۱۱/۱۴/۱۳۸۹

پوکر مبارک!



با موضع‌گیری‌های ضد و نقیض ایالات متحد در برابر بحران سیاسی مصر این سئوال مطرح می‌شود که به طور کلی واشنگتن در این منطقه جهت برقراری حکومت‌های نزدیک به سیاست‌های غرب چه الگوئی را می‌جوید. اگر می‌گوئیم «سیاست‌های نزدیک به غرب» بی‌دلیل نیست؛ مصر حتی پیش از پایان جنگ اول جهانی که به فروپاشی «رسمی» امپراتوری عثمانی منجر شد، تحت نفوذ محافلی قرار داشت که عملاً از لندن دستور می‌گرفتند. و هرچند کودتای «افسران آزاد» در سال 1952 را «انقلاب مصر» خوانده‌اند، تا سال 1954 ارتش بریتانیا هنوز بر تمامی مصر حکومت می‌کرد و نه تنها سلاطین که افسران آزاد نیز تحت نظارت ارتش بریتانیا در مصر عمل می‌کردند.

اهمیت استراتژیک مصر تا حدودی مدیون تحقق پروژة «اسرائیل» پس از جنگ دوم جهانی است؛ پروژه‌ای که با اوج‌گیری آن، افسری ناشناس به نام جمال عبدالناصر پای به میدان قدرت سیاسی می‌گذارد. اینکه جمال عبدالناصر را از منظر سیاسی در کدام جبهه می‌باید قرار داد، آنقدرها مربوط به مطلب امروز ما نخواهد شد، با این وجود «مصر» کنونی امتداد حاکمیت سلاطین نیست؛ بیشتر نتیجة کودتای ناصر و همکاران وی در سال 1956 است. انور سادات و حسنی ‌مبارک در عمل، نظامیان خرده‌پائی بودند که به دنبال تحرکات ناصر به درون ساختار قدرت پای گذاردند. به همین دلیل بررسی پدیده‌ای به نام «سقوط حسنی مبارک» خواه ناخواه تحلیل‌گر را ورای ساختار «ناسیونالیسم نظامی‌ای» قرار خواهد داد که بازتاب نظریات ناصر و گروه وی بوده. به عبارت ساده‌تر، اگر امروز حسنی مبارک رژیم حاکم بر مصر را تسلیم «خیابان» کند، در عمل ناصریسم در تاریخ مصر ورق خواهد خورد. ارتش جایگاه تعیین‌کنندة خود را از دست خواهد داد، و نقش پدیده‌های نوینی در سیاست مصر کلیدی می‌شود که پیشتر در ساختار قدرت غایب بوده‌اند. مسلماً چنین تحولاتی تا آنجا که به استراتژی‌های منطقه‌ای و حتی «کلان ـ منطقه‌ای» مربوط است، به مراتب بیش از تغییر رژیم سیاسی در سرزمین مصر می‌باید تلقی شود؛ نوعی بازبینی است در شرایط استراتژیک شمال آفریقا و جنوب دریای مدیترانه.

در چارچوب بازبینی همین شرایط استراتژیک است که طی 8 روز گذشته رژیم حاکم بر مصر شاهد تحولاتی شده که عملاً در تاریخ معاصر اینکشور بیسابقه بوده. به طور مثال، در تاریخ مصر با تحولات گستردة شهری همچون نمونة انقلاب مشروطه و تحولات متفاوت معاصر در ایران برخورد نمی‌کنیم؛ مصر کشوری است که با تکیه بر یک کودتای نظامی از مرحلة روستائی در قلب قرون‌وسطی پای در ارتباطات شهری امروزین خود گذاشته، در نتیجه نمی‌باید در مورد تحولات سیاسی مصر دچار خوش‌بینی بیش از اندازه شد؛ این تحولات هنوز به مرحلة «بلوغ» نرسیده.

با این وجود تفاوت‌های کلیدی دیگری مصر را از نمونة ایران متمایز می‌کند، که اینبار به نفع جنبش‌های مدنی می‌تواند تحلیل شود. به طور مثال، مصر «نفتخیز» نیست، و به همین دلیل وابستگی بازار کار به مراتب بیش از نمونه‌های ایران و عراق به «شیوة تولیدی» تکیه دارد که در ارتباط با نوعی سازماندهی «نیروی انسانی» صورت می‌گیرد. این ارتباط گسترده در اقتصاد مصر، علیرغم ضعف ساختاری و بسیار ریشه‌دار اقتصاد محلی، طبقات اجتماعی مجزا با اهداف و مواضع مدنی، صنفی و قشری ویژة خود ایجاد کرده. به صورتی که امروز گونه‌‌گونگی طبقات اجتماعی و خاستگاه‌های متفاوت، اگر نگوئیم متخالف‌شان، یکی از ویژگی‌های کشور مصر تلقی می‌شود.

در صورتیکه در کشورهای نفتخیز به دلیل حضور فراگیر ارز قدرتمند خارجی که به صورت تقریباً «بلاعوض» و بدون هر گونه سازماندهی نیروی انسانی در اختیار حکومت‌های دست‌نشانده قرار گرفته، چنین گونه‌گونگی فراگیری را شاهد نیستیم. مسلم است در شرایط بحران‌های اجتماعی، ایجاد «اجماع سیاسی» در جامعه‌ای گونه‌گون همچون مصر با جامعة مصرف‌زده و «دلارساختة» ایران کاملاً متفاوت خواهد بود. در ایران با تکیه بر امتیازاتی که درآمدهای ارزی برای محافل صاحب‌قدرت فراهم می‌آورد، با چند مانور سیاسی می‌توان جماعت عظیمی را در نوعی «اجماع سیاسی» غوطه‌ور کرد؛ چنین عملی در کشورهائی همچون مصر، تونس، سوریه و حتی ترکیه در یک «مدت‌زمان» محدود عملاً غیرممکن است.

به طور مثال، جهت بررسی زمینه‌های سیاسی متفاوت در ایران و مصر، نگاهی به نقش «اسلام ‌سیاسی» می‌اندازیم. طی بحران اخیر مصر، بسیاری از رسانه‌ها گزارش‌های‌شان را بر محور حضور یا عدم حضور جریان «اخوان‌المسلمین» در تحولات جاری متمرکز کرده بودند. برخی معتقد بودند که «اخوان‌المسلمین» جریانی رو به رشد خواهد بود، گروه دیگری این محفل را به دلائل متفاوت وامانده از تحولات عمومی معرفی می‌کرد. ولی نقش اخوان‌المسلمین هر چه باشد، در اینکه شهرنشینی در جامعة مصر از الگوی فروپاشیدة «شهرنشینی»‌ در جهان سوم پیروی می‌کند، و نمی‌توان شهرنشین‌های این کشور را «شهروند» به ‌شمار آورد جای تردید نیست. در عمل، جامعة امروز مصر می‌تواند الگوی فقرزده‌تری از جامعة ایران آریامهری تلقی شود. در نتیجه، این سئوال پیش می‌آید که چرا در چنین شرایط بحرانی‌ای، سیاست‌های جهانی نمی‌توانند همچون نمونة ایران، در مصر نیز بر محور «اسلام سیاسی» جنبش‌های وابسته به منافع غرب را سازماندهی کنند؟

البته برای این پرسش پاسخ‌های متفاوت و متخالف می‌توان یافت، ولی به استنباط ما ریشة اصلی را می‌باید در همان تفاوتی دید که بالاتر در شیوة سازماندهی «نیروی کار» توضیح دادیم. به عبارت ساده‌تر، رژیم‌های نفتی در جهان سوم به دلیل وابستگی ساختاری به ارز حاصل از چپاول نفت پوشالی‌تر بوده و از نظر ساختاری با «هرم» اجتماعی «بی‌ارتباط‌تر» از رژیم‌هائی عمل می‌کنند که از درآمد سرشار نفت بی‌نصیب‌اند. رژیم‌های نفتی پای در هوا دارند؛ رژیم‌های غیرنفتی علیرغم وابستگی‌های شدید به سیاست‌های بین‌المللی مجبورند جهت حفظ موجودیت خود بر مجموعه‌ای از ساختارهای اجتماعی، هر چند به صورت مقطعی تکیة واقعی و ملموس داشته باشند. و این است تفاوت عملکرد «اسلام سیاسی» در ایران و مصر طی بحران اخیر. خلاصة کلام، رژیم حسنی مبارک، هر چند در دیکتاتوری و فساد اداری حاکم بر آن تردیدی نداشته باشیم، در حد رژیم آریامهری و یا حکومت اسلامی ایران با ملت و نیازهای‌اش بیگانه نیست.

با این وجود نمی‌باید تأثیرات گستردة سیاست‌های جهانی را نیز در این میانه از نظر دور داشت. روسیه از دیرباز با این ضرورت آشنا شده که راه‌‌یابی به آب‌های گرم، یا همان شبکة «تجارت آنگلوساکسون‌ها» در سرنوشت ملت روس عاملی تعیین‌کننده است. اگر تزارها و یا اتحاد شوروی به این شبکه دسترسی می‌داشتند، شاید سیر تحولات جهان برای آنان نیز سرنوشت دیگری رقم می‌زد. ولی در بررسی شبکة تجاری «آب‌های گرم» که از سواحل جنوبی چین و ژاپن آغاز شده و از طریق شاخ آفریقا، کانال‌سوئز و جبل‌الطارق به لندن منتهی می‌گردد، صاحب‌نظران اهمیت کانال سوئز را انکار نمی‌کنند. با نیم‌نگاهی به مسیر دریانوردی «آب‌های گرم» به صراحت خواهیم دید که از قضای روزگار این رژیم حاکم بر کشور مصر است که سرنوشت این شبکه را تعیین می‌کند. به عبارت ساده‌تر، یا «آنگلوساکسون‌ها» بر مصر حاکم‌اند، و یا کل این شبکه موجودیت‌اش به زیر سئوال خواهد رفت. در نتیجه عکس‌العمل‌های لندن و واشنگتن در برابر رژیم مصر محتاطانه‌تر از واکنش اینان در برابر ایران می‌نماید.

ولی در بحرانی که امروز در مصر بروز کرده، دو گرایش «کلان سیاسی» به صراحت مشاهده می‌شود. گرایش نخست متعلق به گروهی از محافل غرب است که از طریق پیش‌انداختن «اسلام ‌سیاسی» و تلفیق اهداف «اخوان‌المسلمین» با ژست‌های رهبرمآبانة البرادعی سعی در کنترل تحولات اجتماعی و سیاسی مصر دارد؛ گرایش دیگر متعلق به گروه‌هائی است که پیرو مطالبات مالی، فرهنگی، سیاسی و طبقاتی‌اند و حاضر به قبول حکومت شرع در مصر نیستند. البته از نظر ما هیچ تردیدی وجود ندارد که اکثریت قریب به اتفاق محافل سیاسی غرب گزینة «اخوان‌المسلمین ـ البرادعی» را ترجیح می‌دهند. دلائل نیز فراوان است و در کنار تمامی دلائلی که می‌توان «فهرست‌وار» ارائه داد، می‌باید از تخاصمات تاریخی «اخوان‌المسلمین» با کلیسای ارتدوکس نیز نام برد! شبکة اخوان‌المسلمین ریشه در محافل سرداران مسلمان «آلبانیائی‌الاصلی» دارد که پیش از به قدرت رسیدن در مصر در جنگ‌های فرسایشی بر علیه کلیسای ارتدوکس در اروپا «جانفشانی‌ها» کرده بودند. محمد علی پاشا که مصر را تسخیر کرد، به «هنگ‌های آلبانی» تعلق داشت و رژیم وی تا سال 1952 عملاً تحت نظارت بریتانیا بر اینکشور حکم می‌راند. اخوان‌المسلمین که در سال 1928 پایه گزاری شد در عمل یک انشعاب درون‌ساختاری بود؛ نوعی واکنش محافل اسلام‌فروش به فروپاشی حکومت «هنگ‌های آلبانی» و برقراری نظام پارلمانی.

خلاصة کلام محافل «دین‌فروش» مصر، از منظر خاستگاه تاریخی فقط شرعی نیستند، اینان نوعی شبکة ضدروس نیز می‌باید تحلیل شوند. پرواضح است که این نوع تخاصمات «تاریخی» به صورت خودبه‌خود در برابر نفوذ آیندة روسیه در رژیم سیاسی مصر ایجاد مانع خواهد کرد، و این است دلیل نشاط و شادی غرب از سرچشمة اسلام سیاسی در مصر!

با این وجود، با تکیه بر دلائل اجتماعی و ساختار طبقات در جامعة مصر که بالاتر تحلیل کردیم، ایجاد اجماع، حتی پیرامون مسائلی از قماش «اسلام و مسلمین» در اینکشور کار بسیار دشواری است. به همین دلیل ایالات متحد پای در بازی بسیار خطرناکی گذاشته. از یک‌سو سفیر ایالات متحد، علیرغم موضع خصمانه، اگر نگوئیم «آشوب‌طلبانة» البرادعی، با وی رسماً ملاقات و مذاکره می‌کند، و از سوی دیگر باراک اوباما در سخنرانی‌های‌اش به حسنی مبارک پیشنهاد می‌کند که در قدرت باقی مانده، هر چه زودتر دست به «اصلاحات» بزند! اینهمه در شرایطی که خروج حسنی مبارک، اینک که معاون ریاست جمهوری مشخص شده، به هیچ عنوان از منظر ساختاری برای رژیم ایجاد مشکل و معضل نخواهد کرد. آمریکا عامداً قصد نگاه داشتن حسنی مبارک بر اریکة قدرت را دارد چرا که با تکیه بر نارضایتی گسترده و نفرت از «فرد» می‌خواهد زمینة مناسب جهت اجماع پیرامون «اسلام‌سیاسی» را فراهم آورد. این زمینه‌سازی، حداقل روی کاغذ قرار است منافع واشنگتن را در مدیترانه و کانال سوئز از گزند روسیه محفوظ دارد. باید اذعان داشت که این یک بازی مزورانه است که واشنگتن به راه انداخته و احتمال دارد که کار را به درگیری و حمام‌خون در مصر بکشاند.

باید پرسید به چه دلیل آمریکا حسنی مبارک را به ایستادگی تشویق می‌کند، و همزمان نماینده‌اش با فردی ملاقات می‌کند که به عنوان «تنها گزینة قابل قبول» رسماً خواستار خروج مبارک از مصر شده؟ از منظر سیاسی، این نوع «کش‌وواکش» را فقط می‌توان «آشوب‌طلبی» خواند. ایرانیانی که شرایط رژیم آریامهری را در دوران کارتر به یاد دارند بخوبی می‌توانند این نوع «آشوب‌طلبی» را از موضع‌گیری سیاسی تمیز دهند. اگر فراموش نکرده باشیم، در آن روزها نیز «کارتر» با اسلام‌گرایان ارتباط «زیرجلکی» برقرار کرده بود و آنان را به سوی قدرت «هی» می‌کرد، و همزمان نیز ضمن حمایت رسانه‌ای از شاه، رعایت حقوق‌بشر را به او توصیه می‌کرد تا در ایران دمکراسی به راه اندازد! دیدیم که نتیجة شوم این بازی ضدبشری چه شد.

با این وجود، از آنجا که تاریخ فقط به صورت «فکاهی» تکرار می‌شود، به استنباط ما اوباما در طرح «استادانه‌ای» که مشاوران‌اش روی میز ریاست جمهوری گذاشته‌اند به هیچ عنوان موفقیت نخواهد داشت. بی‌پرده بگوئیم، کلاه جیمی کارتر برای سر اوباما گشادتر از آن است که مشاوران‌اش پنداشته‌اند. در درجة اول خطوط قرمز «جنگ‌سرد» دیگر موضوعیت ندارد، و نمی‌توان مجموعة محافل و تصمیم‌گیری‌های روسیه، چین و هند را در پس سیاستگزاری‌های یک پولیت‌بوروی «مفلوک و پوسیده» شورائی محبوس کرد. در ثانی، این آمریکا، آمریکای سال 1978 نیست، و نمی‌تواند بر حمایت بی‌قید و شرط تمامی رژیم‌های غیرکمونیست جهان تکیه کرده، یک سیاست مشخص و تعیین‌شده را به تمامی جهان «حقنه» کند. دیدیم که چند روز پیش نیز جنگ‌ برنامه‌ریزی شدة نتانیاهو در لبنان، جنگی که قرار بود بهانه‌ای جهت فرار از مذاکرات صلح شود، چگونه نقش بر آب شد. حال آمریکا در این شرایط با تکیه بر چه پشتوانه‌ای می‌خواهد در مصر کاری را صورت دهد که پیشتر در لبنان نتوانست به انجام برساند؟ ثالثاً وق‌وق‌صاحاب‌های ایالات متحد در منطقه، و در رأس‌شان حکومت اسلامی جمکران دیگر قادر به ارائة خدمات سیاسی و توجیهات ایدئولوژیک «من‌درآوردی» به پیش‌فرض‌های واشنگتن نیستند. تحولات اخیر در لبنان تار و پود حکومت جمکران را از هم گسست؛ ترکیه نیز علیرغم ادعاهای «دمکراتیک» و رهنمودهائی که اخیراً اردوغان از تریبون مجلس به حسنی مبارک ارائه داد، در فهرست فروپاشی‌ها نوبت گرفته. باید پرسید پشتوانة واقعی اوباما برای ایجاد درگیری در مصر کجاست که به چشم نمی‌آید؟

اگر تمامی این واقعیات را در نظر بگیریم فقط می‌توان گفت که، آمریکا خود نیز می‌باید بداند که گزینه‌های‌اش زمینة عملی نخواهد یافت. و دقیقاً به همین دلیل سعی می‌کند با ژست‌های «جنگ‌افروزانه» و «آشوب‌طلبانه» طرف‌ مقابل را مقهور کرده و به خیال خود «امتیاز» بگیرد. امتیازی که با در نظر گرفتن آرایش نیروهای سیاسی در منطقة خاورمیانه نمی‌تواند در چنتة واشنگتن قرار گیرد. اوباما به پوکربازی می‌ماند که «بلوف» می‌زند، در وضعیتی که کارت‌های‌اش همه رو شده. شاید بهتر باشد که کاخ‌سفید بجای این «پوکر مبارک» برنامة «امتیازگیری» را هر چه زودتر تعطیل کرده، به قول آلمانی‌ها حداقل در مصر به «رئال پلیتیک» روی آورد.







۱۱/۱۰/۱۳۸۹

عصای شکسته!




تحولات چند روز گذشته در مصر مجموعه‌ای از واقعیات،‌ از جمله افلاس محافل مدافع «دین ضد استبداد» در کشورهای مسلمان نشین را آشکار کرد. وبلاگ امروز را به بررسی اجمالی اجزاء مختلف این مجموعه واقعیات اختصاص می‌دهیم.

نخست اینکه دکان اسلام‌فروشی، حتی در مراکز پراهمیت دینی از قبیل قاهره و «امان» دیگر خریداری ندارد. به عبارت دیگر، محافلی که طی سه دهه در آستین آخوند و مفتی و دین‌فروش و اسلام‌گرا فوت کرده بودند، یا از نفس افتاده‌اند، یا در شرایط فعلی ترجیح می‌دهند سروصدای حمایت‌های‌شان از دکان دین‌فروشان بیش از این‌ها به آسمان نرود. در نتیجه جنبش‌های تونس، مصر، و به احتمال زیاد جنبشی که یمن و اردن هاشمی را نیز در می‌نوردد، اعتنای چندانی به «اصول اسلامی» و دین‌فروشی که توسط برخی محافل در کشورهای مسلمان‌نشین به «مدروز» تبدیل شده بود، ندارند. و بر خلاف ادعای حاکمان جمکرانی، جنبش‌ ملت‌ها، حداقل تا این لحظه کاری با اسلام و مسلمانی نداشته. این بی‌اعتنائی «کوچه و خیابان» به اسلام‌ سیاسی، شاید نقطة عطفی باشد در شرایط استراتژیک منطقة خاورمیانه و شمال آفریقا. این مناطق را پس از غائلة 22 بهمن 57 به ویروس مهلک اسلام سیاسی آلوده کرده بودند.

به طور مثال محمد البرادعی، نوچة محفل نوبل و پادوی آنگلوساکسون‌ها که هنگام ورود به مصر با تکیه بر تأئیدات اربابان، خود را «جانشین» بلاشرط حسنی مبارک می‌انگاشت و در برابر دوربین‌ها کراوات از گردن گشوده و در خیابان به‌نماز ایستاد، با قاطعیت فراوان از صحنة سیاست مصر به بیرون پرتاب شده. امروز مشکل می‌توان در مصر برای امثال البرادعی آیندة سیاسی پیش‌بینی نمود. پیشتر نیز ارتباطات گستردة وی با اخوان‌المسلمین و اوباش «اسلام‌گرا» زمینة انتقادات بسیاری را فراهم آورده بود و امروز البرادعی می‌رود تا در قاهره میوة زهرآگین و مرگبار وابستگی‌های‌اش به محفل «اخوان‌المسلمین» را از درخت نوکری انگلستان بچیند.

از طرف دیگر، با بی‌اعتباری گستردة حسنی ‌مبارک در سطح جهانی، این واقعیت علنی شد که جهت جایگزینی دیکتاتور‌های پوسیده‌ای که امروز در حال فروریختن‌اند، استراتژی‌های نوین اهداف دیگری جز آنچه تاکنون دیدیم و شنیدیم و به آن عادت کرده‌ایم دنبال می‌کنند. به عبارت دیگر، امروز نه دیکتاتوری را می‌توان با یک کودتای درون‌ساختاری از گزند گذشت روزگار محفوظ نگاه داشت، و نه می‌توان همچون نمونه‌های ایران و افغانستان و پاکستان استبداد را به دیکتاتوری مردمی یا «حکومت خیابانی» تبدیل نمود. پوپولیسم، دیکتاتوری نظامی و کودتای «درون‌ساختاری» از گزینه‌های مطلوب استراتژیک بین‌الملل به سرعت خارج می‌شود تا زمینه را جهت حضور جنبش‌های دمکراتیک و در نتیجه مسئول‌ فراهم آورد، و این است بحران اصلی بسیاری از محافل سرمایه‌داری غرب در مناطق مسلمان‌نشین.

به طور مثال، در مصر رژیم پوسیده و کودتائی حسنی‌مبارک که در آن همچون انتخابات جمکران، «رئیس» با بیش از 90 درصد آراء از صندوق‌ها بیرون ‌کشیده می‌شد، در تقابل با خیزش‌ عمومی، نخست به سوی الگوهای متداول دوید. الگوهائی متکی بر سازماندهی نیروهای «لباس‌شخصی» جهت حمله به منازل، موزه‌ها، ادارات و خصوصاً آنچه نماد‌های «رژیم سیاسی» تلقی می‌شود. این نیروها که همچون اسکادران‌های «جاوید شاه» و «حزب‌الله» در دوران خمینی دجال میدان را از پلیس و ارتش تحویل می‌گیرند، فقط یک وظیفه دارند: تخریب و گسترش آشوب در سطوح مختلف کشور جهت توجیه شدت عمل رژیم در برابر آنچه درهم ریختن نظم امنیت عمومی معرفی می‌شود! نیازی به توضیح نیست که افراد عادی هیچگاه برای تاراج و تخریب به «موزه» حمله نمی‌کنند؛ این عوامل حکومت‌اند که دست به این وحشی‌گری‌ها می‌زنند، و با توسل به همین ترفند و با حمایت نیروهای نظامی و انتظامی زمینة ناامنی و وحشت عمومی را فراهم می‌آورند. دستگاه بلاهت حسنی مبارک نیز آنچنان با شتاب به سوی الگوهای پیشین دوید که با سر به اعماق چاه افتاد.

در شامگاه 8 بهمن‌ماه 1389، پس از به آتش کشیدن ساختمان مرکزی حزب حاکم و غارت اموال آن توسط آنچه «تظاهرکنندگان» معرفی شدند، مبارک بی‌نوا می‌پنداشت که جهانیان برای یک ضدحمله و سرکوب همه‌جانبه به او «چک سفید امضاء» خواهند داد؛ دیدیم که به هیچ عنوان چنین نشد. اوباما در رأس دولت آمریکا، دولتی که نخستین حامی بودجه‌های نظامی دولت «مستقل» مصر به شمار می‌رود، به صراحت از حسنی مبارک درخواست کرد، «به خشونت‌ بر علیه معترضین» پایان دهد! این حرامزاده‌ها زبان یکدیگر را خوب می‌فهمند؛ حسنی مبارک که در رویا به جای حافظ اسد نشسته بود و می‌خواست تا یکصد سالگی در قدرت باقی مانده، بعد هم توله‌اش را به «ریاست جمهوری» برساند، با سخنان صریح اوباما، یک‌باره از خواب خوش سی ساله پرید!

جالب‌تر اینجاست که همزمان، مسکو نیز از طریق وزارت امور خارجة روسیه دقیقاً خواستار احترام به حقوق شهروندی و پایان دادن به خشونت‌ها شد! و از آنجا که گفتمان سیاسی همچون بیماری «واگیردار» به دیگران سرایت می‌کند، روز گذشته، لندن، پاریس و برلین نیز از خواب بیدار شده، همین سخنان جادوئی را تکرار کردند! اینان تلویحاً به حسنی مبارک پیام دادند که، قلادة چاقوکشان حرفه‌ای حاکمیت را که شب پیش با حمایت پلیس به موزه‌ها و ادارات و رادیو و تلویزیون حمله‌ور شده بودند، محکم‌تر از این‌ها در دست نگاه دارد. حسنی مبارک که با سخنرانی مضحک تلویزیونی‌اش دقیقاً پای جای پای محمدرضا پهلوی در بحران 13 آبان 1357 گذاشته بود، و پس از آتش زدن قاهره قصد داشت یک حکومت نظامی خوب و خوش‌خوراک برای ملت مصر فراهم آورد، بالاجبار یک گام به عقب ‌نشست.

اگر عقب‌نشینی در قاموس محمدرضا شاه قرار دادن دولت نظامی در چنگال یک ارتشبد مافنگی با دندان عاریه بود، عقب‌نشینی مبارک در معرفی یک «معاون رئیس جمهور» خلاصه شد! عملی که فی‌نفسه بسیار مهم است؛ مبارک به دلیل آنکه قصد داشت تولة محبوب‌اش را به رسم «سلطنت» جانشین خود کند، حتی از معرفی معاون رئیس جمهور نیز طی سالیان دراز سر باز می‌زد، چرا که احتمال داشت برای آیندة «آقازاده» اشکالاتی ایجاد شود!

ولی در این شرایط دیگر جائی برای «آقازادگی» باقی نمانده؛ آقازاده‌ها دیروز دست در دست «مامان‌جان» به لندن گریختند، و به احتمال زیاد دیری نخواهد گذشت که یا حسنی مبارک قالب تهی ‌کند، یا عربستان سعودی به توصیة «باکینگهام پالاس» در کنار چادر بن‌علی یک خیمه هم برای «حسنی‌جان» در صحرای حجاز بر پا نماید.

ولی تشدید بحران در سرزمینی که «جهان عرب» نام گرفته، مشکل دیگری را نیز در سطوح جهانی علنی کرد؛ ملت ایران از تحولات دمکراتیک جهان عرب عقب مانده! بله، امروز به صراحت می‌باید گفت، کشوری که سال‌ها و سال‌ها در پس هیاهوی «اسلام‌سالاری» ادعای رهبری تحولات دینی، فرهنگی و سیاسی در خاورمیانه را در ظاهر امر «یدک» می‌کشید، اینک می‌باید نفس نفس زنان به دنبال تحولات سیاسی در مصر، تونس و احتمالاً اردن‌هاشمی و یمن بدود، باشد که جهت تجهیز خیزش‌های «لائیک» و رهائی از چنگال مرده‌شویان شیعی‌مسلک بتواند از تجربیات این ملت‌ها استفاده کند! از منظر منطقه‌ای، آنچه امروز پیش آمده برای ملت ایران بی‌نهایت مهم و سرنوشت‌ساز تلقی می‌شود. بی‌دلیل نیست که آدمکش محبوب امام «راحل»، میرحسین موسوی نیز از پستوی خانه‌های امنیتی در خیابان پاستور برای «ملت مسلمان» ایران پیام می‌فرستد که چه نشسته‌اید، «منطقة خاورمیانة عربی و شمال آفریقا»، فقط به دلیل مخالفت بنده و زهراخانوم با رأی‌شماری احمدی‌نژاد، «آتش» گرفته! حضرت موسوی «دامت‌افاضات» می‌فرمایند:

«فراعنه معمولاً زمانی صدای ملت را می‌شنوند که بسیار دیر شده است.»

رادیوفردا، 10 بهمن‌ماه 1389

نخست باید گفت که تحولات شمال آفریقا و خاورمیانه هنوز گنگ‌تر از آن است که محافل شناخته شده بتوانند در برابرشان موضع‌گیری عملی کنند. هنوز مهره‌ها به درستی بر صفحة استراتژی منطقه‌ای چیده نشده و مشکل می‌توان ‌آیندة سیاسی منطقه را با صراحت ترسیم کرد. در نتیجه، ‌اظهارات «هول‌هولکی» محفل موسوی و کروبی، از تحرکات گنگ و نامفهومی که در منطقة فوق در جریان افتاده، و استفادة تبلیغاتی بی‌بی‌سی و رادیوفردا از این اظهارات خام، فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد: هراس حکومت جمکران و اسلامگرایان سبز و به ویژه وحشت اربابان‌شان.

این تحولات، حکومت اسلامی و حامیان علنی و پشت‌پردة آن را به وحشت انداخته. در نتیجه حضرات تلاش می‌کنند تا مهره‌های شناخته شدة محفل کودتا از قماش موسوی، کروبی و دیگر ریش‌پهن‌های «حزب‌الله» و پیشخدمت‌های «امام‌راحل» را به عنوان پیشگامان «جنبش» سیاسی ایران از هم اینک به ملت حقنه کنند، تا اگر در ایران نیز تحرکاتی تحت تأثیر خیزش‌های دمکراتیک پیش آید، بتوانند آنرا به نام میمون و مبارک آقای موسوی مصادره فرمایند!

ولی اگر «دور گردون» دیگر بر وفق مراد «آقازاده‌های» حسنی مبارک نمی‌چرخد، چگونه می‌توان انتظار داشت که مشتی آدمکش «پرونده‌دار» و دژخیم و زندانبان شناخته شده، در قیام انسان‌هائی که حقوق شهروندی‌شان را می‌طلبند، از پنجة عدالت همین «دور گردون» به دور مانده و از قاعدة کلی مستثنی شوند؟ حضرات که تحت عنوان «جنبش سبز»، صرفاً جهت استمرار حکومت اوباش‌پرور «جمهوری» اسلامی، همان لات‌ولوت‌های‌ سه دهة پیش را با چوب و چماق به جان ملت ایران انداختند، اینک قصد مصادرة «خیزش‌» دیگر ملت‌های منطقه را نیز دارند! باید قبول کرد که اینان اگر خودفروخته و لات‌ و بی‌سروپای‌اند، حداقل اشتهای‌شان خیلی «صاف» است!

ولی خواهیم دید که «جنبش سبز» و زرت و ‌زیبیل‌های «ملی ـ مذهبی»، اصلاح‌طلب و «مجاهدین انقلاب» در آیندة سیاسی ایران نقشی نخواهند داشت. همکاران پنهان اینان در جناح «اصولگرا» نیز بی‌جهت پستان برای «مقام معظم» به تنور «قانون اساسی» نچسبانند؛ مقام معظمی در کار نخواهد بود. دیری نخواهد گذشت که خشم ملت ایران امثال موسوی و کروبی را دست در دست دیگر اوباش حکومت اسلامی و باند کودتای 22 بهمن 57، به چادری در همسایگی خیمه‌وخرگاه بن‌علی زیر سایة شیخ عبدالله بفرستد. آنجا هر چه دل‌ تنگ‌شان خواست می‌توانند نماز بخوانند، به بغل‌دستی‌ها اسلام بفروشند، و در دعای کمیل از همکاران‌شان «پیشی» گیرند؛ خلاصه کنیم، سرزمین ایران دیگر جای این قماش اوباش و آدمکش حرفه‌ای و محفلی و «دولتی» نیست.

ما در این مهم تردید نداریم که صحنة سیاسی در ایران دقیقاً در مسیر خلاف آنچه بلندگوهای حکومت اسلامی و حامیان ینگه‌دنیائی‌شان در بوق انداخته‌اند شکل خواهد گرفت. بر خلاف آنچه اینان اعلام می‌دارند، نه تنها ساختار سیاسی آینده در منطقه از تجربیات ایران الهام نخواهد گرفت، که در تحولات منطقه، جای «اسلام ناب محمدی» و عدل و عدالت «اسلامی» با سرعت هر چه تمامتر با مفاهیمی صریح، ‌ انسان محور و دمکراتیک‌ پر خواهد شد. این دروغ بی‌شرمانه که جنبش مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه و شمال آفریقا تحت الهاماتی قرار گرفته که تظاهرات مضحک «رأی من کو؟» به وجود آورده، فقط به این معناست که محفل ورشکستة «رأی من کو؟» احساس خطر می‌کند.

خلاصه می‌گوئیم! ما، رأی ملت را برای منافع ملت می‌خواهیم، برای آسایش، رفاه و امنیت و تحکیم ضوابط قانونی که در خدمت شهروند ایرانی باشد، نه برای «سربلندی» رسانه‌ای و تبلیغاتی آن‌هائی که سه دهه است در خانه‌های «امن» وزارت اطلاعات با محافظین مسلح در برابر ملت ایران «سنگر» گرفته‌اند.

امروز به صراحت می‌بینیم که تحرکات خاورمیانة عربی و شمال آفریقا به سوی دمکراسی می‌رود و برخلاف تمامی ادعاهای جمکران و سخنگویان آشکار و پنهان ملاسالاری، و علیرغم تزریق شیخ‌ و شیخک‌ها و مفتی‌های ساکن لندن و نیویورک و ... به درون این جنبش‌ها مشکل می‌توان سخنی از اسلام در این هیهات به زبان آورد. در مصر اخوان‌المسلمین به طور کامل از صحنه به دور افتاده، و هواداران‌اش نیز دقیقاً همچون میرحسین موسوی و دولت مهرورزی به دنبال این تحولات «می‌دوند» و با صدور بیانیه‌های مضحک این جنبش را دنبالیچة قرآن و شریعت معرفی می‌کنند! اسلام‌گرایان تونس نیز در برابر استراتژی فرانسه ابتر شدند و خلاء شخصیت کلیدی، عصای موسی را از دست‌شان گرفت، چرا که «فرعون‌شان» به عربستان فرار کرده بود!

همانطور که بالاتر گفتیم، با ارسال چند شیخ و ملا به این مناطق نمی‌توان جنبش دمکراتیک ملت‌ها را به ویروس مهلک اسلام‌ سیاسی و پوپولیسم ننگین ملائی آلوده کرد؛ اینبار در شرایط استراتژیک منطقه‌ای، ساختارهای سیاسی، انتظامی و نظامی در برابر اسلام‌گرائی خواهند ایستاد، و همراهی نیروهای مسلح با «اسلامگرایان» نمی‌تواند موضوعیت داشته باشد، چرا که ملت‌های منطقه به دلیل تجربة سهمگین آلترناتیو مذهبی در کشور ایران،‌ در برابر اوج‌گیری توهم حکومت مذهبی واکسینه شده‌اند.

ما اطمینان داریم که در فردای این تحولات ایرانیان نیز دجالان و دین‌فروشان را به حاشیه رانده، و به این ترتیب «فرعون‌های» وارداتی تولید غرب را در امواج خروشان مطالبات دمکراتیک‌شان غرق خواهند کرد. فرعون‌هائی که امروز صورتک آزادیخواهی بر چهرة پلیدشان زده‌اند و تنها دلنگرانی‌شان تداوم قدرت پوپولیسم و فاشیسم اسلامی در کف «خودی‌ها» و حفظ آن از «گزند» مطالبات دمکراتیک ملت‌هاست.