر فروپاشی روبروست چندین مطلب نوشته‌‌ایم، ولی مهم‌ترین این دلائل را به احتمال زیاد می‌باید در استیصال فزایندة دولت‌های غربی در مسیر حمایت از اسلام‌گرائی در منطقه جستجو کرد. امروز هیلاری کلینتن، وزیر امورخارجة ایالات متحد در پاکستان است، و به احتمال زیاد این دیدار نیز آنچه ایشان در پی‌اش افتاده‌اند، یعنی زمینه‌سازی جهت استقرار یک ساختار قابل‌اتکاء مذهبی برای پیشبرد سیاست‌های منطقه‌ای واشنگتن، در تضاد با روسیه، هند و حتی چین عملی نخواهد شد. قرارداد همکاری‌های امنیتی که میان سه کشور مذکور به امضاء رسیده، و نزدیک کردن حکومت اسلامی به ساختارهای فروریخته و از هم پاشیده‌ای همچون «پیمان سنتو» نه برای آمریکا نان و آبی دارد، و نه می‌تواند برای علی خامنه‌ای و محافل مفتضح اسلامی لانه‌ای جهت پنهان ماندن از خشم مردم فراهم کند.

در همین نشست با «فرهیختگان»، خامنه‌ای با اشاره به مخالفت‌های مردم با شعارهائی از قبیل «مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل» می‌پرسد:

«معناى واقعى اين مسائل چيست؟»

باید خدمت‌شان عرض کنیم، معنای این «مسائل» این است که دنیای کوچک و بستة‌ «خط‌امام» به پایان رسیده. امروز چه «جنبش سبز»، که به استنباط ما تماماً جهت سرکوب ملت ایران سازماندهی شده، پیروز شود، و چه دولت احمدی‌نژاد بتواند میخ خود را محکم کند، هر دو فقط میخی نهائی خواهند بود بر تابوت پدیده‌ای استعماری و نفرت‌انگیز که تحت عنوان «حکومت اسلامی» سه دهة تمام بر این مملکت خاک مرگ پاشید. این است معنای آنچه امروز زندگی می‌کنید ولی بی‌شعورتر از آنید که محتوای واقعی آنرا دریابید.

بله، آقای خامنه‌ای ترجیح می‌دادند در این روز و روزگار «پیری و کوری» بجای افتادن به زیر لگد «باند» اوباش مهرورزی، دست در زلفان میرحسین و اوباشان «آشنای» خود داشته باشند. ولی ایشان که پایان جریان «خط امام» را بو کشیده‌اند می‌پندارند جهت حفظ موجودیت منفور خود می‌توانند اصلاح‌طلبان و خط‌امامی‌ها را فدای قد و قامت‌شان کرده، اینان را به زیر تیغ بی‌دریغ مهرورزی بیاندازند. به همین دلیل هم مرتباً تکرار می‌فرمایند، «ما نصیحت کردیم»!‌ گویا ایشان برای «نصیحت کردن» رهبر یک حکومت شده‌اند! این حکومت نه قانون لازم دارد، نه قاعده و نه چارچوب؛ همة امور بر اساس نصایح «پدرخواندگان» می‌باید به مورد اجراء درآید. ولی امروز بگوئیم که انداختن کروبی و موسوی در دهان گرگ نه خامنه‌ای را نجات می‌دهد، نه دولت مهرورزی را از بی‌برنامگی و فروهشتگی و گدائی بر درگاه سیاست‌های بین‌المللی آزاد می‌کند، و نه قادر است به سیاست‌های بازندة کاخ‌ سفید در خاورمیانه و آسیای مرکزی جان و توانی دوباره ارزانی دارد.

«تجدیدنظر» کلی در سیاست‌های خاورمیانه‌ای به احتمال زیاد تنها راه باقی مانده برای کاخ سفید طی چند ماه آینده خواهد بود. تنها راه باقی مانده، پیش از آنکه شکست همه جانبه در جبهه‌های افغانستان و عراق صورتی رسمی، علنی و تاریخی به خود بگیرد. هر چند این «تجدیدنظر» ابعاد عظیمی دارد و بررسی آن در یک وبلاگ عملی گزافه است، در رأس آن‌ها می‌باید از به زیر سئوال بردن «پروژة آمریکائی حکومت اسلامی» سخن به میان آورد؛ چه در ایران و چه در دیگر کشورهای مسلمان‌نشین منطقه. و می‌دانیم که «اصل» حمایت از حکومت‌های مذهبی از دیرباز در رأس سیاست‌های کاخ‌ سفید قرار داشته، شاید در چارچوب تلاشی هر چند مذبوحانه در راه دوام و بقاء همین «خط سیاسی» است که امروز هیلاری کلینتن سراسیمه پای به پاکستان می‌گذارد.







...

۸/۰۴/۱۳۸۸

جمکران در نیویورک!



طی چند روز گذشته چرخشی جدید در استراتژی‌های منطقه علنی شده. در این راستا برخورد نوینی را از طرف حکومت اسلامی با مسائل و معضلات «اسلامگرائی» در افغانستان، پاکستان و عراق شاهدیم. این چرخش که با سوءقصدهای اخیر در ارتباط با بحران قومی بلوچستان همزمان شد بخوبی نشان داد که نقطة اتکاء سیاست‌های منطقه‌ای حکومت اسلامی بر خلاف آنچه بارها و بارها از طرف مقامات این تشکیلات عنوان شده ارتباطی با «استقلال» ندارد. حکومت اسلامی دقیقاً برخلاف آنچه در شرایط فعلی می‌توانست نشانی از استقلال عمل تهران باشد، درست پای در جریانی گذاشت که نیازهای استراتژیک غرب و در رأس آن نیازهای آمریکا را تأمین می‌کند. تهران به جانب اسلام‌آباد و آنکارا پیچید در وضعیتی که هم اسلام‌آباد رو به فروپاشی دارد و هم در آنکارا نمی‌توان امید چندانی به باقی ماندن اسلام‌گرایان فکل‌کراواتی در رأس قدرت داشت. اتحاد تهران با بازندگان صحنة استراتژیک منطقه هر چه تلقی شود مسلماً نشانة‌ استقلال عمل نخواهد بود.

بارها گفته‌ایم که ارتباط تنگاتنگ حکومت اسلامی با الزامات استراتژیک غرب امری است غیرقابل تکذیب و کاملاً علنی؛ تکرار مکررات نمی‌کنیم ولی چرخشی که اخیراً در مواضع سنتی حکومت اسلامی پیش آمده شاهدی است بر این مدعا. امروز تهران دقیقاً در هم‌سرائی کامل با واشنگتن موضع‌گیری خود در قبال مسائل کلیدی منطقه را «مبارزه با تروریسم» معرفی می‌کند! می‌باید پرسید برای حکومتی که خود، هر چند فقط در راستای یک سیاست نمایشی، در صدر فهرست دولت‌های تروریستی واشنگتن قرار گرفته این جهت‌گیری چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟ این نوع برخورد از طرف تهران در شرایطی در بوق و کرنا گذاشته شده که هنوز «تروریسم» مورد نظر آمریکا معنا و مفهوم درستی نیز ندارد. این «تروریسم» رفته رفته به نوعی فضاسازی صرفاً سیاسی در سطح جهانی نزدیک می‌شود. نوعی فضاسازی مضحک که فقط در راستای منافع استراتژیک واشنگتن در مقاطع متفاوت از معنا و مفاهیمی گاه کاملاً متضاد و آشفته نیز برخوردار می‌شود! به طور مثال پس از گذشت سال‌های دراز از اشغال غیرقانونی کشور عراق و حملات وحشیانه علیه مردم افغانستان، هنوز معلوم نیست که ارتش‌های فوق‌مدرن آمریکا و متحدان نظامی‌اش در این کشورها به دنبال چه هستند!

از طرف دیگر کشور پاکستان که در راستای سیاست‌های ضدشوروی واشنگتن پس از جنگ دوم جهانی به صورت خلق‌الساعه از دامان هندوستان جدا و به اردوگاه استعماری غرب ضمیمه شد، امروز در ابعاد منطقه‌ای، سیاسی و استراتژیک دیگر فلسفة وجودی خود را از دست داده. برای دریافت آندسته از مسائل استراتژیک که دولت اسلام‌آباد را طی بیش از نیم‌قرن توانست بر صفحة شطرنج منطقه پابرجا نگاه دارد نیم‌نگاهی به نقشة جغرافیای منطقه کفایت خواهد کرد. اگر از باریکة سنتی «پنچ‌شیر» در افغانستان بگذریم، مسئلة «پرمخاطرة» کشمیر و حکایت‌ اسلام‌گرائی در این خطه از قضای روزگار دقیقاً در باریکة دیگری به وقوع پیوسته که تنها راه ارتباط سرزمین اتحاد شوروی سابق با هندوستان است! دلیل بحران‌های کذا در این باریکه و ادعای همزمان هند و پاکستان در ادارة آن فقط و فقط به جنگ اقتصادی میان اتحاد شوروی سابق و کشورهای غربی باز می‌گردد.

در عمل «بحران کشمیر» یکی از مهم‌ترین مهره‌های شطرنج استراتژیک غرب در محاصرة جغرافیائی اتحاد جماهیر شوروی سابق در آسیا به شمار می‌رفت. و امروز این بحران که یادگار سیاست‌های استعماری دیروز است به صور مختلف هم پای در بحران افغانستان گذاشته و هم چین و هند را تا گریبان درگیر معادلات پیچیدة آسیای مرکزی کرده. طرح‌های محاصرة جغرافیائی شوروی سابق امروز از منظر غرب زمینه‌ای است جهت محاصرة اقتصادی روسیه؛ آنهم با تکیه بر همان مهره‌های سابق! این مهره‌ها همان کشورهای چین، پاکستان و گروه‌های تندرو اسلامی‌اند که همگی تحت فرمان واشنگتن در منطقه فعال شده‌اند.

ولی این مهره‌ها به سرعت کارآئی‌ خود را در معادلات منطقه‌ای از دست می‌دهند. نخست گروه‌های تندرو اسلامی در آسیای مرکزی یک به یک آبروئی را که غرب طی سالیان دراز از طریق زدن نعل وارونه برای‌شان تحصیل کرده بود از دست دادند. و پس از افتضاح طالبانیسم در افغانستان نهایت امر غرب مجبور به اتخاذ سیاست‌های نظامی نوین در آسیای مرکزی شد. سیاست‌هائی که در عمل حمایت نظامی و تشکیلاتی از طالبانیسم و اسلام‌گرائی بود، هر چند در هیاهوی بوق‌های استعماری و تبلیغاتی ظاهراً غرب در «تضاد» با این گروه‌ها قرار داشت!‌ ولی بحران در افغانستان متوقف نماند؛ در مسیری کاملاً ‌طبیعی و قابل‌ پیش‌بینی پای به پاکستان یعنی مهم‌ترین مرکز هماهنگ کنندة حمایت لوژیستیک از طالبانیسم منطقه گذاشت. نهایت امر شاهد شورش و بحران‌های فزاینده در مناطق مسلمان‌نشین چین نیز بودیم. در حال حاضر لهیب این بحران دامان یکی دیگر از مراکز مهم و زیرجلکی طالبان‌پروری و اسلام‌گرائی یعنی حکومت جمکران را گرفته. در دامان همین بحران است که شاهد خوش‌رقصی‌های حکومت ظاهراً ضدآمریکائی جمکران در همراهی با نوکران شناخته شدة غرب در منطقه، آنهم به آهنگ «مبارزه با تروریسم» واشنگتن هستیم!

ولی جهت شناخت مسائل منطقه شاید بهتر باشد نخست سرفصل‌های حیاتی غرب را در آسیای مرکزی مورد بررسی قرار دهیم. محاصرة اقتصادی روسیه در مرزهای جنوبی همانطور که بالاتر گفتیم از اولویت اساسی در فهرست منافع غرب برخوردار است. عاملان اعمال این محاصره چند دولت عمدة منطقه‌اند. نخست از چین مائوئیست می‌باید سخن گفت که با حمایت سرمایه‌داران غرب هم بازار تولیدات «محدودة دلار» را در ارتباط با کشورهای منطقه محفوظ نگاه می‌دارد و در تقابل با هند و روسیه، از منافع آمریکا محافظت می‌کند، و هم با فراهم آوردن حمایت‌های لوژیستیک و ظاهراً «غیرآمریکائی»، دولت‌های دست‌نشاندة آمریکا از قماش اسلام‌آباد و جمکران را از نظر تسلیحاتی تغذیه می‌کند.

البته شبکة فوق چه در ابعاد اقتصادی و مالی و چه در زمینة نظامی به شدت ضربه خورده و مهره‌های اصلی آن فروپاشیده‌اند. بحرانی که چندی پیش در چارچوب قرض‌های گستردة واشنگتن به پکن وجود بیش از یک‌هزار و 500 میلیارد دلار «اوراق قرضة» دولت واشنگتن در دست چین را علنی کرد، فقط قسمتی از فروپاشی ابعاد مالی این شبکه بود. و در مورد شبکة نظامی نیز فقط اشاره‌ای می‌کنیم به علنی شدن افتضاحی که اخیراً توسط خبرگزاری‌ها از آن پرده برداشته شد. این «خبرها» از ارسال تجهیزات نظامی از طریق چین، کرة شمالی و سپس استرالیا و امارات به حکومت اسلامی حکایت داشت؛ این مسیر از نظر حرکت کشتی‌های استرالیائی بسیار «غیرطبیعی» است و در عمل فقط وابستگی نظامی جمکرانی‌ها را به استراتژی‌های واشنگتن به نمایش می‌گذارد. ولی قسمت دیگری از همین شبکة نظامی در حال حاضر در ظاهری کاملاً متفاوت در جنوب پاکستان فعال شده. این شبکه همه روزه صدها کامیون و «تریلر» تجهیزات نظامی و آذوقه از بنادر پاکستان به مقصد «وزیرستان» یعنی همان منطقه‌ای ارسال می‌کند که ظاهراً‌ مرکز سرفرماندهی طالبان در آن استقرار یافته!

حمایت از شورشیان اسلام‌گرا در مناطق مسلمان‌نشین هند و روسیه روی دیگری از سکة نقش‌پذیری‌ مائوئیست‌های پکن در مسیر منافع واشنگتن است. این «نقش» نیز همانطور که شاهد بودیم طی چند هفتة گذشته، به دلیل بحران‌های فزاینده در مناطق مسلمان‌نشین چین به شدت متزلزل شد.

عامل دیگری که در محاصرة اقتصادی روسیه در منطقه نقش مهمی ایفا می‌کند سیاست‌های واپس‌گرایانه و آمریکائی در جمکران است. جمکرانی‌ها نخست تحت عنوان «حق مسلم هسته‌ای» قصد بازکردن درهای کشور به روی محافل نظامی غرب و چین را داشتند، تا از این طریق محاصرة مرزهای روسیه را در جنوب کامل کنند. ولی این طرح استعماری که در پس هیاهو و بحران‌سازی‌های نمایشی و به اصطلاح «دمکراتیک» ملامحمد خاتمی به راه افتاده بود نتوانست به کار خود ادامه دهد. براندازی و کودتا نیز عملی نشد؛ «اصلاح‌طلبان» به دلیل شکست در مأموریت‌های محوله پای از چنبرة قدرت بیرون گذاشته، دولت احمدی‌نژاد به سرعت مأمور تکمیل پروژة «جنگ» شد تا از این طریق ارتش آمریکا را به سواحل خزر رهنمون شود. ولی در این مأموریت نیز همای سعادت بر سر جمکرانی‌ها ننشست. احمدی‌نژاد این «جنگ‌سازی» را باخت و ارتش آمریکا و انگلستان در مرزهای عراق زمین‌گیر شدند. به همین دلیل بود که برنامة «انتخابات» کذا را در بوق و کرنا گذاشتند.

طی این «انتخابات» قرار بر این بود که شبکة گسترده‌ای از عمال غرب در پوشش «مسلمانان متجدد» با ریش و عبا و عمامه و چادر و روضه و زوزه قدرت سیاسی را در کشور قبضه کنند و با تکیه بر حمایت فرضی «85 درصد» واجدین شرایط نوعی انقلاب اسلامی از قماش کودتای 22 بهمن را از نو در ایران به راه بیاندازند! نتیجة استراتژیک این نوع فضاسازی کاملاً‌ مشخص بود: در بوق و کرنا کردن دوبارة «ارزش‌های اسلام انسان‌ساز» و داغ کردن تنور اسلام‌گرائی در تمامی منطقه. در رأس این برنامه نیز می‌باید از دامن زدن به بحران با اسرائیل، درگیری‌های روزانه در داخل کشور تحت عنوان «درگیری اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان»، و نهایت امر ایجاد بحران در مرزهای جنوبی روسیه سخن به میان آورد. ولی در راه تکمیل این پروژه نیز غرب به تمام و کمال شکست خورد. نه تنها میرحسین موسوی که «قهرمان» نشان‌دار سرمایه‌داری انگلستان است در این میانه کاملاً بی‌آبرو شد، که کل رژیم دست‌نشاندة جمکران و همکاران درون‌مرزی و فرامرزی آن به دلیل درگیری‌های «ساختگی» و نمایشی در افکار عمومی «حیثیت» سیاسی‌شان را از دست دادند. ‌

شرایط کشور را در بطن سیاست‌های جدید استراتژیک می‌توان به صورت زیر خلاصه کرد. نخست اینکه بحران هسته‌ای ایران امروز عملاً یک «بحران مرده» می‌باید تلقی شود. در مرحلة بعدی، پروژة جنگ در ایران نیز علیرغم تهاجمات تروریستی اخیر در مرزهای شرقی پروژه‌ای متروک و از میان رفته است. نهایت امر بحران‌سازی بر محور «انتخابات» نیز کار به جائی نبرد و موضع‌گیری‌های مرتجعانة حکومت اسلامی چه در قبال دانشگاه‌ها و «علوم‌انسانی» و چه در ارتباط با مسائل سیاسی و اجتماعی نتوانست بحرانی جدی در کشور ایجاد کند. بحرانی که بتواند فضاسازی مورد نیاز غرب را به همراه آورد. خلاصة کلام دولت جمکران سلاح‌های اصلی و کارساز خود را یک به یک از دست می‌دهد، و در راه ایجاد بحران و فضاسازی‌های مبتذل اجتماعی و سیاسی نیز ابزار جدیدی از دست اربابان خود دریافت نمی‌کند.

در این مقطع است که چرخش آشکار دولت جمکران به سوی بازگشائی دوبارة پروندة پیمان استعماری «سنتو» و همکاری علنی حکومت اسلامی با دولت‌های اسلام‌آباد و آنکارا از معنا و مفهومی به مراتب گسترده‌تر از گذشته‌ها برخوردار خواهد شد. حکومت اسلامی به دلیل از دست دادن مهره‌های تعیین کننده، جهت حفظ موجودیت خود دیگر نمی‌تواند به همکاری زیرجلکی با ایالات متحد و همکاران غربی آن تکیه کند. این همکاری‌های پنهانی که طی سه دهه موجودیت آخوندیسم را در ایران پابرجا نگاه داشت امروز غیرممکن شده، و اینبار جمکران می‌باید مستقیماً با همان عمامه و عبا در زیر پروژکتور خبرگزاری‌ها و در برابر افکارعمومی جهانیان در اردوگاه غرب در کنار آمریکا و انگلستان بنشیند. از طرف دیگر، غرب نیز به دلیل شکست‌های پی‌درپی در سیاست‌های کلیدی خود در افغانستان و عراق و پاکستان نمی‌تواند در برابر ایران سیاست قلندری اختیار کرده دست به صحنه‌سازی‌ و جنگ‌های زرگری معمول بزند.

ولی ارتباط علنی ایالات متحد با حکومت اسلامی که هفته‌ها پیش در چندین مطالب متفاوت به آن اشاره کرده‌ بودیم و امروز در حال شکل‌گیری است هم به شدت به حیثیت ایالات متحد در منطقه ضربه خواهد زد و هم الزامات دیگری به همراه می‌‌آورد. به همین دلیل است که آمریکا با صرف سرمایه و ایجاد مراکزی جهت سازماندهی، ‌ سعی دارد تشکیلاتی را تحت عنوان «حکومت اسلامی در هجرت» برای جایگزینی دولت فعلی سرهم‌بندی کند. دولت احمدی‌نژاد همانطور که می‌بینیم نه از حمایت وسیع «مردمی» برخوردار است و نه می‌تواند جهت کسب این حمایت دست به عملیات محیرالعقول سیاسی و نمایشی و یا رفرم‌های «مردم‌پسندانه» بزند. رئوس سیاست‌های احمدی‌نژاد تا آنجا که عنوان شده صرفاً در چارچوب حمایت بی‌قید و شرط از رشد منافع محافل سرمایه‌داری غرب در ایران قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر «سیاستی» در روال مرسوم حکومت اسلامی همراه با سرکوب معمول عمومی؛ دولت حتی اگر بخواهد و مایل باشد جهت تغییر مسیر هیچ اهرمی در اختیار ندارد. در نتیجه غرب اگر مایل به حفظ اهرم‌های فشار مذهبی بر مسکوست ـ این بعد از روابط استراتژیک را در مطالب پیشین بررسی کرده‌ایم ـ می‌باید به هر ترتیب ممکن برای حفظ حیثیت سیاسی خود و «اسلام حکومتی» دست به اقداماتی بزند. اینجاست که دست برخی اوباش وابسته به حکومت اسلامی را در غرب به دفترودستک بند کرده‌ و اینان را تبدیل به بلندگوهای «آیندة حکومت اسلامی‌» نموده‌اند. ولی این سیاست نیز به استنباط ما با شکست کامل روبرو خواهد شد، ملت‌ها را نمی‌توان هزار بار از یک سوراخ واحد گزید.

حال که در مرحلة پایانی شکست پروژة «انتخابات»، حکومت اسلامی از تمامی ابزار سنتی خود در مسیر بحران‌سازی‌های معمول نیز محروم مانده، و در راه حفظ موجودیت‌اش می‌باید به آمریکا مستقیماً و بدون پرده‌پوشی «تکیه‌» کند، این سئوال پیش می‌آید که کشور ایران از نظر تاریخی پای به کدام مرحله ‌گذاشته؟ می‌دانیم که تکیة «علنی» بر سیاست‌های استعماری در تاریخ کشور ایران پس از شهریور 1320 «مرسوم» شد. پیش از آن در دورة رضاخانی همچون دوران خمینی، دولت در تهران «مستقل» می‌نمود، هرچند همان روابط پنهانی و استراتژیک زیرجلکی نیز برقرار بود! ولی امروز خارج از تغییرات گسترده‌ای که در مسائل استراتژیک به وجود آمده، نه احمدی‌نژاد در شرایط قوام‌السلطنه قرار دارد و نه ایران همان ایران شهریور 20 است. خلاصة کلام نمی‌توان موجودیت سیاست فعلی را در درازمدت به هیچ عنوان متصور شد.

در شرایط فعلی، پیمان سنتو یا دیگر پیمان‌هائی که در آینده احتمالاً آمریکائی‌ها از گنجه بیرون خواهند کشید، فاقد هرگونه پایه و استراتژی مستحکم خواهد بود. چرا که در این منطقه بازیگران وابسته به سیاست‌های واشنگتن روزبه‌روز بیشتر تضعیف می‌شوند. و سفر اخیر جرج بوش ـ این فرد سخن‌گوی یکی از مهم‌ترین محافل دلالان نفت‌خام در جهان به شمار می‌رود ـ به کشور کانادا و حمایت از روابط نفتی با این کشور به ضرر ارتباطات ایالات متحد با خاورمیانه، به صراحت نشان داد که آمریکا آنقدرها به نتایج عملیات نظامی خود در این منطقه از جهان خوش‌بین نیست. اگر حمایت‌های آمریکا از ساختارهای دست‌نشانده‌اش در منطقه رو به کاهش بگذارد، در شرایطی که حکومت اسلامی بیش از پیش نیازمند این حمایت‌ها شده آیندة این حکومت بسیار تیره و تار خواهد بود. با این وجود به استنباط ما نمی‌باید در جبین جناحی که آمریکائی‌ها برای جایگزینی دولت فعلی «زین کرده‌اند» نور رستگاری دید. می‌ماند فروپاشی تدریجی حکومت اسلامی در بطن یک پروسة طولانی و گسترده که آن را «پروسة جایگزینی» می‌نامیم. این پروسه در عمل کشور ایران را به تدریج از اردوگاه غرب بیرون کشیده به آرامی در بطن روابط منطقه‌ای جایگیر می‌کند.







نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

...