مهمترین تحولات چند روز اخیر، تغییر موضع ایالاتمتحد در بحران سوریه و ناکامی
اینکشور در بازپس گرفتن استیلای از دست رفتهاش در «شرقدور» است. در وبلاگ امروز به بررسی تغییر مواضع دولت
اوباما در خاورمیانه میپردازیم، و اگر
فرصتی دست داد تلاشهای آمریکا در آسیای جنوب شرقی را نیز در وبلاگ دیگری مطرح
خواهیم کرد. پس نخست بپردازیم به مواضع
نوین آمریکا در خاورمیانه.
اشتباه نکنیم، شکست واشنگتن و متحداناش
در سوریه از یک شکست نظامی به مراتب فراتر میرود. فروپاشی استراتژیهای آتلانتیسم در سوریه به
معنای از میان رفتن «کلان ـ طرحهای» استراتژیکی است که روی کاغذباطلههای
پنتاگون میبایست، هم آمریکا را به هزارة
سوم رهنمون شود و هم منافع درازمدت آتلانتیسم در منطقة خاورمیانه را دست نخورده
نگه داشته، زمینة مناسب جهت اجرائی کردن طرحهای «خُرد» را
فراهم آورد. ولی بحران سوریه که ناکامی تمام عیار ایالات متحد را در پی آورد، در عمل
تیرخلاصی شد بر جسد نیمهجان بهارعرب. به
این ترتیب تمامی استراتژیهائی که دولت اوباما را بر اساس آن در واشنگتن به قدرت
رسانده بودند از هم فروپاشید.
نخستین ضربة هولناکی که آتلانتیسم پس از شکست در سوریه متحمل شد همان از دست
رفتن زرادخانة اسلامگرائی است. این
«زرادخانه» که پس از کودتای 22 بهمن 1357 در ایران، توسط غرب در مناطق مختلف خاورمیانه، اروپای غربی،
و حتی کانادا و آمریکای شمالی تأسیس شد،
در عمل میبایست پاسدار منافع عالیة آتلانتیسم میشد. در چارچوب این طرح ضدانسانی، فاشیستی و پوپولیستی، عناصر مختلف از اقصینقاط جهان، خصوصاً از مناطقی که «جهان اسلام» میخواندند، توسط شبکههای سازمان سیا بسیج شدند. در کشورهای «اسلامزده» فعالیتهای فزایندة
این گروهها را شاهد بودیم و هستیم. و در
برخی نقاط همچون ایران، ترکیه، پاکستان و افغانستان این بسیج نهایت امر به
تشکیل دولتهای اسلامگرا نیز منجر شد. و
در نقاط دیگر همچون عراق دوران صدامحسین و سوریة بعث «طیف اوپوزیسیون» را تشکیل
داد.
فروپاشاندن اتحادشوروی از بسیاری جهات وامدار عملکرد همین زرادخانه است. بر خلاف انتظار برخی «متفکران»، عملکرد زرادخانة کذا پس از شکلگیری فدراسیون
روسیه و استقلال کشورهای سابقاً شورائی،
از منظر آتلانتیسم حیاتیتر هم شده بود.
غرب قصد داشت از طریق حمایت از عملیات پوپولیستی که توسط قشرهای تحریک شدة
مسلمان در این مناطق به راه میانداخت، روسیه را تحت فشار قرار داده، باجگیری کند و نهایت امر شکلگیری ساختار قدرت در مناطق سابقاً شورائی و
خصوصاً خاورمیانه و آسیای مرکزی را نیز تحت نظارت خود قرار دهد. خروج نابهنگام آمریکا از افغانستان در دورة
بیلکلینتن، و سپردن اینکشور به دولت
طالبان در راستای همین سیاست صورت گرفت. سیاستی که سالها بعد توسط دولت اوباما اینبار در
کشور عراق اعمال شد.
از زمان تهاجم نظامی جرج بوش دوم به عراق،
هیئت حاکمه ایالاتمتحد چهار بار در استراتژیهای خود تجدیدنظر کرده، و در
اینجا به صورت فهرستوار به آنها اشاره میکنیم.
در استراتژی نخست که با حملة ارتش
جرج بوش دوم آغاز شد، آمریکا قصد داشت
عراق را به مرکز شنود منطقهای سازمان سیا تبدیل کند. و
همچنانکه در اظهارات پرطمطراق جرج والکر بوش بارها شنیدیم، کشور عراق برای آمریکا یک آلمان غربی جدید محسوب
میشد! کشوری اشغالشده که میبایست به
مرکز تحریکات و سازماندهی عملیات مخرب آتلانتیسم در منطقه تبدیل شود. عراق در
این طرحها منطقهای بود جهت استقرار پایگاههای نظامی، ایجاد مراکز شنود، سازماندهی سفارتخانههای آمریکا در آسیای جنوب
غربی، و شاهرگی برای نظارت بر نقلوانتقال
هیدروکربورها. علیرغم تلاشهای غیرقانونی
دولت جرج بوش که نهایت امر به فروپاشاندن دولت و نابودی ملت عراق انجامید، این طرح «توزرد» از آب درآمد و واشنگتن از آن
دست کشید. در اواسط دورة دوم حکومت جرج والکر
بوش، طرح کذا با طرح دیگری جایگزین
شد؛ تبدیل عراق به مرکز نوین تروریسم
منطقهای.
این طرح که به دنبال شکست مفتضحانة آمریکا و اسرائیل در جنگ 33 روزة لبنان
مطرح شد، نهایت امر در سالهای آخر دوران
جرج بوش مقبولیت دولتی نیز یافت. هدف این بود که عراق را از طریق تکیه بر قومگرائی
و تضادهای دینی و عقیدتی عوام، همچون
لبنان به کشوری از هم فروپاشیده و تجزیه شده تبدیل کنند. به این ترتیب عراق محل مناسبی میشد جهت تولید
درگیریهای قومی و مذهبی، و آتلانتیسم با صدور این درگیریها به دیگر
کشورها میتوانست کل منطقة خاورمیانه را تحت
کنترل قرار دهد. در «لبناندوم» که دولت
جرج والکر بوش طراحی کرده بود، مناطق
جنوب نصیب فرقة شیعیمسلک شد، مناطق شمالی نیز لقمة مناسبی بود برای قبیلة
بارزانی. مرکز عراق هم تحت نظارت «اسطورة فلوجا» قرار
گرفت! در این منطقة اسطورهای، سنیمذهبان
که گویا «مزیتهای» گذشتة خود را از دست داده بودند تبدیل شدند به گروههای
تروریست و بحرانساز که تحت حمایت عربستان و قطر و دیگر نانخورهای عموسام فقط بمبگزاری
میکردند! ولی واقعیت این بود که تمامی
اجزاء مثلث شوم «شیعه، سنی، کرد» در به وجود آوردن فاجعهای به نام عراق
شریک بودند؛ جملگی سر در آخور عموسام
داشتند و از دستورات ارباب پیروی میکردند.
زمانیکه باراک اوباما، تحت عنوان تنها سناتوری که به «جنگ عراق» رأی
منفی داده بود پای به کاخسفید گذارد،
عراق در دوران «لبناننو» طی طریق میکرد. تغییر استراتژی سریع آمریکا در دوران اوباما ایجاب
کرد که نیروهای نظامی آمریکا به طور کلی از عراق خارج شوند، و ارتش انگلستان نیز به درون خاک کویت عقبنشینی
کند. این موضعگیریها که از منظر رسانهای بازتابی
شده بود از احترامات فائقة حزب دمکرات آمریکا به «استقلال» عراق، در عمل
زمینة مناسبی ایجاد نمود تا دست اوباما در بحرانسازیهای منطقهای از طریق
عراق، بدون مسئولیت مستقیم ایالاتمتحد
بازتر باشد. در این مرحله است که پای به «طرح سوم»
گذاردیم، و به یکباره «اقتدار» حکومت اسلامی
جمکران در جنوب عراق، و دادوستدهای «پرمنفعت» اروپائیها با کردهای
نفتدزد شمال عراق اوج گرفت. عملیات
تروریستهای سنیمذهب نیز در قلب عراق، با حمایت مالی القاعده و عربستان و قطر و ... هر روز دهها کشته به کارنامة درخشان هیئت حاکمة
ایالاتمتحد اضافه میکرد.
ولی این طرح نیز با شکست روبرو شد.
چرا که، فروپاشی استراتژی آمریکا در سوریه، به صورت تقریباً همزمان، یا به چندین فروپاشی دیگر دامن زده بود، و یا اینکه میرفت تا این فروپاشیها را در
آینده به وجود آورد. از یک سو،
مصر با کودتای نظامیان از خط اخوانالمسلمین خارج شده بود؛ آتاترکیهای
اسلامگرا با از دست دادن تکیهگاه مصریشان بیپدر و سرگردان بودند؛ سرنوشت لیبی همچنان در ابهام قرار داشت. از سوی
دیگر، شکست هولناک حماس در برابر الفتح، قدرت
اعمال نفوذ آمریکا و شبکة جمکرانی وابسته به آمریکا را در مناطق اشغالی فلسطین و
حتی در درون دولت اسرائیل به شدت کاهش داد. و از
همه مهمتر اینکه نهایت امر فشار روسیه بر شبکة «آمریکا ـ جمکران»، این شبکة لعنتی را مجبور کرد که با «نرمش
قهرمانانه» دست از خوشرقصیهای متداول برداشته،
روابط ویژة «آتلانتیسم ـ شیعیمسلکی» را در ابعاد استراتژیک، مالی و خصوصاً نظامی و امنیتی هر چه بیشتر در
ایران علنی کند. در چنین شرایطی ادامة
«طرح سوم» یانکیها در عراق ـ لبنانی کردن اینکشور ـ دیگر امکانپذیر نبود.
اینجاست که شاهد تولد نوزاد آدمخواری به نام «داعش» میشویم. داعش و مضحکهای به نام «دارالخلیفة مسلمین
جهان» دیوارهای از دود و آتش در اختیار آتلانتیسم قرار داد تا بتواند پیش از فروپاشی
تمامی استراتژیهای منطقهایاش، فکری
برای استراتژی چهارم خود در عراق کند. هر
چند استراتژی چهارم واشنگتن در عراق که تقریباً با تولد عجوزهای به نام «داعش» تقارن
یافت، همچون دیگر استراتژیها آنقدرها
شانس پیروزی ندارد، چند سطری را به کشفرمز از این «راه چهارم»
اختصاص میدهیم.
در استراتژی چهارم، آنچه مطلوب آتلانتیسم قرار گرفته پای گذاردن در
مسیر عکس استراتژی سوم است! به عبارت
دیگر، مطلوب آمریکا اینک دامن زدن به
اتحاد بین قبائل و مذاهب و فرقهها در عراق،
و میدان دادن به پدیدهای است که میتوان آن را «اتحاد بینالعراقی»
نامید! و جهت شکل دادن به این «اتحاد»
خلقالساعه، چه چیزی بهتر از دامن زدن به
حضور یک «دشمن مشترک» خونخوار به نام داعش! به همین دلیل داعش در شبکة خبرسازی آتلانتیست از
«اهمیت» ویژهای برخوردار شده!
ولی استراتژی چهارم نیز تبعاتی به همراه آورده که نهایت امر پیشبرد اهداف
آمریکا را به استنباط ما عملاً با اشکالاتی عمده روبرو خواهد کرد. در
مرحلة نخست، شاهدیم که استراتژی چهارم به
نقش ارتش عراق تکیة پایهای دارد. در این استراتژی گویا نقش اصلی را آمریکا به
ارتش عراق محول کرده! به عبارت
دیگر، ارتش بعث که عمداً توسط شبکههای
عملیاتی سازمان سیا در مسیر استراتژیهای پیشین از هم فروپاشانده شده بود، امروز
میباید از نو «بازسازی» شود! در مسیر همین به اصطلاح «بازسازی»، طی
هفتههائی که از تولد داعش میگذرد، آمریکا برای عملیاتی کردن ارتش عراق ـ همان تشکیلاتی که در طرحهای پیشینشان عملاً
از صحنة معادلات داخلی حذف کرده بودند ـ چندین کودتا در نیروهای نظامی و امنیتی عراق
صورت داد. ولی در شرایط فعلی گذار از
مرحلة کودتای آمریکائی به ساختاری مطمئن و قابلاتکاء راه درازی در پیش دارد. خصوصاً
که طی چندین تلاش ناموفق شاهدیم که، بدون حضور نظامی آمریکا این «گذار» امکانپذیر
نخواهد شد. در نتیجه، در واشنگتن زمزمة «بازگشت» نظامیان آمریکا به
عراق از نو آغاز شده، و تجربة تاریخی نشان میدهد که حضور نظامی
آمریکا در شرایطی که تلاطمات اجتماعی و منطقهای شدت میگیرد، فقط به
حضور وسیعتر نظامی منجر خواهد شد. معادلهای
که نهایت امر کار را به اشغال دوبارة نظامی عراق خواهد کشاند!
اشغال نظامی دوبارة عراق به معنای بازگشت آمریکا به همان معادلاتی است که حزب
دمکرات سعی کرده بود با خروج از اینکشور به آنها پایان دهد. و در رأس این معادلات صدمهپذیرتر شدن
استراتژیهای جهانی آمریکا به دلیل مسئولیتهای مستقیم کاخسفید در عملیات نظامی
میباید منظور شود. اینبار اگر آمریکا دست
به اشغال نظامی عراق بزند، دیگر نخواهد
توانست همچون گذشته تقصیر ناامنیها را به گردن این و آن انداخته، برای خود حاشیة امن تأمین نماید. و این
معضل در شرایط کنونی منطقه، وزنهای بسیار سنگین بر دوش آتلانتیسم خواهد
بود.
ولی اشتباه نکنیم، مشکل اصلی طرح
چهارم که در واقع به دلیل شکست مفتضحانة
طرح سوم روی میز آتلانتیسم آمده، به هیچ
عنوان به مسائل درونی عراق مربوط نمیشود؛ مشکل در
اروپا و ایران به وجود میآید. خلاصة کلام، شکست پروژة «بهارعرب» چندین ترکش به میدانهائی
انداخته که شکارگاه اختصاصی ایالاتمتحد به شمار میرفت. نخستین
شکارگاهی که پیش از ایران مورد تهدید قرار گرفته اروپای غربی است. در این
مقطع نخست نگاهی به اروپای غربی میاندازیم و سپس مسائل ایران را مطرح میکنیم.
متحدان واشنگتن در اروپای غربی ـ آلمان، انگلستان،
فرانسه و ... ـ که از صمیم قلب به ماجراجوئی بهارعرب و اوباشپروری
آتلانتیسم در سوریه پیوسته بودند، به
دلیل تغییر این طرح با مشکلی اساسی روبرو شدهاند. مشکلی که ورای بازتابهای استراتژیک شکست
بهارعرب، نهایت امر برای اینان به معضلی
امنیتی نیز تبدیل شده. گروههای کثیری از
اتباع اینکشورها که تحت نظارت پلیس و سازمانهای اطلاعاتی به هنگ «مبارزان سوریه»
جذب شده بودند، به دلیل شکست طرح کذا
«پادرهوا»، میان اروپا، مدیترانه و خاورمیانه باقی ماندهاند. نه اینان را میتوان به اروپا بازگرداند؛ نه میتوان جملگی را سربهنیست کرد؛ و نه میتوان با اینان همان رفتار وحشیانهای
را کرد که آمریکائیها در برخورد با دستآموزان طالبانی خود در افغانستان در پیش
گرفتند.
ولی این بحران امنیتی، در کنار سیل
مهاجران غیرقانونی که به دنبال فروپاشی ساختارهای دولتی در کشورهای «بهارزده» ـ تونس،
مصر، لیبی و بسیاری دیگر از
کشورهای آفریقائی ـ راهی اروپا شدهاند، این منطقه را به درون بحرانی سیاسی و جمعیتی
نیز کشانده. مهاجران در گروههای چندصد نفری به همراه زن و
بچه سوار بر قایق به سواحل اروپا وارد میشوند،
و سیل این جمعیت که هر روز گستردهتر میشود، ساختارهای اجتماعی، خدماتی و حتی انتظامی را در کشورهای اروپای
غربی به چالش کشانده. واکنش سرمایهداریهای
اروپای غربی، به این نوع معضلات به سیاق
گذشته چیزی نیست جز میدان دادن به گروههای نژادپرست، راستگرایان افراطی، قبیلهپرستان و مسیحیان دوآتشه و خداپرست! دولتهای وابسته به بورژوازی در اروپا، این گروهها را در سراسر قاره با شعارهای
نژادپرستانه تجهیز کرده و بسیج میکنند،
به این امید که «پاسخی» مناسب به معضلات هجوم «بیگانگان» داده باشند!
آلمان، ایتالیا، فرانسه و حتی
انگلستان در این موج دستوپا میزنند، ولی
به استنباط ما شیوة برخورد اینان با این مسائل همچون بسیاری برخوردهای سنتی
بورژوازی پوسیدة اروپا فقط بازتاب عدمشناخت از ابعاد واقعی بحران است. چرا که،
الگوبرداری از عملکرد گروههای راستافراطی در سالهای 1930 و تعمیم آن به
شرایط امروز فقط یک خوشخیالی است؛ چه کسی
به این بورژوازی مفلوک و پوسیده اطمینان داده که در صورت ایجاد درگیری، گروههای «خودی» برندة آن باشند؟ این سئوالی است که مسلماً به دلیل عادت بهرهگیری
سرمایهداری از فاشیسم «سفید» هنوز در مخیلة بسیاری از اینان نگنجیده، ولی شرایط در ماههای آینده نشان خواهد داد که
محاسبات اینان تا کجا غلط و دور از واقعیت است.
از سوی دیگر، نتیجة گسترش بحران
اجتماعی و امنیتیای که به دلیل شکست استراتژیهای آمریکا در سوریه و در قلب اروپا
به وجود آمده، همزمان به فرار گسترده و
بیسابقة سرمایه و تحصیلکردگان اروپای غربی به آمریکا نیز منجر شده! فراری که هر روز در اروپا دستیابی به متخصصین
جهت تأمین نیروی کار ماهر را مشکلتر میکند،
و در نتیجه سرمایهگزاری را نیز به تعطیل کشانده. تعطیل
سرمایهگزاری به معنای اوجگیری بیکاری در اروپا شده. و همزمان در اوج بلاتکلیفی مالی و اقتصادی در
ایالاتمتحد، که به دلیل تغییر اکثریت
سنا و به تعطیل کشیده شدن دولت دمکرات پیش آمده،
بازار بورس نیویورک در کمال تعجب طی چند هفتة گذشته 40 بار رکوردشکنی کرده! این همان «عارضهای» است که توسط برخی
خبرسازیهای جهان نشانة «رشد و تعالی» اقتصاد آمریکا معرفی شده، ولی این صورتبندی مسخرهتر از آن است که بتواند
قابل قبول و معتبر جلوه کند. اقتصاد
آمریکا در حال فروپاشی است، و اگر مسائل به همین روند ادامه یابد، نقدینگی انبار شده در بانکها و بورسهای
نیویورک تا تبدیل شدن به کاغذباطله و پوشال آنقدرها فاصله نخواهد داشت. بررسی افقهای اسفبار اقتصادی شبکة «اروپا ـ
آمریکا» را علیرغم اهمیت فراوان در همینجا خاتمه داده، جهت حسن
ختام نگاهی به گسترة بحران «طرح چهارم» در ایران نیز میاندازیم.
همانطور که گفتیم «راه چهارم» بازتابی است همزمان از شکست آتلانتیسم در جبهة
سوریه و شکست «انقلاب اسلامی.» در مورد
جبهة سوریه تا حدی توضیح دادیم، حال میماند
ایران و انقلاب اسلامی ملایان. آمریکائیها جائی در فکروذهن خود مطمئن بودند که
حداقل، در ایران به دلیل تکیه بر پدیدة
موهوم «انقلاب اسلامی» منافعشان دست نخورده باقی خواهد ماند. استنباط اینان بر این متکی بود که با بساط
«نبرد با آمریکا»، هم ملت ایران را خوب
خواهند چاپید، و هم زمینهساز تعالی و
قدرتگیری ملا و آخوند و اوباششهری در مناطق شیعهنشین خاورمیانه و ایران خواهند
شد. ولی به دلیل فشار دیپلماسی هستهای
روسیه، عموسام ناچار شد سلاح «نبرد با آمریکا» را از
دست اوباش بیترهبری و شبکة آدمخوار ملایان بیرون بکشد.
به این ترتیب، طرح تبدیل «انقلاب اسلامی ایران» به الگوی
«شیعیان جهان» که با همکاری عناصر وابسته به انگلستان از قماش آیتالله سیستانی و
صدر و ... در عراق سر هم کرده بودند از پایه فروریخت. ولی
جامعة عاصی ایران دیگر چشم دیدن ملا و آخوند را ندارد، این کل جامعة ایران است که اینک در برابر حکومت
اسلامی جبهه گرفته. از سوی دیگر،
بحرانسازیهای اجتماعیای که طی سالهای دراز تحت تبلیغات عناصر خشکفکر و
دینخو عنوان «مبارزة سیاسی» به خود گرفته بود،
و جامعه را در یک دورباطل قرار داده بود و نهایت امر یک فاشیسم را جایگزین فاشیسمی
دیگر میکرد، اینک به شدت تضعیف شده. این
بحرانسازیها را خوب به یاد داریم. از
«مخالفت» روحالله خمینی با دولت قانونی شاپور بختیار آغاز شد، به اسلامگرائی دوآتشه و حذف جبهه ملی و دیگر
«ملی ـ مذهبیها» در ساختار دولت انجامید،
و نهایت امر اشغال سفارت آمریکا،
جنگ با عراق و هیاهو و کودتای «خطامام» و عزل بنیصدر را نیز به ارمغان
آورد. این سیرة نکبت و ادبار همچنان به کار خود ادامه
داد تا رسیدیم به اصلاحطلبی و 18 تیرماه و شکلگیری «جنبشسبز!» اینجا
بود که شکست در میانشان اوفتاد. امروز نیز دولت روحانی، نه تا ابد میتواند سناریوی نخنمای «وزرای اصلاحطلب
علوم و مغضوب» مجلس را روی صحنه نگهدارد،
و نه خواهد توانست به آشوبهای شهریای میدان دهد که شبکههای سازمان سیا
سعی دارند تحت عنوان «شادی مردم» و یا «سوگواری مردم» برای مرگ هنرمندان به راه
بیاندازند.
خلاصه بگوئیم، مشکل حکومت اسلامی از
سالهای پیش به مراتب پیچیدهتر شده. دیدیم که، تلاش دولت اسلامی جهت کشاندن اوباش اصلاحطلب به
درون دانشگاهها و آشوبسازی در مراکز آموزش عالی متوقف مانده، و کل جامعه، خصوصاً
پس از افتضاحاتی که به نام «جنبشسبز» توسط عناصر انگلستان در ایران به راه افتاد،
از حساسیت و دقت سیاسی بیشتری در برخورد با
تحولات دستساز و خلقالساعه «خیابانی ـ
انقلابی» برخوردار شده. گزینههای جنگ و درگیری تروریستی و ... نیز به
دلیل همسایگی ایران با روسیه بالاجبار از فهرست سیاستهای «مطلوب» آمریکائیها خارج
شده. حال باید دید جامعة ایران تا کجا در
برخورد با تحولات قادر است از احساسات فاصله بگیرد، از خود برخورد منطقی نشان دهد، و کارتهای برنده را در برابر شبکة استعماری به
موقع بازی کند.